واژه‏شناسی «شیعه» و «تشیّع»

یكی از حوزه‏های نوین در مطالعات تاریخی، «لغت‏شناسی» «فقه اللغة»(1) یا «فیلولوژی» (Philology) است كه به شناخت اصل و بن مایه یك لغت (واژه) و سیر تغییر و تحول آن در دوره‏های مختلف تاریخی می‏پردازد. البته، از دیرباز، در روش‏های تحقیق رایج در «حوزه‏های علمیه اسلامی» همواره مرسوم بوده است كه در آغاز هر بحث علمی، بررسی‏های دقیقی پیرامون معناهای «لغوی» و «اصطلاحی» واژه مورد سخن انجام می‏شده است كه بی‏گمان این روش، خود از سنخ بررسی «فقه اللغه» یا لغت‏شناسی بوده است.
چهارشنبه، 8 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واژه‏شناسی «شیعه» و «تشیّع»
  واژه‏شناسی «شیعه» و «تشیّع»
واژه‏شناسی «شیعه» و «تشیّع»
نويسنده:حامد منتظری مقدم
منبع:مجله معرفت

مقدّمه

یكی از حوزه‏های نوین در مطالعات تاریخی، «لغت‏شناسی» «فقه اللغة»(1) یا «فیلولوژی» (Philology) است كه به شناخت اصل و بن مایه یك لغت (واژه) و سیر تغییر و تحول آن در دوره‏های مختلف تاریخی می‏پردازد. البته، از دیرباز، در روش‏های تحقیق رایج در «حوزه‏های علمیه اسلامی» همواره مرسوم بوده است كه در آغاز هر بحث علمی، بررسی‏های دقیقی پیرامون معناهای «لغوی» و «اصطلاحی» واژه مورد سخن انجام می‏شده است كه بی‏گمان این روش، خود از سنخ بررسی «فقه اللغه» یا لغت‏شناسی بوده است.
در این نوشتار با عنوان «واژه‏شناسی شیعه و تشیّع» تلاش می‏شود تا در یك بررسی «لغت‏شناسی تاریخی»، و البته با تكیه بر روش فوق‏الذكر مرسوم در مباحث حوزوی به ترتیب، معناهای لغوی و اصطلاحی واژه «تشیّع» مورد بررسی قرار گیرد. آن‏گاه به منظور تكمیل سخن، برخی از اصطلاحات «مترادف» و نیز اصطلاحات «متقابل» با تشیّع شناسایی گردد.
پیش‏تر، در رابطه با معناهای «لغوی» و «اصطلاحی»، دو نكته به یاد آورده می‏شود: نكته نخست، آن‏كه به طور كلی، هر واژه «معناداری» غیر مهمل دارای یك و یا چند معنای «لغوی» است كه در اساس، آن واژه برای همان معنا وضع و استعمال گردیده است، و برای شناخت چنان معنایی، كافی است تا به لغت‏نامه‏ها و فرهنگ‏نامه‏ها مراجعه نمود. اما برخی از واژه‏ها به جز معنای لغوی، دارای معنای «اصطلاحی» نیز می‏باشند كه این، مبتنی بر یك قرارداد و وضع خاص است.(2) چنان‏كه در رشته‏های علمی و یا شاخه‏های فنّی و حرفه‏ای، وضع اصطلاحات رواج دارد. از این‏رو، برای شناخت معنای اصطلاحی باید به منابع خاص همان اصطلاح مراجعه كرد. البته ،این در صورتی است كه یك واژه، در زمانی مشخص و بنا به قراردادی معین، در یك معنای اصطلاحی وضع گردد. اما چنانچه پیدایش یك معنای اصطلاحی، نه بنا بر یك قرارداد مشخص، بلكه به تدریج و با گذشت زمان واقع شود، آن‏گاه برای شناخت چنین معنایی، نمی‏توان به نوع خاصی از منابع اكتفا نمود.نكته دوم، این‏كه همواره در میان معناهای لغوی و اصطلاحی یك واژه، نوعی تناسب و ارتباط قابل شناسایی است. چنان‏كه در مورد بسیاری از معناهای اصطلاحی واژه‏ها، حضور مفاهیم لغوی را می‏توان پی‏گیری كرد. بر این اساس، در شناخت هر واژه، از جمله واژه‏های «شیعه» و «تشیّع» مورد سخن ضرورت دارد كه معناهای لغوی و اصطلاحی مورد بررسی قرار گیرد:

1. «شیعه» و «تشیّع» در لغت

گرچه واژه‏های «تشیّع» و «شیعه» در برابر تسنّن به عنوان نامی برای یكی از دو مذهب بزرگ اسلام، برای همگان، از جمله، فارسی زبانان، شناخته شده است، اما از آن‏جا كه این واژه عربی است، برای شناخت دقیق معنای آن، ناگزیر باید به لغت‏نامه‏های عربی مراجعه نمود. البته باید توجه داشت كه در زبان عربی، بسیاری از واژه‏ها، از جمله واژه موضوع سخن، به طور مشترك در معناهای متعدد و مختلف به كار می‏رود.به لحاظ دستوری (صرفی)، در زبان عربی، «تشیّع» مصدر باب تفعّل از ریشه «شَیَعَ» (شاع) است، و واژه «شیعه» نیز از همین ریشه اشتقاق یافته است.
در اصل عربی، «شیعه» به معنای گروهی از مردم است، و اسمی است كه بر مفرد، تثنیه و جمع، و نیز بر مذكر و مؤنث، به یك شكل اطلاق می‏گردد(3) كه در فارسی نیز به همین گونه است. البته اگر بخواهند تنها مفرد را قصد كنند چه در فارسی، و چه در عربی «شیعی» می‏گویند، و جمع آن در فارسی «شیعیان» است.(4) اما در عربی، با توجه به مراتب گوناگون جمع، «شِیَع» (جمع) و «اشیاع» (جمع‏الجمع) استعمال می‏گردد.(5) در عربی، واژه «شیعه» در دو معنای لغوی نزدیك به هم به كار می‏رود:
الف. «الشیعة» به شكل «مفرد» (بدون «اضافه» به واژه دیگر): به معنای «گروه» و دسته‏ای كه بر سر امری یگانه، گردهم آیند.
ب. «شیعة الرّجل» (شیعه آن مرد؛ مثلاً) به شكل «مضاف»: به معنای «پیروان» و «یاوران» آن مرد.(6)
در قرآن كریم، واژه شیعه در مجموع چهار بار، یك بار به شكل مفرد (مریم: 69) و سه بار به شكل مضاف (قصص: 15 و صافات: 83) به كاررفته است كه در آیه اول به معنای «گروه» و در سه مورد دیگر به معنای «پیرو» است. همچنین در قرآن كریم، در پنج مورد واژه «شِیَع» (جمع) به معنای گروه‏ها استعمال شده است.(7) جالب توجه آن‏كه در دو مورد از استعمال‏های قرآنی، واژه «شیعه» در برابر «عدوّ» (دشمن) به كار رفته است.(8)
حال، در رابطه با واژه «تشیّع» (مصدر باب تفعّل) باید دانست كه این واژه در زبان عربی، در استعمال‏های گوناگون دارای معناهای متعددی است؛ از جمله:
الف. «تَشَیَّعَ فی الشی‏ء»: «در هوای (میل به) آن چیز، مستهلك شد.»(9) همچنین در مورد هر آنچه كه با آتش سوزانده شود، گفته می‏شود: «شُیِّعَ».(10)
ب. «شَیَّعَهُ»: «از او پیروی كرد.» در همین معنا، «یُشَیِّعُها»، یعنی: «پشت سر او راه می‏رود.»(11)
ج. «یُشَیِّعُه علی ذلك»: «او را بر كاری تقویت كرد.» در همین معنا، «تشییع النّار»، یعنی: «تقویت آتش با افكندن هیزم بر روی آن.»(12)
د. «شَیَّعَهُ»: «هنگام رفتن شخصی، به منظور تودیع، مقداری وی را همراهی كرد.»(13)
ه . «شَیَّعَ فیه»: «پخش شد»، چنان‏كه گفته می‏شود «قطره شیر در آب پخش شد» و نیز گفته می‏شود كه فلان خبر شایع (پخش) شد.(14)
و. «شَیَّعَته نفسُه علی ذلك»: «نفس آن شخص، از او در انجام كاری پیروی كرد، و وی را تشجیع نمود.» در همین معنا، «مُشَیِّع» به معنای «شجاع» به كار می‏رود، و در تبیین آن گفته می‏شود كه قلب انسان شجاع، وی را خوار نمی‏سازد و به هنگام تصمیم‏گیری‏های دشوار، با وی همراهی می‏كند.(15)
ز. «تَشَیَّعَ»: «شیعه مذهب شد»، «مذهب تشیّع داشت»،(16) و «ادّعای شیعی بودن كرد»(17) كه البته این معانی، ناظر به معنای اصطلاحی تشیّع است كه در ادامه این نوشتار، مورد بررسی قرار می‏گیرد.
ناگفته نماند كه آنچه در بالا مورد اشاره قرار گرفت، تنها برخی از معناهای لغوی تشیّع است، و بیش‏تر، مواردی است كه با معنای اصطلاحی آن ارتباط دارد.

2. «شیعه» و «تشیّع» در اصطلاح

نقطه آغازین شكل‏گیری معنای اصطلاحی «تشیّع»، به زمان حیات رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باز می‏گردد كه آن حضرت در چند نوبت، درباره «حامیان علی علیه‏السلام » اصطلاح «شیعةُ علی» را به كار بردند. چنان‏كه در موردی، پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به اشاره به علی علیه‏السلام ، چنین فرمودند: «سوگند به كسی كه جانم به دست اوست، این شخص [علی] و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود.»(18) جالب توجه آن‏كه در زمان رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به طور مشخص چهار تن از اصحاب آن حضرت، به نام‏های ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود كندی و عمار بن یاسر با لقب «شیعةُ علی علیه‏السلام » شناخته می‏شدند.(19)
بر این اساس، واژه «شیعه» كه در لغت، به معنای پیروان و یاوران است، در یك كاربرد اصطلاحی بر یاران و حامیان علی علیه‏السلام اطلاق گردید.(20) البته باید دانست كه در طول تاریخ، این كاربرد اصطلاحی شامل دو معنای متمایز و جدا از یكدیگر بوده است: یكی، عام و دیگری، خاص.

