به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای که دایم به خویش مغروری *** گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد *** که به عقل عَقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو *** رو که تو مست آب انگوری
روزی زرد است و آه درد آلود *** عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ *** ساغر می طلب که مخموری


1. ای کسی که پیوسته به خود مغروری، اگر از عشق بهره ای نبرده ای، عذرت پذیرفته است؛ زیرا غرور و خودبینی انسان را به عشق نمی رساند. انسان ریاکار و مغرور، هرگز معنای حقیقی عشق را درک نمی کند.
2. به گرد عاشقان دیوانه مگرد؛ زیرا که تو به داشتن عقل با ارزش مشهور هستی. تو که ادعای عقل کامل داری، نمی توانی عشق را درک کنی. پس به گرد عاشقان و عارفان مگرد که بد نام می شوی.
3. شور و مستی عشق در سر تو نیست، به دنبال کار خود برو که از شراب انگور مست هستی.
4. دوای درد عشق عاشقان، داشتن روی زرد و آه دردآلود است. عاشق اگر زرد روی و دردمند نباشد، عاشق نیست. چهره ی زرد رنگ و آه درد آلود، نشانه عاشق بودن است.
5. ای حافظ! حالا که مست و خماری، ساغر شراب طلب کن و از آبروی خود بگذر و به فکر جاه و مقام و آبروی دنیایی خود نباش. عاشق مت، به این دنیا و جاه و مقامات آن توجهی ندارد.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول