ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی *** لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت *** حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خُلَّخ شاد باش *** جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت *** زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما *** سایه ی دولت بر این گنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را ازان *** تشنه لب کردی و گُردان را در آب انداختی
خواب بیداران ببستی وانگه از نقش خیال *** تهمتی بر شبروان خیل و خواب انداختی
پرده از رخ بر فکندی یک نظر در جلوه گاه *** وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر او رنگ جم *** شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست *** حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
وز برای صید دل در گردنم زنجیر زلف *** چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور دارا شکوه ای آن که تاج آفتاب *** از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصرت الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را *** از دم شمشیر چون آتش، در آب انداختی
1. ای معشوقی که بر چهره ی چون ماهت از زلف خوشبو و سیاه خود نقاب انداختی و آن را پوشاندی، بسیار کار خوبی کردی که سایه ی لطفی بر آفتاب افکندی.
2. اکنون که نقشی خوش و دلنشین بر چهره ی زیبا و درخشان خود افکندی، آب و رنگ رخسارت با دل عاشق ما چه خواهد کرد؟ نمی دانم عشق تو چه بر سر ما خواهد آورد؟
3. ای یار! گوی خوبی و زیبای را از زیبارویان ترکستان ربودی و بر آنها پیشی گرفتی؛ پس شاد و مسرور باش و جام کیخسرو بخواه که بر افراسیاب پیروز گشتی.
4. هر کسی با شمع چهره ی زیبا و درخشان تو به طریقی عشق ورزی کرد، ولی تو در این میان تنها دل پروانه را در اضطراب و پریشانی انداختی.
5. ای دوست! گنجینه عشقت را در دل عاشق ویران ما قرار دادی و با این کار، سایه ی بخت و سعادت خود را بر این گوشه ی خراب انداختی. عشق تو دل را شاد می کند، حتی اگر وصالی هم در پی نباشد.
6. امان از آن چهره ی لطیف و زیبای معشوق که با لطافت رخسارش، عاشقان شیر دل را مشتاق و گرفتار می کند و پهلوانان عاشق را در دریای عشق غرقه می سازد.
7. خواب را از چشم عاشقان شب زنده دار بردی و آنگاه به کمک تصویر خیالی خود، به شبروان سپاه خواب، تهمت زدی که آنها مانع بیداری عاشقان شده اند.
8. ای معشوق! در جلوه گاه حسن و زیبایی، لحظه ای نقاب از چهره برافکندی و با این کار، حور و پری را از زیبایی خود شرمسار نمودی و در حجاب پنهان ساختی.
9. از جام جهان نما شراب بنوش و خوش باش؛ زیرا که بر تخت پادشاهی و سلطنت تکیه زدی و به مراد و آرزوی خود رسیدی.
10. ای یار! از عشوه و فریب چشمان مست و خمارآلود و لب سرخ باده نوش خود، حافظ گوشه نشین را به مستی و باده نوشی انداختی.
11. مانند پادشاهی که کمند خود را بر گردن غلامان و بندگان می اندازد و صاحب اختیار آنهاست، تو نیز کمند گیسوی حلقه حلقه ی خود را برای شکار دل عاشقم بر گردنم افکندی و مرا اسیر عشق خود ساختی.
12. ای پادشاه و حاکم عادلی که از فرّ و شکوه دارا برخورداری و تاج خورشید را به سبب افتخار و سربلندی خود بر خاک آستان و درگاه انداختی! خورشید بر خاک درگاه تو سجده می کند و تاجش را به این درگاه می ساید.
13. نصرت الدین شاه یحیی، آن کسی است که دشمن سرزمین خود را با لبه ی شمشیر تیز و برّان و سوزاننده ی در آب غرق کرد و از میان برد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}