امام مهدي(علیه السلام) در حديث لوح

سخــنرانــي آيـت‌الله العـــظمي وحـــيـد خــــراســـاني قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان مي‌كنم كه از زمرد بود و نوشته‏هاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!
سه‌شنبه، 7 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام مهدي(علیه السلام) در حديث لوح
امام مهدي(علیه السلام)
امام مهدي(علیه السلام) در حديث لوح
مترجم: سيـد محـمد حسين هــــاشــميــــان
منبع:ماهنامه موعود
سخــنرانــي آيـت‌الله العـــظمي وحـــيـد خــــراســـاني
قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان مي‌كنم كه از زمرد بود و نوشته‏هاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست!
كلام معصوم داراي ابعاد مختلف؛ ظاهر و باطن است، زيرا از ناحيه كساني صادر شده كه خداوند تبارك و تعالي، احاطه خاص وجودي به آن‌ها عنايت فرموده است. پس كلام ايشان، صادر شده از ناحيه همين احاطه است و مانند كسي نيست كه كمي احاطه داشته، اما زياد حرف مي‌زند.كلام آن‌ها ، همه مردم را در همة دوران‌ها، مخاطب قرار مي‏دهد و به همين دليل در آن، براي خاص و عام علومي وجود دارد. كلام معصومين(ع) براي عوام، عبادت و براي خواص، اشارت است.احاديث آن‌ها در سطوح مختلف، بنا به موضوع يا بنابر نقل راوي از معني، متفاوت است. بعضي از اين احاديث با مطالب بلند مرتبه‏اش، به جايگاه عظيمي مي‏رسد كه عقول را در حيرت فرو مي‏برد. «حديث لوح» يكي از اين احاديث است كه شيخ كليني در كتاب كافي نقل كرده‌ است. هنگامي كه به آن مراجعه مي‏كنيد، در مي‏يابيد كه اين حديث، از مقامي نزد ابي‏بصير برخوردار است كه به عبدالرحمن بن سالم مي‏گويد:
اگر در تمامي عمرت، به غير از اين حديث چيزي نمي‏شنيدي؛ همين حديث براي تو كافي بود پس آن را جز براي اهلش، براي كسي بازگو مكن.
و آن اين است:
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود كه من با تو كاري دارم. چه وقتي مي‏توانم كه پيش تو بيايم و از تو سؤالاتي بكنم؟
جابر عرض كرد: هر وقتي كه دوست داشتيد. پس روزي نزد او رفت و به او گفت: اي جابر! مرا از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول‏الله(ص)، ديدي و آن‌چه كه مادرم از مكتوبات آن لوح در اختيار تو گذاشته، باخبر كن!
جابر عرض كرد: قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان مي‌كنم كه از زمرد بود و نوشته‏هاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! ايشان فرمودند:
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا هديه داده است. در آن، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء از فرزندانم مي‏باشد. پدرم آن را به من عطا فرموده است تا با آن، مرا بشارت دهد.
جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه(س) آن را به من نشان دادند. آن را خواندم و از روي آن نوشتم.
پدرم فرمود: «آيا نسخه‏اي كه از آن برداشته‏اي، نزد تو موجود است تا به من نشان دهي»؟
عرض كرد: بلي. پس پدرم با او به منزل جابر رفت. جابر صحيفه‏اي از پوست نازك بيرون آورد.
پدرم گفت: اي جابر! كتاب را نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر نگاه به نسخه‏اش مي‏كرد و پدرم مي‏خواند، حتي يك حرف هم مخالف نوشته نبود.
پس جابر گفت: به خداوند سوگند همين‌طور است كه شما خواندي، در لوح نوشته شده بود:
« بسم‏الله‏الرّحمن‏الرحيم، اين كتابي است از سوي خداوند عزيز حكيم، براي محمد، پيامبر؛ نور، سفير، حجاب و دليلش. روح‏الامين از سوي پروردگار عالميان بر او نازل گشته است. اي محمد! نام‌هاي مرا تعظيم‏ كن و نعمت‌هايم را شاكر باش و آن‌ها را انكار مكن. همانا من خدايي هستم كه به غير از من معبودي نيست؛ كوبندة ستمكاران، پيروزي‏بخش ستمديدگان و حاكم دين. همانا خداوندي هستم كه به غير از من معبودي نيست، هر كس كه غير از فضل مرا اميد داشته يا از غير از عدل من بهراسد، او را آن‌چنان عذابي ‏كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم. تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن. همانا من پيغمبري مبعوث نكردم كه روزهايش اكمال نشد و مدتش به سر رسيد مگر اين‌كه براي او وصي‏اي قرار دادم. همانا من تو را بر انبيا برتري دادم و وصي‌ات را بر اوصيا، و تو را گرامي داشتم با دو بچه شير و دو نوه‏ات حسن و حسين. پس همانا حسن را معدن علم خود، پس از گذران مدت پدرش و حسين را خازن وحي خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامي داشتم و او به وسيلة آن به سعادت رسيد. پس همانا او برترين كساني است كه شهيد شده‏اند و بالاترين شهدا از لحاظ درجه است. كلمة تامّة خود را با او قرار دادم و حجت بالغه‏ام نزد اوست. با عترت او پاداش مي‏دهم و عقاب مي‏نمايم. اولين آن‌ها، علي، سيد عابدان و زينت اولياي گذشتة من است و پسرش شبيه جدش محمد است كه باقر علم و معدن حكمت من است. شك‏كنندگان در جعفر، هلاك خواهند شد، منكر او منكر من است. اين قول، حقيقتاً از سوي من پابرجاست كه گرامي مي‏دارم جايگاه جعفر را و او را در مورد شيعيان، ياران و دوستانش، خوشحال مي‏كنم. بعد از او براي موسي فتنه‏اي كور و تاريك رخ خواهد داد.
حجت من مخفي نمي‏ماند، و همانا اولياي من از جام وفادارتر مي‏نوشند. هر كس هر كدام از آن‌ها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و هر كس آيه‏اي از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته است.
واي بر افترابندان و منكران! پس از اتمام مدت موسي، بنده‏ام و حبيبم و برگزيده‏ام علي، وليّ و ياور من و كسي است كه سختي نبوت را بر دوش او مي‏گذارم و او را با تصدي آن امتحان مي‏كنم. او را عفريتي مستكبر مي‏كشد، و در شهري كه بندة صالح بنا كرده است، در كنار بدترين خلايقم دفن مي‏شود. اين قول بر من ثابت است كه او را با پسرش محمد مسرور سازم؛ جانشين پس از او و وارث علمش. پس او معدن علم من، جايگاه سرّم و حجتم بر مخلوقات است. بنده‏اي به او ايمان نمي‏آورد، مگر آن‌كه بهشت را جايگاه او قرار مي‏دهم و شفاعتش را در مورد70 نفر از خويشانش كه همگي مستوجب آتش هستند مي‏پذيرم و سعادت به پسرش، علي؛ ولي من و ياورم و شاهد در خلقم و امين من بر وصيم ختم مي‏شود.
از او دعوت كننده به راهم و خازن علمم، حسن را به‏وجود مي‏آورم و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل مي‏كنم. او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب دارد. پس در زمان او، اولياي من ذليل گشته‏، سرهاي آن‌ها هديه داده ‏شود، همان‏طور كه سرهاي رؤساي ترك و ديلم هديه مي‏شوند. پس كشته و سوزانده ‏شوند و در خوف و رعب و هراس به سر برند. زمين با خون‌هاي آن‌ها رنگين مي‏شود و فرياد و فغان زنانشان بالا مي‏رود. آنان به حتم اولياي من هستند. با آن‌ها، تمامي فتنه‏هاي كور و تاريك را دفع مي‌كنم و به واسطه آن‌ها زلزله‏ها را بر‏داشته، غل و زنجيرها را باز مي‌كنم. آن‌ها كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان بر آن‌ها است و آن‌ها هدايت شدگانند».
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا(ص) هديه نموده و پدرم به من عطا فرموده است تا با آن مرا بشارت دهد.
مشخص مي‏شود كه شأن نزول اين لوح، به مناسبت ولادت امام حسين(ع) بوده و همانا خداوند تعالي و پيامبرش در روز اول ولادتش، او را از آن‌چه كه بر ايشان ـ امام حسين(ع) ـ جاري مي‏شود، باخبر مي‏كنند و چاره‏اي از اين موضوع نبوده است. امام حسين(ع) داراي جاذبة خاصي در قلب‌ها هستند، به طوري كه به مجرد آن‌كه نامش ذكر مي‏شود، آن جاذبه در قلب‌ها پديدار مي‏شود:
همانا براي حسين(ع) محبتي مخفي در قلب‌هاي مؤمنين وجود دارد.
پس خود او و طفوليتش در قلب مادرش زهرا(س) چگونه است؟ و حالِ مادرش چگونه است هنگامي كه مي‏فهمد كه طفلش كه الان يك روزه است، سرش را با غريبي و تنهايي، كنار فرات جدا مي‏كنند؟
اين‌جاست كه مقام فاطمه(س) نزد خداي تعالي متجلي مي‏شود، و زمان بشارت الهي به حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) به واسطة ائمه معصومين(ع) از ذريه حسين(ع) و به واسطه نقش آن‌ها در اين امت تا مهدي(ع) كه ذخيره اصلاح‏گر عالم است، فرا مي‏رسد.
پس حضرت زهرا(س) فرمود: اين كتابي است كه خداوند به رسول خدا(ص) اهدا فرموده است؛ در آن اسم پدرم، شوهرم، اسم دو فرزندم و اسم اوصياي از فرزندانم مي‏باشد و آن را پدرم به من عطا فرموده تا با آن مرا بشارت دهد.
اين كتابي است از خداوند عزيز حكيم به محمد پيامبرش...
اسم عزت و اسم حكمت را با هم جمع نموده است و اين بحثي است كه تنها به اشاره‏اي به آن، اكتفا مي‏كنيم و قرائت را ادامه مي‏دهيم تا بفهميم كه اين كتاب از كيست! و به سوي كيست؟
عناوين گوينده و مخاطب را ملاحظه كنيد.
گوينده: خداوند عزيز و كليم.
مخاطب: پيامبر او، نور، سفيرش، حجاب و دليلش.
در هر يك از اين عناوين، بحثي است كه وقت ما براي پرداختن به آن كافي نيست، فقط مي‏خواهم كه در كلمه «نورش» تأمل كنيد. خداوند متعال در آخر آيه نور مي‏فرمايد:
يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليم.1
خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مي‌كند، و اين مثل‌ها را خدا براي مردم مي‌زند و خدا به هر چيزي داناست.
آن‌ چه كه مي‏خواهم اشاره كنم اين است كه هر كسي در اين حديث قدسي دقيق شود، ملاحظه مي‏كند؛ اولاً در اين حديث، نام‌هاي همه ائمه معصومين(ع) و خصوصيات مهم آن‌ها كاملاً ذكر شده و اين مطابق است با آن‌چه از اخبار صحيحه از ذكر ائمه از لحاظ تعداد و اسماء در تورات و انجيل، قبل از تحريفشان موجود بوده است. البته نصي در تورات بعد از تحريف باقي‏مانده است كه تعداد ائمه(ع) را بيان مي‏كند! اين موضوع را «ابن‏كثير» در البداية والنهاية ج 6، صفحة 280 آورده است:
در توراتي كه دست اهل كتاب است اين مضمون است: «همانا خداي تعالي به ابراهيم، اسماعيل را بشارت داد و همانا او را رشد داد و زياد كرد و از فرزندانش دوازده عظيم قرار داد».
منظور ابن كثير آن چيزي است كه در تورات فعلي است. در عهد قديم و جديد، سفر آفرينش، صحاح هفدهم، آمده است: ابراهيم به خداوند گفت:
اي كاش اسماعيل در حالي كه امام تو مي‏بود زندگاني مي‏گذراند. پس خداوند گفت: ساره همسرت، پسري براي تو به دنيا مي‏آورد و به اسحاق صدايش مي‏زني و عهد مرا اقامه مي‏كند و با او عهدي ابدي نسل به نسل منتقل مي‏شود.
و اما اسماعيل، آن‌چه را كه دربارة او گفتي شنيدم، آگاه باش كه من او را مبارك گردانم و به ثمر نشانم و نسل او را زياد گردانم. از او دوازده رئيس متولّد مي‏شود و او را امتي بزرگ قرار مي‏دهم، ولي عهدم را با اسحاق كه ساره در اين وقت در سال آينده به دنيا مي‏آورد، اقامه مي‏كنم.
كعب الاحبار اين عبارت را، «دوازده قيّم» ترجمه كرده و بعضي از ايشان نيز «دوازده امام» ترجمه كرده‏اند. متن اصلي در تورات و در منابع سني و شيعه موجود است و اين مؤيدي است بر بشارت پيامبر(ص).
نكته بعد اين كه ملاحظه مي‏كنيم در حديث قدسي از اصحاب و شيعيان ائمه غير از اصحاب امام صادق(ع) نام برده مي‌شود، وليكن هنگامي كه آخر حديث لوح، كلام به امام مهدي مي‏رسد در آخر حديث لوح، خداوند به تفصيل از اولياي امام(ع) سخن مي‏گويد. از آن‌ها به «اولياء الله» تعبير مي‏كند و مي‏گويد:
و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل كنم، با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است پس در زمان ظهورش اولياي من ذليل مي‏شوند..
ملاحظه بفرماييد، خداوند تعالي اصحاب امام صادق(ع) را منسوب مي‏كند به اين‌كه حاملان احاديث اهل بيت(ع) هستند بعد از اين كه فتنه‏هاي شديدي به شيعه مي‏رسد و آن‌ها را به امام صادق(ع) منسوب مي‏كند.
امّا هنگامي كه از اصحاب مهدي(ع) صحبت مي‌كند، آن‌ها را به خودش منسوب كرده، تعبير «اوليائي» به كار مي‌برد. سپس از اين‌كه طاغيان، آن‌ها را ذليل مي‏كنند، مي‏كشند و آواره مي‏كنند، صحبت به ميان مي‌آيد؛ تا آن‌جا كه مي‏گويد:
آنان حقاً اولياي من هستند.
اميدوارم توفيق پيدا كنم فرق افراد عصر غيبت و عصر ظهور را بيان كنم.
اين‌جا ملاحظه مي‏كنيم كه فرمايش خداوند تبارك تعالي از امام مهدي(ع) در قالب صحبت از ياران ايشان و مؤمنين در زمان ايشان آمده است، پس چرا مي‌گويد:
با ايشان تمامي فتنه‏هاي تاريك را دفع مي‏كنم و به واسطه ايشان فتنه‏ها و زلزله‏ها را برمي‏دارم.
چرا نگفت با او؟ مثل اين‌كه خداوند تعالي مي‏گويد همانا وجود وليّ من مهدي، بالاتر از اين است كه بگويم با او دفع فتنه‏ها و زلزله‏ها مي‏كنم. پس اين‌ها را با خادمان و يارانش دفع مي‏كنم و او سرور و آقاي ايشان است و توانايي‏هايي كه فقط به او عطا شده، بسيار بالاتر از اين‌هاست.
چيزي را كه اكنون نقل مي‏كنم، از مرحوم سيد جمال‌الدين خوانساري صاحب روضات الجنات، و از اكابر علماي ماست، مطلب را روشن مي‏كند. ايشان وصيت كرده قبري در خارج از اصفهان برايش آماده كنند؛ در حالي‌كه در شهر، قبرستاني تاريخي كه مؤمنين علاقمند به دفن در آن بودند، وجود داشت؛ چرا كه پر از علما و صالحين بود. هنگامي كه از دليل اين كار از ايشان سؤال كردند سكوت كرد. اصرار كردند تا اين‌كه بيان كرد:
دوستي تاجر داشتم كه به صداقت و ديانتش اعتماد داشتم و به من اصرار كرد كه وصيّ او باشم. پس قبول كردم علي‏رغم آن‌كه وصايت احدي را قبول نمي‏كردم و اين قصه را او برايم نقل كرد. او گفت:
از راه عراق به حج بيت‏ الله الحرام رفتم تا در رفت و برگشتم به زيارت ائمه(ع) نايل آيم. هنگامي كه به نجف رسيدم، حواله‏اي نزد من بود. خواستم در روز حركت قافله آن‌را تسليم كنم، امّا تا مغرب تأخير كردم و وقتي آمدم تا به قافله ملحق شوم، فهميدم كه قافله رفته است و در سورالنجف را قفل كرده‌اند. پس آن شب را در داخل سور گذراندم و اول صبح سريع خارج شدم تا به قافله ملحق شوم، ولي هر چقدر در صحرا پياده مي‏رفتم آن‌ها را نمي‏يافتم! متحير به نجف برگشتم و ديدم كه باب سور هم بسته است پس شب را خارج سور گذراندم. در نيمه‏هاي شب ناگهان شخص درويشي را كه لباس‌هاي كهنه‏اي پوشيده بود ديدم. به من گفت: «تو ديشب از قافله جا مانده‌اي، چرا نماز شب را ترك كردي؟ بلند شو و با من بيا!» پس چند گام بيشتر با او برنداشته بودم كه شخصي جليل‏القدر را ديدم كه به ما نگاه كرد و به درويش گفت: «او را به مكه ببر»! درويش به من گفت: برو و فلان وقت بيا». در وقتي كه وعده داده شده بود رفتم وي به من گفت: «پشت سر من بيا و قدم‌هايت را جاي قدم من بگذار». خود جلوي من قرار گرفت و چند قدمي نرفته بود كه خودم را در مكه يافتم. پس خواست با من وداع كند. به او گفتم: بسيار بر من منت مي‏گذاريد، اگر لطفتان را كامل كنيد و بعد از حج، مرا به نجف بازگرداني. قبول كرد و در روز و مكان خاصي با من قرار گذاشت. بعد از آن‌كه مناسك حج را كامل كردم، به سمت آن مكان رفتم و او را يافتم. همان‌طور كه مرتبه اول گفته بود: «به من گفت پشت سر من بيا و قدم‌هايت را در جاي قدم‌هاي من قرار ده» و باز، بعد از چند قدمي ديدم كه در نجف هستم. به من گفت: « اين جريان را به رفقايت مگو! به ايشان بگو كه با يكي از ايشان آمدم و قبل از شما رسيدم». سپس به من گفت: «من با تو كاري دارم» گفتم: من حاضرم، كارتان چيست؟ گفت: «در اصفهان به تو خواهم گفت».
به اصفهان برگشتم، تا آن‌كه روزي دوست درويشم را در ميان حمالان بازار اصفهان ديدم، به سمت من آمد و به من گفت: «من همان كسي هستم كه تو را به مكه رسانيدم و الان وقت كارم است كه به من وعده داده بودي!» گفتم: بله كارتان چيست؟ گفت: «من در فلان مكان زندگي مي‏كنم و در فلان روز مي‏ميرم، پس به مكان زندگي‌ام بيا و در صندوق من هشت تومان است، آن‌ها را براي كفن و دفن خرج كن. سپس مرا به مكاني كه قبر خود انتخاب كرده بود برد و گفت: «مرا اين‌جا دفن كن»!
صاحب روضات الجنات گفت: اين همان مكاني است كه آن وليّ خدا انتخاب كرده بود، من هم اين‌جا را براي دفن انتخاب كرده‏ام.
اين تنها سطح خادمي از اصحاب ايشان(ع) است. پس هنگامي‌كه خادمانشان كار «آصف بن برخيا» را انجام مي‏دهند، خود آن حضرت ـ صلوات‏الله‏عليه ـ چگونه خواهد بود؟
اي حسرت بر عمرمان كه گذشت و نفهميديم كه چه كرديم و از چه كسي دور شديم؟ چقدر، از او ياد كرديم تا كه او ما را ياد كند؟ و چقدر براي او كار كرديم تا برايمان جبران كند؟
او امامي است كه خداوند تعالي از او به اين نحو ياد مي‏كند كه، همانا او خاتم‏الائمه، كامل‌كنندة ايشان و رحمة للعالمين است و با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است.
خداوند سبحان تعبير « رحمة للعالمين» را جز براي رسول‏الله(ص) كه فرموده:
و ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين.2
فقط براي يك نفر ديگر به كار برده وآن حضرت صاحب الزمان(ع) مي‏باشد.
ما نمي‏توانيم معناي رحمة للعالمين را بفهميم مگر آن كه معناي: « الحمدلله رب العالمين» را بفهميم.
دليل آن، اين است كه ربوبيّت عوالم وجودي؛ ملك و ملكوت، داراي مغز و پوسته‏اي است:
اما لايه ظاهري كه عالم ملك است، نيازمند ربوبيت و تربيت به واسطة اسم « الرحمن» است تا به سمت تكاملش سير كند و اما مغزي كه عالم ملكوت است، نيازمند به ربوبيت با اسم «الرحيم» است تا به كمالش نايل آيد.
همانا قرآن براي تمامي مردم و به طور اخص براي كساني كه مي‏فهمند، معجزه است. اين‌ها كساني هستند كه درك مي‏كنند كمال بشريت به جز با قرآن كه بر قلب سيدالمرسلين(ص) نازل شده است، متحقق نمي‏شود. تنها دو نفر مظهر هر دو اسم ـ الرحمن و الرحيم ـ مي‌باشند: خاتم النبيين(ص) و خاتم الوصيين امام مهدي(ع).
اين مقام حجت‏بن الحسن ـ ارواحنا له الفداء ـ مي‏باشد و انسان فقط وقتي كه به اهليّت معرفت راه پيدا كند او را مي‏شناسد: و به مغز حكمت و علم مي‏رسد. هر اندازه در مناطق وجود و تعقل جلو برود، مي‏فهمد كه همانا فاعلي كه وجود از اوست، ذات خالق مقدس ـ خداي عزوجل ـ است و كسي‌كه وجود در همة عوالم، قائم به اوست حجت خدا بر مخلوقاتش حضرت حجت‌بن الحسن ـ صلوات الله عليه ـ مي‏باشد.
اين گسترة ولايت امام مهدي(ع) و عظمت مقام آن حضرت ـ ارواحنا له الفداء ـ است. به روايات اهل بيت(ع) رجوع كنيد و آن‌ها را بخوانيد و از آن چيزي بفهميد و به مردم، آن‌چه كه از مقام پيامبر(ص) و اهل بيتش(ع)، مخصوصاً امام مهدي(ع) فهميديد؛ بشناسانيد، چرا كه در زمان ما مظلومي مثل آن حضرت(ع) يافت نمي‏شود.
ايشان آن وجود مقدسي هستند كه اگر خداوند او را خلق نمي‏كرد، عهدش در لوحي كه به سوي پيامبرش فرستاده و با وصفي كه براي پيامبرش به كار برده ـ رحمة للعالمين ـ ختم نمي‏شد.
اما ساير صفات امام در عهد لوح عبارتند از: «با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب(ع) است». فرصت نداريم كه كمال موسي و بهاء عيسي را تبيين كنيم. به صبر ايوب اشاره مي‏كنم كه او مَثلي در صبر پيامبران(ص) مي‏باشد. آيا صبورتر از انساني كه حجاب‌ها براي او برداشته شده است و او امور را به صورت واقعي ولو بعد از گذشت زمان ـ مي‏بيند، ديده‏ايد، قبر جده‏اش صديقة كبري را زيارت مي‏كند و ظلم‌هايي را كه به آن مخدره شده است، مجسم مي‏بيند و پهلوي شكسته و جسم ضعيف آن حضرت(س) را مي‏بيند.
ايشان قبر جدش موسي بن جعفر(ع) را زيارت مي‏كند، پس ساق پاي ايشان را كه به واسطة زنجيرها زخم شده، و بدنش را كه به واسطه سم ضعيف شده، مشاهده مي‌نمايد.
و جدش علي بن موسي الرضا(ع) را زيارت مي‏كند پس صورتش كه سمّ آن را تغيير داده، مي‏بيند؛ در نجف ضربة شمشيري كه بر فرق جدش فرود آمده را مي‏بيند.
سپس به كربلا عروج مي‏كند و آن بدني را كه بر خاك افتاده است مي‏بيند كه حتي ملائكه نمي‏توانند آن را نظاره كنند! بله، يقيناً او صبر ايوب دارد...
پروردگارا! ما مقصريم. پروردگارا! ما قاصريم. پروردگارا به حرمتي كه ولي‌ّات حضرت حجت(ع) نزد تو دارد، حرمتي كه در عهد با پيامبرت به وسيله جبرئيل بر لوحي از جانب خودت نازل كردي، و در آن مقام ياران امام مهدي(ع) را بيان كردي، و اين‌كه به واسطة ايشان بلا و فتنه‏ها را دفع مي‏كني و مقام خودش را در درجه‏اي بالاتر از مقام ايشان قرار دادي، از گناهان ما بگذر و لطفت را شامل حال ما كن كه ما محتاج يك نگاه او هستيم.
پروردگارا! آن چيزي كه از تو طلب كرديم، به حقي كه از تو بر اوست و حرمتي كه او نزد تو دارد و حقي كه با او قرار داده‏اي و حرمتي كه براي او قرار داده‏اي، نگاهش را شامل حال ما بفرما و ما را مشمول دعاي خير آن بزرگوار قرار ده.

پي‌نوشت‌ها:

٭ متن عربي برگرفته از: الحق‌المبين في معرفة المعصومين(ع)، علي كوراني.
1. سورة نور (24)، آية 35.
2. سورة نساء (4)، آية 107.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط