به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای که در کوی خرابات مقامی داری *** جَم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز *** فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند *** گر ازان یار سفر کرده پیامی داری
خال سر سبز تو خوش دانه ی عیشی است ولی *** بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم *** بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود *** می کنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود *** تویی امروز درین شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود *** تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری


1. ای کسی که در کوی میکده مقام و مرتبه ای داری! اگر به جام شرابی دست یافتی، به یقین جمشید روزگار خود هستی؛ زیرا که به دل آگاه و نور باطن دست یافته ای.
2. ای کسی که شب و روز را با زلف و رخ زیبای یار می گذرانی! امید ست که همیشه از فرصت های خوب برخوردار باشی. عجب صبح و شام خوش و دلپسندی داری.
3. ای باد صبا! اگر از آن معشوق سفر کرده پیامی داری بگو؛ زیرا که عاشقان دلسوخته بر سر راه منتظر اویند.
4. ای معشوق! خال سبز زیبای تو چه دانه خوشی برای زندگی است، ولی افسوس که بر کنار چمن خطّ و صورت دلفریبت چه دام زلفی گسترده ای! همه به جمال تو عشق می ورزند، اما این دانه دامی با خود دارد.
5. از لب خندان جام شراب بوی زندگی به مشامم می رسد. ای خواجه! اگر تو نیز مشامی داری، این بوی جان بخش را بشنو.
6. اگر چه به هنگان وفاداری ثابت قدم نبودی، ولی خدا را سپاس می گویم که دست کم بر جور و ستم پایدار و استوار هستی.
7. اگر انسان غریبی از تو خواستار نام نیک باشد، چه عیبی دارد؟ زیرا که امروز تنها کسی که دارای شهرت و آوازه است، تو هستی.
8. تو که مانند حافظ شب زنده دار بنده و غلامی داری، دعاهای سحرگاهی بسیاری همدم و مونس جان تو خواهد شد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول