نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده
برگردان: علی بختیاری زاده
لیبی تا قبل از این که به اشغال عثمانیان درآید هیچ حکومتی را در درون خود مشاهده نکرده بود. تهاجمات مسلمانان در قرن هفتم به این سرزمین باعث مسلمان شدن مردم این منطقه گردیدند اما هیچگاه باعث تشکیل حکومتی مرکزی در این منطقه نشدند. مهادیان تنها به طور ظاهری بر لیبی تسلط داشتند و ممالیک مصر نیز فقط کنترل قبایل سیرنیکا را در دست داشتند. عثمانیان هنگامی که مصر را تصرف کردند (1517 ) درصدد تصرف لیبی برآمدند و حاکمیت بر این منطقه را نیز متعلق به خود دانستند. آنها در سال 1551 توانستند منطقهی تریپولی را متصرف شوند. تریپولی از این سال تا سال 1711 توسط پاشاها و ینی سریهای عثمانی اداره میشد. در سال 1711 یکی از افسران ینی سری با نام احمد قرامانلی قیام کرد و خود را پادشاه و سلطان تریپولی نامید. او سلسلهای را در این منطقه پدید آورد که تا سال 1835 قدرت را در دست داشت. (1) سلسلهی مذکور در اوایل قرن نوزدهم به دلیل مبارزهی شدید قدرتهای خارجی با دزدی دریایی و افزایش نفوذ بریتانیا و فرانسه در منطقه رو به ضعف گذاشت. از این رو عثمانیان، در سال 1835 این سلسله را مورد حمله قرار دادند و با سرنگون کردن آن مجدداً کنترل مستقیم خود بر لیبی را برقرار نمودند. از این زمان تا سال 1911 (زمانی که لیبی تحت اشغال ایتالیا قرار گرفت) فرمانداران عثمانی بر تریپولی حکومت میکردند.
عثمانیان در دوران سلطهی خود بر تریپولیتانیا (1911-1835) تحولات مهمی را در این منطقه پدید آوردند. آنها تا سال 1858 توانستند کنترل کامل تریپولیتانیا را در دست بگیرند و به اجرای برنامهی تنظیمات در این منطقه بپردازند. از سال 1858 تا1911 قدرت حکومت مرکزی در تریپولیتانیا به تدریج افزایش یافت، بادیهنشینان بسیاری یکجانشین شدند، شهرهای بسیاری در این منطقه توسعه پیدا کردند، و کشاورزی و تجارت در آن از رونق خوبی برخوردار شدند. عثمانیان همچنین به گسترش آموزش در تریپولیتانیا پرداختند و باعث شکلگیری گروه نخبهی جدیدی در این منطقه شدند که از نظر فرهنگی و سیاسی به استانبول بسیار نزدیک بودند. به علاوه مقامات، روشنفکران، رهبران قبیلهای، و صوفیان تریپولیتانیا در دوران سلطهی عثمانیان بر این منطقه به نوعی هویت جمعی دست یافتند.
سیرنیکا نیز که در این دوره (1911-1835 ) به عنوان ایالتی مجزا تحت حاکمیت عثمانیان قرار داشت تحولات مشابهی را تجربه کرد. این تحولات در نتیجهی همکاری عثمانیان با فرقهی سنوسیه حاصل شدند. فرقهی سنوسیه در سال 1837 توسط محمدبن علی سنوسی (1859-1787 ) که در الجزایر متولد شده، و در فاس و مکه تحصیل کرده بود پایهگذاری شد. سنوسیها خواهان بازگشت به اصول اولیهی قرآن و حدیث بودند و برحق هر مسلمانی برای استفاده از اجتهاد شخصی خود در استنباط اصول و احکام اسلامی تأکید میکردند. آنها همواره در جهت برقراری اتحاد و همبستگی بین گروههای مختلف مسلمانان و گسترش اسلام در سطح جهان تلاش مینمودند.
سنوسی در راستای فعالیتهای تبلیغی خود قدم به سیرنیکا گذاشت و تا زمان مرگ خود در سال 1859 زوایای متعددی را در این منطقه پدید آورد. زوایای سنوسیه علاوه بر انجام فعالیتهای تبلیغی و آموزشی در زمینهی تجارت و کشاورزی نیز فعالیت میکردند. این زوایا در امتداد مسیرهای تجاری منتهی به کفره (2) و وادای (3) قرار داشتند و لذا از نقش مهمی در تجارت سیرنیکا با دو منطقهی فوق برخوردار بودند. طریقت سنوسیه به تدریج از مرجعیتی نیمه سیاسی در بین بادیهنشینان سیرنیکا برخوردار شد و لذا توانست ائتلاف بزرگی را از قبایل مستقر در سودان و غرب مصر پدید بیاورد. این ائتلاف مقاومت شدیدی را در برابر سلطهی فرانسه بر حوزهی دریاچهی چاد و تهاجم ایتالیا به لیبی انجام داد.
ایتالیاییها از زمان برگزاری کنگرهی 1878 ، تریپولیتانیا را به عنوان یکی از مناطق نفوذ خود تلقی میکردند و در جهت تثبیت حضور اقتصادی خود در این منطقه تلاش مینمودند. آنها نهایتاً در سال 1911 با استفاده از تنشهای دیپلماتیک موجود بین فرانسه و آلمان این منطقه را مورد تهاجم خود قرار دادند و توانستند سلطهی خود را بر آن و همچنین بر سیرنیکا برقرار نمایند. به دنبال این عمل شورشهایی از سوی گروههای محلی، به ویژه سنوسیها شکل گرفتند. سنوسیها معتقد بودند تنها وارثان امپراتوری عثمانی در تریپولیتانیا و سیرنیکا میباشند و لذا حاکمیت بر این مناطق متعلق به آنها است. اما ایتالیاییها پس از مدتی توانستند این شورشها را سرکوب کنند. آنها بعد از جنگ جهانی اول مخالفتهای محلی در تریپولیتانیا را در هم شکستند و در سال 1932 توانستند بادیهنشینان سیرنیکا را شکست دهند. به دنبال شکست بادیهنشینان، بسیاری از زمینهای سیرنیکا به مالکیت دولت ایتالیا درآمدند و رهبران سنوسی تبعید گردیدند. دو سال بعد (1934 ) دولت ایتالیا تسلط خود بر تریپولیتانیا و سیرنیکا را کامل کرد و این دو منطقه را در قالب منطقهی واحدی به نام لیبی قرار داد.
پس از شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم، منطقهی لیبی تحت سلطهی بریتانیا و فرانسه قرار گرفت اما در سال 1951 این منطقه از سوی سازمان ملل به عنوان کشوری مستقل اعلان شد و امیر ادریس، رهبر وقت فرقهی سنوسیه، به عنوان نخستین پادشاه لیبی تعیین گردید. حکومت امیر ادریس برپایهی سابقهی مبارزاتیاش علیه سلطهی بیگانگان و مشروعیت مذهبی خانوادهاش قرار داشت. وی با کمک بادیهنشینان و رهبران قبیلهای وفادار به خود کشور را اداره مینمود. او مخالفانی نیز داشت که همواره از فساد مالی رژیم وی و وابستگی آن به قدرتهای خارجی انتقاد میکردند. اینان شامل دو گروه بودند: نسل جوانی از دانشجویان، تکنسینها، کارگران صنعت نفت، و کارگران بنادر که افکار و عقاید ملیگرایانه و سوسیالیستی داشتند؛ و افسران جوانی که متأثر از افکار پان عربیستی و سوسیالیستی ناصر و حزب بعث بودند. در سال 1969 جنبش «افسران آزاد لیبی» (4) تحت رهبری معمّر قذّافی توانست قدرت را در دست بگیرد. افسران آزاد به دنبال پیروزی خود شورایی را با نام «شورای فرماندهی انقلاب» تشکیل دادند و به سرعت همه چیز را تحت کنترل خود درآوردند. آنها پایگاههای نظامی کشورهای خارجی در لیبی را برچیدند، بانکها و تجارتخانههای خارجی را ملی اعلان کردند، و کلیهی احزاب سیاسی و اتحادیههای کارگری را غیرقانونی معرفی نمودند. در سال 1973 انقلاب لیبی پدید آمد. رژیمی که در نتیجهی این انقلاب تشکیل شد بسیار تندروتر از رژیم قبل بود. این رژیم کلیهی مخالفان بالفعل و بالقوهی خود را دستگیرکرد و کمیتهای مردمی ویژهای را برای ادارهی وزارتخانههای دولتی، مدارس، و شرکتهای بزرگ تشکیل داد. رژیم مذکور تا اواخر دههی 1970 توانست کلیهی فعالیتهای مهم اقتصادی را در کنترل خود درآورد و ثروت را مجدداً در سطح کشور توزیع کند. در نتیجهی سیاستهای پوپولیستی این رژیم کلیهی مراکز مستقل ثروت از بین رفتند و امکان ظهور جنبشهای مخالف به حداقل رسید.
قذافی در حال حاضر دارای ایدوئولوژی عربی-اسلامی جالب توجهی برای خود میباشد که «نظریهی سوم جهانی» (5) نام دارد. نخستین دکترین انقلابی وی رونوشتی از دو ایدوئولوژی ناصریسم وبعثیسم بود و بر اتحاد اعراب، مبارزه با استعمار و صهیونیسم، و رهبری لیبی در مبارزه علیه اسرائیل تأکید میکرد. وی بر پایهی این دکترین تلاشهای بسیاری را برای برقراری اتحاد بین لیبی و مصر، لیبی و سوریه، و لیبی و سودان و تونس انجام داد؛ اما هیچکدام از این تلاشها به بار ننشستند. لذا قذافی در اوایل دههی 1970 با افزودن بُعدی اسلامی-عربی به نظریهی خود آن را «نظریهی سوم جهانی» نامید و به عنوان جایگزینی برای کمونیسم و سرمایهداری معرفی نمود. قذافی چهرهی نص گرایانهای را از خود به نمایش گذاشته است و همواره تأکید کرده است جامعهی لیبی باید برپایهی اصول قرآن از نو سازماندهی شود. وی در اثر اتخاذ نصگرایی و پوپولیسم توانسته است قدرت علما، شیخهای صوفی، بوروکراتها، و تکنوکراتها را در هم بشکند و خود را در مرکز همهی امور قرار دهد. او همواره سعی کرده است از انجام اعمال خلاف قرآن مثل قماربازی و مصرف الکل که از جمله مظاهر تمدن غرب میباشند جلوگیری کند. نظریهی سوم جهانی وی خواستار جهاد علیه امپریالیسم و صهیونیسم در خاورمیانه، آفریقای اسلامی، و حتی فیلیپین میباشد. این نظریه در واقع ترکیب نامنظم و غیرمنسجمی از اسلام، ملیگرایی عربی، و سوسیالیسم محلی رایج در لیبی میباشد.
پینوشتها:
1- البته سلسلهی مذکور خود را تابع و مطیع عثمانبان محسو ب میکرد.
2- Kufra.
3- Wadai.
4- این جنبش متشکل از افسران و درجهدارا ن میان رتبهای بود که در آکادمی نظامی بغداد آموزش دیده بودند.
5- Third Universal Theory.
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول