خانوادهها نمىدانندکه کودکان ، فيلسوفان کوچکند
منبع:روزنامه رسالت
در سالهاى اخير توجه بسيارى به امر تعليم و تربيت کودکان در سراسر جهان شده است. توجه به استقلال فکري، تفکر انتقادى و تفکر خلاق در کوکان رو به افزايش است و در اين راستا طرح معروف به فلسفه براى کودکان توانسته است راهگشاى بسيارى از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش باشد.آشناسازى کودک با مفاهيم فلسفى مىتواند علاوه بر تاثيرات مثبت گفتارى و شنيدارى برکوکان، اجتماعى شدن را نيز تسريع کند و مهمتر از همه تفکر کودکان را تقويت نمايد. مفاهيم فلسفى (خصوصا در قالب داستان که داراى تاثير بيشترى است) مىتواند جرقههايى در ذهن کودکان ايجاد کند که روشنىاش تا سالها در زندگى آينده آنها باقى بماند.
فلسفه به گفته سقراط حکيم “جستجوى حقيقت” است و فيلسوف دوستدار حقيقت و هنگامى که از فلسفه براى کودکان سخن مىگوييم اين معنى را دنبال مىکنيم که به کودک يارى دهيم تا در جستجوى حقيقت باشد و اين ممکن نمىشود مگر زمانى که کودک، انديشيدن (به معنى عام) و انديشيدن براى خود (به معنى خاص) را بياموزد.هدفى که فلسفه با کودکان دنبال مىکند هدايت کودکان به سويى است که با ديد تيزبين و انتقادى خود، موشکافانه همه چيز را بررسى کند و با ارتقاى سطح تفکر به آنها کمک کند تا حقيقت را دريابند و بتوانند مسائل و مشکلات خود (و جامعه اطراف خود) را حل کنند. هدف اين برنامه آموزشي، پرورش قدرت تفکر چند بعدى در کودکان و نوجوانان است که در نتيجه توانايى استدلال، تفکر انتقادي، خلاقيتهاى فکرى و تفکر دقيق را در آنها پرورش مىدهد. در اين برنامه کودکان با افکار فلاسفه آشنا نمىشوند بلکه روشى را در پيش مىگيرند که دانش را از تحقيق خود به دست مىآورند. حفظ مطالب، مهارت سطح پايينى است و دوام زيادى ندارد بايد به کودکان مفهومسازي، قضاوت و استدلال را آموخت.
در جامعهاى که افراد آن تفکر داشته باشند نياز به بازرس احساس نمىشود و هرکس بازرس خود و ديگران است و اين همان خاستگاه امر به معروف و نهى از منکر است که اسلام از قرنها پيش بر آن تاکيد داشته و دارد و همين امر سلامت جامعه را بيمه مىکند. همان طور که مىدانيم “نقد کردن و نقد شدن” به طورى که موجب پيشرفت جامعه شود يکى از الزامات توسعه است.اما اساس کار منطقى انديشيدن (که مهمترين ابزار تفکر نقاد و منطق است) بهتر آن است که از زمان کودکى و دوران آموزشهاى اوليه باشد نه در بزرگسالى که نهادهاى درونى انسان شکل گرفته و عادات و ملکات برانسان حکومت مىکنند، کودک اگر در کودکى بياموزد که هر پديده و هر عملى قابل وارسى است و مىتوان با يک يا چند “چرا”؟ از خود آن را تحليل منطقى کرد و درستى و نادرستى يا خوبى و زشتى آن را دريافت اين عادت نه فقط کودک را به درک بهتر دروس مدرسه وادار مىکند و باعث مىشود او “اجتهادي” نه تقليدى به تحصيل بپردازد، بلکه عادت مىکند که در تمام طول زندگى خود پيش از هر انديشه يا عمل درباره آن انديشيده و صحت و سود عملى و يا فساد و ضرر آن را به دست آورده باشد.
چنين انسانى نه در کودکى و نه در جوانى دنبال هوس نمىرود و مانند بسيارى از جوانان، زودشکار افکار و اهداف و ايدئولوژىهاى مضر نمىشود و به آسانى تسليم وسوسه هر شياد نمىگردد و با چراغ تفکر و استدلال، راه مستقل خود را طى مىکند و در عمل، يک شهروند خوب، يک دانش آموخته مجتهد و شايد مبتکر و در زندگى داخلي، يک همسر و يک مربى خوب فرزندان خواهد بود.گام اول در اين کار ظريف و پيچيده ولى مهم آن است که کودک ونوجوان به تفکر و پرسش فلسفى عادت کند و پديدههاى اطراف خود را به ديده تدبر بنگرد و از آن آسان نگذرد. براى هر چيز علت و اسبابى قائل باشد و سعى در يافتن علل و عوامل هر پديده باشد و طبعا در رفتار شخصى خود نيز تامل و تدبر به کار برد. گام بعدى بهرهگيرى از اين عادت براى يافتن پاسخ به پرسشهاى اصلى هر انسان که معمولا به صورت: از کجا آمدهام؟ چرا آمدهام؟ به کجا مىروم؟ چگونه بايد زندگى کنم؟ اين پرسشها براى هرکس مىتواند مطرح باشد، اين پرسشها استخوانبندى اصلى فلسفه است و در آن ارکان دينى و اعتقاد به خدا و توحيد او و معاد و مبعث انبيا و ديگر امور اعتقادى شکل مىگيرد.
کودک، فطرتا فيلسوف به دنيا مىآيد، هر کودک از سنين کودکى که با پديدههاى طبيعى اطراف خود آشنا مىشود در ذهنش پرسشهايى شکل مىگيرد که فلسفى است و براى آن به پاسخ نيازمند است و اگر به او پاسخ داده نشود اين فطرت و احساس فطرى سرکوب و منزوى مىشود و گاه پيامدهاى ناشايست به بار مىآورد.فلسفه برخلاف برخى از علوم و فنون، با سرشت انسان يعنى همه انسانهاى سالم عقل و روانى آميخته است و مىتوان گفت که هر کودک فيلسوف به دنيا مىآيد. اين حرف بزرگى است يعنى هر انسانى غريزه “فلسفيدن” دارد و بايد اين غريزه را اقناع کند و در کنار مشاغل اصلى خود فلسفه هم بياموزد. دليل آن هم معلوم است زيرا تفکر درباره جهان از خدا و آفريدگار گرفته تا کوچکترين پديدهها يکى از ضرورتهاى زندگى بشر است و همان طور که هرکس بايد خانهاى را که در آن زندگى مىکند بشناسد، انسان هم بايد به اول و آخر عالم و وضع خود در جهان و خطرات هر فوايد آن آشنا باشد.
براى عامه مردم و کودکان، آن بخش از فلسفه ضرورى است که براى زندگى آنها مفيد باشد. انسان هر شغلى که داشته باشد بايد مقدارى با فلسفه نيز آشنا باشد يعنى فلسفه شغل نيست بلکه رکن لازمى از شخصيت انسان آگاه و انديشمند است. در اين ميان کودکان هم سهمى از فلسفه را دارند زيرا آنها هم داراى غريزه فلسفيدن، تفکر و استدلال، نقد و خلاقيت و بررسى منطقى و انتخاب هستند.کوکان حتى بيش از دبستان هم فيلسوفان کوچکى هستند که نه فقط خودشان از آن آگاه نيستند که حتى والدين و اطرافيان آنها هم نمىدانند همه ما تجربه کردهايم که کودکان چگونه از والدين خود سوال مىکنند. سوال اولين گام “فلسفيدن” و اولين علامت فيلسوف بودن کودک است. با هر سوال يک مسئله به وجود مىآيد و مجموعهاى از مسائل و پاسخ و حل آن جلو پاى انسان را در زندگى روشن و روشنتر مىکند.
کودکان حتى از خالق، از آغاز خلقت، از تولد و مرگ انسان و علت بسيارى از پديدههاى پيرامون خود که عمدهترين مسائل فلسفى هستند، پرسش مىکنند و جواب قانع کننده مىخواهند. ممکن است برخى گمان کنند که کودک ظرفيت مسائل فلسفى را ندارد، اين گمان باطلى است. اگر مقصود از فلسفه پرسش و پاسخهاى مربوط به پرسشهاى کلى از جهان و انسان و هستى و نيستى و مانند اينها باشد که معمولا کودکان در همين زمينه سوالاتى دارند، تجربه آموزش به کودک نشان مىدهد فهم و درک کودک از مسائل فلسفى بستگى به شکل آموزش دارد (تبديل کلاس سنتى به کلاس کاوشگري) اگر به کودکان اجازه داده شود که فکر کنند و از طرف ديگر آموزگاران و مربيان روش درست پرورش فکر و راهبردن به نتايج آن را به کودک بياموزند و خود مربيان نيز روش درست و عملى داشته باشند، ديده خواهد شد که کودکان به خوبى قادر به درک حقايق و مسائل فلسفى هستند وحتى مىتوان از راه فلسفه و با منطق مناسب به آنها روش زندگى خوب را آموخت. معمولا انسانها ذهن خلاقى دارند که بايستى از کودکى پرورش داده شود، سبب آنکه در عمل مىبينيم بيشتر مردم ذهن خلاق ندارند آن است که از کودکى آنها را مقلد و طوطىوار بارآوردهاند، کمتر اتفاق مىافتد که در مسائل زندگى يا در سر کلاس درس از کودک سوال شود که نظر او چيست؟ هميشه گفتهاند که حقيقت همان است که معلم درس مىدهد يا بزرگترها مىگويند.
وقتى از کودک سوال شود به تدريج استعداد او براى تفکر و استنباط مجتهدانه و خود جوش پرورش مىيابد. وقتى بزرگترها به سوال کودک پاسخ دهند، ذهن کودک فعال مىشود و به سراغ سوالات ديگر و فهم مطالب تازهتر مىرود. به پرورش ذهن و روح کودک از زاويه ديگر هم مىشود نگاه کرد و آن حق ذاتى کودک براى سوال کردن و کنجکاوى و درک مطلب و حق او بر مربيان براى دريافت يارى و مساعدت و همکارى براى رشد حس فلسفى آنان است.اسلام به عنوان يک آئين جامع و کامل به خوبى به اهميت تفکر و انديشيدن و استدلال در برخورد با پديدههاى طبيعى جهان که آن را آيات يعنى نشانههاى خدا مىنامد توجه داده و در قرآن و حديث مکررا آن را به مسلمين گوشزد کرده است. در قرآن فراوان به تدبر و تفکر و تعقل امر نموده، “تدبر” يعنى زير و رو و کند وکاو کردن يک موضوع و “تفکر” يعنى استفاده از دادههاى علمى و تجربى براى رسيدن به نتايج جديد و “تعقل” يعنى بهرهگيرى از نيروى تميز بين خير و شر و زشت و زيبا و بايسته و نبايسته است.
در هيچ دينى اين قدر به تفکر و تعقل و به عبارتى “فلسفيدن” امر و ارشاد نشده است.اصولا قرآن شيوهاى خاص دارد که بيشتر حقايق جهان را از طريق پرسش از مردم مخاطب به آنها مىآموزد. يکى از اصول مهم اسلام اصل کرامت و منزلت عالى بشر است، شخصيت دادن به مخاطب بر همين اصل استوار شده است. مثلا قرآن از بتپرستان مىپرسد! اتعبدون ماتنحتون؟ (آيا چيزهايى را که خودتان در چوب تراشيدهايد مىپرستيد؟ (يا) خطاب به گناهکاران مىگويد “افتجعل المسلمين کالمجرمين” (آيا مطيع قانون را با قانونشکن همسان قرار خواهيم داد؟! در همه پرسشهاى قرآنى مخاطب براى پاسخ به آن پرسشها بايد به وجدان و فطرت و عقل خود يا تجربهها و دادههاى بيرونى مراجعه کند و پاسخى را که بدون لجاج و تعصب بيابد همان موضوعى است که قرآن مىخواهد بگويد و اين نشانه آن است که روش پاسخ و پرسش و رو در رو ساختن مخاطب با وجدانش و به عبارتى ديگر بيرون کشيدن مطلب از خود مخاطب و يتغير سقراط زاياندن فکر مخاطب و درآوردن سالم مولود فکرى از طريق تحريک ذهن و وجدان و بيدارسازى وجدان اوست. اميرالمومنين امام على - عليهالسلام - در خطبه اول نهجالبلاغه مىفرمايد:
“خداوند پيامبرانش را به نبوت براى بشر فرستاد تا به پيمانى که (به صورت نهاد فطرت) با خدا بستهاند وفا کنند (يعنى به وجدان و داورى درون خود عمل کنند) و نعمتهايى را که فراموش کردهاند به ياد آورند و استعدادهاى نهفته آنان را که در عقل به صورت گنجينه و نهان است به دست خودشان استخراج نمايند.”
در کودکان استعدادهايى است که بعضى مرتبا در همه مشترک و برخى از استعدادها در افراد کمترى از کودکان وجود دارد. همان گونه که در خطبه اول امام علي(ع) ديديم وظيفه يک دين واقعى و پيامبران حقيقى آن است که استعدادهاى نهفته در انسان را بيدار و فعال سازند و اين وظيفه پس از پيامبران بر دوش خانوادهها و دولتها است و چون همه والدين کودکان توانايى اين تربيت کودکان را به صورت کامل ندارند اين وظيفه مهم را خداوند بر دوش حکومت و دولت گذاشته است. يکى از استعدادهاى خدادادى کودکان فلسفى فکر کردن است. زيرا کار فلسفه پرسش يا چرا از وجود و يا عدم اشيا و رويدادهاست. هرکس در اين موضوعات پرسشى بکند کارى فلسفى کرده واگر به او کمک شود مىتواند به شناختى قابلقبول از جهان برسد.
آنچه امروزه محل توجه متخصصان پرسشهاى اساسى مىباشد آن است که همه انسانها داراى خصوصيت فطرى انديشه و تفکرند. انديشه و تفکر نياز به آموزش ندارد بلکه بيش از هر چيز نيازمند به کسب مهارت است. لذا بايد مهارتهاى تفکر را در افراد پرورش داد و اين پرورش مىتواند درسنين بچگى و حتى خردسالى صورت گيرد. در چند دهه اخير بسيارى از کشورهاى دنيا به اين نتيجه رسيدند که قدرت استدلال بچهها و نيز قوت احکام اخلاقى ايشان بايد تقويت گردد. مهمترين بخشهاى فلسفه که از اين جهت حائز اهميت فوقالعاده مىباشد عبارتند از اخلاق و منطق. اما سوال اساسى اين است که آموزش اين مباحث چگونه براى بچهها امکانپذير است.
فلسفه به گفته سقراط حکيم “جستجوى حقيقت” است و فيلسوف دوستدار حقيقت و هنگامى که از فلسفه براى کودکان سخن مىگوييم اين معنى را دنبال مىکنيم که به کودک يارى دهيم تا در جستجوى حقيقت باشد و اين ممکن نمىشود مگر زمانى که کودک، انديشيدن (به معنى عام) و انديشيدن براى خود (به معنى خاص) را بياموزد.هدفى که فلسفه با کودکان دنبال مىکند هدايت کودکان به سويى است که با ديد تيزبين و انتقادى خود، موشکافانه همه چيز را بررسى کند و با ارتقاى سطح تفکر به آنها کمک کند تا حقيقت را دريابند و بتوانند مسائل و مشکلات خود (و جامعه اطراف خود) را حل کنند. هدف اين برنامه آموزشي، پرورش قدرت تفکر چند بعدى در کودکان و نوجوانان است که در نتيجه توانايى استدلال، تفکر انتقادي، خلاقيتهاى فکرى و تفکر دقيق را در آنها پرورش مىدهد. در اين برنامه کودکان با افکار فلاسفه آشنا نمىشوند بلکه روشى را در پيش مىگيرند که دانش را از تحقيق خود به دست مىآورند. حفظ مطالب، مهارت سطح پايينى است و دوام زيادى ندارد بايد به کودکان مفهومسازي، قضاوت و استدلال را آموخت.
در جامعهاى که افراد آن تفکر داشته باشند نياز به بازرس احساس نمىشود و هرکس بازرس خود و ديگران است و اين همان خاستگاه امر به معروف و نهى از منکر است که اسلام از قرنها پيش بر آن تاکيد داشته و دارد و همين امر سلامت جامعه را بيمه مىکند. همان طور که مىدانيم “نقد کردن و نقد شدن” به طورى که موجب پيشرفت جامعه شود يکى از الزامات توسعه است.اما اساس کار منطقى انديشيدن (که مهمترين ابزار تفکر نقاد و منطق است) بهتر آن است که از زمان کودکى و دوران آموزشهاى اوليه باشد نه در بزرگسالى که نهادهاى درونى انسان شکل گرفته و عادات و ملکات برانسان حکومت مىکنند، کودک اگر در کودکى بياموزد که هر پديده و هر عملى قابل وارسى است و مىتوان با يک يا چند “چرا”؟ از خود آن را تحليل منطقى کرد و درستى و نادرستى يا خوبى و زشتى آن را دريافت اين عادت نه فقط کودک را به درک بهتر دروس مدرسه وادار مىکند و باعث مىشود او “اجتهادي” نه تقليدى به تحصيل بپردازد، بلکه عادت مىکند که در تمام طول زندگى خود پيش از هر انديشه يا عمل درباره آن انديشيده و صحت و سود عملى و يا فساد و ضرر آن را به دست آورده باشد.
چنين انسانى نه در کودکى و نه در جوانى دنبال هوس نمىرود و مانند بسيارى از جوانان، زودشکار افکار و اهداف و ايدئولوژىهاى مضر نمىشود و به آسانى تسليم وسوسه هر شياد نمىگردد و با چراغ تفکر و استدلال، راه مستقل خود را طى مىکند و در عمل، يک شهروند خوب، يک دانش آموخته مجتهد و شايد مبتکر و در زندگى داخلي، يک همسر و يک مربى خوب فرزندان خواهد بود.گام اول در اين کار ظريف و پيچيده ولى مهم آن است که کودک ونوجوان به تفکر و پرسش فلسفى عادت کند و پديدههاى اطراف خود را به ديده تدبر بنگرد و از آن آسان نگذرد. براى هر چيز علت و اسبابى قائل باشد و سعى در يافتن علل و عوامل هر پديده باشد و طبعا در رفتار شخصى خود نيز تامل و تدبر به کار برد. گام بعدى بهرهگيرى از اين عادت براى يافتن پاسخ به پرسشهاى اصلى هر انسان که معمولا به صورت: از کجا آمدهام؟ چرا آمدهام؟ به کجا مىروم؟ چگونه بايد زندگى کنم؟ اين پرسشها براى هرکس مىتواند مطرح باشد، اين پرسشها استخوانبندى اصلى فلسفه است و در آن ارکان دينى و اعتقاد به خدا و توحيد او و معاد و مبعث انبيا و ديگر امور اعتقادى شکل مىگيرد.
کودک، فطرتا فيلسوف به دنيا مىآيد، هر کودک از سنين کودکى که با پديدههاى طبيعى اطراف خود آشنا مىشود در ذهنش پرسشهايى شکل مىگيرد که فلسفى است و براى آن به پاسخ نيازمند است و اگر به او پاسخ داده نشود اين فطرت و احساس فطرى سرکوب و منزوى مىشود و گاه پيامدهاى ناشايست به بار مىآورد.فلسفه برخلاف برخى از علوم و فنون، با سرشت انسان يعنى همه انسانهاى سالم عقل و روانى آميخته است و مىتوان گفت که هر کودک فيلسوف به دنيا مىآيد. اين حرف بزرگى است يعنى هر انسانى غريزه “فلسفيدن” دارد و بايد اين غريزه را اقناع کند و در کنار مشاغل اصلى خود فلسفه هم بياموزد. دليل آن هم معلوم است زيرا تفکر درباره جهان از خدا و آفريدگار گرفته تا کوچکترين پديدهها يکى از ضرورتهاى زندگى بشر است و همان طور که هرکس بايد خانهاى را که در آن زندگى مىکند بشناسد، انسان هم بايد به اول و آخر عالم و وضع خود در جهان و خطرات هر فوايد آن آشنا باشد.
براى عامه مردم و کودکان، آن بخش از فلسفه ضرورى است که براى زندگى آنها مفيد باشد. انسان هر شغلى که داشته باشد بايد مقدارى با فلسفه نيز آشنا باشد يعنى فلسفه شغل نيست بلکه رکن لازمى از شخصيت انسان آگاه و انديشمند است. در اين ميان کودکان هم سهمى از فلسفه را دارند زيرا آنها هم داراى غريزه فلسفيدن، تفکر و استدلال، نقد و خلاقيت و بررسى منطقى و انتخاب هستند.کوکان حتى بيش از دبستان هم فيلسوفان کوچکى هستند که نه فقط خودشان از آن آگاه نيستند که حتى والدين و اطرافيان آنها هم نمىدانند همه ما تجربه کردهايم که کودکان چگونه از والدين خود سوال مىکنند. سوال اولين گام “فلسفيدن” و اولين علامت فيلسوف بودن کودک است. با هر سوال يک مسئله به وجود مىآيد و مجموعهاى از مسائل و پاسخ و حل آن جلو پاى انسان را در زندگى روشن و روشنتر مىکند.
کودکان حتى از خالق، از آغاز خلقت، از تولد و مرگ انسان و علت بسيارى از پديدههاى پيرامون خود که عمدهترين مسائل فلسفى هستند، پرسش مىکنند و جواب قانع کننده مىخواهند. ممکن است برخى گمان کنند که کودک ظرفيت مسائل فلسفى را ندارد، اين گمان باطلى است. اگر مقصود از فلسفه پرسش و پاسخهاى مربوط به پرسشهاى کلى از جهان و انسان و هستى و نيستى و مانند اينها باشد که معمولا کودکان در همين زمينه سوالاتى دارند، تجربه آموزش به کودک نشان مىدهد فهم و درک کودک از مسائل فلسفى بستگى به شکل آموزش دارد (تبديل کلاس سنتى به کلاس کاوشگري) اگر به کودکان اجازه داده شود که فکر کنند و از طرف ديگر آموزگاران و مربيان روش درست پرورش فکر و راهبردن به نتايج آن را به کودک بياموزند و خود مربيان نيز روش درست و عملى داشته باشند، ديده خواهد شد که کودکان به خوبى قادر به درک حقايق و مسائل فلسفى هستند وحتى مىتوان از راه فلسفه و با منطق مناسب به آنها روش زندگى خوب را آموخت. معمولا انسانها ذهن خلاقى دارند که بايستى از کودکى پرورش داده شود، سبب آنکه در عمل مىبينيم بيشتر مردم ذهن خلاق ندارند آن است که از کودکى آنها را مقلد و طوطىوار بارآوردهاند، کمتر اتفاق مىافتد که در مسائل زندگى يا در سر کلاس درس از کودک سوال شود که نظر او چيست؟ هميشه گفتهاند که حقيقت همان است که معلم درس مىدهد يا بزرگترها مىگويند.
وقتى از کودک سوال شود به تدريج استعداد او براى تفکر و استنباط مجتهدانه و خود جوش پرورش مىيابد. وقتى بزرگترها به سوال کودک پاسخ دهند، ذهن کودک فعال مىشود و به سراغ سوالات ديگر و فهم مطالب تازهتر مىرود. به پرورش ذهن و روح کودک از زاويه ديگر هم مىشود نگاه کرد و آن حق ذاتى کودک براى سوال کردن و کنجکاوى و درک مطلب و حق او بر مربيان براى دريافت يارى و مساعدت و همکارى براى رشد حس فلسفى آنان است.اسلام به عنوان يک آئين جامع و کامل به خوبى به اهميت تفکر و انديشيدن و استدلال در برخورد با پديدههاى طبيعى جهان که آن را آيات يعنى نشانههاى خدا مىنامد توجه داده و در قرآن و حديث مکررا آن را به مسلمين گوشزد کرده است. در قرآن فراوان به تدبر و تفکر و تعقل امر نموده، “تدبر” يعنى زير و رو و کند وکاو کردن يک موضوع و “تفکر” يعنى استفاده از دادههاى علمى و تجربى براى رسيدن به نتايج جديد و “تعقل” يعنى بهرهگيرى از نيروى تميز بين خير و شر و زشت و زيبا و بايسته و نبايسته است.
در هيچ دينى اين قدر به تفکر و تعقل و به عبارتى “فلسفيدن” امر و ارشاد نشده است.اصولا قرآن شيوهاى خاص دارد که بيشتر حقايق جهان را از طريق پرسش از مردم مخاطب به آنها مىآموزد. يکى از اصول مهم اسلام اصل کرامت و منزلت عالى بشر است، شخصيت دادن به مخاطب بر همين اصل استوار شده است. مثلا قرآن از بتپرستان مىپرسد! اتعبدون ماتنحتون؟ (آيا چيزهايى را که خودتان در چوب تراشيدهايد مىپرستيد؟ (يا) خطاب به گناهکاران مىگويد “افتجعل المسلمين کالمجرمين” (آيا مطيع قانون را با قانونشکن همسان قرار خواهيم داد؟! در همه پرسشهاى قرآنى مخاطب براى پاسخ به آن پرسشها بايد به وجدان و فطرت و عقل خود يا تجربهها و دادههاى بيرونى مراجعه کند و پاسخى را که بدون لجاج و تعصب بيابد همان موضوعى است که قرآن مىخواهد بگويد و اين نشانه آن است که روش پاسخ و پرسش و رو در رو ساختن مخاطب با وجدانش و به عبارتى ديگر بيرون کشيدن مطلب از خود مخاطب و يتغير سقراط زاياندن فکر مخاطب و درآوردن سالم مولود فکرى از طريق تحريک ذهن و وجدان و بيدارسازى وجدان اوست. اميرالمومنين امام على - عليهالسلام - در خطبه اول نهجالبلاغه مىفرمايد:
“خداوند پيامبرانش را به نبوت براى بشر فرستاد تا به پيمانى که (به صورت نهاد فطرت) با خدا بستهاند وفا کنند (يعنى به وجدان و داورى درون خود عمل کنند) و نعمتهايى را که فراموش کردهاند به ياد آورند و استعدادهاى نهفته آنان را که در عقل به صورت گنجينه و نهان است به دست خودشان استخراج نمايند.”
در کودکان استعدادهايى است که بعضى مرتبا در همه مشترک و برخى از استعدادها در افراد کمترى از کودکان وجود دارد. همان گونه که در خطبه اول امام علي(ع) ديديم وظيفه يک دين واقعى و پيامبران حقيقى آن است که استعدادهاى نهفته در انسان را بيدار و فعال سازند و اين وظيفه پس از پيامبران بر دوش خانوادهها و دولتها است و چون همه والدين کودکان توانايى اين تربيت کودکان را به صورت کامل ندارند اين وظيفه مهم را خداوند بر دوش حکومت و دولت گذاشته است. يکى از استعدادهاى خدادادى کودکان فلسفى فکر کردن است. زيرا کار فلسفه پرسش يا چرا از وجود و يا عدم اشيا و رويدادهاست. هرکس در اين موضوعات پرسشى بکند کارى فلسفى کرده واگر به او کمک شود مىتواند به شناختى قابلقبول از جهان برسد.
آنچه امروزه محل توجه متخصصان پرسشهاى اساسى مىباشد آن است که همه انسانها داراى خصوصيت فطرى انديشه و تفکرند. انديشه و تفکر نياز به آموزش ندارد بلکه بيش از هر چيز نيازمند به کسب مهارت است. لذا بايد مهارتهاى تفکر را در افراد پرورش داد و اين پرورش مىتواند درسنين بچگى و حتى خردسالى صورت گيرد. در چند دهه اخير بسيارى از کشورهاى دنيا به اين نتيجه رسيدند که قدرت استدلال بچهها و نيز قوت احکام اخلاقى ايشان بايد تقويت گردد. مهمترين بخشهاى فلسفه که از اين جهت حائز اهميت فوقالعاده مىباشد عبارتند از اخلاق و منطق. اما سوال اساسى اين است که آموزش اين مباحث چگونه براى بچهها امکانپذير است.