گفت‌وگو با غلامرضا اعوانی

ابن سینا؛ افقی تازه در عقلانیت

دکتر غلامرضا اعوانی از اساتید به نام فلسفه است که با اشراف تام بر دیدگاه های حکمی فلاسفه یونانی و اسلامی، بر اصالت فکری حکمای ایرانی و مسلمانی چون ابن سینا و سهروردی تاکید دارد. رئیس سابق انجمن حکمت و...
سه‌شنبه، 25 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابن سینا؛ افقی تازه در عقلانیت
ابن سینا؛ افقی تازه در عقلانیت

 






 
گفت‌وگو با غلامرضا اعوانی
دکتر غلامرضا اعوانی از اساتید به نام فلسفه است که با اشراف تام بر دیدگاه های حکمی فلاسفه یونانی و اسلامی، بر اصالت فکری حکمای ایرانی و مسلمانی چون ابن سینا و سهروردی تاکید دارد. رئیس سابق انجمن حکمت و فلسفه ایران، دارای آثار و مقالات متعددی در حوزه فلسفه قدیم، حکمت خالده، سنت گرایی، فلسفه یونان و فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی است. دکتر اعوانی عضو هیئت رئیسه فدراسیون بین­ المللی انجمن‌های فلسفه جهان و نیز نخستین رئیس انجمن بین­ المللی فلسفه اسلامی است. وی دکترای خود را در رشته فلسفه از دانشگاه تهران اخذ کرده است و در این رشته از شاگردان برجسته پروفسور هانری کربن و پروفسور ایزوتسو محسوب می شود. آنچه می خوانید مشروح گفت و گو با دکتر اعوانی است که در دفتر کار وی در فرهنگستان علوم برگزار شد.
***

لطفا، پیش از هر چیز تعریفی از عقل و عقلانیت بفرمایید و این كه چرا عده‌ای از افراد به این نتیجه می‌رسند كه باید عقلانیت را دسته‌بندی كرد (مانند: عقلانیت ارسطویی، عقلانیت سینوی، عقلانیت اشراقی و...) و عده‌ای دیگر معتقدند كه عقل فقط یك ابزار است و قابلیت چنین دسته‌بندی‌هایی برایش وجود ندارد؟

مساله عقل، بسیار مهم و در عین حال، به دلیل عمقی كه دارد، بسیار پیچیده است. اگر شما در یك حوض شنا كنید، تمام فضای حوض و ماهی‌ها و هر آنچه در آنجاست برایتان مشخص است. ولی اگر در یك اقیانوس شنا كنید، تا یك حدی می‌توانید نسبت به آن شناخت پیدا كنید. زیرا اقیانوس چنان وسعتی دارد كه هر كس، فقط قسمت‌هایی از آن را می‌تواند ببیند و بشناسد. مگر این كه شخص سال‌های سال در این اقیانوس غوطه‌ور شده باشد و تجربه‌های فراوان به دست آورده باشد. عقل نیز چنین است. اگر بخواهید تعریفی از عقل داشته باشید، باید از عقل استفاده كنید. اگر بخواهید عقل را نقد كنید، باید با استفاده از عقل نقد كنید و... پس عقل مانند وجود، وسعت فراوانی دارد. شما نمی‌توانید از وجود بیرون بروید و سپس درباره وجود صحبت كنید. هرچه بخواهید بگویید الزاما درباره همین وجود و برخاسته از وجود است. عقل نیز به پهنای وجود است و با آن ملازمت دارد. جنبه شناختی هستی، عقل است و جنبه عینی عقل، وجود. پس عقل و وجود مانند دو طرف یك سكه هستند. مساله عقل خصوصا در حكمت‌های قدیم بسیار پراهمیت بوده و بحث‌های مفصل و بسیار دقیق‌تر و پیچیده‌تر از امروز در باب آن صورت گرفته است. آنچه امروز نزد ما اپیستمولوژی (معرفت شناسی) نام دارد، درباره عقل مغالطات فراوانی دارد. علاوه بر آن، بحث‌های محدود و البته مملو از تعارضات و تناقضات بسیاری درباره هستی شناسی عقل یا معرفت شناسی عقل از دیدگاه جدید در اختیار ما قرار گرفته است. ولی قدما بحث‌های مفصل‌تری در این باره داشته‌اند. آنها مباحثی را در باب عقل بیان كرده‌اند كه امروزه مطرح نیست. البته در ادامه سخن به آنها اشاره می‌كنم. اگر شما به حكمای قدیم یونان مانند، افلاطون و ارسطو و پیش سقراطیان و حكمای شرق یعنی ایران باستان یا هند مراجعه كنید، ابعاد وسیع‌تر عقل را می‌توانید دریابید. عقل فقط یك قوه در وجود انسان نیست. زیرا یك عقل الهی نیز داریم. یعنی وجود خود عقلانیت است. این عقل الهی مبدا هستی تمام اشیاء به حساب آمده است. در تمام حكمت‌های قدیم، چه در ایران باستان، چه در هند، چه در چین و... تمام مباحث درباره هستی، از طریق عقل صورت گرفته است.

این بخش كه فرمودید عقل جنبه وجودی دارد، به چه معناست و چه طور ممكن است كه عقل جنبه وجودی داشته باشد؟

من توضیح این مساله را با یك حدیث مجمل و كامل مطرح می‌كنم: أول ما خلق الله العقل. یعنی نخستین آفریده خدا، عقل بود. پس صادر اول عقل بوده است. ثُم قالَ له أقبِل فأقبلَ. (سپس گفت رو به من كن. پس رو كرد به خداوند.) بنابراین، عقل دو وجه دارد. یك وجه آن رو به حق و خداوند است. ثم قال له أدبر فأدبر. (سپس گفت: پشت به من كن. پس پشت كرد.) یعنی رو كن به مخلوقات. یعنی واسطه بین حق و خلق است. تمام وجود عقلانیت است. شما به آسمان و زمین و اتم و انسان و هر چیز دیگری كه نگاه كنید، آثار عقل و عقلانیت و علم را در آن می‌بیند. از كوچكترین ذره یعنی الكترون تا بالاترین كهكشان‌ها كه همگی صرفا یك عالم را نشان می‌دهند، آثار عقل را نشان می‌دهند. عالم پدیدآمده از عقل و عقلانیت و علم است. ولی امروزه این مساله را متوجه نیستند. در حالی كه قدما و تمام حكمت‌های قدیم به آن توجه داشتند.
مساله دوم آن كه ما عالمی به نام عالم عقل داریم. ایرانیان باستان میان عالم مینوی (بهشتی) و گیتی تفاوت‌هایی را قائل می‌شدند، كه عالم مینوی را عالم عقل و عالم روح می‌دانستند. عالم مینوی برای آنان عالم ماده نبود. چنین تصوری برای امروزی‌ها گم و ناشناخته است. در حالی كه در قدیم تمام حكمای بزرگ به آن قائل بوده‌اند. در نظر آنان، ماده و عالم ما مانند كف روی اقیانوس است كه با قدرت پوشانندگی خود، مانع از دیدن اقیانوس می‌شود. اگر كف را بردارید، با آب و در اصل، با عالم روح مواجه می‌شوید. پس عالم حس، عالم باطن را پوشانده است. البته پس از رفتن ما به عالم باطن، آن عالم برایمان ظاهر می‌شود. عالم عقل یا عالم روح یا عالم روحانی، همگی یكی هستند و در برابر عالم حس قرار دارند. دلیل این نام‌گذاری‌های متعدد تناسب آن با اعتباراتش است و سرّی در آن نهفته است و نه به این معنا كه هر یك جدا از دیگری است. همان‌طور كه می‌گوییم فلان مرد، هم پدر است و هم پسر و هم شوهر و هم برادر. پس اعتبارات مختلف شخص (در مثال مذكور) و حتی عوالم را صاحب نام‌های گوناگون كرده است. مثلا از آن جهت كه عقل حیات دارد، به آن عالم روح می‌گویند. به اعتبار آن كه آگاهی دارد و منشا علم است، با نام عقل خوانده می‌شود. آنچه امروزه در جهان‌شناسی‌ها اصلا مطرح نیست و اتفاقا در جهان‌شناسی‌های دینی و حكمی قدیم در بزرگ‌ترین آثار حكما و منابع ادیان سهم اساسی داشته، عالم عقل است. در زبان یونانی عالم عقل را كزوس نوئتوس می‌نامیدند. و این دقیقا همان روح است. زیرا جوهر مجرد علم به ذات دارد،‌ پس عقل می‌شود. اصل عالم علم است، علم الهی. همان جوهری كه علم به ذات دارد، حیات دارد. زیرا علم بدون حیات امكان‌پذیر نیست. و همان، وقتی به ماده تعلق می‌گیرد و تدبیر ماده و تصرف در ماده می‌كند، نفس نام می‌گیرد. پس، بنا بر نظر قدما عالم عقل و نفس اساس این عالم است. و عالم، انسان كبیر است و روح دارد. آیا تاكنون گرچه مدت زمانی را در همین عالم زندگی كرده‌اید، از خود پرسیده‌اید كه عالمی به این بزرگی (كه شما آن را حسی و مادی می‌بینید) چه نظم شگفت انگیزی دارد؟ چه وحدتی دارد؟ ستاره‌ها و كهكشان در جای خود هستند و ریزترین ذرات نیز در جای خود. آیا چنین وحدتی بدون نظم امكان‌پذیر است؟ در بدن ما تا هنگامی كه نفس هست، همه امور منظم پیش می‌رود، فعالیت‌ها صورت می‌گیرد، احوال و افعالی نشأت می‌گیرد و... عالم نیز همین گونه است. بیهوده نیست كه آن را انسان كبیر می‌نامند. و البته دقت كنید، كه انسان كبیر نامیدن عالم، تشبیه نیست. ما جزئی از انسان كبیر عالم هستیم و از قواعد آن مستثنا نیستیم و همان‌ها در ما ظهور می‌كند.
در ما روزنه‌ای وجود دارد كه با آن عالم عقل را درك می‌كنیم و كشف می‌كنیم و احكام آن را پیدا می‌كنیم. قوانین علمی چگونه كشف می‌شوند؟ عقل ما به آن عالم متصل شده و آن‌ها را كشف كرده است. چنانكه با چشم و گوش با عالم حس ارتباط داریم، از طریق حواس باطن با عالم عقل در ارتباط هستیم. عالم عقل و پدید آمدن عالم از عقل و عقلانی بودن تمام قوانین جهان، در دنیای امروز ما گم شده است. قوانین عقلی كشف شدنی نیست. قوانین عقلی مانند قوانین فیزیك است كه در همه جا وجود دارد، در كل عالم جاری است. این‌ها قوانین عقل وجودی است و نه عقل ما كه كارش كشف كردن است. البته بحث در این زمینه فراوان است.
پس از عقل وجودی، باید عقل انسان را بررسی كرد. امروزه مساله عقل بسیار بی‌مزه و بی‌رنگ شده و در مباحث آبكی در باب آن صحبت می‌شود تا جایی كه گاهی فرق میان حس و عقل و خیال اشتباه می‌شود. انسان و عقل انسان مراتبی دارد. انسان حس، خیال، و عقل دارد. قدما مراتب عقل را چنین دسته‌بندی می‌كردند: عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل بالمعرفه،‌ عقل مستفاد، عقل قدسی. این مراتب چه در انسان و چه در عقل، قابلیت تكامل دارند. عقل در اثر تربیت كمال پیدا می‌كند. هرچه علم انسان فعلیت پیدا كند، عقل انسان نیز فعلیت می‌‌‌یابد.
در عقل بالقوه باید گفت: عقل قوه شناخت همه چیز را دارد و می‌تواند حقیقت اشیاء را درك كند و به آن برسد. حس فقط نمود اشیاء را نشان می‌دهد كه در آن شیئی بر شخص ظاهر می‌گردد. اما پرسش درباره چیستی و كاركرد همان وسیله، كار عقل است. چرا می‌گوییم عقل بالقوه قوه شناخت همه چیز را دارد؟ زیرا می‌بینیم كه برای نمونه در یك دانشگاه یك نفر فیزیك می‌خواند و كس دیگر الهیات. یك نفر نجوم می‌خواند و كس دیگر خداشناسی. پس همه این افراد و به عبارت دیگر انسان نوعی قوه شناخت دارند. قوه شناخت صرفا مربوط به این عالم نمی‌شود. بلكه عالم دیگر و آخرت و خدا را نیز می‌تواند بشناسد. شخص به اندازه‌ای كه از عقل بالقوه خود استفاده كرد و به شناخت رسید، به عقل بالفعل می‌رسد. عقل بالملكه بدیهیات را درك می‌كند. عقل مستفاد دارایی خود را نه از اشیاء كه از مبادی بالا دریافت می‌كند. گرچه مراتب دیگری از عقل نیز داریم، مانند: عقل بحثی و عقل شهودی. پس انسان یك چیز نیست. بلكه مراتب گوناگونی دارد و نمی‌توان او را در یك مرتبه محدود كرد. و همین امر، تفاوت او را با حیوان مشخص می‌كند. ملاصدرا می‌گوید تفاوت انسان با حیوان در این است كه انسان ماهیت ندارد. و خودش ماهیتش را می‌سازد. ما یك انسان نداریم. بلكه انسان‌های نامتناهی داریم، كه برای آنها چگونگی خودسازی شخص و به كجا رسیدن او مطرح می‌گردد. انسان مانند سنگ و چوب نیست كه همیشه همان باقی بماند. انسان قوه ارتقاء طولی و عمودی دارد و به طرف حق می‌رود. انسان الهی است. یعنی تمام صفات الهی را دارد. عقل به معنای تمام وجود الهی در وجود انسان است. تمام آنچه گفتم، صورت اجمالی نظر حكمای قدیم در باب عقل بود.

تعریف عقل نزد حكمای قدیم، با تصویری که فیلسوفان جدید از عقل ارائه می دهند، چه تفاوتی دارد؟

در دنیای امروز، ما با عقل سكولار مواجهیم كه فقط برای شناختن اشیاء و كاربرد و استفاده از آنهاست و به عقل الهی عالم به بیانی كه گفته شد اصلا توجه ندارد. عقل سكولار به عنوان ابزار كشف برای تسخیر اشیاء به كار می‌رود و نه شناخت طبیعت علم جدید برای كسب قدرت است نه فهم حكمت. یعنی علم در جهت فهم حكمت الهی كه قدما به آن باور داشتند، پیش نمی‌رود. عقل باید حكمت الهی را دریابد و عالم را آنگونه ببیند كه خدا خلق كرده است. افلاطون در رساله تیمائوس درباره چگونگی خلق عالم توسط خدا گویی در همین لحظه صحبت می‌كند. ولی امروز این مساله مطرح نیست كه چطور حكمت اصل اشیاء است یا چطور عالم مبتنی بر حكمت است و... علم امروز، ابزاری است برای تسخیر طبیعت و كسب قدرت مادی. یعنی علم نه در جهت حكمت و فهم حكمت وجود، بلكه برای كشف و تسخیر قوانین طبیعت به كار می‌رود. و این مساله بسیار خطرناك است آری غلبه قدرت و نبودن حكمت خیلی خطرناك است. زیرا انسان‌ها تمام عقل خود را برای كشف علم جدید در جهت قدرت و تسخیر و استفاده بدون حكمت و بدون فهم نظام وجود و فقط برای تولید قدرت به كار می‌‌برند. علم، دیگر مانند علم قدیم در جهت استكمال نفس و فهم حكمت وجود و حكمت الهی نیست. علم جدید از بیكن به بعد معتقد به تسخیر طبیعت (البته تسخیر غیر الهی) بود. بشر قدیم خود را خلیفه الهی می‌دانست و تسخیر الهی می‌كرد. كشف‌های علمی كنونی غالباً در جهت پول، قدرت تسخیر، قدرت سیاسی و استعمار به كار می‌رود. بالاترین سطح حكمت در كار خداوند است كه پایداری و همیشگی بودن، ثبات مشخصه آن به حساب می‌آید. ولی علم جدید با نفی جنبه حكمت الهی وجود است، كه یا خدا را قبول ندارد یا خدا برایش مساله‌ای ثانوی است و هدفش كسب قدرت است. تمام این قدرت در دست افراد غیرحكیم است كه آن را برای افزایش تسخیر و استعمار و استثمار بشر به كار برده‌اند. اگر بخواهیم فقط یك مساله اساسی در جهان امروز بیابیم، آن است كه علم دیگر در جهت فهم حكمت الهی و پی بردن به اسرار وجود نیست. مشخص نیست كه امروز علم در اختیار كدام دسته از افراد بی‌حكمت است. گفته‌اند:
تیغ دادن بر كف زنگی مست *** به كه افتد علم را نادان به دست
من نمی‌گویم كه علم امروزی به دست نادانان افتاده است، ولی بعضی از آنها می‌توانند نادان باشند. چه بسا اگر بمب اتم دست نادانی بیفتد، تمام دنیا را نابود كند. مگر جنگ‌های جهانی چگونه رخ داد؟ حادثه‌ای كوچك به دست چند نادان چنان فجایعی را ایجاد كرد. خدا نكند دیگر چنین اتفاقاتی رخ دهد.

با چنین پیشینه‌ای از مفهوم عقل در نزد حكما، عقلانیت سینوی به چه معناست؟ ابن سینا در شكل‌گیری و رشد مفهوم عقل چه جایگاهی داشته است؟

اگر بخواهیم در باب مقام عقلانیت ابن سینا صحبت كنیم، نیازمند تالیف كتابی قطور یا حتی دایره المعارف هستیم. به طور خلاصه و مجمل در باب عقلانیت ابن سینا باید گفت: ابن سینا جایگاه عظیمی در فلسفه و عقلانیت دارد كه فهم آن نیازمند دانستن تاریخ فلسفه و چگونگی تطور افكار بشری است. فرهنگ بشری، پیوسته است و تمام مسائل به یكدیگر مرتبط هستند.
ابن سینا یك افق دیگری در عقلانیت باز كرد. ابن سینا یك فیلسوف افق‌بازكن بود. چرا ما پیامبران را ارج می‌نهیم؟ زیرا افق‌های الهی باز كرده‌اند، زیرا در تاریكی دریچه‌هایی از نور گشوده‌اند، زیرا به مردم حكمت و معنویت و اخلاق و عقلانیت آموخته‌اند. ولی تمام این دلایل، صرفا به پیامبران محدود نمی‌شود. اولیاء و حكما نیز چنین كرده‌اند. خدا این افراد را حجت خود برای هدایت مردم قرار داده است. اگر این حجت‌ها یعنی پیامبران و اولیا و حكما نبودند، بشر در تاریكی هیچ راه روشنی نداشت. خدا حجت‌های خود را به اندازه كافی در همه جا فرستاده است. افلاطون آدم كمی نبود. او از بسیاری از كسانی كه گمان می‌كنیم الهی هستند، الهی‌تر است. منتها چون آثارش را نخوانده‌ایم یا سطحی با آنها مواجه شده‌ایم، به ارزش او پی نبرده‌ایم. بیشتر اشكالاتی كه افراد بر افلاطون می‌گیرند، وارد نیست. این مرد الهی در تیمائوس خود خدا را در حال خلق كردن تجسم می‌‌كند، درست در همین لحظه! و این بی‌ارزش نیست بلكه كار بزرگی است. حكمت مراتب مختلفی دارد؛ حكمت برای عوام، حكمت برای خواص و حكمت برای اخص اخواص. كتاب‌ها و نوشته‌های بیرونی افلاطون برای عوام است. و مطالب حكمی خواص را به شكل رمزی و البته پراكنده بیان كرده است.
اگر بخواهیم جایگاه ارسطو، این انسان بزرگ، را در سیر تطور عقلانیت بررسی كنیم، پیش از همه با او آن هم با عنوان معلم اول مواجه می‌شویم. معلم به معنای كسی كه درس می‌داده، نیست. ارسطو كسی است كه در علوم مختلف برای اولین بار كتاب تالیف كرده بود. منطق ارسطو را نباید كم بگیریم. ما ناچار به خواندن منطق ارسطو هستیم. بسیاری از شبهاتی كه امروز وجود دارد، او پاسخ داده است. و تا وقتی كه این كتاب را درست و دقیق نخوانیم، كارمان پیش نمی‌رود. مشكل اینجاست كه معمولا این كتاب و امثال آن را نمی‌خوانند! ارسطو درباره چگونگی و ماهیت فهم كتاب نوشته است. كتاب او با نام پیری هرمنیاس همان هرمنوتیك درباره چگونگی فهمیدن است. اینكه ما چگونه اشیاء را می‌فهمیم و چگونه فهم خود را به صورت قضایا و احكام بیان می‌كنیم؟ این مساله بسیار مهم است. زیرا شما گاهی به عنوان منطق به یك قضیه نگاه می‌كنید،‌ كه این درست است. ولی ارسطو بخش قضایا را پیری هرمنیاس می‌نامد. یعنی درباره فهم ما از اشیاء سخن می‌گوید. من می‌فهمم كه این وسیله سفید است. حكم من مبتنی بر فهم انسانی است. اما فهم ما مبتنی بر چیست؟ هیچ كس درباره قضایا چنین سخن نگفته بود. البته ما نمی‌دانیم كه او چنین مباحثی را از كجا گرفته است، ولی در هر صورت تبیین‌های بسیار دقیقی داشته است. ارسطو درباره علم النفس، نجوم، بیولوژی، مابعدالطبیعه و... كتاب نوشته است. می‌گویند ارسطو بزرگ‌ترین بیولوژیست دنیا بوده است. گرچه من اعتقاد خاصی به داروین ندارم، ولی داروین می‌گوید: ارسطو مانند غولی است كه ما بر شانه‌اش ایستاده‌ایم. از طرف دیگر می‌گویند: اسكندر 800 شكارچی و ماهیگیر را برای ارسطو استخدام كرده كه همگی انواع حیوانات را برای تشریح در اختیار ارسطو قرار می‌داده‌اند. البته شاید در این نقل، اغراق‌هایی نیز صورت گرفته باشد. پس ارسطو در بحث تشریح نیز حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. ولی بعضی گمان می‌كنند خواندن چنین كتاب‌هایی منسوخ شده است. ارسطو مساله تطور و تكامل جنین به انسان را از دید الهی بررسی كرده است. حكیم همان داده‌های علمی را از دیدگاه حكمی بررسی می‌كند. هر عالمی حكیم نیست. مشاهده و بررسی از دیدگاه حكمت، كار حكیمانه‌ای است. ارسطو بنیانگذار علمی به نام مابعدالطبیعه است، و كتابی نیز با همین نام دارد كه درس‌های او در آن ثبت شده است. یعنی ارسطو آنقدر سواد داشته كه شاگردانش هنگام شنیدن درس‌ها كتاب مذكور را نوشته‌اند. در آكادمی افلاطون به ارسطو، «نوس» یعنی عقل می گفته?‌‌اند. ارسطو معروف بود به «عقل مجسم».
تمام این بزرگی‌ها را در باب ارسطو گفتم، ولی جالب است كه بدانید، ابن سینا متوجه اشتباهات متعدد در آثار و اندیشه‌های ارسطو شد. ابن سینا منطق ارسطو را تكمیل كرده است. بعضی از بیسوادانی كه آثار او را نخوانده‌اند، به گمانشان تمام مطلب صرفا یك تكرار است. در حالی كه اصلا چنین نیست. هر بحثی را كه پیشتر در آثار ارسطو آمده بود، در نوشته‌های ابن سینا بسیار رشد‌كرده‌تر و دقیق‌تر می‌توان یافت. مثلا در بحث قیاس، قضایا، قضایای شرطیه و تبدیل قضایای شرطیه به حملیه و حملیه به شرطیه (كه درآثار ارسطو نیست)، و... تحلیل ابن سینا نزدیكی بسیاری به منطق جدید دارد. در توضیح جزئی تر باید بگویم، یكی از دانشجویان من در پایان نامه فوق لیسانس خود، در این باره نوشت كه از نظر ارسطو ما قضایای كلیه را می‌توانیم تبدیل به شرطیه كنیم و قضایای جزئیه را نمی‌توان شرطیه كرد. و ابن سینا این مسائل را كشف كرد. یكی دیگر از كشف‌های او، بحث زمانیات و قضایای موجهه بود. قضایای موجه دشوارترین بحث منطق است. قضایای موجهه چنان عظمتی در آثار بوعلی دارد كه به سادگی قابل بررسی نیست. مهم این است كه ابن سینا برای نخستین بار چنین مسائلی را مطرح كرده است. ابن سینا شارح نبوده، بر خلاف ابن رشد كه چند جمله را نقل می‌كند و سپس به شرح آن می‌پردازد. تمام ارسطوشناسان پیش از ابن سینا شارح بودند، مانند: اسكندر افرودیسی. وقتی شاگرد ابن سینا از او می‌خواهد كه شرح كند، مخالفت می‌كند و می‌گوید: من شارح نیستم ولی اگر بخواهی از خودم بنویسم، می‌نویسم. سپس ابن سینا كاغذ خواست و تمام رؤوس مطالب شفا را طی دو یا سه روز از حفظ بدون مراجعه به منبعی نوشت.
خود در شرح حالش گفته است كه هر جا مساله‌ای را در آثار فیلسوفان بزرگ می‌خواندم، برای آن پرونده‌ای درست می‌كردم، تا ببینم صغرا و كبرای قیاس مساله چیست و آیا در آن مغالطه‌ای صورت گرفته یا خیر، منتج است یا منتج نیست. چنین كارهایی، سبك فكری و كاری یك فیلسوف به معنای دقیق كلمه است. من بارها و بارها گفته ام و لازم است حتی كتابی در این باب بنویسم و اینگونه متذكر شوم كه تاكنون كسی به این مساله توجه نكرده است كه: ابن سینا شارح نیست و فیلسوف است. ابن سینا با نگاه فلسفی آثار ارسطو را بررسی كرده نه با نگاه یك شارح. ابن سینا به جای شرح، مسائل و نظام فكری ارسطو را تحلیل كرده است. به تعبیر رایج امروز، ابن سینا منطق پراكنده در ارسطو را آگزیوماتیك یا اصل موضوعی كرده است. او منطق را كه علم عالی ابزار برای اثبات همه علوم است، آگزیوماتیك كرده یعنی آماده كرده تا از این طریق همه علوم را با استفاده از روش اصل موضوعی، اثبات كند.
از طرف دیگر، الهیات شفا را با متافیزیك ارسطو مقایسه كنید. متافیزیك ارسطو حرف حرف است: آلفا، بتا، و... و هیچ ارتباط و نظمی میان آنها وجود ندارد. ابن سینا این الهیات را منظم و آگزیوماتیك (اصل موضوعی) كرده است. او می‌گوید: موجود بما هو موجود بدیهی است و سپس احوال موجود بماهو موجود را به لحاظ وحدت و كثرت و قوه و فعل و وجوب و امكان و علت و معلول، بررسی كرده است. ابن سینا اول كسی است كه علمی به نام آنتولوژی یا هستی شناسی یا الهیات به معنای اعم ایجاد كرده است. ارسطو اصلا چنین مباحثی را ندارد. ابن سینا موضوع و مسائل الهیات به معنای اعم را پایه‌گذاری كرده است. چنین مباحثی اصلا تا پیش از ابن سینا وجود نداشته است. پس علم آنتولوژی كه امروز اهمیت بسیار زیادی دارد به معنای دقیق كلمه، از ابن سینا آغاز شد. ابن سینا برای نخستین بار، الهیات بالمعنی الاعم را از بالمعنی الاخص (خداشناسی) جدا كرد در حالی كه همین بحث در آثار ارسطو در هم آمیخته‌شده است. ابن سینا آن منطق را در مشكل‌ترین علم كه علم الهی است، به كار گرفته. مشخص كردن موضوع و مسائل یك علم، و بیان رابطه موضوع و محمول علوم بسیار دشوار است و همین‌ها بیانگر عقلانیت شگرف ابن سینا است. چنین كار‌های اساسی اصلا در غرب رواج زیادی ندارد ولی در آثار ابن سینا به خوبی دیده می‌شود و اتفاقا در غرب تاثیر فراوان داشته است. ژیلسون، بزرگترین مورخ تاریخ فلسفه مسیحی اشاره می كند كه قدیس توماس، در یكی از كتاب‌های خود، بیش از هزار بار به طور مستقیم یا غیر مستقیم از ابن سینا نام می‌برد. ابن سینا در فلسفه جدید بسیار تاثیر گذار بوده است. گرچه این آثار را به دقت مطالعه و بررسی نمی‌كنند.
مبنای تفكر ارسطو در هستی شناسی، جوهر و عرض است و مبنای تفكر ابن سینا وجود و ماهیت است و این دو بسیار متفاوتند. ابن سینا اساس مابعد الطبیعه را كلا تغییر داد. اكنون وجود و ماهیت دو كلمه خانگی شده است. گرچه برای نخستین بار ارسطو به وجود و ماهیت اشاره دارد، ولی او مبنای تفكرش را بر اساس جوهر و عرض و مقولات و موجود به معنای مقولات تنظیم می‌كند. ولی ابن سینا اساس الهیات را از مقولات به وجود و ماهیت تغییر می دهد. از نظر او وجودی داریم كه عین ماهیت است كه به آن واجب می‌گوییم و وجودی كه غیر از ماهیت است و به آن ممكن می‌گوییم. سپس ممكن را به مقولات جوهر و عرض تقسیم كرد. ابن سینا نظامی را تاسیس كرد كه در آن مبنا بر وجود و ماهیت است، و چنان دقیق دست به این كار زد كه حتی تا كنون نیز مبنای فكری‌اش جاافتاده و غیرقابل خدشه است. گرچه در فلسفه اگزیستانس بحث وجود و ماهیت به معنای دیگری هم مطرح می شود ولی در كل، وجود و ماهیت كاملا در فلسفه جاافتاده است و فقط تحقیقات درستی روی آن انجام نشده و به دلیل عدم مطالعه، و عدم شناخت سیر تفكر، به گمانمان چنین مسائلی تكراری است. از نظر ابن سینا میان خدا و عالم یك فرق اساسی وجود دارد. عالم ممكن الوجود است و خدا واجب الوجود. یعنی ممكن هیچ اقتضائی ندارد و هر كمالی كه دارد برگرفته از واجب است. این برهان قوی، كه از تمام براهین ارسطو قوی تر است، در آثار و اندیشه ارسطو دیده نمی‌شود. اكنون برای مطالعه و اثبات چنین ارزش‌هایی منابع متعددی در اختیار داریم. آثار ارسطو به صدها زبان ترجمه و بررسی شده است. حدود 300 سال است كه غربیان تمام متون ارسطو را بررسی كرده‌اند و اكنون این منابع مهم در دسترسمان است.
به طور خلاصه، ابن سینا به آثار ارسطو نظم و ترتیب داد، حتی بدون نام بردن، اشكالات بسیاری از آنها را دفع كرد پس می‌توان گفت به یك معنی معلم اول ابن سینا است كه جنبه دقیق و علمی به این مباحث اعطا كرد.
علاوه بر این، ابن سینا افق‌های مهم دیگری نیز باز كرد. او منطق ارسطویی و حكمت بحثی را لازم ولی كافی نمی‌داند. حكمت عملی را با ارتباط آن با حكمت دینی ارتقا داد. جدای از این‌ها، ابو علی سینا در ابتدای شفا می‌گوید: من فلسفه‌ای غیر از تمام فلسفه‌‌های دیگر دارم به نام حكمت مشرقیه. رساله‌ای نیز در باب حكمت مشرقیه داشته است. ابوعلی سینا كوشیده كه فلسفه را در جهت الهی سوق دهد و از این طریق عقلانیت طولی به وجود آورد و نه عرضی. او در مقدمه حكمت مشرقیه می‌گوید: نقایص در حكمت ارسطوییان بسیار زیاد بود و گرچه من در جهت رفع آنها اقدام كردم ولی همچنان راضی نیستم. بعضی در فلسفه مانند حنابله هستند. از ظاهر تجاوز نمی‌كنند. (زیرا حنابله به ظاهر توجه زیادی دارند در حالی كه فلسفه روی به باطن دارد.) زیرا گمان می‌كنند كه ارسطو حرف مطلق را زده و حاضر نیستند حتی در یك كلمه با او مخالفت كنند. در حالی كه ارسطو اشكالات فراوانی دارد. ابن سینا ادامه می‌دهد كه: ما حكمت را از منابع بسیار دیگر كشف كرده‌ایم، از منابع غیر یونانی.
البته آثار متعددی از او از جمله در باب حكمت مشرقیه از بین رفته‌اند. می‌توان گفت ابن سینا روح بزرگی داشت. حافظ نیز روح بزرگی داشت. حافظ، شاعری به این بزرگی، با چنین اشعار قدرتمندی، هیچ گاه اشعارش را جمع آوری نكرد. دیگران پس از او اشعارش را جمع كردند. ابن سینا نیز چنین طبیعتی داشته است. كتاب‌های زیادی برای افراد مختلف می‌نوشته و به راحتی می‌گفته: من فلان كتاب را نوشته‌ام و اكنون دست فلانی است. این كتاب‌ها به تصادف بعدها پیدا می‌شدند. مثلا او كتاب حكمت عروضیه را برای شخصی به نام عروضی در ماوراءالنهر نوشت. این كتاب فقط همان نسخه بود. بعدها بر حسب تصادف نسخه دیگری از آن نوشته شد. اكنون فقط یك نسخه از این كتاب در سوئد موجود است.
همچنین، كتابی در 20 جلد نوشته بود به نام كتاب الانصاف. این كتاب محاكمه بین فلسفه شرق و غرب دربیش از 20 هزار مساله است. 20 جلد عدد بزرگی است! ابن سینا بسیاری از كتاب های بزرگش را فقط یك جلد می‌دانسته است. نسخه این كتاب در حمله مسعود غزنوی كه دشمن ابن سینا بوده، در اصفهان از بین رفته است. مرحوم همایی یك مقاله مفصلی درباره روزهای آخر زندگی ابن سینا نوشته‌ است،‌ كه خواندن آن اشك بر چهره خواننده جاری می‌كند. مسعود غزنوی چند سردار ترك را در اصفهان مستقر كرده بود كه هر سال به این شهر حمله می‌كرده اند. در این حملات ابن سینا و علاء الدین كاكویه، فرمانروای اصفهان، به كوه‌ها پناهنده می‌شدند. همین حملات و پناهندگی‌ها موجب شده بود كه ابن سینا نتواند این كتاب را به رغم میل باطنی‌اش مجددا بازنویسی كند. البته بخشهایی از حكمت مشرقیه ابن سینا باقی مانده است، مانند: مقامات العارفین (در انتهای اشارات)، رساله فی العشق (كه نشان می‌دهد عالم مبتنی بر عشق است و وحدت عالم ناشی از عشق الهی است)، رساله حی بن یقظان، رساله الطیر (كه غزالی و عطار به سبك آن آثاری دارند)، سلامان و ابسال. تمام آثار مذكور رمزی و بر مبنای حكمت مشرقی نوشته شده است. در حكمت بحثی رمز جایی ندارد. همین اندیشه پس از تكمیل شدن در سهروردی به حكمت اشراق و حكمت ذوقی تبدیل می‌گردد. بنابراین، در عالم اسلام مطلقا فیلسوفی استدلالی‌تر از ابن سینا نداریم، حتی ملاصدرا.
ابن سینا، پس از مدتی به حكمت رمزی و ذوقی سوق پیدا كرد، البته آنجا نیز به شیوه كاملا فلسفی نظر خود را بیان كرده است. این خود افق دیگری است كه ابن سینا باز كرده. ابن سینا نماینده عقلانیت است. اگر هم كسانی او را در این زمینه نفی می كنند، به دلیل كم خوانی یا عمیق نخواندن آثار او به این نتیجه اشتباه رسیده‌اند. چنین كسانی حتما باید تاریخ فلسفه و نحوه تكامل آن را درست مطالعه كنند. در غرب اكنون، عده‌ای دوباره در پی كشف آثار و اندیشه‌های ابن سینا اقدام كرده‌اند. در همین مطالعات، معلوم خواهد شد كه بسیاری از تفكرات فلسفی قرون وسطی و حتی امروز، برگرفته یا نشات گرفته از آثار ابن سیناست.
افلاطون مردی بزرگ و الهی بوده است. ولی می‌بینیم كه ابن سینا به او توجه اندكی داشت و حتی بابت نشر آثار او گویا ابراز نگرانی كرده بود.
ابن سینا در ابتدا تحت تاثیر ارسطو بود ولی به تدریج از او فاصله گرفت. حكمت مشرقیه ابن سینا، افلاطونی‌تر و نوافلاطونی‌تر است. فلاسفه اسلامی نمی‌توانستند با ارسطو خرسند باشند. زیرا او نمودار كمال حكمت بحثی است و حكمت ذوقی و عرفانی را كه در سطح بالاتری است و مبتنی بر حق الیقین است، ندارد. ابن سینا با حكمت مشرقی راه و افق دیگری را بر خود باز كرد و تا حدی به افلاطون نزدیك تر شد، بدون این كه افلاطونی شود. اگر ابن سینا بیش از این عمر كرده بود، حتما آثار دیگری از او می‌دیدیم كه آثاری مبتنی بر توجه به عرفان و عرفا و مقامات العارفین و جنبه بررسی طولی وجود بود. همان طور كه گفتم آثار ارسطو برای فلاسفه مسلمان خرسندكننده نبود. به همین جهت برای جبران آن، خوشبختانه یا بدبختانه، رساله‌ای از اثولوجیا را كه تلخیص نه‌گانه‌های چهارم و پنجم و ششم افلوطین است، به ارسطو نسبت دادند. شیخ اشراق متوجه چنین نسبت اشتباهی شد، و مشخص كرد كه این اثر متاثر از افلاطون است. شیخ اشراق و ملاصدرا می دانستند كه این اثر منسوب به ارسطو است و از ارسطو نیست. به هر جهت، افلاطون مرد الهی‌تری است. لب اللباب افلاطون در تفسیر خاصی در افلوطین دیده می‌شود.

گرچه به ارسطو لقب عقل را داده بودند، ولی ابن سینا اشتباهات او را یافته بود و خود اندیشه های جدیدی را بیان كرد؛ اندیشه‌هایی كه درست بوده‌اند و تاثیرگذار. چه اتفاقی می‌افتد كه در آن برهه پدیده‌ای به نام ابن سینا متولد می‌شود و رشد می‌كند؟ كدام دارایی شخصی یا فكری موجب ایجاد چنین انسان اندیشمند عمیقی می‌گردد؟

این سوال مهمی است و برای پاسخگویی به آن باید شرح حال ابن سینا را كه به شاگرد خود ابوعبید جوزجانی املا كرده، دقیق خواند. من بیش از 15 بار این شرح حال را خوانده‌ام و هر بار به دقایق و نكات تازه‌ای می‌رسم و تحسین و اعجاب من نسبت به او زیادتر می‌شود. ابن سینا یك شخصیت استثنایی و اعجوبه دهر است. او نشان‌دهنده عظمت خداست كه چنین مخلوقی را خلق كرده است. اولین مساله، دانشجویی اوست كه چقدر ابن سینا عاشق علم بود. خدا به بعضی افراد استعداد می‌دهد ولی مهم به كار بردن استعداد است. ابن سینا حدودا در 8 سالگی قرآن را حفظ بوده است. البته خیلی های دیگر نیز در چنین سنی قرآن را حفظند ولی فهمیدن غیر از حفظ کردن است. ابن سینا همه علوم را یك به یك در سنین كم آموخت.
او فقیه بود. تازگی كتابی درباره فقه از سهروردی پیدا شده كه فوق العاده است. ابن رشد كتابی در باب فقه و اصول دارد كه بیداد می‌كند. فلاسفه اگر می‌‌خواستند فقیه شوند، از بزرگ‌ترین فقها می‌شدند. ولی علوم فقهی خود را به جهت غلبه حكمت ابراز نكردند. باور كنید اكنون نیز خواندن منابع علمی ابن سینا كار ساده‌ای نیست. اكنون نیز خواندن كتاب اقلیدس دشوار است. ما گمان می‌كنیم ساده است، زیرا آنها را به شكل ساده و خلاصه‌شده به ما می‌آموزند. ولی یاد گرفتن اقلیدس بر اساس كتاب خودش، چندان آسان نیست. استدلال‌های او و حتی شرح‌های خواجه نصیر بر آنها بسیار دشوار است. ابن سینا می‌گوید: من مابعدالطبیعه ارسطو را چهل بار خوانده‌ام ولی باز هم اشكال داشتم. من اشكالات او را می‌دانم. ابن سینا كتاب را می‌فهمیده ولی در تفسیر آن اشكال داشته است كه همین مساله راه او را از همه مفسران جدا كرده و به ابن سینا تبدیل كرده است. شاید اگر ابن سینا قصد داشته شرحی بر كتاب ارسطو بنویسد، بسیار بهتر از تمام دیگر شارحان این كار را انجام می‌داد. ولی شارحی، كار ابن سینا نبود. البته او كلید پاسخ اشكال خود را در یكی از كتاب‌های فارابی می‌یابد. به نقل از خودش، در راه با یك وراق یا كتاب فروش مواجه می‌شود كه به ابن سینا التماس می‌كند فلان كتاب را بخر. ابتدا ممانعت می‌كند. وراق می‌گوید: صاحبش به پول كتابش نیاز دارد. كتاب را می خرد و به خانه می برد و تمام مسائل و مشكلاتش دربارة كتاب مابعدالطبیعه حل می شود.
مساله دیگر كتاب‌های فراوانی است كه ابن سینا نوشته. مثلا كتاب الانصاف 20 جلد است. یعنی اگر قرار بود امروز چاپ شود، شاید حدود 60 یا 70 جلد می‌شد. كتاب‌های زیاد دیگری نیز نوشته است كه یا باقی نمانده‌اند یا استنساخ اندكی از آنها صورت گرفته است. اگر این كتاب‌ها باقی مانده بودند، ما ابن سینای دیگری داشتیم.
خلاصه، ابن سینا حكمت را به سمت حكمت الهی سوق داد. حكمت دنیایی ارزشی ندارد. ابن سینا این كار را در زمانه‌ای انجام داد كه همواره با جنگ و لشكركشی و فرار به كوهستان مواجه بوده است. این زندگی رقت بار همواره در گریز سپری شد. حتی هنگام نخست وزیری، سپاهیان علیه او شوریدند و حدود 4 ماه در زندان محبوس شد. البته در تمام آن مدت نیز مشغول نوشتن بود. به گفته ابوعبید چندین بار به ابن سینا تریاك داده‌اند، تا او را بكشند. شاگرد ابن سینا به نحو غیرمستقیم می‌گوید كه او به موت طبیعی از دنیا نرفت. ابن سینا در زمان وفات حدود 57 سال قمری یا 55 سال شمسی داشت و نوشتن چنین آثار متعددی در این زمان اندك، بسیار عجیب است.
دقت كنید در ابتدای كتاب حكمت عروضیه كه آن را در بیست و یك سالگی نوشته است، لب و اساس حكمت ارسطویی را بیان كرده است. حدود 15 سال بعد، كتاب عظیم شفا را نوشت. چقدر این شخص در چنین زمان كوتاهی تكامل یافته است؛ حكمت عروضیه كجا و شفا كجا. ابن سینا در همین حال حكمت مشرقیه را بنا گذاشت. اگر ابن سینا نبود، مسلما نه سهروردی بود و نه ملاصدرا. گرچه این دو به راه خود رفته‌اند ولی آثار و اندیشه‌های ابن سینا برایشان بسیار راهگشا بوده است و مانند بسیاری از متفكران دیگر چه در مشرق و چه در غرب وام دار او بوده اند.
منبع مقاله : اطلاعات حکمت و معرفت



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما