جهاني شدن و فرهنگ

جهاني شدن به تعبيري، ماشين طبقه بندي است. هم يكپارچه و همگون مي سازد و هم متمايز و تفكيك مي نمايد. هم گرد مي آورد و هم مي شكافد و سلسله مراتبي نو پديد مي آورد. باز سازماندهي، ايجاد روابط گسترده تر و كم رنگ كردن
شنبه، 29 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهاني شدن و فرهنگ

 

جهاني شدن و فرهنگ

 

نويسندگان: سيدرضا صالحي اميري، امير عظيمي دولت آبادي




 



مقدمه

جهاني شدن به تعبيري، ماشين طبقه بندي است. هم يكپارچه و همگون مي سازد و هم متمايز و تفكيك مي نمايد. هم گرد مي آورد و هم مي شكافد و سلسله مراتبي نو پديد مي آورد. باز سازماندهي، ايجاد روابط گسترده تر و كم رنگ كردن و حذف مرزها و قلمروها ويژگي بارز آن است كه از طريق آن تفاوت ها را محو مي سازد و دوباره سازمان دهي مي كند. جهاني شدن هم شامل تغييرات و دگرگوني هاي عيني و ديالكتيكي در سطوح اقتصادي - تكنولوژيكي، سياسي و فرهنگي جوامع در راستاي به هم فشرده شدن آنهاست و هم شامل آگاهي نسبت به اين تغييرات و درك جهان به عنوان يك كل است. اين تغييرات و دگرگوني ها، پيامدهاي مختلفي در زمينه امور فرهنگي جوامع در پي دارد. به ويژه سياست فرهنگي كشورها كه عمدتاً توسط دولت ها پيگيري و اجرا مي شود به صورت مستقيم و غيرمستقيم تحت تأثير اين دگرگوني ها قرار دارد.
جهاني شدن بواسطه تغييراتي كه در سطوح مختلف اقتصادي، سياسي و فرهنگي پديد مي آورد براي سياست فرهنگي كشور هم محدوديت آفرين است و هم فرصت ساز. نقش عمده دولت ها در سياستگذاري فرهنگي و تمايل آنها به حفظ، گسترش و تقويت فرهنگ ملي تحت تأثير جهاني شدن قرار گرفته و موجب پيگيري نوعي سياست فرهنگي مبتني بر تنوع و با تأكيد بر ويژگي هاي فروملي و فراملي شده است. از حساسيت هاي ملي در سياست فرهنگي كشورها در پاره اي از موارد كاسته شده و كنترل فرهنگي - توليد، توزيع و مصرف كالاها و محصولات فرهنگي - به آرزوي دست نيافتني تبديل شده است. تعقيب سياست فرهنگي در قلمرو ملي در اغلب موارد توفيقي نداشته و بسياري از فعاليت هاي فرهنگي حالت تجاري به خود گرفته است. در مجموع، جهاني شدن هم زمينه (‌محدوده و قلمرو ملي)، هم محتوا ( عناصر و اصول ملي) و هم طراح و مجري (‌دولت) ‌سياست فرهنگي را با چالش اساسي و جدي مواجه كرده است.

جهاني شدن

پرداختن به بحث « جهاني شدن» بيشتر از آن رو اهميت مي يابد كه فهم درست پيچيدگي هاي حيات اجتماعي را ديگر نمي توان از تمركزي تحليلي بر « جامعه» استنباط كرد، به ويژه در مواردي كه جامعه به عنوان واژه اي مترادف با دولت - ملت تلقي مي شود. (1) جهاني شدن بيش از آنكه آغاز فرايندها و كنش هاي جديد در جهان باشد نشانگر آگاهي به اين موضوع است كه امروزه زندگي اجتماعي را نه در قالب يك نظم محدود و مكان مند، بلكه بايد در گستره زمان و فضاي جهاني شناسايي و بررسي كرد. (2) ارزش «جهاني شدن» براي علوم اجتماعي، خصوصاً جامعه شناسي و علوم سياسي، نيز بيشتر به اين دليل است كه انگاره جديدي به تدريج جايگزين انگاره مسلط و اصلي در اين علوم مي شود. همان گونه كه گيدنز نيز معتقد است: احتمالاً بحث جهاني شدن، مهمترين بحثي است كه اكنون در علوم اجتماعي و همچنين علوم سياسي مطرح است، چون داراي تأثير قوي در جهان نظريه هاي علوم سياسي و علوم اجتماعي است. به باور وي، « اگر در فهم و درك يكپارچگي جهاني توفيق نيابيد و بر بحث راجع به آن تسلط نداشته باشيد، نمي توانيد به طور عملي دانشمندي اجتماعي باشيد كه پديده هاي پيچيده را مطالعه مي كند. (3) از اين رو وي پيشنهاد مي كند كه اتكاي نابجاي جامعه شناسان به مفهوم « جامعه» به معناي يك نظام مرزبندي شده، جايش را بايد به ديدگاه تازه اي دهد كه بر تحليل سامان گرفتن زندگي اجتماعي در راستاي زمان و مكان، يا همان مسئله فاصله گيري زماني - مكاني، تأكيد مي وزد. (4)
به نظر مي رسد، آگاهي نسبت به جهان به عنوان يك كل، محوري ترين موضوع در شناخت « جهاني شدن» باشد. اين موضوع حتي از شناسايي دقيق آنچه كه آنها را به عنوان پديده هاي جديد و متفاوت در زندگي اقتصادي، سياسي و فرهنگي آدميان مي دانيم - و به عنوان جهاني شدن قلمداد مي كنيم - مهم تر است. به تعبير رابرتسون چيزي كه مهم است اين است كه بدانيم « چگونه جهان از «در خود» بودن به سمت « براي خود» بودن حركت كرد. (5) از اين رو، بي سبب نيست كه اين آگاهي در كانون مهم ترين تعاريف ارائه شده از مفهوم جهاني شدن قرار دارد.
رنالد رابرتسون، يكي از مهم ترين نظريه پردازان جهاني شدن، معتقد است « مفهوم جهاني شدن هم به درهم فشرده شدن جهان و هم تراكم آگاهي نسبت به جهان به عنوان يك كل دلالت دارد. » به نظر وي فرايندها و كنش هايي كه اكنون مفهوم جهاني شدن را براي آن به كار مي بريم قرن هاست كه جريان دارد، اما تمركز بر بحث جهاني شدن موضوع نسبتاً جديدي است. (6) مالكوم واترنر، جهاني شدن را فرايندي اجتماعي مي داند كه در آن قيد و بندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين مي رود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد و بندها آگاه مي شوند. (7) موضوع « آگاهي» در مباحث گيدنز نيز جايگاه محوري دارد. وي جهاني شدن را تداوم مدرنيته مي داند كه در آن نسبت به مدرنيته آگاهي ايجاد مي شود. به عقيده وي جهاني شدن را مي توان به عنوان تشديد روابط اجتماعي جهاني تعريف كرد، همان روابطي كه موقعيت هاي مكاني دور از هم را چنان به هم پيوند مي دهد كه هر رويداد محلي تحت تأثير رويدادهاي ديگري كه كيلومترها با آن فاصله دارند، شكل مي گيرد و برعكس. (8)
تأكيد بر موضوع آگاهي، ما را به عنصر اساسي ديگري در مباحث جهاني شدن رهنمون مي سازد و آن « فرهنگ» است. پيش از ورود به اين بحث، به منظور تشريح بيشتر مفهوم « جهاني شدن»، با توجه به پيچيدگي، متناقض و سهل و ممتنع بودن آن، اين مفهوم را در چند گزاره خلاصه و ابعاد و شاخص هاي آن را بيان خواهيم كرد.
1. جهاني شدن يك فرايند تاريخي بلندمدت بوده و اصولاً با نوگرايي همزمان است. ولي به لحاظ مفهومي، بحث جديدي بوده و به دهه 1980 مربوط مي شود.
2. همگون سازي و متمايز سازي ويژگي بارز جهاني شدن است.
3. جهاني شدن لزوماً به معناي همگوني يا ادغام كامل نيست. بلكه صرفاً به معناي ايجاد روابط گسترده تر و برداشتن مرز ميان قلمروهاست.
4. جهاني شدن در ذات خود مستلزم افزايش آگاهي جهاني به طور كلي است.
5. جهاني شدن در همه مناطق به صورت يكسان و به يك ميزان اتفاق نمي افتد.
6. كشورها و قلمروها در سطوح اقتصادي، سياسي و فرهنگي خود به صورت يكسان جهاني نمي شوند. در درون خود اين سطوح نيز جهاني شدن به صورت نابرابر اتفاق مي افتد.
7. قدرت جهاني شدن در امكان آفرينش پيچيدگي ها و تناقض هاست. جهاني شدن، عام را خاص و خاص را عام مي كند. جهاني شدن ملي را بين المللي و بين المللي را ملي مي كند.
8. شتاب جهاني شدن در عرصه هايي بيشتر است كه در آنها به جاي عينيات و واقعيات ها از نمادها و نشانه ها استفاده مي شود.
9. در فرايند جهاني شدن، زندگي هر فرد بيش از پيش از فعاليت ها و رويدادهاي تأثير مي پذيرد كه كاملاً دور از زمينه هاي اجتماعي كه در آن فعاليت هاي هر روزه خود را انجام مي دهد رخ مي دهند.
10. جهاني شدن هر چند بيشتر از سطح اقتصادي شروع شد ولي به تدريج ساير سطوح سياسي و فرهنگي را نيز دربرگرفت و به يك نظام اجتماعي تبديل شد.
11. جهاني شدن هم داراي پيامدهاي مثبت است و هم منفي. هم محدوديت ساز است و هم فرصت ساز.

ابعاد و شاخص هاي جهاني شدن

چه چيزي جهاني شده است كه ما از اصطلاح « جهاني شدن »‌ استفاده مي كنيم؟ جواب به اين سؤال، اگر به طور دقيقي داده شود، ابعاد و شاخص هاي جهاني شدن را مشخص خواهد كرد. برخي از متفكرين - كه به مخالفان جهاني شدن مشهورند - معتقدند وضعيت جديد و متفاوتي در روند تحولات دنيا به وقوع نپيوسته است كه ما بخواهيم از مفهوم جديد براي توصيف و تبيين آن استفاده كنيم. هرچه هست يا همان تداوم فرايند نظام اقتصاد سرمايه داري است كه خود نظامي جهاني محسوب مي شود يا مرحله ديگري از فرايند مدرنيته و تجدد كه ما اشتباهاً آن را مرحله اي متفاوت از قبل مي پنداريم.
پاسخ هاي مخالفان بحث جهاني شدن، از سوي موافقان آن تا حدودي داده شده است و ما در اين تحقيق بدانها نخواهيم پرداخت. ولي آنچه مشخص است اين است كه وضعيت جديد و تحولات شتاباني در ابعاد مختلف زندگي بشر در حال وقوع است كه نسبت به قبل متفاوت است. اين تحولات و تغييرات به هيچ عنوان به صورت يكسان و برابر و با يك سرعت در تمام ابعاد زندگي انسان ها به وقوع نمي پيوندند. از اين رو برخي وجوه و ابعاد زندگي، فرايندها و شيوه هاي قبلي در حال تثبيت شدن هستند و يا نسبت به گذشته تغييرات اندكي پيدا كرده اند. ولي آنچه به نظر مسلّم مي آيد آن است كه مهم ترين و تأثيرگذارترين ابعاد زندگي انسان ها چندين دهه است كه به سرعت در حال تغييرات مي باشد. مجموع اين تغييرات را مي توان به عنوان بحثي متفاوت از گذشته تحت عنوان «‌جهاني شدن» مفهوم بندي كرد.
جهاني شدن از اين رو، فرايندي است كه در ابعاد اقتصادي، سياسي، فرهنگي تا تكنولوژيكي و محيطي از مدت ها قبل شروع شده و موجب تغييرات مثبت و منفي در اين ابعاد شده است. اين تغييرات بسيار گسترده است، مهم ترين آنها عبارتند از: ظهور طبقه متوسط در كشورهاي در حال توسعه، رشد اقتصادي كشورهاي پيراموني، دموكراتيزاسون، ظهور فرهنگ جهاني ( به عنوان شاخص هاي سودمند فرايند جهاني شدن) و ظهور شكاف و نابرابري بين ملت ها و درون همه ملت هاي اقتصاد جهاني، افزايش خطرات زيست محيطي خصوصاً در جهان در حال توسعه، كاهش حاكميت، امپرياليسم فرهنگي و بروز مليت گرايي شديد (‌به عنوان شاخص هاي منفي اين فرايند)(9).
ويژگي ها و شاخص هاي فرايند جهاني شدن را مي توان به طور كلي در سه بعد اقتصادي، سياسي و فرهنگي تفكيك كرد. ابعاد سه گانه فوق رابطه ديالتيكي با يكديگر دارند. اين رابطه بيش از آنكه به صورت يك رابطه خطي ظاهر شود به صورت متناقض و هرج و مرج گونه پديدار مي شود. البته بايد توجه داشت كه جهاني شدن داراي بعد اجتماعي نيز است. ولي عليرغم اهميت آن در اين مقاله بدان پرداخته نخواهد شد.

1. بُعد اقتصادي تكنولوژيكي جهاني شدن

اكثر محققان جهاني شدن را عمدتاً فرايندي اقتصادي - تكنولوژيك مي دانند. براي اين محققين «جهاني شدن» براي توصيف همگرايي جهان درون يك اقتصاد سرمايه داري به كار مي رود. به زعم آنان، اقتصاد جهاني شدن نمايانگر فرايند انباشت سرمايه است. اين فرايند از طريق جريان كالا، تقسيم كار جهاني، پويايي جهاني سرمايه، افزايش تمركز صنايع در دست تعداد كوچكي از شركت هاي فراملي، رشد نهادهاي جهاني و تغيير در تجارت جهاني از كالاها و خدمات به ابزارهاي مالي متجلي مي شود. (10)
فرايند جهاني شدن اقتصاد شامل تغييرات جديدي و وسيعي است كه به تدريج و در اين اواخر با سرعت بيشتري، در حال وقوع است و جهان را به سمت همگرايي بيشتر سوق مي دهد. برخي از نويسندگان حتي جهاني شدن را تنها در سطوح اقتصادي - تكنولوژيكي ميسر و ممكن مي دانند و ساير سطوح را به عنوان فرايندي كه در حال تجزيه و فروپاشي است تصور مي نمايند. (11) به هر حال جهاني شدن اقتصاد شامل تغييرات و تحولات شگرفي است كه در شيوه هاي توليد، توزيع و مصرف كالاها و خدمات رخ داده است. واترز جهاني شدن اقتصاد را در ابعاد تجارت، توليد، سرمايه گذاري، ايدئولوژي تشكيلاتي، بازار مالي و بازار كار مورد بررسي قرار داده و وضعيت فعلي جهاني شدن اقتصاد را به صورت زير شناسايي كرده است:
وجود حداقل موانع تعرفه اي، رشد نوسوداگراي منطقه اي، تقسيم فني كار به جاي تقسيم بين المللي كار، غيرمتمركز شدن توليد، غيرمادي شدن كالاها، سرمايه گذاري شركت هاي فراملي و در عين حال باقي ماندن سرمايه گذاري مستقيم خارجي، پذيرش الگوي انعطاف پذير در ايدئولوژي تشكيلاتي سازمان ها، رشد و تكامل بازارهاي مالي و مقررات روزافزون دولت ها در زمينه بازار كار همگي تا حدودي وضعيت فعلي جهاني شدن اقتصاد را نشان مي دهند. (12)
علاوه بر اينها، جهاني شدنِ اقتصاد، امكان اجراي اقتصاد كينزي را منتفي ساخته است. ديگر فرايندهاي مالي و اقتصادي در سطح مالي نمي توانند تابع ساز و كارهاي داخلي و تصميم گيري دولت ها باشند. در نتيجه كنترل دولت ملي بر اقتصاد ملي معناي خود را به نحو فزاينده اي از دست مي دهد و عناصر اصلي سياست هاي اقتصادي و مالي ملي، جهاني مي شوند. امروزه توفيق اقتصادي در داخل، به معني توفيق در كسب موقعيتي مطلوب در بازارهاي بين المللي است كه به نحو فزاينده اي بر دانش، اطلاعات و تكنولوژي پيشرفته متكي مي شوند. همچنين قدرت شركت هاي چندمليتي يا فراملي افزايش چشمگيري يافته است. (13)
علائم و نشانه هاي جهاني شدن اقتصاد بسيار است و بي دليل نيست كه نقطه تمركز اكثر محققان در بحث جهاني شدن، عمدتاً اقتصاد است. تحولات و تغييراتي كه در عرصه اقتصادي رخ مي دهد و از آن به عنوان ابعاد اقتصادي جهاني شدن ياد مي كنيم، خود باعث تشديد روزافزون جهاني شدن مي شود و جهاني شدن نيز به نوبه خود به اين تحولات و تغييرات دامن مي زند. تغييرات و پيامدهاي اقتصادي جهاني شدن متنوع است. «بهكيش» اين پيامدها را به صورت زير خلاصه كرده است كه برخي از آنها عبارتند از:
الف) جهاني شدن باعث توسعه بازارها در ماوراي مرزهاي ملي خواهد شد. اين پديده باعث تخصص شدن فعاليت ها و به تبع آن يك نوع تقسيم كار بين المللي مي شود.
ب) با جهاني شدن، سرمايه با آزادي بيشتري حركت خواهد كرد و به مناطق بيشتر خواهد رفت كه در آنها استعداد بالاتري وجود داشته باشد.
ج) جهاني شدن به ايجاد فضاي رقابتي ميان بنگاه هاي داخلي و خارجي منجر شده و اين امر باعث افزايش كارآمدي مي شود.
د) جهاني شدن باعث انتقال فن آوري در ماوراي حوزه هاي ملي خواهد شد.
هـ) شركت هاي خارجي موجب بارور شدن شركت هاي مشابه خود در كشور ميزبان مي شوند.
و) در فرايند جهاني شدن، نيروي كار ماهر برنده است. در اقتصاد آينده كساني كه مهارتشان در سطح مهارت هاي جهان سوم باشد ولو در جهان اول زندگي كنند مزد جهان سومي خواهند گرفت.
ز) جهاني شدن منجر به از ميان رفتن سياست هاي توسعه درون نگر و خودكفايي خواهد شد و... (14)
در زمينه تكنولوژي و امور فني نيز اكنون شاهد تغييرات بسيار گسترده اي هستيم. خصوصاً در زمينه ارتباطات، اطلاعات و رسانه ها، اين تكنولوژي به نيروي عظيمي براي تغيير و تحول تبديل شده است. به گونه اي كه از عصر كنوني به عنوان عصر اطلاعات نام مي برند. عصري كه در آن، زمان و مكان چنان تحت الشعاع قرار مي گيرند كه سخن گفتن از جهان به عنوان دهكده ممكن و جايز خواهد بود.
آنچه در اينجا يادآوري آن ضرورت دارد اين است كه درست است كه اكثر محققان جهاني شدن، بر بعد اقتصادي جهاني شدن تأكيد ويژه اي دارند و معتقدند كه جهاني شدن در بعد اقتصادي به وقوع پيوسته است؛ ولي بايد توجه داشت كه هنوز در اين زمينه برخي از محققان نظارت مخالفي دارند. از جمله استيون كوهن معتقد است كه اقتصاد بين المللي هنوز جهاني نشده است. بازارها، حتي بازارهاي صنايع استراتژيك و شركت هاي عمده، هنوز از يكپارچگي كامل بسيار فاصله دارند. جريان هاي سرمايه توسط مقررات ارزي و بانكي محدود مي شود؛ جابجايي نيروي كار به واسطه كنترل مهاجرت و بيگانه هراسي مردم، به سادگي امكان پذير نيست؛ و شركت هاي چندمليتي هنوز هم بيشتر دارايي ها و مراكز فرماندهي استراتژيك خود را در كشورهايي نگه مي دارند كه به لحاظ تاريخي « ميزبان» تعريف شده اند. (15)

2. بُعد سياسي جهاني شدن

جهاني شدن شامل تغيير سازمان سياسي جوامع از سطح ملي (دولت- ملت) به سطح فراملي است. بُعد سياسي جهاني شدن شامل مقولاتي نظير تضعيف حاكميت دولت - ملت ها، كاهش تمركز قدرت دولت، افزايش قدرت سازمان ها و نهادهاي بين المللي، توجه فزاينده به مسائل مشترك بين المللي، تضعيف سيستم ابرقدرتي جهان، ظهور جامعه مدني جهاني، پيشرفت دموكراسي ليبرال و ظهور اشكال جديد مليت گرايي مي باشد.
به عقيده اكثر صاحب نظران، در فرايند جهاني شدن، فشارهاي دروني و بيروني موجب تضعيف حكومت هاي ملي خواهد شد و نوعي بحران حاكميت را به همراه خواهد آورد. دولت ها و حكومت هاي ملي در شرايط جامعه شبكه اي از هيات نهادهاي برخوردار از حق حاكميت، به بازيگران فعال در عرصه يك بده بستان و همكاري گسترده در درون ساخت هاي فراملي بدل شوند. اين ساخت ها در همان حالي كه جوامع تازه اي را شكل مي دهند. از ميزان اقتدار دولت ها و حكومت هاي ملي در امور داخلي خود مي كاهند و وادارشان مي سازند در چارچوب نظمي حركت كنند كه ساختار فراملي بر آنها تحميل مي كند. (16) جهاني شدن با برهم زدن تعادل و سامان سياسي جوامع موجد وضعيت متناقض گرديده و خواهد گرديد. به بيان ديويد هلد، جهاني شدن با از بين بردن محدوديت هاي فضا و زمان براي الگوهاي تعامل اجتماعي، امكان شيوه هاي جديد سازمان اجتماعي فرامليتي را به وجود مي آورد. مثل شبكه هاي توليد جهاني، شبكه هاي تروريستي و رژيم هاي نظارتي. جهاني شدن علاوه بر دگرگون كردن بافت و شرايط تعامل و سازمان اجتماعي، متضمن سازماندهي رابطه ميان قلمرو و فضاي اجتماعي - اقتصادي و سياسي نيز هست. به عبارت ساده، همان طور كه فعاليت هاي اجتماعي و سياسي به طور فزاينده اي پا را از مناطق و مرزهاي ملي فراتر مي گذارد، در برابر اصل قلمرو كه زيربناي حكومت نوين را تشكيل مي دهد يك مبارزه مستقيم اوج مي گيرد. (17) بر اين اساس، جهاني شدن به تضعيف استقلال دولت (‌توانايي آن براي اقدام مستقل در جهت طرح و تعقيب سياست هاي داخلي و بين المللي) و زوال حاكميت ملي (حق انجام دادن هر كاري در چارچوب مرزهاي كشور طبق قوانين موجود) منجر خواهد شد. (18)
در حال حاضر، جهاني شدن، با طرح مسائل و موضوعات مشترك، رشد و قدرت گيري سازمان هاي بين المللي و حقوق بين الملل توانسته است حاكميت دولت - ملت ها را كاملاً تحت تأثير قرار دهد. در شرايط جهاني شده امروز، اصل حاكميت غالباً به اين بهانه كه ساكنان كره زمين مسائل مشتركي نظير حقوق بشر، محيط زيست، توسعه و نابرابري، صلح و امنيت و... دارند كه ممكن است بر اثر اقدامات يك دولت - ملت وخيم تر شده، به صورت چند جانبه نقض مي شود. مسائلي كه قبلاً به طور كامل، ملي تعريف مي شد. به عقيده واترز، تعريف مسائل ملي به عنوان مسائل بين المللي به سه طريق موجب تضعيف حاكميت دولت مي شود. (19)
1. موجب جهت دهي مجدد به اولويت هاي سياسي فردي مي شود.
2. دولت - ملت را به عنوان حلال مشكلات موجه نمي داند.
3. سازمان هاي بين المللي جديدي تأسيس مي كند كه با وجود آنها دولت برخي از اهرم هاي حاكميت خود را از دست مي دهد.
برخي از انديشمندان روابط بين الملل و علوم سياسي استدلال كرده اند كه فرايند جهاني شدن نه تنها به تضعيف دولت - ملت منجر نخواهد شد بلكه قدرت آن را تحكيم خواهد كرد. به باور آنان فرايند جهاني شدن شايد در سطوح اقتصادي و فرهنگي قابل تحقق باشد ولي در سطح سياسي، دولت - به عنوان بازيگر اصلي آن - همچنان قدرتمند و پرنفوذ باقي خواهد ماند. اين استدلال توسط مدافعان و نظريه پردازان جهاني شدن تا حدودي به چالش كشيده شده است. واترز معتقد است كه براي اثبات جهاني شدن سياست، اصولاً نبايد از دولت - ملت شروع كرد و مطلقاً لازم نيست نشان دهيم كه دولت - ملت در حال زوال است. بلكه بايد به مسائل سياسي توجه كرد كه در حال حاضر - چه دولت ها بخواهند و چه نخواهند - جهاني شده است. به اعتقاد وي « ظهور دولت - ملت خود محصول فرايندهاي جهاني شدن است»(20). رابرتسون نيز نظر مشابهي دارد. وي معتقد است؛ اينكه ما خودمان به طور فزاينده اي در معرض قيدهاي دولت ملي بوده ايم معني اش اين نيست كه به لحاظ تحليلي نيز بايد در تفسير و درك جهان آن را به مثابه نقطه عزيمت اصلي برگزينيم. به همين دليل است كه به نظر من جامعه ملي را نه فقط بايد يكي از اجزاء و نقاط ارجاع مهم در تحليل شرايط جهاني - بشري به شمار آورد بلكه حتي مهم تر از آن بايد گسترش جوامع ملي در قرن بيستم را يكي از وجوه جهاني شدن محسوب داشت و به اين نكته توجه كرد كه انتشار مفهوم دولت ملي به عنوان قالب نهادينه شده جامعه اهميت اصلي را در تسريع جهاني شدن داشته است. (21)
آنچه مسلم به نظر مي رسد اين است كه دولت ها نيز شديداً تحت تأثير جهاني شدن قرار دارند. جهاني شدن چه به تضعيف دولت منجر شود و چه به تقويت آن، حتماً موجب بازسازماندهي آن خواهد شد. شايد نتيجه اين بازسازماندهي را نتوان به طور دقيق مشخص كرد ولي به طور مسلّم، وضعيت فعلي برهم خواهد خورد و دولت ها با مسائل و چالش هايي روبرو خواهند شد كه ساختار فعلي آنها از عهده حلشان برنخواهد آمد. عبارت مشهور و پرمعناي زير جمع بندي مختصر و مفيد اين وضعيت است.
« دولت - ملت ها براي حل مسائل بزرگ زندگي بسيار كوچك و براي حل مسائل كوچك زندگي بسيار بزرگ شده اند. »

4. بُعد فرهنگي جهاني شدن

بُعد فرهنگي جهاني شدن يكي از مهم ترين - و شايد مهم ترين - بُعد آن است. اصولاً فرايند جهاني شدن داراي ويژگي فرهنگي است. جهاني شدن در ذات فرهنگ مدرن نهفته است و راه و رسم فرهنگي در ذات جهاني شدن. فرايندهاي دگرگون ساز عظيم دوران ما را كه با جهاني شدن توصيف مي شوند نمي توان به درستي فهميد مگر آنكه آنها را با واژگان مفهومي فرهنگ دريابيم. به همين سان، اين دگرگوني ها بافت تجربه فرهنگي را تغيير مي دهند و درواقع بر درك ما از مفهوم فرهنگ در دنياي مدرن تأثير مي گذارند. (22) فرهنگ براي جهاني شدن و جهاني شدن براي فرهنگ داراي اهميت است. جهاني شدن جامعه انساني مشروط به حدي است كه در آن نظام فرهنگي به طور نسبي بر نظام هاي اقتصادي و سياسي تأثيرگذار باشد. مي توان انتظار داشت كه اقتصاد و سياست تا آنجا جهاني شوند كه با فرهنگ درآميزند، يعني تا جايي كه مبادلات انجام شده در حوزه اقتصاد و سياست به صورت نمادي انجام شود و همچنين مي توان انتظار داشت كه ميزان جهاني شدن در عرصه فرهنگي گسترده تر از دو عرصه ديگر باشد. (23)
به عقيده كاستلز نيز ماهيت جهاني كه در حال شكل گيري است اولاً و اساساً ماهيتي فرهنگي است. حاملان فرهنگ علي الاصول مي توانند بالاترين سهم و نقش را در تحولات آتي ايفا نمايند. (24)
استدلال واترز اصولاً بر اين فرض قرار دارد كه عرصه فرهنگ بر مبادلات و روابط نمادين استوار است و جهاني شدن نيز در زمينه هايي بيشترين شتاب را دارد كه در آنها نمادها واسطه برقراري روابط هستند. از آنجا كه مبادلات مادي، روابط اجتماعي را به مكان هاي بخصوص وابسته مي كنند با محدوديت هاي زيادي مواجه مي باشند. در حالي كه مبادلات نمادين مصاديق مادي ندارند. نمادها را مي توان در هر مكان و هر زمان توليد كرد و محدوديت هاي نسبتاً اندكي در توليد و بازتوليد آنها وجود دارد. وانگهي اين نمادها به سادگي قابل انتقال هستند. مهم تر اينكه چون نمادها غالباً گوياي اصول و اعتقادات انساني هستند، از اهميت جهاني برخوردارند. (25) با توجه به اهميت نمادها و نشانه ها در مبادلات و برقراري ارتباط، به عقيده وي روابط مادي محلي، روابط قدرت بين المللي و روابط نمادين جهاني خواهد شد. براساس استدلال واترز جهاني شدن هريك از سطوح اقتصادي، سياسي و فرهنگي تا آنجا ممكن است كه از نمادها در برقرار ارتباط استفاده كنند. به باور وي جهاني شدن اقتصادي در بازارهاي مالي كه در آنها مبادلات آنها به واسطه نمادهاي پولي صورت مي گيرد و در حدي كه توليد غيرمادي شده است بيشترين پيشرفت را داشته است؛ و جهاني شدن سياست در حدي گسترش يافته است كه به جاي پايبندي به منافع مادي، ارزش ها و مسائل مشترك در كانون توجه قرار گرفته اند. مبادلات قدرت و مادي در عرصه هاي سياسي و اقتصادي به نحو روزافزوني جاي خود را به عرصه هاي نمادين مي دهند، يعني روابطي كه به جاي نابرابري ها و محدوديت هاي مادي بر ارزش ها، اولويت ها و سليقه ها پي ريزي شده اند. بر پايه اين مباحث، جهاني شدن را مي توان به عنوان جذبه اي از فرهنگي شدن فزاينده زندگي اجتماعي بشمار آورد. (26)
تاملينسون نظر واترز درباره اهميت فرهنگ براي جهاني شدن را مي پذيرد ولي معتقد است كه دلايل او براي اثبات اين نظر نادرست است؛ چرا كه نمونه هاي بسياري وجود دارند مانند تأثير شركت هاي چندمليتي، تقسيم بين المللي كار، پديده گسترش يابنده مهاجرت كار، تجارت مالي و كالايي و... كه بر جهاني شدن مبادلات مادي درگير در مناسبات اقتصادي گواهي مي دهند. همچنين موارد زيادي وجود دارند كه در آنها توليد، مبادله و مصرف كالا هم چنان فعاليت هايي نسبتاً محلي باقي مي مانند. اما گردشي در مركز خريد محله به سرعت روشن مي كند كه بسياري از محصولات آن محلي نيست. توليد يك كالا در يك نقطه اي از جهان و ارسال آن به كيلومترها دورتر - امري كه در حال حاضر در جهان متداول است - نشان مي دهد كه اين امر مانعي واقعي بر سر راه فرايند جهاني شدن نيست. به همين سان، اين ايده كه مبادلات نمادين فارغ از قيد و بندهاي مادي هستند مي تواند حاكي از ديدگاه ايده آليستي غريبي باشد؛ زيرا مگر نمادين سازي نبايد در نهايت شكل مادي مانند كتاب، ديسك فشرده و... به خود بگيرد. (27)
وي فرهنگ را قوام بخش جهاني شدن مي داند و بر اين عقيده است كه دنياي ارتباط پيچيده ( بازار جهاني، مرزهاي بين المللي مُد، تقسيم جهاني كار، اكوسيستم مشترك) هزاران هزار كنش روزمره كوچك ميليون ها نفر را با سرنوشت افراد دوردست و ناشناخته وقتي با سرنوشت احتمالي سياره زمين گره مي زند. تمام اين كنش هاي فردي دريافت فرهنگي معناداري از زيست جهان هاي محلي و معمولي انجام مي گيرد كه در آن رمزهاي لباس و فرق هاي مُد، هويت مشخص و فرهنگي را مي سازند. معناي اصلي اهميت فرهنگ براي جهاني شدن در آن است كه اين كنش هاي فرهنگي به چيزي تبديل مي شوند كه پيامد جهاني دارد. بي ترديد، پيچيدگي اين زنجيره پيامدها در عين حال ابعاد سياسي، اقتصادي و تكنولوژيكي جهاني شدن را دربرمي گيرد. اما نكته اين است كه براي تفسير ارتباط پيچيده وجود عنصر فرهنگ اجتناب ناپذير است. (28)
شواهد و نشانه هاي فرهنگي جهاني شدن بسيار است. برخي از اين نشانه ها را مي توان به صورت زير فهرست كرد:
1. تنوع و تكثر فرهنگي و در عين حال ظهور فرهنگ مشترك جهاني؛
2. اشاعه ارزش هاي جديد خصوصاً ارزش هاي فرامادي گرايانه؛
3. گسترش فرهنگ غربي و نسبي گرايي و در عين حال ظهور بنيادگرايي ديني؛
4. رشد و گسترش فرهنگ توده اي و مصرفي در جهان؛
5. بازتعريف هويت و توجه جهاني به اقليت ها، قوميت ها و فرهنگ هاي محلي؛
6. گسترش كمي و كيفي ارتباطات و رسانه هاي همگاني؛
7. دسترسي توده ها به رسانه هاي ارتباطي و اطلاعاتي؛
8. رشد و گسترش نمادگرايي و غيرمادي شدن كالاها؛
9. ناسرزميني شدن توليدات فرهنگي؛
10. گسترش اختلاط فرهنگي.

جهاني شدن و فرهنگ

به عقيده فوكوياما سخن گفتن از جهاني شدن در بُعد فرهنگي آن مبين ارائه گفتگوي جديدي در سطح جهان و فراهم شدن اين امكان براي افراد و ملت ها است كه هريك به نحوي بر تفاوت و تمايزات فرهنگي خود تأكيد ورزيده و از آن دفاع كنند. جهاني شدن عملاً اين امكان را براي فرهنگ ها به وجود مي آورد. تا نسبت به هويت خاص و منحصر به فرد خود حساسيت نشان داده و مواضع و حامي آن باشند. (29) از طرف ديگر جهاني شدن همگون سازي فرهنگي را نيز در پي دارد؛ چرا كه جهاني شدن فرايندي است در يك نظام جهاني به هم پيوسته نامتقارن، جهاني شدن براي همگن ساختن، چند فرهنگي تاريخي جوامع را به كار مي گيرد و شكل هاي تازه اي از چند فرهنگي را مي سازد. همان فرايند جهاني شدن كه يكپارچه مي كند تفكيك و طبقه بندي نيز مي كند. (30) از اين رو جهاني شدن در حيطه فرهنگ را مي توان مانند سكه دورويي دانست كه اگرچه يك روي آن تأكيد بر عناصر فرهنگ مشترك بشري تحت عنوان مذهب، انسانيت و بشريت است اما روي ديگر آن، ناهمگني، تنوع، كثرت گرايي و به رسميت شناختن تنوع فرهنگي در جهان است. (31)
همان گونه كه ملاحظه كرديم جهاني شدن به تغييرات گسترده اي در عرصه فرهنگ منجر شده است. جابجايي سرمايه، انقلاب ارتباطات و رشد وابستگي متقابل اقتصادهاي ملّي در يك بازار جهاني، نتايج عظيم فرهنگي به همراه داشته است. برخي اين نيروها را مؤثر بر فرهنگ در جهان، كه از طريق نمادهاي جهاني شناخته شده يك فرهنگ تجاري استاندارد كه معمولاً با مارك هايي مثل كوكاكولا، مك دونالدز، ليواي جينز و نظاير آنها مرتبط است، باعث كم رنگ شدن تنوع فرهنگي مي دانند و با اين حال، شواهدي از مقاومت در برابر انقياد شيوه هاي ملّي يا محلّي بيان فرهنگي و به نوعي ضرورت جهانيِ غيرمشخص، نيز وجود دارد. درواقع مي توان گفت: افزايش يكپارچگي اقتصادي، اغلب با تمايز فرهنگي بيشتر و نه كمتر همراه بوده است. مثلاً در اروپا، جايي كه ملت ها در اتحاديه اروپا هرچه بيشتر از نظر اقتصادي به هم نزديك مي شوند، به نظر مي رسد كه نمادهاي هويت فرهنگ ملّي با دقت بيشتري تعريف مي شوند. با وجود حضور فراگير زبان انگليسي به عنوان ابزار ارتباط تجاري، اين امر حتي در مورد زبان هم حقيقت دارد. (32)

فرهنگ جهاني

فرهنگ جهاني را گاهي اوقات معطوف به اصول، ارزش ها و معيارهايي مي دانند كه درباره همه مردمان و در همه جا معتبر باشد. اصول و ارزش هايي كه اعتبار آنها به دلبستگي هاي قومي، محلي، زباني، نژادي و ديني خود بستگي ندارد و انسان چونان انسان در نظر گرفته مي شود. اين اصول مبتني بر ذات بشر پنداشته مي شود (33) و يا آن را فرايند شكل گيري و گسترش فرهنگي خاص در عرصه جهاني تعريف مي كنند. فرايندي كه موجي از همگوني فرهنگي را در جهان پديد مي آورد و همه خاص هاي فرهنگي را به چالش مي طلبد. از اين منظر، جهاني شدن در عين حال كه اقتصاد جهاني و جامعه اي فراملي پديد مي آورد، فرهنگي جهاني را نيز شكل مي دهد (34). ولي واقعيت اين است كه هيچ كدام از برداشت هاي فوق، وضعيت موجود جهاني را توصيف نمي كنند. هيچ يك از نظريه پردازان جهاني شدن معتقد نيستند كه يك فهرست جهاني واحد از اعتقادات، اصول و شيوه ها وجود دارد. مسئله فرهنگ جهاني بدين خاطر مطرح مي شود كه دامنه و سرعت شبكه هاي ارتباطي سراسر جهان باعث جريان يافتن معني، انسان ها و كالاها شده است. اصطلاح «‌فرهنگ جهاني» براي اشاره به « جهاني شدن فرهنگ» مورد استفاده قرار مي گيرد و نه براي ايجاد يك فرهنگ واحد و يكپارچه (35). همچنين اين مفهوم بدان معناست كه گرايش روزافزوني به سوي يك فرهنگ جهاني يكپارچه واحد وجود دارد؛ يعني عقيده اي كه با تز همگون شدن فرهنگي از طريق غربي شدن، كه امروزه تعدادي از كشورها به آن مبتلا هستند، مرتبط مي باشد. استدلال جهاني شدن فرهنگي اساساً اين است كه امروزه بواسطه رسانه هاي ارتباط جمعي و جريان مهاجرت انسان ها و تروريسم و ظهور « فرهنگ هاي سوم» كاركنان نهادهاي اقتصادي و سياسي جهاني، به هم پيوستگي فرهنگي فزاينده اي در سراسر جهان به وجود آمده است. (36)
نكته اي كه بايد در اينجا بدان اشاره شود اين است كه مفهوم «‌فرهنگ جهاني» مفهومي تناقض آميز است؛ چرا كه « فرهنگ» اصولاً ويژگي هاي گروهي از مردم است كه آنها را از ديگران متمايز مي سازد و از اين رو خاص گرايانه است. از طرفي، مفهوم فرهنگ اشاره به ويژگي هاي مميزه گروهي از مردم در يك محل مشخص دارد و لذا در ارتباط با محل تعريف مي شود. در حالي كه مفهوم « جهاني» مغاير آن است. والرشتاين معتقد است كه تناقض فوق تنها تناقض منطقي نيست بلكه تناقض تاريخي نيز هست. تناقضي كه در ذات نظام سرمايه داري اقتصادي همواره وجود داشته است. چرا كه هم بر عناصر ملّي تأكيد داشته است و هم عناصر جهاني، به بيان وي، ديالكتيك آفرينش همزمان جهاني همگن و فرهنگ هاي ملي متمايز را مي توان همواره در تاريخ اقتصاد جهاني مشاهده كرد. (37)
درك اين تناقض و در كنار هم قرار گرفتن اين دو مفهوم، براي درك بهتر بحث جهاني شدن حائز اهميت است. جهاني شدن مفهوم سازي ما را از فرهنگ محتل مي كند؛ زيرا فرهنگ از قديم به معناي ضمني مربوط به ايده محليت ثابت گره خورده است. ايده فرهنگ به طور ضمني معني سازي را به خصوصيت و محليت مرتبط مي سازد. ارتباط ناشي از جهاني شدن اين مفهوم سازي ها را در معرض خطر قرار مي دهد، نه فقط از آن رو كه نفوذ چندگانه در محليت ها اين تقيد معني به مكان را درهم مي شكند، بلكه به اين دليل كه تفكري را كه فرهنگ و ثبات محل را در اصل به هم گره مي زند، تضعيف مي كند و ارتباط پيچيده فرهنگ با مكان را سست مي كند. اين امر از بسياري جهات پديده اي مشكل آفرين است كه مستلزم نفوذ همزمان نيروهاي دوردست در جهان هاي محلي و كندوشدن معاني روزمره از لنگرهايشان در محيط محلي است. (38)

پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن

در خصوص پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن مباحث متنوع و اغلب متناقضي وجود دارد كه پرداختن به تمام آنها در حوصله اين تحقيق نخواهد بود. ولي به طور مختصر رويكردهاي موجود در خصوص آن را مي توان در سه رويكرد كلي تقسيم بندي كرد:

1. رويكرد يكسان سازي يا امپرياليسم فرهنگي

براساس اين رويكرد، جهاني شدن باعث سيطره ارزش هاي فرهنگي غرب بر ساير مناطق جهان خواهد شد. در اينجا، جهاني شدن با « اروپايي شدن»، «غربي شدن»و« آمريكايي شدن» مترادف است. براساس اين رويكرد به بيان برگر، جهاني شدن خصوصاً در بُعد فرهنگي حركت ايده ها و كالاها از غرب به سمت ديگر نقاط دنياست. (39) خاستگاه جهاني شدن، غرب است و اين فرايند از زماني شروع مي شود كه غرب شروع به گسترش به سراسر جهان كرد. جهاني شدن با نوگرايي كه از غرب ريشه گرفت همزمان است و ريشه در نظام سرمايه داري دارد. اين كشورهاي قدرتمند غربي هستند كه ارزش هاي خود را از طريق رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي كه در اختيار دارند بر كل جهان اشاعه داده اند. اكنون به آساني ارزش ها و هنجارهاي غربي را مي توان در دورافتاده ترين نقاط جهان به خوبي مشاهده كرد و تسلط نمادها و نشانه هاي آن را - نظير كوكاكولا و مكدونالدز - ملاحظه كرد. بازارهاي جهاني، وسايل ارتباط جمعي و رسانه ها كه همگي در اختيار غرب است بيانگر امپرياليسم فرهنگي است.
رويكرد يكسان سازي فرهنگي حاوي عناصري از حقيقت است: چرا كه اين موضوع واقعيتي كتمان ناپذير است كه جهاني شدن با گسترش فرهنگ غربي و جامعه سرمايه داري همراه بوده است. جهاني شدن نتيجه مستقيم گسترش فرهنگ اروپايي از طريق مهاجرت، استعمار و تقليد فرهنگي به سراسر كره زمين است. جهاني شدن همچنين به طور ذاتي از طريق فعاليت هاي سياسي و فرهنگي با الگوي توسعه سرمايه داري همراه است. اما اين گفته بدان معنا نيست كه سراسر زمين بايد غربي يا سرمايه داري شود، بلكه به اين معناست كه هر نظام اجتماعي بايد وضعيت خود را نسبت به غرب سرمايه داري سامان دهد، يا به قول رابرتسون رابطه و نسبت خود را با آن بداند. جهاني شدن حتي به يك معنا فرايندي كاملاً اروپايي است و الگوي فراگير جهاني شدن اساساً يك الگوي اروپايي است (40).
علي رغم حقيقت فوق، همان گونه كه واترز نيز استدلال كرده است جهاني شدن را نبايد الزاماً به معناي اروپايي يا غربي شدن قلمداد كرد و آن را همگون سازي يا يكسان سازي فرهنگي تلقي نمود. اما در عين حال همگون سازي بخشي از پيامد جهاني شدن است.
براي مثال سلايق، ترجيحات و سبك هاي زندگي مشتركي در بين قشر مرفه طبقات متوسط در تمام ملل و ممالك توسعه يافته وجود دارند. اين امر تاكنون با گرايشي به حذف، يا به حداقل رساندن آثار فرهنگ ها و سبك هاي زندگي محلي، همراه بوده است. در بسياري موارد، يافته ها در اين عرصه با جريان غالب نظريه جامعه شناختي در باب فرايندهاي مدرنيزاسيون مطابق بوده اند، حاكي از آن كه «بقيه» نيز به «غرب» خواهد رسيد. (41)
رويكرد يكسان سازي درخصوص پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن، شامل ديدگاه ها و نظرات متنوع - ولي در عين حال مشابهي - است. امپرياليسم فرهنگي يكي از اين ديدگاه ها - و يكي از نخستين آنها - است. فريدمن، يكي از نظريه پردازان اين ديدگاه، محسوب مي شود. وي برداشتي كاملاً انتقادي از جهاني شدن - به ويژه در قلمرو فرهنگي - ارائه مي دهد و آن را صرفاً وجهي از وجوه امپرياليسم و تسلط فزاينده فرهنگ هاي خاص، اشاعه ارزش هاي آمريكايي و كالاها و شيوه زندگي مصرفي مي داند. (42)
امپرياليسم فرهنگي، اكنون با انتقادات شديدي مواجه شده است. برخي از اين انتقادات را مي توان به صورت زير خلاصه كرد.
الف) امپرياليسم فرهنگي درواقع شامل مجموعه اي نسبتاً پيچيده، مبهم و متناقض از ايده هاست. به عبارت ديگر از شماري از گفتمان هاي نسبتاً مجزا درباره سلطه تشكيل شده است: سلطه آمريكا بر اروپا، سلطه غرب بر ساير نقاط جهان، سلطه مركز بر پيرامون، سلطه جهان مدرن بر جهان سنتي، سلطه سرمايه داري بر تقريباً هر چيز و هر كي.
ب) امپرياليسم فرهنگي بر تعريفي از فرهنگ استوار است كه سطح آن را تا حد كالاهاي مادي فرومي كاهد.
ج) صرف حضور كالاهاي فرهنگي را با نفوذ آنها مسلّم و قطعي مي گيرد. (43)
د) به غلط هم فرهنگ فرستنده و هم فرهنگ گيرنده را در هر ارتباط و معامله اي همگن مي سازد.
هـ )‌ به طرز كنايه آميزي فرهنگ ها را از تاريخ هاي پويايشان - كه شامل تعامل با بسياري از سنت هاي فرهنگي است - تهي مي سازد.
و) با اين فرض همراه است كه هر كالاي اروپايي يا آمريكايي بازنمودي از جامعه اين كشورها كه نسبت به ارزش ها و آرمان هاي طبقات برتر آن همنوايي مي كند، است. (44)
ز) ايستادگي و مقاومت فرهنگي را ناديده مي گيرد.

2. رويكرد چندگانگي يا تنوع و تكثر فرهنگي

اين رويكرد اصولاً برداشتي مخالف با رويكرد اول، در خصوص پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن ارائه مي دهد. براساس اين رويكرد جهاني شدن نه تنها به غلبه يك فرهنگ بر فرهنگ هاي ديگر نمي انجامد بلكه اين امكان را فراهم مي آورد تا ساير فرهنگ ها نيز بتوانند عرض اندام كنند. جهاني شدن جرياني يك طرفه نيست كه فرهنگ غرب را به سمت ساير نقاط جهان گسترش داده و مسلط سازد بلكه جرياني است چند جانبه كه از سوي بخش هاي ديگر جهان به سمت غرب در جريان است. نه فرهنگ غرب، فرهنگي است كه در ساير نقاط جهان مسلط است و نه اصول فرهنگي جهانشمول وجود دارد. بر اين اساس اصولاً مفهوم «‌فرهنگ جهاني» ‌به عنوان يك فرهنگ واحد كه ساير فرهنگ ها را تحت نفوذ خود درآورده باشد بي معني است. لذا در عصر جهاني شدن يك فرهنگ عام و جهانشمول وجود نخواهد داشت بلكه فرهنگ هاي مختلف وجود خواهد داشت.
به عقيده صاحب نظران اين رويكرد، جهاني شدن نه تنها سبب پديد آمدن گونه اي فرهنگ جهانگير نمي شود بلكه خاص گراي ها و تنوعات فرهنگي را دامن مي زند. پيدايش فرهنگ جهانگير به عنوان فرهنگي يكسان ساز و تماميت بخش، پنداري نادرست است. بايد بيشتر به زمينه ها، چارچوب ها و امكاناتي توجه كرد كه در روند جهاني شدن در برابر فرهنگ ها پديد آمده است. (45)

3. رويكرد تلفيق فرهنگي

پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن گوناگون و پيچيده است. در حالي كه رويكرد يكسان سازي بر اين نكته تأكيد دارد كه فرهنگ جهاني حول الگوهاي غربي يا آمريكايي معياربندي مي شود، برخي شواهد از اين ديدگاه حمايت مي كنند كه با توجه به حضور بديل هاي مختلف فرهنگي و مقاومت فرهنگي در مقابل هنجارهاي غربي، رويكرد تكثر فرهنگي تصوير متقاعدكننده تري از توسعه فرهنگ جهاني ارائه مي دهد. موضوع اين است كه ارتباط و وابستگي متقابل الزاماً به معناي انطباق فرهنگي نيست. به نظر مي رسد معياربندي «فرهنگ» سخت تر از معياربندي سازمان اقتصادي و تكنولوژيكي باشد. رويكرد تكثر فرهنگي همان گونه كه نكات مثبتي براي عرضه كردن دارد محدوديت هايي را نيز دارد. رويكرد تلفيق يا پيوندسازي استدلال مي كند كه فرهنگ ها عناصري از يكديگر فرض مي گيرند و به هم پيوند مي زنند و نوعي اشكال پيوندي و تلفيقي را ايجاد مي كنند. شواهد موجود خصوصاً در زمينه موسيقي عامه پسند و زندگي مذهبي از اين رويكرد كاملاً حمايت مي كند. (46)
اين رويكرد به وجود فرهنگ جهاني مشترك و متشكل از برخي عناصر فرهنگ هاي مختلف اعتقاد دارد و آن را لزوماً مغاير و بر عليه فرهنگ هاي محلي نمي داند. ترس بيمارگون از پيامدهاي فرهنگي جهاني شدن را امري اغراق آميز مي داند و معتقد است كه جهاني شدن به هر درجه از عموميت فرهنگي برسد خصوصيت هاي فرهنگي را يكسره بي اعتبار نمي سازد. اما در عين حال بر اين امر تأكيد دارد كه جهاني شدن سرآغاز پيدايش فرهنگي جهاني است كه در آن شركت كنندگان در اين فرايند بر هر كه در آن مشاركت نمي جويد يا توان مشاركت ندارد تحميل مي كند. (47)
اين رويكرد، اين تصور را كه جهاني شدن فرهنگي الزاماً حركت ارزش ها و ايده ها از سمت غرب به سمت ساير نقاط جهان است رد مي كند و معتقد است كه جهاني شدن فرهنگي بيشتر يك روند دوطرفه است. بررسي هاي انجام شده نيز تا حدودي اين جريان دوطرفه را تأييد مي كند. به عنوان مثال، همزمان با ورود نيروهاي جهاني شدن فرهنگي به هندوستان، مدل هاي فرهنگي همچون تمركز فكري، يوگا، شفاي روحاني، ماساژ و تانتريسم از هندوستان برخاسته اند كه از اشتهار بي نظيري در دنياي غرب برخوردارند. استادان روش هاي زندگاني همچون دي پاك چ. پرا (48) و شري سايتا ساي بابا (49) داراي مريدان زيادي در نيويورك، سانتياگو و مونيخ مي باشند. امروزه كالاهاي فرهنگي دست ساز هند به راحتي در سراسر دنيا مورد مصرف قرار مي گيرند: ملحفه ابريشمي ساراي، جواهرات و لباس هاي هندي، خال كوبي با حنا، چاي دارچلينگ، حلقه براي انگشتان پا هرروزه در اقصي نقاط اروپا و آمريكا خريداري مي شوند (50) و يا در آمريكاي لاتين نوعي تبادل فرهنگي بين كشورهاي اين منطقه و ايالات متحده وجود دارد.
ادبيات آمريكاي لاتين و آثار نويسندگاني چون گارسياماركز، پائولوكوئليو، لائورا اسكيول، كارلوس و فونتس و ديگران در صدها هزار نسخه در آمريكا به فروش مي رسند و طرفداران زيادي در اين كشور پيدا كرده اند. به بيان كانكليني؛ آمريكايي كردن آمريكاي لاتين، تا اندازه اي از طريق لاتيني كردن ايالات متحده متوازن مي شود. ولي همان گونه كه وي نيز نتيجه مي گيرد، اين ارتباط بدان معنا نيست كه توسعه شكاف يا توازن نابرابر منابع بين دو منطقه در حال همسطح شدن است. چيزي كه در مورد ساير مناطق جهان نيز صادق است. (51)
رويكردهاي جهاني شدن فرهنگي و نسبت آن با برخي عناصر جهاني شدن

مصاديق و نشانه ها

فرهنگ

فرهنگ جهاني

جهت

نگرش

وجوه

رويكرد

فيلم هاي هاليودي، غذاهاي آماده مكدونالدز، محصولات رسانه اي و تفريحي آمريكايي، نوشيدني هاي كوكاكولا

محصولات و كالاهاي مادي

وجود يك فرهنگ مسلط جهاني بر مبناي ارزش هاي غربي

جهاني سازي

بدبين

همگون سازي

امپرياليسم فرهنگي

بنيادگرايي، جنبش هاي ملي گرايانه، خيزش هاي قومي

ارزش ها و وجوه متمايز يك ملت

عدم اعتقاد به وجود يك فرهنگ جهاني

محل گرايي

خوش بين

متمايز سازي

تكثر فرهنگي

موسيقي عامه پسند زندگي مذهبي

فعاليت ها و محصولات هنري+ ارزش ها و وجوه متمايز يك ملت

اعتقاد به وجود فرهنگ جهاني و مشترك و تلفيقي

جهاني محلي شدن

خوش بين و در عين حال نگران

همگون سازي- متمايز سازي

تلفيق فرهنگي


پي نوشت ها:
1. آكسفورد، باري، نظام جهاني؛ اقتصاد، سياست و فرهنگ، ترجمه حميرا مشيرزاده، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، چاپ اول، 1378، ص 34.
2. گل محمدي، احمد، جهاني شدن، فرهنگ و هويت، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1381، ص 30.
3. گيدنز، آنتوني، پيامدهاي مدرنيت، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1379، صص 27-26.
4. گيدنز، آنتوني، جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ اول، ص 77.
5. رابرتسون، رونالد، جهاني شدن: تئوري هاي اجتماعي و فرهنگي جهاني، ترجمه كمال پولادي، تهران: نشر ثالث، چاپ اول، 1382، ص 126.
6. همان، ص 35.
7. واترز، مالكوم، جهاني شدن، ترجمه اسماعيل مرداني گيوي، تهران: انتشارات مديريت صنعتي، چاپ اول، 1379، ص 12.
8. گيدنز آنتوني، پيامدهاي مدرنيت، ص77.
9. Ramsaran,Dave(2003),Globalization: A Critical Framework for Understanding Contemporary Social Process,Athabasca University: Globalization Journal,Vol. 3,p. 154.
10. Ibid,p. 156.
11. Ibid,p,276.
12. واترز، مالكوم، همان، ص 142.
13. نش، كيت، جامعه شناسي سياسي معاصر: جهاني شدن، سياست و قدرت، ترجمه محمدتقي دلفروز، تهران: انتشارات كوير، چاپ اول، 1380، ص 11.
14. بهكيش، محمدمهدي، اقتصاد ايران در بستر جهاني شدن، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1380، صص48-45.
15. كاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه احمد عليقليان و افشين خاكباز، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1380، ص15.
16. همان، ص 21.
17. هلد، ديويد و آنتوني مك گرو، جهاني شدن و مخالفان آن، ترجمه مسعود كرباسيان، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1382، ص8.
18. نش، كيت، همان، ص 78.
19. واترز، مالكوم، ص 164.
20. همان، ‌ص 145.
21. رابرتسون، رونالد، همان، ص 130.
22. تاملينسون، جان، جهاني شدن و فرهنگ، ترجمه محسن حكيمي، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چاپ اول، 1381، ص 13.
23. واترز، مالكوم، ص21.
24. كاستلز، مانوئل، ص21.
25. واترز، مالكوم، ص21.
26. همان، ص 26.
27. تاملينسون، جان، ص 41.
28. همان، ص 45.
29. سينايي، وحيد و غلامرضا ابراهيم آبادي، كثرت گرايي در عصر جهاني شدن و تحول فرهنگ سياسي نخبگان در ايران، نامه علوم اجتماعي، شماره 25، 1384، ص110.
30. كانكليني، نستور گارسيا، گزينه هاي سياست فرهنگي در عرصه جهاني شدن، ترجمه مصطفي اسلاميه، در كتاب گزارش جهاني فرهنگي، تهران: مركز انتشارات كميسيون ملي يونسكو، 1379، ص 265.
31. سينايي، وحيد و غلامرضا ابراهيم آبادي، همان، ص 110.
32. تراسبي، ديويد، اقتصاد و فرهنگي، ترجمه كاظم فرهادي، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1382، ص 182.
33. رباني، رسول و يعقوب احمدي، جهاني شدن و آينده فرهنگ هاي بومي، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره 216-215، 1384، ص 46.
34. گل محمدي، احمد، همان، ص 98.
35. نش، كيت، همان، ص 96.
36. همان، ص 77.
37. والرشتاين، ايمانوئل، سياست و فرهنگ در نظام متحول جهاني، ترجمه پيروز ايزدي، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1382، 278.
38. تاملينسون، جان، همان، ص 45.
39. برگر، پيتر و ساموئل هانتينگتون، چندجهاني شدن، ترجمه علي كمالي و لادن كيانمهر، تهران: انتشارات روزنه، چاپ اول، 1384، ص 110.
40. واترز، مالكوم، همان، ‌صص 14-13.
41. اسميت، فيليپ، درآمدي بر نظريه فرهنگي، ترجمه حسن پويان، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1383، ص 365.
42. تاملينسون، جان، همان، ص 114.
43. همان، صص 119-115.
44. كيلي، ري و فيل مارفليت، جهاني شدن و جهان سوم، ترجمه حسن نورايي بيدخت و محمدعلي شيخ عليان، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1380، ص30.
45. رباني، رسول و يعقوب احمدي، همان، ص 44.
46. Holton,Robert(2000),Globalization`s Cultutal Consequences, Annuel of the American Academy of Political and Social Science,Vol. 570,pp. 140-152.
47. حمد، تركي، فرهنگ بومي و چالش هاي جهاني، ترجمه ماهر آموزگار، تهران: ‌نشر مركز، 1383، ص 23.
48. Deapak Chopra.
49. Shri Sathya Sai Baha.
50. برگر، پيتر و ساموئل هانتينگتون، ص 110.
51. كانكليني، نستور گارسيا، همان، ص 259.

منبع مقاله :
صالحي اميري، سيدرضا؛ عظيمي دولت آبادي، امير؛ ( 1391)، مباني سياست گذاري و برنامه ريزي فرهنگي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط