امام مهدي(علیه السلام) در حديث لوح
مترجم: سيـد محـمد حسين هــــاشــميــــان
منبع:ماهنامه موعود
منبع:ماهنامه موعود
سخــنرانــي آيـتالله العـــظمي وحـــيـد خــــراســـاني
قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست!
كلام معصوم داراي ابعاد مختلف؛ ظاهر و باطن است، زيرا از ناحيه كساني صادر شده كه خداوند تبارك و تعالي، احاطه خاص وجودي به آنها عنايت فرموده است. پس كلام ايشان، صادر شده از ناحيه همين احاطه است و مانند كسي نيست كه كمي احاطه داشته، اما زياد حرف ميزند.كلام آنها ، همه مردم را در همة دورانها، مخاطب قرار ميدهد و به همين دليل در آن، براي خاص و عام علومي وجود دارد. كلام معصومين(ع) براي عوام، عبادت و براي خواص، اشارت است.احاديث آنها در سطوح مختلف، بنا به موضوع يا بنابر نقل راوي از معني، متفاوت است. بعضي از اين احاديث با مطالب بلند مرتبهاش، به جايگاه عظيمي ميرسد كه عقول را در حيرت فرو ميبرد. «حديث لوح» يكي از اين احاديث است كه شيخ كليني در كتاب كافي نقل كرده است. هنگامي كه به آن مراجعه ميكنيد، در مييابيد كه اين حديث، از مقامي نزد ابيبصير برخوردار است كه به عبدالرحمن بن سالم ميگويد:
اگر در تمامي عمرت، به غير از اين حديث چيزي نميشنيدي؛ همين حديث براي تو كافي بود پس آن را جز براي اهلش، براي كسي بازگو مكن.
و آن اين است:
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود كه من با تو كاري دارم. چه وقتي ميتوانم كه پيش تو بيايم و از تو سؤالاتي بكنم؟
جابر عرض كرد: هر وقتي كه دوست داشتيد. پس روزي نزد او رفت و به او گفت: اي جابر! مرا از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسولالله(ص)، ديدي و آنچه كه مادرم از مكتوبات آن لوح در اختيار تو گذاشته، باخبر كن!
جابر عرض كرد: قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! ايشان فرمودند:
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا هديه داده است. در آن، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء از فرزندانم ميباشد. پدرم آن را به من عطا فرموده است تا با آن، مرا بشارت دهد.
جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه(س) آن را به من نشان دادند. آن را خواندم و از روي آن نوشتم.
پدرم فرمود: «آيا نسخهاي كه از آن برداشتهاي، نزد تو موجود است تا به من نشان دهي»؟
عرض كرد: بلي. پس پدرم با او به منزل جابر رفت. جابر صحيفهاي از پوست نازك بيرون آورد.
پدرم گفت: اي جابر! كتاب را نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر نگاه به نسخهاش ميكرد و پدرم ميخواند، حتي يك حرف هم مخالف نوشته نبود.
پس جابر گفت: به خداوند سوگند همينطور است كه شما خواندي، در لوح نوشته شده بود:
« بسماللهالرّحمنالرحيم، اين كتابي است از سوي خداوند عزيز حكيم، براي محمد، پيامبر؛ نور، سفير، حجاب و دليلش. روحالامين از سوي پروردگار عالميان بر او نازل گشته است. اي محمد! نامهاي مرا تعظيم كن و نعمتهايم را شاكر باش و آنها را انكار مكن. همانا من خدايي هستم كه به غير از من معبودي نيست؛ كوبندة ستمكاران، پيروزيبخش ستمديدگان و حاكم دين. همانا خداوندي هستم كه به غير از من معبودي نيست، هر كس كه غير از فضل مرا اميد داشته يا از غير از عدل من بهراسد، او را آنچنان عذابي كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم. تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن. همانا من پيغمبري مبعوث نكردم كه روزهايش اكمال نشد و مدتش به سر رسيد مگر اينكه براي او وصياي قرار دادم. همانا من تو را بر انبيا برتري دادم و وصيات را بر اوصيا، و تو را گرامي داشتم با دو بچه شير و دو نوهات حسن و حسين. پس همانا حسن را معدن علم خود، پس از گذران مدت پدرش و حسين را خازن وحي خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامي داشتم و او به وسيلة آن به سعادت رسيد. پس همانا او برترين كساني است كه شهيد شدهاند و بالاترين شهدا از لحاظ درجه است. كلمة تامّة خود را با او قرار دادم و حجت بالغهام نزد اوست. با عترت او پاداش ميدهم و عقاب مينمايم. اولين آنها، علي، سيد عابدان و زينت اولياي گذشتة من است و پسرش شبيه جدش محمد است كه باقر علم و معدن حكمت من است. شككنندگان در جعفر، هلاك خواهند شد، منكر او منكر من است. اين قول، حقيقتاً از سوي من پابرجاست كه گرامي ميدارم جايگاه جعفر را و او را در مورد شيعيان، ياران و دوستانش، خوشحال ميكنم. بعد از او براي موسي فتنهاي كور و تاريك رخ خواهد داد.
حجت من مخفي نميماند، و همانا اولياي من از جام وفادارتر مينوشند. هر كس هر كدام از آنها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و هر كس آيهاي از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته است.
واي بر افترابندان و منكران! پس از اتمام مدت موسي، بندهام و حبيبم و برگزيدهام علي، وليّ و ياور من و كسي است كه سختي نبوت را بر دوش او ميگذارم و او را با تصدي آن امتحان ميكنم. او را عفريتي مستكبر ميكشد، و در شهري كه بندة صالح بنا كرده است، در كنار بدترين خلايقم دفن ميشود. اين قول بر من ثابت است كه او را با پسرش محمد مسرور سازم؛ جانشين پس از او و وارث علمش. پس او معدن علم من، جايگاه سرّم و حجتم بر مخلوقات است. بندهاي به او ايمان نميآورد، مگر آنكه بهشت را جايگاه او قرار ميدهم و شفاعتش را در مورد70 نفر از خويشانش كه همگي مستوجب آتش هستند ميپذيرم و سعادت به پسرش، علي؛ ولي من و ياورم و شاهد در خلقم و امين من بر وصيم ختم ميشود.
از او دعوت كننده به راهم و خازن علمم، حسن را بهوجود ميآورم و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل ميكنم. او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب دارد. پس در زمان او، اولياي من ذليل گشته، سرهاي آنها هديه داده شود، همانطور كه سرهاي رؤساي ترك و ديلم هديه ميشوند. پس كشته و سوزانده شوند و در خوف و رعب و هراس به سر برند. زمين با خونهاي آنها رنگين ميشود و فرياد و فغان زنانشان بالا ميرود. آنان به حتم اولياي من هستند. با آنها، تمامي فتنههاي كور و تاريك را دفع ميكنم و به واسطه آنها زلزلهها را برداشته، غل و زنجيرها را باز ميكنم. آنها كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنها است و آنها هدايت شدگانند».
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا(ص) هديه نموده و پدرم به من عطا فرموده است تا با آن مرا بشارت دهد.
مشخص ميشود كه شأن نزول اين لوح، به مناسبت ولادت امام حسين(ع) بوده و همانا خداوند تعالي و پيامبرش در روز اول ولادتش، او را از آنچه كه بر ايشان ـ امام حسين(ع) ـ جاري ميشود، باخبر ميكنند و چارهاي از اين موضوع نبوده است. امام حسين(ع) داراي جاذبة خاصي در قلبها هستند، به طوري كه به مجرد آنكه نامش ذكر ميشود، آن جاذبه در قلبها پديدار ميشود:
همانا براي حسين(ع) محبتي مخفي در قلبهاي مؤمنين وجود دارد.
پس خود او و طفوليتش در قلب مادرش زهرا(س) چگونه است؟ و حالِ مادرش چگونه است هنگامي كه ميفهمد كه طفلش كه الان يك روزه است، سرش را با غريبي و تنهايي، كنار فرات جدا ميكنند؟
اينجاست كه مقام فاطمه(س) نزد خداي تعالي متجلي ميشود، و زمان بشارت الهي به حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) به واسطة ائمه معصومين(ع) از ذريه حسين(ع) و به واسطه نقش آنها در اين امت تا مهدي(ع) كه ذخيره اصلاحگر عالم است، فرا ميرسد.
پس حضرت زهرا(س) فرمود: اين كتابي است كه خداوند به رسول خدا(ص) اهدا فرموده است؛ در آن اسم پدرم، شوهرم، اسم دو فرزندم و اسم اوصياي از فرزندانم ميباشد و آن را پدرم به من عطا فرموده تا با آن مرا بشارت دهد.
اين كتابي است از خداوند عزيز حكيم به محمد پيامبرش...
اسم عزت و اسم حكمت را با هم جمع نموده است و اين بحثي است كه تنها به اشارهاي به آن، اكتفا ميكنيم و قرائت را ادامه ميدهيم تا بفهميم كه اين كتاب از كيست! و به سوي كيست؟
عناوين گوينده و مخاطب را ملاحظه كنيد.
گوينده: خداوند عزيز و كليم.
مخاطب: پيامبر او، نور، سفيرش، حجاب و دليلش.
در هر يك از اين عناوين، بحثي است كه وقت ما براي پرداختن به آن كافي نيست، فقط ميخواهم كه در كلمه «نورش» تأمل كنيد. خداوند متعال در آخر آيه نور ميفرمايد:
يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليم.1
خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت ميكند، و اين مثلها را خدا براي مردم ميزند و خدا به هر چيزي داناست.
آن چه كه ميخواهم اشاره كنم اين است كه هر كسي در اين حديث قدسي دقيق شود، ملاحظه ميكند؛ اولاً در اين حديث، نامهاي همه ائمه معصومين(ع) و خصوصيات مهم آنها كاملاً ذكر شده و اين مطابق است با آنچه از اخبار صحيحه از ذكر ائمه از لحاظ تعداد و اسماء در تورات و انجيل، قبل از تحريفشان موجود بوده است. البته نصي در تورات بعد از تحريف باقيمانده است كه تعداد ائمه(ع) را بيان ميكند! اين موضوع را «ابنكثير» در البداية والنهاية ج 6، صفحة 280 آورده است:
در توراتي كه دست اهل كتاب است اين مضمون است: «همانا خداي تعالي به ابراهيم، اسماعيل را بشارت داد و همانا او را رشد داد و زياد كرد و از فرزندانش دوازده عظيم قرار داد».
منظور ابن كثير آن چيزي است كه در تورات فعلي است. در عهد قديم و جديد، سفر آفرينش، صحاح هفدهم، آمده است: ابراهيم به خداوند گفت:
اي كاش اسماعيل در حالي كه امام تو ميبود زندگاني ميگذراند. پس خداوند گفت: ساره همسرت، پسري براي تو به دنيا ميآورد و به اسحاق صدايش ميزني و عهد مرا اقامه ميكند و با او عهدي ابدي نسل به نسل منتقل ميشود.
و اما اسماعيل، آنچه را كه دربارة او گفتي شنيدم، آگاه باش كه من او را مبارك گردانم و به ثمر نشانم و نسل او را زياد گردانم. از او دوازده رئيس متولّد ميشود و او را امتي بزرگ قرار ميدهم، ولي عهدم را با اسحاق كه ساره در اين وقت در سال آينده به دنيا ميآورد، اقامه ميكنم.
كعب الاحبار اين عبارت را، «دوازده قيّم» ترجمه كرده و بعضي از ايشان نيز «دوازده امام» ترجمه كردهاند. متن اصلي در تورات و در منابع سني و شيعه موجود است و اين مؤيدي است بر بشارت پيامبر(ص).
نكته بعد اين كه ملاحظه ميكنيم در حديث قدسي از اصحاب و شيعيان ائمه غير از اصحاب امام صادق(ع) نام برده ميشود، وليكن هنگامي كه آخر حديث لوح، كلام به امام مهدي ميرسد در آخر حديث لوح، خداوند به تفصيل از اولياي امام(ع) سخن ميگويد. از آنها به «اولياء الله» تعبير ميكند و ميگويد:
و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل كنم، با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است پس در زمان ظهورش اولياي من ذليل ميشوند..
ملاحظه بفرماييد، خداوند تعالي اصحاب امام صادق(ع) را منسوب ميكند به اينكه حاملان احاديث اهل بيت(ع) هستند بعد از اين كه فتنههاي شديدي به شيعه ميرسد و آنها را به امام صادق(ع) منسوب ميكند.
امّا هنگامي كه از اصحاب مهدي(ع) صحبت ميكند، آنها را به خودش منسوب كرده، تعبير «اوليائي» به كار ميبرد. سپس از اينكه طاغيان، آنها را ذليل ميكنند، ميكشند و آواره ميكنند، صحبت به ميان ميآيد؛ تا آنجا كه ميگويد:
آنان حقاً اولياي من هستند.
اميدوارم توفيق پيدا كنم فرق افراد عصر غيبت و عصر ظهور را بيان كنم.
اينجا ملاحظه ميكنيم كه فرمايش خداوند تبارك تعالي از امام مهدي(ع) در قالب صحبت از ياران ايشان و مؤمنين در زمان ايشان آمده است، پس چرا ميگويد:
با ايشان تمامي فتنههاي تاريك را دفع ميكنم و به واسطه ايشان فتنهها و زلزلهها را برميدارم.
چرا نگفت با او؟ مثل اينكه خداوند تعالي ميگويد همانا وجود وليّ من مهدي، بالاتر از اين است كه بگويم با او دفع فتنهها و زلزلهها ميكنم. پس اينها را با خادمان و يارانش دفع ميكنم و او سرور و آقاي ايشان است و تواناييهايي كه فقط به او عطا شده، بسيار بالاتر از اينهاست.
چيزي را كه اكنون نقل ميكنم، از مرحوم سيد جمالالدين خوانساري صاحب روضات الجنات، و از اكابر علماي ماست، مطلب را روشن ميكند. ايشان وصيت كرده قبري در خارج از اصفهان برايش آماده كنند؛ در حاليكه در شهر، قبرستاني تاريخي كه مؤمنين علاقمند به دفن در آن بودند، وجود داشت؛ چرا كه پر از علما و صالحين بود. هنگامي كه از دليل اين كار از ايشان سؤال كردند سكوت كرد. اصرار كردند تا اينكه بيان كرد:
دوستي تاجر داشتم كه به صداقت و ديانتش اعتماد داشتم و به من اصرار كرد كه وصيّ او باشم. پس قبول كردم عليرغم آنكه وصايت احدي را قبول نميكردم و اين قصه را او برايم نقل كرد. او گفت:
از راه عراق به حج بيت الله الحرام رفتم تا در رفت و برگشتم به زيارت ائمه(ع) نايل آيم. هنگامي كه به نجف رسيدم، حوالهاي نزد من بود. خواستم در روز حركت قافله آنرا تسليم كنم، امّا تا مغرب تأخير كردم و وقتي آمدم تا به قافله ملحق شوم، فهميدم كه قافله رفته است و در سورالنجف را قفل كردهاند. پس آن شب را در داخل سور گذراندم و اول صبح سريع خارج شدم تا به قافله ملحق شوم، ولي هر چقدر در صحرا پياده ميرفتم آنها را نمييافتم! متحير به نجف برگشتم و ديدم كه باب سور هم بسته است پس شب را خارج سور گذراندم. در نيمههاي شب ناگهان شخص درويشي را كه لباسهاي كهنهاي پوشيده بود ديدم. به من گفت: «تو ديشب از قافله جا ماندهاي، چرا نماز شب را ترك كردي؟ بلند شو و با من بيا!» پس چند گام بيشتر با او برنداشته بودم كه شخصي جليلالقدر را ديدم كه به ما نگاه كرد و به درويش گفت: «او را به مكه ببر»! درويش به من گفت: برو و فلان وقت بيا». در وقتي كه وعده داده شده بود رفتم وي به من گفت: «پشت سر من بيا و قدمهايت را جاي قدم من بگذار». خود جلوي من قرار گرفت و چند قدمي نرفته بود كه خودم را در مكه يافتم. پس خواست با من وداع كند. به او گفتم: بسيار بر من منت ميگذاريد، اگر لطفتان را كامل كنيد و بعد از حج، مرا به نجف بازگرداني. قبول كرد و در روز و مكان خاصي با من قرار گذاشت. بعد از آنكه مناسك حج را كامل كردم، به سمت آن مكان رفتم و او را يافتم. همانطور كه مرتبه اول گفته بود: «به من گفت پشت سر من بيا و قدمهايت را در جاي قدمهاي من قرار ده» و باز، بعد از چند قدمي ديدم كه در نجف هستم. به من گفت: « اين جريان را به رفقايت مگو! به ايشان بگو كه با يكي از ايشان آمدم و قبل از شما رسيدم». سپس به من گفت: «من با تو كاري دارم» گفتم: من حاضرم، كارتان چيست؟ گفت: «در اصفهان به تو خواهم گفت».
به اصفهان برگشتم، تا آنكه روزي دوست درويشم را در ميان حمالان بازار اصفهان ديدم، به سمت من آمد و به من گفت: «من همان كسي هستم كه تو را به مكه رسانيدم و الان وقت كارم است كه به من وعده داده بودي!» گفتم: بله كارتان چيست؟ گفت: «من در فلان مكان زندگي ميكنم و در فلان روز ميميرم، پس به مكان زندگيام بيا و در صندوق من هشت تومان است، آنها را براي كفن و دفن خرج كن. سپس مرا به مكاني كه قبر خود انتخاب كرده بود برد و گفت: «مرا اينجا دفن كن»!
صاحب روضات الجنات گفت: اين همان مكاني است كه آن وليّ خدا انتخاب كرده بود، من هم اينجا را براي دفن انتخاب كردهام.
اين تنها سطح خادمي از اصحاب ايشان(ع) است. پس هنگاميكه خادمانشان كار «آصف بن برخيا» را انجام ميدهند، خود آن حضرت ـ صلواتاللهعليه ـ چگونه خواهد بود؟
اي حسرت بر عمرمان كه گذشت و نفهميديم كه چه كرديم و از چه كسي دور شديم؟ چقدر، از او ياد كرديم تا كه او ما را ياد كند؟ و چقدر براي او كار كرديم تا برايمان جبران كند؟
او امامي است كه خداوند تعالي از او به اين نحو ياد ميكند كه، همانا او خاتمالائمه، كاملكنندة ايشان و رحمة للعالمين است و با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است.
خداوند سبحان تعبير « رحمة للعالمين» را جز براي رسولالله(ص) كه فرموده:
و ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين.2
فقط براي يك نفر ديگر به كار برده وآن حضرت صاحب الزمان(ع) ميباشد.
ما نميتوانيم معناي رحمة للعالمين را بفهميم مگر آن كه معناي: « الحمدلله رب العالمين» را بفهميم.
دليل آن، اين است كه ربوبيّت عوالم وجودي؛ ملك و ملكوت، داراي مغز و پوستهاي است:
اما لايه ظاهري كه عالم ملك است، نيازمند ربوبيت و تربيت به واسطة اسم « الرحمن» است تا به سمت تكاملش سير كند و اما مغزي كه عالم ملكوت است، نيازمند به ربوبيت با اسم «الرحيم» است تا به كمالش نايل آيد.
همانا قرآن براي تمامي مردم و به طور اخص براي كساني كه ميفهمند، معجزه است. اينها كساني هستند كه درك ميكنند كمال بشريت به جز با قرآن كه بر قلب سيدالمرسلين(ص) نازل شده است، متحقق نميشود. تنها دو نفر مظهر هر دو اسم ـ الرحمن و الرحيم ـ ميباشند: خاتم النبيين(ص) و خاتم الوصيين امام مهدي(ع).
اين مقام حجتبن الحسن ـ ارواحنا له الفداء ـ ميباشد و انسان فقط وقتي كه به اهليّت معرفت راه پيدا كند او را ميشناسد: و به مغز حكمت و علم ميرسد. هر اندازه در مناطق وجود و تعقل جلو برود، ميفهمد كه همانا فاعلي كه وجود از اوست، ذات خالق مقدس ـ خداي عزوجل ـ است و كسيكه وجود در همة عوالم، قائم به اوست حجت خدا بر مخلوقاتش حضرت حجتبن الحسن ـ صلوات الله عليه ـ ميباشد.
اين گسترة ولايت امام مهدي(ع) و عظمت مقام آن حضرت ـ ارواحنا له الفداء ـ است. به روايات اهل بيت(ع) رجوع كنيد و آنها را بخوانيد و از آن چيزي بفهميد و به مردم، آنچه كه از مقام پيامبر(ص) و اهل بيتش(ع)، مخصوصاً امام مهدي(ع) فهميديد؛ بشناسانيد، چرا كه در زمان ما مظلومي مثل آن حضرت(ع) يافت نميشود.
ايشان آن وجود مقدسي هستند كه اگر خداوند او را خلق نميكرد، عهدش در لوحي كه به سوي پيامبرش فرستاده و با وصفي كه براي پيامبرش به كار برده ـ رحمة للعالمين ـ ختم نميشد.
اما ساير صفات امام در عهد لوح عبارتند از: «با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب(ع) است». فرصت نداريم كه كمال موسي و بهاء عيسي را تبيين كنيم. به صبر ايوب اشاره ميكنم كه او مَثلي در صبر پيامبران(ص) ميباشد. آيا صبورتر از انساني كه حجابها براي او برداشته شده است و او امور را به صورت واقعي ولو بعد از گذشت زمان ـ ميبيند، ديدهايد، قبر جدهاش صديقة كبري را زيارت ميكند و ظلمهايي را كه به آن مخدره شده است، مجسم ميبيند و پهلوي شكسته و جسم ضعيف آن حضرت(س) را ميبيند.
ايشان قبر جدش موسي بن جعفر(ع) را زيارت ميكند، پس ساق پاي ايشان را كه به واسطة زنجيرها زخم شده، و بدنش را كه به واسطه سم ضعيف شده، مشاهده مينمايد.
و جدش علي بن موسي الرضا(ع) را زيارت ميكند پس صورتش كه سمّ آن را تغيير داده، ميبيند؛ در نجف ضربة شمشيري كه بر فرق جدش فرود آمده را ميبيند.
سپس به كربلا عروج ميكند و آن بدني را كه بر خاك افتاده است ميبيند كه حتي ملائكه نميتوانند آن را نظاره كنند! بله، يقيناً او صبر ايوب دارد...
پروردگارا! ما مقصريم. پروردگارا! ما قاصريم. پروردگارا به حرمتي كه وليّات حضرت حجت(ع) نزد تو دارد، حرمتي كه در عهد با پيامبرت به وسيله جبرئيل بر لوحي از جانب خودت نازل كردي، و در آن مقام ياران امام مهدي(ع) را بيان كردي، و اينكه به واسطة ايشان بلا و فتنهها را دفع ميكني و مقام خودش را در درجهاي بالاتر از مقام ايشان قرار دادي، از گناهان ما بگذر و لطفت را شامل حال ما كن كه ما محتاج يك نگاه او هستيم.
پروردگارا! آن چيزي كه از تو طلب كرديم، به حقي كه از تو بر اوست و حرمتي كه او نزد تو دارد و حقي كه با او قرار دادهاي و حرمتي كه براي او قرار دادهاي، نگاهش را شامل حال ما بفرما و ما را مشمول دعاي خير آن بزرگوار قرار ده.
قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست!
كلام معصوم داراي ابعاد مختلف؛ ظاهر و باطن است، زيرا از ناحيه كساني صادر شده كه خداوند تبارك و تعالي، احاطه خاص وجودي به آنها عنايت فرموده است. پس كلام ايشان، صادر شده از ناحيه همين احاطه است و مانند كسي نيست كه كمي احاطه داشته، اما زياد حرف ميزند.كلام آنها ، همه مردم را در همة دورانها، مخاطب قرار ميدهد و به همين دليل در آن، براي خاص و عام علومي وجود دارد. كلام معصومين(ع) براي عوام، عبادت و براي خواص، اشارت است.احاديث آنها در سطوح مختلف، بنا به موضوع يا بنابر نقل راوي از معني، متفاوت است. بعضي از اين احاديث با مطالب بلند مرتبهاش، به جايگاه عظيمي ميرسد كه عقول را در حيرت فرو ميبرد. «حديث لوح» يكي از اين احاديث است كه شيخ كليني در كتاب كافي نقل كرده است. هنگامي كه به آن مراجعه ميكنيد، در مييابيد كه اين حديث، از مقامي نزد ابيبصير برخوردار است كه به عبدالرحمن بن سالم ميگويد:
اگر در تمامي عمرت، به غير از اين حديث چيزي نميشنيدي؛ همين حديث براي تو كافي بود پس آن را جز براي اهلش، براي كسي بازگو مكن.
و آن اين است:
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود كه من با تو كاري دارم. چه وقتي ميتوانم كه پيش تو بيايم و از تو سؤالاتي بكنم؟
جابر عرض كرد: هر وقتي كه دوست داشتيد. پس روزي نزد او رفت و به او گفت: اي جابر! مرا از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسولالله(ص)، ديدي و آنچه كه مادرم از مكتوبات آن لوح در اختيار تو گذاشته، باخبر كن!
جابر عرض كرد: قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! ايشان فرمودند:
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا هديه داده است. در آن، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء از فرزندانم ميباشد. پدرم آن را به من عطا فرموده است تا با آن، مرا بشارت دهد.
جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه(س) آن را به من نشان دادند. آن را خواندم و از روي آن نوشتم.
پدرم فرمود: «آيا نسخهاي كه از آن برداشتهاي، نزد تو موجود است تا به من نشان دهي»؟
عرض كرد: بلي. پس پدرم با او به منزل جابر رفت. جابر صحيفهاي از پوست نازك بيرون آورد.
پدرم گفت: اي جابر! كتاب را نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر نگاه به نسخهاش ميكرد و پدرم ميخواند، حتي يك حرف هم مخالف نوشته نبود.
پس جابر گفت: به خداوند سوگند همينطور است كه شما خواندي، در لوح نوشته شده بود:
« بسماللهالرّحمنالرحيم، اين كتابي است از سوي خداوند عزيز حكيم، براي محمد، پيامبر؛ نور، سفير، حجاب و دليلش. روحالامين از سوي پروردگار عالميان بر او نازل گشته است. اي محمد! نامهاي مرا تعظيم كن و نعمتهايم را شاكر باش و آنها را انكار مكن. همانا من خدايي هستم كه به غير از من معبودي نيست؛ كوبندة ستمكاران، پيروزيبخش ستمديدگان و حاكم دين. همانا خداوندي هستم كه به غير از من معبودي نيست، هر كس كه غير از فضل مرا اميد داشته يا از غير از عدل من بهراسد، او را آنچنان عذابي كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم. تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن. همانا من پيغمبري مبعوث نكردم كه روزهايش اكمال نشد و مدتش به سر رسيد مگر اينكه براي او وصياي قرار دادم. همانا من تو را بر انبيا برتري دادم و وصيات را بر اوصيا، و تو را گرامي داشتم با دو بچه شير و دو نوهات حسن و حسين. پس همانا حسن را معدن علم خود، پس از گذران مدت پدرش و حسين را خازن وحي خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامي داشتم و او به وسيلة آن به سعادت رسيد. پس همانا او برترين كساني است كه شهيد شدهاند و بالاترين شهدا از لحاظ درجه است. كلمة تامّة خود را با او قرار دادم و حجت بالغهام نزد اوست. با عترت او پاداش ميدهم و عقاب مينمايم. اولين آنها، علي، سيد عابدان و زينت اولياي گذشتة من است و پسرش شبيه جدش محمد است كه باقر علم و معدن حكمت من است. شككنندگان در جعفر، هلاك خواهند شد، منكر او منكر من است. اين قول، حقيقتاً از سوي من پابرجاست كه گرامي ميدارم جايگاه جعفر را و او را در مورد شيعيان، ياران و دوستانش، خوشحال ميكنم. بعد از او براي موسي فتنهاي كور و تاريك رخ خواهد داد.
حجت من مخفي نميماند، و همانا اولياي من از جام وفادارتر مينوشند. هر كس هر كدام از آنها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و هر كس آيهاي از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته است.
واي بر افترابندان و منكران! پس از اتمام مدت موسي، بندهام و حبيبم و برگزيدهام علي، وليّ و ياور من و كسي است كه سختي نبوت را بر دوش او ميگذارم و او را با تصدي آن امتحان ميكنم. او را عفريتي مستكبر ميكشد، و در شهري كه بندة صالح بنا كرده است، در كنار بدترين خلايقم دفن ميشود. اين قول بر من ثابت است كه او را با پسرش محمد مسرور سازم؛ جانشين پس از او و وارث علمش. پس او معدن علم من، جايگاه سرّم و حجتم بر مخلوقات است. بندهاي به او ايمان نميآورد، مگر آنكه بهشت را جايگاه او قرار ميدهم و شفاعتش را در مورد70 نفر از خويشانش كه همگي مستوجب آتش هستند ميپذيرم و سعادت به پسرش، علي؛ ولي من و ياورم و شاهد در خلقم و امين من بر وصيم ختم ميشود.
از او دعوت كننده به راهم و خازن علمم، حسن را بهوجود ميآورم و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل ميكنم. او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب دارد. پس در زمان او، اولياي من ذليل گشته، سرهاي آنها هديه داده شود، همانطور كه سرهاي رؤساي ترك و ديلم هديه ميشوند. پس كشته و سوزانده شوند و در خوف و رعب و هراس به سر برند. زمين با خونهاي آنها رنگين ميشود و فرياد و فغان زنانشان بالا ميرود. آنان به حتم اولياي من هستند. با آنها، تمامي فتنههاي كور و تاريك را دفع ميكنم و به واسطه آنها زلزلهها را برداشته، غل و زنجيرها را باز ميكنم. آنها كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنها است و آنها هدايت شدگانند».
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا(ص) هديه نموده و پدرم به من عطا فرموده است تا با آن مرا بشارت دهد.
مشخص ميشود كه شأن نزول اين لوح، به مناسبت ولادت امام حسين(ع) بوده و همانا خداوند تعالي و پيامبرش در روز اول ولادتش، او را از آنچه كه بر ايشان ـ امام حسين(ع) ـ جاري ميشود، باخبر ميكنند و چارهاي از اين موضوع نبوده است. امام حسين(ع) داراي جاذبة خاصي در قلبها هستند، به طوري كه به مجرد آنكه نامش ذكر ميشود، آن جاذبه در قلبها پديدار ميشود:
همانا براي حسين(ع) محبتي مخفي در قلبهاي مؤمنين وجود دارد.
پس خود او و طفوليتش در قلب مادرش زهرا(س) چگونه است؟ و حالِ مادرش چگونه است هنگامي كه ميفهمد كه طفلش كه الان يك روزه است، سرش را با غريبي و تنهايي، كنار فرات جدا ميكنند؟
اينجاست كه مقام فاطمه(س) نزد خداي تعالي متجلي ميشود، و زمان بشارت الهي به حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) به واسطة ائمه معصومين(ع) از ذريه حسين(ع) و به واسطه نقش آنها در اين امت تا مهدي(ع) كه ذخيره اصلاحگر عالم است، فرا ميرسد.
پس حضرت زهرا(س) فرمود: اين كتابي است كه خداوند به رسول خدا(ص) اهدا فرموده است؛ در آن اسم پدرم، شوهرم، اسم دو فرزندم و اسم اوصياي از فرزندانم ميباشد و آن را پدرم به من عطا فرموده تا با آن مرا بشارت دهد.
اين كتابي است از خداوند عزيز حكيم به محمد پيامبرش...
اسم عزت و اسم حكمت را با هم جمع نموده است و اين بحثي است كه تنها به اشارهاي به آن، اكتفا ميكنيم و قرائت را ادامه ميدهيم تا بفهميم كه اين كتاب از كيست! و به سوي كيست؟
عناوين گوينده و مخاطب را ملاحظه كنيد.
گوينده: خداوند عزيز و كليم.
مخاطب: پيامبر او، نور، سفيرش، حجاب و دليلش.
در هر يك از اين عناوين، بحثي است كه وقت ما براي پرداختن به آن كافي نيست، فقط ميخواهم كه در كلمه «نورش» تأمل كنيد. خداوند متعال در آخر آيه نور ميفرمايد:
يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليم.1
خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت ميكند، و اين مثلها را خدا براي مردم ميزند و خدا به هر چيزي داناست.
آن چه كه ميخواهم اشاره كنم اين است كه هر كسي در اين حديث قدسي دقيق شود، ملاحظه ميكند؛ اولاً در اين حديث، نامهاي همه ائمه معصومين(ع) و خصوصيات مهم آنها كاملاً ذكر شده و اين مطابق است با آنچه از اخبار صحيحه از ذكر ائمه از لحاظ تعداد و اسماء در تورات و انجيل، قبل از تحريفشان موجود بوده است. البته نصي در تورات بعد از تحريف باقيمانده است كه تعداد ائمه(ع) را بيان ميكند! اين موضوع را «ابنكثير» در البداية والنهاية ج 6، صفحة 280 آورده است:
در توراتي كه دست اهل كتاب است اين مضمون است: «همانا خداي تعالي به ابراهيم، اسماعيل را بشارت داد و همانا او را رشد داد و زياد كرد و از فرزندانش دوازده عظيم قرار داد».
منظور ابن كثير آن چيزي است كه در تورات فعلي است. در عهد قديم و جديد، سفر آفرينش، صحاح هفدهم، آمده است: ابراهيم به خداوند گفت:
اي كاش اسماعيل در حالي كه امام تو ميبود زندگاني ميگذراند. پس خداوند گفت: ساره همسرت، پسري براي تو به دنيا ميآورد و به اسحاق صدايش ميزني و عهد مرا اقامه ميكند و با او عهدي ابدي نسل به نسل منتقل ميشود.
و اما اسماعيل، آنچه را كه دربارة او گفتي شنيدم، آگاه باش كه من او را مبارك گردانم و به ثمر نشانم و نسل او را زياد گردانم. از او دوازده رئيس متولّد ميشود و او را امتي بزرگ قرار ميدهم، ولي عهدم را با اسحاق كه ساره در اين وقت در سال آينده به دنيا ميآورد، اقامه ميكنم.
كعب الاحبار اين عبارت را، «دوازده قيّم» ترجمه كرده و بعضي از ايشان نيز «دوازده امام» ترجمه كردهاند. متن اصلي در تورات و در منابع سني و شيعه موجود است و اين مؤيدي است بر بشارت پيامبر(ص).
نكته بعد اين كه ملاحظه ميكنيم در حديث قدسي از اصحاب و شيعيان ائمه غير از اصحاب امام صادق(ع) نام برده ميشود، وليكن هنگامي كه آخر حديث لوح، كلام به امام مهدي ميرسد در آخر حديث لوح، خداوند به تفصيل از اولياي امام(ع) سخن ميگويد. از آنها به «اولياء الله» تعبير ميكند و ميگويد:
و آن را با پسرش (م ح م د) رحمة للعالمين كامل كنم، با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است پس در زمان ظهورش اولياي من ذليل ميشوند..
ملاحظه بفرماييد، خداوند تعالي اصحاب امام صادق(ع) را منسوب ميكند به اينكه حاملان احاديث اهل بيت(ع) هستند بعد از اين كه فتنههاي شديدي به شيعه ميرسد و آنها را به امام صادق(ع) منسوب ميكند.
امّا هنگامي كه از اصحاب مهدي(ع) صحبت ميكند، آنها را به خودش منسوب كرده، تعبير «اوليائي» به كار ميبرد. سپس از اينكه طاغيان، آنها را ذليل ميكنند، ميكشند و آواره ميكنند، صحبت به ميان ميآيد؛ تا آنجا كه ميگويد:
آنان حقاً اولياي من هستند.
اميدوارم توفيق پيدا كنم فرق افراد عصر غيبت و عصر ظهور را بيان كنم.
اينجا ملاحظه ميكنيم كه فرمايش خداوند تبارك تعالي از امام مهدي(ع) در قالب صحبت از ياران ايشان و مؤمنين در زمان ايشان آمده است، پس چرا ميگويد:
با ايشان تمامي فتنههاي تاريك را دفع ميكنم و به واسطه ايشان فتنهها و زلزلهها را برميدارم.
چرا نگفت با او؟ مثل اينكه خداوند تعالي ميگويد همانا وجود وليّ من مهدي، بالاتر از اين است كه بگويم با او دفع فتنهها و زلزلهها ميكنم. پس اينها را با خادمان و يارانش دفع ميكنم و او سرور و آقاي ايشان است و تواناييهايي كه فقط به او عطا شده، بسيار بالاتر از اينهاست.
چيزي را كه اكنون نقل ميكنم، از مرحوم سيد جمالالدين خوانساري صاحب روضات الجنات، و از اكابر علماي ماست، مطلب را روشن ميكند. ايشان وصيت كرده قبري در خارج از اصفهان برايش آماده كنند؛ در حاليكه در شهر، قبرستاني تاريخي كه مؤمنين علاقمند به دفن در آن بودند، وجود داشت؛ چرا كه پر از علما و صالحين بود. هنگامي كه از دليل اين كار از ايشان سؤال كردند سكوت كرد. اصرار كردند تا اينكه بيان كرد:
دوستي تاجر داشتم كه به صداقت و ديانتش اعتماد داشتم و به من اصرار كرد كه وصيّ او باشم. پس قبول كردم عليرغم آنكه وصايت احدي را قبول نميكردم و اين قصه را او برايم نقل كرد. او گفت:
از راه عراق به حج بيت الله الحرام رفتم تا در رفت و برگشتم به زيارت ائمه(ع) نايل آيم. هنگامي كه به نجف رسيدم، حوالهاي نزد من بود. خواستم در روز حركت قافله آنرا تسليم كنم، امّا تا مغرب تأخير كردم و وقتي آمدم تا به قافله ملحق شوم، فهميدم كه قافله رفته است و در سورالنجف را قفل كردهاند. پس آن شب را در داخل سور گذراندم و اول صبح سريع خارج شدم تا به قافله ملحق شوم، ولي هر چقدر در صحرا پياده ميرفتم آنها را نمييافتم! متحير به نجف برگشتم و ديدم كه باب سور هم بسته است پس شب را خارج سور گذراندم. در نيمههاي شب ناگهان شخص درويشي را كه لباسهاي كهنهاي پوشيده بود ديدم. به من گفت: «تو ديشب از قافله جا ماندهاي، چرا نماز شب را ترك كردي؟ بلند شو و با من بيا!» پس چند گام بيشتر با او برنداشته بودم كه شخصي جليلالقدر را ديدم كه به ما نگاه كرد و به درويش گفت: «او را به مكه ببر»! درويش به من گفت: برو و فلان وقت بيا». در وقتي كه وعده داده شده بود رفتم وي به من گفت: «پشت سر من بيا و قدمهايت را جاي قدم من بگذار». خود جلوي من قرار گرفت و چند قدمي نرفته بود كه خودم را در مكه يافتم. پس خواست با من وداع كند. به او گفتم: بسيار بر من منت ميگذاريد، اگر لطفتان را كامل كنيد و بعد از حج، مرا به نجف بازگرداني. قبول كرد و در روز و مكان خاصي با من قرار گذاشت. بعد از آنكه مناسك حج را كامل كردم، به سمت آن مكان رفتم و او را يافتم. همانطور كه مرتبه اول گفته بود: «به من گفت پشت سر من بيا و قدمهايت را در جاي قدمهاي من قرار ده» و باز، بعد از چند قدمي ديدم كه در نجف هستم. به من گفت: « اين جريان را به رفقايت مگو! به ايشان بگو كه با يكي از ايشان آمدم و قبل از شما رسيدم». سپس به من گفت: «من با تو كاري دارم» گفتم: من حاضرم، كارتان چيست؟ گفت: «در اصفهان به تو خواهم گفت».
به اصفهان برگشتم، تا آنكه روزي دوست درويشم را در ميان حمالان بازار اصفهان ديدم، به سمت من آمد و به من گفت: «من همان كسي هستم كه تو را به مكه رسانيدم و الان وقت كارم است كه به من وعده داده بودي!» گفتم: بله كارتان چيست؟ گفت: «من در فلان مكان زندگي ميكنم و در فلان روز ميميرم، پس به مكان زندگيام بيا و در صندوق من هشت تومان است، آنها را براي كفن و دفن خرج كن. سپس مرا به مكاني كه قبر خود انتخاب كرده بود برد و گفت: «مرا اينجا دفن كن»!
صاحب روضات الجنات گفت: اين همان مكاني است كه آن وليّ خدا انتخاب كرده بود، من هم اينجا را براي دفن انتخاب كردهام.
اين تنها سطح خادمي از اصحاب ايشان(ع) است. پس هنگاميكه خادمانشان كار «آصف بن برخيا» را انجام ميدهند، خود آن حضرت ـ صلواتاللهعليه ـ چگونه خواهد بود؟
اي حسرت بر عمرمان كه گذشت و نفهميديم كه چه كرديم و از چه كسي دور شديم؟ چقدر، از او ياد كرديم تا كه او ما را ياد كند؟ و چقدر براي او كار كرديم تا برايمان جبران كند؟
او امامي است كه خداوند تعالي از او به اين نحو ياد ميكند كه، همانا او خاتمالائمه، كاملكنندة ايشان و رحمة للعالمين است و با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است.
خداوند سبحان تعبير « رحمة للعالمين» را جز براي رسولالله(ص) كه فرموده:
و ما أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين.2
فقط براي يك نفر ديگر به كار برده وآن حضرت صاحب الزمان(ع) ميباشد.
ما نميتوانيم معناي رحمة للعالمين را بفهميم مگر آن كه معناي: « الحمدلله رب العالمين» را بفهميم.
دليل آن، اين است كه ربوبيّت عوالم وجودي؛ ملك و ملكوت، داراي مغز و پوستهاي است:
اما لايه ظاهري كه عالم ملك است، نيازمند ربوبيت و تربيت به واسطة اسم « الرحمن» است تا به سمت تكاملش سير كند و اما مغزي كه عالم ملكوت است، نيازمند به ربوبيت با اسم «الرحيم» است تا به كمالش نايل آيد.
همانا قرآن براي تمامي مردم و به طور اخص براي كساني كه ميفهمند، معجزه است. اينها كساني هستند كه درك ميكنند كمال بشريت به جز با قرآن كه بر قلب سيدالمرسلين(ص) نازل شده است، متحقق نميشود. تنها دو نفر مظهر هر دو اسم ـ الرحمن و الرحيم ـ ميباشند: خاتم النبيين(ص) و خاتم الوصيين امام مهدي(ع).
اين مقام حجتبن الحسن ـ ارواحنا له الفداء ـ ميباشد و انسان فقط وقتي كه به اهليّت معرفت راه پيدا كند او را ميشناسد: و به مغز حكمت و علم ميرسد. هر اندازه در مناطق وجود و تعقل جلو برود، ميفهمد كه همانا فاعلي كه وجود از اوست، ذات خالق مقدس ـ خداي عزوجل ـ است و كسيكه وجود در همة عوالم، قائم به اوست حجت خدا بر مخلوقاتش حضرت حجتبن الحسن ـ صلوات الله عليه ـ ميباشد.
اين گسترة ولايت امام مهدي(ع) و عظمت مقام آن حضرت ـ ارواحنا له الفداء ـ است. به روايات اهل بيت(ع) رجوع كنيد و آنها را بخوانيد و از آن چيزي بفهميد و به مردم، آنچه كه از مقام پيامبر(ص) و اهل بيتش(ع)، مخصوصاً امام مهدي(ع) فهميديد؛ بشناسانيد، چرا كه در زمان ما مظلومي مثل آن حضرت(ع) يافت نميشود.
ايشان آن وجود مقدسي هستند كه اگر خداوند او را خلق نميكرد، عهدش در لوحي كه به سوي پيامبرش فرستاده و با وصفي كه براي پيامبرش به كار برده ـ رحمة للعالمين ـ ختم نميشد.
اما ساير صفات امام در عهد لوح عبارتند از: «با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب(ع) است». فرصت نداريم كه كمال موسي و بهاء عيسي را تبيين كنيم. به صبر ايوب اشاره ميكنم كه او مَثلي در صبر پيامبران(ص) ميباشد. آيا صبورتر از انساني كه حجابها براي او برداشته شده است و او امور را به صورت واقعي ولو بعد از گذشت زمان ـ ميبيند، ديدهايد، قبر جدهاش صديقة كبري را زيارت ميكند و ظلمهايي را كه به آن مخدره شده است، مجسم ميبيند و پهلوي شكسته و جسم ضعيف آن حضرت(س) را ميبيند.
ايشان قبر جدش موسي بن جعفر(ع) را زيارت ميكند، پس ساق پاي ايشان را كه به واسطة زنجيرها زخم شده، و بدنش را كه به واسطه سم ضعيف شده، مشاهده مينمايد.
و جدش علي بن موسي الرضا(ع) را زيارت ميكند پس صورتش كه سمّ آن را تغيير داده، ميبيند؛ در نجف ضربة شمشيري كه بر فرق جدش فرود آمده را ميبيند.
سپس به كربلا عروج ميكند و آن بدني را كه بر خاك افتاده است ميبيند كه حتي ملائكه نميتوانند آن را نظاره كنند! بله، يقيناً او صبر ايوب دارد...
پروردگارا! ما مقصريم. پروردگارا! ما قاصريم. پروردگارا به حرمتي كه وليّات حضرت حجت(ع) نزد تو دارد، حرمتي كه در عهد با پيامبرت به وسيله جبرئيل بر لوحي از جانب خودت نازل كردي، و در آن مقام ياران امام مهدي(ع) را بيان كردي، و اينكه به واسطة ايشان بلا و فتنهها را دفع ميكني و مقام خودش را در درجهاي بالاتر از مقام ايشان قرار دادي، از گناهان ما بگذر و لطفت را شامل حال ما كن كه ما محتاج يك نگاه او هستيم.
پروردگارا! آن چيزي كه از تو طلب كرديم، به حقي كه از تو بر اوست و حرمتي كه او نزد تو دارد و حقي كه با او قرار دادهاي و حرمتي كه براي او قرار دادهاي، نگاهش را شامل حال ما بفرما و ما را مشمول دعاي خير آن بزرگوار قرار ده.
پينوشتها:
٭ متن عربي برگرفته از: الحقالمبين في معرفة المعصومين(ع)، علي كوراني.
1. سورة نور (24)، آية 35.
2. سورة نساء (4)، آية 107.