اسلام در آفریقای شرقی

اگرچه ما کشورهای واقع در شرق آفریقا را در قالب یک گروه به حساب آورده‌ایم اما باید اذعان داشت که تاریخ این کشورها بسیار متفاوت با یکدیگر می‌باشد. تاریخ کشور سودان شبیه تاریخ کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه‌ی عربی
شنبه، 31 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسلام در آفریقای شرقی
 اسلام در آفریقای شرقی

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

اگرچه ما کشورهای واقع در شرق آفریقا را در قالب یک گروه به حساب آورده‌ایم اما باید اذعان داشت که تاریخ این کشورها بسیار متفاوت با یکدیگر می‌باشد. تاریخ کشور سودان شبیه تاریخ کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه‌ی عربی می‌باشد. فرآیند ظهور نظام مدرن حکومتی در این کشور به مدت یک ونیم قرن طول کشیده است. بخش شمالی سودان دارای جمعیت عرب زبانی است که مسلمان می‌باشند و در طول تاریخ، جنبش‌های اسلامی بزرگی را پدید آورده‌اند. بخش جنوبی این کشور نیز در برگیرنده‌ی مردمان آفریقایی غیرمسلمانی می‌باشد که با جذب خود در جامعه‌ی اسلامی-عربی شمال شدیداً مخالف هستند و حاضر به اطاعت از حکومت مرکزی نمی‌باشند. کشور سومالی از جمله دیگر کشورهای آفریقای شرقی می‌باشد. در این کشور-همچون کشورهای سودان، موریتانی، خاورمیانه عربی، و شمال آفریقا- هویت‌های قبیله‌ای، عربی، و اسلامی ساکنان آن به جزء لاینفک هویت ملی تبدیل شده‌اند. موقعیت مسلمانان در اتیوپی که یکی دیگر از کشورهای آفریقای شرقی می‌باشد بسیار متفاوت است. این کشور نیز همچون سودان و سومالی دارای تاریخ طولانی حضور دولت در درون خود می‌باشد اما دولت‌های اتیوپیایی، همه تحت کنترل مسیحیان این منطقه قرار داشته‌اند نه مسلمانان. در حال حاضر مسلمانان اتیوپی در برابر پذیرش حاکمیت دولت غیرمسلمان این کشور شدیداً از خود مخالفت و مقاومت نشان می‌دهند (البته این مخالفت‌ها و مقاومت‌ها در قالب مفاهیم و ارزش‌های سکولاری بیان می‌شوند نه براساس مفاهیم و اصول اسلامی). تاریخ کنیا، تانزانیا، اوگاندا، و دیگر کشورهای آفریقای شرقی نیز شبیه تاریخ کشورهای غرب آفریقا می‌باشد. در جریان قرن بیستم این کشورها همچون کشورهای آفریقای غربی ابتدا با ظهور رژیم‌های استعماری و سپس دولت‌های ملی سکولار در درون خود مواجه شدند. در کشورهای مذکور اسلام پایه و اساس نهادهای محلی و اجتماعی را تشکیل می‌دهد اما در ساختارهای حکومتی و در هویت ملی از هیچ جایگاه و نقشی برخوردار نمی‌باشد.

سودان

تا قرن نوزدهم حکومت‌های اسلامی متعددی در سودان تشکیل یافتند و از بین رفتند. تا این قرن جمعیت مسلمانان در سودان به اکثریت رسید و نهادهای مذهبی-اسلامی قابل توجهی در این منطقه پدید آمدند. پس از آن یعنی در قرن نوزدهم فرآیند اتحاد ارضی و تثبیت قدرت حکومت در سودان آغاز گردید. فتح سلطان نشین فونج در سال 1820 توسط محمد علی، فرماندار عثمانیان در مصر، نقطه‌ی آغاز این فرآیند بود. محمدعلی سپس در سال 1830 خارطوم را به عنوان پایتخت جدید سودان قرار داد. بعدها فرمانروایان مصری حوزه‌ی قلمرو خود را تا نیل علیا و ایالات استوایی(1871 )، بحرالغزال(1872)، و دارفور (1873 ) گسترش دادند.
مصریان پس از فتح سودان تصمیم گرفتند این منطقه را براساس اصول «تنظیمات» اداره نمایند. آن‌ها ارتشی محلی از ساکنان جنوب سودان بوجود آوردند و این منطقه را به بخش‌های اجرایی متعددی تقسیم کردند. رژیم مصر همچنین انحصار تجارت سودان را در اختیار خود قرار داد و از انجام هرگونه فعالیت‌های تجاری توسط تجار داخلی وخارجی جلوگیری به عمل آورد. پس از این که این انحصار توسط محمدسعید (63-1854) شکسته شد سیل تجار اروپایی برای خرید صمغ عربی، پرشترمرغ، و عاج فیل به سودان سرازیر گردیدند. از این زمان به بعد اقتصاد سودان از رونق خوبی برخوردار شد. برپایه‌ی همین رونق اقتصادی بود که خدیو اسماعیل در سال 1863 شرکتی را برای احداث خطوط آهن، خطوط تلگراف، و ساخت کشتی‌های تجار در سودان تأسیس نمود. درآمدهای سرشار تجاری به رژیم مصر امکان داد تا موقعیت خود را در این منطقه بیش از پیش تثبیت و تحکیم نماید.
مصری‌ها همچنین سعی کردند نخبگان مذهبی سودان را مطیع و فرمانبردارخود نمایند. آن‌ها امتیازات مالی ویژه‌ی فقهای محلی را لغو نمودند، برخی از طریقت‌های صوفیگری‌ها در منطقه را سرکوب کردند، و در مقابل از تشکیلات علمای این منطقه که عمدتاً تحت کنترل علمای مصری قرار داشتند حمایت و پشتیبانی کردند. مصریان همچنین علی رغم این که مذهب اکثر رهبران مذهبی سودان مالکی بود در جهت اجرا و اعمال قوانین فقه حنفی در این منطقه سعی بلیغ نمودند. آن‌ها در هریک از شهرهای مهم سودان دادگاهی با نام «مجلس محلی» و در خارطوم یک دادگاه استیناف با نام «مجلس عهدان» تشکیل دادند و از این طریق به اعمال فقه حنفی پرداختند.
درنتیجه‌ی برقراری حاکمیت مصر بر سودان به تدریج زمینه برای گسترش فرقه‌های اصلاح شده‌ی صوفیگری در این منطقه فراهم شد. مصریان هنگامی که بر سودان تسلط یافتند به سرکوب شدید مردان مقدس محلی و رهبران قبیله‌ای پرداختند و همین امر منجر به گسترش طریقت‌های اصلاح شده‌ی صوفیگری در سودان گردید. فرقه‌ی سمانیه (1) در دهه‌ی اول قرن نوزدهم توسط شیخ احمد طیب ابن بشیر وارد سودان گردید. تعالیم اصلاح طلبانه‌ی احمدبن ادریس فاسی نیز (وفات 1837) توسط محمدالمجذوب (1833-1796) وارد سودان گردید. محمدالمجذوب که برخاسته از یک خانواده‌ی مذهبی و مقدس بود اصول جدیدی را به تعالیم احمدبن ادریس افزود. فرقه‌ی «ختمیه» نیز در نتیجه‌ی تلاش‌های محمد عثمان میرقانی (1853-1793) وارد سودان شد. این فرقه‌ها نمایانگر مفهوم جدیدی از تعصب مذهبی بودند. آن‌ها ضمن تأکید بر فقه سنتی اسلام با تکریم و تقدیس فقها به عنوان مردان مقدس و انسان‌هایی که قادر به معجزه می‌باشند شدیداً مخالفت می‌ورزیدند. فرقه‌های مذکور به سرعت از نظر سیاسی اهمیت یافتند و شدیداً مورد توجه دولت مصری حاکم بر سودان قرار گرفتند. ختمیه تشکیلات گسترده‌ای را در سراسر سودان پدید آورد و به همکاری با مصریان پرداخت. سمانیه نیز شبکه‌ی تشکیلاتی گسترده‌ای را برای خود پدید آورد؛ اما برخلاف ختمیه این فرقه از نزدیکی به دستگاه حاکمه خودداری کرد و جانب توده‌ی مردم را گرفت. مجذوبیه نیز در جهت سازماندهی حملات مسلحانه علیه مصری‌ها به فعالیت پرداخت. بنابراین علی رغم تلاش نخبگان مصری برای تحمیل نظام حکومتی مورد نظر خود بر مردم سودان صوفیگری همچنان به عنوان اساس نظم و سازماندهی در این منطقه باقی ماند و به عنوان مانع نیرومندی در مقابل تحکیم سلطه‌ی مصر بر این منطقه عمل نمود.
پس از گذشت نیم قرن از سلطه‌ی مصر بر سودان شورش بزرگی به رهبری شیخ محمداحمد (85-1848)، یکی از اعضای فرقه‌ی سمانیه، در این منطقه پدید آمد. شیخ محمداحمد با اعلان این که مهدی موعود می‌باشد خواستار بازگشت اسلام راستین شد. او مدعی بود خداوند از طریق الهام وظایفی را بر دوش وی گذاشته است که خارج کردن زنان از صحنه‌ی اجتماع و توزیع زمین‌های کشاورزی از آن جمله می‌باشند، شیخ محمداحمد همچنین در نظر داشت آئین‌های مذهبی رایج در سودان را با اصول شریعت اصلاحی هماهنگ و منطبق نماید. او با استفاده از حرز و طلسم، استعمال توتون و تنباکو، مصرف الکل، شیون و زاری زنان در مراسم تشییع و تدفین، استفاده از موسیقی در مراسم مذهبی، و زیارت مراقد مردان مقدس شدیداً مخالف بود. شیخ محمداحمد پس از گذشت مدتی برای رهایی از گزند نیروهای مصری به تقلید از پیامبر دست به مهاجرت زد و به همراه طرفدارانش به کوه‌های کردفان پناه برد. در آن جا وی دولتی انقلابی، متشکل از یک ارتش، یک دستگاه خزانه داری، و یک دستگاه قضایی سازمان یافته، را پدید آورد. نخستین حامیان جنبش شیخ محمداحمد (شورش مهدیون) عبارت بودند از مریدان خود وی و چادرنشینان بقاره (2). آنان قسمت اعظم ارتش انقلابی شیخ محمداحمد را تشکیل می‌دادند.
مهدیّون در سال 1881 فعالیت‌های خود را علنی کردند و در سال 1885 با شکست ژنرال گوردون توانستند خارطوم را به تصرف خود درآورند. در همین سال مهدی از دنیا رفت و خلیفه اش عبدالله بن محمد جانشین وی شد. با روی کار آمدن عبدالله جنبش مهدیون تدریجاً از یک نهضت انقلابی به یک رژیم سیاسی معمولی تغییر ماهیت داد. مهدیون که جنبش خود را با هدف رهایی از سلطه‌ی مصر و بسط عدالت آغاز کرده بودند در زمان عبدالله عمده‌ی توجه خود را به تحکیم پایه‌های قدرت خود در سودان معطوف کردند. رژیم مهدیون تلاش‌های بسیاری را برای افزایش قدرت نظامی خود و گسترش حاکمیتش در سراسر مناطق شهری و روستایی سودان انجام داد. این، عملاً به معنای بازگشت به بوروکراسی و فسادهای حکومتی گذشته بود. مهدیون همچنین درصدد برآمدند تا آئین‌های اسلامی را براساس اصول و معیارهای بین المللی اصلاح کنند. آن‌ها از فعالیت فقهای محلی ممانعت به عمل آوردند و مبارزه‌ی شدیدی را علیه تکریم و تقدیس صوفیان و مردان مقدس آغاز کردند. این تلاش‌ها و اقدامات مقاومت‌های محلی را به دنبال داشت؛ برای مثال در دارفور فقیهی با نام ابوجمایزه (3) دست به شورش زد و فقها و قبایل محلی را علیه دولت مرکزی بسیج کرد. بنابراین رژیم مهدیون-همچون اسلاف پیشین خود-علی رغم این که به عنوان رژیمی اسلامی شناخته می‌شد با مقاومت‌ها و شورش‌های اسلامی متعددی مواجه گردید.
مهدیون از سوی دیگر با نفوذ رو به افزایش ایتالیا، فرانسه، و بریتانیا در محدوده‌ی قلمرو خود رو به رو شدند. سرانجام در سال 1898 ارتش مشترکی از نیروهای مصر و بریتانیا توانست مهدیون را شکست دهد و به حکومت آن‌ها در سودان پایان دهد. با سقوط رژیم مهدیون دو کشور مصر و بریتانیا حکومت مشترکی را برای اداره‌ی سودان پدید آوردند (1955-1899 ). دولت مصر وظیفه‌ی تأمین بودجه‌ی ارتش و دستگاه اداری این حکومت را عهده دار شد و درعین حال کنترل امور نظامی و اداری حکومت مذکور برعهده‌ی یک فرماندار کل انگلیسی گذاشته شد. در دوران فرمانداری کیچنر (4) و سپس وینگت (5) نیروهای بریتانیا تدریجاً نیروهای باقیمانده رژیم مهدیون را سرکوب کردند و در سال 1916 دارفور را ضمیمه‌ی خاک سودان نمودند. دولت بریتانیا با تصرف دارفور حکومتی ایالتی را در این منطقه پدید آورد و مشاغل مهم درون این حکومت را برعهده‌ی مأموران خود گذاشت. مهدیون علی رغم این که از نیروهای بریتانیا شکست خوردند اما همچنان مورد توجه مردم سودان باقی ماندند. آن‌ها بعدها نقش مهمی را در گسترش ناسیونالیسم سودانی و تشکیل کشور مستقل سودان ایفا نمودند.
سیاست مذهبی حکومت مشترک مصر-بریتانیا همان سیاست مذهبی مهدیون بود. این حکومت با تشکیل هیئتی از علمای سودان در سال 1901 سعی کرد تشکیلات مذهبی سودان را مجدداً احیا کند. به علاوه حکومت مذکور مبالغی را در جهت کمک به مساجد و زائران اماکن مقدس صرف نمود، از اجرای فقه اسلامی در رفع دعاوی حقوقی حمایت کرد، و مؤسساتی را برای تربیت حقوقدانان مورد نیاز دستگاه قضایی خود دایر نمود. حکومت مشترک علی رغم این که نسبت به علما نظر مثبت داشت اما با صوفیگری شدیداً مخالف بود و هیچگاه به آنان اجازه نداد مساجد و مراکز خود را (که توسط مهدیون ویران شده بودند) بازسازی کنند.

با آغاز جنگ جهانی اول دولت بریتانیا درصدد جلب حمایت هرچه بیشتر مردم سودان برآمد و لذا موضع نرمتری را در قبال طریقت‌های صوفیگری اتخاذ نمود. بریتانیای‌ها حتی ختمیه را مورد حمایت و پشتیبانی خود قرار دادند. مهدیون نیز از حمایت بریتانیایی‌ها برخوردار شدند و لذا توانستند با آزادی و فراغ بال بیشتری اهداف ضد استعماری خود را دنبال کنند. مهدیون با استفاده از این فرصت دایره‌ی فعالیت‌های خود را از روستاها به شهرها گسترش دادند و با انتشار روزنامه‌ای خواستار جهادی مسالمت آمیز شدند. در ضمن، یک جنبش ضداستعماری ملی گرا و سکولار نیز در حال ظهور بود. در سال 1920 انجمنی با نام «انجمن اتحاد سودان» تشکیل گردید و خواستار استقلال کشور سودان شد. چند سال بعد نیز انجمن دیگری با نام «اتحادیه‌ی پرچم سفید» (6) بوجود آمد که تحت حمایت افسران ارتش قرار داشت و عموماً آرمان‌های ملی گرایانه را در سر می‌پروراند.

بریتانیایی‌ها با مشاهده‌ی نفوذ رو به افزایش رهبران مذهبی و روشنفکران ملی گرا در سال 1924 سیاست‌های اجرایی جدیدی را اتخاذ نمودند. آن‌ها به منظور تعدیل قدرت نخبگان شهری و مذهبی سیاست حمایت از رهبران قبیله‌ای و روستایی را در پیش گرفتند. همچنین آن‌ها از وسعت دستگاه بوروکراسی و در نتیجه میزان کارمندان شاغل در این دستگاه کاستند (کارمندان دستگاه بوروکراسی اکثراً ملی گرا بودند) و با هدف تقویت شکاف بین شمال و جنوب را به آموزش زبان انگلیسی در جنوب پرداختند. با این حال دولت بریتانیا نتوانست از حمایت گسترده‌ای در مناطق روستایی برخوردار شود. به علاوه به دلیل عدم وجود سازماندهی منظم و متشکل در روستاها و قبایل رهبران قبیله‌ای و روستایی نمی‌توانستند در اداره‌ی کشور استفاده‌ی چندانی برای بریتانیا داشته باشند. از این رو دولت بریتانیا مجدداً متوجه روشنفکران شهری شد و درصدد استفاده از آن‌ها برای اداره‌ی کشور برآمد. این امر منجر به تشدید دوباره‌ی تلاش‌های مذهبیون و ملی گرایان شد. در سال 1938 کنگره‌ای توسط تحصیل کردگان رشته‌های مختلف تشکیل شد که خواستار مشارکت سودانی‌ها در امور اجرایی و اداری سودان گردید. در سال 1943 اولین حزب سیاسی سودان با نام «اشقاء» پا به عرصه‌ی وجود گذاشت؛ این حزب شاخه‌ای از طریقت ختمیه بود. در سال 1944 نیز رهبر مهدیون با نام سیدعبدالرحمان (او پسر مهدی بود) حزب امت را تشکیل داد. حزب امت نیز خواهان استقلال بود اما با این وجود روابط دوستانه‌ای با بریتانیا داشت. به هر ترتیب جنبش استقلال طلبی سودان به جنبشی ملی و سراسری تبدیل شد و نخبگان مذهبی در عصر این جنبش قرار گرفتند. تنها نخبگان مذهبی بودند که می‌توانستند توده‌ها را بسیج کنند و آن‌ها را در جهت نیل به استقلال سازمان دهند.
بریتانیایی‌ها هیچ تمایلی به پایان دادن سلطه‌ی استعماری خود بر سودان نداشتند. در عین حال آن‌ها که با فشار فزاینده‌ی استقلال طلبان مواجه بودند در سال 1947 پیشنهاد تشکیل یک مجلس قانونگذاری ملی و یک شورای اجرایی، با حفظ حق وتو برای فرماندار کل را مطرح کردند. رهبران جنوب با شک و دودلی این ایده را پذیرفتند ولی گروه‌های مذهبی و ملی شمال نتوانستند موضع واحدی را در این خصوص اتخاذ کنند. انصار (مهدیون) خواستار استقلال سریع و عدم اتحاد با مصر و سودان بودند؛ مخالفان مهدیون که از روی کار آمدن مجدد آن‌ها بیم داشتند مصرانه خواهان اتحاد با مصر بودند. با برگزاری انتخابات در سال 1953 اختلاف و تفرقه‌ی موجود بین نخبگان سودانی بیش از پیش آشکار گشت. در این انتخابات حزب اتحاد ملی (نماینده‌ی ختمیه و مناطق شهری و کرانه نشین) توانست اکثریت را در پارلمان بدست آورد. در مقابل، حزب امت (مهدیون) نیز در دارفور، کردفان، نیل آبی، و ایالات جنوبی اکثریت آراء را به خود اختصاص داد و لذا از قدرت بسیاری در این مناطق برخوردار شد. حزب امت یکی از مخالفان سرسخت اتحاد با مصر بود و تهدید می‌کرد در صورت اتحاد با مصر جنگ داخلی سختی در سودان پدید خواهد آمد. از سوی دیگر حزب اتحاد ملی نیز به تدریج از ناصر و اهداف وی ناامید و سرخورده شد. لذا دولت بریتانیا در ژانویه‌ی 1954 اداره‌ی سودان را به دست نخبگان بومی این منطقه سپرد و در سال 1956 رسماً استقلال این کشور را اعلان کرد.
از بدو تشکیل کشور مستقل سودان تاکنون هیچ حکومت باثبات و پایداری در این کشور پابه عرصه‌ی وجود نگذاشته است. وجود اختلافات قومی و مذهبی مانع بزرگی در برابر تشکیل یک حکومت با ثبات در این منطقه می‌باشد. تا اختلاف موجود بین جنبش‌هایی که خواهان یک سودان عربی-اسلامی هستند با جنبش‌هایی که خواهان یک سودان سکولار می‌باشند حل نشود نمی‌توان شاهد ظهور حکومت با ثباتی در این کشور بود. در مناطق شمالی سودان عرب‌های مسلمان و در مناطق جنوبی غیرمسلمانان ساکن هستند. حدود چهل درصد از جمعیت سودان را اعراب تشکیل می‌دهند و شصت درصد باقیمانده متشکل از شیلوک‌ها (7)، دِنکه‌ها (8)، آزندها، و دیگران می‌باشند. وجود تقابل و تضاد بین شمال و جنوب امکان پدید آمدن یک هویت ملی واحد و رژیم متمرکز را در این کشور منتفی ساخته است.
به هرحال رژیم پارلمانی که در سال 1954 تشکیل گردید پس از مدتی با کودتای نظامی ژنرال ابراهیم عبوّد سرنگون گردید. در سال 1958 شورایی متشکل از نیروهای مسلح به رهبری ژنرال عبوّد کنترل دولت را در دست گرفت، احزاب سیاسی و اتحادیه‌های تجاری را غیرقانونی اعلان کرد، و با موافقت ختمیه و مهدیون به تلاش جهت برقراری کنترل حکومت مرکزی بر مناطق جنوبی و تحمیل هویت عربی-اسلامی بر این مناطق پرداخت. عبوّد اندکی پس از در دست گرفتن قدرت با مخالفت شدید دانشجویان، کمونیست ها، و گروه‌های اسلامی روبه رو شد و نهایتاً در اثر عملیات‌های چریکی جنوبی‌ها و تظاهرات‌ها و اعتصابات شمالی‌ها مجبور به کناره گیری از قدرت گردید (1964 ). پس از سقوط رژیم نظامی عبوّد حکومتی ائتلافی از غیرنظامیان پدید آمد. اما این حکومت نیز نتوانست به موفقیتی در زمینه‌ی حلّ اختلافات بین شمال و جنوب نائل شود و در سال 1969 با کودتای جعفر نمیری سرنگون گردید. نمیری پس از در دست گرفتن قدرت، مجلس را منحل اعلان کرد، اقدام به تشکیل «شورای فرماندهی انقلابی» نمود، و نظام سیاسی کشور را به «جمهوری دموکراتیک سودان» تغییر نام داد. او همچنین در بین سال‌های 1970 تا 1972 به سرکوب و مبارزه با کمونیست‌ها پرداخت، احزاب مختلف انصار و ختمیه را غیرقانونی اعلان کرد، و تا حدودی با خودمختاری جنوبی موافقت نمود. نمیری همچنین مجموعاً مناطق بحرالغزال، مناطق استوایی، و ایالات نیل علیا را به عنوان یک منطقه‌ی خودمختار معرفی کرد و بجز امور دفاعی، مالی، و سیاست خارجی کنترل دیگر امور این مناطق را بهدست ساکنانشان سپرد. رژیم نمیری به علاوه در سال 1976 سیاست گرایش به غرب را اتخاذ نمود، روابط خود با مهدیون را از سرگرفت، و به توسعه‌ی کشاورزی در امتداد رود نیل پرداخت. در عین حال این رژیم از سال 1983 به بعد سیاست گرایش به غرب را کنار گذاشته است، به تلاش جهت تقویت و گسترش اسلام در سودان پرداخته است، و برآن شده است تا مناطق جنوبی را تحت کنترل مستقیم خود درآورد.
در حال حاضر اصلاح طلبی اسلامی به عنوان یکی از جنبش‌های مدافع اتحاد شمال و جنوب در سودان عمل می‌کند. گروه‌های اصلاح طلب که در نتیجه‌ی کاهش نفوذ گروه‌ها و احزاب سنتی در سودان پا به عرصه‌ی وجود گذاشته‌اند شدیداً خواهان سودانی یکپارچه می‌باشند. این گروه‌ها عمدتاً تحت حمایت دانشجویان و افراد تحصیل کرده قرار دارند و منعکس کننده‌ی نظرات و علایق آن‌ها می‌باشند. این گروه‌ها در تلاش هستند تا دولت و جامعه‌ی سودان را اسلامیزه کنند و بُعد اسلامی هویت ملی سودان را تقویت نمایند. اخیراً در نتیجه‌ی تلاش‌های این گروه‌ها کمیسیونی حقوقی توسط رژیم حاکم تشکیل گردیده است تا به اصلاح قوانین جاری و منطبق کردن آن‌ها با فقه اسلامی بپردازد. همچنین تلاش‌هایی نیز برای افزایش سطح کیفیت آموزش علوم اسلامی و استفاده از تجهیزات مدرن آموزشی در این خصوص انجام پذیرفته است.
جنبش اصلاح طلبی اسلامی اگرچه خواهان برقراری اتحاد بین شمال و جنوب می‌باشد اما در عین حال با تشکیل یک جامعه‌ی واحد سکولار و پلورالیستی در سودان مخالفت می‌ورزد. از سوی دیگر جنوبی‌ها نیز همچنان منطقه‌ای فکر می‌کنند و در پی تحقق منافع و آرمان‌های منطقه‌ای خود می‌باشند. بدین ترتیب چنانچه به نظرمی رسد مشکل بین شمال و جنوب همچنان استمرار خواهد یافت.

سومالی

سومالی همچون موریتانی دارای یک جامعه‌ی قبیله‌ای عرب-مسلمان می‌باشد. در قرن هجدهم اکثریت جمعیت سومالی را عرب‌های مسلمان تشکیل می‌دادند. تقسیم این کشور در سال 1891 بین ایتالیا و بریتانیا نقطه‌ی آغاز شکل گیری سومالی مدرن می‌باشد. ایتالیایی‌ها بوروکراسی پیچیده‌ای را در منطقه‌ی تحت نفوذ خود پدید آوردند و به توسعه‌ی شبکه‌های آبیاری، جاده‌ها، خطوط آهن، و مدارس در این منطقه پرداختند. به دنبال آغاز جنگ جهانی دوم دولت بریتانیا دست به اشغال منطقه‌ی تحت نفوذ ایتالیا زد و بدین ترتیب بر کلیه‌ی مناطقی که بعدها کشور مستقل سومالی را تشکیل دادند کنترل یافت. «جامعه‌ی ملی سومالی» نخستین تشکل استعمار ستیزی بود که در سومالی پا به عرصه‌ی وجودگذاشت (1935 ). جامعه‌ی ملی سومالی از گسترش آموزش‌های مدرن-به عنوان ابزاری برای ایجاد اتحاد و یکپارچگی بین اقوام و قبایل مختلف-حمایت می‌نمود. در سال 1937 نیز «اتحادیه‌ی مقامات سومالی» (9) و در سال 1943 «اتحادیه‌ی جوانان سومالی» پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. سال 1950 سال برقراری سلطه‌ی مجدد ایتالیا بر سومالی بود. در این سال دولت ایتالیا از سوی سازمان ملل به عنوان قیم این سرزمین و مردم آن شناخته شد. ده سال پس از این واقعه یعنی در سال 1960 قیمومت ایتالیا بر این منطقه پایان یافت و کشور مستقل سومالی تشکیل گردید.
مردمان سومالی علی رغم این که از نظر زبانی و فرهنگی ملت واحدی را تشکیل می‌دهند دارای هویت سیاسی واحدی نمی‌باشند. آن‌ها همه‌ی مسلمان هستند ولی به دو گروه قومی عمده-سومالی و ساب (10)-تقسیم می‌شوند و هریک از این دو گروه به اتحادیه‌ها، زیر اتحادیه‌ها، قبایل، وزیر قبیله‌های متعددی تقسیم می‌گردند. قبیله متداولترین سازمان سیاسی در سومالی می‌باشد. رئیس هر قبیله فردی نظامی است که به اعتقاد مردم آورنده‌ی باران و دارای قدرت‌های خارق العاده می‌باشد. در قبایل سومالی اسلام جایگاه و نقش مهمی دارد. مردمان قبیله‌ای سومالی به رغم این که از نظر نژادی غیرعرب هستند خود را از اعقاب پیامبر می‌دانند. نخستین احزاب سیاسی سومالی نیز که در دهه‌ی 1950 شکل گرفتند خاستگاه قبیله‌ای و طایفه‌ای داشتند. «جامعه‌ی ملی سومالی» توسط ایساک‌ها، و «حزب سومالی متحد» توسط دیرها (11) ودارودها (12) بنیان نهاده شدند.
مردمان سومالی همچنین طرفدار یکی از سه فرقه‌ی مهم صوفیگری-قادریه، احمدیه، و صالحیه-می باشند. فرقه‌ی قادریه در قرن پانزدهم وارد هرر گردید. در حال حاضر یکی از شاخه‌های این فرقه به نام اویسیه در سراسر آفریقای شرقی فعالیت و جنب و جوش دارد. فرقه‌ی احمدیه نیز توسط احمد بن ادریس فاسی (1837-1760 ) بنیان نهاده شد و توسط علی مایه دوروگبا وارد سومالی گردید. صالحیه نیز در سال 1887 توسط محمد بن صالح پدید آمد و تدریجاً در مناطق واقع بین دو رودخانه‌ی جوبا و شباله گسترش یافت. محمد بن عبدالله یکی از مبلغان فرقه‌ی صالحیه بود که پس از بازگشت از مکه به تلاش جهت پالایش و تزکیه‌ی اسلام در سومالی پرداخت و علیه مسیحیان و سلطه‌ی بریتانیا دست به جهاد زد. وی در سال 1908 با انعقاد یک توافق صلح موقت با دولت بریتانیا توانست رژیم نیمه مستقلی را در سومالی بنیان نهد. اما این رژیم بیش از دوازده سال دوام نیاورد و در سال 1920 با حمله‌ی نیروهای بریتانیا سرنگون گردید.
همواره، فرقه‌های صوفیگری روابط نزدیکی با قبایل سومالی داشته‌اند. صوفیان به عنوان معلم، قاضی، و مجریان فقه اسلام در بین مردمان قبیله‌ای فعالیت می‌کردند. آن‌ها همچنین به عنوان واسطه و داور در حلّ اختلافات عمل می‌کردند. هنگامی که یک صوفی محلی فوت می‌کرد آرامگاه وی به مکانی مقدس و محلّ زیارت مردم تبدیل می‌گشت. علاوه بر صوفیان، مردان مقدس دیگری نیز وجود داشتند که عضو هیچ یک از فرقه‌های صوفیگری نبودند و در عین حال شدیداً مورد توجه مردم قرار داشتند. به طورکلی نخبگان مذهبی سومالی از نقش مهمی در ایجاد ارتباط بین قبایل و طوایف مختلف و نزدیک کردن آن‌ها به یکدیگر برخوردار بودند.
موقعیت صوفیان در شمال با موقعیت آن‌ها در جنوب متفاوت بود. قبایل شمالی که به زندگی شبانکارگی تمایل داشتند با صوفیان به عنوان افراد وابسته و مطیع خود برخورد می‌کردند. صوفیان شمالی اغلب در مناطق واقع بین گروه‌های قبیله‌ای زندگی می‌کردند و به امر کشاورزی می‌پرداختند. اما در جنوب زندگی کشاورزی رواج بیشتری داشت تا شبانکارگی و لذا قبایل این منطقه قدرت چندانی نداشتند. صوفیان ساکن در جنوب از قدرت و نفوذ بیشتری برخوردار بودند و از نظرسیاسی تقریباً دارای موقعیت مستحکم و تزلزل ناپذیری بودند.
نخستین حکومت سومالی مستقل تلاش‌های بسیاری را برای متحد کردن گروه‌ها و دستجات مختلف و ایجاد یک هویت ملی واحد در این کشور انجام داد. انعطاف پذیری ساختار قبیله‌ای به این حکومت امکان می‌داد تا به چانه زنی سیاسی با قبایل مختلف بپردازد و آن‌ها را به یکدیگر نزدیکتر کند. به علاوه گروه‌ها و قبایل عمده علی رغم دشمنی با یکدیگر دارای هویت فرهنگی واحدی بودند.
در سال 1966 ژنرال زیادباره با انجام کودتایی توانست کنترل کشور را در دست بگیرد. او پس از در دست گرفتن قدرت، تعهد خود را نسبت به سوسیالیسم علمی اعلان داشت و با هدف برخورداری از حمایت‌های شوروی سیاست خارجی کشور را به سمت بلوک شرق تغییر جهت داد. زیادباره همچنین سعی کرد دسته بندی‌های قومی و قبیله‌ای را ریشه کن کند و روحیه‌ی تعاون و همکاری را در سطح کشور گسترش دهد. به علاوه وی بسیاری از رهبران مذهبی را اعدام کرد، زنان را از حقوق مساوی با مردان برخوردار نمود، و تلاش‌های مجددانه‌ای را برای گسترش سطح سواد و یکجانشین کردن چادرنشینان آغاز کرد.
در حال حاضر مهمترین مسأله‌ی سیاسی که رژیم سومالی با آن دست و پنجه نرم می‌کند مسأله‌ی سومالی‌های ساکن در کنیا، جیبوتی و اتیوپی می‌باشد. دولت سومالی مدعی است مناطق سومالی نشین در کنیا، جیبوتی، و اتیوپی باید ضمیمه‌ی خاک این کشور شوند اما کشورهای همسایه و سازمان کشورهای آفریقایی شدیداً با این ادعا مخالفت می‌ورزند. به دنبال خروج فرانسه از جیبوتی و وقوع انقلاب در اتیوپی سومالی‌های ساکن اریتره، باله، و اُگادن دست به فعالیت‌های نظامی زدند و درصدد ضمیمه کردن این سه منطقه به خاک سومالی برآمدند. این عمل منجر به بروز جنگ مستقیمی بین دو کشور سومالی و اتیوپی گردید. در این جنگ رژیم شوروی به جانبداری از اتیوپی پرداخت و مانع از دستیابی سومالی به هدف خود گردید.

اتیوپی

اتیوپی نیز همانند سودان کشوری است که بین مسلمانان و غیرمسلمانان تقسیم گردیده است. این کشور از قرن سیزدهم تا کنون شاهد درگیری گروه‌های مختلف مذهبی در درون خود بوده است. مسلمانان اتیوپی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم از قدرت و نفوذ قابل توجهی در این منطقه برخوردار شدند و تهدیدی برای حکومت مسیحی آن به حساب آمدند. در سال 1831 فردی به نام تئودور در رأس حکومت مسیحی اتیوپی قرار گرفت که توانست به مقابله با مسلمانان بپردازد. وی در طول دوران حکومت خود تلاش‌های بسیاری را برای متحد کردن مجدد مسیحیان، فتح سه شهر بیت المقدس، مکه و مدینه، ریشه کن کردن اسلام در اتیوپی، و برقراری صلح و آرامش در این منطقه انجام داد. بعد از مرگ تئودور در سال 1867 منلیک دوم (1913-1867 ) پادشاه شوآ (13)، جانشین وی شد. منلیک نیز قدرت حکومت مسیحی اتیوپی را بیش از پیش افزایش داد و سپس دست به فعالیت‌های گسترده‌ای برای جذب اقلیت‌های مسلمان هرر، صیدامه (14)، آروسی (15)، باله، و اریتره زد. وی همچنین موفق شد از تسلط یافتن استعمارگران اروپایی بر اتیوپی ممانعت به عمل آورد. البته در سال 1885 منطقه‌ی ماسوا، واقع در ساحل دریای سرخ به اشغال نیروهای ایتالیایی درآمد اما در سال 1896 پیمانی بین دولت ایتالیا و منلیک منعقد شد که براساس آن استقلال رژیم مسیحی اتیوپی حفظ گردید.
بعد از مرگ منلیک در سال 1913 حکومت مرکزی اتیوپی رو به ضعف نهاد و تا حد زیادی تمرکز قدرت خود را از دست داد. 27 سال بعد یعنی در سال 1930 فردی به نام «هایله سلاسی» (16) بر تخت سلطنت نشست و تلاش‌هایی را برای تمرکز بخشیدن مجدد به قدرت حکومت مرکزی آغازکرد. وی با تشکیل گروه‌ها و انجمن‌هایی ازافراد تحصیل کرده سعی کرد از قدرت و نفوذ اشراف اتیوپی بکاهد. این تلاش‌ها با فتح اتیوپی توسط نیروهای ایتالیایی در سال 1935 موقتاً متوقف شدند اما در سال 1941 هایله سلاسی مجدداً زمام امور را تحت کنترل خود درآورد (با حمایت‌های بریتانیا) و تلاش هایش را از سرگرفت. وی رقبای محلی خود را شکست داد، قدرت کلیسا را محدود کرد، کشیش‌ها و روحانیون را تحت اطاعت خود درآورد، و همچنین اشراف را از ارتش بیرون راند و وظیفه‌ی جمع آوری مالیات‌ها را از آن‌ها سلب نمود. (17)
همانند بسیاری از دیگر کشورهای جهان سوم در اتیوپی نیز تمرکزگرایی دولت منجر به بروز تحوّلات اجتماعی شد. سلاسی طبقه‌ی جدیدی از مأموران حکومتی را در رأس کار آورد که از خانواده‌های اشرافی نشأت می‌گرفتند. در دهه‌ی 1950 نیز این افراد کنار گذاشته شدند و نسل جدیدی از افسران نظامی، فارغ التحصیلان مدارس متوسطه و دانشگاه ها، رهبران اتحادیه‌های کارگری، و دیگران جایگزین آن‌ها گردیدند. رژیم سلاسی نهایتاً در سال 1974 به دنبال شورش سربازان و اعترافات مردمی سرنگون گردید و رژیم جدیدی جایگزین آن شد که تحت اداره‌ی کمیته‌ای با نام «کمیته‌ی هماهنگ کننده‌ی ارتش» (درگ) (18) قرار داشت. این کمیته امپراتور را از سلطنت خلع کرد و اساس حکومت امپراتوری را در اتیوپی برچید. درعین حال پس از مدتی رژیم کمیته نیز از هم پاشید و جنگ و آشوب سراسر کشور را فرا گرفت.
با سقوط رژیم کمیته و آغاز فعالیت مجدد اقوام مختلف برای دستیابی به قدرت اقلیت‌های مسلمان نیز به تلاش برای رهایی از سلطه‌ی مسیحیان دست زدند. آن‌ها از قرن نوزدهم به بعد از مشاغل و مناصب مهم حکومتی محروم شده بودند لذا پس از سقوط رژیم کمیته فرصت را مغتنم شمردند و به فعالیت‌های جدایی طلبانه دست زدند. در ایالت باله کاله‌ها و سومالی‌ها دست به شورش زدند. در اگادن نیز سلطان آفارها که تحت حمایت عربستان سعودی قرار داشت سر به شورش گذاشت. «جبهه‌ی آزادیبخشی سومالی غربی» نیز به مبارزه برای کسب استقلال روی آورد و تلاش‌های بسیاری را در این زمینه انجام داد. اما مسیحیان نهایتاً توانستند عمده‌ی این مخالفت‌ها را سرکوب کنند و مانع از رسیدن مسلمانان به هدف خود شوند.
در حال حاضر اریتره مهمترین مرکز فعالیت‌های جدایی طلبانه‌ی مسلمانان در اتیوپی می‌باشد. مرزهای این منطقه (اریتره) برای نخستین بار توسط ایتالیایی‌ها و مسلمانان ساکن در آن که عمدتاً تیگره هستند تعریف شد (در دهه‌ی 1940). اریتره در سال 1952 ، ضمن حفظ خودمختاری منطقه‌ای خود اتحادیه‌ای را با اتیوپی تشکیل داد. اما پس از مدتی سلاسی منطقه مذکور را کاملاً ضمیمه‌ی اتیوپی کرد و استعمال دو زبان عربی و تیگره را که به عنوان زبان‌های رسمی این منطقه بودند ممنوع اعلان کرد. در نتیجه‌ی این اقدامات جبهه‌ی آزادیبخش اریتره پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و به فعالیت علیه رژیم اتیوپی پرداخت. جبهه‌ی مذکور توسط رژیم اتیوپی سرکوب شد و در سال 1962 اریتره به طور رسمی ضمیمه‌ی خاک اتیوپی گردید. پس از این سال رهبران تبعیدی جبهه که در قاهره به سر می‌بردند فعالیت‌های خود را از سرگرفتند و جبهه‌ی آزادیبخش اریتره را مجدداً سازماندهی کردند. جنبشی که بدین ترتیب پدید آمد فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی و ایدوئولوژیک بود و گروه‌های اسلامی مختلف و متفاوتی را در درون خود جای داده بود. از این رو در سال 1970 گروه‌هایی که دارای ایدوئولوژی رادیکالی بودند از این جنبش جدا شدند و جبهه‌ی آزادیبخش خلق اریتره را پدید آوردند. جبهه‌ی آزادیبخش خلق اریتره خواهان مبارزه‌ی مسلحانه‌ی مردم اریتره علیه رژیم اتیوپی، انجام تحوّلات بنیادین در جامعه‌ی اریتره، و تشکیل یک رژیم ملی دموکراتیک در این منطقه بود. در سال 1977 جبهه‌ی آزادیبخش اریتره و جبهه‌ی آزادیبخش خلق به یکدیگر نزدیک شدند و کسب استقلال از اتیوپی را به عنوان هدف مشترک خود معرفی کردند. اما یک سال پس از این واقعه رژیم حاکم بر اتیوپی توانست جبهه‌ی آزادیبخش اریتره را متلاشی کند، مناطق مختلف اریتره را تحت کنترل خود درآورد، و جبهه‌ی آزادیبخش خلق اریتره را نیز به حاشیه براند. تا حال حاضر که این کتاب نوشته‌ می‌شود جنگ و درگیری‌ها بین مسیحیان حاکم و مسلمانان همچنان ادامه دارد.

آفریقای شرقی سواحلی

تا قرن نوزدهم سواحل شرقی آفریقا به کانون تمدن اسلامی سواحلی تبدیل شده بودند. در این زمان مسلمانان سواحلی در شهرهای ساحلی و جزایر دور از ساحل سکونت داشتند و در مناطق داخلی عمدتاً مسلمانان بانتو زبان زندگی می‌کردند. منطقه‌ی زنگبار مرکز اصلی تمدن سواحلی و پایتخت تنها دولت اسلامی ‌شهرق آفریقا به حساب می‌آمد. این منطقه دارای پیچیده‌ترین نظام اداری و آموزش اسلامی و شرق آفریقا بود. قضات و مفتی‌هایی که در این منطقه فعالیت می‌کر دند اصالتاً متعلق به مناطق جنوبی عربستان بودند.
دولت‌های اروپایی در پایان قرن نوزدهم توانستند سلطه‌ی استعماری خود را در بخش‌های مختلف شرق آفریقا (مثل زنگبار، تانگا نیکا، کنیا و اوگاندا) برقرار کنند و تاریخ سیاسی این منطقه را در مسیر جدیدی قرار دهند. همچون غرب آفریقا در این منطقه نیز سلطه‌ی استعمار منتهی به ظهور دولت‌های ملی سکولاری شد که مسلمانان در آن‌ها اقلیت بودند. به علاوه همچون غرب آفریقا در آفریقای شرقی نیز سلطه‌ی استعمار نتوانست مانع از گسترش اسلام به ویژه در مناطق داخلی شود و حتی حضور استعمار باعث تشدید این روند گردید. تجارت یکی از عوامل مهم گسترش اسلام در شرق آفریقا بود. تجار غیرمسلمان ساکن مناطق داخلی در اثر ارتباط با مسلمانان سواحلی به تدریج مسلمان می‌شدند و به هنگام بازگشت به مناطق داخلی تلاش‌های بسیاری را درجهت ترویج دین جدید خود انجام می‌دادند. استعمارگران اروپایی یکی از عوامل مهم دیگر گسترش اسلام در آفریقای شرقی بودند. اروپاییان اساساً با اشاعه‌ی اسلام در این منطقه مخالف نبودند و حتی مشاغل اداری، نظامی، انتظامی، و آموزشی حکومت‌های استعماری خود را به مسلمانان واگذار می‌نمودند. در جریان جنگ جهانی اول دولت آلمان که با امپراتوری-خشانی متحد شده بود روابط دوستانه‌ای با مسلمانان شرق آفریقا داشت و به عنوان حافظ منافع آن‌ها در این منطقه عمل می‌کرد. علاوه بر این عوامل، وجود بی‌ثباتی سیاسی در منطقه، احساس نیاز مردم برای داشتن یک هویت عمومی مشترک، اعتقاد آن‌ها به لزوم ظهور یک نظم اجتماعی و سیاسی جدید، و همچنین استعمال زبان سواحلی به عنوان زبان میانه در کنیا، تانگانیکا، اوگاندا، رودزیای شمالی (19)، ماداگاسکار، کنگوی شرقی، و سایر مناطق از جمله دیگر علل و عوامل گسترس اسلام در آفریقای شرقی بودند.
گسترش اسلام در آفریقای شرقی با گسترش فرقه‌های صوفیگری در این منطقه همراه بود. فرقه‌ی شاذلیه تحت رهبری «محمد معروف» (1905-1853 ) مراکز تبلیغی متعددی را در مناطق ساحلی تأسیس نمود و در جهت اصلاح آئین‌های اسلامی به فعالیت برخاست. اویسیه (یکی از زیر-فرقه‌های قادریه) نیز که توسط شیخ عمر اویس باروی (20) (1909-1847 ) بنیان نهاده شده بود اقدام به انجام فعالیت‌های تبلیغی گسترده‌ای از تانگانیکا و کنیا تا شرق کنگو نمود. تلاش‌های اویسی‌ها بیشتر در جهت مسلمان کردن بت پرستان و سازماندهی مسلمانان در طریقت صوفیگری خود متمرکز بود. آن‌ها همچنین چندین شورش ضدآلمانی را در جنوب تانگانیکا رهبری نمودند. شیخ اویس به دلیل مجادلات متعدد خود با انجمن صالحیه در خصوص شرعی بودن یا نبودن زیارت قبور صوفیان و توانایی این افراد در واسطه گری بین انسان و خدا چهره‌ی شناخته شده و معروفی در شرق آفریقا بود. وی برخلاف اصلاح طلبان، موضع میانه و محافظه کارانه‌ای راجع به دو مسأله‌ی فوق داشت و نهایتاً به همین دلیل ترور شد (1909 ). در هرحال طریقت‌های صوفیگری تنها پایگاه تشکیلاتی اقلیت‌های مسلمان شرق آفریقا در دوران استعمار بودند.
وضعیت مسلمانان در این دوران از مستعمره‌ای به مستعمره‌ی دیگر متفاوت بود. زنگبار تحت تسلط مسلمانان عرب قرار داشت. عرب‌ها مالکیت بیشتر زمین‌های قابل کشت زنگبار را در دست داشتند، کلیه‌ی مشاغل اداری را به خود اختصاص داده بودند، و کنترل حکومت و دستگاه سیاسی این منطقه را از آنِ خود کرده بودند. هندی‌ها و پاکستانی‌های ساکن در زنگبار نیز در تجارت و فعالیت‌های بازرگانی دست غالب را داشتند. اما اکثریت جمعیت زنگبار بومیانی بودند که عمدتاً مشاغل صنعتگری، ماهیگیری، و کارگری را برعهده داشتند. آن‌ها علی رغم این که به گروه‌های قبیله‌ای متعددی تقسیم می‌شدند، همه خود را «شیرازی» می‌نامیدند. دسته‌ی دیگر از ساکنان زنگبار «آفریقایی»هایی بودند که از مناطق داخلی شرق آفریقا به این منطقه مهاجرت کرده بودند؛ آن‌ها دارای نوعی وحدت سیاسی در بین خود بودند اما به دلیل کنترل شدید عرب‌ها نمی‌توانستند حکومت را در دست بگیرند. عرب‌های زنگبار جامعه‌ی اشرافی بسته و کاملاً محصوری را در این منطقه تشکیل می‌دادند.
بریتانیایی‌ها هنگامی که زنگبار را تصرف کردند تصمیم گرفتند از نخبگان عرب حاکم به عنوان واسطه‌ی سلطه‌ی خود بر این منطقه استفاده کنند. درعین حال آن‌ها توازن قوا در این منطقه را برهم زدند و تحوّلاتی را در ساختار جامعه‌ی زنگبار پدید آوردند. بریتانیایی‌ها قدرت سلطان را کاهش دادند و با لغو برده داری عملاً نخبگان عرب را از مهمترین منبع درآمد خود محروم کردند.
به تدریج نارضایتی‌ها از سلطه‌ی بریتانیا بالا گرفت و لذا در دهه‌ی 1930 گروه‌های سیاسی متعددی توسط اقوام مختلف ساکن در زنگبار شکل گرفتند. سپس با آغاز جنگ جهانی دوم جنبش استدلال طلبی زنگبار پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و بعد از اتمام این جنگ نیز به دلیل بازگشت سربازان از جبهه و رسیدن اخبار وقایع مصر و فلسطین بیداری سیاسی مردم زنگبار بیش از پیش افزایش یافت. اصلاحات سیاسی بریتانیا و اعتصاب کارگران بنادر در سال 1948 نیز نقش مهمی در بسیج مردم علیه استعمار ایفا نمودند. پس از آن اقلیت عرب این منطقه بر پایه‌ی زبان، فرهنگ، دین، و اصول اخلاقی مشترک خود با یکدیگر متحد گردیدند و تلاشی هماهنگ را برای اخراج بریتانیا و تشکیل یک کشور اسلامی-عربی در زنگبار آغاز نمودند. آن‌ها در سال 1956 «حزب ملی زنگبار» را پدید آوردند. «آفریقاییان» و شیرازی‌ها نیز در سال 1957 با یکدیگر متحد شدند و «اتحادیه‌ی آفریقایی‌ها-شیرازی‌ها» را بنیاد نهادند. این اتحادیه نماینده‌ی کشاورزان بومی زنگبار (شیرازی‌ها) و کارگران «آفریقایی» مهاجر به این منطقه (آفریقایی‌ها) بود.
عرب‌ها با تشکیل حزب ملی تلاش‌های بسیاری را برای جلب حمایت «آفریقاییان» و تشکیل یک دولت فراملی در زنگبار انجام دادند. در انتخابات سال 1957 حزب ملی شکست خورد و اتحادیه‌ی آفریقایی ها-شیرازی‌ها با کسب 60 درصد مجموع آراء به پیروزی دست یافت. حزب ملی معتقد بود زنگبار هرچه سریعتر می‌بایست به استقرار دست یابد اما اتحادیه‌ی آفریقایی‌ها-شیرازی‌ها بر این باور بود تا زمانی که خصومت‌های قومی در زنگبار از میان نرفته است سلطه‌ی استعمار باید ادامه پیدا کند. در انتخابات 1961 و 1963 پیروزی از آنِ اعراب بود. دولتی که در سال 1963 توسط حزب ملی تشکیل شد برخلاف حکومت‌های پیشین اعراب در این منطقه از قدرت چندانی برخوردار نبود. یکی از علل این امر آن بود که در رأس دولت مذکور به جای نخبگان کهنه کار نظامی و زمیندار نسل جوانی از سیاستمداران و کارمندان تحصیل کرده قرار داشت. این دولت خط مشی سرکوب را در قبال مخالفان خود اتخاذ کرد و لذا راهی بجز خشونت را برای آن‌ها باقی نگذاشت.
بعد از مستقل شدن زنگبار در دسامبر 1963 انقلابیون «آفریقایی» حملات گسترده‌ای را علیه این رژیم آغاز کردند. آن‌ها نهایتاً در سال 1964 با انجام کودتایی توانستند به حکومت اعراب پایان دهند و رژیم جدیدی را پدید بیاورند. این رژیم اندکی پس از تشکیل، زمین‌ها و صنایع بزرگ را ملی اعلان کرد، با کشورهای بلوک شرق روابط سیاسی برقرار نمود، زمین‌های مصادره شده‌ی اعراب را بین روستائیان توزیع کرد، اعراب را شدیداً تحت فشار قرار داد، و با الحاق زنگبار به منطقه‌ی تانگانیکا باعث پدید آمدن کشور جدیدی به نام تانزانیا گردید.
تانگانیکا در سال 1885 رسماً تحت الحمایه‌ی آلمان درآمد. به دنبال برقراری سلطه‌ی آلمان بر این منطقه شورش‌ها و مقاومت‌های متعددی از سوی مردم آغاز گردیدند. تجار برده که از سیاست‌های مالیاتی آلمانی‌ها متضرر شده بودند شورش «بوشیری» (21) را پدید آوردند. شورش یائوهای (22) ساکن در فلات مکنده (23) نیز تا سال 1889 و شورش آنیانیمبه‌های (24) تبورا (25) تا سال 1893 ادامه داشتند. پادشاهی هه هه (26) نیز تا سال 1898 برای کنترل یافتن بر مسیرهای تجاری با نیروهای آلمان در جنگ بود. آلمان‌ها پس از شکست این پادشاهی سعی کردند یک نظام اداری و مالیاتی منظم را در تانگانیکا پیاده کنند. آن‌ها حکومتی را در این منطقه پدید آوردند که از یک فرمانداری مرکزی و 22 ناحیه‌ی ایالتی تشکیل می‌شد. هریک از نواحی ایالتی دارای تشکیلات قضایی و انتظامی خاص خود بود. آلمان‌ها نسبت به توسعه‌ی اقتصادی تانگانیکا علاقه‌ی خاصی داشتند و لذا اقدام به ایجاد کشتزارهای متعدد قهوه، کنف، کائوچو، و کتان در این منطقه نمودند. آن‌ها کشاورزان تانگانیکایی را به کشت محصولات پرخریدار ملزم کردند تا بتوانند بیش از پیش از آن‌ها مالیات بگیرند. در برخی نواحی نیز آلمانی‌های مهاجر بسیاری اسکان یافتند و به استفاده‌ی اجباری از نیروی کار بومیان پرداختند.
بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا از سوی جامعه‌ی ملل به عنوان قیّم اکثر مناطق تانگانیکا شناخته شد (1919 )، رواندا و بوروندی تحت قیمومت بلژیک قرار گرفتند، و کیونگا (27) ضمیمه‌ی خاک موزامبیک گردید. همچون آلمان‌ها بریتانیایی‌ها نیز به محض قدم گذاشتن بر خاک تانگانیکا با مقاومت‌ها و مخالفت‌های مردمی روبه رو شدند. در اثر سیاست‌های کشاورزی و آموزشی آن‌ها در این منطقه سازمان‌های رفاهی متعددی توسط کارمندان، کشاورزان ثروتمند، و جوانان تحصیل کرده پدید آمدند که به رقابت با رهبران سنتی جامعه پرداختند. این سازمان‌ها در جریان دو دهه‌ی 1920 و 1930 به سازمان‌های سیاسی ناسیونالیتی تغییر ماهیت دادند. انجمن آفریقایی تانگانیکا که در دهه‌ی 1920 تشکیل شده بود و نسبت به سیاست‌های کشاورزی و اقتصادی بریتانیا علاقه نشان می‌داد در سال 1954 به اتحادیه‌ی ملی آفریقایی تانگانیکا تبدیل شد و پس از مدتی براساس الگوی تشکیلاتی حزب خلق غنا از نوسازماندهی شد. اتحادیه‌ی ملی توانست رهبری جنبش استقلال طلبی تانگانیکا را در دست بگیرد و توده‌های مردم را در جهت کسب استقلال به فعالیت وا دارد. تانگانیکا نهایتاً در سال 1961 به استقلال دست پیدا کرد.

کشور تانزانیا در دوران حکومت جولیوس نیرر (28) یکی از موفق‌ترین کشورهای آفریقایی در زمینه‌ی اجرای اصول غربی بوده است. نیرر تلاش‌های بسیاری را برای اجرای اصول مهمی مثل برابری، دموکراسی، تمرکززدایی و سوسیالیسم در تانزانیا انجام داده است. البته بسیاری از رهبران حزب اتحادیه‌ی ملی خواستار متمرکز شدن قدرت دولت و کنترل شدید توده‌ها می‌باشند اما نیرر شخصاً چنین اعتقادی ندارد. او در بیانیه‌ی اروشه (29) که در سال 1967 ارائه شد مجدداً بر مشی دموکراتیک خود تأکید کرد و سپس فعالیت‌های گسترده‌تری را برای تمرکززدایی سیاسی و اقتصادی، درهم شکستن قدرت نخبگان بوروکراتیک، کاستن از میزان دیون خارجی، و افزایش استقلال کشور آغاز نمود. وی همچنین در دهه‌ی 1970 برنامه‌های جدیدی را برای توسعه‌ی روستاها به اجرا درآورد که البته تاکنون نتایج مثبت چندانی به دنبال نداشته‌اند.

مسلمانان تانگانیکا برخلاف مسلمانان زنگبار فاقد اتحاد و سازماندهی یکپارچه بودند و در قالب گروه‌های مذهبی متعددی در این منطقه پراکنده گردیده بودند. اما به دنبال برقراری سلطه‌ی بریتانیا بر تانگانیکا صوفیگری در این منطقه شدیداً گسترش یافت و انجمن‌های صوفیگری تدریجاً به جنبش ملی تانگانیکا پیوستند. رهبران صوفی تانگانیکا در سال 1934 انجمن اسلامی تانگانیکا را پدید آوردند و از طریق این انجمن به حمایت از اتحادیه‌ی ملی آفریقایی تانگانیکا پرداختند. به طور کلی مسلمانان و تشکل‌های صوفیگری تانگانیکا اکثراً حامی اتحادیه‌ی ملی آفریقایی و اهداف و آرمان‌های آن بودند.
شیخ رمیه (30) یکی از صوفیان مشهور طرفدار اتحادیه‌ی ملی آفریقایی بوده است. وی در ابتدا یک برده بود اما پس از آزادی، به تجارت و سپس کشاورزی روی آورد و نهایتاً به تحصیل در زمینه‌ی علوم اسلامی پرداخت. شیخ رمیه رابطه‌ی نزدیکی با بریتانیایی‌ها داشت و به عنوان مأمور محلی بریتانیا در محلّ سکونت خود فعالیت می‌کرد. وی برپایه‌ی نظرات سیاسی، اقتصادی، و مذهبی خود شاخه‌ی جدیدی را در فرقه‌ی قادریه پدید آورد که به ویژه مود توجه «آفریقایی‌ها» قرار گرفت. بعد از مرگ رمیه در سال 1938 پسرش به نام شیخ محمد جانشین وی شد. شیخ محمد مدعی بود پیامبر نژاد عربی نداشته است بلکه مردی از تمام نژادها بوده است. شیخ محمد طرفدارانش را به حمایت از حزب سیاسی ملی دعوت می‌کرد و خود نیز در این زمینه فعالیت می‌نمود. وی بعد از تشکیل کشور تانزانیا از سوی نیرر به عنوان «حاکم» یکی از مناطق این کشور منصوب شد. در حال حاضر برخی از مناصب درون وزارت دادگستری و دادگاه‌های محلی در اختیار مسلمانان قرار دارد. همچنین زبان سواحلی به عنوان زبان رسمی کشور شناخته شده است.
کنیا نیز یکی از مستعمرات اروپاییان در آفریقای شرقی بود. این منطقه در سال 1888 تحت کنترل کمپانی آفریقای شرقی بریتانیا درآمد، در سال 1904 به عنوان منطقه تحت الحمایه‌ی این کمپانی معرفی شد، و در سال 1918 جزء یکی از مستعمرات دولت سلطنتی بریتانیا قرار گرفت. در بین سال‌های 1900 تا 1919 سفیدپوستان زیادی به کنیا مهاجرت نمودند. آن‌ها که عمدتاً بریتانیایی، نیوزیلندی، استرالیایی، و کانادایی بودند در مناطق کوهستانی کنیا سکنی گزیدند و به کشاورزی در این مناطق پرداختند. دولت بریتانیا در طی سال‌های 1923 تا 1952 سیاست حمایت از سفیدپوستان را در کنیا دنبال می‌کرد. در جریان این دوره بهترین زمین‌ها و منابع معدنی در اختیار سفیدپوستان قرا داده شدند و خدمات بهداشتی، آموزشی، و اقتصادی بسیاری به آن‌ها ارائه گردیدند. علی رغم این تبعیض‌ها، از متن مدارس دینی و آموزشگاه‌های نظامی بریتانیا آفریقاییان مبارزی در کنیا سر برآوردند که به مقابله با سیاست‌های دولت بریتانیا پرداختند و انجمن‌هایی مثل انجمن آفریقای شرقی و اتحادیه‌ی آفریقایی کنیا (1944 ) را بنیان نهادند. آن‌ها خواهان افزایش فرصت‌های شغلی و آموزشی و آزادی مالکیت زمین برای آفریقایی‌ها بودند. مائومائو (31) یکی از مبارزان معروف کنیایی بود که در سال 1952 جنگی چریکی را علیه سفیدپوستان آغاز کرد. در نتیجه‌ی تلاش‌های وی و دیگر مبارزان کنیایی دولت بریتانیا مجبور شد سیاست‌های تبعیض آمیز خود را کنار بگذارد و نهایتاً استقلال کنیا را به رسمیت بشناسد (1963).
تعداد مسلمانان در کنیا نسبتاً کمتر از تانزانیا می‌باشد. مسلمانان این منطقه نیز همچون مسلمانان تانزانیا به گروه‌های قومی و نژادی متعددی تقسیم می‌شوند. مسلمانانی که در مناطق ساحلی کنیا سکونت دارند دارای نژاد «سواحلی» می‌باشند. در مناطق داخلی نیز مسلمانان کیکویو (32)، ماسایی (33)، و ماروئی (34) سکونت دارند که بعد از جنگ جهانی اول و در نتیجه‌ی تماس با مسلمانان مناطق ساحلی به اسلام گرویدند. در حال حاضر انجمن‌های اسلامی متعددی در کنیا مشغول فعالیت هستند که «جامعه‌ی رفاه مسلمانان کنیا» از آن جمله می‌باشد. با این حال مسلمانان کنیا هرگز به عنوان یک گروه سازمان یافته و واحد در صحنه‌ی سیاست فعالیت ندارند.
در اوگاندا نیز سلطه‌ی استعمار باعث پدید آمدن یک کشور مستقل (در این منطقه) گردید. بریتانیایی‌ها در سال 1983 توانستند منطقه‌ی بوگاندا (35) و در سال 1900 دیگر مناطق اوگاندا را تحت کنترل خود درآورند. آن‌ها تا سال 1914 کلیه‌ی مقاومت‌های محلی را سرکوب کردند و رهبران محلی را تحت اطاعت خود درآوردند. بریتانیایی‌ها در دوران تسلط خود بر اوگاندا از گسترش مسیحیت در این منطقه به عنوان سدی در برابر گسترش اسلام حمایت نمودند و شدیداً بین مسلمانان و مسیحیان تبعیض قائل شدند. در عین حال آن‌ها برخلاف آن چه که در کنیا انجام دادند از مهاجرت سفیدپوستان به اوگاندا حمایت ننمودند و سعی کردند جامعه‌ی بومی این منطقه دست نخورده باقی بماند.
اندکی پس از برقراری سلطه‌ی بریتانیا بر اوگاندا مخالفت‌های ضداستعماری مردم این منطقه آغاز شد. انجمن بوگاندائی‌های جوان یکی از نخستین تشکل‌های مبارز این منطقه بود که با هدف افزایش مشارکت آفریقایی‌ها در حکومت پدید آمد. انجمن کشاورزان آفریقایی اوگاندا نیز یکی دیگر از نخستین انجمن‌های مبارز اوگاندا بود که در جهت حمایت از منافع کشاورزان آفریقایی اوگاندا فعالیت می‌کرد. با این حال به دلیل سلطه‌ی غیرمستقیم دولت بریتانیا بر اوگاندا و پرهیز بریتانیایی‌ها از مصادره‌ی گسترده‌ی زمین‌های زراعی این منطقه بینش ملی گرایی در بین آفریقاییان اوگاندا به کندی و آهستگی شکل گرفت. تنها در سال 1952 بود که تشکلی به نام کنگره‌ی ملی اوگاندا پدید آمد و خواستار استقلال شد. کاباکا، حاکم بوگاندا، و نخبگان پروتستان مهمترین اعضای تشکیل دهنده‌ی این کنگره بودند. هشت سال بعد از تشکیل این کنگره یعنی در سال 1960 دیگر رهبران و گروه‌های جمعیتی اوگاندا کنگره‌ی خلق اوگاندا را پدید آوردند و به فعالیت‌های استقلال طلبانه پرداختند. در انتخابات سال 1962 کنگره‌ی ملی اوگاندا به پیروزی رسید و توانست قدرت را در دست بگیرد اما در سال‌های بعد کنگره‌ی خلق اوگاندا تدریجاً کنترل دستگاه اداری کشور را در دست گرفت، اتحادیه‌های تجاری را از بین برد، و ارتش منظمی را پدید آورد. در سال 1966 میلتون اوبوتو (36) با کمک این ارتش دست به کودتا زد و توانست رژیم جدیدی را روی کار آورد. رژیم اوبوتو ظاهراً رژیمی غیرنظامی بود اما در عمل کلیه‌ی امور اوگاندا توسط نظامیان و فرماندهان ارتش اداره می‌شد. این رژیم نیز با کودتای ژنرال ایدی امین (37) در سال 1971 واژگون گردید. قدرت امین برپایه‌ی حمایت جنگجویان نوبیایی قرار داشت که در دهه‌ی 1880 از سودان به اوگاندا مهاجرت کرده بودند. آن‌ها خود را به عنوان یک گروه قبیله‌ای تلقی می‌کردند و نوعی احساس خشم و نفرت نسبت به دیگر ساکنان اوگاندا داشتند.
با وجود این که سیاست‌های اجرایی بریتانیا در اوگاندا بر ضد اسلام بود اما این دین همچنان در جامعه‌ی اوگاندا گسترش پیدا کرد به طوری که در سال 1930 جمعیت مسلمانان این منطقه بالغ بر 122000 نفر می‌شد. رفت و آمد تجار عرب، سربازان سودانی، و تماس با سواحلی‌ها از جمله عوامل گسترش اسلام در اوگاندا بودند. تا سال 1921 ، مبوگو (38) (حاکم پیشین بوگاندا) رهبر اصلی جامعه‌ی مسلمانان در اوگاندا بود. او در دوران فعالیت خود به موفقیت چندانی در تأمین منافع مسلمانان دست نیافت. بعد از مرگ وی در سال 1921 مسلمانان اوگاندا بر سر رهبری جامعه‌ی خود و این مسأله که آیا خواندن نمازهای ظهر و جمعه واجب است یا نه دچار اختلاف شدند و لذا به دو فرقه‌ی کیبولی (39) و بوتامبله (40) تقسیم گردیدند. این دو فرقه همچنین در خصوص میزان اختیارات مأموران ثبت ازدواج و معلّمان با یکدیکر اختلاف داشتند. وجود این اختلاف‌ها و کشمکش‌ها مانع اصلاح نظام آموزشی اسلامی و به طورکلی پیثسرفت مسلمانان اوگاندا گردید. البته تلاش‌های بسیاری برای رفع این اختلاف‌ها انجام شد. برای مثال در سال 1944 انجمنی با نام «انجمن آموزش مسلمانان اوگاندا» بنیان نهاده شد تا به فعالیت در زمینه‌ی ریشه کنی فرقه گرایی بین مسلمانان و یکسان کردن برنامه‌های آموزشی آن‌ها بپردازد. به دنبال گسترش جنبش استقلال طلبی اوگاندا در دهه‌ی 1950 مسلمانان این منطقه از نقش بیشتری در حکومت برخوردار شدند اما تا سال 1965 آن‌ها هنوز دارای نفوذ سیاسی ناچیزی در این منطقه بودند.
مسلمانان اوگاندا در دوران رژیم ایدی امین که خود یک مسلمان بود از حمایت دستگاه حاکمه برخوردار بودند. در این دوران ایدی امین با هدف سازماندهی و متشکل کردن هرچه بیشتر مسلمانان اقدام به تأسیس دو نهاد با نام انجمن دانشجویان مسلمان اوگاندا و شورای عالی مسلمانان اوگاندا نمود. با این حال وی به موفقیت چندانی نائل نشد و مسلمانان این منطقه همچنان غیرمتحد و خارج از کنترل دولت باقی ماندند. بعد از شکست ایدی امین مسلمانان بسیاری از اوگاندا فرار کردند و مساجد و مدارس بسیاری در این منطقه تخریب گردیدند.
دیگر مناطق استعمار زده‌ی آفریقای شرقی همچون رواندا، بوروندی، مالاوی، و کنگو نیز در دهه‌ی 1960 به استقلال رسیدند و به کشورهای مستقلی تبدیل شدند. در همه‌ی این کشورها جمعیت‌های کوچکی از مسلمانان سکونت دارند که در اثر فعالیت تجار عرب و سواحلی، مبلغان آفریقایی، و بازرگانان پاکستانی (بعد از جنگ جهانی دوم) شکل گرفته‌اند. به طور کلی جمعیت‌های مسلمان در کشورهای مذکور فقیر، بی سواد، و فاقد نفوذ و قدرت سیاسی می‌باشند.
گروه کوچکی از مسلمانان آفریقای شرقی دارای ریشه‌ی هندی هستند و پیرو یکی از مذاهب اسماعیلیه، بهراویه، شیعه‌ی اثنی عشری، و یا احمدیه می‌باشند. مسلمانان هندی برای اولین بار در دوران حکومت سیّدسعید بر زنگبار(56-1804) قدم به آفریقای شرقی گذاردند. سیّدسعید مسلمانان هندی را به عنوان مأموران اخذ عوارض گمرکی و مشاوران مالی به خدمت خود درآورد و آن‌ها را به فعالیت در زمینه‌ی تجارت تشویق و ترغیب نمود. بریتانیا نیز به همین ترتیب از مهاجرت هندی‌ها به آفریقای شرقی حمایت کرد و به تشویق آن‌ها برای فعالیت در زمینه‌ی امور تجاری پرداخت. هندی‌های اسماعیلی عمدتاً به مناطق داخلی زنگبار مهاجرت می‌نمودند. در طی سال‌های 1900 تا 1960 جامعه‌ی شدیداً مدرنی از اسماعیلی‌ها در زنگبار شکل گرفت که تا حال حاضر نیز توانسته است به حیات خود ادامه دهد. زنان تحصیل کرده در این جامعه فاقد حجاب هستند، امکانات آموزشی و بهداشتی گسترده‌ای در این جامعه وجود دارد، و کارخانه‌های مدرنی با سرمایه گذاری مشترک مردم در جامعه‌ی مذکور پدید آمده‌اند. در این جامعه کلنیک‌ها، کلوپ‌های ورزشی، کتابخانه‌ها، سالن‌های گردهمایی، بیمارستان‌ها، مدارس، و امکانات بسیار دیگری وجود دارد. حاکم این جامعه «آقاخان» نام دارد که از طریق سلسله مراتبی از شوراها امور جامعه را اداره می‌کند. اسماً حاکمیت مطلق از آنِ آقاخان می‌باشد و هر انتصابی باید توسط وی تأیید شود اما در واقع امر این ثروتمندان از نخبگان مالی جامعه هستند که بر همه چیز کنترل دارند. براساس قانون اساسی اسماعیلی‌ها که در سال 1954 تدوین و در سال 1964 اصلاح گردیده است پدیده‌ی چندهمسری ممنوع می‌باشد، حداقل سن ازدواج برای زنان 16 و برای مردان 18 سال تعیین شده است، و زنان و مردان از حقوق برابر در زمینه‌ی طلاق برخوردار هستند. قوانین مربوط به حضانت و فرزندخواندگی نیز در این قانون براساس قوانین رایج در آفریقای شرقی تدوین گردیده‌اند.
شیعیان بهره یکی دیگر از اقلیت‌های قومی در آفریقای شرقی می‌باشند. آن‌ها در مشاغل ساعت سازی، ریخته گری، و تجارت مشغول فعالیت می‌باشند. جامعه‌ی بهره‌ها براساس نظامی سلسله مراتبی سازماندهی شده است. در رأس این نظام «رئیس اعظم» قرار دارد. وی که در مومباسا مستقر می‌باشد بر کار «عامل‌ها»ی محلی نظارت دارد و عامل‌ها نیز فعالیت‌های «ملاها» را تحت کنترل خود دارند. ملاها وظیفه‌ی تدریس در مدارس و اجرای دستورات و آئین‌های اسلامی را برعهده دارند. اداره‌ی اموال و دارائی‌های جامعه مثل مساجد، همایش خانه‌ها، مدارس، کلوپ‌ها، کلنیک‌ها، و املاک زراعی توسط یک شورای اجرایی که اعضای آن به وسیله‌ی «انجمن جماعت بهره‌های دعودی» (41) انتخاب گردیده‌اند انجام می‌شود. شیعیان اثنی عشری نیز جامعه‌ی کوچک و سازمان یافته‌ای را در آفریقای شرقی تشکیل می‌دهند. از نظر تشکیلاتی این جامعه به چندین «جماعت محلی» تقسیم می‌شود که هر جماعت دارای یک شورای اجرایی، یک هیئت امنا، و چند کمیته‌ی اجرایی می‌باشد. همچنین جامعه‌ی مذکور دارای یک شورای عالی می‌باشد که بر کلیه‌ی جماعت‌های محلی موجود در سراسر آفریقای شرقی نظارت و سرپرستی دارد. فرقه‌ی احمدیه نیز که در اواخر قرن نوزدهم در شمال هند پا به عرصه‌ی وجود گذاشت یکی دیگر از فرقه‌های اسلافی رایج در آفریقای شرقی می‌باشد. احمدی‌ها نسبت به انجام فعالیت‌های تبلیغی علاقه‌ی شدیدی دارند. آن‌ها اولین کسانی هستند که قرآن را به زبان سواحلی ترجمه نمودند. به طور کلی جمعیت‌های آسیایی تبار موجود در آفریقای شرقی جوامعی شدیداً مدرن، متحد و یکپارچه، و فرقه گرا می‌باشند. آنان به هیچ وجه در جامعه‌ی بومی این منطقه ادغام نشده‌اند.
خلاصه قابل ذکر است که جوامع مسلمان آفریقای شرقی شدیداً متنوع و متفاوت می‌باشند و از نظر قومی و مذهبی دارای تفاوت‌های بنیادینی با یکدیگر هستند. در سراسر آفریقای شرقی-بجز سودان و سومالی-جوامع مسلمان دارای قدرت سیاسی ناچیزی می‌باشند و به هیچ وجه کنترل دولت را در دست ندارند. به علاوه هیچ یک از رژیم‌های این منطقه خود را «اسلامی» نمی‌دانند. در تانزانیا مسلمانان تحت کنترل شدید دولت قرار دارند. در اوگاندا نیز تلاش اخیر مسلمانان برای تصاحب قدرت با شکست مواجه شده است. بجز مسلمانان آسیایی تبار و سواحلی دیگر مسلمانان ساکن در آفریقای شرقی با فقر و محرومیت دست و پنجه نرم می‌کنند.

اسلام جهانی و اسلام آفریقایی

دین اسلام در جریان قرن نوزدهم به تدریج در آفریقا گسترش یافت و به یکی از ادیان مهم این قاره تبدیل شد. تجار، مبلغان، و جنگجویان مسلمان در این زمینه نقش مهمی داشتند. منطقه‌ی سودان در قرن نوزدهم با ظهور چندین رژیم اسلامی و گسترش بیش از پیش اسلام در درون خود مواجه گردید. سپس اسلام از این منطقه به مناطق جنگلی گینه و سواحل غرب آفریقا گسترش پیدا کرد. در قرن نوزدهم همچنین مردمان بسیاری در نیجریه و سنگال مسلمان شدند. در شرق آفریقا نیز گاله‌ها، سومالی‌ها و دیگران به اسلام گرویدند.
برقراری سلطه‌ی استعمار بر آفریقا نتوانست روند گسترش اسلام در این قاره را متوقف کند. درواقع، سلطه‌ی استعماری با فراهم آوردن امنیت سیاسی و توسعه‌ی تجارت و شهرنشینی منجر به گسترش هرچه بیشتر اسلام در آفریقا گردید. درحال حاضر بخش قابل توجهی از جمعیت کشورهایی مثل موریتانی، سنگال، گینه، مالی، نیجر، و سومالی را مسلمانان تشکیل می‌دهند. مسلمانان در نیجریه، سودان و احتمالاً تانزانیا دارای اکثریت می‌باشند و در کشورهایی مثل ساحل عاج، غنا، و سیرالئون اقلیت‌های قابل توجهی را تشکیل می‌دهند.
گسترش سریع اسلام در آفریقا تأثیرات مهمی بر روی اعتقادات، سازماندهی اجتماعی، و روابط مسلمانان با رژیم‌های سیاسی در این منطقه داشته است. در حالی که هدف اصلی بسیاری از جنبثس‌های اسلامی قرن نوزدهم در آفریقا تشکیل دولت‌های اسلامی بود سلطه‌ی استعمار منجر به پدید آمدن رژیم‌های غیراسلامی و سکولار در این قاره گردید. تقریباً همه‌ی رژیم‌های مستقل آفریقا ایدوئولوژی ملی گرایی سکولار را برگزیده‌اند. تنها در کشورهایی که مردم آن اکثراً عرب هستند، هویت ملی برپایه‌ی مفاهیم اسلامی تعریف شده است. در نیجریه هویت اسلامی با نظام سیاسی ملی آمیخته شده است و تشکیلات فرقه‌ای مسلمانان با گروه‌های دیگر برای کسب قدرت سیاسی و اجتماعی رقابت می‌کنند. در نتیجه تحوّلات قرن بیستم دین اسلام تا اندازه‌ای اهمیت خود را نزد مسلمانان آفریقا از دست داده است.
جمعیت‌های اسلامی در آفریقا از نظر سازماندهی بسیار متنوّع و متفاوت با یکدیگر می‌باشند-مبنای تشکیلاتی این جمعیت‌ها را در سودان علما و مکاتب فقهی و در دیگر مناطق انجمن‌های صوفیگری تشکیل می‌دهند. انجمن‌های صوفیگری در موریتانی، سنگال، گینه، مالی، نیجریه، سومالی، تانزانیا، و دیگر قسمت‌های آفریقای زیر صحرا به عنوان مبنای اتحاد اقوام و قبایل مختلف عمل می‌کند. انجمن‌های مذکور همچنین اعضای خود را برای انجام آئین‌های عبادی دسته جمعی، فعالیت‌های اقتصادی، و فعالیت‌های سیاسی سازماندهی می‌نمایند.
گذشته از انجمن‌های صوفیگری خانواده‌های صوفیان بزرگ و صوفیان منفرد نیز دارای نقش اجتماعی مهمی در آفریقا می‌باشند. در سومالی خانواده‌های صوفیگری به عنوان حلقه‌ی رابط بین گروه‌های قبیله‌ای عمل می‌کنند. در آفریقای غربی گینه‌ای و ساحلی خانواده‌های تحصیل کرده‌ای که در زمینه‌ی تبلیغ اسلام فعال می‌باشند پایه و اساس جمعیت‌های مسلمان این مناطق را تشکیل می‌دهند و امور آموزشی این مناطق را در اختیار و انحصار خود قرار داده‌اند. در سودان و تانزانیا نیز صوفیان منفرد و درویش‌ها تشکیل دهنده‌ی اساس و بنیان جمعیت‌های مسلمان می‌باشند.
در شهرها و شهرک‌های آفریقا مجموعه‌ی کثیری از انجمن‌ها، نهادها، و کلوپ‌های اسلامی دیده می‌شوند. این تشکل‌ها همه مبنای خانوادگی، قبیله‌ای، و قومی دارند. دیولاهای ساکن در آفریقای غربی اسلام را به عنوان بخشی از هویت خانوادگی، شغلی، و زبانی خود تلقی می‌کنند. هوساهای ساکن در نیجریه‌ی جنوبی بین قومیت خود و اسلام هیچ تفاوتی قائل نیستند و اسلام را به عنوان یکی از مبانی تعریف کننده‌ی هویت قومی خود به حساب می‌آورند. عرب‌های ساکن موریتانی، سومالی، و سودان نیز اسلام را به عنوان جزئی از هویت قومی و زبانی خود تلقی می‌کنند.
البته همه‌ی تشکل‌های شهری عملاً قومی نمی‌باشند. عمده‌ی این تشکل‌ها انجمن‌های کوچکی هستندکه تحت رهبری یک معلّم یا مبلّغ قرار دارند و بیشتر در زمینه‌ی آموزش و تبلیغ فعالیت دارند. گروه‌های مدرنیستی شایع‌ترین نوع تشکل‌های شهری در آفریقا می‌باشند. این گروه‌ها در جهت انجام اصلاحات در اسلام و گسترش آموزش علوم مدرن فعالیت می‌کنند. آن‌ها معتقدند باید ضمن توجه به اسلام و علوم اسلامی زمینه‌ی تحصیل و فراگیری علوم جدید نیز برای علاقه مندان فراهم شود.
به هر حال مسلمانان آفریقایی برپایه‌ی گروه‌ها و تشکل‌هایی مثل گروه‌های قبیله‌ای، گروه‌های خویشاوندی، خانواده‌های صوفیگری، انجمن‌های صوفیگری، انجمن‌های آموزشی، و گروه‌های مدرنیستی سازمان یافته‌اند. این تشکیلات به مسلمانان امکان می‌دهند که در میان اکثریت غیرمسلمان هویت قومی و مذهبی خود را حفظ کنند و در قالب یک گروه واحد و قدرتمند برای پیشبرد اهداف سیاسی مورد نظرخود فعالیت کنند.
در خصوص رابطه‌ی بین مسلمانان و رژیم‌های سیاسی نیز لازم به ذکر است که این رابطه تا دهه‌ی 1970 عمدتاً مسالمت آمیز و صلح جویانه بود. اما در این دهه و سال‌های بعد گروه‌های اسلامی بسیاری خواستار گسترش آموزش علوم اسلامی و اجرای فقه اسلامی در کشورهای خود شدند و به فعالیت‌های گسترده‌ای برای نیل به این خواسته‌ها دست زدند. در گینه مسلمانان اقدام به برگزاری جشنواره‌های اسلامی و تشکیل گروه‌های مسلحانه‌ی مبارز نموده‌اند. در نیجریه و سنگال کشمکش شدیدی بین نخبگان حاکم و رهبران مسلمان پدید آمده است. در اتیوپی و چاد نیز اقلیت‌های مسلمان با هدف کسب استقلال و یا در دست گرفتن کنترل دولت به مبارزات مسلحانه روی آورده‌اند. البته صرف نظر از این استثنائات به طورکلی می‌توان گفت حدود یک قرن است که مسلمانان آفریقا سلطه‌ی رژیم‌های غیراسلامی را بر خود پذیرفته‌اند و بدان گردن نهاده‌اند.
جهت گیری مذهبی مسلمانان آفریقا، همچون سازماندهی اجتماعی آن‌ها از نوع و گوناگونی بسیاری برخوردار می‌باشد. اسلام عرفی (اسلام مردم عادی) در آفریقا آمیزه‌ای از تعالیم اسلامی و اعتقادات روح باورانه‌ی سنتی می‌باشد. (42) اسلام عرفی آفریقا در عین این که خدا را موجودی کامل و مطلق می‌داند اما در کنار آن به حقایقی مثل غیب، سحر، جادو، و افسونگری-که در ادیان سنتی آفریقا شناخته شده هستند-نیز اعتقاد دارد. جالب توجه است که اسلام عرفی آفریقا برخلاف اسلام‌های عرفی رایج در دیگر نقاط جهان نسبت به تکریم و تقدیس مردان مقدس و زیارت اماکن مقدسه نظر مثبت چندانی ندارد.
اسلام شریعت محور یکی دیگر از اشکال رایج اسلام در آفریقا می‌باشد. به طورکلی شریعت از جایگاه و نقش مهمی در حل وفصل دعاوی کیفری، تقسیم ارث، انجام ازدواج و طلاق و مرگ در بین مسلمانان آفریقا برخوردار می‌باشد. اسلام شریعت محور به دلیل ترجیح دادن منافع فردی بر منافع گروهی شدیداً مورد توجه تازه مسلمانانی قرار دارد که در پی رها کردن خود از کنترل خانواده‌هایشان می‌باشند.
اسلام اصلاح طلب نیز از دیگر اشکال رایج اسلام در آفریقا می‌باشد. در حالی که اسلام عرفی و اسلام شریعت محور آئین‌ها و اعتقادات سنتی مردم را به طور کامل رد نمی‌کنند اسلام اصلاح طلب درصدد از میان بردن کامل سنت‌ها و جایگزین کردن اسلام راستین به جای آن‌ها می‌باشد. این شکل از اسلام تنها برپایه‌ی تعالیم قرآن و سنت پیامبر قرار دارد و هرگونه پرستش روح و اعتقاد به سحر و طلسم را رد می‌کند. به علاوه اصلاح طلبان مسلمان نسبت به مدرنیسم نظر مثبتی دارند و براین باورند در دنیای کنونی، تمدن اسلامی می‌بایست با تمدن مدرن غربی آمیخته و ممزوج شود.
در کنار این سه شکل رایج از اسلام، فرقه‌های اسلامی بسیار کوچکی نیز وجود دارند که هریک از آن‌ها به یکی از اقلیت‌های قومی و قبیله‌ای اختصاص دارند. دو فرقه‌ی اسماعیلیه و بهراویه از جمله مهمترین فرقه‌های اسلامی قوم محور در آفریقا می‌باشند.
خلاصه درحالی که اسلام اصالتاً دینی جهانی است و برپایه‌ی یک نص وحیانی قرار دارد در آفریقای زیر صحرا اسلام‌های بسیار متنوّع و متفاوتی وجود دارند. همچنین درحالی که اسلام راستین در فراسوی علایق دیگر قرار دارد اسلام‌های آفریقایی به عنوان بخشی از هویت‌های قومی و نژادی مردمان این منطقه محسوب می‌شوند. اسلام‌های رایج در آفریقای زیر صحرا در عرض علایق قومی، نژادی، و زبانی این منطقه قرار دارند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Sammaniya.
2- Baqqara.
3- Abu Jummayza.
4- Kitchener.
5- Wingate.
6- White Flag League.
7- Shilluk.
8- Dinka.
9- Somali Official"s Union.
10- Sab.
11- Dirs.
12- Darods.
13- Showa.
14- Sidamo.
15- Arussi.
16- Haile Selassie.
17- لازم به ذکر است که اگرچه در نتیجه‌ی این اقدامات نفوذ حکومت مرکزی افزایش یافت اما خانواده‌های مهم محلی همچنان قدرتمند و خارج از کنترل دولت باقی ماندند.
18- Derg.
19- Northern Rhodesia.
20- Barawi.
21- Bushiri.
22- Yao.
23- Makonde.
24- Unyanyembe.
25- Tabora.
26- Hehe.
27- Kiyunga.
28- Julius Nyerere.
29- آروشه، Arusha.
30- Shakh Ramiya.
31- Mau Mau.
32- Kikuyu.
33- Masai.
34- Maru.
35- Buganda.
36- Milton Obote.
37- Idi Amin.
38- Mbogo.
39- Kibuli.
40- Butambla.
41- Da"udi Bohra Jamat Corporation.
42- در واقع اسلام به جای تغییر کامل هویت دینی مردم آفریقا تنها عقاید و اعتقادات سنتی آن‌ها را اسلامیزه و عقلانی کرده است.

منبع مقاله :
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم ابوطالب و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابوطالب و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
شهرستان کلاله کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان کلاله کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
اهمیت خوش رفتاری کارکنان هتل با مسافران!
اهمیت خوش رفتاری کارکنان هتل با مسافران!
شهرستان عنبر آباد کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان عنبر آباد کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شعرخوانی مدیحه سرای یمنی در وصف رئیس جمهور شهید
play_arrow
شعرخوانی مدیحه سرای یمنی در وصف رئیس جمهور شهید
شعرخوانی شاعر عراقی در وصف رئیس جمهور شهید
play_arrow
شعرخوانی شاعر عراقی در وصف رئیس جمهور شهید
ماجرای تصفیۀ برخی قضات فاسد در زمان رئیسی
play_arrow
ماجرای تصفیۀ برخی قضات فاسد در زمان رئیسی
بخشی از صحبت‌های منتشر نشده از شهید رئیسی در دهه ۷۰
play_arrow
بخشی از صحبت‌های منتشر نشده از شهید رئیسی در دهه ۷۰
استاندار محبوب دهه شصتی
play_arrow
استاندار محبوب دهه شصتی
سرود اختصاصی حزب الله لبنان برای سید شهید
play_arrow
سرود اختصاصی حزب الله لبنان برای سید شهید
شخصیت شهید امیرعبداللهیان به روایت عمار حکیم
play_arrow
شخصیت شهید امیرعبداللهیان به روایت عمار حکیم
بدون تعارف با وزیر خارجه‌ای که آسمانی شد
play_arrow
بدون تعارف با وزیر خارجه‌ای که آسمانی شد
ویدیویی دیده نشده از شهید رئیسی در دیدار نیروهای حزب الله لبنان
play_arrow
ویدیویی دیده نشده از شهید رئیسی در دیدار نیروهای حزب الله لبنان
خاطره‌ای از خستگی ناپذیری شهید رئیسی از سریلانکا تا کرج
play_arrow
خاطره‌ای از خستگی ناپذیری شهید رئیسی از سریلانکا تا کرج
شهرستان صوفیان کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
شهرستان صوفیان کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن