به کوشش: رضا باقریان موحد




 

چه بودی ار دل آن ماه، مهربان بودی *** که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طرّه ی دوست *** گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
براتِ خوشدلی ما چه کم شدی یا رب *** گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم زمانه سر افراز داشتی و عزیز *** سریر عزّتم آن خاک آستان بودی
ز پرده اش برون آمدی چو قطره ی اشک *** که بر دو دیده ی ما حکم او روان بودی
اگر نه دایره ی عشق را بربستی *** چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی


1. اگر دل آن محبوب چون ماه با ما مهربان و یکدل بود، چه می شد؟ اگر او این گونه بود، حال و وضع ما این چنین نبود؛ اگر معشوق مهربان بود، حال و روز ما این گونه خراب و زار نبود.
2. اگر بر سر هر مویم هزار جان می داشتم، آن گاه می گفتم که بوی خوش زلف یار چه قدر با ارزش است؛ بوی خوش زلف معشوق از هزار جان با ارزش تر است و باید همه آنها را فدای آن کرد.
3. خدایا! اگر برات بخت و سعادت ما مُهر و نشان سلامت و بی گزندی از حوادث ناگوار روزگار را می خورد چه چیزی از این عالم کم می شد؟ خدایا! دعا می کنم که این خوشدلی و نشاط ما همیشه برقرار باشد و واقعه ی ناخوشایندی پیش نیاید.
4. اگر روزگار، مرا سربلند و گرامی می داشت، تختگاه عزت و بزرگی من خاک درگاه معشوق بود؛ اگر از غم های این زمانه آسوده خاطر می بودم، وصال معشوق را بر هر آسایشی ترجیح می دادم.
5. ای کاش آن یار عزیز مانند قطره ی اشک که از پرده ی چشم بیرون می آید، از پرده بیرون می آمد و آشکار می شد تا حکم و فرمان او را اجرا کنم و بر دیده قرار دهم؛ کاش معشوق بیرون می آمد تا او را ببینم و هرچه می خواست در اختیارش می گذاشتم.
6. اگر راه ورود به دایره ی عشق بسته نبود و دسترسی بدان آسان بود، حافظ بی قرار و شیدا مانند نقطه در مرکز دایره عشق قرار می گرفت.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول