به کوشش: رضا باقریان موحد





 
سحر چون خسرو خاور، عَلَم بر کوهساران زد *** به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست *** بر آمد خنده ای خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست *** گره بگشود از ابرو و بر دل های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست *** که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیّاری *** کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین *** خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم *** چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
مَنَش با خرقه ی پشمین کجا اندر کمند آرم *** زره مویی که مژگانش ره خنجر گزاران زد
نظر بر قرعه ی توفیق و یُمن دولت شاه است *** به کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر، شجاع ملک و دین منصور *** که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد
ازان ساعت که جام می به دست او مشرف شد *** زمانه ساعر شادی به یاد می گساران زد
ز شمشیر سر افشانش ظفر آن روز بدرخشید *** که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و مُلک او بخواه از لطف حق ای دل *** که چرخ این سکّه دولت به دور روزگاران زد

تفسیر عرفانی
1. اول صبح، هنگام طلوع خورشید، یارم به من عاشق لطف کرد و به دیدارم آمد و من از او چنین امید و انتظاری نداشتم.
2. در روشنایی صبح، روشن شد که محبت نسبت به دنیا و مهر ورزیدن به مادیات پایه و دوامی ندارد و خورشید صبحگاه با طلوع خودش در واقع به غرور کسانی که به قدرت چند روزه ی این دنیا دلخوش هستند، می خندد.
3. دیشب در مجلس بزم و شادی،یار دلبرم چون به قصد رقصیدن از جای خود بلند شد،چهره ای شاد و نگاهی زیبا داشت که همین نگاه زیبا و مهربان دل های عاشق و مشتاق را گرفتار خود می کرد.
4. از آن لحظه ای که معشوق با چشمان خمارآلود و مست کننده ی خود حتی هوشیاران را به مهمانی خود دعوت کرد، من هم از صلح و تقوی خود دست شستم و به جمع مشتاقان و مستان عشق او پیوستم.
5. کدام آدم سنگدلی این چنین راه و رسم دلربایی به او آموخته بود که در همان لحظه ی اول دیدار، دل همه ی شب زنده داران را گرفتار خود می کرد و همه را عاشق خود می نمود.
6. عاشق خیال کرد که می تواند تاخت و تاز بکند، پس به میدان رفت، رفتن این دل بیچاره به میدان عشق ورزی برای حمله به قلب سپاه است که کاری بسیار شجاعانه می باشد. خداوندا! او را نگهدار باش.
7. به خاطر دیدن رخ زیبای معشوق چه خون دل ها خوردیم و چه فداکاری ها کردیم، ولی هنگامی که نوبت بازی عشق به او رسید، عاشقان فداکار خود را مورد هدف قرار داد و ما را با این همه غم خوردن و فداکاری ناکام گذاشت.
8. من فقیر چگونه می توانم معشوقی را که دل از دام زلفش رهایی ندارد و تیر مژگان بلند و زیبایش جنگجویان را هم از راه به در می کند، به دست آورم؟!
9. نظر و توجه ستارگان بر این است که توفیق الهی و خوشبختی نصیب شاه می شود؛ پس آرزوی حافظ را که برای تو فال نیک زده برآورده ساز.
10. پادشاهی که فرّ شاهانه و شجاعت او، او را بر سایر شاهان پیروز می کند، بخشش او از باران بهاری هم بیشتر است.
11. از وقتی که شاه منصور بر تخت شاهی نشست و جام شراب در دست تو ارزش پیدا کرد و روابط خوبی با صاحبدلان برقرار نمود و آنها هم خاطری آسوده پیدا کردند، گویی روزگار موافق آنها است.
12. آن روز شمشیر درخشان شاه که همچون خورشیدی که به هزاران ستاره حمله می کند و آنها را نابود می سازد و در نور خویش محو می کند، پیروزی را نمایان ساخت و یک تنه به قلب هزاران لشکر دشمن حمله نمود.
13. ای دل! برای پایداری عمر و سلطنت شاه منصور دعا کن و آن را از خدا بخواه، چرا که سرنوشت برای روزگاران درازی سکه ی بخت را به نام شاه منصور زده است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.