روزگاری است که ما را نگران می داری
روزگاری است که ما را نگران می داری *** مخلصان را نه به وضع دگران می داری
گوشه ی چشم رضایی به مَنَت باز نشد *** این چنین عزت صاحب نظران می داری
ساعد آن بِه که بپوشی تو چو از بهر نگار *** دست در خون دل پر هنران می داری
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ *** همه را نعره زنان جامه دران می داری
ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور *** چشم سرّی عجب از بی خبران می داری
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ *** سر چرا بر من دلخسته گران می داری
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است *** تو تمنّا ز گل کوزه گران می داری
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی *** طمع مهر و وفا زین پسران می داری
کیسه ی سیم و زرت پاک بباید پرداخت *** این طمع ها که تو از سیمبران می داری
گر چه رندی و خرابی گنهِ ماست ولی *** عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ *** چه توقّع ز جهان گذران می داری
1. ای معشوق! خیلی وقت است که ما را نگران و پریشان حال کرده ای و با دوستان خالص یکرنگ خود مانند دیگران رفتار نمی کنی.
2. ای یار! مختصر نگاه عنایتی از روی خشنودی و رضایت به سوی من نکردی. این گونه عارفان و صاحب نظران را گرامی و عزیز می داری؟!
3. ای محبوب! هنگامی که دست خود را برای زینت و آرایش در خون دل صاحبان هنر و اهل فضیلت فرو می کنی، بهتر آن است که ساعد خود را از دید دیگران پنهان سازی.
4. نه گل و نه بلبل، هیچ کدام در باغ از غم عشق تو آزاد و رها نیستند؛ زیرا که تو با عشقت آنها را به جامه دریدن و نعره زدن وادار کرده ای.
5. ای کسی که در خرقه رنگارنگ ریایی انتظار حضور قلب داری! شگفتا از تو که اسرار را از این بی خبران خرقه پوش می طلبی.
6. ای معشوقی که چشم و چراغ منی! تو که در گلستان نگاهم مانند گل نرگس گرامی و عزیزی، چرا بر من عاشق دلسوخته و آزرده، ناز و تکبر داری و بی اعتنایی می کنی؟
7. باطن و سرشت جام جم از جهان دیگری است و شگفتا از تو که از گِل کوزه گران خواهان به دست آوردن چنین گوهری هستی! از این وجود خاکی و زمینی، نباید توقع دلی را داشت که در آن نور خدا بتابد.
8. ای دل! تو خود که صاحب تجربه هستی، آخر به چه دلیل انتظار مهر و وفاداری از این مردم خام و بی تجربه داری؟
9. تو که قصد بهره مند شدن از زیبارویان سیم اندام را داری، باید کیسه سیم و زر خود را کاملاً خالی کنی؛ اگر عاشق می شوی، باید از همه چیز بگذری.
10. هر چند لاابالی گری و بی قیدی و مستی گناه ماست، ولی عاشق و دلباخته ای گفت که تو بنده را به انجام گناه و خطا وادار می کنی.
11. ای حافظ! روز عافیت و نجات را به سرزنش سپری مکن. از این دنیای فانی و ناپایدار چه انتظاری داری؟ روز سلامت را به ملامت مگذران؛ اگر کاری به تو ندارند، تو هم دیگران را ملامت مکن؛ دنیا می گذرد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}