الف. معنای اصطلاحی عامّ

به طور عام، اصطلاح «شیعةُ علی علیه‏السلام » به معنای «یاران و دوستداران علی علیه‏السلام و فرزندان او» است.(21) این معنا، در واقع ناظر به پیدایش دو جریان كلی، در تاریخ صدر اسلام است كه بیانگر جدایی مسلمانان بر دو بخش است: یكی، دوستداران و هواداران علی علیه‏السلام و دیگر، رویاروی آنان. این جدایی و تقابل، از نظر تاریخی، گرچه به همان دوران حیات پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باز می‏گردد، اما پس از رحلت آن حضرت بود كه در ماجرای «سقیفه» (سال 11 ق) كاملاً نمایان شد. سپس، در سطحی «فراگیر»، در دوران خلافت امیرمؤمنان علیه‏السلام در جنگ‏هایی همچون «جمل» و «صفین» به پیكار و كشتار منتهی شد، چنان‏كه علی علیه‏السلام با اشاره به شهادت یاران خود توسط اصحاب جمل، می‏فرماید: «[آنان] شیعیان مرا و كارگزاران مرا كشته‏اند...».(22)
در این رابطه، محمدبن اسحاق ندیم، معروف به «ابن ندیم» (متوفای بعد از 390 ق) گوید: «چون طلحه و زبیر به مخالفت با علی علیه‏السلام پرداختند، و به جز خونخواهی عثمان بن عفان به چیز دیگر تن در ندادند، و علی علیه‏السلام تصمیم گرفت كه با آنان به جنگ بپردازد تا به اطاعت از خداوند متعال درآیند، كسانی كه در این امر پیرو او شدند «شیعه» نام یافتند، و علی علیه‏السلام [در اشاره به آنان] می‏گفت: شیعیان من «شیعتی)...»(23)
«عام» بودنِ معنای فوق‏الذكر، بدان جهت است كه در این معنا، بر خلاف آنچه كه پس از این در معنای اصطلاحی خاص بیان می‏شود، «اعتقاد به امامت منصوص و بلافصل علی علیه‏السلام و فرزندان او» معیار نبوده است، بلكه یك اصطلاح فراگیر است كه بر كسانی تطبیق می‏یابد كه در حوادث صدر اسلام، به ویژه پس از قتل خلیفه سوم «عثمان بن عفّان»، هوادار و طرفدار خلافت علی علیه‏السلام شدند، و این هواداری را با سرزنش و شتم نسبت به عملكرد عثمان درآمیختند.(24) ناگفته پیداست كه چنین مفهومی از «تشیع» می‏توانست هم شامل كسانی شود كه از علی علیه‏السلام به عنوان امام منصوص و بلافصل پس از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حمایت می‏كردند، و هم شامل آنان‏كه چنین باوری نداشتند و صرفا در تقابل با حامیان «عثمان» موسوم به «عثمانیه»(25) به حمایت از علی علیه‏السلام می‏پرداختند. این حمایت‏های رو در رو كه در جنگ «صفین» به اوج برخورد نظامی منجر شد، با توجه به مناطق جغرافیایی طرفین به این شكل درآمد كه «عراقی»ها حامیان (شیعیان) علی علیه‏السلام شدند، و «شامی»ها تحت سلطه معاویة بن ابی سفیان حامیان (شیعیان) عثمان.(26)
البته، شیعه اصطلاحی به معنای عام مورد سخن در این‏جا هیچ‏گاه به محدوده تاریخی و جغرافیایی فوق‏الذكر ختم نشد، بلكه حتی در ادوار تاریخی بعدی نیز حضوری آشكار یافت؛ چرا كه احادیث متعددی كه از شخص رسول‏اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در شأن و منزلت علی علیه‏السلام و فرزندان او وارد شده بود، می‏توانست برای همیشه تاریخ، انگیزه‏هایی قوی را در وجود شماری از مسلمانان به وجود آورد تا به «دوستداری و هواداری نسبت به علی علیه‏السلام » تشیع به معنای عام بپردازند. بر این اساس، حتی بسیاری از كسانی كه خلافت خلفای پیش از علی علیه‏السلام را پذیرفته بودند (اهل سنّت)(27)، با «دوستی اهل‏بیت علیهم‏السلام » از نوعی «تشیع» برخوردار بودند. لذا، این اشخاص كه در اصل، جزء اهل‏سنت بودند، هرگاه بر فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام «تكیه» كرده و به سخن از آن می‏پرداختند، از سوی سایر اهل سنت متهم به «متشیّع بودن» و «شیعی‏گری» می‏شدند، چنان‏كه این اتهام بر «ابن عبد ربّه اندلسی» (متوفای 328 ق) صاحب كتاب عقد الفرید و یا حتی بر «امام شافعی» (150ـ241 ق) رهبر یكی از چهار مذهب عمده اهل سنت وارد شده است.(28)

ب. معنای اصطلاحی خاصّ

اصطلاح «شیعة علی علیه‏السلام » به طور خاص، بر پیروان مذهب تشیع در برابر پیروان مذهب تسنّن اطلاق می‏گردد و ایشان كسانی‏اند كه معتقد به امامت منصوص و بلافصل علی علیه‏السلام و فرزندان او، پس از رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏باشند.(29) در این رابطه باید دانست كه شیعه به این معنای خاص، شامل سه فرقه عمده بوده است: 1. امامیه (دوازده امامی)؛ 2. زیدیه؛ 3. اسماعیلیه.
افزون بر این سه گروه، فرقه چهارمی به نام «غلات» نیز خود را شیعه می‏نامیده‏اند.(30) البته سایر شیعیان، به ویژه امامیه، بر این باورند كه غلات به علت افكار غالیانه و مشركانه خود به گونه‏ای كه در امامت تا حدّ ربوبیّت غلوّ می‏كنند نه تنها شیعه نیستند، بلكه اساسا مسلمان نیز نمی‏باشند.(31)
هر یك از فرقه‏های فوق‏الذكر خود به شعبه‏های داخلی متعددی انقسام می‏یابد كه با مراجعه به منابع مربوط به «ملل و نحل» و فِرق اسلامی، قابل شناسایی است.(32) از نظر تاریخی، این نكته حایز اهمیت است كه به تدریج و با گذشت زمان، واژه «تشیع» به طور «غالب» بر همین معنای اصطلاحی خاص تطبیق یافته است، به گونه‏ای كه در اساس، «اسم»ی برای مذهب فوق‏الذكر شده است.(33) بر این اساس، هر یك از فرقه‏های یاد شده از مذهب تشیّع، خود را شیعی می‏دانستند و دیگران نیز آنان را شیعی می‏خواندند،(34) به گونه‏ای كه لفظ شیعه تنها برای یك فرقه خاص مثلاً، امامیه به كار نمی‏رفته است. اما با وجود این، اطلاق نام شیعه با گذشت زمانی بیش‏تر، به عنوان نامی برای شیعه «امامیه» «اثنا عشری» (دوازده امامی) تثبیت گردید، تا آن‏جا كه امروز زیدیه و اسماعیلیه دو فرقه دیگر تشیع با همین دو نام شناخته می‏شوند و نه با پیشوند شیعه، و بسیاری از فرقه‏های منسوب به شیعه یا منشعب از تشیع كه در طول تاریخ پدیدار شده‏اند اكنون از بین رفته‏اند.(35)
حال، با بررسی موارد استعمال اصطلاح «شیعةُ علی علیه‏السلام » می‏توان استنباط نمود كه در روند تاریخی، این اصطلاح در هر دو معنای عام و خاص آن ابتدا به همین شكل مضاف شیعةُ علی علیه‏السلام مورد استفاده بوده است، چنان‏كه در احادیث نبوی و روایات ائمه اطهار علیهم‏السلام بدین‏گونه استعمال شده است.(36)
در برابر، در مواردی اندك نیز اصطلاح‏هایی چون «شیعةُ عثمان» و یا «شیعةُ معاویة» به همین شكل مضاف به كار رفته است.(37) اما این موارد اندك به زودی جای خود را به اصطلاحاتی همچون «عثمانیه» و «اهل سنت و جماعت»(38) دادند، به گونه‏ای كه از نظر تاریخی، این زمینه كاملاً فراهم شد تا واژه «شیعه» به صورت مفرد بدون اضافه تنها در مورد شیعیان علی علیه‏السلام مصطلح شود. چنان‏كه بنا به گزارشی از ابوجعفر اسكافی (متوفای 240 ق)، در همان عصر امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام چنین استعمالی به كار رفت.(39) پس از آن، دیری نپایید كه در یك نامه تاریخی، شیعیان كوفه در تسلیت شهادت امام حسن علیه‏السلام (51 ق) به برادرش امام حسین علیه‏السلام ، واژه شیعه را به طور مفرد به كار بردند.(40) این امر، حكایت از آن دارد كه در همان نیمه قرن اول هجری، واژه «شیعه» به طور مفرد بدون اضافه در مورد «شیعیان علی علیه‏السلام » مصطلح گردید.(41)

3. اصطلاحات مترادف با «تشیع»

در طول تاریخ تشیّع و در گستره مناطق گوناگون جغرافیایی كه شیعیان حضور داشته‏اند، چندین اصطلاح، به عنوان نام‏هایی جایگزین و مترادف با «تشیّع» پدیدار و رایج گردیده است. در این بخش از نوشتار، برخی از آن نام‏ها مورد بررسی اجمالی قرار می‏گیرد. اما پیش‏تر، باید به دو نكته توجه شود: نخست، آن‏كه اصطلاحات مورد سخن در این‏جا، تنها برخی از اصطلاحات مترادف با تشیّع است و سزاوار است كه در این زمینه، با توجه به دو بستر «تاریخ» و «جغرافیا»، جستاری كامل به عمل آید. دوم، این‏كه چند اصطلاحی كه در این‏جا به اجمال شناسایی شده است، اصطلاحاتی است كه به طور نسبتا چشمگیر در تاریخ تشیّع حضور داشته است و به جز این‏ها، بسیاری اصطلاحات كلامی مربوط به فرقه‏های مختلف شیعی وجود دارد كه در مجالی دیگر بایسته بررسی خواهد بود.(42)
بر این اساس، در این‏جا، ابتدا سه اصطلاح «علوی»، «ترابی» و «رافضی» به عنوان اصطلاحاتی كه به جای شیعه، به طور گسترده به كار رفته است، شناسایی می‏گردد و سپس چند اصطلاح منطقه‏ای (محلّی) مترادف با تشیّع مورد اشاره قرار می‏گیرد:
الف. علوی: «علوی» به معنای «منسوب به علی علیه‏السلام » است، و در اصل، بیانگر نسَب كسانی است كه از اولاد علی‏بن ابی‏طالب علیه‏السلام باشند. اما همچنین، این اصطلاح در برابر اصطلاح «عثمانی» به كار رفته است. بر این اساس، كسانی را «علوی» می‏گویند كه پس از قتل عثمان، علی علیه‏السلام را به قتل وی متهم نكردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیز علوی گویند هرچند زمان علی علیه‏السلام و معاویه را درك نكرده باشند. و روایتگران احادیث از تابعین و جز آنان را كه با صفت «و كان علویا» نام می‏برند، مقابل عثمانی است. و ناصر خسرو قبادیانی (394ـ481ق) را كه علوی می‏گفتند از این قبیل است، نه این‏كه از ذریه طاهره رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باشد.(43)
همچنین، گاهی اصطلاح «علوی» در برابر اصطلاح «عباسی» به كار رفته است كه در این كاربرد، «علویه» همان شیعیان بودند كه معتقد به امامت علی‏بن ابی‏طالب علیه‏السلام و فرزندان او بودند، اما «عباسیه» كسانی بودند كه امامت «عباس» عموی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را باور نمودند.(44) ناگفته نماند كه «بنی علی علیه‏السلام » و «بنی عباس» ابتدا با یكدیگر تقابلی نداشتند، و حتی در عصر حاكمیت امویان، آن دو خاندان در ضدیت با بنی‏امیه به یكدیگر پیوسته بودند، و بر اساس گزارشی، پیروان هر دو خاندان «شیعة آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » نامیده می‏شدند. اما پس از پایان سلطه امویان كه بنی‏عباس صاحب قدرت شدند، بر بنی علی علیه‏السلام بسیار سخت گرفتند، و از آن به بعد، تنها كسانی كه به ولایت بنی علی معتقد بودند «شیعه» نامیده شدند.(45)
همچنین ناگفته نماند كه اصطلاح «علویان طبرستان» نیز نامی است برای یك سلسله از حكمرانان علوی نسَب كه از سال 250 تا سال 316 ق در مناطق جنوبی دریای خزر، یعنی دیلم و گیلان و طبرستان، حكومت كردند.(46)
ب. ترابی: این وصف را كه مخالفان شیعه، از باب طعن و سرزنش بر شیعیان اطلاق می‏كرده‏اند، در اساس، برگرفته از لقبی بوده است كه پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به علی علیه‏السلام داده بود. جالب توجه آن‏كه علی علیه‏السلام ، خود این لقب را دوست می‏داشت، اما معاویه از باب طعن از حضرت علی علیه‏السلام به این لقب یاد می‏كرد، و زیاد بن ابیه نخستین بار شیعه علی علیه‏السلام را «ترابیه» نامید.(47)
البته درباره چگونگی دادن این لقب از سوی پیامبر به علی علیه‏السلام روایات متفاوتی وجود دارد. در برخی از روایات آمده است كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هنگامی كه دید علی علیه‏السلام در حال سجده، صورت خود را به خاك مالیده است، او را «ابوتراب» لقب داد.(48)
در برخی از منابع نیز با بیان ماجرایی از قول عمار بن یاسر گزارش شده است كه در غزوه ذوالعشیرة (سال دوم ق)، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علی علیه‏السلام را كه در نخلستان «بنی مدلج» بر روی خاك به خواب رفته بود، با لقب ابوتراب مورد خطاب قرار داد، او را از خواب بیدار كرد، و سپس چگونگی شهادت او را پیش‏گویی كرد.(49)
در روایتی دیگر آمده كه روزی علی علیه‏السلام از خانه بیرون آمد و در سایه مسجد بخفت، پس از آن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و پرسید: «پسر عمویت كجاست؟» فاطمه علیهاالسلام پاسخ گفت: «در مسجد خفته است.» پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برفت و او را دید كه ردا از پشتش افتاده و خاك‏آلود شده است. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به پاك كردن خاك از پشت او پرداخت و در آن حال می‏گفت: «ای ابوتراب برخیز.»(50)
در دوره اموی كه دشنام گفتن به علی علیه‏السلام بر منابر تبلیغ می‏گردید، كنیه ابوتراب را به قصد تحقیر به كار می‏بردند.(51) اما بعدها، فتیان و جوانمردان و نیز پاره‏ای از متصوفه كه علی علیه‏السلام را مظهر فتوت و خاكساری می‏دانستند، كنیه ابوتراب را اشاره به ویژگی خاكساری آن حضرت دانسته و آن را بزرگ می‏داشتند.(52)
ج. رافضی: اصطلاح «رافضی» جمع آن: روافض و رافضیان از ریشه «رَفض» به معنای ترك كردن گرفته شده است. مخالفان شیعه، این اصطلاح را بر همه فرقه‏های شیعه و گاهی بر گروه و فرقه خاصی از آنان و گاهی نیز بر كسانی كه محبت خاندان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را ابراز می‏كردند، اطلاق می‏نموده‏اند. البته مخالفان با به كار بردن این اصطلاح در مورد شیعیان، قصد طعن و نكوهش آنان را داشته‏اند و مدعی بوده‏اند كه شیعیان دین اسلام را ترك نموده‏اند و از دین خارجند.(53)
گفتنی است كه در ادواری از تاریخ اسلام كه تعصبات مذهبی شعله‏ور بود، شیعیان با عنوان رافضیان در ردیف گبران و ترسایان به شمار می‏آمدند و از طرف حاكمان متعصب به شدت مورد تعقیب و شكنجه و كشتار قرار می‏گرفتند.(54)
جالب توجه آن‏كه با وجود استعمال سرزنش‏آمیز از واژه «رافضی» توسط مخالفان تشیّع، در روایاتی از معصومان علیهم‏السلام اصطلاح رافضیه با مفهومی مثبت به معنای رفض و ترك شرّ و بدی بر یك مرتبه شریف و والا اطلاق گردیده است.(55)
در مورد پیدایش اصطلاح رافضی، «ابوالحسن اشعری» (متوفای 324 ق) می‏نویسد كه شیعه را «رافضه» نامند، چون ایشان امامت ابی‏بكر و عمر را ترك كرده‏اند و معتقدند كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به طور صریح و علنی، علی علیه‏السلام را به جانشینی خود برگزیده است.(56) برخی هم نوشته‏اند علت نام‏گذاری شیعیان به رافضه، آن است كه چون كوفیان با زیدبن علی بن الحسین علیه‏السلام بیعت كردند و زید قیام كرد، از برخی از یارانش شنید كه بر ابوبكر و عمر طعن می‏زدند. با آن‏كه زید به برتری علی علیه‏السلام در خلافت گواهی می‏داد، ولی سپاهیانش را نیز از طعن زدن به ابوبكر و عمر منع كرد، از این‏رو، بیش‏تر یارانش وی را رفض و ترك كردند و زید به آنان گفت: «رفضتمونی» (مرا ترك كردید) و از آن به بعد شیعیانی كه زید را ترك كرده بودند رافضه خوانده شدند. البته، زیدبن علی بن‏الحسین علیه‏السلام توسط امامان شیعه علیه‏السلام مورد تمجید بوده است و لذا نسبت مزبور بدو، نسبتی ناروا به شمار می‏آید.(57)
در علت پیدایش اصطلاح رافضی، وجه دیگری نیز این چنین بیان شده است كه پس از وفات امام باقر علیه‏السلام مغیرة‏بن سعید كه از اصحاب با نفوذ امام بود، به امامت محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام اعتقاد پیدا كرد و از امام صادق علیه‏السلام جدا شد، و امام صادق علیه‏السلام او را رفض نمود و لعن كرد، و شیعیان از او تبرّی جستند و از آن تاریخ، وی و هوادارانش را رافضه خواندند.(58) اما این وجه صحیح نیست؛ چرا كه تبرّی شیعیان از مغیرة بن سعید، در اساس از همان زمان حیات امام باقر علیه‏السلام و به دلیل عقاید منحرف وی با دعوای پیامبری بوده است.(59)
هم‏چنان كه پیش‏تر اشاره شد، امام شافعی رهبر یكی از چهار مذهب عمده اهل سنت، خود از محبّان و دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام بوده است. جالب توجه این‏كه وی، از همین روی، خود را «رافضی» نامیده و با افتخار بدین نام، چنین سروده است:
لو كان حبّ الوصی رفضا
فإنّنی أرفض العباد
(اگر دوستی وصیّ] علی علیه‏السلام ] مایه رفض [رافضی بودن [است؛ پس همانا من رافضی‏ترین بندگان‏ام.)
و نیز سروده است:
لو كان رفضی حبّ آل محمد
فلیشهد الثّقلان أنّی رافضی
(اگر رفض [رافضی بودن] من، دوستی آل محمد است؛ پس «ثقلین»[جنّ‏وانس،یاقرآن‏وعترت]شاهدباشندكه‏من‏رافضی‏ام.
و در جایی دیگر سروده است:
لو كان ذنبی حُبَّ آل محمد
فذلك ذنبٌ لست منه اتوب(60)
(اگر گناه من دوستی آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است؛ پس این گناهی است كه از آن توبه نخواهم كرد.)
د. برخی از اصطلاحات «منطقه‏ای» (محلّی)
1. مُتاوله: اكنون یكی از مهم‏ترین نام‏های شیعه امامیه در جبل عامل منطقه‏ای در كشور لبنان «متاوله» است. این لفظ یا جمع «متوالی» مشتق قیاسی از توالی به معنای تتابع و پی در پی بودن است، بدان جهت كه مردم جبل عامل همگی در موالات اهل‏بیت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پا بر جا بوده‏اند؛ یا مشتق (بر خلاف قیاس) از تولّی است؛ یعنی به علت داشتن ولای اهل‏بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، آنان را به عنوان ولیّ و سرور خود برگزیدند.(61) وجه سومی نیز این‏گونه مطرح شده است كه ایشان در هنگامه جنگ، شعارشان این بود: «مُت ولّیا لعلیّ علیه‏السلام »(62) (بمیر! در حالی كه ولیّ و دوستدار علی علیه‏السلام هستی.)
آغاز پیدایش لقب متاوله به سال 1100 ق (قرن دوازدهم ق) باز می‏گردد كه در آن زمان، این لقب در مورد بخشی از شیعیان لبنان ساكن در مناطق جبل عامل، بعلبك و جبل لبنان رواج یافت كه ایشان از اطاعت امیران لبنان سر باز زدند و بر آن شدند تا وجود سیاسی خود را اظهار كنند، و در این راه در آتش جنگ فرو رفتند،(63) اما به مرور زمان، این لقب بر تمام شیعیان ساكن در لبنان و نیز بر شیعیان لبنانی مهاجر به دمشق اطلاق گردید.(64)
2. مَشارقه: مورّخ مشهور «ابن‏الأثیر» (555ـ630 ق) در كتاب الكامل فی التاریخ در گزارش حوادث سال 407 ق حكایت از آن دارد كه در «مغرب» (شمال افریقا)، شیعیان را «مشارقه» می‏نامیده‏اند، و این نام در انتساب به ابو عبدالله شیعی (متوفای 298 ق) بود كه مشرقی‏الاصل بوده است.(65) البته به نظر می‏آید كه اصطلاح مزبور یك اصطلاح طعن‏آمیز از سوی مخالفان شیعه بوده است تا ایشان را به عنوان بیگانه و غیر بومی باز شناسند.

4. اصطلاحات متقابل با «تشیع»

در این‏جا، تنها برخی از اصطلاحات متقابل با تشیع كه در تاریخ اسلام حضوری نسبتا چشمگیر داشته است، مورد شناسایی اجمالی قرار می‏گیرد:

الف. اهل سنّت (اهل سنت و جماعت)

واژه «سنّت» در لغت، به معنای سیره، طریقت و روش است.(66) در اصطلاح، نزد همه مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، «سنّت» عبارت است از اوامر و نواهی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و روش آن حضرت مشتمل بر گفتارها و رفتارهای او كه یكی از ادله استنباط احكام شرعی شمرده می‏شود. همچنین، اصطلاح «اهل سنت» بر گروهی از مسلمانان اطلاق می‏شود كه می‏گویند از روش و طریقت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خلفای راشدین و اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیروی می‏كنند.(67)
حایز اهمیت است كه از نظر لغوی، واژه «سنّت» به معنای سیره و روش ناظر به «استمرارِ» روش شناخته شده پیشین است. بر این اساس، واژه سنت با كلمه‏های نو، تازه و بدیع تقابل دارد. از این‏رو، اصطلاح «اهل سنت» با اصطلاح «اهل بدعت» مقابلَه می‏كند، و در نزد اهل سنت، مخالفان ایشان، یعنی شیعیان، اهل بدعت (!) به شمار می‏آیند؛ زیرا شیعیان تنها به روایت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان خود («معصومان» از نظر شیعیان) تمسّك می‏نمایند و سیره خلفا و صحابه را معتبر نمی‏دانند.(68)
در این رابطه، باید دانست كه در نامه‏ای از علی علیه‏السلام ، در خطاب به شیعیان، بر این نكته تأكید شده است كه «شیعه» نه تنها یك امر نوظهور (مبتدع) نیست، بلكه اساسا شیعیان، «شیعه پیامبر محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » می‏باشند، و نام شیعه اسمی است كه خداوند در قرآن آن را گرامی داشته است.(69)

ب. عثمانی

وصف «عثمانی» به معنای «منسوب به عثمان» است، و در اصل بر كسانی اطلاق می‏شود كه نسبا از اولاد عثمان بن عفّان، خلیفه سوم، باشند. همچنین، پس از قتل عثمان (سال 35 ق)، به هواداران وی كه علی علیه‏السلام و یارانش را به قتل عثمان متهم می‏كردند، «عثمانی» گفته شد.(70) بر این اساس، اهالی شام كه به داعیه خونخواهی عثمان بر امیرمؤمنان علی علیه‏السلام شوریدند، «عثمانی» خوانده شدند.(71)
سپس، این اصطلاح به عنوان وصفی برای مخالفان تشیّع، در طول تاریخ اسلام تداوم یافت، چنان‏كه «ابوعثمان جاحظ» (150ـ255 ق) كتابی به نام «عثمانیه» بر ضد تشیّع(72) نگاشت.(73)
البته باید توجه داشت كه به جز وصف «عثمانی» مورد سخن در این‏جا، اصطلاح «عثمانی» در مورد سلاطین عثمانی نیز بسیار رواج دارد كه ایشان از سال 699 تا سال 1342 ق دولتی بزرگ تأسیس كردند.(74)

ج. ناصبی

در برابر كاربرد اهانت‏آمیز رافضی از سوی اهل سنت در مورد شیعیان، اهل تشیّع نیز سنّی‏ها را «ناصبی» (جمع آن: نواصب) می‏خواندند. در كاربرد این وصف، این تعریض وجود داشته است كه اهل سنت، «نصبِ» عداوت خاندان رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كرده‏اند، در حالی كه آنان خود منكر این معنا می‏باشند و گویند كه تنها امام و خلیفه را نصب كرده‏اند.(75) البته، شیعیان همین معنا را نیز نمی‏پذیرند؛ چرا كه ایشان معتقدند كه امامت، ادامه رسالت است و تعیین امام، امری الهی و ما فوق امور عرفی است.

سخن پایانی

در پایان سخن، باید اذعان نمود كه آنچه در این سطور گذشت، در واقع، تنها طرح یك بحث، همراه با یك بررسی اجمالی بوده است. دامنه این بحث چندان گسترده است كه همچنان نیازمند بررسی‏های تفصیلی و تكمیلی است؛ امید بر آن توفیق!

پی‏نوشت‏ها

1ـ برخی «فقه اللغة» را در فارسی به «زبان‏شناسی» ترجمه كرده‏اند. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی فارسی، تهران، نشر نی، 1379، ص 514 (ماده «فقه اللغة»). اما درست‏تر آن است كه آن را معادل با اصطلاحاتی چون «لغت‏شناسی» یا «زبان‏شناسی تاریخی» به كار بریم. ر.ك: جولیوس گولد و ویلیام ل. كولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه گروه مترجمان، ویراستار محمدجواد زاهدی مازندرانی، تهران، انتشارات مازیار، 1376، ص 478 / همادخت همایون، واژه‏نامه زبان‏شناسی و علوم وابسته، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی «پژوهشگاه»، 1371، ص 144 و 187. شاید نخستین كسی كه كلمه «فقه اللغة» را در نوشته‏هایش به كار برده، ابوالحسین احمد بن فارس قزوینی لغوی باشد كه در سال 390 ق به دنیا آمده است. ولی مسلما اولین كسی كه در این مورد به تألیف كتاب جداگانه‏ای پرداخت، معاصر او ابومنصور عبدالملك بن محمد ثعالبی (350ـ429ق) است كه كتابش را «فقه اللغة» نام نهاد. ر.ك: محمدحسن بكائی، الدلیل الی فقه اللغة و سرّ العربیّه للثعالبی، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1407 ق، مقدمه مؤلف، ص 18.
2ـ ر.ك: محمد معین، فرهنگ فارسی، چ چهارم، تهران، امیركبیر، 1360، ج 1، ص 292 (ماده «اصطلاح»).
3ـ ابن منظور، لسان العرب، تصحیح امین محمد عبدالوهاب و محمدالصادق العبیدی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، 1416 ق / 1996 م، ج 7، ص 258 (ماده «شیع»). بر این اساس، برخلاف آنچه كه بعضی گمان كرده‏اند، شیعه، جمع یا اسم جمع نیست. محمد معین، همان، ج 2، ص 2113 (ماده «شیعه»).
4ـ غلامحسین مصاحب، دائرة‏المعارف فارسی، چ دوم، تهران، امیركبیر، كتاب‏های جیبی، 1380، ج 2، ص 1532 (ماده «شیعه»).
5و6ـ ابن منظور، همان، ج 7، ص 258 (ماده «شیع»).
7ـ حجر: 10 / انعام: 65و159 / قصص: 4 / روم: 32.
8ـ «... هذا من شیعته و هذا من عدّوه فاستغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوّه...». قصص: 15.
9ـ ابن منظور، همان، ج 7، ص 259 (ماده «شیع»). البته «تشیّع فی الشی‏ء» چنین نیز معنا شده است: «دلداده و شیفته آن چیز شد.» جبران مسعود، الرائد، فرهنگ الفبایی عربی فارسی، چ دوم، ترجمه رضا انزابی نژاد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1376، ج 1، ص 481، (ماده «تَشَیَّع تشیّعا»)
10ـ ابن منظور، همان، ج 7، ص 259 (ماده «شیع»).
11ـ همان، ص 258 259 (ماده «شیع»).
12و13ـ همان، ص 259 (ماده «شیع»).
14ـ ر.ك: همان، ص 260 (ماده «شیع»).
15ـ همان، ص 258 (ماده «شیع»).
16ـ جبران مسعود، همان، ج 1، ص 481 ((ماده «تَشَیَّعَ تشیّعا»).
17ـ ابن منظور، همان، ج 7، ص 258 (ماده «شیع»).
18ـ برای آگاهی از مواردی كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اصطلاح «شیعةُ علی علیه‏السلام » را به كار بردند، ر.ك: محمدحسین مظفر، تاریخ شیعه، ترجمه سید محمدباقر حجتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368، ص 34ـ40.
19ـ سعدبن عبدالله ابوخلف الأشعری القمی، كتاب المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشكور، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطائی، 1963 م، ص 15.
20ـ ر.ك: ابن منظور، همان، ج 7، ص 258 (ماده «شیع»).
21ـ ر.ك: عبدالله فیاض، تاریخ الامامیة و اسلافهم من‏الشیعة منذ نشأة التشیع حتی مطلع القرن الرابع الهجری، چ سوم، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1406 ق / 1986 م، ص 31.
22ـ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمدهارون،چ‏دوم،قاهره،مطبعة‏المدنی،1382،ص5.
23ـ محمد بن اسحاق الندیم، كتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، تهران، بی‏نا، 1393 ق / 1973 م، ص 223.
24ـ ر.ك: محمدبن سعد، الطبقات الكبری، الطبقة الخامسة من الصحابة، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مكتبة الصدیق، 1414 ق / 1993 م، ج 1، ص 430 ـ431 / منصور داداش نژاد، «بستر تاریخی مفاهیم سیاسی اجتماعی حادثه كربلا»، حوزه‏ودانشگاه،سال‏هشتم، ش33، زمستان1381،ص 28.
25ـ درباره اصطلاح «عثمانیه»، پس از این در ادامه سطور، سخن به میان خواهد آمد.
26ـ ر.ك: منصور داداش‏نژاد، همان، ص 28. راقم سطور، در یك مقال مستقل به بررسی مراحل اولیه چالش میان امام علی علیه‏السلام و معاویه پرداخته است. ر.ك: نگارنده، «روابط امام علی علیه‏السلام و معاویه (از خلافت تا جنگ صفین»، معرفت، ش 52، فروردین 1381، ص 42ـ52.
27ـ درباره اصطلاح «اهل‏سنت»، پس از این در ادامه‏سطور، سخن به میان خواهد آمد.
28ـ ر.ك: رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، چ دوم، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1369، ص 28 30.
29ـ ر.ك: ابوالفتح محمد بن عبدالكریم الشهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد سید كیلانی، بیروت، دارالمعرفة، 1381 ق / 1961م، ج 1، ص 146 / عبدالله فیاض، همان، ص 32ـ34.
30ـ سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، تهران، مطبعه مجلس، 1313، ص 167 / محمدعلی تهانوی، موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، اشراف رفیق العجم، بیروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م، ج 1، ص 1052.
31ـ ر.ك: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص 64.
32ـ در این زمینه ر.ك: ابومحمد الحسن بن موسی النوبختی، فرق الشیعه، تصحیح سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف، المكتبة الرضویه، 1355 ق / 1936 م.
33ـ ر.ك: ابن منظور، همان، ج 7، ص 258 (ماده «شیع»).
34ـ ر.ك: ابن داعی حسنی، همان، ص 167.
35ـ احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیر نظر)، دائرة‏المعارف تشیع، چ دوم، تهران، نشر شهید سعید محبی، 1377، ج 4، ص 272 (ماده «تشیّع»).
36ـ ر.ك: محمدحسین مظفر، همان، ص 34ـ41.
37ـ ر.ك: منصور داداش‏نژاد، همان، ص 28.
38ـ درباره این اصطلاحات، پس از این در ادامه سطور سخن به میان خواهد آمد.
39ـ گزارش یاد شده چنین است: «ذكروا انّه [علیّا علیه‏السلام [كرّم اللّه وجهه خرج یوما، فاذا قوم جلوس؛ فقال: من أنتم؟ فقالوا: نحن شیعتك یا امیرالمؤمنین. فقال: سبحان‏اللّه فمالی لا أری علیكم سیماء "الشیعة"؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین و ما سیماء "الشیعة"؟ قال: عمش العیون من البكاء، خمص البطون من الصیام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الالوان من السهر، علی وجوههم غبرة الخاشعین». ابوجعفر محمدبن عبدالله اسكافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام ...، تحقیق محمدباقر المحمودی، بیروت، بی‏نا، 1402 ق / 1981 م، ص 241. همچنین ر.ك: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، فضائل الشیعه، صفات الشیعه، و مصادقة الاخوان، تحقیق مؤسسة الامام المهدی علیه‏السلام ، قم، مؤسسة الامام المهدی، 1410ق، ص 95.
40ـ «... ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة...» احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‏تا، ج 2، ص 228.
41ـ گفتنی است كه راقم سطور، پس از تبویب و تدوین معناهای اصطلاحی عام و خاص تشیع، در مراجعه به پژوهش‏های انجام شده، تنها با توافق نسبی یك اثر با آنچه كه در این‏جا ذكر شده آشنا گردید، و آن، «دائرة‏المعارف فارسی» بود. ر.ك: غلامحسین مصاحب، همان، ج 2، ص 1532 (ماده «شیعه»).
42ـ از جمله اصطلاحاتی كه در این سطور، مورد شناسایی قرار نگرفته است، عبارت است از: «خاصه»، «جعفریه» و «قزلباش». ر.ك: سید محسن‏الامین، اعیان الشیعة، تحقیق حسن‏الامین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، بی‏تا، ج 1، ص 20ـ21.
43ـ علی‏اكبر دهخدا، لغت‏نامه دهخدا، چ اول، دوره جدید، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373، ج 10، ص 14172 (ماده «علوی»).
44ـ ر.ك: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص 65و70.
45ـ تاج‏الدین ابن محمد الحسینی، غایة الاختصار...، تحقیق السید محمدصادق بحرالعلوم، نجف، المطبعة الحیدریة، 1382 ق / 1962 م / ص 133ـ134.
46ـ ر.ك: استانلی لین پول، تاریخ طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران، دنیای كتاب، 1363، ص 114ـ115.
47ـ احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج 4، ص 201 (ماده «ترابیه»).
48ـ الفضل بن الحسن الطبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق موسسة آل‏البیت علیهم‏السلام لإحیاء التراث، قم، مؤسسة آل‏البیت علیهم‏السلام لإحیاء التراث، 1417 ق، ج 1، ص 307.
49ـ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی السقّا و دیگران، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی‏تا، ج 2، ص 249ـ250.
50ـ احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج 1، ص 390 (ماده «ابوتراب»). محتمل است كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، علی علیه‏السلام را در دو نوبت «ابوتراب» خوانده باشد: یك نوبت در مسجد، و نوبت دیگر در غزوه ذوالعشیره، ر.ك: ابن هشام، همان، ج 2، ص 250، پاورقی 4.
51ـ برای نمونه ر.ك: منقری، همان، ص 334.
52ـ ر.ك: احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج 1، ص 390 (ماده «ابوتراب»).
53ـ همان، ج 8، ص 101 102 (ماده «رافضی، رافضیه»).
54ـ ر.ك: سید جعفر شهیدی، از دیروز تا امروز؛ مجموعه مقالات، تهران، نشر قطره، 1372، ص 143.
55ـ ر.ك: احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج 8، ص 102 (ماده «رافضی، رافضیه»)، همچنین ر.ك: ابن بابویه قمی، همان، ص 60.
56ـ ابوالحسن علی بن اسماعیل الاشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، تصحیح هلموت ریتر، چ سوم، قیسبادن، دارالنشر فرانز شتاینر، 1400 ق / 1980 م، ص 16.
57ـ احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج 8، ص 103 (ماده «رافضی، رافضیه»). همچنین: ر.ك: ابن داعی حسنی، همان، ص 34ـ35.
58ـ ر.ك: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص 76ـ77.
59ـ احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج 8، ص 104 (ماده «رافضی، رافضیه»).
60ـ ر.ك: نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض...، تصحیح میرجلال الدین محدث، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، 1358، ص 214ـ215.
61ـ احمد صدرحاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج 4، ص 272 (ماده «تشیع»).
62ـ لویس معلوف، المنجد، افست، تهران، انتشارات اسماعیلیان، 1365، ج 2، ص 632 (ماده «متاوله»).
63ـ سید محسن الامین، همان، ج 1، ص 20.
64ـ لویس معلوف، همان، ج 2، ص 632 (ماده «متاوله»).
65ـ عزالدین‏ابن‏الأثیر، الكامل‏فی‏التاریخ، ج9، بیروت،دارصادر، داربیروت، ص 295.
66ـ واژه «سنت» از «سنن» به معنای طریق (راه) اخذ شده است. ر.ك: ابن منظور، همان، ج 6، ص 400 (ماده «سنن»).
67و68ـ احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج 2، ص 614 (ماده «اهل سنت و جماعت»)
69ـ «من عبدالله علیّ امیرالمؤمنین، الی شیعته من المؤمنین و هو اسم شرّفه اللّه فی الكتاب، فانه یقول «و انّ من شیعته لابراهیم.» و انتم شیعة النبیّ محمد... إسم غیر مختصّ، و امر غیر مبتدع...». هادی كاشف الغطاء، مستدرك نهج‏البلاغة، نجف، مطبعة الراعی، 1354 ق، جزء 2، ص 29. برای آگاهی بیش‏تر در این‏باره ر.ك: محمدرضا حكیمی، حماسه غدیر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1396ق، ص 167ـ184.
70ـ ر.ك: ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، كتاب العثمانیة، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، بیروت، درالجیل، 1374 ق، مقدمه محقق، ص 5 / علی‏اكبر دهخدا، همان، ج 9، ص 13894 (ماده «عثمانی»).
71ـ برای آگاهی بیش‏تر ر.ك: منقری، همان، ص 5،12و 146.
72ـ ر.ك: جاحظ، همان، مقدمه محقق، ص 5.
73ـ گفتنی است كه «ابوجعفر محمدبن عبدالله الاسكافی» (متوفای 240ق) در پاسخ به عثمانیه یاد شده، و در دفاع از تشیع، كتاب «المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام و بیان افضلیته علی جمیع العالمین بعدالانبیاء و المرسلین» را به رشته تحریر درآورد.
74ـ ر.ك: استانلی لین پول، همان، ص 169ـ177.
75ـ ابن داعی حسنی، همان، ص 28. همچنین ر.ك: غلامحسین مصاحب، همان، ج 1، ص 1561 (ماده «رافضی»). برای آگاهی بیش‏تر درباره معنای «ناسبی» و ویژگی‏های آن ر.ك: یوسف بن احمد البحرانی، الشهاب الثاقب فی بیان معنی الناصب، تحقیق مهدی الرجائی، قم، مهدی رجائی، 1419 ق /1377ش.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط