خاطراتی از روحیه ی امیدوار امام خمینی (ره) (2)

حجت الاسلام رحیمیان نقل می‌کند: در اواخر جنگ نیز که برای مدتی، تهران مورد تهاجم موشکی دشمن قرار داشت، روزانه گاهی بیش از ده موشک به تهران اصابت می‌کرد و تعداد زیادی از آنها یک خط منحنی را در شعاعی نزدیک به
سه‌شنبه، 27 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از روحیه ی امیدوار امام خمینی (ره) (2)
 خاطراتی از روحیه‏ی امیدوار امام خمینی (ره) ( 2 )

 

گرد آورنده: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت





 

هیچ تغییر و واکنشی در قیافه امام ندیدم!
حجت الاسلام رحیمیان نقل می‌کند: در اواخر جنگ نیز که برای مدتی، تهران مورد تهاجم موشکی دشمن قرار داشت، روزانه گاهی بیش از ده موشک به تهران اصابت می‌کرد و تعداد زیادی از آنها یک خط منحنی را در شعاعی نزدیک به جماران تشکیل می‌دادند. اکثر ساکنان تهران و شمیران به شهرهای امن پناه برده بودند، ولی حضرت امام علی‌رغم اصرار فراوان برای جا‌به‌جایی و حداقل استفاده از پناهگاه، به هیچ وجه در محل اقامت و در انجام کارها و برنامه‌های روزانه‌شان کمترین تغییری ندادند. حتی محل نشستن‌شان در اتاق که تقریباً پشت شیشه بود، عوض نشد. تنها کاری که در محل اقامت حضرت‌شان انجام شد، چسباندن نوار چسب به شیشه‌ها بود. ایشان هرگز به پناهگاه کوچکی که ظاهراً به خاطر عدم ممانعت آن حضرت به عنوان دیگری در نزدیک محل اقامت‌شان ساخته بودند، نرفتند بعد هم دستور دادند که برداشته شود.
مکرّر اتّفاق افتاد که در حین تشرّف به خدمت‌شان در همان جای همیشگی صدای ضد هوایی یا انفجار، زمین را می‌لرزاند. یک بار که ساعت حدود هشت و ده دقیقه صبح بود که موج انفجار ناشی از اصابت موشک به نزدیکترین نقطه به جماران، چنان همه جا را تکان داد که در اتاق بشدّت باز شد و به پشت اینجانب که نزدیک در نشسته بودم، خورد.
در آن حال، من تمام توجّهم به امام بود. ولی هیچ‏گونه تغییر و واکنشی در قیافه امام ندیدم. بعد هم با توجّه به اینکه با دستگاه مخصوصی به طور مداوم، قلب حضرت امام تحت کنترل بود و کمترین تغییری حتی در تپش قلب مبارکشان، روی صحنه مربوطه منعکس می‌شد، از یکی از پزشکان مراقب تحقیق کردم معلوم شد که این حوادث و صداهای مهیب که برای یک لحظه هم که شده، قلب همه را تکان می‌داد، در مورد حضرت امام که مصداق بارز «کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف» بودند، نه فقط در ظاهر چهره پر صلابتشان کمترین تغییر ایجاد نمی‌کرد حتی در دستگاههای عصبی و قلب آکنده از ایمان و توکلّشان نیز هیچ‏گونه لرزشی به وجود نمی‌آورد. چرا که او به حقیقت «لن یصیبنا الا ما کتب‌الله علینا» واصل شده و ضمیر آرام و قلب مطمئن او با سفر آخرت را بربسته بود و لحظه مرگ خود را آغاز حیات راستین خویش می‌دانست و چون فقط از خدا می‌ترسید و تنها اراده او را حاکم بر هستی یافته بود، دیگر در وجودش جایی برای ترس جز از او یافت نمی‌شد. (1)
همه را آرام کردند
حجت‌الاسلام محمدرضا توسلی: نقل می‌کند: بعد از شب فاجعه هفتم تیر همه مسؤولان در هراس بودند که انقلاب چه می‌شود. چون گروهی از بالاترین رده مسؤولان در یک شب شربت شهادت نوشیدند که در میان آنها بزرگترین شخصیت قوّه قضائیه، شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی و سایر شخصیتهای بالای کشور بودند. صبح آن روز مرحوم شهید رجایی و با هنر با جمعی از وزرا برای کسب تکلیف خدمت امام آمدند ولی همه خودشان را باخته بودند. از خدمت امام که برگشتند، آقای رجایی گفت: «امام با چند کلمه همه ما را آرام کردند.» ایشان فرمودند: حوادث در عالم زیاد است و با شهادت جمعی از بزرگان نباید مقصد را رها کرد. بعد از دیدار آنها با امام چنان آرامشی در آنها پیدا شد که با اطمینان خاطر از همانجا به محل کار خود بازگشتند. (2)
امشب ختم امن یجیب بگیرید.
آقای صانعی نقل می‌کند: یک وقتی دختر امام مریض شد. شورای پزشکی در قم تشکیل شد و تقریباً جواب یأس دادند. به امام عرض کردند که باید یا مادر از بین برود یا بچه. امام فرمودند من الان اظهار نظر نمی‌کنم که کدام یک فدای دیگری بشوند شما یکی دو ساعت صبر کنید، من جواب می‌دهم که عمل جراحی انجام بگیرد یا نه و بلافاصله اخوی را خواستند و فرمودند: امشب عده‌ای از آقایان طلبه‌ها را در منزلتان خبر کنید و یک ختم امن یجیب بگیرید و مخصوصاً آقای قاضی هم بیاید و دعا کند ایشان بسیار اهل ذکر بود. ختم که تمام شد از بیمارستان نکویی قم به منزل امام تلفن کردند که حال صبیه معجزه‏آسا عوض شده و فعلاً نیازی به عمل نیست. (3)
جنگ است، یک وقت ما می‌بریم یک وقت دشمن
مرحوم دکتر بروجردی نقل می‌کند: شبی که خرمشهر مورد هجوم قوای بعثی واقع شده بود، برای حقیر و دیگر عزیزان که در جریان لحظه به لحظه حملات بودند، فراموش شدنی نیست. تلفن کمتر قطع می‌شد و محله به محله که به تصرف خون آشامان بعثی در می‌آمد با کلماتی مانند پتک بر سر ما فرود می‌آمد. دوستان در دفتر به اندازه‌ای پریشان بودند که فقط به تلفن جواب می‌دادند. هیچ‏کس توان سخن گفتن با دیگری را نداشت. بالاخره زمان که با سنگینی می‌گذشت، به جایی رسید که خبر از دست رفتن خرمشهر را به مثابه آخرین پتک، بر سر همه ما فرود آورد. دوستان اینجانب را مأمور رساندن این خبر شوم به امام کردند. بغض گلویم را می‌فشرد و بیم آن را داشتم که با آن همه ناراحتی نتوانم کلمات را درست ادا کنم. بالاخره به ناچار داخل اندرون رفتم. به محض رسیدن به اتاق، سرها با ناراحتی برای پرسش به طرفم برگشت. «چه خبر شده است؟» خدا می‌داند کمتر زمانی به آن حالت دچار شده بودم. با سختی پاسخ دادم: «هیچ!» امام بزرگوار که متوجّه وضع آشفته حقیر شده بودند، سؤال دیگری نفرمودند. در نزدیکی ایشان نشستم و به تلویزیون نگاه می‌کردم. پس از سه یا چهار دقیقه مرا مورد خطاب قرار داده پرسیدند: «تازه چی؟» با نهایت ناراحتی همراه با بغض جواب دادم: «خرمشهر را گرفتند!» ایشان یک مرتبه بالحنی عتاب‏آلود فرمودند: «جنگ است. یک وقت ما می‌بریم، یک وقت آنها». نمی‌دانم این چند جمله کوتاه چگونه در من اثر گذاشت. به حقیقت مانند ضرب‌المثل معروف سلطل آبی سرد بر سر ریختند؛ چنان از ناراحتی بیرون آمدم، گویی اصلاً جنگی واقع نشده بود. (4)
من جریان را شنیدم، رادیو را سر جایش بگذارید.
حجت‌الاسلام انصاری نقل می‌کند: شبی که خبر شهادت دکتر بهشتی و یارانش به دفتر امام رسید نمی‌دانستم این خبر را چگونه به گوش امام برسانیم، چون امام، شهید بهشتی را از جان و دل دوست داشتند. به رادیو تلویزیون اطلاع داده شد که خبر را شب پخش نکنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش می‌کنند. قرار شد فردای آن روز حاج احمد آقا و آقای هاشمی بیایند به نحوی خبر را به امام اطلاع دهند که برای امام سکته‌ای پیش نیاید. در خانه هم سفارش شد که رادیو را از بالای سر امام بردارند، چون ممکن بود خبر ساعت هفت یا هشت صبح پخش شود. جالی اینجاست که وقتی خانمها قبل از ساعت هفت می‌رفتند که رادیو را بردارند، امام به آنها می‌فرمایند: «رادیو را بگذارید سر جای خود، من جریان را از رادیوهای خارجی شنیدم». و جالبتر اینکه وقتی حاج احمد آقا و آقای هاشمی خدمت ایشان رفتند، امام به آنها دلداری دادند و فوراً دستور تشکیل مجلس، ترمیم کابینه و انتخاب رئیس دیوان عالی را صادر فرمودند. (5)
کاملاً بر خود تسلّط داشتند.
مرحوم دوانی نقل می‌کند: ما همیشه امام را چنین می‌دیدیم: آرام، موقر، آراسته، با آرامش نگاه می‌کردند و سخن می‌گفتند. با آرامش راه می‌رفتند و می‌نشستند و بلند می‌شدند، به هنگام راه رفتن به هیچ وجه به اطراف نگاه نمی‌کردند. حتی اگر سر و صدایی بود تکان نمی‌خوردند و سر را به طرف صدا بر نمی‌گرداندند. کاملاً بر خود تسلط داشتند. (6)
محکم و قاطع در برابر مشکلات
خانم فریده مصطفوی (فرزند امام) می‌گوید: امام در مقابل مشکلات بسیار محکم و قاطع بودند. همه دشواریها به نظرشان آسان می‌آمد. هیچ وقت نشیندم در قضیه‌ای اظهار کنند که این مسأله مشکل است. به خدا توکّل داشتند و می‌فرمودند: چیزی نیست - ان‌شاءالله - حل می‌شود.(7)
ارتباط امام با خدا
مرحوم سیّد احمد خمینی نقل می‌کند: عبادت و ارتباط امام با خدا چیزی نبود که بتوانم ترسیمش کنم، تا آنجا که توانسته‌ام با دوستان پدرم تماس گرفته‌ام و از مادرم در این باره سؤالها کرده‌ام، همگی بر این قولند که امام با خدای خود رابطه‌ای خاص داشت. امام چنان در خدا فانی بود و چنان از معشوق خود سخن می‌گفت که موی بر اندام انسان راست می‌شد. جالب است بدانید که گاهی در مصایب و گرفتاریها که مسؤولین خدمت امام می‌رسیدند، ایشان چنان از خدا سخن می‌گفتند که گویی هیچ نمی‌بینند جز خدا. در مورد ارتباط امام با خدا، خاطرات و سخنهای بسیاری است که هیچ قلمی نمی‌تواند آن سان که باید حق مطلب را ادا کند. امام شخصیتی بود که واقعاً در مراد خویش ذوب شده بود و جز او به کسی نمی‌اندیشید و به جز خدا از هیچ کس ترسی نداشت. (8)
راه نجات فلسطین، توکّل بر خدا و کمک ملّتهاست.
آیت‌الله شهید محلاتی نقل می‌کند: بعد از پیروزی انقلاب یاسر عرفات آمد خدمت امام. من به اتفاق چند نفر دیگر در کنار امام بودیم. امام در آن زمان به عرفات فرمودند: «اگر می‌خواهید ملت فلسطین را نجات دهید راهش این نیست که به سراغ شوروی یا آمریکا یا به این دربار و یا آن دربار بروید، توکّل به خدا کنید و شمشیر به دست گیرید، خداوند حامی شماست و ملتها هم به شما کمک می‌کنند.» اگر به فرمایش حضرت امام توجّه کرده بودند الان فلسطینها آواره کشورهای مختلف عربی نمی‌شدند. (9)
برخورد با صلابت روحی با قضیه هفتم تیر
سیّد علی اکبر پرورش نقل می‌کند: یک روز پس از فاجعه هفت تیر به اتفاق شهید رجائی و آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی خدمت امام می‌رفتیم. در راه صحبت بر سر این بود که چگونه این واقعه [هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی و 72 تن] را توضیح بدهیم که برای امام با ناراحتی قلبی‌یی که داشتند شرح این قضیه مشکلی را پیش نیاورد. قرار شد آقای هاشمی از طرف جمع با امام صحبت کنند. وقتی به محضر امام وارد شدیم قدری نشستیم و افراد جلسه سکوت معناداری کردند، امام هم متوجه بودند. اما به جای اینکه آقای هاشمی صحبت کند امام صحبت فرمودند. بعد واقعه‌ای را برای ما بیان فرمودند که مدتها قبل در یک منطقه‌ای بیماری وبا شایع شد و مردم زیادی از این بیماری جان دادند به نحوی که جنازه‌های زیادی پهلوی هم چیده شده بود که مردم از دیدن آن جنازه‌ها خیلی وحشت می‌کردند تا جایی که مردم از ترس شیوع وبا داشتند جان می‌دادند، تا اینکه یک روحانی قدرتمند مردم را خطاب کرد و گفت مردم چه شده چرا مضطرب هستید، تقریب اَجال شده است و افراد نزدیک هم و با هم جان می‌دهند، نترسید والّا از ترس این وبا همه می‌میرید!
امام پس از توضیح این حکایت فرمودند بله در قضیه دیشب هم تقریب اَجال شده و مرگهای این شهدا با هم اتفاق افتاده است و نگرانی و وحشتی ندارد. امام آنچنان صلابت روحی داشتند و قدرتمندانه با این قضیه برخورد کردند که همه افرادی که خدمت ایشان بودند با شجاعت بی‌مانند با قضیه برخورد کردند.
بعد فرمودند: آقای اردبیلی به جای مرحوم شهید بهشتی کارها را تدارک کنند و من هم حکم می‌دهم و به آقای هاشمی فرمودند به هر شکلی هست باید مجلس را باز نگه دارید. که روز بعد نمایندگان مجروح را با سرم و تخت بیمارستان به مجلس آوردند تا مجلس به نصاب رسمی خودش برسد.
امام به ما دلداری می‌دادند.
ساعت هشت و نیم صبح روز هفتم تیر در اتاق کوچک بیرونی امام، به محضرشان مشرّف شدیم، با توجّه به اینکه امام از عارضه قلبی ناراحت بودند و تحت محافظت شدید اطبا قرار داشتند، ما برای انتقال خبر شهادت کسانی که بی‏شک در قلب و دل رئوف ایشان جایشان کمتر از فرزندان صلبی ایشان نبود، مشکل داشتیم از سوی دیگر هم امید ما هم همینجا بود. اگر مشکلات را اینجا حل نکنیم، جای دیگری نداریم. غیر از همین رهبر کسی دیگر را نداشتیم که درد دلمان را به او بگوییم و غیر از همین اتاقک جای دیگری نبود که به آن پناه ببریم. خود ایشان هم از پیش خیلی چیزها را مطلع شده بودند و می‌دانستند که ما از ایشان بیشتر احتیاج به دلداری و تسلیت و تقویت و هدایت داریم و به همین دلیل خیلی زود ما را پذیرفتند.
ما تسلیت گفتیم و ایشان ما را دلداری دادند و با ذکر حادثه و لطیفه‌ای از تاریخ قدیم حوزه نجف اشرف در یک بلیه عمومی و اشاره به سرنوشت انبیاء و اولیاء و الطاف و هدایتهای الهی به ما آرامش و اعتماد به نفس بیشتر دادند. (10)
دیگر دلیلی ندارد از خانه بیرون برویم!
آقای رفسنجانی نقل می‌کند: موقعی که مسایل در شورای انقلاب مطرح می‌شد، و اطلاعات خامی داشتیم، در همان حدود به امام هم که گاهی خدمتشان می‌رفتیم گزارش می‌دادیم. روز آخر یعنی روز چهارشنبه، که مشخص شده بود ساعت چهار صبح آن روز برنامه دارند، و بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران کنند از جمله منزل امام را، ما فکر کردیم که خدمت امام برویم و مسأله را روشن بگوییم، و از ایشان تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان نباشند. گرچه می‌دانستیم که ایشان اینطور تقاضاها را نمی‌پذیرند، چون قبلاً در آن روزهای اوّلی که از پاریس آمده بودند خیلی از این شایعات درباره مدرسه علوی بوده و همین تقاضاها شده بود، ولی ایشان هیچ موقع قبول نمی‌کردند. من و آقای خامنه‌ای رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان بر خلاف جلسات معمولی که نمی‌خندیدند، و خیلی جدّی همیشه برخورد می‌کردند، آن روز خیلی متبسّم و خندان، جلسه را مقدار زیادی با شوخی هم برگزار کردند. یعنی مطمئن بودند که قضیه، قضیه‌ای نمی‌تواند باشد، اوّل فرمودند: «قابل باور نیست، توی این مردم نمی‌شود کودتا کرد، این کودتاچیها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند، پس توی این مردم چه جوری می‌خواهند زندگی کنند؟ این آقایی که می‌گویند در خارج باید بنشیند وافور بکشد، کی راضی می‌شود که بیاید به ایران و اینجا کشته شود؟» و از این چیزها... به هر حال وقتی جزئیات را گفتیم قبول فرمودند که چیزی هست. گفتند: «خوب با این آمادگی که به ما دادید دیگر دلیلی ندارد از خانه بیرون رویم، و اینها به اینجاها نمی‌رسند» و دعا کردند که خداوند این جوانان و این افرادی را که در جریان هستند، توفیق بدهد. (11)

پی‌نوشت‌ها:

1. در سایه آفتاب، ص91.
2. پا به پای آفتاب، ج2، ص 96.
3. همان، ج4، ص 282.
4. پا به پای آفتاب، ج1، ص 159.
5. سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی (ره)، ج2، ص 60.
6. سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی (ره)، ج6، صص 51 و 52.
7. برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، ج3، ص 187.
8. ماهنامه پاسدار اسلام، ش6، ص29.
9. ماهنامه امید انقلاب، ش 113، ص 21.
10. برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، ج2، صص 271 و 272.
11. برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، ج2، ص 267.

منبع مقاله :
گردآوری: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (ره) (11)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.