ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت*** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا*** فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صد مصطبه ام می نشانَد اکنون دوست*** گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر*** به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور*** که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشّح مِی پاک کن برای خدا*** که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود*** که علم به خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر، عزیز وجود است نظم من آری*** قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران، عنان بگردانید*** چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد
تفسیر عرفانی
1.هنگامی که معشوق وارد محفل ما شد، ستاره ای بود که جلوه گر گشت و همچون ماه، روشنی بخش مجلس گردید و به آن رونق بخشید.در همین حال برای دل رنجور و آزرده و گریزان ما یار و همدمی دلنشین شد.
2.محبوب و یار من با وجود این که به مدرسه نرفت و تعلیم ندید و درسی یاد نگرفت، ولی با ناز و عشوق و محبت به اهل فضل، معلم صد استاد گردید.
3.به امید و آرزوی وصال او دل عاشقان که چون نسیم سحری بیمار بود، شیفته چهره ی نسرین گونه ی او و چشم دلفریب چون نرگس او شد.
4.اکنون دوست، مرا به بالای مجلس عیش راهنمایی کرده و در آنجا می نشاند و مورد تفقّد و احترام قرار می دهد.ببین که گدای شهر چطور بزرگ و ساقی مجلس شده است!
5.حافظ به امید و آرزوی دست پیدا کردن به آب حیات و جام جهان بین اسکندر بود و به همین منظور به نزد شاه شجاع رفت برای باده نوشی با او.
6.اکنون بنای محبت و عشرت، آباد می شود؛ چرا که سازنده و معمار آن ابروی خوشنما و دلربای یار من است.در حقیقت ناز و غمزه ی ابروی یار، آباد کننده ی همه ی ویرانی های دل می باشد.
7.به خاطر خدا آن قطره هایی را که از نوشیدن شراب قرمز بر روی لبت مانده پاک کن؛ زیرا با مشاهده ی آنها در دل من هزار وسوسه ی گناه ایجاد می شود.
8.ناز و غمزه ی چشمان مست تو شرابی شدند که عاشقان از آن نوشیدند و با نوشیدن آن، علم و عقلشان از بین رفت.آنجا که جای شهود عاشقانه و عارفانه هست، جای بوالفضولی های عالمانه و عاقلانه نیست.
9.پس از آن که دولتیان و بزرگان حکومت، شعر بی ارج مرا پسندیدند، این مس با کیمیای لطف و عنایت آنها تبدیل به طلایی شد که اکنون ارزشمند است.
10.ای دوستان و ای عاشقان!از راهی که به میخانه منتهی می شود، بازگردید؛ چراکه حافظ این راه را طی کرد و بی چیز و بینوا شد.آری هر کسی در این راه گام می زند، همه چیز خود را از دست می دهد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}