مترجم: احمد رازیانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
از جس اونز تا کارل لوئیس، قهرمان آفریقایی تبار دوهای سرعت، چه امریکایی باشند و چه انگلیسی یا فرانسوی، سلاطین پیستهای دو هستند. براستی چرا این دوندگان سیاهپوست تندتر از دیگران میدوند؟ آیا علت اصلی، "استعدادهای نژادی" است یا نوعی پدیدهی اجتماعی؟
برلین، 1936. پرچمای نازی بر فراز استادیوم المپیک در اهترازند. در جایگاه تماشاگران عالی مقام، چهرهی هیتلر از خشم سرخ شده است: چند لحظه پیش، یک سیاهپوست امریکایی به نام جس اونز، رکورد جهانی دو 100 متر را شکسته است و همهی رقبای سفید پوست و موبور خود را به سختی شکست داده است. این اونز عجب کستاخ بیحیایی است!
اگر دیکتاتور آلمان، پنجاه و پنج سال بعد، در مسابقات قهرمانی دو و میدانی جهان در توکیو حضور میداشت، لابذ از خشم میترکید: در آن مسابقات، در آغاز مرحلهی پایانی دو 100متر، و نیز بر روی سکوی افتخار برندگان دوهای 200 و 400 متر، حتی یک سفید پوست دیده نمیشد.
از زمان پیروزی جس اونز به بعد، قهرمانان افریقایی- امریکایی فرمانروای مسابقات دوهای سرعت هستند و برتری آنان مدام افزایش یافته است. در سالهای 1960، در بازیهای المپیک رم، توکیو و مکزیکو، از هر 3 مدال المپیک در دوهای 100، 200 و 400 متر، دو مدال را سیاهپوستان ربودند.
بیست سال بعد، در لوس آنجلس و سئول، سیاهپوستان به غارت کامل مدالها پرداختند: رقیبان دیگر، حتی مزهی یک مدال کوچک برنز را هم نچشیدند. در حال حاضر، میان 50 قهرمان جهانی دوهای سرعت، تنها نام 5 سفید پوست در آخرین ردیف جدول رده بندی دیده میشود. از این بهتر هم میشود؟
شکی نیست که سلاطین دوهای سرعت، خواه امریکایی باشند و خواه انگلیسی، فرانسوی یا جامائیکایی، پوست سیاه بر اندام خویش دارند. اما علت این برتری چیست؟ آیا علت اصلی "استعداد نژادی" است، یا نوعی پدیدهی اجتماعی؟ از چند سال پیش بدین سو، اساساً مفهوم و مقولهی "نژاد" طرفدار چندانی ندارد.
اندکی خویشاوندی ژنتیکی
امروزه میدانیم که تقسیم انسانها به نژادهای سیاهپوست، زردپوست یا سفید پوست اصولاً پایهی علمی ندارد.رنگ پوست، همانند بیشتر مشخصات ظاهری انسانها، نمیتواند به تنهایی یک گروه انسانی را مشخص و متمایز کند. افراد قبایل پاپو و پیگمه، همگی موهای مجعد و پوست سیاه دارند، و از این لحاظ شبیه همدیگرند. اما از لحاظ میراث ژنتیکی و ماده ارثی، از یکدیگر بسیار دورند. چکیدهی کلام این است که سیاهپوستان و سفید پوستان، به گروههایی همگن و یکسان از افراد بشری تعلق ندارند. با این همه، این پرسش همچنان اعتبار دارد که: "آیا سیاهپوستان دارای استعداد ذاتی در دوهای سرعت هستند؟" در واقع، گرچه نژادهای جداگانه وجود ندارند، اما "جمعیت"های جداگانه واقعیت دارند، مثل افریقاییها، اروپاییها، سرخپوستان امریکا، ساکنان آسیای شمالی، مردمان آسیای جنوبی، جزیره نشینان اقیانوس آرام، استرالیاییها و ... در درون این جمعیتها، افراد نوعی "خویشاوندی ژنتیکی" با هم دارند. اما تلزه این هم مسئله ی مهمی نیست: تعلق به یکی از این جمعیتها، تنها 10 درصد از میراث مادهی ارثی ما را تعیین و مشخص میکند.میتوان پرسید که: "آیا آن برتری کوچکی که افریقاییها را قهرمان سرعت ساخته است، در همین 10 درصد میراث ارثی نهفته نیست؟"
اینکه میگوییم: "افریقاییها" نامگذاری درست و بجایی است، زیرا گرچه بیشتر قهرمانان سیاهپوست امریکایی هستند، اما اصل و تبارشان از افریقای غربی است، یعنی سرزمینهایی که سابقاً بردهها را در آنجا شکار میکردند.
این قهرمانان سیاهپوست، فرزندان خانوادههایی هستند که کمی بیشتر از یک سده پیش، از افریقا به قارهی جدید و جزایر مجاور آن آورده شدند، و با وجود اختلاط نژادی، هنوز هم سرشت و خصایص مردمان افریقای غربی را در وجود خود حفظ کردهاند. اینان، بر خلاف سیاهپوستان هم تبارشان که هنوز هم در افریقا زندگی می کنند، هنگامی که در شرایط مساعد تمرین و آموزش و پرورش قرار میگیرند، آن برتری ارثی خود را ظاهر میسازند.
آنچه گفتیم نظریهای است که از جانب کلود بوشار استاد زیست شناس در دانشگاه لاوان ابراز شده است. او در طی سالها بررسی و تحقیق کوشیده است راز این "برتری قومی" سیاهپوستان را کشف کند. انسان موجود سرسخت و سمجی است، و کلود بوشار نیز چنین است: او در اواسط سالهای 1980، بعد از مدتها پژوهش بیثمر، برنامهی جدیدی را برای تحقیق در این باب اعلام کرد و فروتنانه گفت: "ما تا کنون به راه اشتباه رفته بودیم. ما توجه خود را معطوف مشخصههای مرئی کرده بودیم که به آسانی مشاهده پذیرند. مثل طول و وزن قطعات مختلف بدن، یا توان جذب اکسیژن یا قدرت عضلانی. نتیجهی این گونه پژوهشها، یک شکست کامل بود. ما، همراه با گروههای پژوهشی دیگر، صدها تن در چهار گوشهی کرهی زمین را مورد آزمایش قرار دادیم، و کشف کردیم که میان یک کارمند و کارگر هم تبار و همریشه، تفاوت خیلی بیشتر از آن است که فیالمثل میان یک فرد بانتو، و یک اسکیمو، که شیوهی زندگی مشترکی دارند، دیده می شود. پس، توجه خود را معطوف "مشخصههای پنهان" ساختیم..."
پیستون و کاربوراتور مخصوص برای دوهای سرعت
پس، دوران مقایسی عملکردهای "ماشین" انسانی (مثل اندازهگیری میزان مصرف اکسیژن یا ارزیابی قدرت عضلانی) پایان گرفته است. کلود بوشار مستقیماً به "موتور" اندام انسانی تاخت آورده است. او کاپوت ماشین را برمیدارد، و به پیستونها و سوختهای موتور نظری میافکند، یعنی به عضلهها و قندها.این بار، کلود بوشار، بر روی چیزی جالبتر انگشت میگذارد. اولاً اینکه کسانی که اصل و تبارشان از افریقای غربی است چه آنهایی که از چند نسل پیش امریکایی شداند و چه آنانی که هنوز هم در افریقا زندگی میکنند –عضلاتشان از لحاظ تارهای ماهیچهای (فیبرها) که به فعالیت کوتاه مدت، اما تند و شدید عادت کردهاند، غنیترند. اینها همان تارهای ماهیچهای هستند که گویی برای دوهای سرعت آفریده شدهاند، رایرا میتوانند، در فواصل کوتاه مدت، قدرت خارقالعادهای از خود بروز دهند. ثانیاً، این افریقایی تباران از نظام سوخت کاملی برخوردارند که میتواند به تارهای ماهیچهای "سریع"، بهترین انرژی را ببخشد. همچنین آنزیمهایی دارند که سوخت قندهای دریافتی بدن را، -به صورت دو زمانه و سه حرکتی- آسانتر می سازد، بی آنگه نیازی به دریافت اکسیژن باشد، زیرا می دانیم که تغذیهی ماهیچهها با اکسیژن و توسط خون، همیشه کمی طولانیتر است. پس، در واقع، این افریقاییان "پیستون"ها و "کاربوراتور"هایی دارند که گویی مخصوصاً برای دوهای سرعت آفریده شدهاند.
اشکال کار در این ادعا آن است که افریقاییان در آزمونهای قدرت عضلانی، برتر از دیگران نیستند. آیا اصل ادعا درست نیست؟ کلود بوشار میگوید: "کسانی که مورد آزمون قرار گرفتهاند، تمرین و آموزش ندیده بودند، بنابراین نمیتوانستند از برتری ذاتی خود استفاده کنند. اگر تمرین ببینند، این احتمال وجود دارد که آن "سوپر- موتور" درونیشان بیدار شود..."
این فرضیه را در واقه پژوهشگران کانادایی دیگر، یعنی آقای سیمونو نیز تا حدی تأیید کرده است. او افرادی از اصل و تبارهای گوناگون را به مدت 12 هفته تمرین و آموزش داد، و بعد قدرت عضلانی آنان با آزمون خاصی مورد ارزیابی قرار گرفت. نتیجه مثبت بود: افرادی که اصل و تبارشان از افریقای غربی بود، موفقیت بیشتری داشتند، و تصادفاً معلوم شد که هر یک از آنان نیز عضلاتی دارد که از لحاظ تارهای ماهیچهای "سریع" غنیتر است. تمرین و آموزش و ممارست، این استعداد بالقوه و نهان را آشکار کرده بود. همین برتری کوچک است که به دوندگان سیاهپوست امکان می دهد سریعتر بدوند، و در هر ثانیه از دو، چند سانتیمتر جلوتر از دیگران باشند.
آن "برتری" کوچک
آزمایشهای یاد شده تنها بر روی 40 نفر انجام گرفته است، یعنی 20 اروپایی، و 20 افریقایی و امریکایی از اصل و تبارهای گوناگون. این تعداد برای اثبات یک فرضیهی علمی کافی نیست، پس پژوهشها باید ادامه یابد تا مورد قبول قرار گیرد. بوشار و سیمونو خود پیش از همه متوجه این نکته شده اند، و به همین جهت یک برنامهی پژوهشی گسترده تر را، با همکاری آزمایشگاههای افریقایی، تدوین کرده اند.اما در فرانسه، آندره لانگانی، رئیس آزمایشگاه انسانشناسی موزه بشر، در تردید است و میگوید: "دشوار است که نتایج آزمایش بر روی چهل نفر را، به همهی جمعیت آفریقایی تبار تعمیم بدهیم، زیرا در میان آمریکاییان افریقایی تبار، بیشک دورگههایی نیز وجود دارند. واقعیت امر هرچه باشد، استعداد سریعتر دویدن مقولهای پیچیدهتر از آن است که بتوانیم آن را تنها به چند ویژگی کوچک عضلانی نسبت بدهیم. این استعداد خاص، تحت کنترل ژنهای متعددی قرار دارد که کار و عملکردشان با همدیگر ارتباط دارد، و احتمال کمی وجود دارد که چنین استعداد و عملکردی تنها به یک "جمعیت" خاص تعلق داشته باشد. اگر سیاهپوستان (و بویژه سیاهپوستان امریکایی) در دوهای سرعت اینقدر قوی هستند، شاید علتش آن باشد کع برای پیروزی در این رشته، بیشتر از دیگران انگیزه دارند. برای سیاهپوستان، ورزش معمولاً تنها شیوهای است که میتوانند به یاری آن، زندگی نه چندان آسان خود را تغییر دهند..."
بسیاری از جامعه شناسان نیز این نظر را تأیید میکنند و میگویند: "سیاهپوستان تندتر میدوند، زیرا زندگیشان دشوار و رنج آلود است. آنان قربانیان تبعیض نژادی هستند، و برایشان دشوار است که مثلاً رئیس کارخانه یا رئیس بانک بشوند. در قلمرو اشتغالاتی که به انسان ارج و مقامی میبخشد، برای سیاهان تنها موسیقی و ورزش باقی مانده است. و چون وسیلی دیگری برای ارتقا و پیشرفت در جامعه ندارند، همهی توش و توان خود را مصروف این دو رشته می کنند تا از انزوا به در آیند و به قدرت و ژول برسند. سیاهان پیروز میشوند، زیرا نسبت به رقبای سفیدپوست خود، انگیزهی نیرومندتری دارند..."
این گونه توجیه و استدلال، شاید کمی ساده اندیشانه باشد. درست است که در رشتههایی مثل بسکتبال و بکس، آدم میتواند جیبهایش را از پول پر کند، اما در رشتهی دوهای سرعت، تنها چند قهرمان معدود میتوانند پولی به جیب بزنند.
پس چرا جوانان سیاهپوست مخصوصاً به دو و میدانی توجه دارند؟ چرا به ورزشهای سودآورتری نمیپردازند؟ و در رشتهی دو و میدانی هم، چرا مخصوصاً دوهای مختلف را ترجیح میدهند؟
البته نوعی واکنش زنجیرهای هم در کار است: از جس اونز و کارل لوئیس، تا تامی اسمیت- دوندهای که عضو نهضت "پلنگهای سیاه" بود، و قهرمان بازیهای المپیک 1968- پیروزی در دوهای سرعت نماد انتقام جویی سیاهان از سفید پوستان شده است. قهرمانان سیاهپوست که به بت تبدیل میشوند، الگوی نسلهای تازه قرار میگیرند. اما گر جوانان سیاهپوست معمولاً به دوهای سرعت دل میبندند، آیا به این دلیل هم نیست که خیلی زود درمییابند که در این رشته استعداد بیشتری دارند؟ عطش پیروزی، برتری کوچکی است که آنها را از یکدیگر متمایز میسازد. و آیا همین عطش راز موفقیت سیاهپوستان نیست؟
علت هرچه باشد به نظر میآید که سیاهپوستان تا سالهای سال، در عرصهی مسلبقات جهانی، چون تیر خدنگ به پرواز در خواهند آمد، حتی اگر این تیر بر دل هیتلرهای جدید بنشیند و آنان را از خشم بترکاند.
/ج