حوزه های علمیه در چالش جهانی شدن

پس از پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و به خصوص بعد از دوران حضور ائمه هدی (علیه السلام) شرایط برای کسب دانش و تفقّه و تبلیغ و ترویج فرهنگ والای اسلام چندان آسان نبود؛ اما در مجموع، در قرون
چهارشنبه، 29 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حوزه های علمیه در چالش جهانی شدن
 حوزه های علمیه در چالش جهانی شدن

 

نویسنده: دکتر حسن روحانی




 

پس از پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و به خصوص بعد از دوران حضور ائمه هدی (علیه السلام) شرایط برای کسب دانش و تفقّه و تبلیغ و ترویج فرهنگ والای اسلام چندان آسان نبود؛ اما در مجموع، در قرون سوم، چهارم و پنجم کارهای بسیار بزرگی انجام گرفت.(1) نخستین کار مهمی که از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز شد و ادامه یافت، ‌در زمینه ی ثبت و ضبط کلمات، حالات و زندگی پیامبر اسلام و صحابه ی معروف و بزرگوار آن حضرت و همچنین ائمه هدی (علیه السلام) بود که اقدامات نسبتاً وسیعی صورت گرفت. گردآوری و ثبت آنها با امکانات محدود آن زمان، کاری بسیار مهم بود. امروز، سرمایه ی اصلی ما در تحقیقات اسلامی همان هاست.
امروز، سرمایه اصلی ما متن قرآن مجید و سنت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که توسط شخصیت های پرتلاش و دلسوز در آن شرایط سخت برای ما گردآوری شده است. البته بعدها روی این سرمایه، کارهای فراوانی انجام شد؛ از تحلیل و تفسیر و تبیین آنها گرفته، تا منضم کردن آنها به قواعد عقلی و حتی عرفی و عقلایی و تألیف صدها هزار جلد کتاب تحقیقی و علمی در رشته های مختلف علوم اسلامی.
خوشبختانه وقتی به تاریخ نگاه می کنیم، مراکز مهم علوم و تحقیقات اسلامی در قرون سوم و چهارم در شهرهای بزرگ جهان اسلام به چشم می خورند؛ از مکه، مدینه، کوفه، بصره و بغداد گرفته تا سرخس، مرو، نیشابور، ‌استرآباد، طبرستان، همدان،‌ اصفهان و به ویژه قم و ری. این شهرها مراکز اصلی و بزرگی بودند که در آنها علوم اسلامی مورد بحث و بررسی قرار می گرفت.
یاقوت حموی در «معجم البلدان» وقتی به کتابخانه های مرو اشاره می کند، می گوید «کتابخانه عزیزیه» مرو دارای 12000 جلد کتاب بوده است. به گفته ی وی، در مرو، ده کتابخانه ی موقوفه بزرگ وجود داشته است؛ از جمله «خزانة العزیزیه»، «خزانة الکمالیه»، «شرف الملک»، «خزانة الکتب»، «کتابخانه عمیدیه»، «کتابخانه مجدالملک» و «کتابخانه ضمیریه» و دو کتابخانه از خاندان سمعانی.(2) این همه کتابخانه در یک شهر، نشانگر آن است که از همان قرون اولیه، تألیف کتاب های مختلف به نحو گسترده انجام گرفته و اگر آن کارها انجام نشده بود، امروز دست ما خالی بود.

اهمیت دوران جوانی

من در این محضر محترم و در این فرصت محدود، بحثی را به صورت فشرده مطرح می کنم و البته روی سخن من در این بحث، عمدتاً طلاب جوان است؛ آنهایی که امروز به این حوزه وارد شده اند و می خواهند توشه ی ارزشمندی برای آینده برگیرند.
به راستی این سال ها، سال های بسیار پرنشاطی است. من خودم وقتی به گذشته باز می گردم و به یاد می آورم دوران جوانی و سال هایی را که در حوزه ی علمیه ی قم مشغول تحصیل بودم، هنوز هم خاطرات آن دوران برای من نشاط آور است. من به عنوان طلبه ای با شما صحبت می کنم که حدود یازده سال در حوزه علمیه، چند سال در محیط دانشگاه داخل کشور و مدتی هم در دانشگاه های خارج کشور بودم و همه ی این محیط های متنوع و مختلف را تجربه کرده ام. به شما می گویم که هیچ محیطی دلپذیرتر، مفیدتر و ارزنده تر از محیط حوزه های علمیه نیست. شما در حوزه های علمی و دینی، فرصت بسیار ارزشمندی دارید. قدر این روزها، ساعت ها و ماه ها و سال ها را بیش از آنچه تاکنون دانستید، بدانید و مطمئن باشید که پایه های اساسی علوم در دل و جان انسان در همین دوران استقرار می یابد. فکر نکنید که عالم شدن مربوط به سنین چهل و پنجاه سالگی است، بلکه سنگ بنای آن مربوط به همین دوره های نوجوانی و جوانی است. البته محصول و میوه های آن در سنین میانسالی به دست می آید.
به کتاب های عرفانی، اخلاقی، فقهی و سیاسی امام خمینی (ره) نگاه کنید، می بینید ایشان بیشتر آنها را در سال های 25 تا 30 سالگی تألیف کرده اند. دوران 14 تا 25 سالگی، دوران جوانی و نشاط است که جایگزینی ندارد و بسیاری از مطالب مهم را باید در این دوران کسب کرد و توشه ی آینده خود قرار داد. بسیاری از افراد با استعداد در سنین بین 20 تا 25 سالگی به مقام اجتهاد رسیده اند. البته نوابغی هم بوده اند که قبل از سنّ 20 سالگی به این مقام دست یافته اند.

نگاه حوزه ها به اسلام

سخن اصلی من این است: ما که به عنوان رسالت دینی و اسلامی در حوزه های علمیه، کنار هم جمع می شویم و درس می خوانیم و بحث می کنیم، باید همواره این دغدغه را داشته باشیم که دنبال چه هدف یا اهدافی هستیم و باید تلاش کنیم تا پاسخ دقیق و عالمانه ای برای این پرسش خود بیابیم.
یک دورانی بر حوزه های علمیه گذشته است که نگاه به اسلام به عنوان یک فرهنگ گسترده و جامع بوده است. دوره هایی هم بر حوزه های علمیه گذشت که به اسلام، بالاتر از یک فرهنگ، یعنی به عنوان منبع یک تمدن بزرگ بشری و انسانی نگاه می شد. زمانی هم به اسلام، در کنار یک فرهنگ و تمدن، به عنوان یک قدرت سیاسی نگاه می شد. در مقاطعی هم اسلام را به عنوان یک مکتب نجات بخش برای کل بشریت تلقی می کردند. در عین حال باید گفت که دوران تأسف باری نیز بر حوزه ها گذشته است؛ دورانی که به اسلام صرفاً در حدّ مناسک و احکام عبادی و احوال شخصیه (به عنوان عام کلمه) نگاه می شده و محدوده ی درس و بحث حوزه های علمیه صرفاً مقداری آموزش ادبیات عرب و سپس درس فقه بوده است.
البته این شاید ابتدایی ترین نوع نگاه به کارکرد یک حوزه باشد. نکته مهم اینکه متأسفانه مباحث فقه نیز عمدتاً در زمینه ی مسائل و احکام مربوط به وظایف فردی و عبادات مختصری هم معاملات و برخی مسائل مربوط به روابط افراد در جوامع کوچک، منحصر بود. این وضع، مصادف با دورانی بود که چنین شرایطی به دلیل اوضاع اجتماعی- سیاسی خاص بر حوزه ها تحمیل شده بود. در واقع، برای اینکه تحرکی باشد و حرکتی ایجاد شود، فضای مناسبی وجود نداشت و نگاه به این سمت بود که سایر مسائل مورد ابتلا نیست تا مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

تنگ نظری ها

در همان رویکرد ابتدایی، زمانی بر حوزه ها گذشت که اخباریون حتی دلایل عقلی و مباحث اصولی را طرد کرده بودند و می گفتند ما و فقط منقول؛ منقول هم به معنای متن قرآن و روایاتی بود که به دست ما رسیده است. حتی نسبت به فهم قرآن هم باید صرفاً به روایات مراجعه شود. می گفتند ما حجّة دیگری نداریم و کار دیگری هم نمی توانیم انجام دهیم. بعد هم نسبت به قرآن می گفتند ظنّی الدلالة و نسبت به روایات هم می گفتند ظنّی السند! به این ترتیب یک اسلام محدود ظنّی درست شده بود.
اگر بزرگانی چون وحید بهبهانی در برابر اخباریون نمی ایستادند و آنها موفق می شدند تسلط خود را بر حوزه های دینی ادامه دهند، فاجعه ای همانند فاجعه «انسداد باب اجتهاد» در میان اهل سنت برای شیعه اتفاق می افتاد. می دانید که انسداد باب اجتهاد مطلق از اوایل قرن چهارم اتفاق افتاد که این نظریه در قرن هفتم (655ه. ق) و پس از سقوط بغداد استحکام بیشتری پیدا کرد. گرچه در نیمه قرن ششم، ابوالفتح شهرستانی برای باز کردن باب اجتهاد قیام کرد و آن را مورد اعتراض قرار داد و در قرن هشتم، ابواسحاق شاطبی (ابراهیم بن موسی بن محمد) و در قرن دهم، جلال الدین سیوطی از شهرستانی پیروی کردند و سدّ باب اجتهاد را مورد نکوهش قرار دادند و همچنین در قرون سیزدهم و چهاردهم، سید جمال الدین اسدآبادی، سنوسی (محمد بن علی بن سنوس)، محمد عبده و رشید رضا، عالمان را به اجتهاد فراخواندند، ولی با وجود همه این تلاش ها همچنان آثار منفی تفکر «سدّ باب اجتهاد» را در میان حوزه های اهل سنت شاهدیم. اگر ما به تاریخ اسلام مراجعه کنیم، می بینیم که از همان صدر اسلام یکی از آموزه های پیامبر به اصحاب خود، اجتهاد بود که روایت منقول از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به معاذ بن جبل در موقع اعزام به یمن در این زمینه، مشهور و معروف است.
یک مورد از این یک سونگری ها در خصوص نگاه به قرآن و سنت اتفاق افتاد تا جایی که گروهی عملاً از قرآن فاصله گرفتند و فقط به سنّت تمسک جستند و عده ای از مسلمانان نیز بدون توجه به روایات، صرفاً به آیات قرآن استناد می کردند.
مسئله دیگر، پالایش احادیث جعلی از احادیث صحیح بود که هنوز هم برخی از استنادات به احادیث غیرمعتبر مشکل آفرینی می کند. در این زمینه، بحث مرحوم علامه طباطبایی در جلد پنجم «تفسیرالمیزان» جالب توجه است. وی ابتدا از اینکه گروهی نقل احادیث ائمه هدی (علیه السلام) را طرد و در زمان امویان نقل احادیث را از آنان ممنوع کردند، بسیار اظهار تأسف می کند و سپس این چنین ادامه می دهد:
«امام باقر و امام صادق (علیه السلام) در یک برهه ای از زمان - یعنی در دوره انتقال حکومت از بنی امیه به بنی عباس- قیام نمودند و آنچه از احادیث پدران بزرگوارشان به دست فراموشی سپرده شده بود و آنچه از معارف اسلام مندرس گشته بود، برای مردم بیان کردند. گرچه مع الاسف احادیثی که آن دو بزرگوار و سایر امامان از پدران خود نقل نموده و در اختیار امت اسلام نهادند، از دسیسه و دستبرد سالم نماند. همان طور که در کلمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست بردند، کلمات آن حضرات نیز مورد دستبرد قرار گرفت. به شهادت اینکه خود آن دو بزرگوار به این معنا تصریح نموده و چند نفر از وضّاعین و جعّالان حدیث را برای مردم نام بردند، مانند مغیره بن سعید و ابن ابی الخطاب.
ائمه هدی (علیه السلام) بسیاری از روایاتی را که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از خود آنان روایت می شد و در میان مردم شایع بود، انکار نموده و به شیعیان خود فرموده بودند هر حدیثی از ما برای شما نقل می شود، بر قرآن عرضه کنید. آنچه موافق با قرآن است، بگیرید و آنچه مخالف است، رها کنید. اما بسیاری از مردم به این دستور عمل نکردند و به خصوص روایاتی را که در مسائل غیرفقهی بود، بدون عرضه آنها با قرآن پذیرفتند. رفتار عامه مردم شیعه در قبول هر سخنی که جنبه حدیث داشت، مشابه رفتار عامه مردم سنی در مورد احادیث نبوی بود؛ حتی عامه شیعه در این امر آن چنان افراط کردند که جمعی به این قائل شدند که ظواهر قرآن حجت نیست، ولی کتاب های دیگری از قبیل مصباح الشریعه و فقه الرضا و جامع الاخبار حجت است! و افراط را از این حد نیز گذرانده و به جایی رساندند که گفتند حدیث هرچند مخالف صریح قرآن باشد، می تواند قرآن را تفسیر کند و این حرف نظیر و هم سنگ سخنی است که بیشتر اهل سنت گفته اند و آن این است که حدیث اصلاً می تواند قرآن را نسخ کند. » (3)
علامه طباطبایی در ادامه می افزاید:
«به نظر می رسد قضاوتی که دانشمندان درباره رفتار امت اسلام کرده اند، قضاوت درستی باشد. آنها گفته اند: اهل سنت کتاب را گرفتند و عترت را رها کردند و سرانجام کارشان بدانجا کشیده شد که کتاب هم از دستشان رفت؛ و شیعه، عترت را گرفته، کتاب را رها کردند و سرانجام کارشان بدینجا کشیده شد که عترت هم از دستشان رفت. پس می توان گفت که امت اسلام برخلاف دستور صریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرموده: « انی تارک فیکم الثقلین... » هم قرآن را از دست دادند و هم عترت را، هم کتاب را و هم سنت را. این راهی که امت در مورد حدیث پیش گرفت، یکی از عواملی است که در قطع رابطه علوم اسلامی از قرآن کریم اثری بسزا داشت. » (4)

رویگردانی از عقل

یک مورد دیگر از این یک سونگری ها به تعطیل جایگاه عقل مربوط می شود. در حالی که آیات قرآن مجید و روایات فراوانی به استفاده از «عقل» و حجیت عقل در زمینه ی مسائل دینی دلالت دارند؛ باید پذیرفت دیری است ما با نظریه ضعف شدید نقش عقل و خرد، دست به گریبان هستیم. در آن روایت معروف امام هفتم فرمود: خداوند حجة ظاهرة و حجة باطنة برای شما دارد، «ان الله علی الناس حجتین، حجة ظاهرة و حجة باطنة، فامّا الظاهرة فالرسل و الانبیاء و امّا الباطنة فالعقول» (5). می بینیم که سخن انبیا را در کنار عقل قرار داده است؛ یعنی همان گونه که قرآن و روایات حجة هستند، حکم عقل نیز حجة است. به تعبیر راغب اصفهانی که می گوید: « الحکم المنکشف بالعقل، حکم بلّغه الرسول الباطن الذی هو شرع من داخل کما ان الشرع عقل من خارج» (6). عقل، شرع داخل است و شرع، عقل خارج است. خداوند، عقل، وحی و راهنمایی انبیا و رسل را در اختیار ما گذاشته است و این دو در کنار هم می توانند یکدیگر را شکوفا نمایند. به مدد عقل، ما به اعماق وحی می رسیم و با وحی است که عقل راحت تر و سریع تر، مسیر هدایت را به ما نشان می دهد. از این رو، آنها در کنار یکدیگر بارور می شوند.
مورد دیگر- و شاید مهم ترین مورد- ضعف جایگاه بحث و بررسی پیرامون قرآن بود. در آن دوران، حوزه های ما به دلیل مشکل اساسی کم توجهی به مسئله تفسیر قرآن رنجور گردید و متأسفانه، در دورانی طولانی این رنجوری همچنان باقی ماند و می توان گفت که با نهضت امام خمینی (ره) قدری به کانون توجه کشانده شد. در این خصوص نیز علامه محمدحسین طباطبایی می گوید:
«اگر درباره علومی که در حوزه خوانده می شود، دقت به خرج دهید، خواهید دید که طوری تنظیم شده که پیداست گویی احتیاج چندانی به قرآن ندارد! حتی ممکن است یک محصل همه ی آن علوم را فرابگیرد، متخصص در صرف و نحو، بیان و لغت و حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول بشود و همه ی این درس ها را به صورت مبسوط بخواند و قهرمان این علوم گردد و حتی به پایه اجتهاد نیز برسد، ولی در پی فهم قرآن نبوده و به عبارتی اصلاً دست به قرآن نزده باشد و قرآن را صرفاً برای ثواب بخواند، پس معلوم است که رابطه ی چندانی میان علوم حوزوی و قرآن وجود ندارد.» (7)
مسئله غفلت تاریخی حوزه ها نسبت به قرآن تا حدی است که حضرت امام در وصیت نامه خود با تعابیری جانگداز درباره ی آن سخن می گوید:
«اینجانب از روی جِدّ، نه تعارف معمولی، می گویم... ای فرزندان برومند اسلام، حوزه ها و دانشگاه ها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته ای از آن را محطّ نظر و مقصد اعلای خود قرار دهید. مبادا خدای ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیری بر شما هجوم کرد، از کرده ها پشیمان و تأسف بر ایام جوانی بخورید؛ همچون نویسنده» (8).
البته باید بگویم مشکل کم توجهی حوزه ها به قرآن، اختصاص به مذهب خاصی ندارد. متأسفانه تمامی مذاهب اسلامی با این مشکل مواجه اند و نتوانسته اند آن چنان که شایسته است، از این بحر عظیم استفاده کنند.

شهامت در فتوا

یکی دیگر از موارد یک سونگری های تاریخی حوزه های ما- که از همان دوران های اولیه موجود بوده و همچنان کم و بیش وجود دارد- این است که در حوزه های تشیّع، گاهی آرای بزرگان فقاهت، نقطه ی توقف تلقی و گفته می شود نباید برخلاف آرای بزرگان، به خاطر شأن بزرگ آنان، در مسائل فقهی اظهارنظر نمود. معمولاً اظهار نظریه اجتهادیِ خلاف مشهور با مشکلاتی مواجه است. این مسئله، یکی از دلایل ناروزآمدی حوزه هاست.
در دوران معاصر، خوشبختانه شهامت در اجتهاد و بیان نظرات فقهی خلاف مشهور کم و بیش مشاهده می شود. امام خمینی (ره) در زمینه مسائل فقه حکومتی با طرح «اصل زمان و مکان» و تبیین حکم حکومتی به عنوان حکم اولیه، قدم بسیار بلندی برداشت. متأسفانه پس از ایشان انتظار می رفت حوزه ها آن راه را به خوبی ادامه دهند، ولی در سال های اخیر یا حرکتی در آن مسیر مشاهده نمی شود و یا حرکت بسیار کُند است. لازم به ذکر است گروهی متحجر هم در پی عقبگرد و بازگشت به دوران پیش از امام (ره) هستند.
به هر حال در آن مقاطع، حوزه های علمیه ما عمدتاً با مباحث فقهی و عبادی و مقداری هم مباحثی مربوط به روابط افراد در جامعه در بحث معاملات، ازدواج و طلاق، و مباحث عبادی شخصی از طهارت، صلاة، حج و صوم گرفته تا مسئولیت در امانت و عاریه، و مباحثی نظیر خمس و زکات، و بخشی از مسائل اقتصادی اسلام مواجه بودند و در عین حال درگیر یک سونگری هایی بودند که برشمردم. برخی از آن یک سونگری ها هنوز هم کم و بیش گریبانگیر حوزه های ما اعم از اهل سنت و تشیّع می باشد.

دوران شکوفایی حوزه ها

روشن است که اگر ما به اسلام به عنوان مجموعه احکام و مناسک عبادی و تا حدی روابط افراد با یکدیگر نگاه کنیم، به یک نحو حوزه ها و آینده ی خودمان را می بینیم و رسالت خودمان را ترسیم می کنیم، اما اگر به اسلام تنها به عنوان فقه و مسائل حقوقی و یا به عنوان عبادات نگاه نکنیم، بلکه اسلام را به عنوان یک فرهنگ جامع مطرح نماییم- که البته یک بخش مهم آن هم فقه است، ولی همه ی آن نیست، یعنی تفسیر هم جای خودش را دارد؛ اخلاق و عرفان و کلام هم جای خودشان را دارند؛ سیاست، اقتصاد، تاریخ، جامعه شناسی، روانشناسی و سایر علوم اجتماعی نیز جای خودشان را دارند؛ و فلسفه هم جای خودش را دارد- آن را بسیار متفاوت خواهیم دید. این نگاه دیگری است و در سایه چنین نگاهی است که مباحث مختلف فلسفی، عرفانی و حتی ریاضی، نجوم، جغرافیا، شیمی و طب هم در حوزه های دینی رشد پیدا می کنند.
احمد بن عبدالله مروزی، محمد بن موسی خوارزمی، ابونصر فارابی (معلم ثانی) و ابوالوفاء محمد بوزجانی از ریاضیدانان معروف و دارای ابداعات فراوان در این دانش بودند و در همین حوزه های علمیه پرورش یافته بودند.
محمد بن زکریای رازی، ابوالحسن علی بن سهل طبری و ابوعلی سینا (مؤلف کتاب معروف «القانون فی الطب» که آثارش قرن ها در اروپا مورد استفاده و محل مراجعه و تدریس بود)، از دانشمندان معروف طب و پزشکی هستند که در داروشناسی، جراحی، روانپزشکی و ده ها رشته دیگر ابداع و نوآوری های فراوانی داشتند که هنوز هم مراکز علمی جهان از نظرات آنان بهره می برند.
در زمینه ی نجوم نیز دانشمندانی چون محمدالفزاری، ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی، شرف الدین محمد مسعودی مروزی و محمد بن جابر حرّانی، آثار ارزشمندی را در این رشته خلق کردند و در زمینه ی فیزیک و مکانیک هم بنوموسی شاکر، ابوالفتح عبدالرحمن خازنی، ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (ابن سینا) و ابن هیثم، تألیفات مهم و شایان توجهی داشتند. در علم شیمی یا به قول قدیمی ها،‌ علم کیمیا که بنیان گذار آن شاگرد معروف امام صادق (علیه السلام)، جابر بن حیان بود و دانشمندان معروفی چون زکریای رازی، ابونصر محمد بن طرخان فارابی، ابن سینا، خوارزمی، عراقی، غیاث الدین طبیب کاشانی و جنیدی در این زمینه نوآوری های فراوانی داشتند.
در سایر رشته ها نظیر تاریخ، جغرافیا، کشاورزی، ادبیات، شعر و لغت نیز تحقیقات و تألیفات مهمی توسط دانشمندان مسلمان و عالمان بزرگ خلق شد. همه ی این دانشمندان بزرگ در حوزه های علمیه پرورش یافتند. وقتی می گوییم علم شیمی را شخصیتی مثل جابر بن حیان، شاگرد امام صادق (علیه السلام) بنیان گذاری کرده، معلوم می شود مکتب امام صادق (علیه السلام) تنها فقه نبوده، بلکه فرهنگ جامع اسلام بوده است. فرهنگ اسلام میدان بسیار وسیعی را دربرمی گیرد و شامل همه بخش هایی می شود که برای سعادت و کمال انسان لازم و مفید است.

اسلام سیاسی

حال اگر وظیفه ی حوزه را از این هم فراتر ببینیم و اسلام را نه فقط به عنوان منبع فقه و حقوق؛ و نه تنها به منزله ی یک فرهنگ وسیع و جامع، بلکه به عنوان منشأ یک قدرت سیاسی بدانیم، اسلام به عنوان یک فرهنگ قدرت ساز، آن هم منبع قدرتی که ساختار سیاسی برای اداره ی جامعه دارد، ظاهر خواهد شد و این نگاه سومی است که امروزه لازم است حوزه ها با این نگاه به بحث و تحقیق بپردازند. از این منظر که نگاه می کنیم، دیگر اسلام تنها یک فرهنگ نیست، بلکه به عنوان یک قدرت که عهده دار مسئولیت مدیریت جامعه است و می تواند اداره ی آن را متکفل شود و چارچوبی برای مدیریت جامعه، تعریف و مشخص نماید، دیده خواهد شد.
از این منظر، اسلام دارای سیستم مدیریت است؛ دارای برنامه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است، و تنها محدود و منحصر به بیان احکام اقتصادی و یا احکام سیاسی نمی باشد. حال به این بحث نمی پردازیم که بعضی می گویند اسلام نسبت به مسائل سیاسی- اجتماعی فقط دارای معیارها و اصولی است و بیش از آن نیست، چرا که وقتی به اعماق فرهنگ اسلام نگاه می کنیم، درمی یابیم که در آن بیش از اصول و موازین و بیش از احکام فرعی، نکات فراوانی مطرح است. حتی به اعتقاد برخی، اسلام دارای سیستم اقتصادی است. البته اگر سیستم را به معنای ارتباط ارگانیک بدانیم، در اقتصاد اسلام چنین رابطه ای را می بینیم.
به هر حال کمی مشکل بتوان گفت اسلام فقط پاره ای کلیات و موازین را بیان نموده و در مسائل مهم اجتماعی، سایر موارد را به علم بشری و تجربه ی انسان ها واگذار کرده است و دارای سیستمی نیست. آنچه مسلّم است اینکه اسلام در طول قرن ها منشأ قدرت سیاسی بوده و توان اداره ی جوامع بزرگ را واجد بوده است. البته این بدان معنا نیست که علم و دانش تکامل نیابد و از عقل و تجربه بشری استفاده نشود.
اگر بپذیریم که اسلام برای اداره ی جامعه برنامه دارد و یکی از اهداف اسلام را ساخت بنیان قدرت سیاسی برای مدیریت جامعه در نظر بگیریم، متوجه می شویم که در اسلام برای فرهنگ، سیاست و اقتصاد و سایر مسائل و نیازمندی های اجتماعی، اصول، مقررات و برنامه لازم وجود دارد.
از منظر حضور در حوزه عمومی و نهادسازی نیز قابلیت های فرهنگ سازی و برنامه مند بودن اسلام به طور طبیعی زمینه را برای حضور سیاسی فراهم می کند؛ بدین معنی که این ظرفیت ها قابل ترجمه به یکدیگر هستند و این همان است که در دنیای امروز از آن به عنوان اسلام سیاسی نام می برند. اسلام به دلیل همان ظرفیت هایی که برشمردم، همواره با سیاست بوده و از سیاست جدا نبوده و تاریخ اسلام شاهد و دلیل آن است.
پیامبر اسلام در کنار خلق آن فرهنگ بزرگ با ابلاغ وحی الهی و بیان احکام اسلام، چه از طریق ابلاغ متن وحی الهی به مردم و چه از طریق تبیین و تفسیر آنها با بیان خود که البته «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى‌» (9)، جامعه را اداره و با جهان ارتباط برقرار می کرد. ضرورتاً در آن شرایط، پیامبر اسلام، مبانی لازم برای ساخت یک قدرت سیاسی را حداقل در عمل تبیین کرده بود.
اگر به اسلام به عنوان یک قدرت سیاسی نگاه کنیم، بسیاری از مسائل تغییر می یابد و در این صورت حوزه های علمیه وظایف سنگین تری را بر عهده دارند. دیگر این پذیرفتنی نیست که در حوزه علمیه، صرفاً فقه و اصول بخوانیم، ‌ولی در زمینه ی مدیریت جامعه و پیرامون علوم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و یا راجع به حقوق (به معنای عام کلمه) بحثی نشود. برای مثال، نمی توان نسبت به حقوق اساسی که اساس ساختار قدرت سیاسی است، بی توجه بود. حوزه های علمیه ما دیگر نمی تواند از اقتصاد و علوم اقتصادی بی خبر باشد و یا از جامعه شناسی، جرم شناسی، کیفرشناسی، روانشناسی و سایر علوم اجتماعی که در جهان امروز ده ها رشته علمی دارند، سخنی به میان نیاورد.
اگر بنا بر این باشد که حوزه طلبه هایی را تربیت کند و عالمانی را پرورش دهد که به جامعه برگردند و فقط احکام فقهی آن هم عمدتاً عبادی را برای مردم بیان کنند، شاید همین درس های معمول حوزه ها کافی باشد؛ اما اگر قرار باشد حوزه های علمیه، نیروهایی را تربیت کنند که بتوانند جوامع را مدیریت نمایند و قدرت سیاسی بسازند و جامعه مستقلی را در برابر قدرت های محارب و معاند حفظ و اداره کنند، در این صورت بار سنگین تری بر دوش حوزه ها خواهد بود.

اسلامِ تمدن ساز

حال اگر هدف بالاتری را مورد توجه قرار دهیم و اسلام را به عنوان یک قدرت تمدن ساز بشری مطرح نماییم که تمام ابعاد یک تمدن بزرگ را پدید آورده- به این معنی که اسلام توان علمی و عملی آن را داراست و صرفاً به جنبه تئوریک تمدن سازی آن توجه نداریم- در این صورت نیز وظایف حوزه ها سنگین تر می شود و باید یک گام جلوتر بگذاریم و این نگاه چهارم، شکل جدیدی به حوزه ها می دهد.
همان طور که می دانیم، اسلام عملاً بزرگ ترین تمدن بشری را در تاریخ ساخته است. اگر به هفتصد، هشتصد سال پیش بازگردیم، آیا جز تمدن اسلام، تمدن دیگری در جهان بوده است؟ در غرب نه تنها از تمدن خبری نبود که جز خرافات و عقب ماندگی چیزی دیده نمی شد. تمدن های پیشین مانند تمدن های پارس، مصر، هند، یونان و روم هم که کنار رفته بودند. لذا یک تمدن برتر به نام تمدن اسلامی، سراسر دنیا را تحت نفوذ قرار داده بود که نظیری در اروپا، آفریقا و آسیا برای آن وجود نداشت. امریکا هم که در آن زمان هنوز کشف نشده بود و ساکنان آن فقط سرخپوستانی بودند که زندگی ابتدایی داشتند و تمدن عقب مانده اینکاها نیز بود که آن هم چیزی در چنته نداشت.
برخی نظریات موجود در مطالعات جهانی شدن، قائل به این هستند که اسلام، نخستین جهانی شدن را پی ریخته است و آنچه ما اکنون به عنوان جهانی شدن مدرن می بینیم، در واقع دومین جهانی شدن است. در تاریخ بشر چند رویداد جهانی شونده وجود داشته است: یکی آزادسازی های کوروش (یا به تعبیر برخی بزرگان ما ذوالقرنین) است که البته دامنه آن محدود و در جهت آزادسازی اقوامی بوده که تحت سیطره بت پرستان بوده اند و در آن مقطعِ تاریخی روی داده است. مورد دیگر، کشورگشایی های اسکندر است که اگرچه شعار جهان وطنی داشت، ولی قدرت تمدن سازی نداشت و بیش از دو سده در بیرون مرزهای یونان و روم ادامه نیافت. رویداد بعدی، ظهور مسیح و قبول دیانت مسیح از سوی کنستانتین بود که در پی آن، از قرن چهارم میلادی، امپراتوری مسیحی روم شرقی و غربی پدید آمد و بر گستره ی وسیعی مشتمل بر کلیت اروپا و بخشی از آسیای شمال غربی تسلط یافت. با این حال، متأسفانه تمدن مسیحی مبتلا به درونْ ماندگاری و تحجر پاپ ها گردید و لذا نتوانست ابعاد گسترده جهانی پیدا کند.
درواقع این اسلام است که نخستین جهانی شدن را فراروی تاریخ می گذارد. جهانی شدن، توسعه جهانی مقوله های معنوی و مادی است که منجر به بازسازی تولیدات جدید در قلمروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می شود و معنای متفاوتی را در این حوزه ها به وجود می آورد. اسلام، با تحولات شگرفی که در ابعاد معنوی و مادی سرزمینی به گستره ی مرزهای چین از شرق تا دروازه های اروپا در غرب پدید آورد، دگرگونی بزرگی را برای نخستین بار در نگرش افراد و در تعاملات مادی و معنوی میان خود و بین افراد با طبیعت، تحقق بخشید. تحولِ ژرف و فراگیر در سه بُعد تجارت، فناوری و تفکر، دستاورد بزرگ و بی مانند تمدن اسلامی در تاریخ بشر است. تمدن اسلامی در کلیه این ابعاد، دست به فرآوری تولیدات تازه زد و با تمدن مسیحی از آن بابت به چالش پرداخت که آن را از توقف و سکون خارج سازد. (10)
به شهادت تاریخ، اسلام قابلیت تمدن سازی قوی داشته است و هنوز هم دارد و بنابراین ما می توانیم بر همین ویژگی اسلام تمرکز کنیم و مبتنی بر آن، کارکرد حوزه ها را انتظار داشته باشیم. بدیهی است که در این حالت نیز، کارکرد حوزه ها با رویکردهای سه گانه پیشین که برشمردیم، متفاوت خواهد بود.

اسلام با رسالت جهانی

حال اگر یک گام دیگر برداریم و این بار اسلام را در گستره ای جهانی- حتی فراتر از حوزه تمدنی اش- ببینیم و آن را به عنوان دیانتی برای اداره ی گستره ای جهانی مدنظر قرار دهیم، در این حالت،‌ با یک تحول ماهوی در حوزه ها مواجه می شویم که با رویکردهای چهارگانه پیشین بسیار متفاوت خواهد بود. از این منظر، اسلام به عنوان رسالت جهانی و منجی همه ی انسان ها در سطح کره ی زمین مطرح می باشد. اگر به اسلام به عنوان مکتب نجات بخش همه انسان ها بنگریم، آنگاه وظیفه بسیار سنگین تری بر دوش همه ما به ویژه حوزه های علمیه است.
در این نگاه، حوزه علمیه، نه برای کوچه های قم و نه برای خیابان های تهران و نه حتی برای کشورهای اسلامی، که برای کل جهان و همه بشریت باید برنامه داشته باشد. آنگاه مکاسب و بیع و خیارات با شرایط امروز باید نگریسته شوند؛ اجاره و مضاربه و مساقات با شرایط جهان گسترده امروز باید دیده شوند؛ قوانین جزایی اسلام با توجه به نیازهای جوامع مختلف بشری امروز باید بازنگری شوند. در زمینه مسائل سیاست خارجی، ‌ساختار دولت اسلامی، اقتصاد، مسائل پولی و بانکی، روابط ملت ها و صدها مسئله مهم اجتماعی دیگر باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد و نسخه های لازم پیچیده شود.

اسلام ستیزی

نکته مهم دیگری که لازم است به آن اشاره کنم، برنامه غرب و دشمنان نسبت به اسلام است. اسلام در گذشته در سه مقطع به صورت قدرت سیاسی با رسالتی جهانی و تمدن ساز نمایان شد. یک برهه مربوط به قرون اولیه است که اسلام از طریق آندلس، تا پشت دروازه های فرانسه پیش رفت. در آن دوران شمال آفریقا، بخش اعظم آسیا و به ویژه خاورمیانه و آسیای مرکزی و قفقاز و بخش قابل توجهی از اروپا تحت سیطره اسلام بود. در جهان آن روز، اسلام به عنوان یک قدرت فرهنگی، سیاسی، تمدنی و حتی قدرت نظامی، ظهور و بروز پیدا کرد.
اگر به پیشینه ی واژه ای به نام اسلام هراسی و یا اسلام ستیزی (11) مراجعه کنیم، درمی یابیم که این بحث از آن دوران شروع شد. گرچه این واژه در دهه های اخیر بیشتر رایج شده است، ولی موضوع آن به همان سده ها باز می گردد و پایان آن، جنگ های خونین صلیبی بود که در جریان آن، با وجود آنکه مسلمانان در تمام مراحل، با اخلاق و انسانیت با غربی ها رفتار کردند و غربی ها از علم و دانش و تمدن مسلمان ها بهره بردند، اما آنها با شمشیر و خشونت با مسلمان ها رفتار نمودند.
برخلاف تبلیغاتی که می کنند و می گویند اسلام دین خشونت است، به گواه اکثر مورخان سده های میانه، این غربی ها بودند که با خشونت با مسلمان ها رفتار نمودند. جنایاتی که در جنگ های صلیبی علیه مسلمانان به وقوع پیوست، واقعاً چهره تاریخ را سیاه کرد. در دوران جنگ های صلیبی بود که غرب، اسلام ستیزی خشونت بار خود را آغاز کرد. درست در همان دوران که تاریخ، شاهد شکوفایی تمدن اسلامی بود و غرب اسیر خرافات و علمْ ستیز، در برابر تمدن اسلامی، دست به اسلحه برد؛ تمدن اسلامی از نظر علوم و معارف از علوم دقیقه تا معارف دینی در اوج به سر می برد.
تمدن اسلامی، پایه گذار جبر، ریاضیات، شیمی، نجوم و طب و ده ها رشته علمی دیگر بود. بسیاری از کتب اسلامی ترجمه شد و در اروپا مورد استفاده قرار گرفت. هنوز هم بسیاری از متفکران مسیحی به برتری دانش و اندیشه اسلامی و نقش آن در رنسانس اروپا اذعان دارند.
همان طور که اشاره شد، اروپاییان در جریان جنگ های صلیبی با فرهنگ و تمدن اسلامی آشنا شدند و جریان انتقال دانش از جهان اسلام به غرب آغاز گردید. در واقع همین دانش بود که بعدها سنگ بنای رنسانس و سپس صنعتی شدن اروپای مدرن را پی ریزی کرد. با این حال کینه توزی غرب به آنها اجازه ی زندگی مسالمت آمیز با مسلمانان را نداد و با وجود کسب بهره ی فراوان از تمدن اسلامی،‌ به اسلام ستیزی و دشمنی با مسلمانان پرداختند.
برهه ی دوم، شامل قرن های پانزدهم، شانزدهم و هفدهم است. یعنی مقطعی که دولت عثمانی، قدرتمند شد و شهر قسطنطنیه را فتح نمود. اوایل قرن شانزدهم در دوران سلطان سلیم، سرزمین وسیعی از الجزایر تا قزاقستان و مجارستان تا بخش اعظم خاورمیانه جزو امپراتوری عثمانی بود. جمعیت آن زمان قلمرو عثمانی پنجاه میلیون نفر بود، در حالی که انگلیس در آن زمان فقط پنج میلیون نفر جمعیت داشت.
در همین زمان بود که وحشت،‌ سر تا پای غربی ها را دربرگرفت و بار دیگر اسلام ستیزی را آغاز کردند؛ یعنی از آن هنگام که عثمانی ها بر تپه مشرف به شهر وین تسلط پیدا کردند. اکنون هم در اتریش، این تپه را در کنار شهر وین می توانید ببینید که مرکز تفریحی این شهر است و بالای آن تپه، ساختمان یک مسجد از آن دوران باقی مانده است. مسلمان ها تا بالای آن تپه آمدند و آنجا مسجد ساختند که هنوز هم آن مسجد به عنوان یک اثر تاریخی از آن دوران باقی مانده است.
در دوران کنونی نیز اسلام ستیزی غربی ها بار دیگر آغاز شد و غرب با توطئه های مکرر خود سرانجام در جنگ جهانی اول انتقام خود را گرفت. در اوایل قرن بیستم، دولت عثمانی را قطعه قطعه کردند و آن ابرقدرت را از بین بردند و بر بسیاری از کشورهای کوچکی که ایجاد شده بود، مسلط شدند. بعدها نیز یک شخص ضد اسلام به نام آتاتورک را در رأس حکومت در مقر عثمانی ها مسلط کردند.
برهه ی سوم، مربوط به پیروزی انقلاب اسلامی ایران است. پیروزی انقلاب اسلامی، یک مبدأ حرکت بزرگ برای جهان اسلام است. انقلاب اسلامی نه انقلاب شیعه است و نه انقلاب ایران. هرچند مبدأ ظهور و بروز آن از لحاظ جغرافیایی ایران است، اما این انقلاب، نه تعلق به مذهب خاص و نه تعلق به سرزمینی خاص دارد. انقلاب، یک انقلاب اسلامی است. امام خمینی (ره)، تنها رهبر شیعیان یا ایرانیان نبود. امام خمینی (ره) به عنوان رهبر همه ی مسلمان ها و احیاگر اسلام بود. او مُحیی الدین و مُحیی الاسلام بود. او مجدِّد دین بود و اسلام را زنده کرد و ابعاد مختلف آن را تبیین نمود.
من در سفری که در سال 1368 مصادف با ایام میلاد پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌به کشور گینه بیسائو در افریقا داشتم، شاهد بودم که در ایام میلاد، چه جشن های مفصلی دارند. آنها به این مناسبت، به مدت یک هفته تمام جشن می گیرند و همه شهرها را چراغانی می کنند. من در یکی از این برنامه ها در مسجد بزرگ شهر که جمعیت بسیار عظیمی در آنجا گرد آمده بودند، حضور داشتم. امام جماعت آن مسجد ایستاد، سخنرانی کرد و خطاب به هیئت ایرانی گفت: امام خمینی (ره) مظهر غیرت الهی بود. او سپس داستان سلمان رشدی را مطرح کرد و گفت تنها شخصیتی که در برابر اهانت به رسول اعظم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خروشید و قیام کرد، فریاد زد و هیچ چیز هم برایش مهم نبود و به ما یاد داد که باید انسان های غیوری باشیم و نباید کسی به خودش اجازه دهد که به پیامبر اسلام توهین کند، امام خمینی (ره) بود.
پیامبر ما «رحمة للعالمین» (12) بود. او بود که همه چیز را برای سعادت بشر آورد و غرب مدیون فرهنگ و تمدن اسلامی ماست. این پیامبر بود که به همه ی انسان ها راه زندگی را آموخت و به آنها حیات واقعی داد. امام خمینی (ره)، مظهر غیرت اسلامی عصر ماست. او رهبر و امام همه ماست. من ده ها نمونه ی مشابه را در کشورهای اسلامی از نزدیک شاهد بوده ام. امام با انقلاب اسلامی نشان دادند که به راستی محیی اسلام بودند.

چالش غرب با انقلاب اسلامی

آیا هیچ توجه کرده ایم که در این برهه،‌ اسلام از کدام منظر دیده می شود؟ اسلام نه فقط به عنوان فقه یا فرهنگ و نه تنها به عنوان یک قدرت سیاسی، بلکه به عنوان یک تمدن بزرگ و بلکه مکتبی که دارای یک رسالت جهانی است، مطرح می باشد. امروزه انقلاب اسلامی و آثار آن در سطح منطقه، یکی از بزرگ ترین چالش های غرب محسوب می شود و روند اقدامات غرب علیه ایران اسلامی، نشانگر چنین وضعیتی است. غرب نه تنها با پیام و نفوذ و گسترش انقلاب اسلامی مبارزه می کند، بلکه هرگونه مقاومت اسلامی در سراسر جهان را به مثابه ی چالشی عمده تلقی می نماید.
در سال های اخیر، کشورهای غربی همه ی توان خود را به کار گرفته اند تا اسلام را تروریست پرور و مقاومت اسلامی را تروریسم جلوه دهند و تحت لوای مبارزه با تروریسم به مبارزه با اسلام و مقاومت اسلامی بپردازند. بسیار مهم است که ما وظیفه خود را چگونه ترسیم کنیم؟ آیا آشنایی با فقه و بیان آن برای مردم را وظیفه خود بدانیم؟ یا اسلام را به عنوان یک فرهنگ جامع ترسیم کنیم؟ و یا اسلام را به عنوان یک تمدن بزرگ و یا یک قدرت سیاسی و یا حتی به عنوان یک مکتب با رسالت جهانی ببینیم؟ ما باید به این پرسش محوری پاسخ دهیم که اسلام را برای محدوده های کوچک و مسائل کوچک می بینیم یا برای عرصه ای جهانی و برای نجات نوع بشر؟ آیا ما اسلام حداقلی را می خواهیم و یا اسلام حداکثری را؟
روشن است که ما دیگر نمی توانیم اسلام منزوی را بپذیریم. انقلاب اسلامی، اسلام را از انزوا خارج کرد. امام خمینی (ره) به مسلمان ها عزت داد. چه کسی جرئت کرد رو به روی امریکا و شوروی بایستد؟ فقط اسلام بود که این کار را کرد. امام، دست پرورده مکتب اسلام بود. او هرچه داشت از قرآن و اهل بیت (علیه السلام) و اسلام داشت. اسلام قدرت آفرین است. اسلام نجات بخش است و این انقلاب اسلامی بود که این عزت را محقق ساخت.

فرهنگ عزت آفرین

امروز اگر مردم عراق در برابر امریکا ایستاده اند و نسبت به حضور اشغالگران معترض هستند، به دلیل قدرت اسلام است. همین قراردادی که دیروز امضا شد (13)، هفت بار تجدیدنظر و تعدیل شد و تغییر کرد. امریکایی ها اشغالگر هستند و عراق اشغال شده است، هرگز سابقه نداشته است که کشور اشغال شده این همه چانه بزند و بگوید من این قرارداد را قبول ندارم و باید تغییر کند! بیش از 100 مورد در این قرارداد تغییر کرد. این قدرتی است که اسلام به مسلمانان داده است. درست است که باز هم این قرارداد ایرادات و اشکالات مهمی دارد، ولی هنوز هم مردم عراق- اگرچه پارلمان عراق آن را تصویب کرده- آن را رد می کنند و ناراضی و نگران هستند و ‌آن را قبول ندارند. ما نباید آنها را با خودمان مقایسه کنیم، آنجا کشور اشغال شده است، سربازان امریکایی در همه جا حضور دارند، فضای عراق در اختیار امریکایی هاست، تنها هواپیما و هلی کوپترهای امریکایی است که در فضای عراق پرواز می کنند! با وجود این، اینکه هفت بار این قرارداد را تغییر دادند، حائز اهمیت است.
بوش چندین نوبت برای آیة الله سیستانی نامه نوشت و البته ایشان هیچ نامه ای را پاسخ ندادند. امریکایی ها خیلی متکبر و مغرور هستند. با این حال بوش به آیة الله سیستانی پیغام داده و گفته بود به ایشان بگویید: « من هم خدا را قبول دارم، من هم خدا را عبادت می کنم، من هم کتاب آسمانی مان انجیل را می خوانم!» می بینید که چگونه همین متجاوزان متکبر، ناچارند در برابر مرجعیت شیعه تواضع کنند. درست است که این حرف ها از چهره ی ستمگرانه و متجاوزانه آنها چیزی نمی کاهد، اما به هر حال آنها درک می کنند که با قدرت بزرگی رو به رو هستند. قدرتی که آیة الله سیستانی، یک پیرمرد در نجف دارد از کجاست؟ این قدرتِ مرجعیت به خاطر اسلام و قرآن است و این برای ما بسیار مهم و برای دشمن بسیار نگران کننده است.

نگاه غرب به اسلام

نقطه ی کانونی و مهم سخنم این است که: ما امروز در شرایطی هستیم که دنیا با چنین دیدی به اسلام نگاه می کند. دشمنان اسلام به ویژه غرب و امریکا، اسلام را امروز به عنوان یک فقه نمی بینند، حتی به عنوان یک فرهنگ هم نمی بینند، بلکه به اسلام به عنوان یک قدرت سیاسی، یک تمدن بزرگ و به عنوان یک رسالت جهانی نگاه می کنند و بر آن مبنا علیه ما برنامه ریزی می نمایند؛ آن وقت ما خیلی متضرر خواهیم بود که دشمن این گونه برنامه ریزی کند، و ما غافل از تمام اینها در حوزه ها صرفاً به بحث پیرامون احکام عبادی بپردازیم. البته من نمی خواهم ارزش این بخش را کم جلوه دهم، فقه بسیار مهم است، عبادات بسیار ارزشمند هستند، اما اسلام فقط فقه نیست. دشمن در برابر اسلام حداکثری و علیه آن برنامه ریزی می کند و ما در حوزه ها در پیِ اسلامِ حداقلی هستیم.
امروزه مسلمان ها تحت فشار زیادی هستند. شما خود شاهد هستید که این روزها در غزه بر مردم چه می گذرد. آیا ما می توانیم ساکت باشیم؟ آیا غیرت اسلامی به ما اجازه می دهد که دست روی دست بگذاریم؟ عراق اشغال باشد، افغانستان تحت اشغال باشد، پایگاه های بزرگ قزاقستان و قرقیزستان و تاجیکستان در اشغال امریکایی ها باشد، امریکایی ها در آذربایجان و گرجستان و در همه ی کشورهای اطراف ما حضور داشته باشند، پایگاه های آنها در آن سوی خلیج فارس در قطر، بحرین، امارات، عربستان و کویت فعال باشد و عمان پایگاه انگلیس باشد، آن وقت آیا ما می توانیم دست روی دست بگذاریم؟
رسالت امروز ما بسیار سنگین است. دشمن به ما و حوزه های علمیه به عنوان مبلّغ اسلام سیاسی، قدرت سیاسی، تمدن و رسالت جهانی نگاه می کند و علیه ما برنامه ریزی و اقدام می کند، آن وقت تحصیلات، تحقیقات، پژوهش ها، فعالیت ها و عناوین درس های ما منحصراً فقه و اصول، و مختصری تفسیر، کلام و فلسفه باشد! آیا این رویکردی صحیح است؟ بی تردید در یک چنین شرایطی، باید رویکرد و فعالیت حوزه های ما بسیار بالاتر و وسیع تر از اینها باشد.

اسلام ستیزی جدید

امروز، اسلام ستیزی بار دیگر از سوی غرب آغاز شده است و ما باید خودمان را آماده کنیم. در جریان واقعه 11 سپتامبر و وقایع پس از آن، کاری که بعضی از این گروهک ها نظیر القاعده انجام دادند، ضربه های بسیار سختی بر پیکر اسلام وارد کرد. اسلام را در دنیا به عنوان دین ترور و خشونت معرفی کردند. اینها جنایت بزرگی نسبت به مسلمان ها و اسلام مرتکب شدند. شما ببینید پس از حادثه 11 سپتامبر و بعد از مسائل ترورها و انفجارهایی که در کشورهای مختلف رخ داد، چه وضعی در افکار عمومی نسبت به اسلام به وجود آمد. دشمنان، فرصت را غنیمت شمردند و اسلام را به عنوان دین خشونت و ترور معرفی کردند!
اینکه پس از 11سپتامبر بوش گفت جنگ صلیبی آغاز شده است، این حرف حساب شده ای بود. یعنی اسلام ستیزی روز اول، مشابه آنچه در دوران جنگ های صلیبی بود، بار دیگر شروع شده است. بوش اشتباه نکرده بود. چون اعلام کردند و گفتند صبغ لسان شده، در حالی که صبغ لسان نشده بود. متن همه نطق هایی که ایراد می کنند، قبلاً نوشته می شود و آنها از روی نوشته می خوانند. اشتباهی در کار نبوده است. اینها در واقع، اسلام ستیزی را دوباره شروع کردند و شما دیدید که با تخریب هایی در کاریکاتورها و فیلم ها و اهانت هایی که پس از آن نسبت به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در کشورهای مختلف غربی شروع کردند، چه اتهامات ناروایی علیه اسلام مطرح نمودند.

رسالت حوزه های علمیه

با توجه به آغاز اسلام ستیزی مجدد از سوی غرب، بایستی خودمان را برای مبارزه ی فرهنگی و تمدنی آماده کنیم. اینکه هانتینگتون گفته جنگ تمدن ها شروع شده است، بی حساب نبود. این مطلب را در سال 1993، یعنی چندین سال پیش از 11سپتامبر 2001 گفته است. اینکه فوکویاما،‌ اسلام را متهم می کند که تنها مکتبی است که در دنیا به طور سیستماتیک تجاوزگر می سازد و تروریست پرورش می دهد، ‌بدون نقشه و برنامه نیست و روشن است که جنگ علیه اسلام را دیری است که شروع کرده اند. پس آیا می شود در یک جنگ فرهنگی و تمدنی که آنها علیه ما آغاز کرده اند، ما دست روی دست بگذاریم؟
حوزه های علمیه، قلب تپنده فرهنگ اسلام هستند که هم رسالت علمی و هم رسالت تبلیغی بر دوش دارند و می توانند نقش مؤثری در مقابله با اسلام ستیزی ایفا کنند. امروز رسالتی سنگین بر دوش همه ی ماست. نمی توانیم بی تفاوت و ساکت باشیم. شیعه و سنی، مرد و زن، پسر و دختر، طلبه، اندیشمند، دانشمند و پژوهشگر باید همه دست به دست هم بدهیم تا از اسلام عزیز دفاع کنیم و به درک صحیح افکار عمومی جهان از اسلام کمک نماییم. باید امروز، این رسالت سنگینی را که بر دوش داریم، درک کنیم، ‌به صحنه بیاییم و بدانیم حتی اگر یک نفر را نجات دهیم و هدایت کنیم، پاداش بزرگی به دست آورده ایم. چنانچه پیامبر می فرماید: « یا علی! لان یهدی الله بک رجلاً خیر لک من الدنیا و ما فیها» (14). نجات یک نفر از همه ی دنیا برتر و بالاتر است. پس اجر و پاداش بلند،‌ فراروی ماست و رسالت سنگین بر دوش ما.

پی نوشت ها :

1. ایام شهادت امام جواد (علیه السلام)، در جمع علمای شیعه و سنّی، مدرسین و طلاب حوزه علمیه امام خمینی (ره)، شهرستان گرگان، سالن اجتماعات حوزه علمیه امام خمینی (ره)، 9/ 9/ 1387.
2. یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت: دار صادر، 1968، ج5، ص 112.
3. طباطبایی، علامه محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج5، صص 276- 275.
4. همان.
5. تحف العقول، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1363، ص 383.
6. فرائد الاصول جدید، ص 19، به نقل از: راغب اصفهانی، تفصیل النشئتین و تحصیل السعادتین، ص 51.
7. تفسیرالمیزان،‌ج5، ص 276.
8. صحیفه نور، ج20، ص 20.
9. قرآن مجید، سوره نجم، آیه 3 و 4.
10. نمی توان از کنار مؤلفه های بارز تحولات مربوط به جهانی شدن اسلام که در سده های میانه روی داد،‌ به آسانی گذشت و بایستی پیرامون آنها اندیشید و پژوهش کرد که به برخی از آنها اشاره می شود:
الف- در صحنه تقابلات جهانی شدن اول، در یک سو فشار فنّاوری، تجارت و تفکر و ثروت عظیم جهان اسلام وجود داشت و در سوی مقابل، عقب ماندگی و تحجر و فقر جهان مسیحیت بود. جنگ های صلیبی، مقاومت ایدئولوژیک در برابر جهانی شدن اول بود.
ب- هرچند جهانی شدن اول برای اروپاییان، بهروزی دنیوی داشت، اما در عین حال مسیحیان مجبور بودند با مسلمانان بجنگند. همین پارادوکس بود که سرنوشت نهایی جنگ صلیبی را رقم زد. ونیزی ها به دلیل تجارت شیرین با جهان اسلام، کارشکنی و قرارداد حمل صلیب ها را به جبهه شرق باطل کردند. آنها حتی به مسلمانان ساز و برگ هم رساندند و البته برای همیشه در تکفیر پاپ ماندند!
ج- درست است که با تحریک پاپ، تعصبات دینی مسیحی می جنبید و به اصطلاح جهاد با کفار آغاز می شد، با این حال مسیحیان همیشه پشت سر پاپ نمی ماندند؛ چرا که با منافعشان سازگار نبود. تاریخ حتی شاهد چندین فقره قیام مسیحیان علیه جنگجویان صلیبی به دلیل زندانی کردن زوّار و تجّار و سیاحان مسلمان بوده است. عکس این روند در شرق عالم در جریان بود. خاقان چین که بهره مند از تعامل با مسلمانان بود، هیچ گاه به تقابل جدی با آنان نپرداخت و هرگز به درخواست های پاپ برای اتحاد با صلیبی ها وقعی ننهاد.
د- تحریم تجارت با مسلمانان از سوی پاپ، بنادر اروپا را فقیر و سوت و کور ساخته بود. با افول لشکرکشی های صلیبی، بنادر ونیز، ژنوا و پیزا که وابسته به بنادر مصر و عکا بودند، رونق یافتند و با رونق آنها، رابطه تجار مسلمان و مسیحی نزدیک تر و تضادهای درونی صلیبی ها افزون تر گردید.
هـ- جنگ های صلیبی کاری نکرد جز اینکه در جریان تبادل علم، فنّاوری و تجارت مسلمانان به غرب، ایجاد مزاحمت و اشکال کرد؛ دربار پاپ را گسترش داد و دگماتیسم دینی را تیزتر کرد. سکولاریسم اروپایی در واکنش به همین دگماتیسم و در پی شکست پاپ ها در مواجه شدن با جهانی شدن اسلام پدید آمد. خشک مغزی ها و تعصبات پاپ ها نه تنها فتوحاتی به دنبال نداشت که روم شرقی را ساقط کرد و پای مسلمانان را بر فراز وین گشود. جنگ های صلیبی با این انگیزه آغاز شد تا شرق عالم مسیحی از چنگ مسلمانان نجات یابد، ولی هنگامی تمام شد که این شرق عالم یکسره در دستان مسلمانان قرار گرفت. جهانی شدن اول با خود تجارت، فنّاوری و تفکر را آورد. هرچه مقاومت جهان مسیحی بیشتر تحلیل می رفت، این سه بیشتر راه خود را به جهان مسیحی می گشود. می گویند غرب مسیحی در توحّش کامل بود و بدون این سه- که رهاورد مسلمانان بود- هیچ گاه به عصر رنسانس قدم نمی گذاشت. در عین حال نباید از کنار دلایلی که منجر به ظهور دوره انحطاط مسلمین گردید نیز بی اعتنا گذشت. بزرگان ما همچون شهید مطهری نشان داده اند که گسترش جمود و خشکِ مقدسی، چگونه اندک اندک ظرفیت های عظیم تمدن اسلامی را در خود تحلیل برد، داشته های خود را که می توانست سرمایه های بزرگی برای جهش های بعدی باشد، از کف داد و غرب با بهره گیری به موقع از تفکر، تجارت و فنّاوری مسلمانان، تمدن دوران مدرن را پایه ریزی کرد؛ تمدنی که دین گریز است، از ابعاد معنوی خالی است و صرفاً به نیازها و انتظارات مادی انسان، معطوف می باشد.
11. Islamophobia
12. قرآن مجید، ‌سوره انبیا، آیه 107.
13. اشاره به توافق نامه امنیتی عراق و امریکا که در 28 نوامبر 2008 توسط پارلمان عراق تصویب شد.
14. ملامحسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1386، ج1، ص 19.

منبع مقاله :
روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد سوم: مسائل فرهنگی و اجتماعی)، تهران، کمیل، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.