معقوليّت گزاره هاي ديني
در ميان مباحث دين پژوهي، « كلام جديد »، (1) « معرفت شناسي ديني » (2) و « فلسفه دين » (3) سه دانش از رشته هاي دين پژوهي اند كه از « معقوليّت و اثبات پذيري گزاره هاي ديني » سخن مي گويند. « فلسفه دين » در قرون آغازينِ عصرِ جديد با « الهيّات طبيعي » مترادف بود و عمدتاً به اثبات عقلاني وجود خدا مي پرداخت. طلوع رويكردهاي جديد معرفت شناختي در غرب از ناحيه متفكّراني چون هيوم وكانت و پيدايش مكاتب فلسفي معاصر، مانند پوزيتيويسم، پوزيتيويسم منطقي، اگزيستانيساليسم و فلسفه هاي تحليل زباني، شالوده نويني در فلسفه دين گشود و به عنوان مهم ترين پرسش هاي دين پژوهي، مباحثِ « معناداري »، « اثبات پذيري »، « ابطال پذيري »، « اثبات ناپذيري » و « معقوليّت گزاره هاي ديني » را آغاز نمود.پرسش اصلي پژوهش حاضر، اين است كه آيا گزاره هاي ديني اثبات پذيرند؟ و آيا مي توان آنها را موجّه و معقول ساخت؟
پيش از پژوهش در اين مسئله، تبيين و تعريف واژگانِ كليدي « دين »، « اثبات پذيري » و « گزاره هاي دين » ضرورت دارد.
دين
برخي دين را عبارت از يك نظام الهي دانسته اند كه براي صاحبان خود وضع شده و مشتمل بر اصول و فروع مي باشد (4) و يا: دين وضعي است كه صاحبان خود را به سوي رستگاري در اين دنيا و حسن عاقبت در آخرت سوق مي دهد؛ (5) يا دين، اعتقاد به خدايي هميشه زنده است، يعني: اعتقاد به اراده و ذهن الهي كه حاكم بر جهان است و با نوع بشر مناسبات اخلاقي دارد؛ (6) يا دين، نظام عملي مبتني بر اعتقادات است ( مقصود از « اعتقاد »، در اين مورد، تنها علم نظري نيست؛ زيرا علم نظري به تنهايي، مستلزم عمل نيست؛ بلكه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پيروي بر طبق مقتضاي علم قطعي است )؛ (7) يا دين، مجموعه اي از اعتقادات و سمبل ها و ارزش هايي كه به طور مستقيم از آنها به دست مي آيند كه با تفاوت و تمايز بين حقيقت تجربي و مافوق تجربي متعالي مرتبط است ( امور تجربي از لحاظ دلالت و معنا، نسبت به امور غيرتجربي از اهميّت كمتري برخوردارند ). (8)تفاوت تعاريف پيش گفته از آن روست كه مدّعيان اين تعاريف معيّن نكرده اند كه يا در مقام ارائه تعريفي از اديان محقّق و موجودند اعمّ از ادياني كه ادّعاي آسماني يا زميني بودن، الهي يا بشري، تغيير يافته يا مصون از زيادت و نقيصه را دارند، يا اين كه با پيش فرض نقصان ادراكي بشر در درك سعادت و نجات او، به دنبال كشف تعريف جامع و مانع از دين حق هستند.
در صورت نخست، بايد اعتراف كرد كه ارائه تعريف جامع و مانع از اديان محقّق، امري ناشدني است؛ زيرا اختلاف بسيار جدّي ميان آنها وجود دارد. براي نمونه، پاره اي از آنها اعتقاد به « حيات اخروي » و برخي اعتقاد به « تناسخ » و حلول و برگشتن روح به جسم ديگر را مطرح مي سازند؛ عده اي به « توحيد »، « ثنويّت » و « تثليث » و نيز تزاحم هاي فكري درباره خدا و سعادت و نجات و ده ها مقوله ديگر معتقدند.
به همين دليل، پاره اي از تعاريف، آن قدر عموميّت دارند كه مكاتب فلسفي و اجتماعي مانند ماركسيسم و اومانيسم را در برگرفته اند.
به جهت همين مشكل، پاره اي از فيلسوفان، مانند ويتگنشتاين به « شباهت خانوادگي » اعتقاد پيدا كردند؛ يعني: گر چه اديان محقق از تعريف جامع و مانع مشتركي برخوردار نيستند؛ ولي به صورت حلقات دوتايي يا چندتايي اشتراكاتي دارند.
و اما اگر در صدد ارائه تعريفي از دين حق و آسماني و الهي باشيم، تعريف جامع و مانع يكسان امكان پذير است؛ بنابراين در اين نوشتار، تلاش بر اين است كه به عنوان اصل موضوعي، مقصود خود را از دين حق ارائه دهيم؛ تا عنوان « معقوليّت گزاره هاي ديني » روشن گردد. مقصود ما از دين:
نخست: دين آسماني و الهي است، نه زميني، بشري و ساخته دست انسان، مانند دين « بودا »، « برهما »، « كنفوسيوس » و...؛
دوّم: دين آسماني كه پيام الهي آن موجود و در دسترس مردم باشد؛ نه مانند دين « مسيحيّتِ » موجود كه فاقد كتاب آسماني نازل شده به دست عيسي مسيح ( عليه السَّلام ) است؛ زيرا « عهد جديد » ( اناجيل اربعه، نامه هاي رسولان، اعمال رسولان و مكاشفات يوحنّا ) توسط انسان هايي چون لوقا، متي، مرقس، يوحنّا و ديگران نگاشته شده و جنبه تاريخي و سيره نگاري دارند؛
سوّم: پيام الهي از تحريف به زيادت و نقيصه در امان باشد؛
چهارم: در راستاي سعادت و نجات آدمي نازل شده باشد.
بنابراين، « دين، عبارت است از آموزه هاي توصيفي و توصيه اي كه خداوند سبحان براي هدايت انسان ها نازل كرده است و راه دستيابي و كشف اين آموزه ها، وحي و عقل قطعي است ».
اين تعريف، در زمان حاضر بر « اسلام » منطبق است؛ زيرا تنها دين اسلام از آموزه هاي الهي برخوردار است و متون مقدّس آن از تحريف مصون مانده است و قرآن نازل شده در عصر رسول اكرم ( صَلي الله عليه و آلِه ) به طور كامل در دست انسان معاصر قرار دارد. اگر كسي در اين مدّعيات ترديد كند، دست كم اين مطلب را خواهد پذيرفت كه اين مدّعيات مورد پذيرش مسلمانان است و ساير متديّنان به اديان ديگر، چنين ادّعاهايي درباره اديان خود ندارند.
گزاره هاي ديني
با توّجه به تعريف برگزيده از « دين »، مقصود از گزاره هاي دين، « گزاره هاي دين اسلام » است كه با مرور در منابع ديني، مي توان آنها را به دو دسته گزاره هاي « توصيفي » (9) و « توصيه اي »، (10) يعني: گزاره هاي « اخباري » و « انشايي » تقسيم كرد. گزاره هاي اخباري، صدق و كذب بردارند؛ زيرا از سنخ معارف شناختاري اند؛ ولي گزاره هاي انشايي يا بايدها و نبايدها، حكايت گرِ واقع و نفس الامر نيستند و صدق و كذب آنها نسبت به منبع و منشأ صدورشان و نيز هدف و غايت ادّعايي معنادار است.« گزاره هاي توصيفي اسلام » به دسته هاي ذيل منشعب مي شوند:
نخست: گزاره هاي تاريخي؛ مانند قصه موسي ( عليه السَّلام ) و فرعون، يعقوب ( عليه السَّلام )، يوسف ( عليه السَّلام ) و ساير حوادث و وقايعي كه در گذشته اتفاق افتاده است؛
دوّم: خبرهاي غيبي كه به آينده تعلّق دارند؛
سوّم: گزاره هاي اعتقادي و زيرساختي؛ مانند اعتقاد به مبدأ، معاد، پيامبر و...؛
چهارم: سنّت هاي مشروط الهي؛ مانندِ ( وَ مَن يَتَوَکَّل عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ )؛ ( وَ مَن يَتَّقِ اللهِ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً ) و...؛
پنجم: گزاره هاي طبيعي؛ مانند سير تطوّر و تكوّن آفرينش انسان كه در آغاز سوره « مؤمنون » و سوره هاي ديگر بدان پرداخته شده است؛
ششم: گزاره هاي عرفاني و شهودي؛ مانند ( الاَ بِذِكْرِ الله تطمئنُّ القُلُوب ).
« گزاره هاي توصيه اي اسلام » نيز به دو دسته تقسيم مي شوند:
نخست: گزاره هاي اخلاقي كه عبارتند از بايدها و نبايدهايي كه بيان گر رابطه انسان با خود است كه در صدد ساختن خُلق و خوي آدمي اند؛ مانند « نبايد دروغ گفت »؛ « بايد احسان ورزيد »؛
دوّم: گزاره هاي فقهي و حقوقي كه عبارتند از بايدها و نبايدهايي كه بيانگر رابطه انسان با خدا، طبيعت و انسان هاي ديگر است. گسترش فقه به عبادات، معملات، سياسات و اجتماعيّات نيز از اين تعريف ظهور مي يابد.
معناي معقوليّت و اثبات پذيري
« معقوليّت » به معناي « خردپذيري » و مورد پذيرش عقل قرار گرفتن است. بنابراين، معقوليّتِ گزاره هاي ديني به معناي خردپذير بودن آنهاست؛ توضيح اين كه برخي از متفكّران غربي بر اين عقيده اند كه بسياري از آموزه هاي مسيحيّت از سوي عقل قابل پذيرش نيستند. از جمله اين كه جهان بيني مسيحيّت، مورد قبول عقلا نيست؛ زيرا باورهاي اساسي ديني اين دين كه جهان بيني آن را حمايت مي كند، بسته به اين كه چگونه در نظر گرفته شوند، يا كاذبند و يا فاقد ضبط و ربط صحيح مي باشند؛ و البته براي اين موضوع، نمونه هايي را نيز ذكر مي كنند. (11) اين موضوع در برّرسي معقوليّت اقسام گزاره هاي اسلام روشن تر خواهد شد.واژه « اثبات پذيري » به دو معنا اراده مي شود:
1. صدق فهم و برداشت از متون ديني و مطابقت آن با مراد شارِع مقدّس؛ به عبارت ديگر: مطابقت تفسير عالمان ديني با مقصود و مراد شارع و پيشوايان دين. اين معنا از اثبات پذيري، يعني مطابقت معرفت ديني با مراد شارع و مؤلّف متن ديني، به حوزه فهم و برداشت و تفسير متون ديني ارتباط پيدا مي كند و در مسائلي چون « هرمنوتيك متون ديني » و قرائت هاي مختلف از دين، مورد پژوهش قرار مي گيرد.
2. مطابقت گزاره هاي ديني با واقع؛ يعني: آيا آموزه هاي ديني با واقع و نفس الامر مطابقتي دارند يا خير؟ به عبارت ديگر: پس از پذيرش رئاليسم و واقع گرايي، گذشت از شكاكيّت و نسبي گرايي، انكار واقع و پذيرش هستي و معيار كشف معرفت صحيح از سقيم، اين ادّعا قابل طرح است كه فلان آموزه ديني با واقع مطابقت دارد يا ندارد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، ابزار و معيار كشف صدق و كذبِ گزاره هاي ديني چيست؟ برخي از نويسندگان، معاني و مقوّمات ديگري براي اثبات، بيان كرده و آن را به معناي « تصديق همگاني » دانسته اند. مطابق اين ديدگاه كه به « عقل گرايي حدّاكثري » (12) شهرت دارد، صدق اعتقادي، زماني معلوم مي گردد كه جميع عقلا مانع شوند: ادلّه و براهين اعتقادات ديني هنگامي اثباتي بوده و معتبرند كه مورد تصديق همه عقلا باشند. (13)
برخي ديگر از نويسندگان در برابر اين تعريف، « اثبات وابسته به شخص » را مطرح كرده اند. بنابراين معنا، مقدّمات بايد مورد اعتقاد شخص باشند. در اين صورت، برهان، فقط براي شخصي كه آن را معتبر مي داند، اثبات تلقّي خواهد شد. نتيجه آن كه، تصميم گيري درباره اين كه چه چيزي محتاج اثبات است، بستگي به اشخاص دارد؛ زيرا اثبات، وابسته به شخص است. در نتيجه نبايد انتظار داشت كه براهين يا ادلّه اثباتِ وجودِ خداوند يا هر اعتقاد ديني ديگر، براي همگان قانع كننده باشد.
به رغم آن چه بيان شد، بايد اذعان نمود كه هيچ يك از دو معناي عقل گرايي حدّاكثري و حدّاقلي و تصديق همگاني و وابسته به شخص، پذيرفتني نيستند و فيلسوفان دينِ غربي كه از اين تعاريف بهره گرفته اند، در واقع گرفتار خلط ميان صدق خبري با صدق مخبري شده اند. (14)
توضيح اين كه معرفت شناسي، جوياي معرفت به معناي باور صادق موجّه است. بر اين اساس، معرفت يقيني يا ظن قريب به يقين را ممكن مي داند و شكّاكيّت را طرد مي سازد. معرفت يقيني مطابق با واقع را نيز امكان پذير مي شمارد و براي اين ادّعا نيز، معيار منطقي اقامه مي كند و نسبي گراي منكرِ معيارِ معرفت را به حاشيه مي راند.
معرفت شناس، هنگامي كه از « صدق » يا « اثبات »، سخن به ميان مي آورد، به هيچ وجه مطابقت مقدّمات برهان ( يا دليل و باور ) با اعتقاد گوينده را در نظر نمي گيرد كه در آن صورت، خود را با صدق مخبري و اخلاقي، مشغول ساخته است. معناي « صدق » از ديدگاه معرفت شناسي، « مطابقت باور با واقع و نفس الامر است ». بنابراين، « اثبات » نه به معناي تصديق همگاني، مطابقت باور يا دليل نسبت به اعتقاد همگان است و نه به معناي تصديقِ وابسته به شخص است كه هر دو معنا از مصاديق صدق اخلاقي و مخبري اند.
حاصل آن كه معرفت شناسي رئاليست و واقع گرا كه به تمايز انديشه با خارج فتوا مي دهد، « صدق » را به معناي مطابقت انديشه با خارج و واقع و « كذب » را به معناي عدم مطابقت انديشه با واقع مي داند. « اثبات » در معرفت شناسي به معناي اقامه دليل براي صدق خبري و منطقي و مطابقت با واقع است.
بر اهل فن پوشيده نيست كه صدق خبري و منطقي، مستلزم صدق مخبري، اخلاقي و بالعكس نيست. اگر كسي گزاره مطابق با واقع را بيان كند، نمي توان به مطابقت آن گزاره با اعتقاد گوينده پي برد و نيز اگر كسي گزاره معتقَد خود را گزارش دهد، نمي توان به مطابقت آن گزاره با واقع حكم كرد. بنابراين، هيچ تلازمي ميان صدق و كذب خبري و مخبري وجود ندارد.
دوّمين پيش فرض، انكار « شكاكيّت مطلق » است. شكاكيّت مطلق، نه تنها رويكرد معرفت شناختي غير قابل دفاع و پذيرش است، بلكه خودشكن بوده و داراي ناسازگاري دروني است. شكاكيّت مطلق، تنها از لقلقه زبان بهره مي برد كه البته در آن حد هم نبايد لب بگشايد؛ زيرا همين كه ادّعا مي كند « من شكّاك مطلق هستم » خود را به عنوان انديشه وري جلوه مي دهد كه ديگران از سر تعقّل، پذيراي رويكرد معرفت شناختي او باشند و خود و انسان هاي ديگر را موجودات باشعوري فرض كرده كه مي توانند با عقل و ميزان معرفتي، به سنجش گزاره ها بپردازند. حال اگر ذهن آدمي از درك حقايق ناتوان است، چرا به مخاطبان خود اصرار مي ورزد كه سخن او تعقّل نموده و آن را واقعيّت بپندارند؟ و نيز چرا گاهي براي اثبات آن به استدلال عقلاني تمسّك مي كند؟ (15) اين فرايند، مستلزم اجتماع نقيضين است. بنابراين، مدلول مطابقي گفتار « شكّاك مطلق » با مدلول هاي التزامي او غير قابل جمع اند. به همين دليل، شكّاك مطلق، خودشكن است.
سوّمين پيش فرض به حوزه « ارزش معرفت » ارتباط دارد. در بحث ارزش شناخت، پرسش از معيار تشخيص شناخت حقيقي از شناخت غير حقيقي به ميان مي آيد؛ ولي معرفت شناسان، قبل از بحث از معيار شناخت به « چيستي صدق » يا شناخت صادق و حقيقي مي پردازند.
تئوري هايي كه در تعريف « صدق » (16) بيان گرديده، عبارتند از « نظريّه مطابقت » (17) يا مطابقت انديشه با واقع و نفس الامر، (18) « نظريه تلائم » (19) يا هماهنگي و سازگاري گزاره ها با يكديگر، « نظريّه اصالت عمل » (20) يا توافق عملي و سودمندي گزاره (21) و « نظريّه حشو اظهاري » (22) يا آشفتگي زباني. صدق در اين نوشتار، به معناي مطابقت انديشه با واقع است. معرفت شناسان، براي كشف مطابقت و يا معيار صدق و يا توجيه معرفت، رويكردهاي « مبناگروي »، (23) « انسجام گروي » (24) و... را مطرح كرده اند. (25)
پيش فرض ما در اين نوشتار، علاوه بر پذيرش نظريّه مطابقت در چيستي صدق، پذيرش نظريه مبناگروي است؛ يعني: گزاره ها و معرفت ها به دو دسته « بديهي » و « نظري » تقسيم مي شوند: بديهيّات، توجيه ذاتي دارند و نظريّات، توسط بديهيّات موجّه مي گردند.
پينوشتها:
1. كلام جديد، دانشي در عرض كلام قديم نيست؛ بلكه كلام اسلامي، دانشي است كه به استنباط و تبيين گزاره هاي اعتقاد و دفاع از حريم شريعت مي پردازد و از آن رو كه مرتباً با شبهات، پرسش ها، روش ها، رهيافت ها و رويكردهاي جديد رو به رو مي شود، دائماً در حال تحوّل است، ولي نه تحوّل جوهري كه از ميراث و باورهاي گذشته اش دست شويد و پارادايم و چارچوب فكري ديگري را جايگزين سازد. زيرا مهم ترين منابع كلام، قرآن و سنّت است كه ثابت و لايتغيرند، بنابراين كلام جديد بالندگي سنتي است.
2. معرف شناسي بر دو نوع است: معرفت شناسي پيشيني و عام كه به حوزه كلّي معرفت اختصاص دارد و معرفت شناسي پسيني خاص كه به حوزه هاي معرفتي خاص مي پردازد؛ مانند معرفت شناسي علم ( فلسفه علم ) و معرفت شناسي اخلاق ( فلسفه اخلاق ) كه به گزاره هاي علمي و معارف اخلاقي نظر دارند. معرفت شناسي ديني نيز دانش درجه دوّمي است كه به معرفت شناسي باورها و عقايد ديني مي پردازد.
3. فلسفه دين در آغاز به معناي تفكّر فلسفي در زمينه دين و به عنوان ادامه دهنده و نقش كاركرد الهيّات طبيعي - كه متمايز از الهيّات وحياني بود - به كار مي رفت؛ ولي امروزه تنها به تفكّر فلسفي و عقلاني درباره دين اطلاق مي شود. به گونه اي كه تفكّرات فلسفي و عقلاني درباره دين اطلاق مي شود. به گونه اي كه تفكّرات فلسفي افراد غيرمتديّن را نيز در بر مي گيرد.
4. بي ناس جان، تاريخ جامع اديان، ص 79، 81.
5. همان.
6. عقل و اعتقاد ديني، ص 18.
7. الميزان، ج 15، ص 8.
8. ژان پل ويلم، جامعه شناسي اديان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، ص 171، 182.
9. Discriptive.
10. Normative.
11. نلسون كاي؛ فهم پذيري گفت و گو درباره خدا، ويژه نامه دين و عقلانيت، مجله نقد و نظر، ص 166.
12. Strong Rationalism.
13. عقل و اعتقاد ديني، ص 72، 131.
14. مختصر المعاني، ص 12.
15. دروس معرفت شناسي، مؤسسه امام صادق ( عليه السّلام )، « جزوه درسي سطح 3 » مبحث امكان معرفت.
16. Definitionof Truth.
17. Correspondence.
18. الاسفارالاربعة، ج 89؛ الشفاء، كتاب البرهان، ص 63.
19. Coherence.
20. Pragmatic.
21. شاپور اعتماد، ديدگاه ها و برهان ها، ص 78 به بعد.
22. AssertiveRedunancy.
23. Foundationalism.
24. Coherentism.
25. اسرائيل اسكفلر، چهار پراگماتيست، ترجمه محسن خليلي، ص 140 به بعد.
خسرو پناه، عبدالحسين؛ (1388)، مسائل جديد کلامي و فلسفه دين (3)، قم: مرکز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي ( صَلَّي الله عليه و آله )، چاپ اول