مترجم: مهرداد ميردامادي
انگيزه هايِ محرک
گئورگ زيمل همواره جايگاه خاصي را در جمع بنيانگذارانِ جامعه شناسي به خود اختصاص داده است. اينکه لوئيس کوزر او را غريبه، و بيگانه اي در حوزه جامعه شناسي توصيف مي کند، تنها زماني درست به نظر مي رسد که توجه ما به موقعيت او در اين حوزه و در جمع بزرگان اين رشته شکل صوري به خود بگيرد. اما اين توصيف کورز دربرگيرنده ي موقعيت زيمل در يک حوزه گسترده تر فکري نبوده و نيز نقش او را در تثبيتِ نهاديِ پژوهش هايِ جامعه شناسانه در برنمي گيرد. جايگاه زيمل جايگاهي ايهامي است، بدين معني که از نقطه نظر يک حوزه علمي و دانشگاهي خاص نقشي حاشيه اي دارد و در همان حال در يک حوزه فکري نقشي محوري و کانوني به خود اختصاص داده است. در اين برداشتي که از جايگاه و از کارهاي وي مي شود، عوامل زيادي دخيل است، که روش التقاط گرانه و آميزگريِ زيمل بي شک از جمله ي اين عوامل به شمار مي رود - گستره ي کارهاي زيمل از تاريخ نگاري شروع شده و جامعه شناسي، روان شناسي و زيبايي شناسي را نيز دربر مي گيرد. کتاب (1992) soziologie زيمل بالغ بر 700 صفحه است، اما وي برعکس کنت، براي لحظه اي هم به اين باور نرسيد که جامعه شناسي بايد ملکه ي علوم، و نقطه اوج خلاقيت فکري قلمداد شود. عجيب آنکه، آنچه باعث شد که زيمل در سال هاي آغازين قرن بيستم جايگاه مهمي در تاريخ انديشه و عقايد پيدا کند، و نيز در نورديدن مرزهاي جامعه شناسي، فلسفه و زيبايي شناسي در سفرهاي خلاق، جسورانه و اکتشافي از سوي وي، به همراه تأملاتي که درباره ي فرهنگ به خرج داد، همگي تا حدودي در ناشناخته ماندن وي در محيط هاي دانشگاهي سهيم بوده و نقش داشته است.زيمل در 1858، در برلين، در خانواده اي که به طبقه بالاي متوسط تعلق داشت و در خانه اي در تقاطع دو خيابان اصلي که در عين حال شلوغ ترين خيابان هاي شهر نيز بودند، يعني خيابان هاي فردريش و لايپزيک، بدنيا آمد. زيمل از يهوديت به مسيحيت گرويد و سپس در دبيرستان وِردِر و سپس در دانشگاه تحصيل کرد و در سال 1885 فارغ التحصيل شد. وي در طول اقامت در برلين پايه هاي اشتغال بعدي خود را پي ريزي کرد. در 1895به سمت مربي، در 1901 به سمت استاديار منصوب شد، اما انتصاب وي به سمت استادي در دانشگاه استراسبورگ، که درآن زمان هنوز پس از اشغال 1870 در جنگ فرانسه و پروس، بخشي از خاک آلمان محسوب مي شد، تا 1914 محقق نشد. زيمل سال هاي آخر عمر خود را در استراسبورگ سپري کرد و هميشه از اينکه فضاي فکري اين شهر هم تراز برلين نبود، تأسف مي خورد. دانستن اين نکته هم حائز اهميت است که او در دانشگاهي نيز با مخالفت هاي جدي روبرو شد، چرا که برخي از همکارانش معتقد بودند که نحوه ي تدريس او اثر مخربي بر روي دانشجويان مي گذارد، هم زمان با اين مخالفت ها زيمل با جريان تکراري و هميشگي يهودي ستيزي نيز مواجه بود. زندگي وي در برلين، به عنوان يکي از بزرگترين شهرهاي جريان، به طور قطع نقش مؤثري در علاقه مندي وي به روابط اجتماعي جديد داشت. در اين روابط اجتماعي، افراد بر حسب ضرورت، بيشتر معاشرت ها و حشر و نشرشان با غريبه ها به مفهوم گسترده ي آن، يعني با کساني است که نمي شناسند، کساني که در حلقه دوستان و آشنايان قرار ندارند.
موضوعات اصلي
چندگانگي در نگرش، چندگانگي در صورت
زيمل از همان ابتداي کار يعني 1894 که کتاب مسائل جامعه شناسي را به رشته تحرير درآورد بر ضرورت مرزبندي پيرامون قلمرو اين رشته جديد تأکيد داشت. اما ساده انگارانه خواهد بود که او را يک جامعه شناس صرف، به معني کسي که خود را در حد و مرز اين رشته محدود مي کند، بدانيم. بررسي کامل کارهاي زيمل و نيز گستره ي مضاميني که وي به آنها پرداخته، هر دو نشان دهنده ي آن است که او به حيطه اي گسترده تر از حوزه جامعه شناسي اشراف داشته است. مجموعه آثار زيمل در برگيرنده بحث هاي عالمانه اي درباره ي ارزش ها، پول، فرد، شخصيت هنرمندانه و مُد است. در آثار وي موضوعاتي درباره ي تغيير و دگرگونيِ شهرهاي بزرگ، و آنچه اين دگرگوني براي زندگي افراد دربرداشته، مطرح شده است. همچنين در اين آثار روابط جديد بين زن و مرد، که برخاسته از شکل مدرن معاشرت است، مورد تحقيق و بررسي قرار گرفته است. زيمل سعي داشت که از طريق طرح پرسش هايي در زمينه مسائل فرهنگي و اجتماعي، به روح زمانه دست بيابد، و دگرگشتن روح جامعه ي مدرن را توصيف کند. او نسبت به مسئله ي زن و جنبش فمينيستي حساس بود، و به امکان به وجود آمدن يک فرهنگ خاص فمينيستي، و به رابطه ي بين خواسته هاي زنان و مبارزات کارگري مي انديشيد. زيمل نسبت به پيدايش يک قلمرو اجتماعي و نحوه ي نهادي شدن آن، که بطور فزاينده اي شکل عقلايي و محاسبه گرانه به خود مي گيرد، دقيق شد و در پي آن برآمد که بين قلمرو اجتماعي و شيوه زندگي انسان مدرن ارتباطي برقرار کند. در عين حال اين موضوع فکر او را به خود مشغول داشته بود که چه روابط جديدي از ميان فرهنگ هاي عيني و ذهني ظهور پيدا خواهد کرد. در اين مرحله بود که زيمل به طرح ريزي يک نوع جامعه شناسي احساسات پرداخت و بر اين برداشت اصرار مي ورزيد که مقولات روان شناسي اجتماعي مانند حق شناسي و وفاداري تکيه گاهي ضروري براي اجتماعي شدن به شمار مي روند. به طور خلاصه وي در پي توصيف و تشريح روابط و ارتباطاتي است که افراد در صورت هاي مختلف جامعه پذيري به وجود مي آورند. همچنين اين نکته نيز حائز اهميت است و تأکيد است که زيمل از 1890 تا 1918 تلاش داشت که با توجه به اهميت روز افزون تکنولوژي و نيز با دقت نظر درباره ي وسيله اي که تکنولوژي، بدون روشن بودن هدف خود، در اختيار داشت به تأمل و تعمق بپردازند و امکانات آن براي آزاد سازي فرد، و نيز قيد و بندهاي آن براي رشد فرد را بررسي کند.هم زمان با مطرح کردن موضوعات اساسي توسعه ي اجتماعي، شيوه هاي رابطه فرد و جامعه، رابطه فرهنگ عيني و فرهنگ ذهني هرچه بيشتر براي زيمل روشن و آشکار مي شد. وي در تلاش براي درک اين روابط اصطلاح « تراژدي فرهنگ » (1) را وضع کرد. تراژدي فرهنگ ناظر به اين معني است که زندگي و آفرينندگي در پي بروز يافتن اند، اما اين ابراز و بيان شکل و صورتي به خود مي گيرد که ويژگي آن دوري و فاصله يافتن از منشا فياض زندگي و آفرينندگي است.
از کار زيمل برداشتي بسيار غني و متنوع مي توان داشت اما اين کار زماني شدني است که بتوانيم ديدگاه وي را بپذيريم. از ديدگاه زيمل تأمل و تعمق درباره ي قلمرو اجتماعي و واقعيات آن از زواياي مختلف امکان پذير است. زيمل در فلسفه ي پول چندين مقوله اساسي را در شناخت شناسي مطرح مي کند و اين نکته را خاطر نشان مي سازد که براي بررسي قلمرو اجتماعي و واقعيات مربوط به آن، صورت هاي متفاوت پژوهشي را مي توان به کار برد. اگر بتوان به روح نظر اصلي زيمل درباره ي چندگانگيِ صورت هاي پژوهشي پي برد آنگاه ويژگي غيرقطعي و گسيخته بودن برخي از کارهاي او، نظريات شرطي ِاو و معناي ظريف آنها، برداشت هاي نسبيت باورانه ي او، و علاقه مندي اش به پديده هاي به ظاهر سطحي، همگي به آساني قابل توجيه خواهد بود. به طور مثال صورت تاريخي- اجتماعي يک امر، راه را براي ظهور و پديد آمدن آنچه وي « صورت محض » (2) مي ناميد هموار کرد. وي توانست با همين مفهوم به نظريه سازي درباره ي تأثير پول بر شيوه هاي زندگي و جامعه مدرن بپردازد. پول خود شرط دگرگوني و تغيير در صورت هاي ارتباط و معاشرت است. اما اگر از جنبه ديگري به اين مسئله نگاه کنيم، تغيير و دگرگون شدن همين صورت هاي زندگي گروهي بود که اجازه داد اقتصاد مبتني بر پول رشد و توسعه پيدا کند.
اين تغييرات و دگرگوني ها به وسيله يک سلسله دلايل فرضي و در عين حال معقول و ظريف، بررسي مي شود، و لذا آشفتگي ذهني زيادي از جامعه شناسان سنتي در مواجهه با مهارتِ غير متعارف زيمل، امري طبيعي و قابل پيش بيني است. علاوه بر آشفتگي که معلولِ مفهوم چندگانگي صورت هاي پژوهشي است، تنوع موضوعات مورد مطالعه نيز، زمينه را براي بروز سردرگمي و آشفتگيِ ذهني فراهم مي آورد، و به واقع همين موارد مايه ي سردرگمي خوانندگان کارهاي زيمل شد. او در بحث خود از چندگانگي صورت ها، به طور فزاينده اي به هنر و دين اهميت داد، و همين امر نقطه ي اصلي در جهت گيري جديد زيمل بود، يعني گرايش به تحليل جهانِ مدرن از ديدگاهي فرهنگي، و بررسي ناهمسازي هاي موجود در آن.
پيش از آنکه به تفصيل به جامعه شناسي زيمل بپردازيم، ابتدا مايليم به اتهام شناخته شده اي که نسبت به اين بخش از کارهاي زيمل وارد مي شود پاسخ گو باشيم. اتهامي که به جامعه شناسي زيمل زده مي شود از اين قرار است که کار وي تفکر و تعمقي افسار گسيخته بوده و ابهام و گنگي آن شکلي چاره ناپذير و مأيوس کننده به خود گرفته و اين که برداشت وي از جامعه شناسي برداشتي آشفته و نامشخص است. اين اتهام عمدتاً از ناحيه جامعه شناسان حرفه اي، و به طور مشخص از ناحيه دورکم، مطرح شده است. سلستين بوگله شجاعت و جسارت زيادي به خرج داد و در انتهاي نقد خود بر soziologie زيمل، در Anneé sociologique نوشت: « نکات و نوشته هاي وي فاقد ادله لازم است با اين همه جاي خاص خود را در قلمرو جامعه شناسي، به معناي گسترده آن، دارد ». اما آيا بوگله با گفتن اين عبارات و اهميت دادن بيش از حد به ادله و شواهد همچنان در جبهه مخالفان زيمل قرار نمي گيرد؟ آيا قلمرو جامعه شناسي به معناي گسترده آن، به نوع خاصي از فلسفه اجتماعي، که هميشه از ناحيه ي مکتب دورکيمي رد مي شد، نظر ندارد؟ با ابن فرض که هدف زيمل به وجود آوردن « جامعه شناسيِ محض » (3) بود که وي آن را به روشني از حوزه نظري موضوعات فلسفي- اجتماعي جدا مي دانست، آيا درست نيست که بگوييم اين ايرادات به حوزه ي مورد نظر زيمل مربوط نمي شود؟ به نظر من بوگله در تلاش براي اختصاص دادن مکاني موجه در جامعه شناسي به زيمل، او را در جائي قرار داده که در حيطه جامعه شناسي رسمي قرار نمي گيرد، يعني درست همان حيطه اي که زيمل در پي به وجود آوردن آن بود.
برداشت جامعه شناسانه زيمل
زيمل از ابتداي کار خود در پي به وجود آوردن گونه اي جديد از تحليل و بررسي بود که بر ديدگاهي معين و مشخص از واقعيت مبتني باشد. اگر امکان جدا ساختن و به وجود آوردن چنين پايه ي انتزاعي فراهم مي شد آنگاه جامعه شناسي از چنين نقطه نظري مي توانست به تحليل صورت هاي جامعه پذيري بپردازد ( اين مطلب در نامه اي آمده که زيمل در تاريخ 22 نوامبر 1896 به بوگله نوشته و در آن از تحصيل ديدگاهي جامعه شناسانه صحبت کرده): و چنين انتزاع خاصي از واقعيت اجتماعي دربرگيرنده ي جداسازي صورتِ جامعه پذيري از معناي آن و بررسي و تحليل جامعه از فاصله اي مشخص و معين مي شود، و بدين ترتيب قادر خواهيم بود که معاشرت و عمل دو سويه را، به عنوان مؤلفه هاي اساسي درون جامعه، جامعه اي که حالتي محض داشته و چيزي بيش از اين نيست، تشخيص دهيم.اين سه اصطلاح - يعني ديدگاه جامعه شناسان، انتزاع و فاصله تغيير پذير- نشان دهنده ي انجام يک کار فکري براي پيکربندي و طراحي واقعيت اجتماعي است، و از اين رو به معني به وجود آوردن اُبژه اي جامعه شناسانه است که پيش از اين وجود نداشت. به اعتقاد زيمل اگر جامعه شناسي بخواهد خود را در حکمِ علمِ واقعيت اجتماعي تثبيت کند بايد تمام مفاهيم مربوط به رئاليسم را طرد کند. او براي پروراندن اين ديدگاه، از بحث هاي مشهور درباره ي بنيان دانش و شناخت تاريخي بهره برد. در واقع کتاب مسائلِ فلسفه تاريخ ( زيمل [ 1907 ]، 1977 ) در فصل اول خود صراحتاً موضوع رئاليسم را مطرح کرده و به « ذات و وضعيت دروني تحقيقات تاريخي » مي پردازد زيمل در اين بحث اظهار عقيده مي کند که شناخت و دانش به تمامي واگردانِ داده هاي بي واسطه و آنيِ تجربه، به زباني جديد است. زباني که داراي صورت ها، مقولات و قوانين ذاتي و مختص به خود است. (4) ساختن يک زبان مختص به خود، دقيقاً همان مسئله اي است که جامعه شناسي با آن مواجه است، يعني به وجود آوردن مقولاتي که به واسطه آن واقيعت - رخدادها و تجربيات اجتماعي - مرتبه و جايگاه شناختي به دست آورد. از اين جنبه، دانش و شناخت برداشتي است که مرتبه اي ثانويه دارد، و آنگونه که رئاليسم هميشه ادعاي آن را داشته تصويري آيينه اي و نسخه اي عيني از واقعيت نيست. لذا جامعه شناسي بايد براي آنکه موضوع خود را بشناسد، ابزارهاي فرضيه - بنيادي (5) که تمام شناخت ها به آن نياز دارند را بسازد، چرا که روشن است « معناي هر علمي به واقعيات عيني ساده متکي نيست، و هميشه به عنوان آخرين راه حل از تفسير Deutung) و شکل دهي ( formung) واقعيات عيني بر طبق مقولات و قوانين فرضي بنياد خود، بهره مي گيرد. (6)
صورت و معنا
دانش جامعه شناسي پيشين، که نتيجه مطالعات شناخت شناسي شناخت تاريخ بود، را مي توان نقطه ي شروع کار زيمل فرض کرد. پس از آن وي به نظريه ي نسبيت باورِ شناخت (7) که در فلسفه ي پول مطرح شده توجه کرد و سپس در اثر بزرگ خود soziologie به طرح پرسش ها و موضوعاتي درباره ماهيت جامعه شناسي و نيز تعيين حوزه مطالعاتي آن پرداخت. روند تجريد و انتزاع که در چند و چون « جامعه شناسي محض » زيمل وجود دارد تنها درباره ي عناصر موجود در جامعه که عناصري صرفاً جامعه گاني بوده و چيزي بيش ازآن نيستند به کار مي رود. اين روندها متضمن جدايي صورت از معنايي جامعه پذيري مي شود. جامعه پذيري شکلي از روابط است که در آن تعدادي از افراد وارد کنش دو سويه مي شوند، منشأ عمل دو سويه ابراز غرايض يا اميالي خاص براي رسيدن به اهدافي مشخص است. سطحي از روابط اجتماعي، که زيمل سعي در روشن کردن و قابل فهم نمودن آن مي کرد، الزاماً نتيجه ي تعاملات ( کنش - و- واکنش ) بين افراد است، اما اين سطح از روابط داراي ويژگي ها و پيامدهاي مشخصي است که پيش از آن هيچ پژوهشي درباره آن صورت نگرفته بود. انجام چنين پروژه اي مستلزم آن است که از يک طرف بين غرائض، علايق، گرايش ها، و نيز اهداف و آرمان هايي که به وسيله ي افراد بروز داده شده و آشکارا مي شود، يعني معنا و ساختمايه ي جامعه پذيري، تفکيک قائل شده و آنان را بازشناسيم، و از طرف ديگر بايد به باز شناخت و فرق گذاري بين صورت ها، که افراد براي درک معنايِ درون آن اجتماعي مي شوند، بپردازيم. زيمل بارها و بارها بر اکتشافي بودن باز شناختِ صورت - معنا تأکيد مي ورزد. باز شناخت و فرق گذاري صورت- معنا به مجموعه اي از مقولات وابسته است، اين مقولات براي ياري رساندن به خردِ انسان ساخته و طراحي شده تا آنچه در تجربه ي آني و بي واسطه بدست مي آيد سامان يافته و به نظم در آيد: « درست همان گونه که صورت هاي جامعه شناسي بر اساس شمار نامحدودي از معناها ساخته - و پرداخته شده، به همين ترتيب خود صورت ها نيز از ميان کلي ترين و ريشه دار ترين کارکردهاي بنيادينِ روان سربر مي آورد. صورت و معنا در همه جا مفاهيم نسبي هستند، مقولات شناختي هستند که براي پرداختن به پديده ها و سامان بخشيدن به آنان به شکلي عقلاني به وجود آمده اند. از اين رو ويژگي که از بالا مورد مشاهده قرار گرفته و در رابطه اي به عنوان صورت درک شده، در رابطه اي ديگر، چنانچه از پايين به آن نگاه شود، بايد به عنوان معنا توصيف شود. » (8)معناها، عادات و گرايش ها، مانند گرسنگي، عشق، کار، دين يا کشش به مردم آميزي (9) في الذاته جنبه اجتماعي ندارند. اينها در جامعه هستند زيرا در درون افراد يافت مي شوند، و در اين معني شرايطي را براي تمام روندهاي جامعه پذيري فراهم مي آورند. اما همه اين موارد تنها از طريق صورت هاي مختلف کنش دو سويه اجتماعي مي شوند، کنش دو سويه اي از طريق آن، و در درون آن افراد با يکديگر معاشرت کرده و بر يکديگر تأثير مي گذارند. مفهوم « پيوند » در کار زيمل مفهومي اساسي و بنيادين است، چرا که جامعه شناسي صورت هايي را مطالعه مي کند که بوجود آوردن آن زماني ميسر مي شود که افراد از طريق تعامل، بر يکديگر تأثيري دو سويه داشته و اتحادهاي اجتماعي را شکل مي دهند. زيمل در بازي با خصوصيت تغييرپذير معني کلمه liaison ( پيوند )، به خصوص زماني که به صورت محاوره اي در زبان آلماني تلفظ شود، و نيز گستره ي فعاليت هايي که اين کلمه دربرمي گيرد، هيچ ترديدي به خود راه نمي دهد و مي نويسد:
هرچه يک مفهوم محض در جامعه شناسي شکلي قطعي تر به خود بگيرد ( و البته اين به معناي آن نيست که چنين مفهومي بايد جزئي نگر و واقعي باشد، بلکه بايد به صورت ساده اي از يک رابطه اشاره کند ) با راحتي و سادگي بيشتري معنا و واقعيت واقعيت يافتگي خود را به لحاظ زبان شناختي تعيين و مشخص مي کند... . آنچه گفته شد در ويژگي يکي از محض ترين کلمات جامعه شناسي يعني « پيوند » وجود دارد. در زبان رايج و در کاربرد کلي آن، اين کلمه به معني يک رابطه کام جويانه است. اين نشان دهنده ي توان بالقوه اين کلمه در کشيده شدن به يک سمت و حداکثر بهره برداري کردن از آن است. عشاق با يکديگر پيوند « دارند »، آنها به عنوان يک واحد جامعه شناسي يک پيوند « هستند » و آخر اينکه مرد در « پيوند زن » است و زن در« پيوند مرد ». (soziologie ، ص 710 ).
زيمل وجود عادات را نقطه شروع کار خود قرار مي دهد. اين عادات انعطاف پذيري آن را دارند که وارد صورت هاي گوناگون جامعه پذيري شوند. به طور مثال فداکاري يکي از اين عادت هاست که در روابط خانوادگي، در رابطه اي که افراد ممکن است با يک گروه داشته باشند، يا رابطه ي کارگران با حزب و نيز رابطه اي که افراد با وطن خود دارند ديده مي شود. اين عادت ها ممکن است در روابط زيادي وجود داشته باشد اما تنها زماني از طريق مختلف به ارضاء کامل مي رسند که شالوده اساسي يک روند فعال جامعه پذيري را تشکيل بدهند. همين امر درباره ي مردم آميزي نيز صدق مي کند. مردم آميزي نيز در روابط بسياري وجود دارد اما تحقق کامل را در کنش - و- واکنش يک جامعه گرايي محض، به دست مي آورد. به همين ترتيب فداکاري نيز زماني که به صورتي ديني بروز کند ارضاء نهايي خود را تحصيل مي کند. جامعه شناسيِ صَرفِ غذا نشان مي دهد که روند جامعه پذيري چگونه معنا، يعني گرسنگي که نياز به ارضاء دارد، را تا حدي در سطح دوم اهميت قرار داده و آن را در مقايسه با ارتباطات دو سويه اي که بين ميهمانان و يا در درون خانواده ايجاد مي شود، به حاشيه مي راند. گرسنگي در پيکربندي صرف غذا به عنوان صورت مطرح مي شود، يعني جهت گيري خاصي است که دست -اندر- کاران آن نسبت به يکديگر دارند. از اين رو افراد در اين صورت به يکديگر مرتبط مي شوند، که اين صورت به نوبه ي خود شيوه ي غالب جهت گيري دو سويه شده و اعمال مشترک و متقابلي را که در درون آن صورت مي گيرد، تحت تأثير قرار مي دهد.
جامعه پذيري در معناي گسترده ي خود، دربرگيرنده ي هر معنايي که باشد بيانگر يک صورت است « که خود را از طريق هزاران شيوه مختلف نشان مي دهد، و به دليل تمايلات و علائق افراد -چه اين تمايلات جسماني باشد و چه ذهني، گذرا باشد يا پايدار، پاگاهانه باشد يا ناآگاهانه، تصادفي باشد يا هدفدار- اين صورت ها به يک واحد تبديل شده و تمايلات و علائق در اين واحد شناخته مي شود » (10)، معناداري اين بازشناخت و فرق گذاري تحليلي بين صورت و معنا ( که البته آن را در يک واقعيت اجتماعي نمي توان تفکيک کرد ) تا حدي است که نشان مي دهد معناهاي مختلف را به وسيله ي يک صورت مشابه و در درون اين صورت مي توان نشان داد، و برعکس، يک معنا مي تواند باعث ايجاد صورت هاي متفاوت جامعه پذيري بشود. برتري اقتصادي و عشق را مي توان به عنواني مثالي براي نشان دادنِ ممکن بودن اين امر به کار برد. اين معناها مي تواند به واقع باعث ايجاد صورت هاي گوناگون کنش دو سويه شود. گستره اي از روابط تجاري و خانوادگي از جمله اين صورت هاست. اما همين صورت ها در يک رابطه تبادلي سرمشق برخي صورت هاي فراگيرتر و کلي تر قرار مي گيرند. از طرف ديگر، روابط صوري مانند تقليد و رقابت در جامعه پذيري افراد، به سمت مجموعه اي از اهداف و علائق سوق پيدا مي کند که تنوع و گوناگوني آن در احزاب سياسي و اجتماعات ديني نيز ديده مي شود، لذا مي تواند حالتي ابزاري پيدا کند. به همين ترتيب انگيزه ي ديني به عنوان يک معنا مي تواند باعث ايجاد صورت هاي غير ديني جامعه پذيري بشود، همانگونه که در محض ترين صورت خود مي تواند خود را به صورت ديني بروز بدهد.
کنش دو سويه واقعيت بخشيدن به يک واحد، يک جامعه يا يک جامعه پذيري است. از اين رو به اعتقاد زيمل به جاي صحبت از يک جامعه، مناسب تر آن خواهد بود که از فرايند جامعه پذيري، « صورت هاي محض اجتماعي » صحبت کرد. از ابتدا بايد به اين نکته توجه داشت که جامعه پذيري بر حسب نوع و عمق و نزديکي کنش دو سويه مي تواند شدت متفاوتي داشته باشد، و همچنين بايد اين مسئله را نيز مورد توجه قرار داد که حتي حداقل روابط بين انسان ها هم حائز اهميت است.
روابط خُرد
آنچه در پي خواهد آمد بي ترديد يکي از اصلي ترين مباحث زيمل است: ديدگاه جامعه شناسانه از جامعه پذيري به عنوان يک فرايند پرده برمي دارد، فرايندي که به صورت شبکه اي از روابط بين فردي شکل مي گيرد، از بين مي رود و به صورتي تازه دوباره شکل مي گيرد. اين ديدگاه به ما امکان مي دهد که به « فرايندهاي بسيار ريز مولکولي » که ما را به يکديگر پيوند مي دهد، نظري بيندازيم. سلستين بوگله در مروري انتقادي بر soziologie، به وضوح به اين نکته پي برد که جامعه شناسي براي زيملبايد دربرگيرنده ي چيزي بيش از... عادات و اعمال جمعي باشد. اين جامعه شناسي هرگاه رابطه اي از هر نوع بين افراد شکل بگيرد، هر کجا که کنش دو سويه بين يک فرد با فردي ديگر واقع شود، موضوع خود را پيدا خواهد کرد. در مجموع، تحليل تعاملات، براي آقاي زيمل و تارد ( با مطالعه ي آثار آنها مي توان متوجه شد که بين شيوه ها و حساسيت هاي اين دو متفکر چقدر تشابه وجود دارد )، اصل و اساس جامعه شناسي است. جامعه شناسي بايد البته توجه خود را به نهادهاي بزرگ - کليساها، قدرت هاي سياسي، سازمان هاي تجاري - معطوف کند، چرا که اين نهادها افراد را تحت نفوذ خود داشته، و همانگونه که يک بار عنوان شد، داراي زندگي مختص به خود هستند. اما تحقيق و مطالعه ي آنچه آقاي زيمل آن را معاشرت « در مرحله ي آغازين آن » مي نامد، يعني روابط بين افراد، و تأثيري که بر يکديگر مي گذارند، بسيار مثمرثمرتر و مفيدتر خواهد بود. (11)
در نظر زيمل، تا آن زمان رشته جامعه شناسي، توجه خود را تنها به روندهاي کلانِ جامعه پذيري که در صورت هاي کلان اجتماعي شکل گرفته بود، معطوف مي داشت، در حالي که کوچکترين پيوندهاي بين افراد، در چنين صورت هاي کلان اجتماعي جريان دارد.
ظاهراً همين صورت هاي خُرد بي اهميت در کانون توجه زيمل قرار مي گيرد، زيرا اين صورت هاي خرد به جامعه حالتيِ انعطاف پذير داده و به آن قوام مي بخشد. در جريان اين روندها- مانند صرف غذا با يکديگر، قدم زدن، رد و بدل کردن نگاه، و صحبت کردن در کوچه و خيابان - جامعه بطور فزاينده ي « جامعه » شده و هستي هاي اجتماعي مستحکم مي شود. کسي که پيرو دورکم باشد تعداد و شدت روابط را بر پيچيدگي اخلاقي جامعه مؤثر مي داند، چيزي که زيمل به اين مطلب اضافه مي کند آن است که تعداد و رشد روابط امکان رشد و رضايت خاطر فردي را فراهم مي آورد.
صورت هاي مختلف جامعه پذيري مراحل رشد جامعه است، و اين به معني آن است که مي توان حدود گوناگون به وجود آمدن واحدهاي اجتماعي، و اينکه اين واحدها چگونه از طريق معاشرت هاي متعدد شکل مي گيرند را مطالعه کرد. شکل گيري اجتماعي واحدها يعني اينکه « يک گروه از آنچه قبلاً بوده « جامعه » تر مي شود » (12). پس به طور مثال يک گروه ويژگي ِجامعه گانيِ خود را از طريق اجتماعي کردن کتش دوسويه ي مبارزه با گروه ديگر مستحکم مي کند، همين عمل تثبيت و تحکيم مي تواند به وسيله ي صورت هاي مخفي جامعه پذيري يا از طريق مُد يا صرف غذا، انجام شود. چنانچه يک گروه مخفي صورتي از جامعه پذيري باشد، اين به آن دليل است که « اين امر مخفي، روابطِ دو سويه ي کساني که در اين روابط دخيل اند را تعيين مي کند ». (13) سهيم بودن در يک امر مخفي باعث مي شود که روابط خاصي، به طور مثال رابطه اي براي حفظ خود، با گروه هاي همجوار شکل بگيرد، و نيز همين امر بر روابط درون گروهي نيز اثر مي گذارد. اين مثال ها نشان دهنده ي ويژگي تدريجي بودن است. ويژگي که زيمل آن را به جامعه پذيري نسبت مي دهد و بدين معني است که روندهاي گوناگون جامعه پذيري اعضا گروه ها را در درجات مختلف به يکديگر پيوند مي دهد، و درجات مختلفي از همبستگي را بين افراد باعث مي شود. به علاوه ميزان آگاهي اعضا گروه از صورت ها نيز متفاوت است. معناي عمل جامعه پذيري آن چنان در عمق آگاهي فرد قرار مي گيرد که افراد به واقع واقعيت و ماهيت جامعه پذيري را فراموش مي کنند. به اعتقاد زيمل، معناي عملي که اعضا گروه درگير انجام آن هستند، اغلب باعث آن مي شود که صورت جامعه پذيري که اين عمل در آن واقع مي شود به فراموشي سپرده شود. به ادعاي زيمل، اين امر يک پديده ي معمول و بسيار شايع است. از طرف ديگر، هر گروهي که در حلقه اي بزرگتر، بخصوص در جايي که مرزهاي کاملاً تعريف شده اي وجود دارد، شکل بگيرد، مانند زماني که افراد در امري مخفي يا در يک آئين شريک مي شوند، حد و مرزهاي خود را تقويت کرده و آگاهي اعضا را از اين واقعيت که در حال شکل دهي به يک جامعه هستند، تشديد مي کند. با اين همه بيشتر جامعه پذيري ها در روندي بروز مي کند که بر پايه ي شناختي ضمني و توجه به اهداف يک عمل بنا شده، و لذا اين عمل که در درون روند جامعه پذيري واقع مي شود، خود جامعه پذيري را از نظر دور مي سازد. صورت هاي جامعه پذيري را مي توان بر حسب ميزان آگاهي از روابط صوري که دست - اندر- کاران را به يکديگر مي پيوندند، از يکديگر متمايز و تفکيک کرد. هر چه ميزان اين آگاهي از روابط صوري، در مقايسه با معنايِ محض آن، يعني عملي که ساختمايه ي معاشرت است، بيشتر باشد، شيوه ي روابط دو سويه ارزش صريح تر و آشکارتري به خود مي گيرد.
صورت هاي جامعه پذيري بر پايه معناهايي است که بالذاته اجتماعي نيستند، بلکه بخشي از ترکيب جسمي رواني انسان هستند. اين معناها از وجود امکان روابط رواني که افراد را قادر مي سازد با يکديگر همکاري کرده و يا بر عليه يکديگر عمل کنند، و بدين ترتيب معاشرت ها، اتحاديه ها و جوامع را به وجود آورند، خبر مي دهند. يکي از پربارترين جنبه هاي جامعه شناسي زيمل شرح و تفضيل پيش انگاره هايي است که معاشرت ها بر اساس آن بنا مي شود و نيز تأکيد بر نقشي است که سائق هاي رواني -اجتماعي در صورت هاي جامعه پذيري بازي مي کنند. اعتماد، وفاداري، قدرداني، فداکاري، و اعتقاد به سرشت انسان، از جمله اين سائق هاست. جامعه شناسي خُرد به ما امکان مي دهد که به زندگي روزمره بسيار نزديک شويم، تا هم پيچيدگي شبکه بايست هاي دو سويه، و هم اهميت نيروها و عادات خاصي که به وجود آمدن جامعه را امکان پذير مي کند، درک کنيم. افراد به حسب عادات خاصي که روابطشان را آکنده مي سازد به يکديگر اعتماد و اطمينان پيدا مي کنند و لذا در اينجا نمي توان از قاعده يا هنجار سختي به ميان آورد. نبود اين احساسات اجتماعي به وجود آمدن روابط اجتماعي را غير ممکن مي سازد.
با وجود اين، چنين عاداتي ثابت و ابدي نيستند و بايد به اين نکته توجه داشت که عينيتِ يافتگي روزافزون فرهنگ، شيوه هاي اعتماد کردن را تغيير مي دهد و اين نير به نوبه ي خود دانسته ها و نادانسته هاي افراد از يکديگر را اصلاح مي کند. مغازه دار امروزي که با مغازه دار ديگر وارد معامله مي شود، پژوهشگري که در انجام يک طرح تحقيقي با پژوهشگري ديگر همکاري مي کند، رهبر يک حزب سياسي که با رهبر حزبي ديگر بر سر مسائل انتخاباتي و طرح هاي قانون گذاري ائتلاف مي کند، همه به استثنا چند مورد دقيقاً آنچه را که لازم است درباره ي طرف خود بدانند، مي دانند تا رابطه اي را که مايل به انجام آن هستند برقرار سازند. (14)
اين دگرگوني در توزيع شناخت ها و ناشناخت ها ناشي از تکامل کمي و کيفي روابط است و از اين رو فقدان چنين تکاملي باعث مي شود که در بيشتر مواقع شناخت چنداني از افرادي که با آنها ارتباط داريم، نداشته باشيم.
هر چه تعداد پيوندها بيشتر باشد، فردي که ابعاد وجودي اش به لحاظ رواني تفکيک يافته بيشتر مي تواند توانمندي هاي گوناگون يک شخصيت چند بعدي را دريابد. زيمل در اولين نوشته هايش درباره ي فرق گذاري اجتماعي، جنبه هاي تفاوت جامعه مدرن و جوامع سنتي را مورد بررسي قرار داد، و کثرت وابستگي ها و ارتباطات ممکن و همبستگي هاي جديد بين حلقه هاي اجتماعي را حائز اهميت ديد. به هم بافتگي گروه هاي اجتماعي مُدلي از فرق گذاري اجتماعي را عرضه مي کند و منجر به ارائه توصيفي از جامعه مي شود که ويژگي آن انعطاف پذيري بيشتر اعضاي جامعه است. اعضاي جامعه، ديگر در مدلي از حلقه هاي هم کانون قرار نمي گيرند، بلکه در حلقه هايي قرار مي گيرند که يکديگر را قطع کرده، متقاطع بوده و بر يکديگر هم پوشي دارند. فرض آن است که فرد در بين اين حلقه ها قادر است که فرديت خود را بنا کند و بسازد. در چنين مدلي حدود آزادي فردي گسترش مي يابد چرا که فرد کمتر در معرض نظارت دقيق يک گروه خاص قرار مي گيرد، در عين حال اين مدل بغرنجي هاي اخلاقي جديدي را نيز بوجود مي آورد زيرا فرد با تناقضات بالقوه اي که نتيجه ي اين عضويت هاي چندگانه است، مواجه مي شود. در کارهاي زيمل، اين نوع مدل که توجه ما را به روشني به آنچه از دست مي دهيم و به دست مي آوريم معطوف مي کند، بسيار زياد است. از اين رو زيمل نه صرفاً يک توجيه گر محض و ساده ي مدرنيته است و نه يک منتقد يک سو نگر آن. ديدگاه زيملي که بر صورت هاي اجتماعي شدن در مراحل آغازين آن توجه دارد، متفاوت از رويگردهاي کلاسيک جامعه شناسي است. بنابراين ديدگاه هاي مطالعه ي صورت هاي جامعه پذيري مطالعه ي جامعه است و جامعه شناسي نمي تواند تنها به تحليل و بررسي نهادهاي بزرگي که روابط اجتماعي را سازمان دهي مي کنند، محدود شود. چرا که اين نهادها خود آکنده از روابط متقابل و کنش هاي دو سويه، و صورت هاي ظاهراً کم اهميت پيوند است، و افراد از طريق اين صورت ها جامعه پذير شده و جوامعي را بوجود مي آورند که ميزان پايداري يا ناپايداري آن متفاوت است.
رسيدن به چنين هدفي، يعني مطالعه صورت هاي جامعه پذيري، مستلزم بررسي و تحليل شرايطِ توانمندي جامعه- شرايط امکان جامعه- است، و زيمل با آوردن جمله معترضه اي در فصل اول soziologie، کمک شايان توجهي به تحليل مسئله ترکيب و ساخت جامعه مي کند.
جمله معترضه اي که در بخشي از فصل اول soziologie، آمده به طور موجز به توضيح فرضيه- بنيادهايي که زيربناي مطالعه ي صورت هاي جامعه پذيري را تشکيل مي دهند، مي پردازد. مطالعه صورت هاي جامعه پذيري بر پايه فرض گذاري بين صورت و معناي جامعه پذيري است. اين فرق گذاري به وسيله ديدگاه جامعه شناسي ساخته - و- پرداخته شده است، اما انجام صحيح اين مرحله مستلزم برآوردن يک نياز است، نيازي که هم جنبه ي هستي شناختي دارد و هم جنبه شناخت شناسي، و عبارت است از: تحليل روابط خاصي که بين شرايط ساخت جامعه و شرايط کسب شناخت جامعه وجود دارد. مقصود از نوشتن « جمله اي معترضه درباره ي اين پرسش که چگونه جامعه ممکن و شدني است؟ » دقيقاً نشان دادن اين مطلب است که پاسخ به چنين سوالي نيازمند نوعي پژوهش است که از پژوهش براي پاسخ به پرسش
« چگونه طبيعت ممکن و شدني است؟ » متفاوت است. هستي جامعه بر اين فرض استوار است که عناصر تشکيل دهنده ي جامعه، از جامعه شناخت داشته و جامعه را مي شناسند، اما اين شناخت از بيرون بدست نمي آيد يعني اين شناخت از سنخِ شناخت مشاهده گر جهان مادي، براي شناخت پديده هاي آن نيست. بلکه اين عناصر به عنوان اعضاي جامعه اين شناخت را از درون کسب مي کنند. در واقع زيمل تصريح کرد که ترجيح مي دهد به جاي استفاده از شناخت در معني کنش پذير آن ( onnaissance ) از توانايي يا مهارت عملي ( savair ) استفاده کند. چرا که ترکيب و ساخت جامعه بر اين فرض قرار دارد که فرد شناختگر از يک حداقل توانايي عملي ( از دانشي براي « چگونگي عمل » ) برخوردار است تا با فرد ديگري ارتباط برقرار کند. هر تحليل و بررسي شرايط ساخت، و ترکيب هر جامعه اي بايد روش هاي شناخت و روش هاي فعليت بخشيدن جامعه را مورد مطالعه قرار دهد. لذا فرضيه - بنيادي که در اينجا وجود دارد نه تنها به شناخت جامعه مربوط است بلکه حقيقتاً هستي خود جامعه را تحت تأثير قرار مي دهد. به طور مشخص تري مي توان گفت که اين فرضيه- بنيادها با روش هاي شکل گيري پيوندهاي اجتماعي ارتباط داشته و به آنان مربوط مي شود. وجود و هستي اجتماعات بر فرض به فعليت درآمدن توانايي ها و مهارت ها، احساسات و درک روابط دو سويه ي افراد خود قرار گرفته است، به عبارت ديگر هستي و وجود جامعه مهارت جامعه پذيري اعضا خود را امري بديهي فرض مي کند.
به علاوه بايد موقعيت خاصي را که عناصر سازنده در جامعه پذيري به خود اختصاص مي دهند، به خاطر سپرد. يعني اينکه پيوندها در يک آن و هم زمان افراد را دربرگرفته و شامل مي شود اما با اين وجود هيچ گاه آنان را به تمامي، يا به طور کامل دربرنمي گيرد. وجود روابط اجتماعي به حداقلي از هرمنوتيک به مفهوم عام نياز دارد، يعني بر فرض توانايي عملي فرد براي تفسير کنش ها و واکنش هاي فرد ديگر استوار است. وضعيت و جايگاه اين نوع تفسير و شالوده ي بروز آن بايد در کانون توجه يک مطالعه قرار بگيرد. جامعه به مثابه مجموعه اي از کنش هاي دو سويه تنها از طريق عمل پيوسته جامعه پذيري افراد امکان پذير است. در تفسير کار زيمل، و با کمي سوق دادن آن به سمت مفاهيم روش شناسي قومي، مي توان گفت که جامعه به وسيله ي کنش هاي دو سويه افراد ( verbindungen ) امکان وجود مي يابد، افرادي که بايد يکديگر را بفهمند، شناخت خاصي از اين اعمال را فعال سازند، و توانايي هاي فردي براي فهم، شناخت و توليد جامعه، بهره بگيرند. تمام پيوندهاي اجتماعي، به عنوان کنش هاي دو سويه، از يک طرف شامل روند تأثيرگذاري افراد بر يکديگر، يعني روند جفت- و - جور شدن افراد با يکديگر مي شود همان مضموني که روان شناسي اجتماعي بايد به آن بپردازد، و از اين لحاظ زيمل را بايد يکي از بنيانگذاران اين رشته محسوب کرد و از طرف ديگر، اين پيوندهاي اجتماعي به واسطه ي آگاهي واحد اجتماعي از شکل گيري خود، يعني آگاهي از روند جامعه پذيري، به وجود مي آيد. در واقع واحد اجتماعي از طريق « چندگانگي روابط مشخص، و از طريق احساس و شناختي که فرد از ديگران و ديگران از فرد دارند » توليد مي شود. (15) باز هم در « جمله معترضه اي درباره اين پرسش که: جامعه چگونه ممکن و شدني است؟ » زيمل مي گويد که معناي جامعه شناسي مطالعه ي روش ها و روندهاي جامعه پذيري است. صورت هاي جامعه پذيري هم زمان زمينه و برآمد اعمال اجتماعي شدن افراد را دربرمي گيرد. اجتماعي شدن انرژي اجتماعي را به فعليت درمي آورد و به همين خاطر است که زيمل در تعريف و معني که از يک جامعه ارائه مي کند آن را نه صرفاً يک حالت بلکه يک شدن، مي داند. در اين معني جامعه يک روند آفرينش و بازآفرينش است. افراد بر حسب تعريف، موجوداتي اجتماعي هستند و از اين رو از ابتدا با عاداتي ذاتي درگير کنش هاي دو سويه مي شوند، اما اين جفت -و -جور شدن دو سويه مخصوص به جامعه پذيري است که باعث آفرينش و به وجود آمدن جامعه مي شود. لذا چيزي که معمولاً به آن تحت عنوان « جامعه » اشاره مي کنيم، کم و بيش برايند کليه صورت هاي جامعه پذيري است. جامعه شناسي از ديدگاه زيمل به فرايندهاي فعال در آفرينش جوامع، به کليت پيوندهاي اجتماعي که ما، به شکل انتزاعي، در جامعه بنا مي کنيم، توجه داشته و آنان را مورد مطالعه قرار مي دهد. زيمل در پي آن بود که اهميت اين فرايندها و پيوندها را با ابزار ساده ي تجربه ي فکري اثبات کند: اگر مي توانستيم تصور کنيم که اين فرايندها و پيوندها را با ابزار ساده ي تجربه ي فکري اثبات کند: اگر مي توانستيم تصور کنيم که اين فرايندها و پيوندها وجود نداشته باشند، آنچه بر ما آشکار مي شد از بين رفتن و نابودي جامعه به معني معمول کلمه بود.
در واقع با استفاده از کلماتي متفاوت و با بهره گيري از ديدگاه آلفرد شوتز مي توان گفت که افراد يکديگر را بر اساس « نگرش طبيعي » درک مي کنند و زيمل براي توصيف پيش انگاره هاي ضمني اين ادراک خود را در جايگاه برون نگر قرار مي دهد، چرا که بدون اين نگرش طبيعي کنش هاي دو سويه نمي تواند واقع شود. زيمل توضيح مي دهد که ما به سمتي سوق داده مي شويم که ديگري را به عنوان يک شخصيت، به عنوان يک تماميت رواني، بسازيم. و براي انجام اين کار بازنمودي فرضيه - بنياد را تصوير مي کنيم، که دربرگيرنده ي نسبت دادن مجموعه اي از برداشت هاي پراکنده اي است که از يک شخص داريم. چنين فرايندي را ادراک مي خوانيم. ادراک و انتساب به يکديگر متصل و وابسته است، چرا که با درکي که از يک شخصيت پيدا مي کنيم و با نسبت دادن مفاهيم چنين و چنان به آن يک « نمونه » مثالي را به وجود مي آوريم، يا اگر بخواهيم از اصطلاح شوتز استفاده کنيم يک سنخ نمود (16) مي سازيم. درک ديگران به واسطه ي سنخ نمود يک فرضيه - بنياد جامعه پذيري است، که ارزش آن در سودمندي و مفيد بودن آن در کسب شناخت و قبول انجام عمل، و البته مهم تر از آن، به کار بستن آن در زندگي روزمره است. کليه صورت هاي جامعه پذيري بر فرض پيش بيني و هنجارهاي متقابل و رفتاري استوار است. از اين رو فرايند تأثير و کنش دو سويه الزاماً از طريق روان شناسي افراد انجام مي شود. جامعه پذيري يک واحد رواني است که به وسيله عناصر مجزاي جاي گرفته در آن که در حال شکل دادن به يک واحد جديد هستند، و از همه مهم تر، از شکل گيري اين واحد جديد آگاهي دارند، توليد مي شود. چنين مواردي است که واحدهاي اجتماعي را از پديده هاي طبيعي متمايز مي سازد. چرا که در پديده هاي طبيعي همزيستي مکاني با آگاهي از همزيستي در يک واحد همراه نيست، و يا حداقل امکان چنين آگاهي وجود ندارد. پذيرش اين تفاوت و تمايز به اين نتيجه گيري و برداشت منتهي مي شود که براي تفسير و درک جامعه به يک شناخت روان شناسانه، که در عين حال روان شناسي نيست، نياز است. اگر جنبه ي رواني جامعه پذيري به حساب نيايد، « جامعه يک نمايش عروسکي خواهد بود که معني آن چيزي بيش از ادغام توده هاي ابر در يکديگر يا فرو رفتن شاخه هاي يک درخت در يکديگر نيست. لذا انگيزه هاي رواني- احساسات، افکار و نيازها- بايد، نه صرفاً به عنوان زير بناي هرگونه جامعه پذيري بلکه به عنوان جوهر آن و به عنوان تنها صورت شناختي که مورد توجه ماست، شناخته شود. (17) کليه صورت هاي جامعه پذيري فرض وجود شناختي روان شناسانه و مهارت هاي تعاملي، مبادله بين من و ديگري، « تبادلي که بين من و ديگري انجام مي شود » را بديهي مي داند، و همان گونه که کنش دو سويه از ويژگي هاي جامعه پذيري به شمار مي رود، جامعه پذيري تنها بر اساس معناي مهارت هاي رواني به وجود مي آيد. اگر افراد خود را با انتظارات، انگاره ها، پيش بيني ها و سنخ نمودها که بازنمود رفتارهاي متقابل آنهاست تطبيق نمي دانند، زندگي اجتماعي آن گونه که ما آن را مي شناسيم وجود نمي داشت.
تمام صورت هاي جامعه پذيري از ساز- و- کارهايي براي تفسير ديگران و موقعيت ها، ساز- و- کارهايي که به کارکردهاي ذهن مربوط شده، و در وراي واحدهاي منفرد، صورتي اجتماعي را توليد مي کند که در حکم نوعي قالب براي شکل دهي جهت گيري افراد است. اگر در مقام مقايسه بخواهيم از مضمون هاي اروين گافمن استفاده کنيم، جامعه پذيري دربرگيرنده ي توافق بر سر خط کلي رفتار است. با درجات متفاوتي از آشنايي، و با درجات متفاوتي از بدايع و تازگي مي توان به اين توافق دست يافت، اما اين توافق هميشه به توجه و دو سويگي نياز دارد. جامعه پذيري بين غريبه ها و بيگانه ها، نسبت به زوج سالخورده اي که گذشته اي طولاني و مشترک چارچوب سنخ نمود آنهاست، به سازگاري و انطباق بيشتر، و حساسيت و مهارت هاي علمي زيادتر، نياز دارد. تثبيت رابطه اي بين افراد ناآشنا متضمن پيشروي محتاطانه ي هر يک به سمت ديگري براي کسب اطمينان خاطر درباره ي يک چارچوب است، در حالي که اين چارچوب مشترک بين آشنايان، و به طور قطع بين دوستان صميمي امري بديهي تلقي مي شود. مطابق مقتضيات عمل و هدفي که بايد تعقيب شود، سنخ نمودي ادامه پيدا مي کند و اين امر بر اساس شناختي از فرضيات پيشين، يا آنچه ماکس وبر به عنوان شناخت قانون شناسانه ي (18) شيوه هاي عادتي رفتار در وضعيتي خاص از آن نام مي برد، صورت مي گيرد.
از مطالبي که گفته شد معلوم مي شود که ادراک نقشي اساسي در زندگي اجتماعي بازي مي کند. بدين ترتيب زيمل به ادراک در علوم اجتماعي صرفاً به عنوان يک روش نمي نگريست، بلکه ادراک درون مايه کار او بود. و بعدها شوتز به همين مضمون در جامعه شناسي پديدارشناسانه ي خود پرداخت. در اينجا زماني که از ادراک سخن به ميان مي آيد توجه به سمت سطح معمول و روزمره ي درک و شناختي که همه، بر اساس سنخ نمودها از يکديگر دارند، معطوف مي شود. ادراک فعليت بخشيدن به تلفيقي از سنخ نمودهاست، و پيش از آنکه روشي در علوم اجتماعي باشد، روش تفکري است که به وسيله آن افراد از روابط خود و بالاتر از آن از واقعيت اجتماعي آگاهي پيدا مي کنند.
زيمل يک جامعه شناسي نظام مند را به وجود نياورده اما ديدگاه جامعه شناسانه اي که وي درباره ي روابط دو سويه بين افراد عرضه داشت بسيار پرثمر و تأثيرگذار بوده است، و اکنون مدتي است که وي بار ديگر به عنوان انديشمندي مطرح شده که آرا او همچنان براي الهام بخشيدن به پژوهش درباره ي جهان معاصر، بخردانه و تازه است.
پي نوشت ها:
1. Tragedy of culture
2. Pure form
3. pure sociologyم pure ( محض ) در اين متن به معني نظري و فرضي بودن، بدون داشتن کار بستي عملي است.
4. G. Simmel, Les Problems de la philosophic de I"histoire (1907) (Paris: PUF, 1984), pp. 99, 100.
5. a priori
6. G. Simmel, Uber Sociale Differenzierug, in Gesamtausgabe, vol.2 (Suhrkamp: Frankfurt and Main, 1989), p. 117.
7. the relativist theory of knowledge
8. G. Simmel, Soziologie, Untersuchungen Über die Formen der Vergesellschaftung, in Gesamtausgabe, vol.2 (Suhrkamp: Frankfurt am Main, 1992), p. 436.
9. sociability
10. Ibid., p. 7.
11. Célestin Bouglé, Review of Soziologie L "Année Sociologique, vol. xi, 1906-09, p. 18.
12. G. Simmel, Soziologie, p. 11.
Au Creux des apparences, Paris, Plon, 1990.
اين جنبه از اجتماعي شدن، يعني جنبه گروه ها و جمعيت ها توسط Michel Maffesoli مورد تأکيد ويژه قرار گرفته است مخصوصاً مقايسه کنيد با
13. G. Simmel, Secret et société secrète, Circé. Saulxures, 1992, p.63.
14. Ibid., 1992, p. 23.
براي بررسي روابط بين اين مفاهيم مربوط به تازه ترين يافته ها، يعني نسنجيدگي و ساخت « ديگري »، نگاه کنيد به:
Exkurs Über die Soziale Begrenzung in Soziologie, pp. 698-702.
15. Soziologie, p. 44.
16. typification
17. Ibid., p. 35.
18. nomological knowledge
منابعي براي مطالعه ي بيشتر
D. Frisby, Simmel and Since: Essays on Georg Simmel "s Social Theory (London: Routledge 4 Kegan Paul, 1991).
H. Helle, Simmel on Religion (Yale University Press [in Press]).
D. Levine, Georg Simmel: On Individuality and Social Fronts (Chicago: ChicagoUniversityPress,
1971).
G.Oakes, Essays on Interpretation in the Social Sciences (Totowa, NJ: Rowman & Littlefield, 1980).
G.Simmel, Conflict and the Web of Group Affiliations (Glencoe, IL: The Free Press,1955).J
K. Wolff, The Sociology of Georg Simmel (Glencoe, IL: The Free Press, 1950).
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم