نويسنده: اميربهرام عرب احمدي
افکار جمهوري خواهي در مراکش از سياست تجزيه طلبي نژادي که به وسيله ي اتحاديه هاي قبيلگي متعدد در مراکش شمالي دنبال مي شد، پديد آمد. پس از جنگ جهاني اول، فرانسه و اسپانيا در اين کشور مستعمراتي به وجود آوردند. در اين رابطه، ژنرال کنسول فرانسه - لوئيس هوبرت ليوتي (Louis Hubert Lyoutey ) مشهور به مارشال که از سال 1912 تا 1925 رئيس اداره تحت الحمايگي مراکش بود، به سازمان دهي امور اجرايي دو جانبه ي فرانسه - مراکش پرداخت که هدف آن به وجود آوردن نوعي جدايي اجتماعي ميان اروپايي ها و بوميان بود. تا سال 1921 حداقل در حوزه ي نفوذ فرانسه، آرامش به طور کامل حکم فرما شده بود. کارگزاران اداره ي امور مستعمراتي نيز با بهره گيري از حمايت ارتش موفق به تحميل ماليات هايي بر بيشتر مناطقي که پيش از آن به عنوان بلاد المخزن اداره مي شد و تحت حاکميت سلاطين مراکش قرار داشتند، شده بودند و تنها قبايل منطقه ي اطلس ميانه تا سال 1934 به مقاومت خود در مقابل سلطه فرانسه ادامه دادند. (1)
در اين ميان، دوره ي پس از جنگ در شمال مراکش با تمايلات جدي تجزيه طلبانه اي روبه رو شده بود. يکي از رهبران اين جنبش ها، محمدبن عبدالکريم الخطابي ( 1882-1963م ) از آگدايرا ( Agdaira ) در همسايگي الحسيما بود. عبدالکريم پس از مطالعه ي حقوق در دانشگاه اسلامي معروف به فزالقرويين در شهر اسپانيايي مليله ( Mellila ) به عنوان قاضي مشغول به کار شد. اين در حالي بود که در سال 1919 و زماني که اسپانيايي ها شهر شيف شاوان ( Shif Shawan ) در کوهستان ريف را به تصرف خود درآوردند، مقاومت رو به افزايشي در ميان شخصيت هاي مسلمان عليه سياست اشغالگري اسپانيا وجود داشت.
پس از دستگيري عبدالکريم به وسيله ي اسپانيايي ها در سال 1920 و خلع وي از مقام خويش، پدر عبدالکريم به سخنراني در ميان مردم اين منطقه و تحريک آنان عليه سياست هاي اسپانيا پرداخت. عبدالکريم پس از مدتي از زندان فرار کرد و با هدف بنيان نهادن جمهوري بربر مستقل در شهر النويل که در آن زمان توانايي فراخواندن صد هزار نفر براي دفاع از خود را داشت، رهسپار اين شهر شد. وي سرانجام در 1923 و پس از انجام اصلاحاتي اساسي در ارتش، موفق به درهم کوبيدن ارتش اسپانيا در شهر النويل و به دست گرفتن کنترل تقريباً تمام مراکش شمالي شد. عبدالکريم همچنين موفق شد احمد بن محمد الرئيسوني ( مرگ در سال 1925 ) معروف به ارباب کوهستان ها که هم استعمارگران فرانسوي و هم سلطان را در اوايل قرن به مبارزه طلبيده بود، تحت انقياد خود درآورد. (2) عبدالکريم در سال 1923 اعلام کرد سرتاسر مراکش را آزاد خواهد کرد و در همان سال هجومي پر شتاب را به مناطق تحت الحمايه ي فرانسه آغاز کرد. با اين حال، در سال 1925 ارتش فرانسه تحت فرماندهي مارشال پتن که گفته مي شد در آن زمان 500 هزار نفر تجهيز کرده بود، قواي عبدالکريم را پيش از آنکه بتوانند به فز و مکنس برسند، عقب راند. در 25 مي 1926 محل استقرار عبدالکريم به محاصره ي فرانسوي ها درآمد و وي به همراه اعضاي خانواده اش به جزيره رئونيون (3) تبعيد شد. (4)
جمهوري ريف عبدالکريم نه تنها تلاشي جدي براي تأسيس دولتي مستقل و مراکشي بود، بلکه نقطه شروعي به سوي دولتي بدون سلطان نيز به شمار مي رفت. در مقابل، سلطان مولاي يوسف - پادشاه دست نشانده مراکش ( 1912-1927 ) - که در 12 آگوست 1912 به وسيله ي فرانسوي ها به اين مقام منصوب شده بود، (5) در بهترين حالت هم رديف وحيدالدين - سلطان محمد ششم - به شمار مي رفت که در استانبول مورد حمايت قدرت هاي متفق قرار داشت.
در حقيقت دليل اينکه عبدالکريم برخلاف مصطفي کمال ( آتاتورک ) نتوانست جمهوري خود را حفظ کند، فقدان جايگاه و اعتبار سياسي او بود. عبدالکريم اعتماد زيادي به بدنه ي محافظه کار بربرها داشت، از اين رو از سازمان دهي کنگره اي ملي با مشارکت ملي گراهاي شهري غفلت ورزيد. علاوه بر آن، او مشروعيت جمهوري ريف را در ابتدا براساس سنت اسلامي و در مرحله ي دوم بر ساختار قبيلگي محکم جامعه بربر بنيان نهاد. به دليل اين ساختار قومي - قبيلگي، بسياري از جوامع عربي احساس کردند از روند وقايع جدا مانده اند و جنگ پنج ساله را تنها به دليل اينکه با شورشيان احساس همدردي نمايند، دنبال کردند. بدين گونه، چارچوب قومي جمهوري ريف، جمهوري گرايي ملي گراهاي شهري را ناديده گرفته بود. ملي گراها معتقد بودند فرهنگ عربي آنان در بيشتر بخش ها در دوره ي تحت الحمايگي فرانسه ( بهتر از آنچه در جمهوري بربرها به صورت مبهم بر آنها ظاهر مي شد )، حفظ شده است. از قرار معلوم، سياست ملي مراکشي ها در آن عهد براساس دو عامل قالب ريزي شده بود:
1. تلاش جمعيت شهري براي به وجود آوردن فرهنگ سياسي خاص بر ضد نظام سنتي کشور؛
2. اداره مستعمراتي فرانسه که به خصوص در دوره ي حکمراني ليوتي، سياست جداسازي را طراحي کرده بود تا سنت را از ديدگاه اجتماعي و سياسي از مدرنيسم متمايز سازد. بيشتر ساکنان شهرها نيز در ارتباط با مناسبات قبيلگي و اشرافيت براي فرهنگ فرانسوي ترجيح قائل بودند. از اين رو، زبان فرانسوي نه تنها به منزله ي مانعي در نظر گرفته نمي شد، بلکه از قرن 19 ميلادي به زبان مدرنيسم و ابزاري شخصيت بخش براي ملي گراهاي شهري مبدل شده بود و ملي گرايان شهري از طريق زبان فرانسه مي توانستند به طور مستقيم با فرهنگ استعماري ارتباط برقرار کنند. اين ارتباط و پيوستگي ابتدا دربرگيرنده ي گروه نسبتاً کوچکي از سلفي هاي مراکش بود که با فرهنگ مستعمراتي در ارتباط بودند. مخالفان اصلي اين ديدگاه نيز بيشتر مراکز اسلامي سنتي مانند دانشگاه فز قرويين و مراکز اسلامي متعدد محلي و منطقه اي بودند که به مراکز سکونت طريقت ها و گروه هاي متصوفه تکيه داشتند.
از سوي ديگر، مأموران مستعمراتي فرانسه از مرکزيت نداشتن مراکش که ريشه ي آن به سنت هاي قومي آنها بازمي گشت، سود جستند. در پايان قرن 19 ميلادي، سه « شاهزاده نشين اطلس » (6) موفق به استقلال خود شده بودند که هر کدام به يک قبيله ي بربر تعلق داشتند ( امتوگا، گوندافا و گلاوا ). پس از سال 1908 ايالات کوچک بربر به تدريج با نظام کنترل غيرمستقيم مستعمراتي در هم آميخته بودند و پشتوانه ي نيرومندي براي سياست مستعمراتي فرانسه به شمار مي رفتند.
به اين طريق، از ديدگاه ملي گراهاي مسلماني که به محيطي سلفي تعلق داشتند، سياست فرانسه موجب شکست و از بين رفتن وفاق جمعي ملي گراها و استعمارگران شده بود؛ وفاق جمعي که هدف آن تأسيس حکومتي مبتني بر دولت- ملت بود. با اين حال، از آنجا که اداره ي کارگزاري مستعمراتي - به طور مشخص به دليل سياست نژادي آن - توسعه ي کشور را به دولت - ملت محدود کرد، ملي گراها خود را با تناقضي حل نشدني مواجه ديدند. از يک سو، آنها خود را اعضاي جامعه ي ملي مدرن در نظر مي گرفتند و دستيابي به اهداف خود را منحصراً از طريق اداره ي مستعمراتي ميسر مي دانستند و از سوي ديگر، اداره ي امور مستعمراتي توسعه ي دولت - ملت را از طريق سياست هاي نژادي خنثي ساخته بود. از اين رو، پس از آنکه اداره ي امور مستعمراتي در سال 1930 قدرت قضايي بربرها را براساس سنت هاي قضايي بربر ( به اصطلاح فتواي بربري ) به رسميت شناخت، وفاق جمعي آنها در هم شکست. اداره ي امور مستعمراتي اکنون به مخالفت سياسي ملي گراها - که به عقيده ي آنان وظيفه ي تأسيس دولت - ملت با سيستمي قضايي متحد را رها کرده و بدين سان دولت - ملت مراکش را نابود کرده بود - مبدل شده بود.
پينوشتها:
1- Hasan Ali Khashim, Safahat min jihadina al-watani, Tripoli: Maktabat al-Fikr, 1394 (1974), p. 18 ff.
2- Amin al- Raihani, al- Maghrib al- aqsa,(written 1939), Beirut, 1975, pp. 358-396.
3- رئونيون جزيره ي کوچکي در اقيانوس هند و در شرق ماداگاسکار است. اين جزيره در زمره ي مناطق ماوراء بحار فرانسه است. (م)
4- او تا سال 1946 در آنجا باقي ماند و آخرين سال هاي عمرش را در قاهره سپري کرد. ر. ک:
Abd ul Karim, Abd ul karim-Memorien translated by Artur Rosenberg, Dresden 1927.
5- مراکش شمالي که تحت الحمايه اسپانيا بود، به طور صوري تحت حاکميت الحسن بن المهدي بود.
6- R. Montagne, The Berbers: Their Social and political organization, Frank Cass. London, 1973, pp. 64-70 .
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول