جايگاه عفت و حياء در زندگي زناشويي

از ويژگي هاي مهمي که در سازگاري همسران نقش بسيار مؤثري دارد، عفت و حياي آنان است. به همين دليل، در منابع اسلامي به ازدواج با زنان عفيف تأکيد شده است. خداوند متعال در مقام تکلم با حضرت آدم (عليه السّلام) پس از
سه‌شنبه، 30 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه عفت و حياء در زندگي زناشويي
 جايگاه عفت و حياء در زندگي زناشويي

 

نويسنده: علي حسين زاده




 

از ويژگي هاي مهمي که در سازگاري همسران نقش بسيار مؤثري دارد، عفت و حياي آنان است. به همين دليل، در منابع اسلامي به ازدواج با زنان عفيف تأکيد شده است. خداوند متعال در مقام تکلم با حضرت آدم (عليه السّلام) پس از آنکه سعادت را در گرو پيروي از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) معرفي مي کند، به آدم (عليه السّلام) سفارش مي کند که عهد مرا بپذير و آن را جز در اصلاب مردان پاک و ارحام زنان پاک و عفيف به وديعت مگذار. (1)
بر اين اساس موضوع عفت و حيا و جايگاه آن را در زندگي مشترک زناشويي را بررسي مي کنيم:

مفهوم عفت و حيا

عفت در لغت، به معناي حفظ نفس از تمايلات و شهوت نفساني آمده. (2) حيا نيز به حفظ نفس از ضعف و نقص و دوري از عيب و امور پست معنا شده است. (3)
همان طور که تمايلات نفساني به اختلاف اشخاص و موارد متفاوت است، عفت و حفظ نفس از آن ها نيز متفاوت خواهد بود؛ بنابراين عفّت فقير به اين معناست که او به آنچه به دست مي آورد، قانع باشد و نفس خود را از تمايلات و شهوات باز دارد، به گونه که خلاف آن به فعليّت نرسد:
لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ؛ (4) انفاق شما بايد براي نيازمنداني باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند، نمي توانند به مسافرت بروند و از شدت خويشتنداري، افراد ناآگاه آنان را بي نياز مي پندارند.
عفاف در غني، به حفظ نفس از شهواتي است که ممکن است از ثروت او سرچشمه مي گيرد: « وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ؛ (5) هر کس که بي نياز است، خودداري کند و عفّت پيشه سازد ».
تعفّف در موردي که فرد نمي تواند ازدواج کند، به معناي خودداري از شهوت نفس با استفاده از راه هاي مختلف است. « وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا » (6) تعفف در زنان سالخورده، به حفظ نفس آنان از امور مورد علاقه ايشان همچون آرايش و ظاهر ساختن زينت هاست. اينان مجاز به کشف حجاب - البتّه بدون تبرّج و خودنمايي هستند - ولي باز اگر عفّت پيشه کنند بهتر است.
در روايات نيز علاوه بر اهميت « عفت » به طور عام، (7) بر خصوص خودداري از شهوت شکم و غريزه ي جنسي، تأکيد ويژه اي به عمل آمده است. براي نمونه امام باقر (عليه السّلام) فرمودند: « ما من عبادة افضل عندالله من عفة بطن و فرج ». (8)
اين امر نشان دهنده آن است که بيشترين آسيب پذيري انسان از ناحيه خواسته هاي اقتصادي و جنسي اوست؛ چنان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
« اکثر ما تلج به امتي النار الاجوفان: البطن و الفرج؛ (9) بيشترين لغزش به سوي آتش از طريق دو ميان تهي است: يکي شکم و ديگري دامن ».
اينک به بررسي عفت در غرايز جنسي و نقش آن در سازگاري همسران مي پردازيم.
عفت و حيا، در نيل انسان به رشد و کمال، نفش بسيار مهمي دارد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در وصيّتي به محمد بن حنفيه مي فرمايد:
« من لم يعط نفسه شهوتها اصاب رشده؛ (10) کسي که به خواسته نفسش تن ندهد، باعث رشد آن شده است ».
از مهم ترين خواسته هاي نفس، خواسته جنسي است. به همين دليل عفت و حيا در سازگاري همسران مؤثر است، به طوري که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) يکي از ويژگي هاي بهترين زنان را عفت آنان بر شمرده و فرموده اند: « ان خير نسائکم ... العفيفة ». (11)
اين معنا به تعبيرهاي ديگري نيز از معصومان (عليهم السّلام) روايت شده است (12) و علاوه بر تأکيد عام روايات که مرد و زن را در بر مي گيرد، تأکيد خاصي درباره عفت و حياي زنان وارد شده است. اينک اين پرسش به ذهن تبادر مي کند که دليل تأکيد ويژه دين در خصوص عفت و حياي زن چيست؟

اهميت عفت جنسي زن

در خصوص ريشه ي اخلاق جنسي زن از قبيل حيا و عفاف و از آن جمله تمايل به پوشش خود از مرد، ديدگاه هايي ابراز شده که دقيق ترين آن ها از ديدگاه شهيد مطهري اين است که:
حيا، عفاف، ستر و پوشش، تدبيري است که خود زن با يک نوع الهام براي گرانبها کردن و حفظ موقعيت خود در برابر مرد به کار برده است. زن باهوش به صورت فطري و با يک حسّ مخصوص دريافته است که از لحاظ جسمي نمي تواند با مرد برابري کند و از سوي ديگر نقطه ي اميد خود را در همان نيازي يافته است که خلقت الاهي در وجود مرد نهاده است و او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقيت و مطلوبيت قرار داده است. وقتي که زن مقام و موقعيت خود را در برابر مرد يافت و نياز او را در برابر خود دانست، به دورنگه داشتن خود از دسترس مرد متوسل مي شود.
استاد شهيد به نقل از ويل دورانت مي افزايد:
خودداري از انبساط و امساک در بذل و بخشش، بهترين سلاح براي شکار مردان است. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بي آن که بداند، حس مي کند که اين خودداري ظريفانه، از يک لطف و رقّت عالي خبر مي دهد.
همچنين مي افزايد:
مولوي، عارف نازک انديش و دوربين درباره ي تأثير حريم و حايل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و محبوبيت زن، در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثلي لطيف مي آورد و آن ها را به آب و آتش تشبيه مي کند و مي گويد: مرد همانند آب و زن همانند آتش است. اگر حايل از ميان آب و آتش برداشته شود، آب بر آتش غلبه مي کند و آن را خاموش مي سازد؛ اما ا گر حايلي ميان آن دو برقرار شد، مثل اين که آب را در ديگي قرار دادند و آتش را زير آن روشن کردند؛ آن وقت است که آتش آب را تحت تأثير قرار مي دهد و اندک اندک آن را گرم مي کند و احياناً جوشش و غليان در آن به وجود مي آورد تا آن جا که سراسر وجودش را به بخار تبديل مي سازد.

آب غالب شد بر آتش از لهيب *** ز آتش او جوشد چو باشد در « حجيب »
چون که ديگي حايل آمد آن دو را *** نيست کرد آن آب را کردش هوا (13)

از اين رو است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در عين ستايش از صفت حيا براي عموم، آن را براي زنان نيکوتر دانسته و فرموده اند: « الحياء حسن لکنّه في النساء احسن. » (14) و بدترين زنان را کساني دانسته اند که از اين ويژگي سرمايه کمتري دارند: « شر نسائکم ... القليلة الحياء ». (15)
ويژگي عفت و حيا، عاملي بسيار مؤثر در حفظ و ارتقاي موقعيت و شخصيت زن و نيز گرايش مرد به سوي زن است. ناگفته نماند که حياي زن در برابر مردان بيگانه ارزشمند است؛ يعني به همان نسبت که عفّت و حياي اجتماعي زن، باعث ارتقاي سطح سازگاري همسران مي شود، وجود حياي احمقانه در ارتباط متقابل ميان زن و شوهر نيز زمينه ناسازگاري آنان مي شود. حيايي که منشأ پيدايش سازگاري است، نوعي خاص است که از آن به حياي عاقلانه تعبير مي شود. (16) حيايي برخاسته از دانايي، نه حيايي که پيامد ناداني است. در برخي روايات از اين ويژگي با عنوان حياي قوّت ياد شده است. در حقيقت آنچه باعث مي شود رفتار نامناسبي انجام نگيرد، نيروي فراوان فرد است که اجازه بروز رفتار را نمي دهد و به همين جهت آن را حياي قوّت ناميده اند؛ ولي چنان رفتاري بر اساس ناتواني حذف شود، حالت موجود را حياي ضعف مي گويند. در منابع ديني ما از اين نوع حيا تمجيد نشده است. (17)
امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايند:
خير نسائک التي اذا خلت مع زوجها خلعت له درع الحياء و اذا لبست، لبست معه درع الحياء؛ (18) بهترين زنان شما کسي است که چون با همسرش خلوت کند. جامه ي حيا از تن به در کند و چون بپوشد و همراه او شود، زره حيا را بر تن کند.
حضرت بهترين زن را کسي مي داند که چون جامه بپوشد و از خانه بيرون رود، لباسي از حيا و عفت بر تن کند که مانند سپر و زره حافظ او باشد؛ يعني چنان با وقار و سنگيني راه برود که تيرهاي نظر جوانان هرزه اجازه ورود به شخصيت او را نداشته باشد؛ ولي در خلوت با شوهر، هرگونه ظرافت کاري، طنّازي و عشوه گري براي زن نه تنها جايز، بلکه بهتر است. بهترين زن مسلمان زني است که در زمان خلوت با شوهرش، خوش زبان و شيرين حرکات باشد. چيزي که زن را در رديف بهترين زنان مسلمان قرار مي دهد، همين است که بتواند اين دو حالت به ظاهر متناقض را در وجود خود حفظ کند. خلاصه آن که زن بايد لباس رزم و بزم خود را بشناسد و هر يک را در جاي خود بپوشد. (19)

آشنايي با مظاهر عفت جنسي

با بررسي منابع اسلامي در مي يابيم که عفت و حياي جنسي، نمودهاي گوناگوني دارد. اين جا برخي از اين نمودها و مظاهر را پي مي گيريم:

أ. عفت در روابط جنسي

مهم ترين ويژگي عفت، مهار شهوت در روابط جنسي است. در روايات متعددي پس از معرفت خداوند پاکدامني در اين گونه روابط برترين فضيلت به شمار آمده است:
قال علي بن الحسين (عليهما السّلام): « ما من شيء احبّ الي الله بعد معرفته من عفّة بطن و فرج ». (20)
خداوند متعال در قرآن کريم، منحصر ساختن برقراري روابط جنسي را به همسر يا کنيز، از جمله ويژگي هاي مردان با ايمان ذکر مي کند و مي فرمايد:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
... وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ
* إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ
(21)؛ مؤمنان رستگار شدند ...، آنان که دامن خود را از آلوده شدن به بي عفّتي حفظ مي کنند و تنها با همسران و کنيزان خود آميزش جنسي دارند. پس به بهره گيري از آنان ملامت نمي شوند.
در جاي ديگر، قرآن کريم افرادي را که شرايط ازدواج برايشان مهيا نيست، به عفّت فرا مي خواند و آنان را از آلودگي در روابط جنسي باز مي دارد:
وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ (22)؛ و کساني که امکاني براي ازدواج نمي يابند، بايد پاکدامني پيشه کنند.

ب. عفت در پوشش

نمود ديگر عفّت، رعايت پوشش کامل است. خداوند متعال در آيات متعددي ويژگي هاي پوشش کامل زنان مسلمان را بر مي شمارد. (23)
اهميت توجه به پوشش براي بانوان از آن جا روشن مي شود که خداوند متعال نخست ضرورت پوشش را متوجه زنان سالخورده اي کرد که اميد به ازدواج ندارند، و آنان را به کشف حجاب - البته بدون تبرّج و خودنمايي - مجاز ساخت؛ سپس فرمود: اگر آن ها نيز ( با پوشش خود ) عفت پيشه کنند، براي خودشان بهتر است: « وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَّهُنَّ ». (24)

ج. عفت در خودنمايي

خويشتن داري از خودنمايي، مصداق ديگر عفت و حياست. قرآن کريم علاوه بر آن که در آيه 33 سوره احزاب، عموم زنان را از خودنمايي نهي کرد، در آيه 60 سوره نور زنان سالخورده را مجاز به برداشتن لباس هاي رويين همچون چادر و روسري ساخت؛ ولي اين حکم را به پرهيز از آرايش و تبرج منوط ساخت. از اين آيه شايد بتوان تأثير بيشتر تبرّج را نسبت به کشف حجاب در تحريک جنس مخالف استفاده کرد.

د. عفت در نگاه

امام سجاد (عليه السّلام) خويشتن داري و فروبستن از نگاه حرام از ديگر مصداق هاي عفت بر شمرده اند. حضرت در مقام دعا براي همسايگان و دوستان خود عرضه مي دارند:
واجعلني اللهم ... اغضّ بصري عنهم عفة؛ (25) خدايا، مرا آن گونه قرار بده که چشم خود را از روي عفّت ببندم.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نيز نشانه پارسايي فرد را عفت او در نگاه دانسته و فرموده اند:
و من ورعه عفة بصره و عفة بطنه؛ (26) از تقواي شخص عفت او در نگاه و شکم است.

هـ . عفت و حيا در راه رفتن

قرآن کريم با ستايش از طرز راه رفتن دختر حضرت شعيب (عليه السّلام) در معابر عمومي و در برابر نامحرم مي فرمايد:
فَجاءَتهُ إِحداهُما تَمشِي عَلَي استِحياءٍ؛ (27) يکي از آن دو دختر به سراغ موسي آمد در حالي که با نهايت حيا قدم بر مي داشت.

و. حيا در اختلاط با نامحرم

دقت در روايت پيش گفته اين نکته را بيان مي کند که پرهيز از اختلاط با نامحرم، از ديگر ويژگي هاي زنان و مردان با حيا و عفيف به شمار مي رود. خداوند متعال در نقل آن فراز از داستان حضرت موسي (عليه السّلام) که به دروازه ي شهر مدين رسيده بود، داستان دو زن را يادآور مي شود که کمي دورتر از مرداني که براي آب دادن به دام هاي خود اطراف چاه حلقه زده بودند، تنها به جمع و جور کردن گوسفندانشان مشغول بودند. وقتي حضرت موسي (عليه السّلام) داستان آنان را جويا مي شود، آن ها مي گويند: تا زماني که مردان از دور چاه پراکنده نشوند ( و ما نتوانيم بدون اختلاط با مردان گوسفندانمان را سيراب سازيم ) به آب کشي نمي پردازيم: « ... لا نسقِي حَتّي يُصدِرَ الرِّعاءُ... (28) ». اين آيه، پرهيز از اختلاط ميان مردان و زنان را تأييد مي کند.

عوامل ايجاد و تثبيت حياي همسر

در پايان اين بحث و پس از آن که نقش و اهميت عفت و حيا در روابط ميان همسران روشن شد، مناسب است به برخي راهکارهايي اشاره مي شود که دين به منظور ايجاد و تثبيت حيا ارائه کرده است:

أ. آراستگي

نظافت و آراستگي همسر، از جمله اموري است که زمينه ساز تحقق حياي همسر است. روايت زير به خوبي اين نقش را تبيين مي کند:
عن الحسن بن جهم قال رأيت ابا الحسن (عليه السّلام) فقلت: جعلت فداک اختضبت، فقال: نعم، انّ التَهيئة مما يزيد في عفة النساء و لقد ترک النساء العفة بترک ازواجهن التهئية. (29) حسن بن جهم مي گويد: خدمت حضرت کاظم (عليه السّلام) رسيدم و گفتم: قربانت گردم، آيا خضاب کرده اي؟ حضرت فرمود: بله، آمادگي و زينت مرد، باعث پاکدامني زن مي شود. زن ها به دليل اين که مردانشان زينت نمي کنند، عفت خود را از دست مي دهند.
و نيز در روايت آمده است:
دخل قوم علي ابي جعفر (عليهما السّلام) فرأوه مختضباً بالسواد فقال: اني رجل احب النساء و انا اتصنع لهن؛ گروهي نزد امام باقر آمدند در حالي که ايشان را خضاب کرده ديدند. حضرت فرمود: من زنان را دوست دارم و خود را براي آن ها آماده مي کنم. (30)
حاصل اين روايات آن است که پيرايش و آميزش مطلوب، از عوامل ايجاد و حفظ عفت همسر و زمينه سازگاري همسران به شمار مي رود.

ب. غيرت

غيرت، به معناي نفرتي طبيعي است که از بخل مشارکت ديگران در امر مربوط به محبوب فرد سرچشمه مي گيرد. (31)
از جمله محبوب ترين افراد براي انسان، خود او و وابستگان نزديک وي - به ويژه همسر و فرزند - است. فرد غيور از آن جا که به خود علاقه مند است، در امور خصوصي خويش اجازه مشارکت به ديگران را نمي دهد و اين غيرت او را به عفت رهنمون مي سازد:
عن علي (عليه السّلام): قدر الرجل علي قدر همته ... و عفّته علي قدر غيرته؛ ارزش هر کس به اندازه همت و عفتش به اندازه غيرت او است. (32)
مرد از آن جا که به همسر خود علاقه مند است، به ديگران اجازه مشارکت در امور مربوط به خويش را نمي دهد. غيرت صفتي الاهي است (33) و اگر کسي به اين صفت متصف نشود، صاحب قلبي واژگون قلمداد شده است. (34) فردي که به عفت همسر خود اهميت نمي دهد تا جايي که او به اعمال منافي عفت رو مي آورد، بوي بهشت را استشمام نخواهد کرد. (35)
غيرت و توجه به پاکدامني همسر، زمينه ساز حفاظت از آلودگي هاي مختلف و سبب سازگاري هر چه بيشتر او خواهد شد. البته نبايد فراموش کرد که به همان ميزان که غيرت در جايگاه خود در عفت همسر مؤثر است، غيرت بي مورد نشان دادن در دوري آنان از پاکدامني تأثير مي گذارد؛ از اين رو اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در وصيت به امام حسن (عليه السّلام) ايشان را از غيرت در غير جايگاه خود بر حذر داشته، آن را باعث انحراف و بيماري دانسته و فرموده اند: « ايّاک و التغاير في غير موضع الغيرة فانّ ذلک يدعو الصحيحة منهنّ الي السقم ». (36)

آثار عفت و حيا در سازگاري همسران

پس از بيان مطالب مقدماتي، نوبت به آن مي رسد که آثار جنبه هاي گوناگون حيا و عفت را در سازگاري همسران و تحکيم خانواده بررسي کنيم. اين آثار عبارت است از:

أ. وفاداري به همسر

عفت و حيا، همسر را در حفاظي قرار مي دهد که او را از ارتکاب هر عمل زشت منافي با شئون انساني باز مي دارد. چنين همسري هرگز اجازه خيانت به همسر را به خود نمي دهد. طبيعتاً امانتدار بودن همسر، از عوامل بسيار مؤثر در ايجاد صلح و سازش در نظام خانواده است، همان طور که خيانت از زمينه هاي بسيار تأثيرگذار در روند تزلزل بنياد خانواده به شمار مي رود.
حضرت موسي (عليه السّلام) از خداوند متعال پرسيد:
الهي فما جزاء من ترک الخيانة حياء منک؟ قال يا موسي له الامان يوم القيامة؛ (37) خداوندا، پاداشي کسي که به جهت حيا از تو خيانت را رها مي کند، چيست؟ خداوند فرمود: پاداش او امنيت در روز قيامت است.
اين روايت نشان مي دهد که يکي از آثار حيا، ترک خيانت است.
در روايت ديگري از سلمان نقل شده است:
اذ اراد الله عزوجل هلاک عبد نزع منه الحياء فاذا نزع منه الحياء لم تلقه الّا خائناً مخوناً فاذا کان خائناً مخوناً نزعت منه الامانة فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظاً غليظاً...؛ (38) هرگاه خداوند اراده کند بنده اي را هلاک کند لباس حيا را از تن او مي کند. پس وقتي لباس حيا از او کنده شد، جز خيانت از او ساخته نيست و هنگامي که خائن شد، امانت از او رخت بر مي بندد و وقتي امانت از او برداشته شد، جز خشونت و سنگ دلي از او نمي بيني.
اين روايت بي حيايي را زمينه ساز خيانت، خيانت را ملازم با امانتدار بودن و امانتدار نبودن را باعث خشونت و درشت خويي دانسته است که هر يک از اين ها خود به تنهايي براي سست کردن بنياد خانواده کافي است.

ب. احساس نياز به همسر

محدوديت هايي که اسلام در زمينه روابط جنسي وضع کرده، زمينه ساز آن است که فرد به همسر خود به عنوان تنها تأمين کننده نيازهاي جنسي نگاه کند و خود را از وجود او بي نياز نبيند. آن گاه که مرد عفت و حيا را در نگاه، گفت و گو و روابط جنسي با نامحرمان مراعات نمي کند، در حقيقت بخشي از نياز غريزي خود را از مسير غير همسر تأمين کرده است. اين پديده علاوه بر آنکه باعث مي شود تا فرد احساس نياز کمتري به همسر خود داشته باشد، گاه سبب مي شود که فرد همسر خود را با ديگران از لحاظ زيبايي و ديگر جذابيت ها مقايسه و از داشتن چنين همسري احساسي ناخوشايند پيدا کند؛ اما هنگامي که مرد با مراقبت از خويش، لذت ها و کام جويي هاي گوناگون جنسي را به همسر منحصر ساخت و اجتماع را محل کار و تلاش قرار داد، پس از انجام فعاليت هاي روزانه با شوقي وصف ناپذير در انتظار ملاقات با همسر و تأمين نيازهاي عاطفي و غريزي خويش به آغوش خانواده باز مي گردد. همچنين زني که علاوه بر غرايز مذکور، حس خودنمايي و تبرّج خويش را نيز به همسر منحصر مي سازد، در اشتياق بازگشت همسر به منزل لحظه شماري مي کند و با آراستگي جنسي و روحي، مهر و محبت همسر را به انحصار خود در مي آورد.
سازگاري، مهم ترين ويژگي چنين خانواده اي به شمار مي رود. از همين رو - رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در بيان ويژگي هاي بهترين زن به اين خصوصيت اشاره مي کند:
العفيفة ... المتبرجة مع زوجها، الحصان علي غيره؛ (39) بهترين زن زني است که در برابر شوهرش با تبرج و زينت و در برابر ديگران پاکدامن و با حيا ظاهر شود.
و بدترين زن را کسي مي داند که در برابر ديگران خودنمايي کند و با شوهر بي ميلي کند:
... المتبرجة اذا غاب عنها بعلها الحصان معه اذا حصر؛ (40) در مقابل شوهر بي ميل و در مقابل ديگران با تبرج و زينت حاضر شود.

ج. محبت

ثمره ديگر حيا که به دنبال نتايج قبلي حاصل مي شود، ايجاد علاقه و محبت ميان همسران است؛ از اين رو اميرالمؤمنين (عليه السّلام) پس از ذکر برخي لوازم حيا، محبت را از ديگر آثار آن بر شمرده و فرموده اند: « الحياء ... موجب للمحبة ». (41)

د. ايجاد و تثبيت احترام و موقعيت

با کنده شدن پوشش حيا، خيانت زندگي را فرا مي گيرند و برخوردهاي خشن بر زندگي سايه مي افکند. نه تنها انسان با شيطان همراه، بلکه خود نمونه يک شيطان مي شود که قالب و قيافه انساني دارد. (42)
چنين همسري با شيطان بزرگ همدست و شريک است؛ براي او هيچ اهميتي ندارد که ديگران درباره اش چه قضاوتي مي کنند؛ بي مبالاتي زندگي وي را فرا مي گيرد؛ تعهد و پايبندي به زندگي برايش معنايي ندارد. چنين کسي براي خدا نيز قابل تحمل نيست، چه رسد که همسرش او را تحمل کند. (43) او براي خود نيز حرمتي باقي نمي گذارد؛ از اين رو خداوند هم او را محترم نمي شمارد. (44) همسران بايد براي يکديگر جايگاه ويژه اي داشته باشند و اين مهم از پاسداري اين خصلت و پايداري آن حاصل مي شود. (45)

هـ . جلوگيري از ظهور پليدي

حيا، از يک سو راه را بر پليدي مي بندد و مقابل حدوث آن مي ايستد، (46) و از سوي ديگر اجازه نمي دهد زشتي هايي که در ساختار شخصيتي فرد موجود است، ظاهر شود. (47)
جرقّه ناسازگاري ها در زندگي، هويدا شدن زشتي ها است. حياي همسران، زمينه مناسبي براي از بين رفتن زشتي ها يا دست کم پنهان کردن آن است. در چنين فضايي محبت ايجاد مي شود و با اين راهکار مي توان به يک زندگي آرام اميدوار بود. (48)

و. پيدايش زندگي حقيقي

سر تا پاي فرد بي حيا را زشتي فرا گرفته و از اين زشتي هاست که پليدي هاي فراوان ديگري زاييده مي شود. کفر، نفاق، جدايي و ناسازگاري، از پيامدهاي اين آلودگي است. حتي اگر نمادهاي ورع و عبادت را نيز در چنين فردي بتوان مشاهده کرد، همه وجودش پستي و پليدي است. صلاح و سازگاري با چنين فضايي بسيار فاصله دارد. به راستي مرگ براي چنين کسي بهتر از زندگي است؛ (49) بنابراين از متون اسلامي به روشني استفاده مي شود که زندگي با اين ويژگي قابل شناسايي است و چنان که همسران از اين خوي جدا شوند، مرده اي در ميان زندگانند که بهتر است از زندگاني فاصله بگيرند.

مهارت هايي براي برخورداري از حياي مثبت ( عاقلانه ) و دوري از حياي منفي ( احمقانه )

روان شناسان و دانشمندان تربيتي براي برخورداري فرد از حياي مثبت راهکارهايي ارائه داده اند که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم:

أ. کنترل دروني (50)

افرادي که مسئوليت وقايعي را که براي آن ها اتفاق مي افتد، مي پذيرند، « دروني ها » (51) ناميده مي شوند؛ زيرا آن ها داراي کانون کنترل دروني هستند، و برعکس کساني که معتقدند بيشتر مسائلي که برايشان اتفاق مي افتد، خارج از کنترل آن هاست، « بيروني ها » (52) ناميده مي شوند. (53)
بسياري از مشکلاتي که براي افراد پيش مي آيد، به اين دليل است که براي مصون ماندن از مشکلات به دنبال کنترل کننده هايي از بيرون هستند تا از بروز مشکل جلوگيري کنند و نوعاً اين انتظار پاسخ مثبتي را به همراه ندارد؛ در نتيجه فرد گرفتار مي شود. براي مثال افرادي که در سنين ازدواج قرار گرفته اند، احساس مي کنند ساختار اجتماعي براي يک وصال مطلوب آلوده است و براي مقابله با اين آلودگي، بايد به وسيله کنترل کننده هاي بيروني که شامل حکومت، قوانين اجتماعي، پدر و مادرها، سنت هاي اجتماعي جديد و ... مي شود، راهي برگزيد تا ديگر آلودگي وجود نداشته باشد. چنانچه اين کنترل اجرا نشود، راهي جز تن در دادن به آلودگي نيست. با اين نگاه، طبيعي است که حياي مطلوب از جامعه رخت بر مي بندد؛ زيرا انتظار مي رفت با کنترل هاي بيروني حيا در جامعه راه پيدا کند و اين کنترل ها توفيق اجرا نيافتند؛ ولي چنانچه انسان از کنترل دروني برخوردار باشد، مسئوليت کارها را خود به عهده مي گيرد و با « روش مسئله گشايي » - که در آينده از آن سخن خواهيم گفت - بر اساس توانايي خود به مقابله با مشکل بر مي خيزد.
براي درک تفاوت ميان « دروني ها » و « بيروني ها » در زواياي مختلف زندگي، آن ها را اين گونه با يکديگر مقايسه کرد:
1. دروني ها از پيشرفت بيشتري برخوردارند؛ زيرا آن ها در مقابل شکست ها و محروميّت هايشان واکنش کمتري از خود نشان مي دهند و از کاميابي هايشان نيز احساس رضايت شخصي بيشتري دارند؛ ولي بيروني ها به دليل انتظاراتي که از ديگران دارند و آن ها را مسئول شکست ها مي دانند، واکنش منفي بيشتري نشان مي دهند و پيروزي ها را نيز از خودشان نمي دانند تا احساس فوق العاده اي داشته باشند؛
2. دروني ها وقتي با رويدادهاي تنش زاي زندگي رو به رو مي شوند، براي مقابله با آن، تمايل دارند که خودشان با روش مسئله گشايي با رويدادهاي تنش زاي در معرض کنترل مقابله کنند، در حالي که بيروني ها عمدتاً حتي نسبت به رويدادهاي قابل کنترل، از طريق تخيّل آرزومندانه و انتظار از ديگران واکنش نشان مي دهند؛
3. دروني ها بيشتر مستقل هستند و در قبال رويدادهاي زندگي و سلامت جسمي و رواني خود مسئوليت بيشتري را مي پذيرند، درحالي که بيروني ها نقش تأمين سلامت را براي ديگران قائل هستند و بر اين اساس، خودشان احساس مسئوليت نمي کنند؛
4. دروني ها در ارزيابي اوليه که به بررسي رويداد مي پردازند، رويدادهاي تنش زا را به عنوان تهديد کننده ها نمي نگرند؛ بلکه آن ها را مشکلات حل شدني تلقّي مي کنند. آنان در ارزيابي ثانويّه که به بررسي حلّ مشکل مربوط است، اميد بخش مي نگرند؛ چرا که مي دانند مهارت هاي مقابله اي را خود در اختيار دارند، به خلاف بيروني ها که رويدادها را به عنوان تهديد مي نگرند و در برابر آن واکنش هيجاني ( عصبانيت ) يا اجتنابي ( دوري از روابط ) را بر مي گزينند. آن ها به دليل اين که نسبت به زندگي نگرش مقابله اي ندارند، به دشواري مي توانند به طور فعّال و با اتّکا به خود به مشکلات زندگي واکنش نشان دهند.
وقتي دروني ها را با بيروني ها در باورهايشان مقايسه مي کنيم، مي بينيم که دروني ها معتقدند:
- سرانجام افراد در دنيا احترامي را که شايسته آن هستند، به دست مي آورند؛
- کاميابي، نتيجه تلاش زياد است و اقبال نقش کمتري در پيروزي افراد دارد؛
- بدبختي و محروميّت افراد، غالباً نتيجه اشتباهات خود آن هاست؛
- ميان تلاش و نتيجه مطلوب، رابطه مستقيمي وجود دارد؛
- کساني که نمي توانند کاري کنند تا ديگران آن ها را دوست داشته باشند، نمي دانند چگونه با ديگران همراه شوند.
در مقابل، بيروني ها بيشتر اعتقاد دارند:
- متأسفانه بيشتر اوقات- ارزش فرد هر قدر هم که تلاش و کوشش کند - ناشناخته مي ماند؛
- به دست آوردن يک شغل خوب، بيشتر به شرايط زماني و مکاني بستگي دارد؛
- بسياري از رويدادهاي ناخوشايند زندگي مردم، به علّت بداقبالي است؛
- ما هر قدر هم که بکوشيم، باز هم ديگران از ما خوششان نمي آيد. تلاش براي راضي کردن مردم، چندان فايده اي ندارد. اگر قرار است آن ها از ما خوششان بيايد، به طور اتفاقي خوششان مي آيد. (54)
بنابراين دروني ها در برخورداري از حيا فعّال برخورد مي کنند و به بخت و اقبال و امور خارج از اراده ي فرد کمتر توجه مي کنند. براي برخورداري از حياي مطلوب در امور فردي، خودکنترلي يا به عبارت ديگر کنترل دروني بسيار مؤثر است؛ ولي در امور اجتماعي توجه به اين نکته ضروري است که نبايد خود را مجبور کنيم تا واقعيت ها را ناديده بگيريم. در جهان امروز رويدادهاي فراواني رخ مي دهد که ما نمي توانيم آن ها را مهار کنيم. سرزنش کردن خود براي اتفاقاتي که پيرامون ما رخ مي دهد - با اين تعبير که ما شرم مي کنيم و اين حوادث را ناکامي خود مي دانيم - چندان واقع بينانه نيست. چنانچه ما وظايف خود را در محدوده ي فردي و اجتماعي انجام داده باشيم، مسئوليت فجايع يا محروميت هاي اجتماعي - گرچه دلخواه ما نيست و مي خواهيم آن را تغيير دهيم - به عهده ما نيست و همه چيز آن گونه که ما مي خواهيم اتفاق نمي افتد. پس بهترين سبک مقابله در چنين موقعيتي اين است که اين رويدادها را به عنوان واقعيّت موجود بپذيريم و با استفاده از کانون کنترل دروني خود، منطبق ترين راه را براي سازگاري با امري که دلخواه ما نيست، پيدا کنيم.

ب. مسئله گشايي (55)

مسئله گشايي، يک مهارت مقابله اي کاربردي است که سبب اعتماد به نفس مي شود و بر اين اساس، در وجود فرد احساس شايستگي و تسلط تقويت مي شود. مسئله گشايي پنج مرحله دارد:
1. ادراک خويشتن؛ (56)
2. تعريف مسئله؛ (57)
3. فهرست کردن راه حل هاي مختلف؛ (58)
4. تصميم گيري؛ (59)
5. امتحان کردن. (60) و (61)
انسان گاهي مي خواهد امر ارزشمندي را به دست آورد، که شرايط محيطي چندان با آن همراه نيست و ممکن است در پايبندي به آن ارزش، احساس تنهايي کند و همراه و دوست مناسبي نيز پيدا نکند. در اين صورت در گام اوّل بايد خودش را خوب بشناسد، حال که تقويتي از بيرون وجود ندارد، او بايد ادراک از خويشتن را پرورش دهد. ارزش ها، دارايي ها و توانايي هاي خود را خوب بشناسد و نخواسته باشد خود را در نگاه ديگران ارزيابي کند؛ چرا که آنها با شاخص هاي ارزشي خودشان به قضاوت خواهند نشست و طبيعتاً نمره اي که به او مي دهند، مثبت نخواهد بود. مسئله گشايي موفّق کسي است که تفاوت نگاه ها و ارزش ها را که به يک موقعيت مشکل ساز منتهي شده است، بخشي از زندگي تلّقي کند و براي مقابله با آن برخورد تکانشي و هيجاني نداشته باشد تا بتواند احساس سرخوردگي و تنهايي را از خود دور کند. در وضعيت فعلي حيامندي به شدّت نيازمند است که افراد از دريچه شناخت خود به رفتاري بينديشند که مي خواهند برگزينند، وگرنه چنانچه بخواهند شاخص امتياز را از ديگران بگيرند، از انتخاب خود راضي نخواهند بود.
در گام دوم بايد مسئله اي را که با او رو به رو است، درست بشناسد؛ مشکلات و تعارض هاي اساسي را مشخص کند و پس از آن فهرستي از اهداف خود را تهيه نمايد. براي مثال چنانچه شما براي ادامه تحصيل مي خواهيد به دانشگاه برويد و احساس مي کنيد درآن جا مشکلاتي خواهيد داشت، مشکلات اساسي را همراه اهداف خود از ورود به دانشگاه فهرست کنيد تا بدانيد کدام يک از مسائل موجود در دانشگاه مشکلي است که با اهداف شما رو به رو است و شما براي مقابله با آن بايد چاره اي بينديشيد.
در گام سوّم انسان بايد راه حل ها را بشناسد. تمام راه حل ها را بررسي و يادداشت کند. طرح شما براي حلّ مسئله بايد انعطاف پذير باشد تا شما را خيلي محدود نسازد. در پيدا کردن راه حل بکوشيد خلّاق باشيد. ممکن است راه حل هايي که از پيش براي شما بازگو کرده اند يا خودتان در موقعيّت هاي ديگر آزموده ايد. براي موقعيت فعلي شما مناسب نباشد. پس ذهن خود را به کار گيريد تا راه حلّ - دست کم در شيوه ي اجرا - جديدي را خلق کنيد.
در گام چهارم فرد- با توجّه به تعريف مشکل و بررسي راه حل هاي مختلف - راه حلّي را که عملي تر و امکان پذيرتر است، برگزيند و بداند در بيشتر موقعيّت ها شيوه هاي صحيح فراواني وجود دارد. پس به يک شيوه بسنده نکند. پس از انتخاب و تصميم گيري، نتايج احتمالي را پيش بيني کند.
در گام پاياني راه انتخابي را امتحان کنيد. نبايد ارزش هاي فرد لطمه ببيند. اگر راهکار انتخاب موفقيت آميز بود، بر آن باقي بماند، وگرنه دوباره مسئله را از راه حل هاي ديگر پيگيري کند تا به بهترين شکل با مشکل مقابله نمايد.

ج. حفظ غرور (62)

اگر انسان تمام کاميابي هاي خود را نتيجه خوش اقبالي با کمک ديگران بداند، چه پنداري از خود خواهد داشت؟ ممکن است چنين کسي قدردان باشد؛ امّا به سختي مي تواند احساس غرور کند. غرور هنگامي ايجاد مي شود که شخص احساس کند براي رشد و گسترش مهارت خود و براي رسيدن به موفقيت تلاش کرده است. (63)
چنانچه انسان به دليل شرايط مساعد محيطي يا خانوادگي به توفيقي دست يابد، بي شک از منافع و آثار مطلوب آن بهره مند مي شود و در مقايسه با کساني که ناموفق بوده اند، بسيار متفاوت است؛ ولي اوّلاً سطح رضايتمندي چنين فردي با سطح رضايتمندي کسي که با تلاش بي وقفه و طاقت فرساي خود توفيق را به چنگ آورده است. قابل مقايسه نيست؛ ثانياً اعتماد به خويشتن و عزّت نفس چنين فردي را پايداري و استقلال کسي که از خود مايه گذاشته تا به نتيجه مطلوب رسيده، در دو سطح بسيار متفاوت است و ثالثاً دستيابي به کاميابي، مقوله اي جداي از احساس غرور است. احساس غرور، برخاسته از کفايت و لياقت خود شخص است که نقش اصلي را در تحصيل نتيجه ايفا مي کند و حسّي به مراتب قوي تر از مسئله پيروزي در انسان ايجاد مي کند. ما براي برخورداري از حيا در همه مراحل زندگي مان، به چنين حسّي نيازمنديم تا به راحتي از ارزش هايمان دفاع کنيم.

د. جرأت ورزي (64)

جرأت ورزي، يعني دفاع از حقوق خود و بيان افکار و احساسات خويش که به شيوه ي مستقيم، صادقانه و مناسب انجام شود. افراد جرأت ورز براي خود و ديگران احترام قائل هستند. آنان منفعل نيستند و ضمن اين که به خواسته ها و نيازهاي ديگران احترام مي گذارند، اجازه نمي دهند ديگران از آن ها سوء استفاده کنند و به شيوه ي قاهرانه با آنان ارتباط برقرار کنند. (65)
براي اين که از حياي ضعف يا به عبارت ديگر از حياي احمقانه بپرهيزيم، بايد جرأت ورزي خود را تکميل کنيم. حياي مثبت يا عاقلانه به اين نيست که انسان توانايي انجام دادن کاري را نداشته باشد؛ بلکه به اين است که توانايي مضاعف داشته باشد؛ يعني هم توانايي انجام دادن کاري را داشته باشد و هم بتواند آن را مهار کند و براي امر معقولي از انجام دادن آن کار بپرهيزد.
براي اين که انسان جرأت ورزي با حياي عاقلانه خود را نشان دهد، بايد با سه مهارت همراه شود:

1. بيان احساسات

شما سخن خود را صريح به ديگران منتقل مي کنيد؛ امّا متوجه باشيد که ديگران را متهّم نکنيد و با آن ها پرخاشگرانه رو به رو نشويد. با به کارگيري واژه اي که احساسات مثبت شما را نشان دهد، به حرکت خود و احترامي که ديگران براي شما قائل هستند، بيفزاييد؛

2. همدلي با ديگران

بکوشيد نيازهاي ديگران را درک کنيد. اگر نيازهاي آنان را دريابيد و بپذيريد، آن ها شما را بهتر خواهند پذيرفت. اين بدان معنا نيست که آنچه را که زنان مي خواهند، قبول کنيد؛ بلکه مي توانيد با خواسته ي آنان مخالفت کنيد؛ اما نشان دهيد که احساس آن ها را درک مي کنيد؛

3. کارداني:

از ميان راه هاي گوناگوني که وجود دارد و همه ي آن ها شما را به خواسته تان مي رساند، با تدبير بهترين راه را برگزينيد. براي رسيدن به مطلوب، هميشه يک راه حل وجود ندارد. شما مي توانيد از جرأت ورزي با چندين شيوه بهره بگيريد؛ ولي شيوه اي را انتخاب کنيد که احساسات ديگران جريحه دار نشود.
پس نه پرخاشگرانه برخورد کنيم که نوعي بي حيايي است، نه از روي بي جرأتي تسليم خواسته هاي ديگران مي شويم که ما را مؤدّب و با حيا بخوانند که حياي احمقانه است؛ بلکه با جرأت ورزي همراه با بيان احساسات، همدلي و کارداني، حياي عاقلانه را از خود نشان مي دهيم.
نمونه هايي از جرأت ورزي، بي جرأتي و پرخاشگري را به شکل زير مي توان نشان داد:
1. فروشنده اي مي خواهد شما را مجبور کند که از او چيزي بخريد و به شما مي گويد: اجازه مي دهيد که جنس را برايتان کادو کنم؟
پاسخ همراه با بي جرأتي: بله، اگر جنس خوبي است ايرادي ندارد؛
پاسخ پرخاشگرانه: اين قدر مجبورم نکنيد. چيزي از شما نمي خرم؛
پاسخ همراه با جرأت ورزي: متأسفم، آمادگي خريد ندارم.
2. فردي در صف خريد مي خواهد خودش را جلو شما جا بزند و مي گويد: اجازه مي دهيد زودتر از شما خريد کنم؟ من عجله دارم.
پاسخ همراه با بي جرأتي: خيلي خوب؛
پاسخ پرخاشگرانه: آهاي، مي خواهي چه کار کني، برو آخر صف بايست؛
پاسخ همراه با جرأت ورزي: متأسفم، نمي توانم، من هم عجله دارم. (66)
بنابراين براي اين که به احياي احمقانه دچار نشويم، بايد به مهارت جرأت ورزي رو بياوريم.

مهارت شوخ طبعي (67)

شوخ طبعي، راهي ديگر براي مواجهه با تنش است. فرويد شوخ طبيعي را بهترين سازوکار دفاعي بدن مي داند. از ديدگاه او شوخ طبعي يک استعداد استثنايي و نادر است که به ما اجازه مي دهد در مواجه با تنش به خودمان بگوييم: « نگاه کن، اين است معناي دنيايي که ظاهراً خطرناک ناميده مي شود، مثل بازي بچه هاست که خيلي خنده دار است ». (68)
شوخ طبعي به صورت زير به ما کمک مي کند تا بتوانيم با موقعيت هاي تنش زا به خوبي رو به رو شويم:
نخست اين که احساس کارآمدي ما را بالا مي برد و باعث مي شود به جاي اين که ترس و عجله مسير ما را در مقابل تنش روشن سازد، به آساني و بدون ناراحتي با رويدادها مقابله کنيم. اين مهارت، در واقع نوعي تأييد خويشتن است؛
دوم اين که به ما کمک مي کند تا از مشکل فاصله بگيريم و با اين برخورد فرصتي پيدا کنيم تا راه حل هايي را بيابيم و براي مقابله عميق تر با مشکل از آن سود بريم؛
سوم اين که ما در هر پايگاهي باشيم به حمايت ديگران نيازمنديم و اساساً حمايت ديگران هر چه عميق تر باشد، احساس رضايتمندي ما نيز بيشتر است. مردمي که ما مي خواهيم حاميان ما باشند و هنگام خطر واکنش مناسب نشان دهند، مايلند در کنار افرادي باشند که شاد، سرحال و شوخ طبع هستند؛
چهارم اين که شوخ طبعي، به معناي بي غيرتي يا بي تفاوتي نيست. واقعيت اين است که يک شخص نمي تواند در يک زمان هم غمگين باشد، هم واقعاً بخندد و شاد باشد. بله، مي تواند به ظاهر غم را بروز ندهد و با رفتار خود فرصتي را پيدا کند تا از عوارض منفي تنش دور بماند.

پي‌نوشت‌ها:

1. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 15، ص 27.
2. حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج 8، ص 180.
3. همان، ج 2، ص 338 و مجمع البحرين، ج 1، ص 113.
4. بقره، 273.
5. نساء، 6.
6. نور، 33.
7. شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 15، ص 249، « کان اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، يقول افضل العبادة العفاف ».
8. همان.
9. همان.
10. همان، ص 250.
11. همان، ج 20، ص 29.
12. همان، ج 20، ص 27.
13. مرتضي مطهري، مسئله حجاب، ص 70.
14. ابي الحسين ورام بن ابي فراس، مجموعة ورام، ج 2، ص 118.
15. ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج 14، ص 165.
16. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): « الحياء حياء ان حياء عقل و حياء حمق؛ حياء دو قسم است: يکي عاقلانه و ديگري احمقانه ». محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 74، ص 156.
17. محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج 5، ص 324.
18. همان.
19. سيد جواد مصطفوي، بهشت خانواده، ج 1، ص 60.
20. حسن بن شعبه حراني، تحف العقول، ص 282.
21. مؤمنون، 5 و 6.
22. نور، 33.
23. نور، 31؛ احزاب، 59 و ... .
24. نور، 60.
25. صحيفه سجاديه، دعاي 26.
26. حسن بن ابي الحسن ديلمي، اعلام الدين، ص 292.
27. قصص، 25.
28. همان، 23.
29. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 5، ص 567.
30. همان، ص 480.
31. فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ج 3، ص 432.
32. نهج البلاغه، حکمت 47.
33. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 76، ص 332.
34. محمدبن حسن حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 20، ص 153.
35. همان، ص 154.
36. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 5، ص 537.
37. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 13، ص 327.
38. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 2، ص 291.
39. همان، ج 5، ص 324.
40. همان، ص 325.
41. عبدالحميد بن ابي الحديد معتزلي، شرح نهج البلاغه، ح 20، ص 272.
42. « لم تلقه الا فظا غليظا فاذا کان فظا غليظا نزعت منه ربقة الايمان فاذا نزعت منه ربقة الايمان لم تلقه الا شيطانا ملعونا ». محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج 2، ص 292.
43. عن اميرالمؤمنين قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): « ان الله حرّم الجنة علي کل فحاش بذيء قليل الحياء لا يبالي ما قال و لا ما قيل له فانک ان فتشته لم تجده الا لغية او شرک شيطان؛ خداوند بهشت را بر هر بد زبان کم حيايي که در بند اين نيست چه بگويد يا درباره او چه بگويند، حرام کرده است. چنين افرادي همدست شيطانند ... همان، ج 2، ص 324.
و قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): « ينزع الله من العبد الحياء فيصير ماقتا ممقتا ثم ينزع منه الحياء ثم الرحمة ثم يخلع دين الاسلام من عنقه فيصير شيطاناً لعينا ». محمدبن حسن حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 12، ص 168.
44. قال سول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): « من القي جلباب الحياء فلا غيبة له؛ کسي که لباس حيا را کنار بگذارد، غيبت او بي اشکال است ». ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج 8، ص 461.
45. عن سماعة قال: سمعت ابا الحسن موسي (عليه السّلام) يقول: « لا تذهب الحشمة بينک و بين اخيک ابق منها فان ذهابها ذهاب الحياء؛ وقار و هيبت را ميان خود و برادرت نگهدار؛ زيرا با رفتن آن، حيا نيز از ميان مي رود ». محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 2، ص 5672.
46. قال علي (عليه السّلام): « الحياء يصد عن فعل القبيح؛ حيا انسان را از کار زشت باز مي دارد ». عبدالواحد آمدي، غرر الحکم، ص 275.
47. « و من کساه الحياء ثوبه خفي علي الناس عيبه؛ کسي که لباس حيا بپوشد، عيبش مخفي شود ». محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 8، ص 22.
48. قال علي (عليه السّلام): « الحياء ... موجب للمحبه؛ حيا محبت ايجاد مي کند ». حسن حرّاني، تحف العقول، ص 82.
49. قال علي (عليه السّلام): « رأس کل شر القحة بئس الوجه الوقاح من لم يکن له سخاء و لا حياء فالموت خير له من الحياء ما ابعد الصلاح من ذي الشر الوقاح؛ سر سلسله هر بدي، بي حيايي است. کسي که سخاوت و حيا نداشته باشد، مرگ براي او بهتر از زندگي است. صلاح و سازگاري از بي حيا بسيار دور است ». عبدالواحد آمدي، غررالحکم، ص 257.
50. internal control
51. internal
52. Externals
53. کريس. ال کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمد خاني، ج 1، ص 102.
54. همان، ص 103.
55. problem solving
56. Self-perception
57. the problem defining
58. listing option
59. decision making
60. Testing
61. کريس ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمد خاني، ج 1، ص 94.
62. Pride
63. کريس ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمدخاني، ج 1، ص 121.
64. Assetiveness
65. کريس ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمدخاني، ج 1، ص 261.
66. کريس ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمدخاني، ج 1، ص 262.
67. [humor scale]
68. کريس ال. کلينکه، مهارت هاي زندگي، ترجمه شهرام محمدخاني، ج 1، ص 108.

منبع مقاله :
حسين زاده، علي؛ (1391)، همسران سازگار: راهکارهاي سازگاري، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ سيزدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما