استفاده از فردگرايي و علوم غربي براي به حاشيه راندن علما

انقلاب اسلامي و گرايش به فن سالاري

در اين مقاله تسلط علم غربي در جوامع اسلامي و پذيرش آن از سوي نخبگان و فن سالاران مسلمان به عنوان تهديدي عليه فرهنگ و معنويت جوامع اسلامي و عفلت از معناي اسلامي علم معرفي شده است. علم غربي که رشد در الهيات و
چهارشنبه، 8 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب اسلامي و گرايش به فن سالاري
انقلاب اسلامي و گرايش به فن سالاري

 

نويسنده: غاده راماهي (1)





 

استفاده از فردگرايي و علوم غربي براي به حاشيه راندن علما

خلاصه مقاله

در اين مقاله تسلط علم غربي در جوامع اسلامي و پذيرش آن از سوي نخبگان و فن سالاران مسلمان به عنوان تهديدي عليه فرهنگ و معنويت جوامع اسلامي و عفلت از معناي اسلامي علم معرفي شده است. علم غربي که رشد در الهيات و انسان شناسي در مسيحيت دارد همانطور که در آغاز ( قرن 17 ) به منظور غلبه و تسلط بر مسلمانان شکل گرفت در دوره ي استعماري و بعد از استعمار نيز اين کارکرد را در مقياس وسيع تر و جهاني حفظ کرده است. انقلاب اسلامي که آغازي براي احياء قدرت مسلمانان بود يکي از واکنشهايي که در غرب در ميان سياستگذاران غربي برانگيخت روي آوري به « سياست علم » بود. در اين سياست، به منظور به حاشيه راندن عالمان مذهبي و توقف نهضت احياي اسلام، فن سالاران و متخصصان مسلمان که تخصصي در علوم اسلامي ندارند و شيفته ي علم و تکنولوژي غربي هستند به عنوان رهبران جديد و شايسته مجامع و جوامع اسلامي مورد حمايت قرار مي گيرند. غلبه علم گرايي در جوامع مسلمان و حتي در ميان رهبران و عالمان مذهبي ( که گويا علم غربي را بي طرف و مستقل از فرهنگ غربي مي پندارند ) به اين تسلط کمک مي کند. اين چيزي است که بايد مسلمانان را نسبت به پيامدهاي خطرناک و اهداف استعماري آن آگاه کرد.
انقلاب اسلامي بزرگ ايران زنجيره اي از عکس العملها را در سطح جهاني به دنبال آورد که موجها و ضد موجهاي بسياري را که هر يک باعث شکل گيري چندين گرايش و تمايل مهم شد، برانگيخت. بسياري از اين گرايشها به شدت و به صورتهاي مختلفي که شايد تمام آنها قابل تشخيص و ارزيابي نباشند، مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. نتايج انقلاب همچنان در حال ايجاد گرايشهايي است که اکنون ديگر تثبيت شده و لذا بررسي آنها دشوارتر است. يکي از اين گرايشها به رابطه ي ميان رهبري و علم مربوط است.
يک گرايش هشدار دهنده معاصر، پديده خزنده اي در ايالات متحده است که در آنجا از زمان انقلاب، تعداد بسيار زيادي از فن سالاران مسلمان در موقعيتهاي رهبري و حاکميت جمعيتهاي مسلمان قرار گرفته اند. اين فن سالاران متشکل از کادرهاي متخصص پزشکي، علوم، مهندسي و فن آوري هستند. تقريباً تمام آنها مهاجراني از کشورهاي مختلف اسلامي بوده و متحداً وابسته به نظام غالب دانشهاي غربي اروپامدار مي باشند. آنها از نظر فرهنگي مسلمان هستند اما ندرتاً در زمينه علوم اسلامي اطلاعات کافي دارند. اين فن سالاران، مسلمان مدعي رهبري جوامع خود در سطح محلي و ملي هستند و با تواناييهاي مالي خود کنترل مساجد و حوزه ها را در دست گرفته، مراسم مختلف، اردوها و تبليغات مذهبي مشکوک را مورد حمايت مالي قرار مي دهند. آنها ديدگاههاي تحکم آميز خود را درباره تمام موضوعات، به خصوص آنهايي که خارج از حوزه تخصص آنهاست مانند سياست، اقتصاد، قانون و شريعت ابراز مي کنند.
بسياري از آنها کتابهايي در مورد اسلام نوشته اند. گاهي حتي خطبه هاي نماز جمعه را نيز مي خوانند و در اين صورت رهبري معنوي جوامع مسلمان را نيز براي خود فرض مي کنند و اين به اندازه کافي خطرناک است. اين فن سالاران عمدتاً از جانب مراکز قدرت استعماري و بعد از استعماري معتبر شناخته شده و تأييد و حمايت مي شوند. تمام وجهه و اعتبار آنها ناشي از احترامي است که دولت و فرهنگ غالب، براي تحصيلات فني محدود آنها قائل است که به شکلي به آنها اين قدرت را مي دهد که در مورد هرچه که مي خواهند اظهار نظر کنند.
اين مشکل در تمام مکاتب فکري اسلام اعم از سني، شيعه و صوفي به طور مشابه، به شکلي حاد و کنترل نشده وجود دارد. تنها تفاوت در اين است که در برخي فرقه ها، اين فن سالاران جذب حوزه هاي سياسي و عقيدتي شده اند در حاليکه در موارد ديگر خود را تحميل کرده و از نظر مالي متکي به خود هستند و به دليل منابع قابل توجه مالي که در اختيار دارند شبيه خانها يا فئودالها عمل مي کنند.
اگر چه ممکن است به نظر برسد که اين برگزيدگان فن سالار تنها به دليل تواناييهاي مالي خود حاکميت يافته اند، بايد گفت که اين تنها علت مشروعيت آنها نيست. عوامل ديگري وجود دارند که مربوط به تحصيلات آنها مي شوند. اعضاء اين برگزيدگان فن سالار اغلب از کشورهاي مسلماني که زير سلطه استعمار بوده اند، آمده اند و سلسله مراتب فکري و اقتصادي آنها، تعاريف تحليل شده توسط استعمار اروپايي بر نظام آموزشي آنها را منعکس مي کند. از آنجائيکه براي رهبري فن سالارانه، داشتن يک مدرک دانشگاهي بالا مورد نياز است، به ندرت مي توان يک بازرگان ثروتمند ولي غير متخصص را در ميان اين کادر يافت.
اين رهبري جديد بسياري از جوامع مسلمانان در ايالات متحده آمريکا، بخشي از يک گرايش گسترده تر و اخير در سطح جهاني است که در صدد است فن سالاران اروپامدار و متأثر از غرب را جايگزين علما و فقها کند. از آنجائيکه نقش با اهميت رهبري علما در انقلاب اسلامي و ساير نهضتهاي مقاومت به نمايش گذاشته شد، طرح تضعيف علماي سنتي و متعهد در سياستهاي غربي به صورت يک ضرورت درآمده است. اين سياست به کرات در گزارشهاي سياست خارجي دولت آمريکا آمده است و برخي از آن ها توسط شرکت RAND و ساير هيأتهاي مشورتي تخصصي اقتصادي و سياسي آمريکايي و اسرائيلي براي جامعه دانشگاهي، سياست آشکار و براي عموم مطرح شده است. هدف اين سياست منزوي کردن علما در موقعيتهاي صرفاً روحاني و افتخاري است زيرا در بهترين، حالت آنها همچنان تهديدي براي غرب به شمار مي آيند. در مورد خاص ايران، علما در واقع بذرهاي انقلاب بودند. به طور کلي علما در همه زمانها و مکانها و گاهي حتي علماي درباري از ديد قدرتهاي استعماري غير قابل اعتماد به حساب مي آيند. به طور خلاصه، فن سالاران مسلمان، چه بدانند و چه ندانند به ميان علماء و اعضاي جامعه رانده شده اند. عجيب اينکه در بيشتر موارد نه علما و نه فن سالاران قادر به درک وابستگي متقابلي که در اين رابطه وجود دارد نيستند. اغلب اين رابطه به صورت يک احترام نمادين است: علماء به فن سالاران احترام مي گذارند چرا که آنها مشغول تدقيق و بررسي در آيات خداوند سبحانه و تعالي هستند و فن سالاران به علماء به عنوان رهبران معنوي خود احترام مي گذارند. اما از جنبه فکري عقلاني اين دو گروه غير قابل مقايسه اند.
گرايش فن سالاري با تحولات بسياري در تاريخ اسلامي جديد تسهيل شده است. حاکميت فن سالاري از بسياري جهات توسط درک بسيار محدود و استعماري از برخي مفاهيم کليدي ولي اغلب به اشتباه درک شده سنت عقلي اسلام، به خصوص مفهوم « علم » و « علماء »، مشروعيت يافته است.
احترام و تکريم مسلمانان نسبت به علم ناشي از تعليمات قرآن مجيد است که در آن خداوند بندگانش را دعوت مي کند تا در نشانه هاي خلقت او تأويل و تعمق کنند. اما اين روزها به نظر مي رسد که ابهام و سرگرداني زيادي پيرامون اصطلاحات و تعاريف به کار برده شده در تفکر علمي مسلمانان متجدد وجود دارد. معمولاً هنگامي که اصطلاحات و تعاريفي در يک زبان خاص ايجاد مي شوند، از معاني ضمني و دروني انباشته هستند و هنگامي که اين کلمات از زبان اصلي خود به زبان ديگري ترجمه مي شوند، بسيار محتمل است که معناي دقيق خود را از دست بدهند. ترجمه معني صوري يک کلمه الزاماً محتوي معني ضمني آن نيست و لذا کلمات و تعاريف ترجمه شده ممکن است مجمل، مبهم و نهايتاً گمراه کننده باشند.
کلمه ي عربي « علم » نبايد به کلمه انگليسي science ترجمه شود. بسيار مهمتر اينکه مفهوم مورد نظر قرآن از « علم » به طور بنيادي متفاوت از مفهوم انگليسي معاصر science است. در انگليسي اين کلمه به مفهوم آرمان و روش شناسي بسيار خاصي است که حاصل يک دوره خاص تاريخي از تمدن اروپامدار مي باشد. در طول دوره ي استعماري و نزديک به پايان قرن نوزدهم، معني ضمني عربي و اسلامي کلمه « علم » به شکلي در مفهوم science گم و ناپديد شد. به تازگي مسلمانان اين دو کلمه را به جاي يکديگر و با مفهوم صريح و مفهوم ضمني کلمه science در انگليسي معاصر به کار مي برند. اما « علم » و science » نه در معناي صريح و نه در معناي ضمني خود معادل و همسنگ نيستند. در نتيجه آيات قرآني و احاديثي که « علم » و « علما » را ارج مي نهند هيچ ربطي به دانشمندان و فن سالاران مسلمان امروزي همچون پزشکان، متخصصين ژنتيک، مهندسان، فيزيکدانان، فن آوران کامپيوتر يا هر متخصص فن آور ديگري در دانشهاي غربي ندارد.
در شرايطي که سردرگمي ذکر شده در بالا به شکلي تثبيت شده درآمده است، اسير موضوعات به همين اندازه مهم مورد غفلت واقع شده اند. از جنبه معرفت شناسي، علم اروپامدار به شکلي ماوراء طبيعي به صورت مقوله اي که براي مسلمانان واجب فردي و نه حتي واجب کفايي يا عيني است، درآمد.
علما معمولاً در مورد علم (science) از يک ديدگاه اسلامي و قرآني صحبت مي کنند، بدون آنکه از دامي که اهداف پشت پرده ي اين ماجرا گسترده است و در واقع به هيچ وجه با اسلام در تطابق نيست، آگاه باشند. مشغوليت علما بيشتر محدود به صدور فتاواي حلال و حرام است و اين به سادگي به علت مرجعيت ديني آنها مي باشد. از نظر آموزشي، فقاهت علما، علم اروپامدار را در بر نمي گيرد. اين فتواها يا احکامي که آنها صادر مي کنند احتمالاً مبتني بر دانش دست اول آنان و يادگيري مستقيمشان در آن زمينه ي خاص نيست، بلکه معمولاً مبتني بر اطلاعات شخص ديگري، يعني همان فن سالار است.
به اين ترتيب، اکنون علما و مراجع ممکن است قادر نباشند که هيچ نتيجه گيري ديني در مورد علم غربي داشته باشند، چرا که خود از نظر علمي فاقد صلاحيت لازم هستند و در اين زمينه ها هيچ آموزشي نديده اند تا قادر به درک و ارزيابي دانش و پيامدهاي آن باشند. ماهيت دانشهاي معاصر اقتضا مي کند که فرد داراي مهارت و تخصص دست اول در يک زمينه باشد تا بتواند درک درستي از موضوع مورد مطالعه داشته باشند. علما براي فرموله کردن احکامشان وابسته به متخصصاني هستند که تنها از جنبه فرهنگي مسلمانند و متأسفانه نه در زمينه علوم اسلام تخصص دارند و نه در معرفت شناسي و تاريخ فرهنگي و اجتماعي علم غربي. به يک معنا، اين وضع به معني جدايي علم و دين است و دقيقاً همان جايي است که مشکل وجود دارد. يک فن سالار مسلمان بايستي ابتدا با علوم اسلامي آشنايي پيدا کند. پيش از آنکه در يک « دانشگاه » يا در خارج به تحصيل علوم غير اسلامي بپردازد تا معياري براي سنجش هر چيز در دست داشته باشد. در اين صورت موضوعاتي همچون باروري خارج رحمي يا رؤيت ماده، ممکن بود با ابهام کمتري مورد بررسي قرار بگيرند.
گرايش بالا ممکن است در ايالات متحده آمريکا مربوط به عوامل سياسي و جمعيت شناسانه باشد. اما در کشورهاي مسلمان تضعيف علما و مرجعيت ديني آنان داراي ريشه هاي غيرمستقيم تر و شوم تري است. امروزه، با اصرار تصور مي شود که قدرت ملي و بين المللي يک کشور عمدتاً به توانايي آن در ايجاد و به کارگيري علم و فن آوري بستگي دارد. در يک دنياي به شدت مادي گرا، اين معياري است که به وسيله ي آن يک ملت در خانواده ملل متجدد رده بندي مي شود.
به طور همزمان، مسلمانان با اصرار معتقدند که لازم است آنها اين علم و فن آوري را کپي کنند تا بتوانند از مشکلات و بدبختيها رهايي پيدا کرده و خود را هماهنگ با چرخش گردونه سريع تمدن جديد کنند. مسلمانان عادتاً از کمبودهاي خود ابراز نارضايتي کرده و از عقب ماندگي خود در اين زمينه ها شکايت مي کنند. اعتقاد بر اين است که تلفيق اسلام و علوم و فن آوري غربي مسلمانان را قادر مي سازند که در رهبري دنيا دست بالا را داشته باشند.
اخيراً، امواج داخلي و خارجي با قدرت در حال انباشتن کشورهاي مسلمان از علوم و فن آوري غربي هستند. از جنبه خارجي، قدرتهاي اروپامدار در حال حاضر در حال سرعت بخشيدن به جريان بين المللي کردن داد و ستد علمي به منظور رسيدن به اهداف سياسي و همچنين اقتصادي خود هستند. در شرايطي که همه کشورها قادر نيستند در مسابقه ي نظامي شرکت کنند، تقريباً تمام آنها مي توانند به دنبال سهيم بودن در علم و فن آوري باشند. تا حد معيني، توانايي علمي و فن آوري ملي عمدتاً جايگزين ساختار تسليحاتي بين المللي شده است و يک نظام باز را به وجود آورده است.
از جنبه ي داخلي، اضطرار شديد از سوي دولتهاي اسلامي براي گسترش وابستگي و ادغام تمام جنبه هاي حکومت و زندگي خصوصي و عمومي با علم و فن آوري غربي اروپامدار وجود دارد. اين فشار از سوي فن سالاران مسلماني که در غرب آموزش ديده و نسبت به روش شناسي آن وفادارند تشديد مي شود. در شرايطي که اين کار با توجه اندکي به آرمان، فلسفه و ديدگاههاي پنهان اين فن آوريها انجام مي شود، پيامدهاي خاص، گاهي پوشيده و پنهان، اما هميشه حاضر ديني، فرهنگي و سياسي وابستگي مسلمانان به علوم غربي وجود دارد.
دلبستگي مسلمانان به علم و فن آوري موضوعي بسيار پيچيده است. اين فريفتگي بيشتر حول مجموعه اي از مفروضات بررسي نشده و اسطوره ها مي چرخد. علاوه بر سردرگمي که در مورد « علم » و « science » وجود دارد که در بالا اشاره شد، يکي از اسطوره هاي ديگر اين است که علم و فن آوري غربي اروپا مدار کالاهايي فاقد مباني ارزشي هستند. مسلمانان همچنان معتقدند که آنها مي توانند اين دو چيز را استخراج کرده و همراه با ارزشهاي اسلامي و در يک زمينه اسلامي از آنها استفاده کنند. بهترين مغزهاي مسلمان با بيشترين ظرفيت خود کوشيده اند تا ياد بگيرند که چطور مي توان اين علم و فن آوري را وارد کرد. اما تا به حال آنها همچنان فقط دريافت کننده بوده اند. تمام آنچه که آنها در آن موفق شده اند خدمت به غرب يا ماندن در آنجا به منظور استفاده از آموزشهاي تخصصي شان و يا با بازگشت به کشور خودشان همراه با نوع جديدي از استعداد سلطه بوده است. اين شکست نه به خاطر کمبود نيروي انساني و نه به خاطر به کارگيري آن است، بلکه به دليل عدم هماهنگي اين کار و کسب با جهان بيني اسلام مي باشد و اين به نوبه ي خود ناشي از آن است که مسلمانان احساس مي کنند که حتي قادر به تبيين بنيانهاي فرهنگي و تاريخ کار و کسب غربي نيستند، تا چه رسد به ديدگاههاي آن.
مسلمانان تصور مي کنند که غرب اروپامدار ديگ بزرگي است که تمام علوم تمدنهاي بزرگ گذشته به درون آن ريخته شده و ذوب گشته است و در نتيجه علم و فن آوري حاصل، نقطه ي اوج تمام دستاوردهاي گذشته از جمله دستاوردهاي تمدن اسلامي است. آنها همچنين اين را مسلم مي پندارند که اين تنها تمدن غربي اروپامدار است که صاحب يک هوش تقريباً فوق طبيعي است که آن را قادر مي سازد به چنين مرتبه بالايي در علم و فن آوري برسد. علم و فن آوري اروپامدار همواره انتخاب گر و انحصاري و هوادار يک آرمان و روش شناسي خاص بوده است. در نتيجه، اين داد و ستد، تراکمي accumulative است و نه افزايشي cumulative.
جدايي علم، فن آوري و دين يک فرض بررسي نشده ديگر است. به شکلي نامعلوم اينگونه درک شده است که علم و مسيحيت در جنگ دائم با يکديگرند و هرگز به توافق نمي رسند. اما، بررسي دقيق نشان مي دهد که علم غربي، علم مسيحي است. از جنبه تاريخي، پيشرفت علم و فن آوري غربي درست در هنگامي سرعت بيشتر يافت که اين علم و فن آوري داراي وجهه اي معنوي در قرن نهم ميلادي بود. اکنون لازم است اشاره شود که در هر تمدني علم با دين آن تمدن آراسته شده است. اما آنچه که در طول تمدن اسلامي اتفاق افتاد آن بود که مسلمانان علم و فن آوري بومي خود را در مسير دين خود انداخته بودند و بعدها، درست در اوج استعداد، با تشويقهاي علماي خوش نيتي مثل عبده، افغاني ( سيد جمال الدين اسدآبادي )، کواکبي، مسلمانان به سير مسيحيت پيوستند که حتي در آن زمان به صورت علم و فن آوري کنوني اش استحاله يافته بود.
علم و فن آوري غربي به خصوص از فلسفه ي هزاره گرايي مسيحي سرچشمه گرفته بود که مبتني بر پيشگويي انجيل فرموله شده در قرن 12 ميلادي است. اعتقاد هزاره گرايي مبتني بر تثليث مسيحي پدر، پسر و روح القدس است و معتقد به حکومت هزار ساله مسيحاي بازگشته، عيسي و جمعي از قديسان برگزيده است. اين تعريف هزاره است، به معناي دقيقاً مسيحي آن، علوم و فن آوري غربي تنها در مرحله هبوط بشريت وجود دارند و مسائلي براي رسيدن به غفران و فلاح و نماينده حرکتي به سوي بازگشت به تسلط انسان بر بهشت زميني هستند.
اين نوع علم از زمان پذيرشش، محصولات خود را در جهت خدمت به منافع سياسي و اقتصادي کليسا به کار برده است. اوج کسب و کار اروپا در تجهيزات نظامي آن است. در واقع بيشتر اين داد و ستد به خصوص در مقابله با تمدن اسلامي توسعه يافت. در آن زمان، بخش زيادي از تلاشهاي کليسا معطوف متوقف کردن گسترش اسلام و غلبه بر مسلمانان بود. در چنين زمينه اي است که زندگي و رسالت ريموند لولي، اهل کانالان براي مسلمانان جالب توجه مي شود. در قرن 13 ميلادي، لولي که يک راهب، پزشک و منجم فرانسيسکن بود و به دليل دانش شيمي و فلزاتش مشهور بود، متقاعد شد که از دانشش در خدمت کليسا و براي غلبه بر عربها و مسيحي کردن مسلمانان استفاده کند. اين رويداد مقارن با دوران اکتشاف بود که در آن کليسا علم و هنرهاي مکانيکي را فراخواند تا به کمک کريستف کلمب بشتابد تا بتواند براي اهداف مبلغانه کليسا و بيش از آن، به منظور رسيدن به اهداف اقتصادي، راهي جايگزين به آسياي ميانه بيابد و مسلمان را در واقع دور بزند.
يک ارزيابي از تلاشهاي علمي و فن آوري قرن بيستم بدون ترديد نشان مي دهد که فن آوري و دين هرگز چيزهايي جدا از هم نبوده و با هم برخورد نداشته اند. در واقع هر پيشرفتي به نام مسيحيت و در موافقت با هزاره گرايي آن شکل گرفته است. بيشتر مغزها ( ذهن ها ) وفادارانه وقف يهودي- مسيحياني شد که براي خود نقش اولوهيت قائل بودند و خود را شرکاي خداوند مي پنداشتند.
منشاء و ردپاي هر تلاشي به قرن 17 برمي گردد، جايي که نقاط شروع پيشرفتهاي علمي غرب در محل پيوند تفکر مسيحي با فردگرايي علمي يافت مي شود. ابهامي که جنگ اسطوره اي ميان علم و مسيحيت را در بر گرفته است ناشي از فلسفه مکانيستي شکل گرفته در قرن 17 است که تعمداً خداوند را از طبيعت جدا کرده و به انسان، که به شکل خداوند خلق شده بود، نوعي الوهيت و تسلط بر طبيعت را بخشيد. بنابراين، در مسيحيت و در تمدن غربي انسان به طور کلي، شريک خداوند و جداي از طبيعت است، در حاليکه در اسلام، انسان جداي از خداوند، سبحانه و تعالي و بخشي از طبيعت و خلقت به شمار مي رود.
اگرچه برخي چيزها نسبت به زمان لولي تغيير کرده است، کليسا ديگر آن قدرت ظاهري اش را ندارد. مسلمانان نيز ديگر آن موجوديت سياسي قوي را که اروپا را سرجاي خود نگه مي داشت ندارند اما نقش علم غربي به عنوان يک مکانيزم استعماري، با قدرت و بدون وقفه ادامه داشته است. آميختن علم و اجتماع در طول سالها افزايش يافت و تمام جنبه هاي اجتماعي را تحت تأثير قرار داده است. کشورهاي غير غربي به طور روزافزوني در مي يابند که وابستگي آنها به علم و فن آوري غربي هم براي اهداف داخلي و هم براي اهداف خارجي گسترش يافته است. افزايش اين وابستتگي در رشد همکاري دانشمندان در مسيرهاي غلط بين المللي، پيامدهاي سياسي زيادي داشته است.
استفاده از دانشمندان براي کمک به پيشرفت اهداف سياسي خارجي پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد و از آن هنگام اين مسأله به صورت ابزاري در سياستهاي خارجي کشورهاي غربي درآمده است. سياستمداران دورانديش غربي سياستگذاري علم را به عنوان نوعي راه دوم در نظر مي گيرند. از سال 1949، وزارت کشور آمريکا روابط بسيار نزديکي با دانشمندان برقرار کرده است. کميته اي از دانشمندان و مهندسين برجسته توسط وزير کشور تشکيل شده است تا به بررسي اين نکته بپردازند که چگونه پيشرفتهاي علمي بالقوه ممکن است در شکل گيري سياست خارجي و اداره روابط خارجي داراي نقش باشد. هنري کيسنجر يکي از چهره هاي مهم مبلغ استفاده از علم و فن آوري در دستاوردهاي سياست خارجي است. اخيراً شرکت کارنگي Carnegie در نيويورک برنامه تحقيقاتي را تأمين مالي کرده است که « سياست علم » Science Policy نام دارد و به مطالعه نقش دانشمندان در کاهش دادن اختلافات بين المللي و کمک به تلاشهاي صلح آميز با ميانجيگري غرب مي پردازد.
براي رسيدن به هدف « سياست علم »، کلوپ دانشمندان متخصصين علوم طبيعي مثل فيزيکدانها، شيميدانها، زيست شناسها و رياضيدانها و دانشمندان علوم پزشکي و علوم اجتماعي مثل پزشکان، اقتصاددانان، روانشناسان و دانشمندان علم سياست تشکيل مي شود. اين مجامع علمي بر اساس يک « فکر جمعي » و با صورتي فلکي از اعتقادات، ارزشها و تکنيهاي مشترک بين اعضايشان با هم متحد شده اند. آنها داراي « زبان مشترک » حقيقي و مجازي هستند. آنها به اسطوره هاي خود اعتقاد دارند که يکي از آنها اين است که آنها در ژرف سنجي هايشان « بي طرف » و « فاقد مباني ارزشي » هستند. دانشمندان همچنين تصور مي کنند که هوش به زعم آنها بالايشان، کنجکاوي، انعطاف عقلي و پيچيدگي آنها مي تواند در هر زمينه بشري ديگري نيز گسترش يابد. اين احساس برتري گسسته توسط اين مجامع و مؤسسات رسمي آن تسهيل و تشديد مي شود و دانشمندان را برگزيدگان فکري و عقلي خود شمرده و به آنها مرتبه اجتماعي بالايي اعطا مي کند. ماهيت تخصصي اين علم و فن آوري به يک گروه اقليت برگزيده در درون جامعه دانشمندان که در واقع همان سياستگذاران علم هستند، اجازه مي دهد بخش بزرگتر جامعه دانشمندان را هدايت کرده و به راه اندازند و از منابع مالي در جهت اهدافي که مي خواهند استفاده کنند. اين دانشمندان به عنوان مشاورين رده بالا، تحليل ها، انتقادات و ارزيابيهايي را فراهم مي کنند که مبتني بر آموزش تکنيکي فردگرايانه آنان است.
اين دقيقاً همان عقلانيت روش علمي ناميده مي شود، که غرب معتقد است بهترين ابزار در فرهنگ علمي است. وفاداري دانشمندان به اين روش، امري انتزاعي است که بيرون از دنياي بسته آن، به سادگي قابل توضيح و درک نيست. عقلانيت در قرن هفدهم زاده شد، هنگامي که پدران علم غربي اروپامدار جديد يک روش شناسي منحصر به فرد را براي علم خود وضع کردند. اين روش شناسي به مقدار زيادي با روش شناسي تمدنهاي غير غربي متفاوت است. اين روش شناسي منحصراً و با طراحي مبتني بر مکانيکي کردن طبيعت، بازسازي رياضي وار پديده هاي طبيعي و خالي کردن جهان طبيعت از نيروهاي غيبي و معنويت است. اين روش به شدت مبتني بر دوگانه گرايي و عقل، بر انتزاع ذهن از بدن و شناسا از شناسنده است. اين روش شناسي اروپامدار ماشين وار با خود عقل و با حقيقت مطلق يکي شد. اين روش شناسي همچنين تنها ذره بيني قلمداد شد که از طريق آن مشاهده و بررسي طبيعت امکان پذير مي شد و در مقابل، تمام ديگر روشهاي فکري به عنوان روشهاي غير عقلي بي ارزش شناخته مي شد.
در پرتو اين بحث، معمايي که مسلمانان بايد در مورد آن به تعمق بپردازند اين است که: چطور غرب اروپامدار مي تواند در آن واحد يک دوست و يک دشمن باشد؟ براي غرب اروپامدار دادن علم و تکنولوژي به مردمان و تمدنهاي ديگري که غرب در طور هزار سال در جهت نابودي آنها به شدت کوشيده است، چه فايده اي براي غرب دارد؟ چطور ممکن است که کيسينجر و شرکت RAND دشمن مسلمانان باشند و در عين حال آخرين هاي علم و تکنولوژي را در اختيارشان بگذارند؟
اين دقيقاً به منظور اين تغيير وفاداري است که غرب متمايل است تا اين « ديگري » را با آرزوي پيشرفت کنوني اش بفريبد. به علاوه، جايزه آن تثبيت کردن فرهنگ علمي و ذهنيت آن در ميان برگزيدگان فکري مسلمانان است. ذهنيت علمي، بنيان يک زيرساختار ادراکي خاص را مي گذارد که در خدمت تمدن غربي است و استعمار هميشگي را به عنوان نتيجه به دنبال مي آورد.
اما چه چيز جالبي در اين فرهنگ عقلاني وجود دارد که فرد آگاه مسلمان را به خود جذب مي کند؟ و چه چيز آنان را از نظر روانشناسي از قبل از پذيرش آن آماده مي سازد؟ چطور آنها آماده پذيرش آنند؟ پاسخ به اين سؤالات قدري دشوار است و بدون مراجعه به مفاهيم اسلامي دقيقتر امکان پذير نيست. اما اکنون، اگر بخواهم اصطلاح مناسبي از « مالک بن نبي » در کتابش با عنوان « اسلام در تاريخ و جامعه » را به کار ببرم، بايد بگويم که اين آن چيزي است که او آن را سطح « استعمارپذيري » متفکرين مسلمان مي ناميد که آنها را نسبت به عقلانيت غربي متمايل و تأثيرپذير کرده و در عين حال آنان را نسبت به تأثيراتش ناآگاه نگه مي دارد. عقلانيت ادعايي در اين فرهنگ به طور ناخودآگاه، مسلمانان را تغيير داده و حس وفاداري آنها را به درگيريهاي سياسي و ساير مشکلاتي که نهضت اسلامي با آن روبروست، به تدريج از آنها جدا مي کند. ارتباطات و شبکه هاي دانشمندان، کارکردن و تشريک مساعي با دانشمندان صهيونيست و اسرائيلي را براي دانشمندان مسلماني که در غرب آموزش ديده و کار مي کنند، امکان پذير مي سازد. اين در عوض، برخورد بهتر و تحليل يکديگر را به دنبال مي آورد که مي تواند به طور مؤثر در آغاز کفتگوهاي سياسي ميان دانشمندان کشورهاي درگير، و به نفع غرب مورد استفاده قرار بگيرد و اين دقيقاً همان روشي است که از طريق آن موافقتنامه اُسلوميان اسرائيل و ساف حاصل شد.
عقلانيت اروپامدار، نظام اعتقادي انحارين را تشکيل مي دهد که قابل تطابق با اسلام نيست. اين عقلانيت تقريباً تمام کنترل تفکر فرد را در دست مي گيرد و به طور غير قابل بازگشت دوباره آن را برنامه ريزي کرده، وفاداري فرد را تغيير داده و جايگزين هر نظام عقيدتي بومي مي شود. مسلماناني که با اين روش آموزش مي بينند، مجبورند که جهان بيني اسلامي خود را کنار بگذارند. اسلام آنها تنها امري آئيني مي شود. آنها به طور ناخودآگاه دچار ترديد و سرگشتگي و وفاداري دوگانه اي مي شوند که شايد هرگز آشتي ناپذير نباشد. اين عقلانيت بهترين امکانات مسلمانان را به هدر داده و استفاده از آنها را مشروط و مقيد مي سازد. عقلانيت، همان بي طرفي است که غرب تعريف کرده و مدعي داشتن آن است و مسلمانان نبايد آن را با « حق » اشتباه بگيرند. اين عقلانيت نهفته در آن دموکراسي است که دولت ايالات متحده را وامي دارد تا به انتخاب خود از دانشجوياني که در ميدان تيان آن مِن شورش کردند حمايت کند و نه از دانشجويان ايراني که ضد ظلم شاه قيام کرده بودند. اين دقيقاً همان علت جدايي فکري ميان فن سالاران و « علما » است.
اين ماهيت دروني علم و فن آوري غربي است که اجازه ي وارد کردن آنها و کارکردشان را در محيطي غير از محيط بومي آنان نمي دهد. اين ماهيت به آنها اجازه نمي دهد که از مسيحيتشان، آرمانشان و فرهنگي که در آن توليد شده اند جدا شوند. براي توليد کننده بودن در اين زمينه، براي به دست آوردن منافع کامل آن، فرد بايد جهان بيني را که اين علم و فن آوري در نقطه آغاز ايجاد کرد بپذيرد. اين چنين است که بدون پذيرش آن جهان بيني که انقلاب اسلامي ايران را به وجود آورد، نمي توان چنين انقلابي را ايجاد کرد.
مسلمانان متجدد، متأسفانه قادر به درک درست چگونگي پيدايش علم غربي اروپا مدار نيستند و بنابراين قادر به ارزيابي اثرات التزام به آن نمي باشند. در شرايطي که مسلمانان در ميان خود به گروهها، فرقه ها و مکتبهاي مختلف فکري تقسيم شده اند، از اين حقيقت غافلند که همه آنها در وفاداريشان به علم غربي غير قابل تطبيق با اسلام متحد هستند. در کمال تعجب، در حاليکه بسياري از متفکرين و دانشمندان غربي به کمبودهاي اين علم مسلط آگاهي يافته اند، مسلمانان کاملاً غافل از وفاداري بدون قيد و شرطشان به مفروضات جديد غربي مجسم شده در تفکر و روشهاي علمي هستند. آنها اغلب تنها در مورد گذشته پيش رويشان آه و ناله مي کنند و اکنون به دليل توانايي يادگيري تکلم به يک زبان غربي، حتي اگر آن را نمي فهمند، مسخ شده اند. علم غربي، فرهنگ غربي را در خود دارد و بنا به تعريف وارد کردن علم غربي به معناي وارد کردن فرهنگ غربي است. بسياري از مورخين انتقادي تمدن غرب آشکارا نشان داده اند که اين دو بدون ترديد از هم جداناشدني هستند. به اين ترتيب به نظر مي رسد بر مسلمانان واجب باشد که به چنين انتقادي توجه جدي کرده و آن را به دقت در نظر بگيرند. در شرايطي که ممکن است علم و فن آوري غربي مسير تمدن بشري را تا جايي که به نظر غير قابل بازگشت مي رسد تغيير داده است. رهبران مسلماني که هويت آينده و استقلال خود را در علم و فن آوري غربي مي جويند بايد هوشيار باشند که مبادا خود و مردمشان را ناآگاهانه گرفتار اين مشکل جديد استعمار مسيحي کنند. مسلمانان جوياي حق بايد مطمئن شوند که علم و فن آوري غربي کلمه حقي نباشد که از آن باطل مراد شده است. « کلمه حق يراد بها الباطل ».

پي‌نوشت‌ها:

1- Ghada M. Ramahi، دکتراي بيولوژي ( ژنتيک ملکولي )، استاد دانشگاه ايالتي نيويورک ( فلسطيني الاصل ).

منبع مقاله :
گروه نويسندگان؛ (1385)، ايدئولوژي، رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط