فلسفه و تربيت

فکر کردم در اين فرصت مغتنمي که بدست آمده است، چند کلمه يي را در باب نسبت فلسفه با تربيت به عرض حضار محترم برسانم. (1) من فعلاً درباره اين نسبت که چه نسبتي است، عرضي نمي کنم. شايد در ضمن کلام و در نتيجه
دوشنبه، 11 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه و تربيت
فلسفه و تربيت

 

نويسنده: رضا داوري اردکاني




 

خدمت استادان گرامي و حضار محترم سلام عرض مي کنم.
فکر کردم در اين فرصت مغتنمي که بدست آمده است، چند کلمه يي را در باب نسبت فلسفه با تربيت به عرض حضار محترم برسانم. (1) من فعلاً درباره اين نسبت که چه نسبتي است، عرضي نمي کنم. شايد در ضمن کلام و در نتيجه گيري معلوم شود که مراد من از نسبت، کدام نسبت است. آنچه محرز است اين است که تربيت قبل از فلسفه بوده است. اما هر فلسفه يي تربيتي دارد؛ يعني فلسفه که پديد آمده است، تربيت هم در آن مضمون و مندرج بوده است. توجه بفرماييد که تربيت چيزي نيست که زائد بر حيات آدمي باشد بلکه هميشه و همواره بوده است. گويي از وقتي که آدم بوده، تربيت هم بوده است اينطور که گفتم، گويي تربيت اختصاص به انسان دارد. بله، به يک معنا اينطور است و تربيت اختصاص به انسان دارد. حتي اگر جرئت داشته باشم که از تربيت تکويني و تربيت تدويني سخن بگوييم، تربيت مربوط به انسان است و فرشتگان و حيوانات تربيت نمي شوند، البته نه اينکه آموزش نبينند بلکه فرشتگان گفتند: « لا علم لنا الا ما علّمتنا »، در واقع آنها محو درياي وجود حق و مطيعند. حيوانات اهلي مي شوند و اين، حداکثر تغييري است که ما مي توانيم در آنها بوجود آوريم؛ يعني تربيت شدن آنها در اين حد است. آنها امکانها و قوه هايي دارند که به اقتضاي سير و رشد طبيعي شان به فعليت مي رسد، اما ما موجودي هستيم که هم طبيعي هستيم و هم وراي طبيعت قرار داريم. گاهي فلسفه را ماوراء الطبيعه مي گويند و اين ماوراء الطبيعه غلط است. مابعدالطبيعه را با ماوراء الطبيعه اشتباه نکنيد. اين وراي طبيعت که در مورد انسان مي گوييم، يعني چيزي بيش از طبيعت. طبيعت هم معاني متفاوتي دارد؛ ما در عالم کنوني طبيعت را يکجور معنا مي کنيم و قدما و متقدمان نيز به طبيعت نظر ديگري داشتند و از آن چيز ديگري مي فهميدند. به زبان ديگر، تربيت ارشاد و رشد دادن است. هر موجودي بنابر استعدادي که دارد، رشد مي کند؛ يعني آنچه که در وجود او بصورت قوه است به فعليت ميرسد. آدمي موجودي است که حد و حدود نمي شناسد و نمي توان براي امکانات او حد قائل شد. خوب توجه بفرماييد که حکيم و فيلسوفي که امروز ( اول خرداد ) بنام او نامگذاري شده، در تعريف فلسفه چه فرموده است و اين تعريف با تربيت چه مناسبتي دارد. اين تعريف عبارتست از: « الفلسفة صيرورة الانسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني » فلسفه در آدمي تحول ايجاد مي کند تا مضاهي عالم عقلي شود نه مضاهي احکام و اشياء طبيعي. وقتي گفته مي شود مضاهي عالم عقلي، اين عقل را بمعناي وسيع کلمه در نظر بگيريد؛ يعني آدمي سير مي کند، عوالم را طي مي کند، از عالم مُلک به عالم مَلکوت و از عالم مَلکوت به عالم جبروت، همه را طي مي کند و سير او حد يقفي ندارد. پس امکانات بي نهايت او چگونه و کي متحقق مي شود و از چه راهي متحقق مي شود؟! اين چيزي است که براي فيلسوف قابل تأمل است و فيلسوف بايد به اين پرسش بينديشد که کمالات چگونه متحقق مي شوند. هر دوراني تربيت خود را دارد، زيرا هر دوره، تلقي خاصي از کمالات دارد. في المثل امروزه درباره ي تربيت، از يک استاد تعليم و تربيت و يا يک استاد و مربي مقاله يي بخوانيد، او مي گويد: بايد آزاد انديشي، قوه انتقاد و اين قبيل معاني را در تربيت لحاظ کنيم. خوب، درست هم مي گويد، هر عصري يک موازيني دارد و براي تربيت خود، يک کمالاتي در نظر مي گيرد که آن کمالات را بايد متحقق کرد. اما نکته يي که هست، اين است که هميشه اينها يکسان نبوده و بشر همواره يک تربيت را در نظر نداشته است بلکه هر جامعه يي تربيت خاص خود را دارد و همه جوامع هم تربيت دارند. زيرا آدم بي تربيت نمي تواند زندگي کند؛ چنانکه جناب آقاي دکتر شريعتمداري نيز گفتند: بي تربيتها هم تربيت دارند و هيچ موجود انساني بي تربيت به معني فاقد تربيت وجود ندارد. ما هم تربيت شدگان متربي به تربيت خوب داريم و هم کساني را داريم که ممکن است بد تربيت شده باشند. البته اين بد را هم بايد معني کرد. ممکن است کساني مخالف معمول تربيتي در جامعه خود باشند، اما بد نباشند، مانند کساني که در دورانهاي بحراني بوجود مي آيند و نظم جامعه خود را نمي پسندند. آقاي دکتر مجتهدي راجع به نسبت مطالب بسيار خوبي گفتند. هر جامعه يي- اگر نخواهيم همه جوامع را تقسيم کنيم- اعم از جامعه سنتي و مدرن، هر کدام سنت خود را دارند. سنت هم قوانين و قواعدي است که قوام جامعه ر حفظ مي کند و به عبارتي ضابطه يي است که در آن ضابطه و چارچوب، علم آموخته مي شود، فهم حاصل مي شود و عمل صورت مي گيرد. بنابراين، جامعه مدرن هم سنت خود را دارد که در اين سنت « کانتي هگليست »، فهم صورت مي گيرد و علم قوام پيدا مي کند، در حالي که جامعه هاي ديگر، سنت ديگري داشتند و کمالات ديگري برايشان مهم و عمده بود و تربيت نيز مي بايست آن کمالات را متحقق مي ساخت.
بشر تنها موجودي است که بقول استادالفلاسفه يعني ارسطو، ميل به دانستن دارد اما آن را با بوالفضولي که آن هم يک نوع ميل به دانستن است. تطبيق نکنيد. اين بشر است که مي پرسد و طلب دانايي مي کند و اوست که ظاهر را از باطن تمييز مي دهد. توجه کنيد که هيچ کدام از حيوانات در آينه نگاه نمي کنند و به عکس کاري ندارند، تنها اين ما هستيم که به آينه نگاه مي کنيم و به عکس توجه مي کنيم تا دريابيم که آن چيست. آن يک امر انتزاعي است؛ امر انتزاعي است که ظاهر و شکل است. البته شکل و فُرم و صورت فرق دارد. ما نگاه مي کنيم و چيزي در آن مي يابيم، چيزي که بر علم و اطلاع ما مي افزايد. در واقع با عکس ما ظاهر را از باطن تمييز و تشخيص مي دهيم.
تربيت هميشه بوده و همواره آدميان به نحوي تربيت مي شده اند. به اين ترتيب که در هر زماني هر جامعه يي تربيت خاص خود را داشته و تحولاتي که در عالم بوجود آمده، تربيت را هم دگرگون ساخته و تغيير داده است. مثلاً در يونان که فلسفه بوجود آمد، مي بينيد که سقراط و افلاطون يک نظم تربيتي را پيشنهاد کردند که اين نظم تربيتي، نتيجه تفکر و فلسفه آنها بود؛ يعني افلاطون، مجموعه يي از اقوال و نظرهاي کنار هم گذاشته شده نيست، بلکه طرح اجمالي و کلي فلسفه افلاطون اقتضاي بحث هاي او در اخلاق، سياست و تربيت را دارد. وقتي او عالم را به عالم مثل و عالم پديدارها تقسيم مي کند و اصالت را به عالم مثل مي دهد، در آن، هم تکليف سياست معين شده و هم تکليف اخلاق و هم تکليف تعليم وتربيت.
برگردم به اين سير حلزوني، برگردم به ملاصدرا و فلسفه صيرورت انسان. اين صيرورت انسان است که او [ در طي آن ] عالم عقلي يا مضاهي عالم عيني مي شود. کسي که بشر را اينگونه مي بيند که همه اين مراتب را طي مي کند و کسي که به عالم و وجود و مراتب آن اين چنين نظر مي کند، طبيعي است که از مربي و تربيت توقع دارد که آدمي را آدمي عادل بسازد. آدمي بايد مضامين عالم عيني شود عالم عيني عالمي است که در آن همه چيز در جاي خود قرار دارد و آن را نبايد با عالم ماده تطبيق کنيد. زيرا اين عالم که عالم عقلي است، در نظر حکيم، عالم عدل است و آدمي بايد مضاهي اين عالم و متناسب با آن شود. در همه ادوار تاريخ آدمها با عالم خودشان تطبيق داشتند و بر وفق نظم عالم خود و براي کار کردن با عالم خود و پيروي از قوانين آن تربيت مي شدند. تربيتي که در هزار سال پيش بوده، تربيت عالم خود بوده و تربيت امروز هم که صورت ديگري پيدا کرده، تربيت عالم خود است. اينکه آيا فلسفه ها چه مقامي دارند و آيا درست هستند يا نه، يک حرف ديگري است ما در تمام دوره يي که تاريخ فلسفه مي خوانيم و معمولاً از سقراط و افلاطون شروع مي کنيم، مي بينيم که همه اين فيلسوفان و همه اين فلسفه ها تربيت داشتند و دوره جديد نيز تربيت خاصي را بنيان کرده است. زيرا که تلقي خاصي از آدم و مقام او دارد. در جامعه هاي ديني اعم از قرون وسطاي مسيحي اروپا و تاريخ اسلام ما، اسوه ي مربيان، اولياء و انبيا و حکما و قديسانند که مي خواهند آدمي را تربيت بکنند: « ولکم في رسول الله اسوة حسنه ». اما در جامعه يوناني، اسوه چيز ديگري بود و آن هم خدا بود و هم پهلوانان که نيمه خدا بودند. اسوه در عالم جديد بشري شأن ديگري پيدا کرد و کار ديگري بايد بکند و وظيفه ديگري بايد داشته باشد؛ جهان را بايد تغيير بدهد و تصرف کند و آن را بايد با عقل خود تدبير و اداره نمايد. او بشري است که خود را آزاد ديده و آزاد يافته و تربيتش تربيت ديگري است؛ تربيتي است که به کار دنيا و اداره دنيا و بهره برداري از آن مرتبط و مربوط است.
شما اگر جمهوري افلاطون و بعضي کتابهاي ديگر او را مطالعه بفرماييد، مي بينيد که چه درنگ و مکثي بر روي مبحث عدل دارد. عدلي که او آنجا بيان مي کند، عدلي است که همه کساني که تاکنون راجع به عدل نوشته اند به آن رجوع کرده اند. اما بهرحال تلقي او از عدل و تلقي حکماي ما في المثل خواجه نصيرالدين طوسي، فارابي و ملاصدرا از عدل با تلقيي که امروز در کتابهاي اجتماعي و سياسي مي نويسند و معمولاً نيز در کتابهاي اجتماعي و سياسي اين مبحث ( عدل ) بيان مي شود، متفاوت است. حضور ذهن ندارم، شايد بعد از لايب نيتس در حدي که من به يادم مي آيد، هيچ فيلسوفي و فيلسوف متافيزيسين يا متافيزيسيني به مبحث عدل نپرداخته است و اين مبحث به علوم انساني منتقل شده است و صاحبان علوم انساني بودند که به مبحث عدل پرداخته اند و مأموران سامان دادن و نظارت بر سامان و نظم اجتماعي هستند.
خلاصه کنم و مطلبم را تمام کنم. نکته اولي که گفتم اين است که همه آدميان تربيت مي شوند؛ چه بد تربيت باشند، چه خوش تربيت، چه بي تربيت باشند و چه باتربيت. فرزند آدمي بقدري ضعيف است که اگر مربي و پرستار نداشته باشد، زنده نمي ماند، در حالي که حيوانات چنين نيستند. اين بچه آدمي است که بايد ياد بگيرد حتي چگونه غذا بخورد و نيز بعد نيازهايي دارد که حيوانات آن نيازها را ندارند. همه اينها با تربيت ملازمت دارند، پس فرزند آدمي بي تربيت نمي تواند باشد. نکته يي را يک استاد روانشناسي مي گفت- چون ايشان استاد رواشناسي بود، اين نکته مهم بود و حال آنکه اگر يک استاد جامعه شناسي اين نکته را مطرح مي کرد، صورت ديگري پيدا مي کرد- که گاهي اتفاق افتاده که بچه آدمي دور از جامعه انساني بسر برده- البته ذهنتان به حي بن يقظان و آثار ديگري که در عالم اسلام و اروپا در اين باب نوشته شده است، نرود. چون آن مطلب، مطلب ديگري است و مسئله ارتباط آدمي با عالم بالا و برخورداري و بهره مندي او از عقل است ( آنچه که ابن طفيل مي نويسد: ) - و با حيوانات زندگي کرده و شکل حيوان پيدا کرده است اما ناتوانتر از همه حيواناتي که با آنها بسر برده، زندگي کرده و زودتر از سني که آن حيوانات داشتند، مرده است؛ يعني سه چهار سال بيشتر زندگي نکرده است. اين استاد روانشناسي مي گويد که آدمي به بودن در جامعه و مدينه انساني و برخورداري از تعليم و تربيت نياز دارد. اما درباره اينکه فلسفه چه مي کند و با تربيت چه نسبتي دارد، بايد گفت که فلسفه بيان مي کند که آدمي کيست و از کجاست؟ چه مي تواند بداند، چه مي تواند بکند و چه بايد بداند و بکند؟ در واقع فلسفه جايگاه آدمي را معين مي کند، چنانکه براي ما معين کرده است که آدمي جايگاه ثابتي ندارد. زيرا که مظهر جميع اسماء الهي است و در هيچ جا متوقف نمي شود و محدود نمي گردد. آدمي اصلاً به هيچ حدي راضي نمي شود و تا مرتبه فنا في الله راضي نيست؛ او از آنجايي که هست و از آنچه که هست، راضي نيست و سير مي کند تا به اين مرتبه برسد. من نمي گويم همه به آن مرتبه مي رسند، چرا که آدمي مي تواند تباه شود و به اسفل السافلين درافتد، زيرا دايره و قوس وجودي آدمي قوس وسيعي است. بهرحال هر چه که باشد، فلسفه به ما مي آموزد که کيستيم، چه مي توانيم بشويم، از کدام راه بايد برويم و کدام راهها را بايد طي کنيم. آن وقت عالمان تعليم و تربيت، اين مطلب را تفصيل مي دهند و راهها را معين مي کنند و فنون را مشخص مي نمايند.
چنانکه آقاي دکتر شريعتمداري فرمودند، معلمان را تربيت مي کنند و راه آموزش و تربيت را به ايشان مي نمايند. فيلسوفان طرح کلي عالم و طرح کلي تربيت را در مي اندازند؛ طرح اينکه چه بايد باشد و چگونه بايد باشد، تا تعادل نظام برقرار گردد و توسط آن بيان شود. در اين طرح است که هر چيزي جاي خودش را پيدا مي کند؛ علم، سياست، تکنولوژي، عمل اخلاقي، درس و مدرسه، سازمان و تدبير، همه در اين طرح جاي خود را پيدا مي کنند و تربيت قوام بخش اين نظم است، چنانکه اگر اين تربيت نباشد و اعمال اجرا نشود، اين نظم باقي نمي ماند. فيلسوفان، نظم نو آوردند و نظم يوناني را بر هم زدند و به آن پايان دادند. در زمان ارسطو بود که آتن سقوط کرد و ديگر هم آتن نشد تا آنکه روميها آتن را فتح کردند. اين چنين نيست که شما خيال کنيد فلسفه يي که در يونان بوجود آمد، فلسفه يي بود که از مدينه يوناني گرفته شده بود. البته ناظر به مدينه يوناني بود اما به پيروي و تبعيت از مدينه يوناني نبود بلکه يک مدينه ديگري در نظر فيلسوفان بود که آن مدينه، مدينه عقلي بود، در حالي که مدينه قبلي مدينه نامعقول بود. من بصراحت نمي گويم که آن مدينه، مدينه نامعقول بود. ولي افلاطون آمد موازين عقلي مدينه خود را معين کرد و يک طرحي به عالم پيشنهاد کرد که اين طرح گرچه بيش از هزار سال کم و بيش فراموش شد، اما در رنسانس به افلاطون رجوع شد و بازسازي طرح تربيتي او صورت گرفت. در واقع آنچه در رنسانس و بعد از آن در فلسفه اروپا و تربيت آن پديد آمد، از يک جهت افلاطوني بود و از يک جهت چنين نبود؛ از افلاطون درس آموخته بود اما چيز ديگري را بدنبال آورد. در واقع تاريخ فلسفه چنين است. تاريخ فلسفه اين نيست که ما صرفاً حرفهاي فلاسفه را تکرار کنيم، بلکه ما از فلاسفه درس مي آموزيم از من پرسيده شد که آيا امروز مي توانيم از افلاطون و ملاصدرا استفاده کنيم؟ در اينجا بايد استفاده را معني کنيم. اگر استفاده به اين معنا باشد که يک چيزهايي هست که ما داريم مصرفشان مي کنيم و به مصارف امور يوميه ما مي رسد، بايد گفت که اگر فلسفه را بخواهيد مصرف کنيد و استفاده بمعني مصرف کردن باشد، اصلاً فلسفه به درد نمي خورد و هيچ فايده يي ندارد، اما اگر درس تفکر، تامل، تدبر از فيلسوفان بياموزيم، البته که فلسفه به جامعه، سياست، تاريخ، اقتصاد و فرهنگ مدد مي رساند و پشتوانه قوي براي تربيت محسوب مي شود.

پي‌نوشت‌:

1- اين مقاله متن سخنراني دکتر رضا داوري اردکاني، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران، در سيزدهمين همايش بزرگداشت حکيم ملاصدرا است که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط