به کوشش: رضا باقریان موحد




 

به جان او که گرم دسترس به جان بودی *** کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را *** اگر حیات گرانمایه جاودان بودی
به بندگیّ قدش سرو معترف گشتی *** گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمی بینمش چه جای وصال *** چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پای بند طرّه ی او *** کی اش قرار درین تیره خاکدان بودی
به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است *** به دل دریغ که یک ذره ی مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه ی نور *** که بر دو دیده ی ما حکم او روان بودی
ز پرده ناله ی حافظ برون کی افتادی *** اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی


1. سوگند به جان معشوق که اگر اختیار جانم را داشت کمترین هدیه و پیشکش من به غلامان و خدمتکاران معشوق، همین جان شیرینم بود.
2. اگر زندگی گرانبها جاودانه بود، آنگاه می گفتم که خاک پای یار چه اندازه با ارزش است؛ یعنی زندگی جاوید خود را فدای خاک پای معشوق می کردم؛ اگر او بیاید، عمر را به پایش نثار می کنم.
3. اگر سرو مانند سوسن آزاده ده زبان می داشت، به بندگی یار سرو قامت اعتراف می کرد و او را از خود بالاتر می شمرد؛ محبوب من از سرو، خوش اندام تر است، سرو هم خود این را می داند، اما مثل گل سوسن نمی تواند اعتراف کند.
4. معشوق را به خواب هم نمی بینم، چه رسد به اینکه به وصالش برسم! وقتی دیدار میسر نمی شود و وصال دست نمی دهد، ای کاش او را در خواب می دیدم؛ حال که وصال دست نمی دهد، کاش او را به خواب می دیدم.
5. اگر دل عاشق، گرفتار زلف تابدار و زیبای معشوق نمی شد، کی می توانست در این دنیای تیره ی فانی آرام و قرار یابد؟ تنها دلخوشی من در زندگی این دنیا عشق اوست.
6. یار از جهت زیبایی صورت مانند خورشید آسمان در همه عالم بی نظیر است. ای کاش که در دلش ذره ای مهربانی بود.
7. ای کاش آن یار گرامی مانند پرتو نور به درون خانه من وارد می شد تا حکم و فرمان او را اجرا کنم و بر دیده قرار دهم.
8. اگر حافظ با بلبلان که سحر آواز می خوانند، همدم و همنوا نمی شد، ناله ی او کی آشکار می گشت و او را رسوا می ساخت؟ اگر حافظ مثل بلبل ها عاشق نبود، ناله اش یا شعرش به گوش همه نمی رسید.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول