چاه زمزم و دشواري آب در مكه
مترجم: محمدرضا جلالي
از كارهايي كه عبدالمطلب سلام الله علیه در تاريخ بدان معروف است اين است كه آن حضرت اقدام به حفر دوباره چاه زمزم نمود كه تاكنون باقي است و مسلمانان به آن تبرك ميجويند. در زمينه حفر دوباره اين چاه جار و جنجال بسياري در سراسر جزيرةالعرب به وجود آمد.
مكه، پيوسته از كمبود آب رنج ميبرد، اين شهر خشكساليهايي را به خود ميديد كه گاه سه سال يا بيشتر ادامه پيدا ميكرد، در برخي موارد و در مدتي كوتاه بارانهاي سيلآسايي باريدن ميگرفت.
حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ به اتفاق هاجر و اسماعيل رهسپار جنوب گرديده تا به بياباني رسيدند كه امروزه مكّه در آن قرار دارد. اين بيابان محل چادر كاروانهايي بود كه بين شام و يمن رفت و آمد ميكردند، ابراهيم ـ علیه السلام ـ با نهادن اندكي خرما و آب برايشان، آنان را در اين سرزمين رها كرد، اندكي بعد، غذا و آب آنها تمام شد و هاجر در حد فاصل صفا و مروه به جستجوي آب پرداخت و خداي مهربان آنان رامورد عنايت قرار داد و چاه زمزم در پيش پايشان جوشيد و جاري گرديد.
ابن هشام1، ماجرا را چنين بيان ميكند: «هاجر به جستجوي آب پرداخت و آنگاه كه آب نيافت رهسپار صفا و مروه گرديد و براي نجات اسماعيل از خداي خويش ياري خواست و خداي سبحان جبرئيل را فرستاد و پاشنه پايش را به زمين زد و آب پديدار گشت، مادر اسماعيل صداي درندگان را شنيد و بر جان فرزند بيمناك شدو به سرعت آهنگ او نمود، هنگامي كه رسيد ملاحظه كرد كه فرزند با دست خود در پي آبي است كه زيرِ گونهاش قرار دارد و از آن مينوشد». پيدايش آب، قبيله جرهم يمني را بدان سوي كشاند و در آن سرزمين اقامت گزيدند، اسماعيل ـ علیه السلام ـ در اين قبيله به سن نوجواني رسيد و با دختري از اين قبيله ازدواج كرد.
ياقوت حموي2 پيرامون حوادثي كه بر زمزم گذشته است مينويسد: «مدتي طولاني سپري شد تا اينكه سيلابها فروكش نمود و بارانهاي شديد آثار زمزم را محو كرد و از آن اثري باقي نماند»؛ يعني از ديدگاه ياقوت، عوامل جغرافيايي سبب محو آثار و نشانههاي زمزم گرديد، امّا تاريخ نگاران، سبب پنهان شدن زمزم را علل ديگري دانسته، ميگويند: يكي از بزرگان مكّه به نام مضاض بن عمر جرهمي كه نزديك به سيصد سال پيش از عبدالمطلب ميزيست در نبردي با خزاعه به زد و خورد پرداخت و به شكست وي منتهي گرديد. مضاض دانست كه دشمنانش بيدرنگ او را از مكه بيرون خواهند كرد. از اين رو خواست آنان را از مكان آبهاي اصلي مكه محروم سازد، لذا بخشي از اشياء گرانبها و زر و سيم خود را در چاه زمزم نهان ساخت و آن را پوشاند و آثار و نشانههاي آن را پنهان كرد و طبيعت نيز بر استحكام نهان، مددكارش شد و با انباشته شدن شنها، آثار آن محو گرديد. و سپس مضاض به سرزمين يمن گريخت و مردم مكه ناگزير گرديدند كه مجاري جديدي براي آب كنكاش نمايند، از اين رو به حفر چاههاي ديگري پرداختند كه اغلب آنها بيرون مكه بود.
مردم مكه به حفر چاهها همت گماشتند، زيرا آب در آنجا منحصر به آبهاي زيرزميني بود و طبيعت آنان را از بارانهاي فراوان موسمي محروم ساخته بود، چه اينكه مكه از رودخانههاي جاري و چشمهساران نيز بيبهره بود. و هر قبيله از مقابل قريش در ملك خويش چاهي حفر كرد، بنيتميم چاهي را حفر كردند به نام «جفر» كه چاه مرة بن كعب است و عبد شمس بن عبد مناف به حفر چاه ديگري پرداختند و آن را «الطوي» ناميدند و هاشم ابن عبد مناف، چاه «بدر» را حفر كرد و استفاده از آب آن را براي مردم آزاد قرار داد. و نيز هاشم چاه «سجله» را حفر كرد و اين چاه همچنان ملك بنيهاشم بود تا اينكه عبدالمطلب ديگر بار به حفر چاه زمزم پرداخت و چاه «سجله» را به بنينوفل ابن عبد مناف بخشيد. و امية بن عبد شمس چاهي به نام «الحفر» حفر كرد و استفاده از آب آن را به خود اختصاص داد. و بنيعبدالدار چاهي به نام «اماحراد» حفر نمودند. بنيجمع نيز چاهي به نام «السنبله» و بنيسهم چاهي به نام «الغمر» حفر كردند. چنانكه چاههاي فراواني در مكه وجود داشت كه تاريخ آنها به دوران نخستين زمامداران قريش از دوران مرة بن كعب و كلاب بن مرة، برميگشت و معروفترين آنها چاه «رم» توسط مرة بن كعب لؤي و چاه «ضم» توسط بنيكلاب بن مرة3 حفر گرديد.
قصيّ بن كلاب جدّ بزرگ عبدالمطلب، مخزنهاي آبي از پوست درست كرده بود كه به وسيله آنها آب را از چاههاي بيرون مكه ميآورد و حاجيان را سيراب ميساخت، از جمله چاه ميمون حضرمي، و سپس قصيّ چاهي به نام «العجول» در خانه امّ هاني دختر ابوطالب حفر كرد و اين نخستين سقّاخانهاي بود كه در مكّه حفر گرديد و هرگاه عربها از آن آب مينوشيدند، شعري را ميخواندند كه مضمون آن اين است:
از عجول سيراب گشته و آنگاه روانه ميشويم حقّاكه قصيّ بهعهد خويش وفاكرد و راستگفت.
چاه «العجول» در طول زندگي قصيّ و پس از مرگش تا بزرگ شدن پسرش عبدمناف، همچنان باقي بود، و پس از آنكه مردي از قبيله بنيجعيل در آن چاه افتاد، از آن استفاده نكرده و پوشانده شد و بدينسان هر قبيلهاي براي خويش چاهي حفر كرد.
تاريخ نگاران در سبب نامگذاري چاه زمزم بدين نام، ديدگاههاي متفاوتي دارند، مسعودي ميگويد: «بدين سبب زمزم ناميده شد كه ايرانيان در نخستين روزها آهنگ حج نمودند و پيرامون آن گرد آمدند و زمزمه صدايي است كه اسب هنگام آب خوردن از خيشوم (رگهاي درون بيني) خود ايجاد ميكند». و گفته شده كه: از اين رو زمزم ناميده شده است كه اطراف آن به وسيله خاك بسته شده بود كه آب به هيچ سمت جاري نشود.
مسعودي ميگويد: «ايرانيان معتقدند كه از فــرزندان حــضرت ابــراهـيـم خليل ـ علیه السلام ـ هستند و پيشينيان آنها براي ارج و احترام نسبت به ساحت جدشان حضرت ابـــراهيم ـ علیه السلام ـ آهنگ خانه خدا كرده و گرد آن به طواف پرداختند و ساسان بن بابك آخرين فردي از آنان بود كه حج بجا آورد».
ياقوت حموي4 يادآور ميشود كه: «زمزم به جهت آب زيادش بدين نام مشهور شده است، از اين رو گفته ميشود: آب زمزم، و زمازم». وي نقل ميكند كه: «برخي معتقدند سبب نامگذاري «زمزم» زمزمه و سخن جبرئيل بر آن بوده است».
اين چاه داراي نامهاي ديگري چون: «زمم» ، «زمزم»، «زمازم» و «ركضة جبرئيل»، و «هزمة جبرئيل» و «هزمةالمَلك» نيز هست. ركضة و هزمه به معناي زمين گود و پَست است.
خواب عبدالمطلب:
موسم حج سپري شد و قريش به محل زندگي خود بازگشتند و در يكي از شبهاي بهار براي شبنشيني در خانه عبدالمطلب گرد آمدند و سخن از دشواريهايي كه عبدالمطلب براي تأمين آب حاجيان تحمل كرده است، به ميان آوردند و خداي را سپاس گفتند كه شهرت و آوازه قريش را در بين اعراب حفظ نمودهاند و از چاه زمزم ياد كردند و آرزو نمودند كه به آن دست يابند.
امية بن عبد شمس كه حوادث گذشته را خوب ميدانست، ماجراي مضاض بن عمر و جرهمي و ناپديد شدن آثار و نشانههاي زمزم توسط او را ، نقل كرد. عبدالمطلب در دل آرزو كرد كه اگر در پيدا كردن محل چاه زمزم موفّق شود و ديگر بار آب آن جاري شود، از دشواري آب در مكه آسوده خواهد شد.
برخي از تاريخ نگاران قديم، در باره خوابي كه عبدالمطلب ديده و در آن مأموريت يافت كه زمزم را حفر كند، سخن گفتهاند.
ابن هشام ميگويد: «هنگامي كه عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود، شخصي نزدش آمد و او مأمور حفر زمزم شد» ابن هشام، اين داستان را به ابن اسحاق تاريخنگار، نسبت ميدهد كه گفت: «نخستين چيزي كه عبدالمطلب به وسيله آن حفر زمزم را آغاز نمود، چنانكه يزيد بن أبي حبيب مصري از مرثد بن عبداللّه يزني، از عبداللّه بن زرير غافقي، برايم روايت كرده است كه شنيد علي بن ابي طالب ـ ع ـ حديث زمزم را، آن هنگام كه عبدالمطلب به حفر آن مأموريت يافت نقل ميكند».
عبدالمطلب، داستان خواب خويش را چنين بازگو ميكند: «در حِجر5 خوابيده بودم كه شخصي نزدم آمد و گفت: «طيبه» را حفر كن. گفتم: طيبه چيست؟ سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم برگشتم و در آن خوابيدم، پيشم آمد و گفت: «بَرّة»6 را حفر نما.
گفتم: بَرّة7 چيست؟ و سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم آمدم و در بستر خوابيدم، نزدم آمد و گفت: «مضنونه»8 را حفر كن. و از نزدم رفت، فرادي آن روز به محل خواب آمده و در بستر آرميدم، نزدم آمد و گفت: «زمزم» را حفر كن.
گفتم: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهي نميشود و آبش كاستي ندارد، حاجيان بيشماري را سيراب ميكند، و ميان «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم (كلاغي كه يك پاي آن سفيد است)9 و محل بيرون آمدن مورچهها قرار دارد.
خواب عبدالمطلب اين چنين محل چاه زمزم را معين كرد و آن را ميان «فرث» و «دم» در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم در محل بيرون آمدن مورچهها معرفي كرده است. امّا فرث (سرگين) و دم (خون)10 را مورخان اينگونه وصف كردهاند كه آب آن چاه، غذا و شفاي بيماريهاست. و كلاغ أعصم (بطور كنايه) اشاره به مطلبي است كه از رسول اكرم ـ صلی الله علیه و اله ـ رسيده است كه فرمود: «فرد سياه و لاغر كعبه را تخريب ميكند» و امّا محل بيرون آمدن مورچهها، در آن نيز مشكلاتي وجود داشت.
و مناسب است كه بگوييم: زمزم، سرچشمه مكه است كه حاجيان بر آن وارد و آباداني از همه به سوي آن روميآورد، و گندم و جو و ديگر حبوبات را به آنجا ميآوردند، آن سرزمين كشت و زراعت نميشد و ده مورچهها نيز كشت و زراعت نميگرديد و حبوبات از همه جا بدين منطقه آورده ميشد.
اين روايت ابن هشام بود كه از راويان مورد اعتماد است، حديث اين خواب را، بسياري از تاريخ نگاران و نويسندگان قديم و جديد، تكرار كردهاند، برخي از تاريخنگاران به اين خواب اشارهاي نكردهاند ازجمله مسعودي در كتابش (مروجالذهب) از آن غفلت ورزيده و به اين جمله كه: «چاه زمزم را حفر كرد» بسنده كرده است.اين چاه در دوران پادشاهي كيقباد، پر شده بود. از آن چاه دو مجسمه آهو از طلا كه برآن گوهر و مرواريد وجود داشت، و ديگر زيورآلات و هفت شمشير از قلع و هفت زره گشاد، يافت شد. عبدالمطلب از شمشيرها براي كعبه دري ساخت و يكي از آهوان را به عنوان ورقي زرين بر در نهاد و ديگري را در كعبه قرار داد.11
دكتر طه حسين اديب بزرگ، در كتاب خويش (علي هامش السيرة) خواب عبدالمطلب را در قالبي ادبي و بسيار جالب به تصوير كشيده است، وي سرگذشت آن هاتفي كه عبدالمطلب او را سه شب در خواب ديد و به او دستور حفر «طيبه» يا «بَرّة» و يا «مضنونه» را داد، بيان كرده است. عبدالمطلب پس از ديدن خواب، در حالتي از حيرت و اضطراب به سر ميبرد تا آنجا كه با خود انديشيد، سرگذشت خويش را بر فردي كاهن (پيشگو) عرضه كند، اما بيم آن داشت كه كاهن به او گمان بد بورزد و ماجرا انتشار يافته و مورد تمسخر و استهزاي حرب بن اميه و كينهتوزي او قرار گيرد، و جوانان مخزوم او را ريشخند نمايند. عبدالمطلب تصور ميكرد كه شايد اين هاتف شبحي مرده از مردگان قريش باشد كه قومش او را به فراموشي سپرده و به ديدارش نرفتهاند و بدو نزديك نميشوند. و يا اينكه شيطاني از شياطين باشد كه به انسان متمسك شده و آنان را تحت اطاعت و فرمان خود درميآورند، و يا اينكه بيم دهندهاي از يكي از معبودهاست كه درخواست ذبح و قرباني دارد.
وي ترجيح داد كه حيرت و اضطراب خود را به عنوان مشورت، باهمسرش حبيبه سمراء در ميان گذارد، همسرش بدو گفت: كار را بر خود دشوار مگير و خويش را در بيم نيفكن و در ترسيدن، زياده روي نكن، ملاحظه كن اين خواب تا چه اندازه مردم را نزد ما در اين بيابان به رنج و زحمت انداخته است كه آنان جمع نشده و توجهي نكرده و اهميتي به آن ندادند.
مكه روز پر از عطا و بخششي را گذراند كه در آن غذا و آشاميدني فراوان بود، بتها در آن روز خشنود گرديدند، آن روز عبدالمطلب خوشحال و خرسند به خوابگاه خويش رفت، هاتف ديگر بار آمد و گفت: «زمزم را حفر كن».
عبدالمطلب پريد: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهي نميشود و آبش كاستي ندارد، حاجيانِ بيشماري را سيراب ميكند، و آن چاه بين «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم قرار دارد. عبدالمطلب گفت: هم اكنون دريافتم.
تجديد حيات زمزم
جايي را كه هاتف تعيين كرده بود، ميان دو بت به نامهاي «أساف» و «نائله» قرار داشت و عبدالمطلب ميبايست به نداي هاتف پاسخ مثبت دهد.
ابن هشام12 ميگويد: «عبدالمطلب براي كنكاش محل چاه زمزم بيرون رفت و براي اقدام به اين كار دشوار و بزرگ، كسي جز پسرش حارث با وي همراه نبود» وي ميگويد: «سبب آن اين بود كه در آن زمان فرزندي غير او نداشت».
ولي ما معتقد نيستيم كه اكتفا كردن او به اين جوان بدين سبب بوده كه وي فرزندي جز او نداشته است، در حالي كه او به كاري بسيار بزرگ رو ميآورد كه به تلاش فراوان نياز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسهها، عبدالمطلب زمامدار مكه و رئيس قريش بود و قادر بود، دهها، بلكه صدها تن از جوانان قريش يا مكه را براي كنكاش از چاه جدشان اسماعيل، گرد آورد، بويژه كه مشكل كم آبي، مشكلي همگاني بود كه به حيات همه آنان بستگي داشت.
چه بسا عبدالمطلب تصور ميكرد كه اين هاتف از قبيل خوابهاي آشفته و يا از شياطين ياوهسرا و از ارواح خبيثه است، و از اينكه مبادا در حيله و نيرنگي بيفتد، بيمناك گرديد، فكر كرد كه فقط او و پسرش در پي كاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت كه اگر مأيوس هم شدند، رازشان را نگه دارند كه دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگيرند.
عبدالمطلب اميد به موفقيت داشت و مطمئن بود كه به زودي چاه اجدادش را كه مردم مكه بدان نياز مبرم دارند، كشف خواهد كرد، و اين پيدايش و كشف داراي جار و جنجال بسيار و بانگ شادي در دل مكيها خواهد بود. از اين رو آن مرد بزرگ تصميم گرفت كه فقط او و پسرش به اين عظمت و بزرگواري نائل آيند.
او و پسرش حارث، ابزاري كه براي حفر و برداشتن شنهاي انباشته شده نياز داشتند مانند: بيل و كلنگ و سبدي از ليف خرما، با خود برگرفتند و بيرون رفتند و بيدرنگ آهنگ محلي كردند كه هافت تعيين كرده بود، (محل بيرون آمدن مورچهها را يافتند) و كلاغ را ملاحظه كردند كه در آنجا ميان دو بت: أساف و نائله كه قريش براي آنها شتر قرباني ميكردند، منقار ميكوبد.
ليكن ماجرايي اتفاق افتاد كه تصور آن نميرفت، برخي از قريش آن دو را ديدند كه ميان دو بت مقدس آنها مشغول كاويدن زمين هستند. آنان انگيزه واقعي عبدالمطلب و پسرش را براي كندن، نفهميدند، و چه بسا آن را هتك حرمت به اين دو بت تلقي كردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهيم كرد. تو ميان اين دو بت را كه ما بر ايشان شتر قرباني ميكنيم، حفر ميكني؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامي من باش تا من اين جا را حفر كنم. به خدا سوگند، آنچه را كه مأمور شدهام انجام خواهم داد.
آنها وقتي ديدند او در كاري كه آغاز كرده اصرار ميورزد او را به خود واگذاشته و دست از وي برداشتند.
ابن هشام13 نقل ميكند: عبدالمطلب چندان حفر نكرده بود كه حلقه چاه قديم پديدار شد و او تكبير گفت، قريشيان دانستند كه عبدالمطلب راست گفته است. وي به حفر چاه ادامه داد و به چيزهايي دست يافت كه انتظار آن را نداشت، وي دو آهو از طلا و شمشير و زرههايي گرانبها يافت. اين اشياء قيمتي از مضاض جرهمي بود كه قبل از فراري شدن از برابر دشمنانش به سمت يمن، آنها را در چاه زمزم پنهان كرده بود. چون توان بردن آن اشياء را به تبعيدگاه خود، نداشت. و سپس تودههاي شن، در طول ساليان دراز، اين ذخاير را از چشم و دسترسي مردم، نهان ساخت.
ولي دست يابي عبدالمطلب به اين اشياء گرانبها، برايش مشكلاتي را ببار آورد كه تصور آن نميرفت، قريشيان در آنچه كه او يافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در اين اشيائي كه يافتهاي سهمي داريم و با تو شريك هستيم. وي گفت: نه، اما بياييد بگونهاي عادلانه رفتار كنيم. جامهايي را براي اين اشياء قرار ميدهيم و سپس قرعه ميزنيم. گفتند: چگونه اين كار را انجام ميدهي؟ گفت: به نام كعبه دو جام و براي شما دو جام قرار ميدهم. كسي كه جامهايش برنده چيزي شد، از آنِ خودش باشد. و كسي كه جامهايش برنده نشد، چيزي به او تعلق نميگيرد. گفتند: به عدالت سخن گفتي. عبدالمطلب به نام كعبه، دو جام زرد رنگ و براي خود دو جام سياه و براي قريش دو جام سفيد قرار داد و سپس جامها را به مسؤول آنها سپردند كه در نزد هُبل قرعه بزند ـ هُبل بتي در داخل كعبه بود و از بزرگترين بتهاي آنان به شمار ميرفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نيايش كرد ـ مسؤول جامها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، كه قرعه جامهاي زرد كه به نام كعبه بود به آهوان طلا، و جام سياه كه از آن عبدالمطلب بود به شمشيرها و زرهها، و جامهاي قريش بيبهره ماندند ـ عبدالمطلب با شمشيرها دري براي كعبه ساخت و دو آهوي طلايي را در آن تعبيه كرد.
ابن هشام،14 روايت ديگري نيز پيرامون موضع قريشيان در دستيابي به اين ذخاير طلايي در چاه زمزم، نقل ميكند و ميگويد: قريشيان خواستند در اشياء گرانبهايي كه عبدالمطلب به آنها دست يافته بود با او شريك گردند، به او گفتند: اي عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعيل است و ما در آن سهمي داريم، ما را با خود در آن شريك گردان، گفت: من اين كار را نخواهم كرد. اين قضيه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گرديده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار كن، ما تو را رها نميكنيم تا در ارتباط با اين اشياء با تو نزاع و كشمكش نماييم، وي گفت: ميان من و خودتان شخصي را قرار دهيد كه نزد او با شما به محاكمه بپردازم. گفتند: زن كاهن (پيشگوي) بنيسعد، عبدالمطلب پيشنهاد آنها را پذيرفت. آن زن در مرتفعات سرزمين شام ميزيست.
عبدالمطلب و چند تن از قبيله پدري خود، از بني عبد مناف و كارواني كه از هر قبيله يك نفر مركب شده بود، بيرون رفتند تا به بخشي از بيانهاي بين حجاز و شام رسيدند، آب آشاميدني عبدالمطلب و يارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا كه يقين حاصل كردند از تشنگي جان خواهند داد، آنها از ديگر قبايل قريش كه آنان را همراهي ميكردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذيرفتند و گفتند: ما اكنون در بيابان هستيم، ميترسيم آنچه كه بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود.
وقتي عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه كرد، و از سويي بر جان خود و يارانش بيمناك بود: گفت: به نظر شما چه كنيم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستيم هر دستوري ميخواهي بده. او گفت: نظر من اين است كه هر يك از شما براي خود گودالي (قبري) حفر كند. زيرا هنوز توان كار داريد، و هرگاه يكي از شما از دنيا رفت يارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رويش را بپوشانند تا اينكه در آخر يك نفر از شما باقي باشد؛ زيرا از بين رفتن يك تن آسانتر از نابودي يك كاروان است، گفتند: بسيار خوب به آنچه گفتي عمل ميكنيم، و هر يك بپاخاسته گودالي (قبري) براي خويش حفر كردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگي نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به يارانش كرد و گفت: به خدا سوگند، اينگونه خود را به كام مرگ انداختن و گردش نكردن در روي زمين و دست نيافتن به چيزي براي نجات خود، كمال عجز و ناتواني است، شايد خداوند در بعضي جاها آب روزي ما گرداند، اينك كوچ كنيد.
عبدالمطلب و يارانش آماده حركت شدند، افرادي از قبايل قريش كه با آنان بودند، نظارهگر بودند كه آنان چه خواهند كرد، عبدالمطلب به سمت مركب خويش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه كه مركب، وي را به حركت درآورد، از زير سُمّ آن چشمه آبِ گوارايي جوشيد، عبدالمطلب تكبير گفت و يارانش نيز تكبير گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشيد و يارانش نيز آب نوشيدند و آبگيري كردند تا آنجا كه همه ظرفهايي كه با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قريشيان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بياييد، خداوند ما را سيراب ساخت، بنوشيد و آب برگيريد، قريشيان به آب روي آورده و از آن نوشيدند و بيدرنگ به عبدالمطلب گفتند: اي عبدالمطلب! به خدا سوگند ميان ما و تو داوري شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستيزهجويي نخواهيم كرد، آنكس كه تو را در اين بيابان آب نوشانيد، همان است كه تو را از زمزم نوشانيد، تو همچنان بزرگوارانه به ميقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مكه بازگشت و ازتصميم كاهن (پيشگو) بينياز گرديدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعيل را به خود واگذاشتند.
ابن هشام15 از نتايج كشف چاه زمزم سخن به ميان آورده و ميگويد: «آب زمزم، چاههايي را كه قبلاً حاجيان از آن سقايت ميشدند پوشاند و محو كرد و از آنجائي كه محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اينكه آن چاه اسماعيل پسر ابراهيم بوده و سقايت و خدماتي كه براي مردم ارائه شده، متوجه آن گرديدند. بني عبد مناف يك خاندان بودند و برخي از آنان بر بعضي ديگر داراي شرافت و برتري بودند».
عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگي را گذراند، و حوادثي را كه بر آن گذشته بود، يادآور ميشد، او ياد ميآورد كه چگونه تنها با فرزندش از كندن چاه رنج ميبرد و آن خاطره برايش پيوسته تازه بود. و يادميآورد موضع قريشيان را، آنگاه كه گستاخانه از او خواستند كه در اشياء گرانبهايي كه يافته است با او شريك شوند، و اين هنگامي بود كه عبدالمطلب احساس ضعيفي و كمبود فرزند نمود، در دورن او ميل و رغبت تازهاي براي داشتن فرزندان بيشتر، پديد آمد. از اين رو نزد عمر بن عائذ مخزومي رفت و از دخترش فاطمه خواستگاري كرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزنداني را كه او ميخواست به وي عنايت فرمود.
از آن زمان كه خداي سبحان فرزنداني چون: حارث، زبير، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبداللّه، و دختراني چون: صفيّه، برّة، عاتكه، امحكيم، أصيحه و أروي بدو عنايت كرد، خاندان عبدالمطلب گسترش يافت. عبدالمطلب آرزو كرده بود كه اگر خداوند به او ده پسر عنايت كند، يكي از آنها را در كنار كعبه براي تقرّب به خدا، قرباني كند.
پي نوشت ها:
1 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 111 .
2 ـ معجمالبلدان، ج 10 ، ص 149 .
3 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 148 ـ 150 .
4 ـ معجمالبلدان، ج 10 ، ص 148 ـ 149 .
5 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 142 .
6 ـ حياط و آستان كعبه.
7 ـ به زمزم «طيبه» گفته شده؛ زيرا آن ويژه مردان و زنان پاكسرشت از فرزندان ابراهيم ـ ع ـ است.
8 ـ چون زمزم بر شايستگان جاري ميگردد. زيرا غير مؤمن از آن محروم هستند.
9 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143. كافي، ج 4، ص 219 . (در محل زمزم سنگي بوده كه مورچهها از آن بيرون ميآمدهاند و هر روز كلاغ أعصم آنها را شكار ميكرده است).
10 ـ شايد عبارت فرث و دم كنايه از آيه شريفه «و نسقيكم مما في بطونه من بين فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربين» «ما شما را از شيري كه در شكم او ميان سرگين و خون است و براي نوشندگان خالص و گوار است، سيراب ميكنيم». نحل آيه 66.
11 ـ مروج الذهب، ج 2 ، ص 127 .
12 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143 .
13 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 146 .
14 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 144 .
15 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 150 .