عرفان از دیدگاه شیخ بهایی با تأکید بر مثنوی نان و حلوا
از علوم مورد توجه در دوران صفوی تصوف و عرفان است که در این مقاله بر آنیم که به اندیشه های شیخ بهایی پبرامون تصوف اشاره کنیم.
وی به همراه پدر مدتی در اصفهان و قزوین و مشهد و هرات زندگی کرد و هنگامی که پدرش به دیار عرب باز میگشت عهدهدار کارهای وی شد تا منصب شیخ الاسلامی یافت و پس از چندی به زیارت حج رفت و سپس مدتی به سیاحت پرداخت و آنگاه بایران بازگشت و از آن پس در اصفهان ملازم درگاه شاه عباس و از مقربان او بود و با عالمان مشهوری مانند میر محمد باقر داماد و میرفندرسکی در آن شهر معاشرت داشت و به تألیف کتاب و ساختن منظومها و تربیت شاگردان خود سرگرم بود
تا در هشتاد و اند سالگی بسال 1030 یا 1031 درگذشت و ماده تاریخ مرگش را «بىسروپا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد» یافتند. جسد شیخ بهایی را به مشهد انتقال دادند و در خانهیی که آنجا داشت بخاک سپردند. شیخ بهایی شاگردان معروفی در دانشهای دینی و ادب عربی داشت مانند عز الدین حسین بن حیدر کرکی عاملی، سید حسین بن سید حسن موسوی، شاه محمود حسنی شیرازی، محمد بن احمد معروف به ابن خاتون، شیخ محمد تقی مجلسی اصفهانی، ملا محسن فیض کاشانی، ملا محمد باقر سبزواری، محمد صالح مازندرانی، و نظام بن حسین ساوجی که بعد از مرگ استاد خود کتاب فارسی او را در فقه بنام جامع عباسی بفرمان شاه عباس تمام کرد.
تألیفهایش بسیار و از آن جمله است: خلاصة الحساب، تشریح الافلاک و حواشی آن، کتاب اسطرلاب الکبیر، حبل المتین فی احکام احکام الدین، مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین در فقه و حدیث، فوائد الصمدیه در نحو، فوائد البیان در نحو، زبده در اصول فقه، اثنی عشریات خمس در طهارت و نماز و زکوة و روزه و حج، جامع عباسی بپارسی تا آخر مبحث حج، کشکول که مجموعهایست از مطلب های گوناگون که حکم سفینهیی دارد و بسیاری از شعرهای عربی و فارسی او هم در آن درجست و چند بار بطبع رسیده و بتمامی یا باجزاء بپارسی ترجمه شده است و کتابهای دیگر.(2)
شیخ بهایی به عربی و فارسی شعر میسرود و در شعر بهایی تخلص میکرد. از کلیات شعر پارسی او و خاصه از مثنویهایش نسخههای بسیار به جا مانده است.
از مثنویهای اصلی شیخ بهایی 1) نان و پنیر در 309 بیت، 2) طوطینامه در 1434 بیت در بحر رمل مسدس مقصور، 3) شیر و شکر در 142 بیت ببحر خفیف، 4) نان و حلوا یا سوانح الحجاز در 408 بیت ببحر رمل مسدس مقصوره، 5) الزاهره بعربی در وصف هرات در 408 بیت است و هریک چند بار جداگانه و یا بهمراه دیگر اثرهایش چاپ شده است. (ناجی نصرآبادی:1378: 104-110)
وی نه شاعر درباری بود و نه در زمره کسانی که شاعری را پیشه خود کرده و روزگار را در آن بسر میبردهاند. پیشه اصلیش ادای وظیفههایی بود که عالمان دین داشتند، و بیشتر عمر خود را صرف تألیف و تعلیم و تربیت شاگردان متعدد گذاشت؛ شاید به همین دلیل باشد که دیوان شعر بزرگ ترتیب نداد و شاید به قول ذبیح الله صفا «مردیست ذى فنون و عالمیست مذهبى که خواست استعدادش را در شعر نیز بیازماید، پس شاعرى متوسط از کار درآمد که چون مایه علمیش از دیگران بیشتر بود، میان همطرازان نامى برآورد و شهرتى یافت و باید گفت که شهرت او در شاعرى که از بسى از استادان سخن عهد صفوى درگذشته، بیشتر مرهون شهرتش در دانشهاى دینى و مقام بلند اجتماعى و مذهبى اوست.
شاید یکی از علتهای رواج اشعار شیخ بهایی چاشنی تند عرفانی آنهاست. این ذوق عرفانی که در سخن او مییابیم اصلا تازگی ندارد و تنها وجه اهمیتش در اینست که یک عالم شرعی متنفذ آنها را آزادانه در عهد درویش مآبان سروده ازین راه شعر خود را محل توجه و مراجعه اهل ذوق ساخته است. (همان)
مثنوی نان و حلوا و عرفان شیخ بهایی:
در این نوشتار برای آنکه بتوانیم به اندیشههای وی و همچنین جایگاه عرفانی او پی ببریم. از نظر سعید نفیسی، بزرگترین خدمت بهایی اهتمام وی در هماهنگ ساختن تصوف با احکام رسمی شریعت است (نفیسی: 1316: 50).
مثنویهای «نان و حلوا» که با نام های نان و پنیر و شیر و شکر نیز نامیده می شوند. مثنوی های نسبتا کوتاه اندرزی و دینی وی همراه با اشعار و احادیث و اصطلاحات بیشمار عربی است.
بازگو از نجد و از یاران نجد |
|
تا در و دیوار را آری به وجد |
بازگو از زمزم و خیف رمنا |
|
وارهان دل از غم و جان از غنا |
بازگو از مسکن و ماوای ما |
|
بازگو از یاری بی پروای ما |
این سرآغاز مثنوی زیبا در شانزده بیت و ادامهی این مثنوی هفده فصل دارد که هریکی به مناسبتی و به موضوعی سروده شده است.
فصل اول:
حکایت فی بعض اللیالی
درا ین فصل معشوق شباهنگام به دیدار عاشق میآید و درد وی را دو چندان میکند و بازهم وعده وصال میدهد لیکن نه در بیداری بلکه در خواب!!
گفت ای شیدا دل مخدون من |
|
وی بلاکش عاشق مفتون من |
کیف حال القلب فی نار الفراق |
|
گفتمش والله حالی لایطاق |
یک دمک بنشست بر بالین من |
|
رفت و با خود برد عقل و دین من |
گفتمش کی بینمت ای خوش خرام |
|
گفت نصف اللیل لکن فی النام |
ایها الک هی عن العهد القدیم |
|
ایها الساهی عن النهج القدیم |
استمع ماذا یقول العندلیب |
|
حیث یروی من احادیث الحبیب |
مرحبا ای بلبل دستان حی |
|
کآمدی از جانب بستان حی |
وی سخن خود را با خطاب به فراموشکاران و غفلت پیشگان آغاز کرده و آنها رابه شنیدن آواز بلبل فرامیخواند که از دیار محبوب میآید و حرفهای بسیاری از محبوب دارد. شیخ بهایی عنوان فصل دوم همین مثنوی را «فی تاسف والندامه علی صرف العمر فیما لاینفع حی القیامه و تاویل قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: شورالمومن شفاء» مینامد.
شیخ ظاهرا خویشتن را سرمایه از کف داده و بی مایه میبیند، با قلبی سرشار از اندوه و ندا مت، ندیم ساقی را میخواند تا اندوه او را به جامی از سلسبیل بشوید. شرابی که همچون آتش طور، سراسر نور است و راه هدایت را مینماید.
قم ازل عنی بها رسم الهموم |
|
ان عمری ضاع فی علم لرسوم |
قل شیخ قلبه منها نفور |
|
لاتخف الله تواب غفور |
یک دمک بنشست بر بالین من |
|
رفت و با خود برد عقل و دین من |
شیخ ظاهرا در این فصل نفس خویش را مورد عتاب قرارمیدهد که به علم رسمی و مدرسه خوگرفته و علم عاشقی را وانهاده است.
ایها القوم الذی فی المدرسه |
|
کل ماحصلتموها وسوسه |
ذکرکم ان کان فی غیرالحبیب |
|
مالکم من النشاه الاخری نصیب |
فاغلوا یا قدم من لوح الفواد |
|
کل علم لیس ینجی فی المعاد |
شیخ با نامگذاری فصل سوم این قصیده مسیر من الخلق الی الحق را یادآوری میشود و آن را «فی قطع العلایق و الغرله عن الخلایق» نامگذاری میکند.
هرکه را توفیق حق آمد دلیل |
|
عزلتی بگزید و رفت از قال و قیل |
عزت اندر عزلت آمد ای فلان |
|
توچه خواهی ز اختلاط این و آن |
یا مکش از دامن عزلت به در |
|
چند گردی چون گدایان در به در |
گر زدیو نفس میجویی امان |
|
رونهان شو چون پری از مردمان |
از حقیقت بر تو نگشاید دری |
|
زین مجازی مردمان تانگذری |
گر تو خواهی عزت دنیا و دین |
|
عزلتی از مردم دنیا گزین |
گنج خواهی کنج عزلت کن مقام |
|
واستبر و استخف من کل الانام |
شیخ به فصل چهارم به ذم علمایی میپردازد که در صیرت پادشاهان زندگی میکنند و از فقر و درویشی به در هستند.
عیب یابد زیبا از فقر، ای پسر |
|
نی زباغ و راغ و اسب و گاو و خر |
مولوی راهست دایم این گمان |
|
کان بیابد زیبا و اسباب جهان |
نقص علم است ای جناب مولوی |
|
حشمت و جاه و منال دنیوی |
...عاقبت سازد تو را از دین بری |
|
این خود آرایی و این تن پروری |
شیخ در این قصیده علمای درباری را متنبه میسازد و نسبت به درآمد آنها هشدار میدهد
...لقمه کآید از طریق مشتبه |
|
خاک خور خاک و برآن دندان منه |
کان تو را در راه بین مغبون کند |
|
نور عرفان از دلت بیرون کند |
شیخ بهایی در ادامه تنبه این علما را فاقد درد دین میداند:
...درد دینت گر بود، ای مرد راه |
|
چاره خود کن که دینت شد تباه |
از هوس بگذر، رهاکن کش و فش |
|
یا زدامان قناعت پامکش |
گر نباشد جامهی اطلس تو را |
|
کهنه دلقی، ساته تن، بس تو را |
در فصل پنجم، شیخ با اشاره به آیهی 68 سورهی بقره که از کشتن گاو سخن میگوید:
درجوانی کن نثار دوست جان |
|
رو «عوان بین ذالک» را بخوان |
وی در واقع نفس را به گاوی تشبیه میکند که باید در دوران جوانی قربانی کرد
شیخ خطاب به نفس خویش میگوید که اکنون که ایام جوانی سپری شده و عمرت از پنجاه گذشته است باید که عبادتهای انجام نداده را قضا کنی
عمرت از پنجه گذشت و یک سجود |
|
کت به کارآید، نکردی ای جهود |
حال ای عندلیب کهنه سال |
|
سازکن افغان و یک چندی بنال |
چون نکردی ناله در فصل بهار |
|
در خزان بادی قضا کن زینهار |
فصل ششم: فی تاویل قول النبی صلیا لله علیه و آله و سلم: حب الوطن من الایمان.
در این فصل و تفسیر این حدیث نبوی میپردازد، شیخ این وطن را که دوست داشتن آن جزیی از ایمان است را شهر یا کشور خاصی نمیداند.
این وطن مصر و عراق و شام نیست |
|
این وطن شهری است کان را نام نیست |
زانکه از دنیاست این اوطان تمام |
|
مدح دنیا کی کند خیر الانام |
وی منظور از وطن را سرای بهشت برین میداند که در واقع سرشت انسان برای آنجا بوده است و نفس خویش را ملامت می کند که چرا به این دنیا خو گرفته است.
تو در این دنیا غریبی ای پسر |
|
خو به غربت کردهای خاکت به سر |
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر |
|
کان وطن یکباره رفتت از ضمیر |
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن |
|
موطن اصلی خود را یاد کن |
شیخ شکوه و بزرگی انسان را چنان میداند که سعی کند روح خود را پرورش داده و از این دنیا عزلت گزیند
تا به کی در چاه طبعی سرنگون |
|
یوسفی، یوسف، بیا از چه برون |
تا عزیز مصر و بانی شوی |
|
وارهی از جسم و روحانی شوی |
شیخ بهایی در فصل هفتم این مثنوی به جایگاه تقوی اشاره میکند و همگان را به تقوی و پرهیزکاری میخواد، وی عنوان این فصل را «فی ان البلایا والمحن فی هذاالطریق و ...» مینامد و تقوی را تنها ره توشهی این راه پرخطر میداند.
...کی بود در راه عشق آسودگی؟ |
|
سربه سردرد است و خون آلودگی |
تا نسازی برخود آسایش حرام |
|
کی توانی زد به راه عشق گام |
خیز ناکامی دراین ره، کام نیست |
|
راه عشق است این، ره حمام نیست |
...نیست جز تقوی در این ره توشهای |
|
نان و حلوا را بنه در گوشهای |
نان و حلوا چیست؟ جاه و مال تو |
|
باغ و راغ و حشمت و اقبال تو |
نان وحلوا چیست؟ ید با تو فاش |
|
این همه سعی تو از بهر معاش |
نان و حلوا چیست؟ فرزند و زنت |
|
اوفتاده همچو غل در گردنت |
چند باش بهر این حلوا و نان |
|
زیر مشت، از فلان و از فلان؟ |
برد این حلوا و نان آرام تو |
|
شست از لوح توکل نام تو |
وی اشاره دارد که رزاق انسان فقط خداوند متعال است پس انسان با توکل و قناعت میتواند خویشتن را با تقوی سازد، وی برای بیان این مفهوم داستانی با عنوان «سگ پیر» را بیان میکند که یکی از زیباترین داستانهای این مثنوی است این حکایت قصه است که در کوهی در بنان عبادت خداوند را میکند و هر شب قرص نانی از آسمان برای اطعام وی میرسید.
از قضا شبی آن قرص نان نرسد و مرد عابد نیز چنان چه باید عبادت نکرد و صبح از کوه با پایین آمد و به روستایی رفت و از مرد کافری دو قرص نان گرفت و پس از سپاسگذاری رهسپار منزل گاه خویش شد.
از قضا مرد کافر سگی د اشت که چون بوی نان به مشام وی رسید به دنبال عابد رهسپار شد و عوعوکنان نان طلبید تا آنکه عابد مجبور شد دو قرص نان را به سگ بدهد ولی باز سگ عوعو میکرد مرد عابد به سگ گفت: صاحب تو به جز دو قرص نان جو چیزی به من نداد و تو آن دو را خوردی، دیگر برای چه عوعو میکنی و از پی من میآیی؟ اینجا سگ به سخن درمیآید و میگوید: من بی حیا نیستم، من از کودکی در خانهی این پیر ساکن بودم و نگهبان خانه و گوسفندانش هستم، گاه نیم نان و یا مشتی استخوان به من میدهد و گاه مرا فراموش می کند و میشود که هفتهها میگذرد و من غذایی ندارم، با این حال از این خانه به جای دگر نرفتهام، گاه شکرگزار نعمتم و گاه صابر نقمت.
ولی تو چون یک شب روزیت نرسید، صبر نکردی و برای لقمهای نان رو به دشمن آوردی
خود بده انصاف ایک مرد گزین |
|
بی حیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین |
شیخ در پایان این مثنوی به بعد شیخ بهایی با توجه به عنوان نان و حلوا، شروع به تفسیر این اصطلاح میکند و در بیان آن دیدگاههای عرفانی خویش را نمایان میسازد.
ای سگ نفس بهایی یادگیر |
|
این قناعت از سگ آن گبر پیر |
از فصل هشتم به بعد شیخ بهایی با توجه به عنوان نان و حلوا، شروع به تفسیر این اصطلاح میکند و در بیان آن دیدگاههای عرفانی خویش را نمایان میسازد.
فصل هشتم: ...الریا و التلبیس بالذین هم اعظم جنود ابلیس
نان و حلوا چیست؟ ای شوریده سر |
|
متقی خود را نمودن بهر زد |
دعوی زهد از برای عزوجاه |
|
لاف تقوی، از پی تعظیم شاه... |
شیخ در این فصل، نان و حلوا را ریا و تلبیس میداند که دعوای زهد و زاهدی را لاف تقدی زدن می داند که از این طریق میخواهد به عزت و جاه و مقام دنیوی برسند.
شیخ میگوید کرانه این دروغها سودی نمیبرد زیرا در این عالم، مامورانی وجود دارند که اعمال انسا نرا ثبت میکند و چیزی از آنان پوشیده نمیماند. شیخ بهایی در فصل نهم، نان و حلوا را تدریسی میداند که هدف آن اظهار فضیلت باشد و اشاره دارد که تدریس باید فقط برای رضای خداوند باشد:
نان و حلوا چیست؟ این تدریس تو |
|
کان بود سرمایهی تلبیس تو |
بهر اظهار فضیلت، معرکه |
|
ساختی، افتادی اندر مهلکه |
تا که عامی چند سازی دام خویش |
|
با صد افسون، آوری دردام خویش |
چند بگشایی سیر انبان لاف؟ |
|
چند پیمایی گزاف اندر گزاف؟ |
نی فروعت محکم آمد نی اصول |
|
شرم بادت ازخدا و از رسول |
اندر این ره چیست دانی غول تو؟ |
|
این ریایی درس نامعقول تو |
درس اگر قربت نباشد زان غرض |
|
لیس درسا انه بس المرض |
اسب دولت، بر فراز عرش تافت |
|
آنکه خود را زین مرض آزاد ساخت |
فصل دهم این مثنوی عنوان «فی ذم المتهمین بجمع اسباب الدنیا، المعرضین عن تحصیل اسباب العقبر» را دارد. شیخ بهایی در مقدمه ابیات این فصل نوشته «این ابیات هنگامی که با خاطری پریش و دل شکسته، اشکی ریزان، زمانی نامساعد و روزگاری دور از یاران به سبب منع عبور حاکمان در جهت ستاندن مالی اندک از ما در شهر «آمد» اقامت داشتم سروده شد».
بیشک این بیرحمی حاکمان و منع عبور به خاطر گرفتن اندک مالی از دنیا، در سرودن این ابیات بیتاثیر نبوده است.
نان و حلوا چیست؟ اسباب جهاان |
|
کافت جانه کهان است و مهان |
آنکه از خوف خدا دورت کند |
|
آنکه از راه هدی دورت کند... |
در فصل یازدهم شیخ بهایی بیان می کند که نان و حلوا قرب پادشاهان است که هوش از سر میبرد و آرامش دل را میستاند.
نان و حلوا چیست؟ دانی ای پسر |
|
قرب شاهان است، زین قرب، الحذر |
میبرد هوش از سرواز دل قرار |
|
الفرار از قرب شاهان، الفرار |
فرخ آن کو رخش همت را بتاخت |
|
کام ازا ین حلوا و نان شیرین نساخت |
قرب شاهان آفت جان تو شد |
|
پای بند راه ایمان تو شد |
شیخ پس از این با اشاره به آیهای 113 سوره هود که میفرماید «و لاترکنوا الی الذین ظلمو» از قرب و نزدیکی جستن به درگاه پادشاهان حذر میجوید چرا که اطاعت از شاه و سجده بردن پیش او شرک نسبت به رب العالمین است
جرعهای از نهر قرآن نوش کن |
|
آیهی «لاترکنوا» را گوش کن |
«لذت تخصیص او وقت خطاب |
|
آن کند که نایه از صد خم شراب» |
هر زمان که شاه گوید شیخنا |
|
شیخنا مدهوش گردد زین ندا |
شیخ بهایی متناسب با این موضوع حکایت گفت و گوی جوانی را که ندیم پادشاه بود با عابد علف خوار، پیش میکشد. چون متنعم چون عابد را علف خوار و شکرگزار میبیند به طعنه میگوید
«گر چو من بودی تو خدمتکار شاه |
|
در علف خوردن نمیگشتی تباه» |
پیر عابد او جواب میدهد:
«گرچه من تو نیز میخوردی علف |
|
کی شدی عمرت در این خدمت تلف» |
نان و حلوا منصب دنیوی است که مردان را از پیمودن راه حق باز میدارد و صاحبش را خوار و ذلیل می کند. این مطالب را شیخ در فصل دوازدهم این مثنوی تحت عنوان «فی ذم المتمکنین فی المناصبا لدنیویه للحظوظ الواهیه الدنیه» آورده و در جایی به تناسب این مطلب چند بیت زیر را از مولانا آورده ست:
مولوی معنوی در مثنوی |
|
نکته ای گفته است هان تا بشنوی |
ترک دنیا گیر تا سلطان شوی |
|
ور نه گر چرخی تو سرگردان شوی |
زهر دارد در درون دنیا چو مار |
|
گرچه دارد در برون نقش و نگار |
زهد این مار منقش قاتل است |
|
میگریزد زو هرکس عاقل است |
فصل سیزدهم لافی الترغیب فی حفظ اللسان و هو من احسن صفات الانسان نام دارد. شیخ نان و حلوا را سخن گفتن بیهوده می داند. لب را باید از سخن فروبست و گوش را بازگشود.
باید خاموش نشست و نطق و بیان را فراموش کرد. خاموشی نشان اهل جان است پس خود را از هم صحبتان بیاد رهانید مخصوصا اگر هم صحبتی با نیکان نصیب نشود
وارهان خود را از این هم صحبتان |
|
جمله مهتابند و دین تو کتان |
صحبت نیکانت از نبود نصیب |
|
باری از هم صحبتان بد شکیب |
شیخ بهایی در فصل چهاردهم، نان و حلوا را لباس ظاهری فقر و درویش میداند و کسانی که از راه تظاهر در صددند به این مقامات برسند خدمت می کند و از زبان مولانا چنین میگوید:
ظاهرت چون گور کافر پرحلل |
|
وز درون قهر خدای عزوجل |
از برون طعنه زنی بر بایزید |
|
وز درونت ننگ میدارد یزید |
در فصل پازندهم شیخ حدیث حضرت دل که میفرماید «ما عبدتک خوفا من نازک ولاطمعا می جتک، بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک» مورد تفسیر قرارمیدهد و میگوید: نان و حلوا عبادتی است که به امید ثواب و برای بهشت باشد اهل عرفان این گونه عبادت ها را موجب کاهش دین میدانند.»
نان و حلوا چیست ای نیکو سرشت |
|
این عبادت های تو بهر بهشت |
نزد اهل حق بود دین کاستن |
|
در عبادت مزد از حق خواستن |
رو حدیث ما عبدتک ای فقیر |
|
از کلام شاه مردان یادگیر |
شانزدهمین فصل این مثنوی عنوان «فی التشویق الی القلاع عن ادناس دار الغرور و التشویق الی الرتماس فی بحر الشراب الطهور» دارد
شیخ دوباره به خویشتن میپردازد و بر عمر از دست رفته حسرت میخورد
یا ندیمی ضاع عمری وانقفی |
|
قم لاستدراک وقت قدمضی |
و برای وارهیدن ازا ین تالم و درد از ندیم خود شراب طهور درخواست میکند
اعظمی کاسا من الخمر الطهور |
|
انها مفتاح ابواب السرور |
خلص الارواح من قید المدم |
|
اطلق الاشباح من اسر الغموم |
کاندرین ویرانهی پروسوسه |
|
دل گرفت از خانقاه و مدرسه |
وی پس از این به مذهب و راهی که در پیش گرفت اشاره میکند و میگوید با کل بشر از در صلح درآمده است و از خداوند میخواهد که در حکم و قضاوت نسبت به او به نیکیهایش بنگرد
صلح کردیم با کل بشر |
|
تو به ما خصمی کن و نیکی نگه |
آخرین فصل این مثنوی و فی نعمات الجنان من جذبات الرحمان» نام دارد که شیخ بیسشتر احوال و حالات درونی خود را در گفت و گو با ساقی مهربان و آوازه خوا بیان کرده است.
در این گفتگو او شرابی میخواهد که از آن استخوان پوسیده زنده شود، شرابی که پیر را جوان کند و کسی که از او بند شد از دو جهان فارغ شود، شرابی که نور آن از جنس آتش مولی است و قلب شیخ، سبوی آن است و سینهاش طور این آتش.
.... قلبی ایها الساقی الرحیم |
|
بالقی یحیی بها العظم الرحیم |
...خمره من نار موسی نورها |
|
ونها قلبی و صدری طورها |
پس از این شیخ از مغنی میخواهد که آواز بخواند و با آوازهایش در خرمن غم و اندوهی که دل او را فراگرفته آتش بزند.
یا مغنی ان عندی کل غم |
|
قم والق النار فیها بالنعم |
شیخ میگوید که عمرش ضایع شده و جز به سماع، زندگی بر او گوارا نمیشود.
یا مغنی قم فان العمر الضاع |
|
لایطیب العیش الا بالسماع |
شیخ در این حالت .... از مغنی میخواهد که اشعار مولوی را برایش بخواند
وابتدا منها ببیت المثنوی |
|
للحکیم المولوی المعنوی |
بشنو از نی چون حکایت میکند |
|
وزجدایی ها شکایت میکند |
در این حالت شیخ بهایی عنان از کف میدهد و از سر درد میسراید که ای آوازه خوان برخیز و با همهی زبانها مرا خطاب کن، شاید دلم از این خواب آلودگی ها بیدار شود.
قم و خاطبنی بکل الا سنه |
|
عل قلبی ینتبه من ذی السنه |
شیخ اشاره دارد که در گمراهی فرورفته و راه را گم کرده است و از مستی و هوی و هوس رهایی ندارد و آنچنان به بتهایی که برای خود ساخته معتکف است که حتی کافران هم از اسلام او گریزانند.
عاکف دهرا علی اصنامه |
|
تنفر الکفار من اسلامه |
شیخ که نه متنبه ساختن دل خود با امید شده، خود را مورد خطاب قرارمیدهد و میگوید: ای بهایی دل دیگری برای خود پیداکن زیرا که دل تو جز هوای نفس معبودی ندارد:
یا بهایی اتخذ قلبا سواه |
|
فهو ما معبوده الا هواه |
شیخ بهایی در پایان این مثنوی بیان میکند که درا ین مثنوی راه حق و عرفان را نمایانده است و هرکه خواهان آن است که به قرب الهی برسد برای یافتن مسیر این مثنوی را بخواند
هر...زا حق باز دلم وای پسر |
|
نام کردم نان و حلوا سربه سر |
گه همی خواهی که باشی تازه جان |
|
رو کتاب نان و حلوا را بخوان |
نتیجه:
پینوشتها:
1- دانشجوی کارشناس ارشد اخلاق اسلامی دانشگاه باقرالعلوم قم
2- برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به : ( افندی : 1401 : ج 4 : ذیل شیخ بهایی ؛ موسوی الخوانساری : 1410 : ج 8 : 481 ؛ حر عامل : بی تا : 102 ؛ مدرس تبریزی، 1374: 303 ؛ و...)
منابع:
افندی اصفهانی، میرزا عبدالله (1401)؛ ریاض العلماء و حیاض الفضلاء؛ ج 4،تحقیق سید احمد الحسینی باهتمام سید المحمود المرعشی، قم مطبعه الخیام
ریپکا، یان (1381)، تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه ترجمه: عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
شیخ بهایی. (1336). کلیات اشعار فارسی و موش و گربه شیخ بهایی. تصحییح و مقدمه و پیوست مهدی توحید پور. بی جا: انتشارات کتابفروشی محمودی.
شیخ محمد بن الحسن (الحر العاملی)، امل الآمل ج 1؛ شیخ محمد بن الحسن، بتحقیق السید احمد الحسینی؛ مکتبه الاندلس، شارع المستنبی بغداد
صفا ذبیح الله (1372). ج 5. تاریخ ادبیات در ایران. بخش اول و دوم. تهران: فردس.
موسوی الخوانساری الاصفهانی،میرزا محمد باقر (1410) روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات؛، بیروت، الدار الاسلامیه
ناجی نصرآبادی، محسن. (1378). کتابشناسی شیخ بهایی. مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی.
نفیسی، سعید (1316)؛ احوال و اشعار شیخ بهایی؛ تهران، چاپخانه اقبال
/م
نویسنده: سید محمود طباطبایی (1)
منبع: راسخون
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}