به کوشش: رضا باقریان موحد




 

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری *** خورد ز غیرت روی تو هر گُلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی *** ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب *** که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند *** که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان *** چو تیره رای شوی گشایدت کاری
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار *** دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی *** به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری


1. ای یار! اگر لحظه ای مانند سرو در گلزار با ناز و تکبّر راه بروی، هر گلی از رشک و حسد چهره ی زیبا و دلفریب تو رنج می کشد و خاری را بر تن خود احساس می کند؛ اگر به باغ بیایی، گل ها به زیبایی تو حسادت می کنند.
2. ای معشوق! از گیسوی سیاه و تابدار تو در هر مجلسی غوغایی است و از جادوی چشم افسونگر تو در هر گوشه ای عاشق بیماری افتاده است.
3. ای چشم مست و خمار یار! مانند بخت و اقبال من به خواب مرو و بیدار باش؛ زیرا که از هر طرف آه و ناله عاشق شب زنده داری به دنبال توست؛ عاشقان تو خواب ندارند و شب تا صبح آه می کشند، تو چطور می توانی آسوده بخوابی؟
4. ای یار! نقد جان و روان من فدای خاک راهت باد، اگر چه جان شیرینم در نزد تو بی ارزش است؛ اگر بیایی، من جان را نثار قدمت می کنم، هر چند که تو برای جان عاشق هم ارزشی قائل نیستی.
5. ای دل! از گیسوی سیاه و زیبای معشوقان لاف مزن و ادعای عاشقی مکن؛ زیرا وقتی اندیشه ات تیره و تار شود، دیگر زلف سیاه دلبران نمی تواند گره از کار فروبسته ات بگشاید؛ با این خوش خیالی به وصال نمی رسی.
6. ای معشوق! سرم را در راه عشق از دست دادم، ولی لحظه ای این کار عشق سر و سامانی نیافت؛ دلم گرفت و آزرده شد، ولی تو هرگز غمخوار عاشق گرفتار نبودی.
7. به یار گفتم:مانند نقطه به مرکز دایره عشق بیا و او به خنده پاسخ داد که ای حافظ! این دیگر چه مکر و فریب و جلوه ای است؟! به محبوب گفتم:پیش من بیا تا مرکز این دایره باشی. خندید و گفت:این دایره را با کدام پرگار کشیده ای؟ این دیگر چه نقشه ای است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول