آثار جهانی شدن بر فرایند توسعه

جهانی شدن واقعیت اجتماعی گریزناپذیری ارزیابی می شود که در آینده ای که شاید چندان دور هم نباشد همه جوامع انسانی مستقل و مجزا و جدا از هم (دولت-ملت ها) را فرا خواهد گرفت و پیش بینی می شود که در نتیجه گسترش آن
سه‌شنبه، 12 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آثار جهانی شدن بر فرایند توسعه
 آثار جهانی شدن بر فرایند توسعه

 

نویسنده: محمد جواد زاهدی مازندرانی




 

جهانی شدن واقعیت اجتماعی گریزناپذیری ارزیابی می شود که در آینده ای که شاید چندان دور هم نباشد همه جوامع انسانی مستقل و مجزا و جدا از هم (دولت-ملت ها) را فرا خواهد گرفت و پیش بینی می شود که در نتیجه گسترش آن خطوط مجازی جدا کننده ای که به صورت مرزهای سیاسی میان جوامع کشیده شده به تدریج از میان برداشته شود و نظام فرهنگی-اجتماعی مشترک و تکثرگرایی بر جهان حاکم شود که ساختارهای فرهنگی و اجتماعی متنوعی را در چارچوب یک آگاهی مشترک جهانی شده پوشش می دهد.
اما پرسش مهم این است که در چنین شرایطیی وضعیت جهانی کنونی که مبتنی و قائم به نابرابری است چه تغییراتی پیدا می کند و جایگاه کشورهای جهان در حال توسعه که در حال حاضر طبقه فرودست (طبقه سوم) نظام جهانی اند، در شرایط یکپارچگی محتمل و متصور یاد شده چه خواهد بود؟
تصوراتی که در این زمینه وجود دارد را می توان به دو دسته خوشبینانه و بدبینانه تقسیم کرد. گرچه این تصورات را به لحاظ اتکای ناگزیر آن به گمانه زنی و پیشگویی، نمی توان واقع بینانه در نظر گرفت ولی واقعیت این است که هیچ یک از این دو دسته تصورات تهی از عناصر واقع بینانه نیستند.
کلی ترین و فراگیرترین تصوری که در این زمینه وجود دارد این است که همگام با فروکش کردن و افول سنت های فرهنگی بومی و محلی، فرهنگ مصرفی نوع غربی به ویژگی کلی فرهنگی (1) حاکم بر کره زمین بدل می شود. این فرایند نه فقط از سوی پیشگامان نوآوری و نوجویی و بخش مهمی از روشنفکران جهانی مثبت ارزیابی شده بلکه به نحو حیرت انگیزی مورد استقبال مهارناپذیر توده های مردم در جهان در حال توسعه نیز قرار گرفته است اگر چه گروهی اشاعه این همرنگی و عمومیت فرهنگی را نابودی فرهنگ های بومی و محلی تعبیر می کنند اما شکی نیست که این همرنگی و فرهنگی یکی از ضروری ترین پیش شرط های درک متقابل و همزبانی و همدلی همه انسان ها به عنوان اعضای دارای حقوق برابر در یک جامعه بشری جهانی و واحد است.
در آخر سده بیستم میلادی نظریه های جامعه شناختی متنوعی درباره ایده و مفهوم جهانی شدن صورت بندی و ارائه شد که اکثریت این آراء از دیدگاهی مثبت به جنبه های سازنده، ضروری و امیدبخش شدن از منظر ضرورت های هم آرمانی و هم واقع گرایانه توسعه پرداخته اند. از آن جمله می توان به آراء رابرتسون و هانترز اشاره کرد. تعداد معدودتری نیز از دیدگاهی نقادانه به جنبه های منفی این فرایند اشاره کرده اند که از برجسته ترین آن ها جورج ریترز را می توان نام برد. ولی حتی در انتقاد کوبنده ریترز نیز، به خلاف نقادی های مارکسیستی رایج در دهه های سوم تا هفتم قرن گذشته پدیده جهانی شدن یکسره و به طور مطلق نفی نشده است. آراء صاحب نظرانی نظیر گیدنز نیز در حدفاصل میان پذیرش مشتاقانه و نقادی محتاطانه قرار می گیرد.
رابرتسون با استفاده از سنخ شناسی تونیس به تیپولوژی نظم جهانی پرداخته و چهار تصور متمایز را در این نظم تمیز می دهد:
1.گمینشافت جهانی نوع اول که « بر این تکیه دارد که جهان تنها به صورت یک سلسله جوامع نسبتاً بسته می تواند و باید سامان پیدا کند.» این انگاره در واقع نوعی واکنش منفی نسبت به جهانی شدن است و ممکن است به ایدئولوژی ضد جهانی گرایی منتهی گردد. از دید رابرتسون برخی جنبش های بنیادگرای کنونی را می توان نماد وضعیت «ضد جهان گرایی» (2) به شمار آورد.
2.گمینشافت جهانی نوع دوم که «مبتنی بر این باور است که نظم جهان تنها در شرایط یک اجتماع (گمینشافت) جهانی تمام عیار قابل دسترس است». این انگاره بر روی وحدت نوع انسان تأکید می گذارد و از تشکیل یک اجتماع جهانی کامل یا دهکده جهانی در معنای لیبرالی آن طرفداری می کند. رابرتسون این نظرگاه را بیشتر تجویزی می داند تا توصیفی.
3.گزلشافت جهانی نوع اول که جهان را به مثابه یک جامعه (گزلشافت) و به صورت «مجموعه ای از جوامع باز با سطح قابل ملاحظه ای از تعادل و تعامل اجتماعی-فرهنگی» تصور می کند. این انگاره جهان را به مثابه موزائیکی از «دولت –ملت»های دارای قدرت عالیه در نظر می گیرد که متقابلاً آزاد و درگیر در مبادلات پر دامنه و عمیق اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هستند.
4.و سرانجام، گزلشافت جهانی نوت دوم که بر حسب آن «سازمان جهانی تنها بر مبنای یک سازمان جهانی رسمی و برنامه ریزی شده قابل حصول است». این انگاره یگانه سازی دولت –ملت ها را تحت شکلی از «دولت جهانی»، خواه در داخل یک ساختار سیاسی فراملی و خواه به مثابه فدراسیون های درهم تنیده و گره خورده تصویر می کند (رابرتسون، 168:1380-175).
هانترز هم در رویکردی کم و بیش مشابه، در مطالعات فرهنگی خود در زمینه جهانی شدن، به پیدایش نوعی «ادراک عالم جهانی» اشاره می کند.
وی مفهوم «ادراک عام» را به مثابه حوزه پایانی از برهمکنش فرهنگی و در هم نفوذ کردن متقابل و مبادله فرهنگی می داند. از دید او این «ادراک عام» در عصر ما ابعادی حقیقتاً جهانی پیدا کرده است (هانترز، (a)1989). هاننرز نیز نظیر رابرتسون در نگاه به آینده، چهار سناریو را در زمینه یگانه سازی فرهنگی صورت بندی می کند(هاننرز، (a)1989) که عبارتند از:

1.سناریوی همگن سازی فرهنگی که بازگوی غلبه کامل فرهنگ غربی مشتمل بر سبک زندگی، الگوی مصرف، ارزش ها و هنجارهای غربی است. این فرایند از طریق وجود کالاهای مشابه در فروشگاه ها، اجرای نمایش نامه های مشابه در تماشاخانه ها، وجود اتومبیل های مشابه در خیابان ها، وجود منوهای مشابه در رستوران ها، نمایش فیلم های مشابه در سینماها، انتشار اخبار مشابه در روزنامه ها و پخش برنامه ها و موسیقی های مشابه در تلویزیون ها محقق می شود.

2.سناریوی دوم که جلوه ویژه ای از فرایند قبلی است «سناریوی اشباع» نامیده شده است که در آن بر بعد زمان تأکید گذاشته شده است. بر طبق این سناریو «پیرامون» به آهستگی و به تدریج الگوهای فرهنگی «مرکز» را جذب کرده و از آن اشباع می شود و به این ترتیب در طولانی مدت دیگر از معانی محلی، شکل های فرهنگی و احساسات قومی و فرهنگی هیچ نشانی باقی نخواهد ماند.
3.سناریوی سوم «سناریوی فساد پیرامونی» نام گرفته که بازگوی انحطاط و تحریف فرهنگ غربی در جریان اقتباس و انطباق توسط پیرامون است.
4.و بالاخره نوع چهارم که «سناریوی بلوغ» خوانده شده بازگوی مبادله و گفت و گوی برابرتر میان فرهنگ هاست که در آن اقتباس فرهنگی به جای یک طرفه بودن و دریافت کور توسط پیرامون در فرایندی از انطباق های متقابل و تبادل های دو سویه صورت می پذیرد.
در مقابل این دو دیدگاه که اساساً پذیرنده و طرفدارانه ارزیابی می شوند، دیدگاه مخالف سرای ریترز قرار دارد. ریترز بخش مهمی از مخالفت خود با فرایند جهانی شدن را در چارچوب دو نظریه جامعه شناختی «مک دونالدی شدن» و «کارت اعتباری شدن» که با توجه به رسوخ فرهنگ آمریکایی در سایر نقاط جهان صورت بندی کرده، بازگو می کند.
در نظریه «مک دونالدی شدن»، فرایند بسط و توسعه غذای حاضری (به سبک مک دونالد) به عنوان یک جنبه خاص از فرهنگ جهانی به نقد کشیده شده است. این شیوه که به مثابه نماد پخش و اشاعه فرهنگ آمریکایی در همه نقاط جهان گسترش یافته و به عنوان یک الگوی تغذیه ای عمومیت یافته و با آداب و مناسکی یک دست، همه جا و در جوامع متعلق به فرهنگ های متفاوت به کار بسته می شود، نماد مهارناپذیری رواج الگوهای فرهنگ جهانی است و متناسباً بر رواج الگوی توسعه ای عامی در معنای غربی و آمریکایی آن دلالت دارد. از دید ریترز الگوی فرهنگی رستوران های زودآما (حاضری) از نوع مک دونالد، تهی سازی فرهنگ ها از ویژگی های مطلوب و دلچسب شیوه های تهیه خوراک و تغذیه سنتی و خانگی، از دست رفتن فضای خودمانی و عاطفی سنتی (خانه و رستوران های قدیمی) است. در این شیوه نوین (شعبات جهانی شده مک دونالد) خدمات با کیفیثت متوسط و پایین عرضه می شود، برخوردها غیر شخصی است، جوسازمانی حاکم است و غذاها شباهتی با غذاهای خانگی ندارد (ریترز، 210:1374 تا 212). این رستوران های زودآما همه جا نفوذ کرده اند: شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک، بزرگراه ها و حتی در دانشگاه ها، مدرسه ها، فرودگاه ها و ترمینال های مسافربری و بیمارستان ها و اماکن ورزشی و نظایر این ها. همزمان تأثیر همه جانبه فرایند مک دونالدی شدن را در همه جنبه های دیگر زندگی اجتماعی نیز می توان دید. مشتقات مک دونالدی شدن حتی به چاپ روزنامه ها، انتشار کتاب های رمان و... نیز راه یافته است و اقتباس از الگوی مک دونالد در پمپ بنزین ها، بانک ها و شرکت های تلفن و غیره نیز رواج یافته است (همان: 219 تا 223)
نظریه «کارت اعتباری شدن» ریترز نیز نظریه ای است با همان دلالت های مک دونالدی شدن و بازگوی آن است که شیوه استفاده از کارت اعتباری به مثابه نماد مشخصی از نگرش و فرهنگ زندگی آمریکایی در فاصله و زمان بسیار کمی پس از پیدایش در سرتاسر جهان اشاعه یافته است. در این مورد نیز ریترز ضمن نقد «الگوهای کارت اعتباری» به نقادی ایده جهانی شدن می پردازد. از نظر او مردم با استفاده از کارت اعتباری می توانند به مراتب بیشتر از موجودی بانکی شان خرید کنند و این امکان موجب می شود که دقت کم تری بر روی کیفیت کالاها به عمل آید و بر خرید هر چه بیشتر پافشاری شود (همان: 285). علاوه بر این کارت اعتباری نوعی تکنولوژی غیرانسانی است و در روابط بین خریدار و فروشنده دخالت می کند و به این ترتیب گامی است در جهت خارج ساختن کنترل از دست انسان (همان: 287). بر اساس نگرش ریترز کارت اعتباری شدن نیز هم چون مک دونالدی شدن معرف نوعی «غیر عقلانی شدن عقلانیت» است. یعنی در عین حال که به جنبه هایی از نیازهای زندگی انسان امروزی پاسخ می دهد، این زندگی را از جنبه های معنی دار، انسانی و عاطفی تهی و خالی می سازد. این نحوه استدلال را طبیعتاً در مورد ویژگی های فرهنگی در شرایط جهانی شدن نیز می توان تعمیم داد.
موضع گیدنز در بحث جهانی شدن و به تبع آن آینده توسعه در جهان، همانگونه که قبلاً اشاره شد موضعی بینابینی است. این نظریه پرداز اگر چه به کرات در آثارش به جهانی شدن اشاره کرده اما تقریباً هیچ جا بحث مستقلی در این باره نپرورانیده است. با این حال توجه به آراء او در این زمینه ضروری است. ازخلال مرتبط ترین بحث گیدنز در این زمینه که کتاب «پیامدهای مدرنیت»(گیدنز، 1377) است، می توان آراء وی را در این باره استخراج کرد:
گیدنز جهانی شدن کامل را وضعیتی متناظر با مرحله تکامل یافته تری از مدرنیت می داند که همزمان با ظهور دوران پسامدرنیسم محقق خواهد شد. پسامدرنیسم از دیدگاه گیدنز حاصل تکامل و تحول ناگزیر مدرنیسم از لحاظ ساختاری است ولی او به خلاف بسیاری از صاحب نظران معاصر دورانی را که اکنون در آن هستیم، دوران پسامدرن نمی داند بلکه آن را مرحله متأخر مدرنیسم می خواند. از دید او فرایند جهانی شدن همزمان با مدرنیت آغاز شده و در مرحله پسامدرنیت به فرجام خود خواهد رسید.
از دید گیدنز مدرنیت (3) به شیوه هایی از زندگی یا سازمانی اجتماعی مربوط می شود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذ کم و بیش جهانی پیدا کرده است (گیدنز، همان:4). او در انتقاد به صاحب نظراتی نظیر لیوتار که معتقدند جهان حاضر در مرحله پسامدرنیسم قرار دارد، استدلال می کند که «به جای آن که وارد دوره پسامدرنیت شده باشیم، در واقع به سوی دوره ای گام بر می داریم که در آن پیامدهای مدرنیت ریشه ای تر و جهانی تر از پیش شده اند» و معتقد است که به جای اختراع اصطلاح هایی از قبیل «پسامدرنیت»، «پسامدرنیسم»،«جامعه پساصنعتی»، «جامعه اطلاعاتی» و یا «جامعه مصرفی»- که در توصیف آن ها اغلب بر «در شرف پایان بودن» وضعیت پیشین تأکید گذاشته می شود- باید به سرشت مدرنیت نگاهی دوباره بیندازیم. گیدنز، درهمین ارتباط، چند ویژگی مهم برای مدرنتی بر می شمارد که از این قرارند (همان: 21 تا 55).
1.جدایی زمان از مکان که فرایند آن در سده بیستم تکمیل شد و نتیجه آن از سویی یکنواخت شدن جهانی تقویم هاست و از سوی دیگر یکنواختی زمان در مناطق گوناگون را در بر می گیرد.
2.از جاکندگی که مراد از آن کنده شدن روابط اجتماعی از محیط های محلی برهمکنش و تجدید ساختار این محیط ها در راستای پهنه های نامحدود «زمانی-مکانی» است. از نظر گیدنز همه مکانیسم های از جا کنده شدن مستلزم سازوکارهایی نظیر اعتماد، مهارت تخصصی شدن، مخاطره پذیری و امنیت وجودی است.
3.و بالاخره «تضاد با سنت» که ذاتی مدرنیت است.
گیدنز معتقد است که مدرنیت پدیده ای ذاتاً جهانی است و در همین ارتباط این سوال مهم را مطرح می کند که جهانی شدن دقیقاً چیست؟ و چگونه می توان این پدیده را به درستی مفهوم بندی کرد؟
او ضمن رد رویکردهای نظری مک لوهان و والرشتاین و ضمن تعریف پدیده جهانی شدن به مثابه تشدید روابط اجتماعی جهانی، آن را پدیده ای چهاربعدی در نظر می گیرد. این ابعاد عبارتند از:
1.نظام دولت ملی؛
2.سازمان نظامی جهانی؛
3.اقتصاد سرمایه داری جهانی؛
4.تقسیم کار بین المللی (در ارتباط با توسعه صنعتی) (گیدنز، 85:1377 تا 92).
از دیدگاه گیدنز در فراسوی مدرنیت آرمان شهر مدرن قرار دارد. به عقیده او«یکی از کشف های بزرگ سازمان اجتماعی و اقتصادی سده بیستم این است که نظام های بسیار پیچیده مانند سازمان های اقتصادی مدرن را نمی توان به گونه مؤثری تابع نظارت فرمانی کرد. این نظام ها به علامت دادن های ریز و دائمی نیاز دارند که باید از پایین و از طریق واحدهای اطلاع دهنده فرد انجام گیرد نه با هدایت از بالا» (همان:197). به همین لحاظ ابعاد سازمان پسامدرن را که مبین ویژگی های جهانی شدن نیز هست، از این قرار می داند:
1.مشارکت چند لایه ای دموکراتیک؛
2.نظام پساکمیابی؛
3.نظامی زدایی؛
4.انسانی شدن تکنولوژی (همان:196)
مالکوم واترز در کتاب جهانی شدن اشاره می کند که در اغلب بررسی های نظری، آثار جهانی شدن در سه عرصه زندگی اجتماعی مهم و اساسی تلقی شده اند. این عرصه ها عبارتند از (واترز، 18:1379 و 19).
1.عرصه اقتصادی، مشتمل بر: نظام های اجتماعی خاص تولید، مبادله، توزیع و مصرف کالاها و خدمات مادی.
2.عرصه سیاست و حکومت، مشتمل بر: نظام های اجتماعی مخصوص تمرکز و اعمال قدرت به ویژه در مبادله سازمان یافته مبتنی بر اعمال فشار و نظارت، از طریق نیروی نظامی، پلیس و نظایر آن، و نیز نهادینه شدن این اقدامات در قالب اقتدار سیاسی و دیپلماسی که به تثبیت کنترل بر جمعیت و سرزمین منجر می شود.
3.عرصه فرهنگ، مشتمل بر: نظام های اجتماعی خاص تولید، مبادله و نهادهایی که گویای واقعیت ها، احساسات، مفاهیم، اعتقادات، اولویت ها، ذوق ها و سلیقه هاست.
به طور کلی می توان مؤلفه هایی را که در جریان نقش پذیری کشورهای در حال توسعه (خاصه روند و برنامه های توسعه مورد عمل در این کشورها) از فرایند جهانی شدن دخالت دارند، به این صورت خلاصه کرد:
1.افزایش آگاهی های جهانی؛
2.بحران دولت- ملت ها؛
3.بسط فرهنگ سیاسی نو: دموکراسی و حقوق بشر؛
4.بسط شکاف صنعتی و توسعه ای میان جوامع؛
5.تشدید نابرابری های اجتماعی و عمیق تر شدن شکاف میان ثروتمندان و فقرا؛
6.تبدیل جوامع در حال توسعه («جهان سوم» یا «پیرامون» ) به حاشیه روستایی نظام جهانی؛
7.گسترش روزافزون سازمان های غیردولتی جهانی.
درباره نقش فرهنگ در سامان یابی جهانی و جهانی شدن نظرگاه های متفاوتی وجود دارد. یکی از منتقدان سرشناس نظام جهانی، یعنی والرشتاین، فرهنگ را «رزمگاه ایدئولوژیک نظام جهانی» می داند. دلالت این دیدگاه والرشتاین آن است که در نظام جهانی، تمایزات و شکاف های فرهنگی شدیدتر می شود و می تواند دستاویز مقابله با پروژه جهانی شدن قرار گیرد. از دید والرشتاین:« هر کسی را می توان به سه طریق توصیف کرد: مشخصه های جهانی گونه؛ مجموعه مشخصه هایی که شخص را در حکم عضوی از مجموعه گروه ها تعریف می کند؛ و مشخصه های فردی شخص. هنگامی که از خصلت هایی صحبت می کنیم که نه جهانی اند و نه فردی، اغلب از اصطلاح «فرهنگ» برای توصیف این مجموعه خصلت ها، رفتارها، ارزش ها یا اعتقادها استفاده می کنیم. شکی نیست که در این کاربرد، هر گروهی فرهنگ خاص خود را دارد.... در این کاربرد فرهنگ روشی برای خلاصه کردن روش هایی است که به موجب آن ها گروه ها خود را از گروه های دیگر متمایز می دارند. در این جا، فرهنگ نمایان گر مشترکات داخل گروه است و احتمالاً همزمان، نمایانگر چیزهایی نیز هست که در خارج از گروه بین افراد مشترک نیست...
اغلب گفته می شود که ملت ها فرهنگی ملی دارند یا این که «قبایل» یا «گروه های قومی» نیز فرهنگ دارند. خواندن مطالبی درباره «فرهنگ روشنفکران شهری» یا «فرهنگ فقرای شهری» نامعمول نیست و به میزانی کم تر، اما بارها مطالبی درباره «فرهنگ کمونیست ها» و«فرهنگ بنیاد گرایان مذهبی» خوانده ایم. حال، گروه هایی که گمان می رود «فرهنگ ها»یی دارند وجه اشتراکشان این است که گویا نوعی خودآگاهی (و بنابراین نوعی حس مرزبندی)، نوعی الگوی مشترک اجتماعی شدن همراه نظامی برای «تقویت» ارزش هایشان و نیز نظامی از رفتارهای تجویز شده و نوعی سازمان دارند. سازمان ممکن است کاملاً رسمی باشد، مانند مورد «دولت- ملت» یا این که ممکن است کاملاً غیرمستقیم باشد مانند روزنامه ها، مجله ها و احتمالاً انجمن های داوطلبانه مشترک که شبکه های ارتباطی بین روشنفکران شهری هستند»(والرشتاین، 227:1377-230)
این نظرگاه ضمن اشاره به یکی از مسائل و موانع مهم جهانی شدن ، به عوامل بازدارنده مدرنیسم و به تعارض شدید میان سنت و مدرنیته نیز راجع است.
قرائتی دیگر از همین باور را در بین سنت گرایان و نیروهای اجتماعی اقتدارگرا و حکومتگران و نیز در فرهنگ رسمی مورد حمایت دولت-ملت ها می توان یافت که جهانی شدن، خاصه در عرصه های اجتماعی و فرهنگی، را با عنوان «تهاجم فرهنگی» توصیف می کنند. در حالی که بسیاری از جامعه شناسان، توصیه شناسان و صاحب نظران علوم ارتباطات یکپارچگی فرهنگی ملت ها را که محصول ارتباطات شبکه ای و ماهواره ای نوین است، یکی از جنبه های مثبت پدیده جهانی شدن و یکی از مهم ترین سازوکارهای تحول زندگی اجتماعی بشر و از پیش شرط های حرکت به سوی صلح و آرامش جهانی و نیز از سازو کارهای بسیار مؤثر در تسریع روند توسعه و نوسازی کشورهای توسعه نیافته جهان می دانند. یکی از مشهورترین این صاحب نظران رابرتسون است که تحول و تبلور یک فرهنگ سیاسی جهانی را که در قرن بیستم موجب تکثیر دولت-ملت ها شد، زمینه ای برای تحقق جهانی شدن و به همین اعتبار گسترش الگوی عام توسعه غربی در سطح جهان ارزیابی می کند. به عقیده او:
«به دلایل زیادی می توان گفت که رشد دولت مدرن در عین حال «ملی گرا کردن» فرهنگ را هم به همراه آورده است- بدین مفهوم که دولت مدرن میسر نیست مگر آن که با تمام نیرو به تولید یک «فرهنگ عالی تر» دست بزند، فرهنگی که به دولت امکان دهد نه تنها امور داخلی و اداری خود را انجام دهد، بلکه همچنین «مسائل هویتی» خود را نیز حل و فصل کند- بنابراین کافی نیست بگوییم که چگونه نظام جهانی جوامع را تحت فشار می گذارد تا از حیث داشتن یک دستگاه دولتی کم و بیش منسجم با معیار «قابل قبول» همسو شوند (بلکه) ناگزیریم قدم تعیین کننده دیگری که به پیش بر داریم و از این امکان سخن بگوییم که شرایط نوین جهانی مشوق تکثیر تعاریف مختلف و رقیب از وضعیت جهانی در میان جوامع ملی مختلف است... به نظر می رسد که تلاش برای هویت ملی مشوق مناقشه بین جوامع است. زیرا که رشد فزاینده اهمیت سامان ملی در رابطه با سامان جهانی، خود به خود به معنی رشد جنبش های سیاسی-ایدئولوژیکی و مذهبی برای تعریف هویت خودی در برابر باقی جهان است. این امر به ویژه درباره جنبش های سیاسی-مذهبی «بنیادگرا» که در سراسر جهان فعال و رایج شده اند راست در می آید» (رابرتسون، 151:1380 و 152)
داوری در این باره که کدام دیدگاه با رویدادهای آینده در عرصه جهانی شدن، و خاصه در ارتباط با روند توسعه در کشورهای در حال توسعه، سازگاری و قرابت بیشتری دارد ناممکن است. اما در یک نکته مهم محل تردید نیست و آن این که جهانی شدن، خاصه افزایش آگاهی های جهانی و بسط فرهنگ سیاسی نو- یعنی توجه بیشتر توده های مردم در همه جوامع در حال توسعه به دموکراسی و مسئله حقوق بشر و نیز گسترش دامنه فعالیت سازمان های غیردولتی و به طور کلی تقویت جامعه مدنی در همه جهان و حرکت همگانی جوامع و ملت ها به سوی دموکراسی، مشارکت، توسعه پایدار و جهانی شدن، آثار تعیین کننده و مهمی بر تغییر مناسبات قدرت در این جوامع خواهد داشت و از آنجا که مسئله توسعه نیافتگی اساساً مسئله ای مرتبط با مناسبات قدرت در این نوع جوامع است، محتملاً این تغییرات بخشی از موانع توسعه در این جوامع را از میان برداشته یا به نحو چشمگیری این موانع را کاهش خواهد داد.
کوشش پیگیرانه مردم در سرتاسرجهان برای بسط صلح و دموکراسی، رشد روزافزون جنبش های اصلاح طلبی و ضد استبدادی، گسترش لیبرالیسم (اقتصادی و اجتماعی) در جوامع و عالم گیر شدن خواسته تبدیل دولت های حداکثری به دولت های حداقلی که اساساً نتیجه گسترش ارتبااطت جهانی و به تبع آن افزایش آگاهی ها و گسترش فرهنگ سیاسی نو است و نیز رشد فزاینده سازمان های غیردولتی و جهانی تر شدن روزافزون دامنه فعالیت این سازمان ها از جلوه های مثبت و امیدوارکننده پدیده جهانی شدن، خاصه از بعد منافع مردم کشورهای در حال توسعه، به شمار می آید. این تحولات فکری و فرهنگی اکثر حکومت های جهان سومی را در وضعیت دشوار و مخمصه آمیزی قرار داده است. این وضعیت همان چیزی است که در مؤلفه های شش گانه دخیل در نقش پذیری جهان سوم از فرایند جهانی شدن تحت عنوان «بحران دولت-ملت ها» به آن اشاره شده است. اکثر این دولت ها یکه تاز (توتالیتر)، سرکوبگر و مقوم نابرابری های اجتماعی اند و به همین علت کاربست الگوهای توسعه در محدوده های تحت کنترل آن ها نتایج مثبت و پایداری به بار نمی آورد.
نظام اجتماعی، به تعبیرپارسونزی آن، از چهار خرده نظام اقتصاد، سیاست و اجتماع و فرهنگ تشکیل شده است. این چهار حوزه، ضمن ضرورت هماهنگی، باید مستقل از هم باشند. بر این اساس، توسعه یافتگی به معنای نیل به شرایطی است که ضمن آن که استقلال این حوزه ها از یکدیگر را تضمین می کند، بالاترین سطح ممکن هماهنگی را میان آن ها برقرار می سازد.

در اغلب کشورهای در حال توسعه حوزه یا خرده نظام سیاست که کارش باز تولید قدرت یا تضمین و تحکیم آن است در عملکرد سایر خرده نظام ها دخالت می کند و عملاً مانع از حرکت آن ها به سوی استقلال می شود و این دقیقاً حرکتی ضد توسعه است. مجوز چنین مداخله ای، اغلب به اعتبار ضرورت انکاناپذیر توسعه و از طریق بر عهده دولت بودن مسئولیت توسعه و فعال مایشا بودن کارگزاری های دولتی در این فرایند، در شرایط عدم مشارکت مردم و سازمان های غیردولتی فراهم می شود. به این ترتیب خرده نظام سیاسی با دخالت در خرده نظام اقتصادی جریان فعالیت ها و کنش های اقتصادی جامعه را به سوی حفظ منافع گروه حاکمان یا طبقه دارای قدرت تغییر می دهد. از طریق رانت جویی و ترویج فساد مالی مانع از جریان ثمربخش و سالم فعالیت های اقتصادی و مانع از نیل به توسعه اقتصادی می شود و عملاً موجبات اتلاف سرمایه گذاری در زمینه توسعه را فراهم می سازد. همچنین دولت (خرده نظام سیاسی) در حوزه اجتماع نیز با دخالت در امور اجتماعی و از طریق تنگ کردن عرصه حوزه عمومی و امنیتی ساختن همه چیز و تغییر جهت اعتماد اجتماعی و انسجام اجتماعی به وفاداری به گروه حاکمان، موجبات به حداقل رسانده شدن احساس مسئولیت اجتماعی را فراهم ساخته و مانع از شکل گیری انسجام اجتماعی و مشارکت واقعی مردم در فراینند توسعه می شود. و بالاخره در حوزه فرهنگ، با دخالت در زمینه تولید اندیشه و علم، با گرفتن استقلال از نظام آموزشی و با ایدئولوژیک کردن نظام علمی به فرار مغزها دامن زده و از این طریق تولید علم،گسترش فناوری و نهایتاً فرایند توسعه را تضعیف می کند. این پدیده که دامنگیر بسیاری از کشورهای در حال توسعه است، شکاف و فاصله علمی میان جهان در حال توسعه و جهان توسعه یافته را روزبه روز بیشتر می کند. همه این پدیده های بد کارکردی به دلیل قدرت بلامنازعی صورت می گیرد که در فرایند توسعه تجویزی و در شرایط ناتوانی و ضعف جامعه مدنی و فقدان فعالیت ثمربخش و گسترده سازمان های غیردولتی و نبود مشارکت به دولت ها تفویض می شود و حاصل آن نیز چیزی به جز ضد توسعه ای شدن برنامه های توسعه نیست . امید می رود که تغییر در این وضعیت تحت شرایط گسترش جهانی شدن این عامل بازدارنده توسعه را خنثی یا دست کم کم اثرتر سازد.

در مقابل این جنبه های مثبت و امیدوار کننده جهانی شدن دورنماهای منفی و جنبه های ناامیدکننده مهمی نیز در این فرایند قابل تشخیص است:
حتی آمارهای رسمی جهانی (گزارش های توسعه انسانی، 1990 تا 2002) نیز نشان می دهند که «شکاف صنعتی» (4) در جهان رو به افزایش است.
جهانی شدن در شرایط اختلاف ها و تمایزات ساختاری ناشی از شکاف صنعتی، صرف نظر از آن که موجب گسترش نابرابری های اجتماعی و تشدید شکاف میان ثروتمندان و فقرا، هم در سطح محلی و هم در سطح بین المللی، خوهد شد کشورهای جهان سوم (پیرامونی) را به حاشیه روستایی نظام جهانی تبدیل خواهد کرد. این وضعیت می تواند به ظهور یک نظام طبقاتی فراملی منجر شود که به خلاف وضعیت طبقاتی در ساختار اجتماعی ملی، امیدی به مبارزه برای تغییر ساختار آن وجود ندارد. به عقیده واترز« در یک بازار اقتصادی جهانی که هیچ مرکزی ندارد، ممکن است هیچ جایی برای آن که طبقات به مبارزه با یکدیگر برخیزند وجود نداشته باشد»(واترز،137:1379)
وان درپیل (15) در زمینه ارتقای مبارزه طبقاتی از سطح ملی به سطح بین المللی استدلال می کند که با پیشرفت جهانی شدن، طبقه سرمایه دارطی سه مرحله خود را در سطح بین المللی متحول می سازد. (درپیل، به نقل از واترز، همان):
-این طبقه آگاهی طبقاتی بین المللی پیدا می کند و به ضرورت تشکیل یک دولت جهانی پی می برد.
-این طبقه یک ساختار شبه دولتی برای کنترل در سطح بین المللی پیدا می کند. نمونه این ساختار سازمان ملل است که با تکیه بر قدرت آمریکا مسلح شده و جهان را به مکانی امن برای سرمایه گذاری سرمایه داران بین المللی تبدیل کرده است.
-این طبقه نیروی کار را اجتمامعی کرده تا از این طریق فضای اقتصاد بین المللی را مرزبندی کند. این کار از طریق بین المللی کردن تجارت، سرمایه گذاری و تولید که جهان را به دولت های استثمارگر و استثمارشده تقسیم می کند عملی می شود.
این عوامل به تشدید بحران نابرابری های اجتماعی هم در مقیاس درون جامعه ای و هم در مقیاس بین المللی به ویژه در سطح کشورهای پیرامونی در نظام جهانی منجر خواهد شد که به نوبه خود می تواند از طریق انتقال ثروت از نواحی پیرامونی به مراکز، بحران توسعه نیافتگی در نواحی حاشیه نظام جهانی را تشدید کند. به این اعتبار می توان نتیجه گرفت که پروژه جهانی شدن از حیث محتوایی به طور ضمنی بازگوی نوعی اجبار برای تحمیل تبعیض ها و نابرابری هایی است که در سرشت مناسبات بین المللی در جهان معاصر وجود دارد. این فرایند تحمیلی می تواند به نوبه خود بی ثباتی ها و مشکلاتی را پدید آورد که از جمله نتایج بی واسطه آن یکی هم اختلال در فرایند توسعه در کشورهای در حال توسعه است.
با این حال نباید از یاد برد که پروژه جهانی سازی که هم از حیث دلالت های اقتصادی و هم از حیث دلالت های اجتماعی و فرهنگی، به معنای ادغام اجتماعات ملی و محلی در بازارهای بین المللی و همسان سازی مختصات عام فرهنگی در همه جوامع است با موج جدید نوسازی «مدرنیزاسیون» در آمیخته و مرتبط است. اقبال عمومی سیاستمداران و تصمیم سازان کشورهای پیشرفته و قدرت های اقتصادی جهان به این پروژه معرف آن است که نوعی انتقال پارادایمی نو در مفاهیم توسعه و نوسازی در شرف تکوین است. در پارادایم های توسعه و نوسازی ما قبل ایده جهانی سازی، پیشبرد اجتماعات محلی و سنتی بر مبنای مختصات فرهنگی و ظرفیت های موجود در خود آن ها مورد توجه قرار می گرفت؛ اما پارادایم (دیدمان) نوسازی مبتنی بر پروژه جهانی سازی را می توان نوعی قرائت ویژه و جدید از فرایند توسعه ای مبتنی بر غربی کردن جهان تعبیر کرد که بر مبنای منافع اقتصادی جوامع فراصنعتی در دست اجرا است. شکی نیست که پیشرفته تر بودن تکنولوژی و فرهنگ و دانش در غرب و سلطه غرب بر شبکه های اطلاع رسانی در جهان، در غلبه این پارادایم در حال ظهور نقش بسیار مؤثری ایفا می کند.
بر این اساس، دور از ذهن نیست که پروژه جهانی سازی از طریق تشدید نابرابری های اجتماعی، در مقیاس محلی و بین المللی، میان جوامع وفور نعمت و نواحی محروم جهان و به تبع آن تشدید فاصله و شکاف میان ثروتمندان و فقرا، روند توسعه در نواحی توسعه نیافته یا در حال توسعه جهان را در آینده نا موفق تر از گذشته کند.
به نظر می رسد که تنها راه رهایی از این دورنمای نامطلوب و ناامید کننده، بسط آگاهی های جهانی و گسترش فرهنگ سیاسی جهانی نو و کوشش برای گسترش دموکراسی و بسط مشارکت های مردمی در روند توسعه است. تحقق این اهداف مستلزم شکل گیری اراده ای همگانی برای نهادینه سازی مؤلفه های سه گانه مفهوم سازی جدید توسعه- یعنی تقویت سرمایه اجتماعی، بسط دموکراسی مشارکتی و توانمندسازی توده ها- است. فرایند جهانی شدن فقط در صورتی که در خدمت تحقق این پدیده های توسعه ای باشد، می تواند به نفع کشورهای در حال توسعه تمام شده و موجبات کاهش شکاف توسعه ای میان آن ها و جهان پیشرفته را فراهم سازد.

پی‌نوشت‌ها:

1.Cultural Universal
2.Anty-globalism
3.Modernity
4.Industrial eleavage
5.Van Derpijl

منبع مقاله :
زاهدی مازندرانی، محمد جواد؛ (1388) نقش سازمان های غیردولتی در توسعه پایدار، تهران: مازیار، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط