به کوشش: رضا باقریان موحد




 
سلامی چو بوی خوش آشنایی *** بدان مردم دیده ی روشنایی
دُرودی چو نور دل پارسایان *** بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای *** دلم خون شد از غصّه، ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا *** فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حدّ حُسن است *** ز حد می برد شیوه ی بی وفایی
دل خسته ی من گرش همتی هست *** نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
مِی صوفی افکن کجا می فروشند *** که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند *** که گویی نبوده است خود، آشنایی
مر اگر تو بگذاری ای نفس طامع *** بسی پادشاهی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت *** ز هم صحبت بد، جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت *** چه دانی تو ای بنده کار خدایی

1. سلامی به خوشبویی محبت و دوستی بر آن معشوق عزیزی که مانند مردمک چشم روشن است؛ آن محبوبی که نور چشم من است.
2. درودی پاک و بی ریا مانند نور دل عارفان خلوت نشین بر آن معشوق که مانند شمع خلوت سرای پارسایی سبب روشنی است.
3. از یاران و دوستان یکدل و یکرنگ کسی نمانده است؛ ای ساقی! کجایی که دلم سخت اندوهگین و خسته است.
4. از میخانه و دیر مغان (محفل رندان و آزادگان)روی بر مگردان؛ زیرا در آنجا شراب را که کلید حلّ مشکلات و رفع غم هاست می فروشند.
5. جهان، مانند عروسی است که در اوج زیبایی است، ولی بی وفایی اش هم حدّ و اندازه ندارد. دنیا زیباست، اما ماندگار نیست، پس نباید به آن دل بست.
6. اگر دل مجروح من، حرمت خود را نگه دارد و عزت نفس داشته باشد، از مردمان قسی القلب و سیاه دل و بی درد حاجت نمی خواهد، حتی اگر آن حاجت، داروی درد او یعنی مومیایی باشد که برای درمان شکستگی ها از آن بهره می گیرند. من از کسی توقع محبت و دلجویی ندارم.
7. من سالک ریاکاری هستم گرفتار زهد ریایی؛ حال به من بگویید که شراب گیرای مرد افکن که حتی صوفی کهنه کار کار با ظرفیت را از پا می افکند، کجا می فروشند تا به مدد آن شراب نیرومند، این ریا و سالوس خود را چاره کنم.
8. دوستان من، آن چنان پیمان دوستی و مودت را شکستند که گویی هرگز محبت و عشقی در کار نبوده است.
9. ای نفس طمعکار! اگر دست از من برداری و مرا به حال خود رها کنی، در عین فقر و تنگدستی بسیار پادشاهی خواهم کرد. فقر عارفانه، نداشتن و نخواستن است؛ یعنی قناعت.
10. کیمیا و اکسیر خوشبختی را به تو می آموزم و آن این است که:از دوستی و همنشینی با انسان های بدکردار بپرهیزی و دوری کنی؛ دوستان موافق، مانند کیمیای سعادت هستند.
11. ای حافظ! از ستم روزگار شکایت مکن؛ زیرا تو از کارهای خداوند آگاه نیستی. اگر سرنوشت، موافق میل ما نیست، شاید موافق مصلحت ما باشد و ما نمی دانیم. (اشاره به آیه 216، سوره بقره)

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول