خليج فارس، اروند رود و نام هاي جغرافيايي ايراني کشور عراق

بر خلاف تصوّر برخي که مي پندارند نام مناطق جغرافيايي سرزمين عراق عربي است، اين نام ها ريشه اي فارسي دارند. حال ممکن است اين سؤال مطرح شود که از چه رو اسامي شهرها و نواحي يک کشور عربي، فارسي است؟
چهارشنبه، 17 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خليج فارس، اروند رود و نام هاي جغرافيايي ايراني کشور عراق
خليج فارس، اروند رود و نام هاي جغرافيايي ايراني کشور عراق

 

نويسنده: علي اصغر فقيهي (1)




 

چکيده

بر خلاف تصوّر برخي که مي پندارند نام مناطق جغرافيايي سرزمين عراق عربي است، اين نام ها ريشه اي فارسي دارند. حال ممکن است اين سؤال مطرح شود که از چه رو اسامي شهرها و نواحي يک کشور عربي، فارسي است؟
سرزمين عراق در ايران باستان و در قرون مختلف اسلامي جزوي از کشور پهناور ايران بوده است. در زمان هخامنشيان، کوروش سرزمين بابل ( در محل حله ي امروزي ) را به تصرّف خود درآورده بود. شهر تيسفون ( مدائن )، پايتخت ساسانيان در پنج فرسنگي بغداد بود. در دوره ي اسلامي نيز ايرانيان بر اوضاع عراق تأثير داشتند و از آنجا که خلافت بني عبّاس به پايمردي ايرانيان به وجود آمد، آن حکومت را در حقيقت، حکومت ايراني خوانده اند. آل بويه پايتخت دوم خود را بغداد قرار داده بود. سلجوقيان نيز در عراق فرمانروايي داشتند. در عصر صفوي بر سر تصرف و حاکميت عراق، سلسله جنگ هايي بين ايران و عثماني جريان داشت. موضوع تصرف عراق در زمان نادر افشار و کريم خان زند نيز همچنان مطرح بوده است. با توجه به اين پيشينه، طبيعي است که اعلام جغرافيايي چنين سرزميني فارسي باشد و اگر غير آن باشد، عارضي و غير اصلي است.
مقاله ي حاضر، به بررسي برخي اعلام جغرافيايي فارسي سرزمين عراق مي پردازد. نامهاي پالادرود ( فرات )، تيگرا ( دجله ) و اروند رود از جمله اسامي ايرانيِ رودهاي عراق هستند.

واژگان کليدي:

خليج فارس، عراق، اروندرود، پالادرود، دريانوردي ايرانيان.

پيش از متن

شادروان استاد علي اصغر فقيهي ( 1292-1382 ) از دانشمندان معاصر ايراني است که براي نسل جوان، کمتر شناخته شده است. مقالات و تحقيقات علمي ايشان در سال هاي پيش و پس از انقلاب به تأييد کارشناسان علوم انساني دانشگاه هاي ايران رسيده است. دکتر اميرحسين يزدگردي که نماد وسواس و دقّت علمي در پژوهش ادبي بود، به ديدارش مي شتافت و از محضرش بهره مي گرفت. دکتر محمّد معين در دهه ي بيست تا چهل خورشيدي، بارها بهـ.قم آمدند و از آقاي فقيهي خواستند که در دانشگاه تهران تدريس کنند. در سال 1345 نيز حکم دانشياري دانشکده ي ادبيات دانشگاه تهران را به خدمت ايشان آوردند، ولي شادروان فقيهي نپذيرفت. دکتر محمّدامين رياحي معتقدند که هر چه از ايشان خوانده اند، ارزش علمي داشته است و تأکيد داشتند فقيهي در سلامت اخلاق و کمال روحي از نسل ابوسعيد ابوالخير و بايزيد بسطامي است و داستاني از سال هاي 1328 خورشيدي نقل کردند که در آن سال ها در قم تدريس داشته اند. افزودند مي دانم براي کسي نقل نکرده اند. چون قصّه را شنيدم، تأييد کردم که هرگز براي من يا ديگري نيز باز نگفته اند.
دکتر هادي عالم زاده- مدير گروه تاريخ و تمدن اسلامي دانشکده ي الهيات دانشگاه تهران- آثار و تأليفات استاد فقيهي را دقيق و علمي دانسته و افزودند که در دوره دانشجويي گاهي با دکتر يزدگردي به محضرشان مي شتافتند. هم ايشان به بنده گفتند: « يزدگردي کمتر کسي را فاضل مي ناميد که فقيهي يکي از آنها بود ».
استاد فقيهي، تنها يک دانشمند محض نبود، به فضائل اخلاقي نيز آراسته بود. نگارنده درباره ي ايشان مقاله اي تدوين کرده است که در کتاب ماه تاريخ به سال 1328 به چاپ رسيده است.
استاد فقيهي به سال 1315، دوره ي تحصيلات علوم قديمه را به پايان بردند، آنگاه به دانشگاه تهران وارد شدند و از محضر بزرگاني چون بديع الزمان فروزانفر، علي اکبر شهابي، حسين گل گلاب و پروفسور جواد هشترودي دانش آموختند. پايان نامه ي ايشان زير نظر عباس اقبال آشتياني بود که در حضورشان دفاع کردند. استاد فقيهي مدّت سي و يک سال در قم به تربيت شاگردان و تأليف و ترجمه ي کتاب ها و مقالات تاريخي و ادبي پرداختند. از سال 1350 به تهران آمدند و دوباره در سال 1372 بهـ.قم بازگشتند و ده سال پاياني عمر را در زادگاهشان سپري کردند. کمتر کسي مي داند که در دهه ي سي خورشيدي، آيت الله بروجردي، علي اصغر فقيهي را فراخواندند و به ايشان تکليف کردند که چون کمتر کسي مانند شما هم زمان به ادبيات فارسي و فقه آشناست، بر شماست تا احکام شرعي را به زباني ساده و همه کس فهم آماده کنيد. به اين ترتيب پايه ي رساله هاي عمليه ي امروزي و نيز شيوه ي شماره گذاري مسائل، تراوشي از قلم شادروان فقيهي است.
اکنون در جامعه ي علمي، فقيهي بيشتر با پژوهش هاي دوره ي آل بويه شناخته مي شود. کتاب شاهنشاهي عضدالدوله در همان سال انتشار ( 1347 ) برنده ي جايزه گرديد. ده سال بعد در اسفند ماه 1357 چاپ نخست کتاب آل بويه و اوضاع زمان ايشان با نموداري از زندگي مردم آن عصر، در هزار صفحه انتشار يافت. مي توان گفت برجسته ترين تحقيق درباره ي اين سلسله، به نام فقيهي ثبت شده است. ويراسته ي جديدي از هر دو کتاب به زودي انتشار خواهد يافت.
از کودکي، ذکر جميل او را شنيده بودم، امّا بختم نبود که جز شش سال پاياني عمرشان را با ايشان همنشين باشم. شاگرداني داشت که پس از دچند دهه، به شوق ديدارش از اقصي نقاط عالم بهـ.قم مي آمدند. هر کس در مجلس او مي نشست از زبانش، دانش و از برخوردش، منش مي آموخت.
اين مقاله که در سال هاي پيش از 1350 تدوين يافته است، نشاني از ژرفاي علمي و دقت اوست که بر پايه ي متون کهن عربي، تدوين يافته است. استفاده از منابع دست اول، استدلال و استنتاج علمي و منطقي، نگرش ايرانشهري از جمله ويژگي هاي روش و منش پژوهشي استاد فقيهي بود. شوربختانه ديگر نسل محققاني چون اقبال و فقيهي از ميان رفته است؛ کساني که جامع ادبيات عرب، ادبيات فارسي و تاريخ باشند.
البته ذکر اين نکته ضروري است که بسياري از منابع مورد استفاده ي شادوران فقيهي، اکنون در دسترس نيست. اکثر اين منابع که به زبان هاي عربي و خارجي هستند و يا متون کهني هستند که در کشورهاي اروپايي منتشر شده اند، بسيار قديمي و ناياب شده اند. ضمن اينکه بسياري از آنها با تصحيحات و ويرايش هاي جديد منتشر شده اند، لذا دسترسي به منابع قديمي عملاً ناممکن است. اين مسئله در ارجاعات ايشان که گاه به اختصار نوشته شده است، امکان کنترل و تکميل ارجاعات را دشوار مي سازد. علي ايحال تا آنجا که مطلب مستند و گويا گردد اين اصلاحات در ارجاعات صورت گرفته است.
اميد است در آينده، ديگر مقالات ايشان که نزد نگارنده است، در اختيار علاقه مندان قرار گيرد. روانش شاد و يادش در ياد.
سيد حسين رضوي برقعي
متن

درياي فارس و خليج فارس

« درياي فارس » از نظر بعضي از جغرافي دانان اسلامي نسبت به « خليج فارس » مفهوم وسيعتري داشته است و همان طور بدين معني که گاهي شامل اقيانوس هند و درياي عمان نيز مي شده است اما مقصود از خليج فارس همين خليج فارس به معناي امروزي بوده است.
ابوريحان بيروني گويد: « با عظمت ترين خليج هايي که از درياي اعظم ( مقصود اقيانوس هند است ) جدا مي شود خليج فارس مي باشد » (2). شيخ الرّبوه گويد: « خليج فارس از دريايي بزرگ، خارج شده است » (3). مقدسي و ابن رسته در اين مورد گفته اند: « از درياي هند، خليجي در ناحيه ي فارسي خارج مي شود که آن را خليج فارس نامند » (4). در زيج صابي چنين آمده است که خليج ديگري از درياي هند خارج مي شود و به سوي ايران پيش مي رود که آن را خليج فارس نامند (5).
بعضي ديگر از علماي مسالک و ممالک، خليج فارس و بحر فارس را يکي دانسته اند از جمله مسعودي گويد: « خليج فارس به درياي فارس نيز شناخته مي شود » (6). مؤلف البدء و التّاريخ گويد: « درياي فارس را خليج فارس نامند » (7). همچنين مقدسي گفته است: « کسي که مي خواهد به هجر و عبادان ( آبادان ) برود، ناگزير بايد از درياي فارس بگذرد » (8). ابوريحان و نويري هم گاهي خليج فارس و گاهي، درياي فارس گفته اند.

سيادت دريايي ايران

هنور درباره ي دريانوردي ايرانيان در زمان باستان و عصر اسلام به طور شايسته تحقيق نشده است (9)، اما از خلال کتاب هاي مسالک و ممالک و همچنين از متون تاريخي اسلامي به خوبي مي توان دريافت که ايران در سده هاي متمادي در خليج فارس و درياي عمان و اقيانوس هند و به احتمال قوي در درياهاي دوردست، سيادت دريايي داشته است و دريانوردان و ناخدايان برجسته عموماً ايراني بوده اند.
دريانوردان ايراني در قرن هاي نخستين هجري براي تجارت به خاور دور سفر مي کرده اند و هم آنان بودند که مردم جزاير اقيانوس کبير را با تعاليم اسلامي آشنا کردند و باعث شدند که مثلاً مردم جزاير اندونزي، خيلي زود به دين اسلام بگروند. شواهدي به دست آمده است که دريانوردان ايراني، قرن ها قبل از کشف آمريکا به سواحل آمريکاي جنوبي رسيده بوده اند و از اين روي در لهجه ي پاره اي از سرخ پوستان، الفاظ فارسي شناخته شده است. همانطور که برخي دانشمندان ايراني همچون ابوريحان بيروني در سده ي پنجم هجري قرن ها پيش از کشف امريکا از وجود آن خبر داده بوده اند (10).
ابن حوقل گويد: « تنها، کشتي هاي ايران است که با جلال و شکوه فراوان از خليج فارس به درياهاي ديگر سفر مي کنند و کسي را ياراي چشم زخم زدن به آنها نيست » (11). به مناسبت سيادت درياي ايران و تسلّط بر درياهاي معروف آن روز، بعضي از علماي مسالک و ممالک از جمله ابن حوقل، درياي فارس را طوري وصف مي کنند که شامل اقيانوسِ هند نيز مي شود (12) و مؤلف البدء و التّاريخ، درياي فارس را يکي از پنج درياي بزرگ جهان دانسته است (13).

دريانوردان ايراني

دريانوردان معروف در خليج فارس و درياي عمان و اقيانوس هند، عموماً ايراني بوده اند که کار خود را با منتهاي مهارت انجام مي داده اند. مي توان گفت که در دنياي قديم و چندين قرن بعد از اسلام، دريانورداني ديگري در اين درياها نبودند و اگر بودند تحت نظر و تعاليم ناخدايان و دريانوردان ايراني بوده اند.
از حُسن اتّفاق، نام جمعي از دريانوردان ايراني در متون تاريخي ذکر شده است که متأسفانه پاره اي از افراد بي اطّلاع آنان را به عنوان دريانوردان عرب مي شناسند و منشاء عمده ي اين اشتباه، نوشته هاي بعضي از خاورشناسان است. نظير اين اشتباه را در مورد دانشمندان ايراني عرب نويس نيز کرده اند. چه خوب بود که ما به جاي اينکه مطالب مربوط به تاريخ خودمان را در نوشته هاي ديگران بجوييم و بخوانيم، مستقيماً از منابع اصلي که از نويسندگان بزرگ ايراني و احياناً غير ايراني باقيمانده، فراگيريم تا دچار اين گونه اشتباه کاري و تلقينات غلط نشويم. اينک نام چند تن از دريانوردان معروف ايراني برگرفته از کتاب عجائب الهند تأليف شهريار رامهرمزي که خود از ناخدايان ايران در قرن چهارم هجري بوده است و پاره اي از کتب مسالک و ممالک ياد مي شود:
1. عبدالواحد فسايي که سال هاي دراز، دريانوردي کرد و عجايبي ديد.
2. ابوزهر برختي سيرافي(14) ناخدا که زردشتي بود و مسلمان شد.
3. محمّد بن بابشاد، ناخداي سيرافي که در تمام درياها چنان نفوذي داشت که پادشاه هند دستور داده بود تصوير او را همانند مردان بزرگ جهان براي او نقاشي کنند، تا در خزانه ي خود نگاه دارد.
4. احمد بن علي، ناخداي سيرافي از جمله دريانورداني بود که به همه ي درياها سفر کرده بود و آوازه ي او به همه جا رسيده بود.
5. عبهره ي کرماني که هفت سفر به چين کرد و سالم برگشت و اين، امرِ بي سابقه اي بود.
6. محمّد بن مسلم سيرافي مردويه،
7. مردانشاه يونس بن مهران بازرگان سيرافي،
8. ابوالحسن محمد بن احمد سيرافي.

کيفيت دريانوردي

گويا در تاريخ دريانوردي در قديم، مردمّ بندر سيراف از لحاظ علاقه به دريا و مسافرت هاي دريايي و راندن کشتي، همساني نداشته اند. پاره اي از مردم اين بندر، بيشترِ عمر خود را در دريا به سر مي برده اند.
ابن حوقل گويد: « به من گفتند که مردي از اهل سيراف در حدود چهل سال از کشتي خارج نشد و دائم در درياها سير مي کرد و چون به ساحل نزديک مي شد، خود قدم به خاک نمي گذاشت، بلکه کساني را مي فرستاد تا احتياجات وي را تهيه نمايند. چون آن کشتي که وي در آن سوار بود مي شکست يا عيبي پيدا مي کرد، وارد کشتي ديگري مي شد. اين خوي دريانوردي و شکيبايي در غربت باعث شده بود که آنان ثروت هنگفتي بيندوزند. من [ ابن حوقل ] در سال 350 هـ.ق در بصره يکي از مردم سيراف را ديدم که بيشتر کشتي هايي که بين ايران و چين و هند و زنگبار، آمد و رفت مي کرد به وي تعلق داشت يا او در آن سهيم بود. اين فرد هنگام بيماري درباره ي ثلث اموال خود وصيت کرد نهصد هزار دينار به حساب آمد » (15).

نقشه هاي دريايي

معلوم است که ايران براي دريانوردي در خليج فارس و درياي عمان و اقيانوس هند اهميت بسياري قائل بوده و دريانوردي در اين درياها، روي اصول صحيحي انجام مي گرفته است. از جمله اقداماتِ اساسي که در اين باره صورت گرفته بود، اين بود که نقشه هاي متعدِدي از اين سه دريا ( و شايد ردياهاي ديگر ) بر روي کرباس هاي مخصوص کشيده بودند که در خزانه ي پادشاهان و وزيران و کتابخانه هاي بزرگ نگاهداري مي شد.
مقدسي گويد: « من صورت درياي فارس و عمان را در خزانه ي امير خراسان ديدم. همچنين در نيشابور نزد ابوالقاسم بن الانماطي و در خزانه هاي عضد الدوله و صاحب بن عبّاد، نقشه و صورت آن را مشاهده کردم. امّا اين صورت ها با يکديگر اختلاف داشت. من [ مقدسي ] با بزرگان و سالخوردگان که در دريا به دنيا آمده و بزرگ شده بودند و کارشان راهنمايي کشتي ها بود، سخن گفتم. در ميان آنان ناخدايان، رياضي دانان و بازرگاناني نيز بودند که اين افراد نسبت به امر مربوط به دريا و لنگرگاه ها و نوع باد و وضع جزيره ها از همه کس داناترند. از اين افراد، پرسش هايي کردم. ديدم دفاتري همراه دارند که از کودکي مندرجات آنها را فرا مي گيرند و در کارهاي خود به آنها اعتماد مي کنند و به آنچه در آنهاست عمل مي کنند. من بسياري از مطالب را يادد اشت کردم و با صورت و نقشه هايي که از دريا کشيده بودند، تطبيق نمودم. روزي در ساحل عدن با ابوعلي بن حازم نشسته و به دريا نظر دوخته بودم. ابوعلي پرسيد که چرا در فکر فرو رفته اي؟ گفتم عقلم درباره ي اين دريا سرگردان است، زيرا درباره ي صورت و نقشه ي آن اختلاف بسيار است و امروز هيچکس در خصوصِ اين دريا، داناتر از تو نيست. تو پيشواي بازرگاناني و کشتي هاي تو همواره تا دورترين نقطه ي اين دريا در حرکتند. اگر ممکن است، مرا به وضع اين دريا واقف ساز. ابوعلي با دستِ خود قسمتي از شنهاي نرم ساحل را صاف کرد و شکل دريا را روي آن کشيد و زبانه ها و شعبه هاي متعدّد آن را نشان داد » (16).

کاربرد تدابير کشتيراني

نه تنها ناخدايان عموماً ايراني بودند (17) بلکه کشتي سازان نيز بيشتر ايراني بودند. در بندر سيراف، کشتي هاي بزرگي مي ساختند. رامهرمزي گويد: « در سال 306 هـ.ق، سه کشتي از سيراف حرکت کرد که حامل هزار و دويست سرنشين و پانصد من بار بود. امور هر کشتي، معمولاً در دست دو نفر بوده است: يکي به نام « ناخدا » ( که در عربي آن را جمع بسته و نواخذه گفته اند )، ديگري به نام « ربّان » يا راهنما. به کساني که مال التجاره حمل مي کردند، « باينان » مي گفتند. همانطور که گفته شد ناخدايان و راهنماييان، دفترچه هاي راهنمايي داشتند که دستورالعمل ايشان بود و اين دفترچه ها را پسر از پدر به ارث مي برد » (18). مقصود اين است که هر کسي به آنها دسترسي نداشت.
بنا به نوشته ي مقدسي، رسم دريانوردان اين بود که ( قبل از حرکت ) کساني را مي فرستادند تا وضع باد را در نظر گيرند. اگر هوا ساکن بود يا باد موافق، جهت حرکت کشتي مي وزيد؛ حرکت مي کردند وگرنه آن قدر مي ماندند تا وضع هوا براي حرکت کشتي، مساعد شود. در جايي از دريا که امکان داشت کشتي به سنگ يا مانع ديگري برخورد نمايد، راهنما بر روي دريا خم مي شد و با دقّت تمام به دريا نگاه مي کرد و چون مانعي مي ديد، فرياد مي کشيد که به راست يا به چپ، دو پسر بچّه را تعليم داده بودند که آنچه راهنما ( ربّان ) مي گويد با صداي بلند تکرار کنند تا به گوش سکاندار برسد.
سکاندار دو ريسمان در دست داشت؛ يکي به طرف راست ديگري به طرف چپ که با شنيدن صدا، آنها را به سمتي که لازم بود مي کشيد اگر از اين کار غفلت مي ورزيدند کشتي صدمه مي ديد و نيز با هر کشتي عده اي جنگجو و نفت انداز همراه بودند » (19). احتمالاً براي دفاع از آن در مقابل دزدان دريايي و خطرات ديگر چنين مي کردند.
دريانوردان ايراني در راهنمايي کشتي و نيز در مواقع بسيار خطرناک، ابتکارات قابل تحسيني از خود نشان مي دادند. از جمله رامهرمزي از عبهره ي کرماني، داستان جالبي در اين زمينه نقل کرده است. به موجب اين داستان، عبهره يک کشتي را که در وضعي قرار گرفته بود که سرنشينان و ديگر ناخدايان غرق شدن آنر ا حتمي مي دانستند، با مهارت هرچه تمامتر از خطر رهانيد.

اروندرود و پالادرود

فرات يا پالادرود

ياقوت گويد: « نام ديگر فرات « فالاد » ( پالاد ) رود است زيرا در جنب و کنار دجله است همچون اسب « جنيبت » ( يدک ) که در کنار اسب ديگر است و اسب جنيبت را در فارسي پالاد نامند » (20).
تبريزي، صاحب برهان قاطع گويد: (21) « پالاد بر وزن آباد، اسب جنيبت را گويند که اسبِ کوتل باشد و آن اسبي است که پيشاپيشِ امرا و سلاطين بَرَند » (22).
دو رودخانه ي « پالاد رود » ( فرات ) و « اروند رود » ( دجله ) از کوه هاي ترکيه سرچشمه مي گيرند. اروند رود مستقيماً وارد عراق مي شود و پالادرود نخست وارد سوريه مي گردد، سپس به سرزمين عراق مي رسد. در عراق، اين دو رود به موازات يکديگر ( اما نه در يک فاصله ي معين ) جريان مي يابند. به اين مناسبت، اروند رود همانند اسبي تصوّر شده که در جلو حرکت مي کند و اسب ديگري را ( پالاد رود ) به دنبال خود مي کشد. وضع اين دو رود تا پايين مدائن به همين منوال است. کمي از مدائن پايين تر، نرسيده به واسط (23)، قسمتي از پالادرود، به اروندرود مي ريزد و قسمتي ديگر بين واسط و بصره، ضميمه ي آن مي گردد. اين محلّ را که تا بصره در حدود پنجاه کيلومتر فاصله دارد به واسطه ي پيوستن اين دو رود به يکديگر، « قُرنَه » نامند (24).

دجله، اروند رود، شط العرب، دجله عوراء

واژه ي « دجله » که به فتح و کسرِ دال هر دو ضبط شده، بنا بر قول صحيح، عربي شده ي کلمه ي تيگرا به معني تند و تيز و تير مانند است ( تيگر= تير ). يعني سرعت جريان آن مانندِ تيري است که از کمان رها شده باشد. نويسندگان عرب و از جمله نويري، همين معني را تأييد و شدّت جريان و تيزي آن دجله را وصف کرده اند (25). بنابراين کلمه ي دجله، يک لفظَ فارسي است که در تلفّظ عربي، صورت آن تغيير کرده است. در عرفِ جغرافي دانان اسلامي، مقصود از رود دجله همين رود فعلي است که پس از يکي شدن با رود فرات، واردِ ايران مي گردد و به خليج فارس مي ريزد. نويسندگان قديم اسلامي، رود کارون و چند رودخانه ديگر را که آبِ آنها با دجله يکي مي شود، دجله ي کوچک يا به صورت مُصَغّر، « دُجَيل » ناميده اند.

اروندرود، آرنگ رود، کودک دريا

کلمه ي « اروند » طبق نوشته ي دکتر معين در حواشي برهان قاطع ( ذيل کلمه ي اروند ) مقارن تيگرا يا دجله است که به معني تند و تير و تيزمانند باشد (26). از قديم ترين مآخذي که در آن « اروند » مکرّراً به جاي دجله استفاده شده، شاهنامه فردوسي است؛ از جمله در ضمن شرح جنگ قادسيه مي سرايد:
فرخزاد هرمزد با آبِ چَشم
از اروندرود اندر آمد به خَشم
و نيز هنگام شرحِ خواب انوشيروان گفته است:
گذر يافتندي به اروندرود
به چرخ زحل، برشدي تيره دود
در فرهنگ رشيدي چنين آمده است: اروند، کوه همدان، مرادف الوند و نام دجله. فردوسي گويد:
به تازي تو اروند را دجله خوان
اگر پارسي/ پهلواني را نداني زبان
ياقوت به جاي « اروندرود »، « آرنگ رود » ذکر کرده که به احتمال قوي، تحريف اروند رود است و نيز گويد که نام ديگر اين رود، کودک درياست (27).

« شطّ العرب » به عنوان يک نام جديد

در متون تاريخي و کتاب هاي مسالک و ممالک تا قرن هفتم هجري، رودي به نام شطّ العرب به مفهوم فعلي يعني رودي که از سرزمين عراق وارد ايران شود و از آنجا به خليج فارس بريزد، به نظر نويسنده نرسيده است. شط العرب به اين مفهوم، نام تازه اي است که به رود دجله و فرات و پس از پيوستن به يکديگر داده شده و نام تاريخي آن « اروندرود » است.
در دوره ي اسلام ( و بهـ.قولي از اواخر ساسانيان ) به مناسبتي که خواهيم گفت به آن دجله ي عوراء مي گفته اند. ناگفته نماند که لفظ « شطّ العرب » را رامهرمزي در يک مورد استعمال کرده است (28) امّا مقصود وي، طبق تصريح خود او، « شِحر لبان » مي باشد. به موجب نوشته ي ياقوت، « شِحر » به کسر اول و سکون دوم محلي بوده است در ساحل درياي هند ( مقصود درياي عمان است ) در ناحيه ي يمن، بين عدن و عمان (29). « لبان » شهري بوده است در ناحيه مَهره از سرزمين نجد در منتهاي يمن (30).
« شِحر» به معني شط نيز آمده است. مي توان گفت مقصود رامهرمزي از شطّ العرب، نهري بوده (31) که در لبان جريان داشته است. رامهرمزي گويا در يک مورد به شطّ العرب امروزي که شطّ بدون اينکه به لفظ ديگري اضافه شود، اطلاق کرده است. قديمي ترين کتابي که شطّ العرب در آن به معني فعلي آمده است تا آنجايي که نويسنده ي اين سطور اطلّاع دارد، کتاب حمد الله مستوفي مي باشد (32).

دجله ي عوراء

« اروندرود »، نام فارسي دجله است، از آنجا که واردِ عراق مي شود تا محلّ « قرنه » که به فرات مي پيوندد، سپس از بصره و آبادان مي گذرد و خليج فارس مي ريزد. در دوره ي اسلام، رود مزبور را تا نزديکي هاي بصره، دجله ناميدند و از آن پس به آن « دجله ي عوراء » گفتند. بنابراين دجله ي عوراء يعني منتهي اليه اروندرود، همان است که امروز شطّ العرب ناميده مي شود. در تاريخ طبري و ديگر متون تاريخي، همچنين در کتاب هاي مسالک و ممالک به همين نام ذکر شده است. چرا آن را دجله ي عوراء ناميدند؟
در سال ششم هجري در زمان خسروپرويز، آب دجله و فرات طغيان کرد. خسرو، بسيار کوشش کرد که جلوي طغيان آب را بگيرد. حتّي در يک روز، در چهل نقطه سدّبندي کردند. امّا آب زيادتي نمود و به بطائح (33) وسعت پيدا کردر(34). اين وسعت به حدّي بود که رود دجله از محل سدبندي، کور شد (35). از اين رو آن را « دجله ي عوراء » يا دجله ي کور يا دجله يک چشم ناميدند. درباره ي وجه تسميه ي دجله ي عوراء در سطور آينده نيز مطالبي ذکر خواهد شد.
دجله ي عوراء از کجا شروع مي شود؟ دجله ي عوراء، قسمت پايين دجله است و مساوي است با شطّ العرب (36) و بهـ.قولي، در پايين بصره است (37) و بهـ.قولي ديگر از مذارتا (38) تا درياست (39). قولي که به نظر صحيح تر مي آيد اين است که دجله ي عوراء از آن جايي است که جزر و مدِّ دريا به آن مي رسد (40). مي توان احتمال داد که در اين قسمت از رود، چون در موقعِ مدّ، مثل اين است که جريان آب متوقّف مي شود و نهر کور مي گردد از اين رو آن را عوراء ناميده اند. ابن رسته گويد: « آب دريا در موقع مدّ داخلِ دجله ي عوراء مي شد و به اين مناسبت، آب در اين قسمت شور مي گرديد و قابلِ شرب نبود. عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز از پايين بطائح، نهري به طول چهار فرسنگ به بصره آورد تا مردم از آب شيرين بهره مند گردند » (41). ابن الفقيه گويد: « دجله ي عوراء، همان دجله اي است که از بصره مي گذرد » (42).

بهمن شير

همان طور که گفته شد به طور کلّي رود دجله را تا آنجا که به دريا مي ريخته است، اروندرود مي ناميده اند. قسمت پايين آن را که به شرح مذکور در عربي به آن دجله ي عوراء مي گفته اند و امروز شطّ العرب مي گويند، « بهمن شير » نام داشته است. مسعودي گويد: « فرات به بطيحه، منتهي مي شود و از آنجا در دجله ي عوراء که در فارسي آن را بهمن شير نامند، وارد مي شود. سپس به دريا مي ريزد » (43).
« بهمن شير»، مخفّف « بهمن اردشير» است که شهرستان وسيعي بوده است در ميان واسط و بصره که ميشان و مذار، جزو آن محسوب مي شده است. نيز نام شهري بوده است در ساحل شرقي اروندرود با دجله ي عوراء (44) و به احتمال قوي به همين مناسبت شطّ مذکور را بهمن شير ناميده اند.
نه تنها اروندرود، بلکه کليه ي نهرهايي که به خليج فارس مي ريزد به ايران تعلّق داشته است. در زمان ساسانيان، کشتي هايي که از هندوستان بهـ.قصد پايتخت ايران حرکت مي کردند، از خليج فارس وارد اروندرود مي شدند تا به مدائن ( تيسفون ) برسند. تا قرون اوليه ي اسلامي نيز به همين منوال بود.
نويسنده ي کتاب البدء و التّاريخ گويد: « کشتي ها از هند تا مدائن در دجله عوراء در حرکتند » (45). نويري گويد: « کشتي ها از هند و چين از درياي فارس، داخل دجله مي شدند و تا مدائن پيش مي رفتند » (46). در عهد قباد، در ناحيه ي کسکر (47)، شکاف عظيمي در سدّ رودخانه پيدا شد و آب، طغيان کرد. عمارات و مزارع بسياري را فراگرفت و بطائح به وجود آمد و اين شکاف را دجله ي عوراء ناميدند زيرا آب از آنجا به سمت ديگري جريان يافت. نه فقط اروندرود، بلکه کليه ي نهرها و شطّ هايي که به خليج فارس مي ريخت در تصرّف ايران بود. (48)

نام هاي ايراني در جغرافياي عراق

نام هاي جغرافيايي کشور عراق، عموماً فارسي بوده و بسياري از آنها که امروز معمول است و پاره اي از افراد تصوّر مي کنند عربي است، ريشه اي فارسي دارد. ممکن است اين سؤال پيش آيد که چه جهت دارد اسامي شهرها و نواحي يک کشور عربي، فارسي باشد؟ پاسخ چنين سؤالي اين است که سرزمين عراق در ايران باستان و در قرون مختلف اسلامي، جزوي از کشور پهناور ايران بوده است.
کوروش- شاه هخامنشي- سرزمين بابِل ( درمحل حلّه ي امروزي ) را متصرّف بود و آثاري از کاخِ او همانطور که خواهيم گفت، اکنون باقي است. در زمان ساسانيان، پايتخت شاهان ايران، شهر تيسفون ( مدائن )، در پنج فرسنگي بغداد بود.
در دوره ي اسلامي، پس از انقراض بني اميه و روي کار آمدن عباسيان، چون خلافت آل عباس به پايمردي ايرانيان به وجود آمده بود و بهـ.قول يکي از نويسندگان معروف عرب « خلافت عباسي در حقيقت حکومتي ايراني بود، از اين روي، مرکز خلافت را از دمشق به عراق انتقال دادند » (49). آل بويه نيز پايتخت دوّمشان را بغداد قرار دادند ( پايتخت اوّلشان شيراز بود ). سلجوقيان نيز در عراق فرمانروايي مي کردند. در زمان صفويه، سلسله جنگ هايي ميان ايران و عثماني بر سر تصرف عراق جريان داشت. در زمان نادر شاه و کريم خان زند نيز موضوع تصرف عراق از طرف ايران مطرح بود. از اين رهگذر، جنگ هايي ميان ايران و عثماني رخ داد که در نتيجه، بارها عراق در تصرّف ايران قرار گرفت که در کتب تاريخ به تفصيل شرح داده شده است.
منظور اين است که با اين سوابق، طبيعي است که اعلام جغرافيايي چنين سرزميني اصلاً بايد فارسي باشد و اگر نامي غير فارسي در آن يافت شود، عارضي و غير اصلي است. بنابراين عجب نيست اگر نام اصلي دو رود بزرگ و تاريخي که در عراق جريان دارد، فارسي باشد. آن هم فارسي چند هزار ساله: « اروندرود » و « پالادرود ».
حمزه ي اصفهاني گويد: « ساحل را در فارسي، ايراه گويند و از اين جهت بندر ناحيه ي « اردشير خُرّه » ( به ضم خاء و تشديد راء ) را در فارسي، « ايراهستان » مي ناميدند. زيرا در ساحل دريا واقع بود و به ساکنان آن ايراهيان مي گفتند. تازيان، لفظ ايراه را تعريب کردند. به اين نحو کهـ.قاف به آخر آن ملحق نمودند و ايراق گفتند، سپس همزه را به عين بدل کردند » (50).
عبدالملک بن قريب معروف به اصمعي، از اديبان و لغت دانان بسيار مشهور در قرن دوم هجري گويد: « سرزمين عراق را دلِ ايرانشهر مي ناميدند. عربان، لفط وسط يعني کلمه ي ايران را تعريب کردند و عراق گفتند » (51). در قديم به عراق، « سورستان » نيز مي گفته اند (52). ابن رسته گويد: « قسمت وسط ايرانشهر را .يعني اراضي واقع در ميان دو رود دجله و فرات را که عرب ها آن را « سواد » مي ناميدند ) سورستان نامند. ايرانشهر نسبت به ديگر قسمت هاي زمين همانند سينه است نسبت به جسد انسان و سورستان نسبت به ديگر نواحي ايرانشهر مانند قلب است در سينه. در روزگار قديم، سورستان را دل ايرانشهر مي ناميدند » (53).
اسامي استان هاي دوازده گانه ي سورستان ( عراق )، همه فارسي بوده است. ابن خرداذبه گويد: « سواد ( سورستان ) دوازده استان يا کوره و شصت طسوج ( ناحيه ) است:
1. استان شادفيروز ( حلوان ) پنج ناحيه ( طسوج ) است، يکي به نام فيروز قباد، ديگري اِربِل و سه ديگر خانقين.
2. استاد شادهرمز و از طسوج هاي آن، بزرگ شاپور و کلواذي، راذان بالا و پايين.
3. استاد شادقبا و طسوج هاي روسته آباد، مهرود، جلولا.
4. استان بازيگان خسرو و از نواحي آن نهروان اواسط و اسفل.
5. استاد شادشاپور ( کسکر ) داراي چهار طسوج زنده رود.
6. استاد شادبهمن و از طسوج هاي آن بهمن اردشير و ميشان و دشت ميشان.
7. استان عالي و از طسوج هاي آن فيروزشاپور ( انبار ).
8. استان اردشير بابکان و از جمله ي نواحي آن بهرسير.
9. استانِ بِه ذيوماسفان ( زاب هاي سه گانه ).
10. استان بِهـ.قبادِ اعلي.
11. استان بِهـ.قبادِ اوسط.
12. استان بهـ.قباد اسفل و طسوج هرمزجرد و رودمستان » (54).
روايت قدامه بن جعفر در اين باره چنين است: « شادفيروز ( ناحيه اي در حلوان )، استان شادقباد، - ناحيه ي بزرگ شاپور در همين قسمت است- ناحيه راذان بالا و راذان پايين، استان خسرو شادفيروز، ناحيه روسته آباد، ناحيه ي مهرود، ناحيه ي بندنيج، استان « ارندين کرد » ( شايد به اين مناسبت که اين اراضي از اروندرود سيراب مي شده است )، ناحيه ي نهروان، ناحيه ي بادرايا، ناحيه ي باکسايا، استان خسروشاپور ( شهرستان کسکر )، ناحيه زنده رود، استان خسروشاد بهمن، کوره ي دجله و طسوج هاي بهمن اردشير، دشت ميشان، ميشان، ابرقباد. تا اينجا طسوج هاي شرقي دجله بود ( که از رود دجله مشروب مي شود ).
امّا اراضي سمت مغرب که از فرات آب مي گيرد عبارتند از: طسوج فيروز آباد، طسوج قطرپل، طسوج انبار، طسوج بادريا، استان اردشير بابکان، طسوج بهرسير، استان روين باسفبار، طسوج زاب اعلي و اوسط و اسفل ( در نسبت به زاب، از پادشاهان قديم ايران ) در استان بهـ.قباد بالا، طسوج بابل استان بهـ.قباد اوسط استان بهـ.قباد پايين، طسوج هرمزجرد » (55). آخريم حد ايران از سمت مغرب، مابين نهر بلخ ( مقصود جيحون است ) تا منتهاي آذربايجان و ارمنيه تا فرات و قادسيه ( در چند فرسنگي کوفه )، سرزمين فارس است (56) و آخر حد، کوفه ي بهمن اردشير نام داشته است (57) و در نزديک قادسيه، مکاني بوده است به نام شاهي (58).

بغداد

کلمه ي بغداد، بي شک لفظي ايراني است، مرکب از « بغ » به معني خدا و « داد » که مجموعاً به معني خداداد است. اين مطلبي است که دکتر معين در ذيل کلمه ي بغداد نوشته است. در متن برهان چنين آمده: « بغداد در اصل، باغ داد ( به صورت اضافه ) بوده است. به سبب آنکه هر هفته يکبار، انوشيروان در آن باغ بارِ عام دادي و دادرسي مظلومان کردي » (59). ايشان درباره ي کلمه ي بغداد و ريشه ي آن که در زبان فارسي سابقه ي چند هزار ساله دارد و الفاظ ديگري که با آن هم ريشه هستند، تحقيقات سودمند و دقيقي کرده اند که اکنون مجال ذکر آن نيست (60).

کربلا

در وجه تسميه ي کربلا، وجوه گوناگوني گفته اند، از جمله اينکه اين کلمه در اصل، کوره ي بابِل بوده است؛ چون ناحيه ي کربلا در قديم، ناحيه اي از بابل محسوب مي شده است ( ميان کربلا و بابل فاصله ي زيادي نيست ).

هفت قسمت مدائن

علّت اينکه تازيان، تيسفون را مدائن ( جمع مدينه يعني شهرها ) ناميدند اين بود که از هفت قسمت تشکيل مي شد که نام آنها عبارت بودند از: اسپاپور، وه اردشير، هينو شاپور، درزيندان، وه گنديو خسره، نوينا باد، کرداپاد (61).

آثار تاريخي ايران در عراق

در ذيل اين مبحث، مناسب به نظر مي رسد که نمونه هايي از آثار تاريخي ايران در عراق که شواهد زنده اي است از دوران هايي که عراق جزوي از خاک ايران بوده است، ذکر شود تا بهتر معلوم گردد که چرا نام دو رود دجله و فرات در قديم، اروندرود و پالادرود بوده است. چقدر به جا و مناسب است که اکنون اين نام هاي باستاني و زيبا به اين دو رود بزرگ اطلاق گردد.

کاخ کوروش

در پانزده فرسنگي جنوب بغداد، شهر معروف حِلّه واقع شده که امروز مرکز استان « اللواء » است. اين شهر در کنار يکي از شعبه هاي بزرگ فرات يا پالادرود قرار دارد. در دوزاده کيلومتري حِلّه، خرابه هاي بابِل و آثار باستاني چند هزار سال پيش، از جمله کاخ معروف ايشتار و شير بابِل و بقاياي حدائقِ معلّقهـ.قرار دارد که بسيار جالب و ديدني است. آثار باقيمانده از کاخ کوروش، شاه هخامنشي از جمله آثاري است که هرکس به تماشاي خرابه هاي بابل برود آن را مي بيند. کوروش در سال 538 قبل از ميلاد مسيح، بابل را فتح کرد.

ايوان مدائن

پادشاهان ايران، زمستان ها در عراق به سر مي بردند، ابودلف گويد:
« و إِني إمرءٌ کسوري الفعال
أصيفُ الجِبال و إشتو العَراقا »
من مردي هستم که در کارها از کسري انوشيروان پيروي مي کنم. تابستان در نقاط خوش آب و هواي کوهستاني و زمستان در عراق زندگي مي نمايم.
پايتختِ پادشاهان ساساني، شهر تيسفون بودکه تازيان آن را مدائن گفتند. پس از بناي شهر بغداد در اواسط قرن دون هجري به وسيله ي منصور دوانيقي- دومين خليفه ي عبّاسي- شهر مدائن از رونق افتاد تا امروز که به صورت دِه بزرگي درآمده است. از آنجا کهـ.قبر سلمان فارسي (62) در آن واقع شده و زيارتگاهِ عراقيان است. نام مدائن را از دست داده و به سلمان پاک معروف شده است. سلمان پاک يا مدائن در سي کيلومتري جنوب بغداد و زيارتگاه و تفرّجگاه مردم اين شهر مي باشد.
در بيرون مدائن، سمت جنوب، ايوان مدائن يا طاق کسري، با شکوه و عظمتي هر چه تمامتر جلوه گري مي کند که کرچه خرابه است و خلوت، امّا شکوه و هيبتِ آن غير قابل وصف است و بيننده را سخت تحت تأثير قرار مي دهد. همين اثر عجيب است که باعث شد بحتري، شاعر عرب و معروفِ سده ي سوم هجري قصيده ي بسيار مشهور خود را درباره ي آن بسرايد و خاقاني، شاعر توانا و حسّاس ايراني در سده ي ششم هجري، قصيده ي ايوان مدائن را به نظم درآورد. قصيده اي که در روح هر ايراني اثر مي گذارد.
ايوان مدائن، طاقي است که بهـ.قول نويسنده ي کتاب االعراق قديماً و حديثاً، شايد بلندترين طاقهاي گيتي باشد. ارتفاع آن سي متر ( و بهـ.قولي بيست و هشت متر ) و طول آن از دهانه تا آخر، چهل و هشت متر است، گمان مي رود که شاپور ذوالاکتاف آن را بنا کرده و انوشيروان ترميم نموده و وسعت داده است.

أخَيضَر

در فاصله پنجاه و پنج کيلومتري کربلا، قصري عظيم و قديمي وجود دارد که احتمال داده مي شود از آثار ساسانيان باشد.

برج مراقبت

در استان دليم در کنار فرات، آثاري از برج مراقبت ايرانيان در برابر روميان در حد فاصل ميان ايران و روم، باقي است.

حيره

حيره، نام ناحيه اي است در عراق، در چند فرسنگي کوفه و نجف که يک امارت عربي، زير نظر پادشاهان ساساني در آن وجود داشته است. حيره همانجاست که يزدگردِ اوّل فرزند خود بهرام را که بعداً به بهرام گور معروف شد به آنجا فرستاد و امير حيره، کاخ هاي معروف خُوَرنَق و سه دِير را براي شاهزاده ي ايراني بنا کرد. اکنون آثاري از آن زمان در اين ناحيه باقي مي باشد.

بيکلي

در استان سليمانيه، بناها و آثار و کتيبه هايي از نرسي پادشاه ساساني وجود دارد که مربوط است به سال 293 م. اين کتيبه ها را به فرمان نرسي، پس از پيروزي بر برادرش بهرام سوم نوشته اند (63).
از دوران هايي که عراق در تصرّف ايران نبوده بالاخص از زمان عثماني ها، همچنين در نيم قرن اخير که عراق پس از انقراضِ حکومتِ عثماني استقلال يافت، آثار فراواني از ايرانيان، مخصوصاً در مشاهدِ متبّرکه و عتباتِ عاليات به وجود آمد، به طوري که در بارگاه هاي ائمّه ي اطهار ( ع ) و آن بناهاي باشکوه و رواق هاي بلند و گنبدها و گلدسته هاي عظيم و زراندود و آيينه کاري ها و تزيينات، جز اثرِ ايراني، چيز ديگري به چشم نمي خورد که شرح اين مطلب از بحث فعلي ما خارج است.
کتابنامه :
1. مقدسي بشاري، ابوعبدالله: أحسن التقاسيم في معرفه الأقاليم، ليدن، هلند، 1906 م.
2. ابن الفقيه، احمد بن محمد همداني: مختصر البلدان، ليدن، هلند، 1885 م.
3. ابن بلخي: فارسنامه، لسترنج و نيکلسون، ليدن، هلند، 1921 م ( افست تهران، 1313 ش ).
4. ابن خرداذبه: المسالک و الممالک، دوخويه، هلند، 1889م.
5. قدامه بن جعفر: الخراج، دوخويه، هلند، 1889م.
6. رامهرمزي، بزرگ بن شهريار ناخداي: عجائب الهند برّه و بحره و جزايره، هلند، 1883م.
7. فردوسي، ابوالقاسم: شاهنامه، ژول مول، پاريس، 1838-1846م.
8. مسعودي، علي بن حسين: مروج الذّهب و معادن الجوهر، بيرون، دارالاندلس.
9. مسعودي، علي بن حسين: التنبيه و الاشراف، اروپا.
10. ياقوت حموي: معجم البلدان، ووستنفلد، لايپزيک، 1866-1873م.
11. ابن حزم، علي بن احمد بن سعيد: جوامع السّيره، چاپ دار المعارف مصر.
12. اصفهاني، حمزه بن الحسن: التنبيه علي حدوث التّصحيف، بغداد، 1967.
13. مقدسي، مطهرّبن طاهر: البدء و التّاريخ، کلمان هوار، پاريس، 1899-1919م.
14. بتاني، محمد بن سنان حراني: زيج صابي، رم ( روميه الکبري )، 1899م.
15. بيروني، ابوريحان محمّدبن احمد: قانون مسعودي، حيدرآباد دکن، 1956م.
16. ابن رسته، احمد بن عمر: الاعلاق النفسيه، دوخويه، هلند، 1891م.
17. دمشقي، محمّدبن ابيطالب انصاري صوفي ( شيخ ربوه ): نخبه الدّهر في عجائب البّر و البحر، انتشارات هاراسويتز، لايپزيک، 1923 م.
18. نويري، شهاب الدين: نهايه الارب، دارالکتب مصر، ج1، 1374ق.
19. تبريزي، محمّدحسين بن خلف: برهان قاطع، محمد معين، تهران، 1336ش.

پي‌نوشت‌ها:

1. محقق تاريخ و نويسنده ي فقيد، مؤلف کتاب معروف آل بويه.
2. بيروني، ابوريحان محمّدبن احمد: قانون مسعودي، حيدرآباد دکن، 1954 م، ج2، ص 538.
3. دمشقي، محمّد بن ابيطالب انصاري صوفي ( شيخ ربوه ): نخبه الدّهر في عجائب البرّ و البحر، فراين و مهرن، لايپزيک، 1923 م، ص 150.
4. مقدسي، مطهرّبن طاهر: البدء و التّاريخ، کلمان هوار، پاريس، 1899-1919 م، ج4، ص 56؛ ابن رسته، احمدبن عمر: الاعلاق النفسيه، دوخويه، هلند، 1891 م.، ص 84.
5. بتاني، محمد بن سنان حراني: زيج صابي، رم ( روميه الکبري )، 1899 م.، ص 56.
6. مسعودي، علي بن حسين: مروج الذّهب، بيروت، دارالاندلس، ج1، ص 126.
7. مقدسي، البدء و التّاريخ، ج4، ص 55.
8. مقدسي بشاري، ابوعبدالله: أحسن التّقاسيم في معرفه الأقاليم، ليدن، هلند، 1906 م.، ص 18.
9. اين مقاله پيش از سال 1350 ش تدوين يافته است. بديهي است تار اين زمان تحقيقات زيادي در اين زمينه صورت گرفته است.
10. نگاه کنيد به: مقدمه ي جلال الدين همايي بر التفهيم.
11. ابن حوقل، صوره الارض، وين، 1916، ص 244.
12- همان، ص 52.
13. مقدسي، البدء و التاريخ، ج4، ص 54.
14. بندر سيراف که امروز به بندر طاهري معروف است، در قرون اوليه ي هجري بزرگترين و آبادترين بندر خليج فارس بود و نويسنده ي اين سطور در کتاب شاهنشاهي عضدالدوله، شرحي درباره ي عظمت و اهميت اين بندر داده است. دريانوردان معروف ايراني اغلب اهل اين بندر بوده اند.
15. ابن حوقل، صوره الارض، ص 254.
16. مقدسي بشاري، أحسن التّقاسيم في معرفه الأقاليم، صص 10-11.
17. همان، ص 18.
18. رامهرمزي، بزرگ بن شهريار ناخداي: عجائب الهند برّه و بحره و جزايره، هلند، 1883 م.، صص 165-166.
19. مقدسي بشاري، احسن التقاسيم، ص 12.
20. ياقوت حموي: معجم البلدان، ووستنفلد، لايپزيک، 1866-1873 م.، ج3، ص 860.
21. تبريزي، محمّدحسين بن خلف: برهان قاطع، محمد معين، تهران، 1336 ش، ج1، ص 357.
22. اثري که تا اين اواخر از « جنيبت » که در فارسي به آن يدک مي گفتند، باقي مانده بود، در دسته هاي عزاداري ايام عاشورا بود که جزو شبيه سازي و نشان دادن واقعه ي کربلا و تشريفاتي که در اين مراسم معمول بود، مشاهده مي گرديد. يک نفر اسب سوار، اسب ديگري را که بسيار زيبا و قوي هيکل بود با آراستگي کامل بدون اينکه کسي سوار آن باشد به دنبال خود مي کشيد.
23. واسط، شهري بوده است ميان کوفه و بصره که امروزه وجود ندارد.
24. قُرنَه به ضم قاف و سکون راء و فتح نون، به معني قرين شدن و پيوستن است.
25. نويري، شهاب الدين: نهايه الارب، دارالکتب مصر، ج1، 1374 ق، ص 268.
26. برهان قاطع، 111/1- 112.
27. ياقوت حموي: معجم البلدان، ج2، ص 551.
28. رامهرمزي، عجائب الهند، ص 130.
29. ياقوت حموي: معجم البلدان، ج3، کلمه ي « شهر ».
30. ياقوت حموي: معجم البلدان، ج4، ص 345.
31. ابن حوقل، صوره الارض، ص 138.
32. مستوفي قزويني، حمدالله: نزهه القلوب، لسترنج، لندن، 1893، ص 40.
33. بطائح، جمع بطيحه است و بطيحه به معني محلّ جمع شدن آب است. در عرفِ جغرافي دانان اسلامي، مقصود از بطائح محلّي بوده است در پايينِ واسط، نزديک بصره که آبهاي اروندرود و پالادرود در آن جمع شده و درياچه اي به مساحت سي فرسنگ در سي فرسنگ به وجود مي آوردند.
34. قدامه بن جعفر: الخراج، دوخويه، هلند، 1889 م.، ص 240.
35. ابن رسته، احمد بن عمر: الاعلاق النفسيه، تصحيح دوخويه، هلند، 1891 م.، ص 694.
36. دائره المعارف اسلامي، ج9، ص 152. [ مشخصات کتابشناختي بيشتري به دست نيامد ].
37. قدامه بن جعفر: الخراج، ص 240.
38. « مذارتا » ناحيه اي است ميان واسط و بصره و اين لفط فارسي است ( معجم البلدان ).
39. ابن رسته، الاعلاق النفسيه، صص 94-95.
40. همان.
41. همان.
42. ابن الفقيه، احمد بن محمّد همداني: مختصر کتاب البلدان، ليدن، هلند، 1885م.، ص 189.
43. مسعودي، علي بن حسين: التنبيه و الاشراف، مکتبه خياط، بيروت، 1965، ص 52.
44. نگاه کنيد به: ياقوت حموي، معجم البلدان، ج1، ص 770.
45. مقدسي، البدء و التاريخ، ج4، ص 78.
46. نويري، نهايه الارب، ج1، ص 269.
47. « کَسکَر »، ناحيه اي بوده است در محل واسط ( بين بصره و کوفه ) که مرکز آن خسروشاپور نام داشته است ( ياقوت حموي، معجم البلدان، ج4، ص 274 ).
48. ابن حوقل، پيشين، ص 244.
49. ابن حزم، علي بن احمد بن سعيد: جوامع السّيره، چاپ دار المعارف مصر، ص 366.
50. اصفهاني، حمزه بن الحسن: التنبيه علي حدوث التّصحيف، بغداد، 1967، ص 179.
51. همان، ص 180؛ قدامه بن جعفر: الخراج، ص 234؛ ابن خرداذبه: المسالک و الممالک، تصحيح دوخويه، هلند، 1889 م.، ص 5 و ديگر کتاب هاي مسالک و ممالک.
52. اصفهاني، التنبيه علي حدوث التّصحيف، ص 68.
53. ابن رسته، الاعلاق النفسيه، ص 103-104.
54. ابن خرداذبه: المسالک و الممالک، تصحيح دوخويه، هلند، 1889 م.، ص 5-8.
55. قدامه بن جعفر: الخراج، ص 236.
56. همان، ص 230.
57. مقدسي، البدء و التاريخ، ج4، ص 75.
58. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احيا کتب عربي، مصر، 1380 ق، ج17، ص 62.
59. تبريزي، برهان قاطع، ج1، ص 289.
60. همان.
61. ياقوت حموي، معجم البلدان، ذيل کلمه ي « مدائن ».
62. نخستين ايراني که اسلام اختيار کرد و بزرگترين صحابه پيغمبر ( ص ) که حضرت درباره ي او فرمود که سلمان از ما اهل بيت است.
63. آثار العراق قديما و حديثا. [ مشخصات کتابشناختي بيشتري پيدا نشد.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.