ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی *** من نگویم چه کن اَر اهل دلی خود تو بگوی
بوی یکرنگی ازین نقش نمی آید، خیز *** دلق آلوده ی صوفی به مِی ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن *** ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر *** از در عیش در آ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگر باز رسیدی به بهار *** بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز *** ورنه هرگز گل و نسرین ندهد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید *** خواجه، تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید *** آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
1. ای ساقی! فصل بهار است و هوا ابری است و بر لب جویی نشسته ایم؛ در چنین زمانی من نمی گویم که چه کاری را انجام بده؛ اگر صاحبدل و عاشقی، خودت بگو که چه باید بکنی.
2. بوی یکرنگی از این دلق آلوده ی صوفی ریاکار به مشام نمی رسد؛ برخیز و بیا آن را با شراب خالص بشوی و پاک کن.
3. بر کرم و بخشش دنیای پست فطرت تکیه مکن؛ ای دنیا دیده و با تجربه! پایداری و استواری را از چنین فرومایه ای هرگز مخواه.
4. تو را دو نصیحت می کنم، بشنو و به کار ببند که به صد گنج خواهی رسید:اول آنکه به عیش و شادی بپرداز و دوم آنکه عیبجویی مکن.
5. به شکرانه آن که بار دیگر به بهار رسیدی، درخت نیکی و خوبی را بکار و راه حقیقت و معرفت را در پیش بگیر.
6. اگر در اشتیاق دیدن چهره ی زیبا و درخشان معشوق هستی، آینه دلت را شفاف و صیقلی کن و گرنه از آهن و روی، هرگز گل و نسرین نخواهد رویید؛ اگر دل قابل نباشد، نور معشوق در آنجا تجلی نمی کند.
7. گوش خود را باز کن و به دقت بشنو که بلبل با ناله و زاری نغمه سرایی می کند و می گوید:ای خواجه! کوتاهی مکن و از گل توفیق نهایت استفاده را بنما. درک اسرار غیب، ناممکن نیست؛ اگر آینه ی دل، صاف و روشن باشد، این توفیق دست می دهد.
8. گفتی که از حافظ ما بوی نیرنگ و ریا می آید؛ آفرین بر این سخن و نفس تو باشد که چه خوب فهمیدی؛ حق با توست.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}