موانع امروزینِ فراروی تولید علوم انسانیِ اسلامی

سرچشمه‌های ناکامی

پس از برنامه انقلاب فرهنگی، تولید علوم انسانیِ اسلامی تا حدود زیادی به فراموشی سپرده شد و این قبیل مباحثات و تأملات، به قهقرا فرو رفت و جز پاره‌ای تحرکات و تکاپوهای انفرادی که برخاسته از دغدغه‌ها و حساسیت‌های
شنبه، 3 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرچشمه‌های ناکامی
سرچشمه‌های ناکامی

 

(نویسنده: مهدی جمشیدی (1



 

 


موانع امروزینِ فراروی تولید علوم انسانیِ اسلامی
پس از برنامه انقلاب فرهنگی، تولید علوم انسانیِ اسلامی تا حدود زیادی به فراموشی سپرده شد و این قبیل مباحثات و تأملات، به قهقرا فرو رفت و جز پاره‌ای تحرکات و تکاپوهای انفرادی که برخاسته از دغدغه‌ها و حساسیت‌های شخصی بودند، کار چندانی انجام نگرفت. در این دهه‌ها، موضوعات دیگری برجسته شدند و نوسانات و تحولات سیاسی، مجال نداد که این مساله عمده و زیربنایی، در اولویت قرار گرفته و پیرامون آن، برنامه‌ریزی منسجم و اقدامات عینی انجام گیرد. به این ترتیب، این نقص و مرضِ مزمن، هم چنان باقی ماند و رو به گسترش و فزونی نهاد و صدمات و لطماتی را بر پیکر فرهنگی جامعه ما وارد ساخت. در سال‌های پایانی دهه 80، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که به درستی احساس می‌کرد انقلاب، اصالت و هویت فرهنگی آن از این ناحیه، ضربه‌پذیر است و نمی‌توان این امر را مسکوت و در حاشیه نهاد، دوباره این بحث را احیاء کرد و نگرانی‌های و ملاحظات خود را درباره آن بیان نمود، اما متأسفانه از آن مقطع تاکنون نیز گام‌های بلند و پُرمایه‌ای برداشته نشد و پیشرفت چندانی نداشته‌ایم.
این وضعیت ناخوشایند، از یک سو، سبب دلزدگی و خمودی هواداران و قائلان به علوم انسانیِ اسلامی شد و از سوی دیگر، جریان معرفتیِ سکولار را گستاخ کرد تا این اِشکال را با قوت بیشتری مطرح کنند که این ناکامی‌های پی‌درپی، نشان دهنده امتناع برنامه علوم انسانیِ اسلامی است. حال باید تدقیق و تأمل کرد که در این دوره اخیر، چه عواملی موجبات این ضعف و کاستی را فراهم کرده و سبب گشته‌اند مطالبات و خواسته‌های مطرح شده، تحقق نیابند. شناسایی این عوامل بازدارنده و موانع، از اهمیت فراوان برخوردار است؛ چرا که تا تصویری روشن و واقعی از نارسایی‌ها و کاستی‌های خویش نداشته باشیم، در پی رفع آن‌ها برنخواهیم آمد و این رویه تأسف بار، امتداد تاریخی خواهد یافت و فرصت‌های طلایی، یکی پس از دیگری از دست خواهند رفت. از طرف دیگر، چه بسا هم چنان برخی یا بسیاری از عواملی که در جریان انقلاب فرهنگی، نقش مانع و بازدارنده ایفا کردند، پابرجا و نقش آفرین باشند و در سایه غفلت و خواب آلودگی تاریخی ما، اجازه تحقق اهداف و مقاصد را ندهند. بر پایه درک این ضرورت‌ها و فوریت‌ها، به پاره‌ای از مهم‌ترین موانع تولید علوم انسانیِ اسلامی در مقطع زمانی اخیر اشاره می‌کنیم.

1.عوامل بازدارنده معرفتی و نظری

1-1- ابهام در معنا و مقصد تحول در علوم انسانی

نخستین اشکال به این مساله بر می‌گردد که «تعریف‌ها» و «تلقی‌ها»ی بسیار متفاوتی درباره آن چه باید در قلمرو علوم انسانی انجام پذیرد، وجود دارد و این بدان معنی است که «قصد» ما مشخص نیست. تعابیری هم چون «تحول» و «ارتقا»ی علوم انسانی، به هیچ رو مشخص نمی‌کند که علوم انسانیِ موجود، چه نقصی دارد و مهم‌تر اینکه، ما باید به کدام سو حرکت کنیم و «ایده‌‌آل» و «نقطه مطلوب» ما چیست؟ «تحول» مستلزم گذار از نقطه ای به نقطه دیگر است، اما هنگامی که مشخص نباشد «نقطه مقصد و پایانی» چیست، هیچ گاه تحولی نیز رخ خواهد داد. البته هم مقام معظم رهبری و هم برخی بزرگان معرفتی در حوزه، از «علوم انسانیِ اسلامی» سخن گفته و تصریح کرده‌اند که علوم انسانیِ غربی به سبب ماهیت سکولاریا الحادی خویش، مذموم است و ما باید علوم انسانی متناسب با تعالیم و معارف اسلام تولید کنیم، اما این قبیل مواضع و دیدگاه‌ها، هم چنان در «حاشیه» مانده و «غالب» نشده‌اند و یا در بهترین حالت، تفاسیر بسیار حداقلی و محدود از آن‌ها ارائه می‌شود. به نظر نگارنده، باید از به کاربردن تعابیر دو پهلو و مبهم، به شدت پرهیز کرده و غرض و مراد خویش را با صراحت مطرح کنیم تا ظرفیت‌ها و قابلیت‌های معرفتی موجود، سرگرم مناقشات و مباحثات پایان‌ناپذیر درباره آن چه که باید رخ بدهد، نشوند، بلکه توانایی و بضاعت خود را مصروف حرکت شتابان به سوی «مقصد مشخص و واحد» نمایند.

1-2- ابهام در روش و فرآیند تولید علم

معضل دیگر، معطوف به اختلاف درباره «ساز و کار» و «منطق تولید» علوم انسانیِ اسلامی است. در بخش پیش گفته شد که مقصد و غرض، نامشخص و مبهم است و در این جا باید گفت «راه» و «طریق» حرکت به سوی آن، واضح و شفاف نیست. عده‌ای بر این باورند که باید از «مبانی فلسفی» و «فلسفه‌های مضاف» آغاز کنند و آن گاه درباره شاخه‌های مختلف علوم انسانی، نظریه‌پردازی نمایند، در حالی که برخی دیگر این دیدگاه را برنمی‌تابند و معتقدند باید به سراغ «واقعیت‌های انسانی» و «جان انسانی» رفت و به واسطه مطالعات عینی و تجربی، معرفت دینی را در قلمرو علوم انسانی تولید کرد. علاوه بر این، رویکردهای دیگری نیز حضور دارند و آن‌ها نیز از منطق‌های گوناگونی دفاع می‌کنند. ما هم چنان درباره «نقطه منطقی شروع» تولید علوم انسانیِ اسلامی گرفتار اختلافات و تشتت‌های بازدارنده‌ایم و نتوانسته‌ایم به حرکت درآییم. در واقع، «مقدمات حل نشده»، مجال حرکت و پرداختن به اصل و متن را از ما ستانده است. در این میان رهبر معظم انقلاب و قله‌های جریان معرفتی نوصدرایی، از رویکرد تولید «مبانی فلسفی» و به اصطلاح، «فلسفه های مضاف» دفاع می‌کنند و آن را «گام نخست و ابتدایی» می‌شمارند.

1-3- اقناع و توجیه نشدن جامعه علمی نسبت به علوم انسانیِ اسلامی

بدیهی است که برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی، برنامه‌ای «شخصی» یا «گروهی» نیست، بلکه می‌باید به یک «جریان معرفتی» در جامعه علمی تبدیل شود و حالت «نهادینه» و «خودجوش» یابد. تنها در این وضعیت است که می‌توان به «تشتت» و «تحکیم» شدن آن خوش‌بین بود و رشد و بالندگی آن را پیش‌بینی‌ کرد. در غیر این صورت، این برنامه هیچ گاه ریشه‌های «عمیق» و «ماندگار»ی در جامع علمی نخواهد دواند و حالت «موقتی» و «سطحی» پیدا می‌کند. این واقعیت‌ها نشان می‌دهند که جامع علمی، اعم از استادان و دانشجویان، باید نسبت به برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی، به خوبی «اقناع» و «توجیه» شوند تا با آن، همدلی و همراهی کنند. فرآیند اقناع و توجیه در اینجا، دو صورت دارد: یکی این که تفهیم شود علوم انسانیِ غربی، ماهیت «سکولار» - و گاه «الحادی» - دارد و ما به عنوان «مسلمان» و «جامعه اسلامی» نمی‌توانیم به مضامین آن گردن نهیم و بدان وفادار باشیم؛ چرا که در این حال، «هویت دوگانه» (دینی –سکولار) خواهیم یافت که با یکدیگر ناسازگار و متضاد هستند.در این امتداد، باید به صورت شفاف و دقیق، «معایب» و «مضّار» علوم انسانیِ غرب، روشن شود و اثبات گردد که این علوم، «ترمیم پذیر» و «اصلاح شدنی» نیز نیستند و ما باید از اساس، سنخ و صنف جدیدی از علوم انسانی را ابداع کنیم که علوم انسانیِ اسلامی خوانده می‌شود. جامعه علمی، آن گاه از انگاره علوم انسانیِ سکولار «عبور» خواهد کرد و به آن بدبین خواهد شد که بر او ثابت شود این سلسله از علوم، جوهر دینی او را می‌زداید و تنها به بسط تجدد خواهد انجامید. عیان و آشکار ساختن این «تضادها» و «تعارض‌ها» و «دوگانگی‌ها»، بسیار موثر و راهگشاست و انگیزه قوی برای عمل و اقدام می‌آفریند.
از طرف دیگر، پس از ابطال علوم انسانیِ غربی، لازم است «حقانیت» و «معقولیت» علوم انسانیِ اسلامی اثبات شود و در این مسیر نیز چاره‌ای جز اقامه ادله منطقی و ساختن استدلال‌های پُرمایه و متقن در دست نیست. جامع علمی باید تصور و برداشت منطقی و موجهی از علوم انسانیِ اسلامی پیدا کند و سخن و غرض آن را به درستی فهم نماید تا آن گاه، تحققش را مطالبه کند. «اختلاف نظرهای گسترده»ای که اکنون در میان هواداران و عاملان برنامه علوم انسانیِ اسلامی وجود دارد از یکسو و «کلی گویی‌ها» و «ابهام پراکنی‌ها»‌ی آن‌ها از سوی دیگر، اقبال جامعه علمی به علوم انسانیِ اسلامی را می‌کاهد یا به صفر می‌رساند. ما امروز سخت محتاج عرضه «تبیین‌های قوی و مستحکم» از علوم انسانیِ اسلامی هستیم تا جامع علمی را متقاعد و توجیه سازیم. اهمیت و ضرورت این عامل وقتی بیشتر نمایان می‌شود که به تبلیغات و تحلیل‌های مغرضانه‌ای که از برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی از سوی جریان سکولار عرضه می‌شود، توجه کنیم. بدون شک، این گونه برداشت‌های نامعقول و انحرافی، تصویربرنامه علوم انسانیِ اسلامی را در دیده جامعه علمی، مخدوش می‌سازد و آن را به امری غیر قابل دفاع تبدیل می‌کند. برای مثال، متاسفانه این تفسیر غلط در ذهن برخی رسوب کرده که در پس این برنامه، «اغراض سیاسی» نهفته است و غایت آن «نفی مطلقِ علوم انسانی» و «حذف» آن از دانشگاه‌هاست، حال آن که این تفسیر با واقعیت، فاصله‌ای بسیار دارد. اصل علوم انسانی، به هیچ‌رو قابل تردید نیست؛ زیرا جامعه اسلامی نیز هم چون جوامع سکولار، محتاج علوم انسانی است و گریزی از آن ندارد، اما مساله این است که این جامعه باید متناسب با اقتضائات خویش، از علوم انسانیِ اسلامی بهره بگیرد و آن را به خدمت تعالی و شکوفایی خود بگمارد.
به راستی، از پاره‌ای از اساتید که داشته‌ها و معلومات آن‌ها در علوم انسانیِ غربی منحصر است و یا دانشجویانی که تنها حدی است با این علوم آشنا شده‌اند و درک عمیقی از آن ندارند، نمی‌توان انتظار داشت مفاسد و مضّار آن را دریابند و ذهن خود را به سوی علوم انسانیِ اسلامی جهت‌گیری کنند، بلکه باید با تکیه بر مباحثات و گفت‌وگوهای استدلالی، آن‌ها را «متنبه» و «آگاه» ساخت و حقیقتی را که چه بسا برای آن‌ها آشکار و شفاف نباشد، در معرض دید و تأمل‌شان قرار داد.

1-4- اکتفا و بسنده کردن به سرفصل نویسی

به خطا، چنین تصور می‌شود که معضل ما، فقدان «سرفصل های درسی» است و چنان چه این سرفصل‌ها نگاشته شود و به دانشگاه‌ها ابلاغ گردد، ماجرا پایان خواهد یافت، حال آن که مساله مهم‌تر و اساسی‌تر، فقدان «منابع» و «مراجع» یا اندک بودن آن‌هاست. گویا چنین پنداشته شده که در تمام رشته‌های علوم انسانی،منابع و مراجع موجود، «رسمیت» ندارند و به دانشگاه‌ها معرفی نشده‌اند، اما این تحلیل، ناصواب است. در میان تمام بخش‌ها و اجزاء برنامه علوم انسانیِ اسلامی، عمده آن است که «متن» و «محتوا» تولید شود و ما اکنون از این ناحیه، «فقیر» و «ضعیف» هستیم. سرفصل‌ نویسی، فعالیت «ابتدایی» و «مقدماتی» است که محتاج زمان و توان زیادی نیز نیست، اما در گام بعدی باید در چارچوب سرفصل‌های مشخص شده، «متن‌های علمی و فاخر» نگاشت تا بهانه‌ای برای تدریس سرفصل‌ها در دانشگاه‌ها نباشد.
در سال‌های آغازین انقلاب اسلامی که انقلاب فرهنگی در زمینه علوم انسانی در دستور کار قرار گرفت و آیت‌الله «محمد تقی مصباح یزدی، عهده‌دار آن شد، وی به درستی این مساله را درک کرد و براساس این درک نیز، کوشید تا در حد مقدورات نظری و امکانات تاریخی، نسبت به تولید «متن» و «محتوا» همت گمارد. اکنون نیز باید همان مسیر پیموده شود و ده‌ها و صدها متن و منبع نگاشته شود تا از میان آن‌ها، نوشته‌ها و پژوهش‌های عالی و فاخر انتخاب و به دانشگاه‌ها معرفی شوند. اصولاً یکی از بهترین راه‌های دفاع از علوم انسانیِ اسلامی، نگارش متن و محتوا است که روشن‌ترین دلیل «امکان» و «معناداری» آن است و چنان چه این متن‌ها و محتواها، متقن و عالمانه نیز باشد، «اعتبار» و «فضیلت» آن را بر همگان آشکار می‌سازد. باید اعتراف کنیم که در طول دهه‌های گذشته، از تولید متن و محتوا غفلت کرده‌ایم و به جز متون معدودی که در این باره نوشته شد، کار گسترده و در خور توجهی انجام نگرفت. به هر حال، سرفصل نویسی، «ساده‌ترین» و «خام ترین» تصوری است که عده‌ای از برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی دارند و این «سطح اندیشی» در طول سال‌های اخیر، به منزلت و معقولیت برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی لطمه وارد کرده است.

2. عوامل بازدارنده اجتماعی و عینی

2-1- ناکارآمدی بسیاری از متصدیان و مدیران امر

کسانی که در مراکز سیاستگذاری و مشورتی و پژوهشی، عهده‌دار مسئولیت‌های مرتبط به برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی شده‌اند، اغلب «کارآمد» و «توانمند» نیستند. و یا این برنامه را «جدی» قلمداد نکرده و برای آن زمان کافی اختصاص نمی‌دهند. در واقع، چون این برنامه یک امر فرعی و حاشیه‌ای قلمداد می‌شود، چندان به آن اعتنا و التفات نمی‌شود و بسیاری از گفته‌ها و تصمیم‌ها، شعاری و تزئینی است. «تعدد مشغله‌ها»ی این افراد و یا «عدم تخصص و بضاعت نظری» آن‌ها در این زمینه موجب شده طرح‌هایی که به اجرا درمی‌آید، نه تنها از آهنگ شتابانی برخوردار نباشد، بلکه نتایج و ثمرات قابل دفاعی نیز نداشته باشد. هنگامی که کارگزار و عامل یک امر، نسبت به آن صالح و کاردان نباشد، هیچ گاه به مقصود نخواهیم رسید و یا حداکثر، لایه رقیق وضعیتی از آرمان‌ها و اهداف تحقق خواهد یافت. به این ترتیب، تجدیدنظر اساسی در واگذاری برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی و پاسخگو ساختن متصدیان و مدیران امر، بسیار ضروری و حیاتی است و غفلت از آن، به مثابه حلقه مفقوده‌ای است که شیرازه کار را از هم می‌پاشد و بنیان آن را متزلزل و سست می‌‌سازد.

2-2- اندک بودن عاملیّت‌های معرفتیِ متناسب

برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی، صلاحیت‌ها و شایستگی‌های دو سویه‌ای را می‌طلبد و چنین نیست که هر فرد حوزوی یا دانشگاهی از عهده انجام آن برآید. از یک طرف، عاملیت‌های معرفتی در این برنامه باید با «علوم اسلامی» آشنا باشند و تصویری استوار و دقیق از معارف و تعالیم اسلام در ذهن داشته باشند تا بتوانند از متون اسلامی، استنباط کنند و از طرف دیگر، باید با «علوم انسانی» و مساله‌ها و پرسش‌های آن نیز آشنا باشند و بر یکی از رشته‌های آن، تسلط و اشراف داشته باشند. یکی از معضلات کلیدی که فراروی تولید علوم انسانیِ اسلامی قرار دارد این است که این قبیل عاملیت‌های معرفتی، بسیار اندک‌اند. نیروها و عاملان در جامعه علمی ما، یا از تحصیلات حوزوی برخوردارند و اسلام ناس به شمار می‌آیند، اما نتوانسته با مضامین علوم انسانی، ارتباط عمیق برقرار کنند، یا در دانشگاه به تحصیل علوم انسانی پرداخته اما معلماتشان از اسلام ناچیز است. آن توانایی و بضاعت معرفتی‌ای با برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی متناسب است که دربردارنده شناخت عالمانه و هم‌زمان از علوم اسلامی (حوزوی) و علوم انسانی موجود باشد.

2-3- سلطه جریان معرفتیِ سکولار بر دانشگاه‌ها

دانشگاه‌های ما از ابتدای تأسیس تاکنون، همواره در اختیار جریان معرفتیِ سکولار بوده و آن‌ها، همواره «فضای غالب و حداکثری» را در اختیار داشته‌اند. در دوره پیش از انقلاب اسلامی، دانشگاه در امتداد مطالبات متجددانه و غرب‌زده حکومت پهلوی قرار داشت و به جز اندک اساتید متعهد، اثر و خبری از جهت‌گیری دینی در میان نبود. در دوره پس از انقلاب اسلامی و به واسطه «انقلاب فرهنگی»، تحولاتی در دانشگاه رخ داد، اما این تحولات نه «عمیق» بود و نه «ماندگار». در نتیجه، به تدریج فضای کلی و غالب دانشگاه‌ها به وضیعت پیشین خود بازگشت و غرب‌زدگی و تقلید و دنباله‌روی از علوم انسانیِ غربی به «سکه رایج» و «گفتمان مسلط» تبدیل گردید. به صورت مشخص، از اواخر دهه شصت، این روند معکوس آغاز گردید و «لیبرالیسم معرفتی» بر دانشگاه‌ها حاکم گشت. متاسفانه، این روند در درون حاکمیت سیاسی نیز خاستگاه داشت و متکی به آن بود؛ به گونه‌ای که سیاست‌های دولت‌های سازندگی و اصلاحات – که هر دو از عقلانیت ابزاری با دو روایت تکنوکراتیک و دموکراتیک دفاع می‌کردند – به رشد و قدرت‌یابی جریان معرفتیِ سکولار در دانشگاه‌ها انجامید. اکنون هر اقدامی که در راستای تولید و تحقق علوم انسانیِ اسلامی انجام گیرد و قابل تعمیم به مراکز دانشگاهی باشد، با «مخالفت صریح» فعالان این جریان مواجه می‌شود. این جریان د راثر نگاه سکولاریستی و پوزیتیویستی به علوم انسانی، از نظریه «تفکیک دانش از ارزش» هواداری می‌کند و علوم انسانیِ اسلامی را، از سنخ «ایدئولوژی» - و نه علم – می‌داند.
البته ابعاد هولناک این بحران به پاره‌ای از اساتید دانشگاه‌ها محدود نمی‌شود، بلکه مساله‌ای که چه بسا مهم‌تر و فاجعه آمیزتر باشد این است که اساتید یاد شده، در چارچوب نظام آموزشی، تفکر سکولار خود را «تکثیر» و «بازتولید» می‌کنند. به این ترتیب، جریان معرفتی سکولار، به واسطه انتقال دادن به انبوهی از دانشجویان، همواره رشد می‌کند و گسترش می‌یابد. بدون شک، یکی از بزرگ‌ترین و چالش‌زاترین موانع در مسیر علوم انسانیِ اسلامی، «غلبه رویکرد سکولار» بر دانشگاه‌هاست که موجب می‌گردد نه تنها تحولی از درون دانشگاه‌ها رقم نخورد، بلکه هرگونه تحول بیرونی نیز با مقاومت و کارشکنی روبه‌رو شود. حتی بر فرض که متن عالی و فاخر نیز در زمینه علوم انسانیِ اسلامی تولید و به دانشگاه‌ها عرضه شود، باز با این معضل روبه‌رو خواهیم بود که در فضای سکولار، این متون ارزشی نداشته و اساتید سکولار حاضر به تدریس آن‌ها نخواهند بود و از آن جا که مساله به تعداد اندکی از اساتید محدود نمی‌ماند، بلکه سخ از یک جریان و جبهه معرفتی در دانشگاه‌هاست، حتی نمی‌توان به مواجهات و تقابلات غیرمعرفتی خوشبین بود. بنابراین، چاره‌اندیشی کوتاه مدت و بلندمدت برای این معضل، از ضروریات تبدیل کردن علوم انسانیِ اسلامی در دانشگاه‌ها به یک جریان معرفتیِ ریشه‌دار و پُرمایه است.

جمع بندی :

رهبر معظم انقلاب در آخرین موضع‌گیری خویش درباره علوم انسانی، از به «سرانجام مطلوب نرسیدن» آن سخن گفته و خواهان «بازنگری و برنامه‌ریزی جدید» شده‌اند :
«تحول در علوم انسانی که در دوره‌های گذشته نیز مورد تاکید بوده است، هنوز به سرانجام مطلوب نرسیده است. به تعویق افتادن این امور، خسارت بزرگی را متوجه انقلاب اسلامی خواهد کرد. بنابراین باید این امور، جدی‌تر گرفته شده و با یک بازنگری و برنامه‌ریزی جدید، طی مدت زمانی معقول و ممکن به سرانجام خود برسد.» (2)
بنابراین، ایشان نیز از وضعیت فعلی ناخرسند هستند و آهنگ «کُند» و «نارسا»ی پیشرفت در این باره را، «زیان‌آور» قلمداد می‌کنند. لازمه قطعی «بازنگری و برنامه ریزی جدید» آگاهی یافتن از «نقایص» و «کاستی‌»های مسیری است که تاکنون پیموده شده است. باید تدقیق و تأمل کرد که چرا تاکنون برنامه تولید علوم انسانی اسلامی، به «سرانجام مطلوب» نرسیده است و همواره با «کُندی» و «تأخیر» دست به گریبان بوده است. آن گاه باید در حرکت نو، به رفع این «معضلات» همت گمارد و «تجربه‌های تلخ گذشته» را تکرار نکرد. این گفته که تولید علوم انسانیِ اسلامی، فعالیت «دیریاب» و «زمان پر» است، صواب است، اما واقعیت آن است که ما بیش از سه دهه، فرصت در اختیار داشته‌ایم، ولی متناسب با این فرصت، پیشرفت معرفتی نداشته و به مقاصد نظری خود دست نیافته‌ایم.
اگر این روند هم چنان ادامه یابد، در دهه‌های بعد نیز پیشرفت نخواهیم داشت و هم‌چنان با مساله‌ها و پرسش‌هایی روبه‌رو خواهیم بود که در سال‌های نخست پیروزی انقلاب و در ماجرای انقلاب فرهنگی مطرح بودند. در واقع، چون گره‌ها و معضلات پیشین گشوده نشدند، سطح سوالات و مسأله‌های ما درباره علوم انسانیِ اسلامی، چندان ارتقاء نیافته است. اشاره مقام معظم رهبری به اینکه این برنامه، باید «طی مدت زمان معقول و ممکن به سرانجام خود برسد»، ناظر به این معناست که نباید در صرف «زمان» و «وقت»، گشاده‌دستی به خرج داد و با «فرصت سوزی»، «تأخیر» و «تساهل»، هم‌چنان در مراحل و گام‌های ابتدایی به سر برد. آن گاه مامحتاج «بازنگری و برنامه‌ریزی جدید» هستیم که در راه پیموده شده، مبتلا به «خطا» و «لغزش» بوده باشیم و از این رو، باید در آن تجدیدنظر و متناسب با تجربه‌ها و آموخته‌ها، «راه‌های جدید»ی را طراحی کنیم و «افق‌های متفاوتی» را بگشاییم.
پی نوشت ها :
1. نویسنده، پژوهشگر و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. کتاب‌های «نظریه فرهنگی شهید مطهری» و «بنیادهای اجتماعی وقوع انقلاب اسلامی در نظریه علامه مرتضی مطهری» از آثار اوست.
2. حکم آغاز دوره جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی، تاریخ 26 مهر 1393.
منبع مقاله :
مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه شماره هفتم



 

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.