به کوشش: رضا باقریان موحد




 

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری *** تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست *** گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند *** اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم در آی *** تا یکدم از دلم غم دنیا به در بری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است *** آن به کزین گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج *** درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است *** ای نور دیده، صلح بِه از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است *** از شاه نذر خیر وز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی *** کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری


1. ای شاه! گردش روزگار در روز جنگ، چه خوب و خوش تو را یاری کرد تا ببینیم که چگونه سپاس می گزاری و چه چیزی را به عنوان شکرانه می آوری؛ باید خدا را شکر کنی و به درویشان چیزی بدهی.
2. به آن کسی که درمانده و افتاده بود و خدا دستش را گرفت و یاری اش کرد، بگو که بر تو واجب است که غمخوار بیچارگان باشی.
3. در کوی عشق، شکوه و جلال پادشاهی هیچ خریدار ندارد، در آنجا فقط اقرار و اظهار بندگی و چاکری لازم است.
4. ای ساقی! به مژده اینکه به عیش و شادی رسیده ای یکبار به نزد من بیا تا لحظه ای غم این دنیا را از دلم بیرون کنی.
5. در شاهراه رسیدن به شکوه و جلال خطر بسیار است؛ پس بهتر آن است که از این گردنه ی سخت و دشوار فارغ و آسوده عبور نمایی.
6. سلطان در اندیشه و خیال لشکر و تاج و گنج است و درویش در گوشه بی نیازی و قناعت خاطری آسوده دارد.
7. ای عزیز من! اجازه بده تا یک حرف عارفانه به روش قلندران به تو بگویم؟ صلح و آشتی بهتر از جنگ و نزاع است.
8. رسیدن به آرزو به اندازه ی فکر و همت بلند هر کس است. زمانی که پادشاه نذر خیر و خوبی کند، توفیق الهی او را یاری خواهد کرد.
9. ای حافظ! گرد و غبار درویشی و خرسندی را از چهره ات مشوی و پاک مکن؛ زیرا که این خاک، بسیار بهتر و با ارزش تر از عمل تبدیل فلزات کم بها به زر و نقره است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول