چاه زمزم و دشواري آب در مكه

چاه زمزم از ديگر آثار مسجد الحرام است كه با نامهاى:«چاه اسماعيل‏»،«حفيرة عبد المطلب‏»، «شفاء سقم‏» ، « عافيه‏» ،«ميمونه‏»،«طعم‏»،«بركه‏»،«بره‏»و...شناخته مى‏شود.اين چاه در سمت‏شرقى مسجد الحرام قرار دارد و همانند ديگر مشاهد حج ، از آثار ابراهيم،اسماعيل و هاجر است.در روايات آمده است،پس از آن كه ابراهيم-ع-،همسر و فرزندش را ترك كرد، تشنگى بر آنها غالب شد و خداوند به وسيله جبرئيل،چاه زمزم را براى حفظ جان
چهارشنبه، 25 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چاه زمزم و دشواري آب در مكه
چاه زمزم و دشواري آب در مكه
چاه زمزم و دشواري آب در مكه

نويسنده: فـؤاد علـي‏رضـا
مترجم: محمدرضا جلالي
چاه زمزم از ديگر آثار مسجد الحرام است كه با نامهاى:«چاه اسماعيل‏»،«حفيرة عبد المطلب‏»، «شفاء سقم‏» ، « عافيه‏» ،«ميمونه‏»،«طعم‏»،«بركه‏»،«بره‏»و...شناخته مى‏شود.اين چاه در سمت‏شرقى مسجد الحرام قرار دارد و همانند ديگر مشاهد حج ، از آثار ابراهيم،اسماعيل و هاجر است.در روايات آمده است،پس از آن كه ابراهيم-ع-،همسر و فرزندش را ترك كرد، تشنگى بر آنها غالب شد و خداوند به وسيله جبرئيل،چاه زمزم را براى حفظ جان اسماعيل-ع-و هاجر پديد آورد بدين صورت،چاه زمزم آيه‏اى است از آيات الهى. در گذشته ، اين چاه آب مكه را تامين مى‏كرد;گرچه بعدها چاه هاى ديگرى نيز در مكه و اطراف آن ايجاد شد.عربها براى اين چاه تقدس بسيار قائل بودند و حتى گويند كه ساسان بن بابكان جد سلسله ساسانى نيز از اين چاه آب نوشيده است!وجود اين چاه و اهميت آن براى مردم مكه،باعث‏شد تا در قريش منصب سقايت به وجود آيد.اين منصب در اوان ظهور اسلام، در دست عباس عموى پيامبر-ص-بود.گفته شده كه در جاهليت مدت زمانى اين چاه پر شده بود و سپس عبد المطلب آن را از نو گشود.از آن زمان تا به امروز اين چاه مورد استفاده قرار مى‏گيرد،گرچه هر از گاهى آب آن پايين و بالا مى‏شود.در روايات اهل بيت-عليهم السلام-، نوشيدن از آب زمزم سفارش شده و همه مسلمانان به متبرك بودن آن باور دارند.اكنون دولت‏سعودى نيز ظرفهايى از آب زمزم را به عنوان هديه در اختيار حجاج قرار مى‏دهد. هنگامى كه بنى عباس سقايت را حق خانوادگى خويش مى‏دانستند، قبه‏اى بر روى زمزم ساختند كه قرنها بر پا بود و بازسازى مى‏شد.در طرح توسعه‏اى كه در عهد سعوديها به اجرا در آمد،در كنار تخريب قبه مقام ابراهيم،ساختمانى نيز كه بر چاه زمزم بود،خراب شد و تنها پلكانى براى رفتن به زير زمين و استفاده از آب نصب گرديد.بعلاوه،آب زمزم به وسيله لوله كشى به خارج از مسجد الحرام انتقال داده شد.
از كارهايي كه عبدالمطلب سلام الله علیه در تاريخ بدان معروف است اين است كه آن حضرت اقدام به حفر دوباره چاه زمزم نمود كه تاكنون باقي است و مسلمانان به آن تبرك مي‏جويند. در زمينه حفر دوباره اين چاه جار و جنجال بسياري در سراسر جزيرة‏العرب به وجود آمد.
مكه، پيوسته از كمبود آب رنج مي‏برد، اين شهر خشكسالي‏هايي را به خود مي‏ديد كه گاه سه سال يا بيشتر ادامه پيدا مي‏كرد، در برخي موارد و در مدتي كوتاه بارانهاي سيل‏آسايي باريدن مي‏گرفت.
حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ به اتفاق هاجر و اسماعيل رهسپار جنوب گرديده تا به بياباني رسيدند كه امروزه مكّه در آن قرار دارد. اين بيابان محل چادر كاروانهايي بود كه بين شام و يمن رفت و آمد مي‏كردند، ابراهيم ـ علیه السلام ـ با نهادن اندكي خرما و آب برايشان، آنان را در اين سرزمين رها كرد، اندكي بعد، غذا و آب آنها تمام شد و هاجر در حد فاصل صفا و مروه به جستجوي آب پرداخت و خداي مهربان آنان رامورد عنايت قرار داد و چاه زمزم در پيش پايشان جوشيد و جاري گرديد.
ابن هشام1، ماجرا را چنين بيان مي‏كند: «هاجر به جستجوي آب پرداخت و آنگاه كه آب نيافت رهسپار صفا و مروه گرديد و براي نجات اسماعيل از خداي خويش ياري خواست و خداي سبحان جبرئيل را فرستاد و پاشنه پايش را به زمين زد و آب پديدار گشت، مادر اسماعيل صداي درندگان را شنيد و بر جان فرزند بيمناك شدو به سرعت آهنگ او نمود، هنگامي كه رسيد ملاحظه كرد كه فرزند با دست خود در پي آبي است كه زيرِ گونه‏اش قرار دارد و از آن مي‏نوشد». پيدايش آب، قبيله جرهم يمني را بدان سوي كشاند و در آن سرزمين اقامت گزيدند، اسماعيل ـ علیه السلام ـ در اين قبيله به سن نوجواني رسيد و با دختري از اين قبيله ازدواج كرد.
ياقوت حموي2 پيرامون حوادثي كه بر زمزم گذشته است مي‏نويسد: «مدتي طولاني سپري شد تا اينكه سيلاب‏ها فروكش نمود و بارانهاي شديد آثار زمزم را محو كرد و از آن اثري باقي نماند»؛ يعني از ديدگاه ياقوت، عوامل جغرافيايي سبب محو آثار و نشانه‏هاي زمزم گرديد، امّا تاريخ نگاران، سبب پنهان شدن زمزم را علل ديگري دانسته، مي‏گويند: يكي از بزرگان مكّه به نام مضاض بن عمر جرهمي كه نزديك به سيصد سال پيش از عبدالمطلب مي‏زيست در نبردي با خزاعه به زد و خورد پرداخت و به شكست وي منتهي گرديد. مضاض دانست كه دشمنانش بي‏درنگ او را از مكه بيرون خواهند كرد. از اين رو خواست آنان را از مكان آب‏هاي اصلي مكه محروم سازد، لذا بخشي از اشياء گرانبها و زر و سيم خود را در چاه زمزم نهان ساخت و آن را پوشاند و آثار و نشانه‏هاي آن را پنهان كرد و طبيعت نيز بر استحكام نهان، مددكارش شد و با انباشته شدن شن‏ها، آثار آن محو گرديد. و سپس مضاض به سرزمين يمن گريخت و مردم مكه ناگزير گرديدند كه مجاري جديدي براي آب كنكاش نمايند، از اين رو به حفر چاههاي ديگري پرداختند كه اغلب آنها بيرون مكه بود.
مردم مكه به حفر چاه‏ها همت گماشتند، زيرا آب در آنجا منحصر به آب‏هاي زيرزميني بود و طبيعت آنان را از بارانهاي فراوان موسمي محروم ساخته بود، چه اينكه مكه از رودخانه‏هاي جاري و چشمه‏ساران نيز بي‏بهره بود. و هر قبيله از مقابل قريش در ملك خويش چاهي حفر كرد، بني‏تميم چاهي را حفر كردند به نام «جفر» كه چاه مرة بن كعب است و عبد شمس بن عبد مناف به حفر چاه ديگري پرداختند و آن را «الطوي» ناميدند و هاشم ابن عبد مناف، چاه «بدر» را حفر كرد و استفاده از آب آن را براي مردم آزاد قرار داد. و نيز هاشم چاه «سجله» را حفر كرد و اين چاه همچنان ملك بني‏هاشم بود تا اينكه عبدالمطلب ديگر بار به حفر چاه زمزم پرداخت و چاه «سجله» را به بني‏نوفل ابن عبد مناف بخشيد. و امية بن عبد شمس چاهي به نام «الحفر» حفر كرد و استفاده از آب آن را به خود اختصاص داد. و بني‏عبدالدار چاهي به نام «ام‏احراد» حفر نمودند. بني‏جمع نيز چاهي به نام «السنبله» و بني‏سهم چاهي به نام «الغمر» حفر كردند. چنانكه چاههاي فراواني در مكه وجود داشت كه تاريخ آنها به دوران نخستين زمامداران قريش از دوران مرة بن كعب و كلاب بن مرة، برمي‏گشت و معروف‏ترين آنها چاه «رم» توسط مرة بن كعب لؤي و چاه «ضم» توسط بني‏كلاب بن مرة3 حفر گرديد.
قصيّ بن كلاب جدّ بزرگ عبدالمطلب، مخزن‏هاي آبي از پوست درست كرده بود كه به وسيله آنها آب را از چاههاي بيرون مكه مي‏آورد و حاجيان را سيراب مي‏ساخت، از جمله چاه ميمون حضرمي، و سپس قصيّ چاهي به نام «العجول» در خانه امّ هاني دختر ابوطالب حفر كرد و اين نخستين سقّاخانه‏اي بود كه در مكّه حفر گرديد و هرگاه عرب‏ها از آن آب مي‏نوشيدند، شعري را مي‏خواندند كه مضمون آن اين است:
از عجول سيراب گشته و آنگاه روانه مي‏شويم حقّاكه قصيّ ‏به‏عهد خويش وفاكرد و راست‏گفت.
چاه «العجول» در طول زندگي قصيّ و پس از مرگش تا بزرگ شدن پسرش عبدمناف، همچنان باقي بود، و پس از آنكه مردي از قبيله بني‏جعيل در آن چاه افتاد، از آن استفاده نكرده و پوشانده شد و بدين‏سان هر قبيله‏اي براي خويش چاهي حفر كرد.
تاريخ نگاران در سبب نامگذاري چاه زمزم بدين نام، ديدگاههاي متفاوتي دارند، مسعودي مي‏گويد: «بدين سبب زمزم ناميده شد كه ايرانيان در نخستين روزها آهنگ حج نمودند و پيرامون آن گرد آمدند و زمزمه صدايي است كه اسب هنگام آب خوردن از خيشوم (رگهاي درون بيني) خود ايجاد مي‏كند». و گفته شده كه: از اين رو زمزم ناميده شده است كه اطراف آن به وسيله خاك بسته شده بود كه آب به هيچ سمت جاري نشود.
مسعودي مي‏گويد: «ايرانيان معتقدند كه از فــرزندان حــضرت ابــراهـيـم خليل ـ علیه السلام ـ هستند و پيشينيان آنها براي ارج و احترام نسبت به ساحت جدشان حضرت ابـــراهيم ـ علیه السلام ـ آهنگ خانه خدا كرده و گرد آن به طواف پرداختند و ساسان بن بابك آخرين فردي از آنان بود كه حج بجا آورد».
ياقوت حموي4 يادآور مي‏شود كه: «زمزم به جهت آب زيادش بدين نام مشهور شده است، از اين رو گفته مي‏شود: آب زمزم، و زمازم». وي نقل مي‏كند كه: «برخي معتقدند سبب نامگذاري «زمزم» زمزمه و سخن جبرئيل بر آن بوده است».
اين چاه داراي نام‏هاي ديگري چون: «زمم» ، «زمزم»، «زمازم» و «ركضة جبرئيل»، و «هزمة جبرئيل» و «هزمة‏المَلك» نيز هست. ركضة و هزمه به معناي زمين گود و پَست است.

خواب عبدالمطلب:

عبدالمطلب، سقايت حاجيان را برعهده داشت، وي آب را از چاههاي بيرون مكه و با رنج بسيار مي‏آورد، چون فرزندي جز حارث نداشت. پس از آن مكه شاهد خشكسالي بود كه در آن باران نباريد و آب چاه‏ها خشكيد و مشكلي بزرگ پديد آمد. و هزاران حاجي آهنگ مكه نمودند... و عبدالمطلب در انديشه وسيله‏اي براي تأمين آب براي آنان بود.
موسم حج سپري شد و قريش به محل زندگي خود بازگشتند و در يكي از شبهاي بهار براي شب‏نشيني در خانه عبدالمطلب گرد آمدند و سخن از دشواريهايي كه عبدالمطلب براي تأمين آب حاجيان تحمل كرده است، به ميان آوردند و خداي را سپاس گفتند كه شهرت و آوازه قريش را در بين اعراب حفظ نموده‏اند و از چاه زمزم ياد كردند و آرزو نمودند كه به آن دست يابند.
امية بن عبد شمس كه حوادث گذشته را خوب مي‏دانست، ماجراي مضاض بن عمر و جرهمي و ناپديد شدن آثار و نشانه‏هاي زمزم توسط او را ، نقل كرد. عبدالمطلب در دل آرزو كرد كه اگر در پيدا كردن محل چاه زمزم موفّق شود و ديگر بار آب آن جاري شود، از دشواري آب در مكه آسوده خواهد شد.
برخي از تاريخ نگاران قديم، در باره خوابي كه عبدالمطلب ديده و در آن مأموريت يافت كه زمزم را حفر كند، سخن گفته‏اند.
ابن هشام مي‏گويد: «هنگامي كه عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود، شخصي نزدش آمد و او مأمور حفر زمزم شد» ابن هشام، اين داستان را به ابن اسحاق تاريخ‏نگار، نسبت مي‏دهد كه گفت: «نخستين چيزي كه عبدالمطلب به وسيله آن حفر زمزم را آغاز نمود، چنانكه يزيد بن أبي حبيب مصري از مرثد بن عبداللّه‏ يزني، از عبداللّه‏ بن زرير غافقي، برايم روايت كرده است كه شنيد علي بن ابي طالب ـ ع ـ حديث زمزم را، آن هنگام كه عبدالمطلب به حفر آن مأموريت يافت نقل مي‏كند».
عبدالمطلب، داستان خواب خويش را چنين بازگو مي‏كند: «در حِجر5 خوابيده بودم كه شخصي نزدم آمد و گفت: «طيبه» را حفر كن. گفتم: طيبه چيست؟ سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم برگشتم و در آن خوابيدم، پيشم آمد و گفت: «بَرّة»6 را حفر نما.
گفتم: بَرّة7 چيست؟ و سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم آمدم و در بستر خوابيدم، نزدم آمد و گفت: «مضنونه»8 را حفر كن. و از نزدم رفت، فرادي آن روز به محل خواب آمده و در بستر آرميدم، نزدم آمد و گفت: «زمزم» را حفر كن.
گفتم: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهي نمي‏شود و آبش كاستي ندارد، حاجيان بي‏شماري را سيراب مي‏كند، و ميان «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم (كلاغي كه يك پاي آن سفيد است)9 و محل بيرون آمدن مورچه‏ها قرار دارد.
خواب عبدالمطلب اين چنين محل چاه زمزم را معين كرد و آن را ميان «فرث» و «دم» در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم در محل بيرون آمدن مورچه‏ها معرفي كرده است. امّا فرث (سرگين) و دم (خون)10 را مورخان اينگونه وصف كرده‏اند كه آب آن چاه، غذا و شفاي بيماري‏هاست. و كلاغ أعصم (بطور كنايه) اشاره به مطلبي است كه از رسول اكرم ـ صلی الله علیه و اله ـ رسيده است كه فرمود: «فرد سياه و لاغر كعبه را تخريب مي‏كند» و امّا محل بيرون آمدن مورچه‏ها، در آن نيز مشكلاتي وجود داشت.
و مناسب است كه بگوييم: زمزم، سرچشمه مكه است كه حاجيان بر آن وارد و آباداني از همه به سوي آن رومي‏آورد، و گندم و جو و ديگر حبوبات را به آنجا مي‏آوردند، آن سرزمين كشت و زراعت نمي‏شد و ده مورچه‏ها نيز كشت و زراعت نمي‏گرديد و حبوبات از همه جا بدين منطقه آورده مي‏شد.
اين روايت ابن هشام بود كه از راويان مورد اعتماد است، حديث اين خواب را، بسياري از تاريخ نگاران و نويسندگان قديم و جديد، تكرار كرده‏اند، برخي از تاريخ‏نگاران به اين خواب اشاره‏اي نكرده‏اند ازجمله مسعودي در كتابش (مروج‏الذهب) از آن غفلت ورزيده و به اين جمله كه: «چاه زمزم را حفر كرد» بسنده كرده است.اين چاه در دوران پادشاهي كي‏قباد، پر شده بود. از آن چاه دو مجسمه آهو از طلا كه برآن گوهر و مرواريد وجود داشت، و ديگر زيورآلات و هفت شمشير از قلع و هفت زره گشاد، يافت شد. عبدالمطلب از شمشيرها براي كعبه دري ساخت و يكي از آهوان را به عنوان ورقي زرين بر در نهاد و ديگري را در كعبه قرار داد.11
دكتر طه حسين اديب بزرگ، در كتاب خويش (علي هامش السيرة) خواب عبدالمطلب را در قالبي ادبي و بسيار جالب به تصوير كشيده است، وي سرگذشت آن هاتفي كه عبدالمطلب او را سه شب در خواب ديد و به او دستور حفر «طيبه» يا «بَرّة» و يا «مضنونه» را داد، بيان كرده است. عبدالمطلب پس از ديدن خواب، در حالتي از حيرت و اضطراب به سر مي‏برد تا آنجا كه با خود انديشيد، سرگذشت خويش را بر فردي كاهن (پيشگو) عرضه كند، اما بيم آن داشت كه كاهن به او گمان بد بورزد و ماجرا انتشار يافته و مورد تمسخر و استهزاي حرب بن اميه و كينه‏توزي او قرار گيرد، و جوانان مخزوم او را ريشخند نمايند. عبدالمطلب تصور مي‏كرد كه شايد اين هاتف شبحي مرده از مردگان قريش باشد كه قومش او را به فراموشي سپرده و به ديدارش نرفته‏اند و بدو نزديك نمي‏شوند. و يا اينكه شيطاني از شياطين باشد كه به انسان متمسك شده و آنان را تحت اطاعت و فرمان خود درمي‏آورند، و يا اينكه بيم دهنده‏اي از يكي از معبودهاست كه درخواست ذبح و قرباني دارد.
وي ترجيح داد كه حيرت و اضطراب خود را به عنوان مشورت، باهمسرش حبيبه سمراء در ميان گذارد، همسرش بدو گفت: كار را بر خود دشوار مگير و خويش را در بيم نيفكن و در ترسيدن، زياده روي نكن، ملاحظه كن اين خواب تا چه اندازه مردم را نزد ما در اين بيابان به رنج و زحمت انداخته است كه آنان جمع نشده و توجهي نكرده و اهميتي به آن ندادند.
مكه روز پر از عطا و بخششي را گذراند كه در آن غذا و آشاميدني فراوان بود، بت‏ها در آن روز خشنود گرديدند، آن روز عبدالمطلب خوشحال و خرسند به خوابگاه خويش رفت، هاتف ديگر بار آمد و گفت: «زمزم را حفر كن».
عبدالمطلب پريد: زمزم چيست؟
گفت: هرگز از آب تهي نمي‏شود و آبش كاستي ندارد، حاجيانِ بي‏شماري را سيراب مي‏كند، و آن چاه بين «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم قرار دارد. عبدالمطلب گفت: هم اكنون دريافتم.

تجديد حيات زمزم

خواب عبدالمطلب محلي را تعيين كرد كه اگر حفر مي‏شد، چاه زمزم پديدار مي‏گشت، چشمه‏اي كه در دوران جد بزرگش اسماعيل فرزند ابراهيم ـ علیهما السلام ـ جاري و روان بود، و مكه براي حيات مجدد خويش نياز شديد بدان داشت.
جايي را كه هاتف تعيين كرده بود، ميان دو بت به نامهاي «أساف» و «نائله» قرار داشت و عبدالمطلب مي‏بايست به نداي هاتف پاسخ مثبت دهد.
ابن هشام12 مي‏گويد: «عبدالمطلب براي كنكاش محل چاه زمزم بيرون رفت و براي اقدام به اين كار دشوار و بزرگ، كسي جز پسرش حارث با وي همراه نبود» وي مي‏گويد: «سبب آن اين بود كه در آن زمان فرزندي غير او نداشت».
ولي ما معتقد نيستيم كه اكتفا كردن او به اين جوان بدين سبب بوده كه وي فرزندي جز او نداشته است، در حالي كه او به كاري بسيار بزرگ رو مي‏آورد كه به تلاش فراوان نياز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسه‏ها، عبدالمطلب زمامدار مكه و رئيس قريش بود و قادر بود، ده‏ها، بلكه صدها تن از جوانان قريش يا مكه را براي كنكاش از چاه جدشان اسماعيل، گرد آورد، بويژه كه مشكل كم آبي، مشكلي همگاني بود كه به حيات همه آنان بستگي داشت.
چه بسا عبدالمطلب تصور مي‏كرد كه اين هاتف از قبيل خواب‏هاي آشفته و يا از شياطين ياوه‏سرا و از ارواح خبيثه است، و از اينكه مبادا در حيله و نيرنگي بيفتد، بيمناك گرديد، فكر كرد كه فقط او و پسرش در پي كاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت كه اگر مأيوس هم شدند، رازشان را نگه دارند كه دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگيرند.
عبدالمطلب اميد به موفقيت داشت و مطمئن بود كه به زودي چاه اجدادش را كه مردم مكه بدان نياز مبرم دارند، كشف خواهد كرد، و اين پيدايش و كشف داراي جار و جنجال بسيار و بانگ شادي در دل مكي‏ها خواهد بود. از اين رو آن مرد بزرگ تصميم گرفت كه فقط او و پسرش به اين عظمت و بزرگواري نائل آيند.
او و پسرش حارث، ابزاري كه براي حفر و برداشتن شن‏هاي انباشته شده نياز داشتند مانند: بيل و كلنگ و سبدي از ليف خرما، با خود برگرفتند و بيرون رفتند و بي‏درنگ آهنگ محلي كردند كه هافت تعيين كرده بود، (محل بيرون آمدن مورچه‏ها را يافتند) و كلاغ را ملاحظه كردند كه در آنجا ميان دو بت: أساف و نائله كه قريش براي آنها شتر قرباني مي‏كردند، منقار مي‏كوبد.
ليكن ماجرايي اتفاق افتاد كه تصور آن نمي‏رفت، برخي از قريش آن دو را ديدند كه ميان دو بت مقدس آنها مشغول كاويدن زمين هستند. آنان انگيزه واقعي عبدالمطلب و پسرش را براي كندن، نفهميدند، و چه بسا آن را هتك حرمت به اين دو بت تلقي كردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهيم كرد. تو ميان اين دو بت را كه ما بر ايشان شتر قرباني مي‏كنيم، حفر مي‏كني؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامي من باش تا من اين جا را حفر كنم. به خدا سوگند، آنچه را كه مأمور شده‏ام انجام خواهم داد.
آنها وقتي ديدند او در كاري كه آغاز كرده اصرار مي‏ورزد او را به خود واگذاشته و دست از وي برداشتند.
ابن هشام13 نقل مي‏كند: عبدالمطلب چندان حفر نكرده بود كه حلقه چاه قديم پديدار شد و او تكبير گفت، قريشيان دانستند كه عبدالمطلب راست گفته است. وي به حفر چاه ادامه داد و به چيزهايي دست يافت كه انتظار آن را نداشت، وي دو آهو از طلا و شمشير و زره‏هايي گرانبها يافت. اين اشياء قيمتي از مضاض جرهمي بود كه قبل از فراري شدن از برابر دشمنانش به سمت يمن، آنها را در چاه زمزم پنهان كرده بود. چون توان بردن آن اشياء را به تبعيدگاه خود، نداشت. و سپس توده‏هاي شن، در طول ساليان دراز، اين ذخاير را از چشم و دسترسي مردم، نهان ساخت.
ولي دست يابي عبدالمطلب به اين اشياء گرانبها، برايش مشكلاتي را ببار آورد كه تصور آن نمي‏رفت، قريشيان در آنچه كه او يافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در اين اشيائي كه يافته‏اي سهمي داريم و با تو شريك هستيم. وي گفت: نه، اما بياييد بگونه‏اي عادلانه رفتار كنيم. جام‏هايي را براي اين اشياء قرار مي‏دهيم و سپس قرعه مي‏زنيم. گفتند: چگونه اين كار را انجام مي‏دهي؟ گفت: به نام كعبه دو جام و براي شما دو جام قرار مي‏دهم. كسي كه جامهايش برنده چيزي شد، از آنِ خودش باشد. و كسي كه جام‏هايش برنده نشد، چيزي به او تعلق نمي‏گيرد. گفتند: به عدالت سخن گفتي. عبدالمطلب به نام كعبه، دو جام زرد رنگ و براي خود دو جام سياه و براي قريش دو جام سفيد قرار داد و سپس جامها را به مسؤول آنها سپردند كه در نزد هُبل قرعه بزند ـ هُبل بتي در داخل كعبه بود و از بزرگترين بت‏هاي آنان به شمار مي‏رفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نيايش كرد ـ مسؤول جام‏ها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، كه قرعه جام‏هاي زرد كه به نام كعبه بود به آهوان طلا، و جام سياه كه از آن عبدالمطلب بود به شمشيرها و زره‏ها، و جام‏هاي قريش بي‏بهره ماندند ـ عبدالمطلب با شمشيرها دري براي كعبه ساخت و دو آهوي طلايي را در آن تعبيه كرد.
ابن هشام،14 روايت ديگري نيز پيرامون موضع قريشيان در دست‏يابي به اين ذخاير طلايي در چاه زمزم، نقل مي‏كند و مي‏گويد: قريشيان خواستند در اشياء گرانبهايي كه عبدالمطلب به آنها دست يافته بود با او شريك گردند، به او گفتند: اي عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعيل است و ما در آن سهمي داريم، ما را با خود در آن شريك گردان، گفت: من اين كار را نخواهم كرد. اين قضيه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گرديده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار كن، ما تو را رها نمي‏كنيم تا در ارتباط با اين اشياء با تو نزاع و كشمكش نماييم، وي گفت: ميان من و خودتان شخصي را قرار دهيد كه نزد او با شما به محاكمه بپردازم. گفتند: زن كاهن (پيشگوي) بني‏سعد، عبدالمطلب پيشنهاد آنها را پذيرفت. آن زن در مرتفعات سرزمين شام مي‏زيست.
عبدالمطلب و چند تن از قبيله پدري خود، از بني عبد مناف و كارواني كه از هر قبيله يك نفر مركب شده بود، بيرون رفتند تا به بخشي از بيانهاي بين حجاز و شام رسيدند، آب آشاميدني عبدالمطلب و يارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا كه يقين حاصل كردند از تشنگي جان خواهند داد، آنها از ديگر قبايل قريش كه آنان را همراهي مي‏كردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذيرفتند و گفتند: ما اكنون در بيابان هستيم، مي‏ترسيم آنچه كه بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود.
وقتي عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه كرد، و از سويي بر جان خود و يارانش بيمناك بود: گفت: به نظر شما چه كنيم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستيم هر دستوري مي‏خواهي بده. او گفت: نظر من اين است كه هر يك از شما براي خود گودالي (قبري) حفر كند. زيرا هنوز توان كار داريد، و هرگاه يكي از شما از دنيا رفت يارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رويش را بپوشانند تا اينكه در آخر يك نفر از شما باقي باشد؛ زيرا از بين رفتن يك تن آسانتر از نابودي يك كاروان است، گفتند: بسيار خوب به آنچه گفتي عمل مي‏كنيم، و هر يك بپاخاسته گودالي (قبري) براي خويش حفر كردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگي نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به يارانش كرد و گفت: به خدا سوگند، اينگونه خود را به كام مرگ انداختن و گردش نكردن در روي زمين و دست نيافتن به چيزي براي نجات خود، كمال عجز و ناتواني است، شايد خداوند در بعضي جاها آب روزي ما گرداند، اينك كوچ كنيد.
عبدالمطلب و يارانش آماده حركت شدند، افرادي از قبايل قريش كه با آنان بودند، نظاره‏گر بودند كه آنان چه خواهند كرد، عبدالمطلب به سمت مركب خويش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه كه مركب، وي را به حركت درآورد، از زير سُمّ آن چشمه آبِ گوارايي جوشيد، عبدالمطلب تكبير گفت و يارانش نيز تكبير گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشيد و يارانش نيز آب نوشيدند و آب‏گيري كردند تا آنجا كه همه ظرفهايي كه با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قريشيان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بياييد، خداوند ما را سيراب ساخت، بنوشيد و آب برگيريد، قريشيان به آب روي آورده و از آن نوشيدند و بي‏درنگ به عبدالمطلب گفتند: اي عبدالمطلب! به خدا سوگند ميان ما و تو داوري شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستيزه‏جويي نخواهيم كرد، آنكس كه تو را در اين بيابان آب نوشانيد، همان است كه تو را از زمزم نوشانيد، تو همچنان بزرگوارانه به ميقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مكه بازگشت و ازتصميم كاهن (پيشگو) بي‏نياز گرديدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعيل را به خود واگذاشتند.
ابن هشام15 از نتايج كشف چاه زمزم سخن به ميان آورده و مي‏گويد: «آب زمزم، چاه‏هايي را كه قبلاً حاجيان از آن سقايت مي‏شدند پوشاند و محو كرد و از آنجائي كه محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اينكه آن چاه اسماعيل پسر ابراهيم بوده و سقايت و خدماتي كه براي مردم ارائه شده، متوجه آن گرديدند. بني عبد مناف يك خاندان بودند و برخي از آنان بر بعضي ديگر داراي شرافت و برتري بودند».
عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگي را گذراند، و حوادثي را كه بر آن گذشته بود، يادآور مي‏شد، او ياد مي‏آورد كه چگونه تنها با فرزندش از كندن چاه رنج مي‏برد و آن خاطره برايش پيوسته تازه بود. و يادمي‏آورد موضع قريشيان را، آنگاه كه گستاخانه از او خواستند كه در اشياء گرانبهايي كه يافته است با او شريك شوند، و اين هنگامي بود كه عبدالمطلب احساس ضعيفي و كمبود فرزند نمود، در دورن او ميل و رغبت تازه‏اي براي داشتن فرزندان بيشتر، پديد آمد. از اين رو نزد عمر بن عائذ مخزومي رفت و از دخترش فاطمه خواستگاري كرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزنداني را كه او مي‏خواست به وي عنايت فرمود.
از آن زمان كه خداي سبحان فرزنداني چون: حارث، زبير، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبداللّه‏، و دختراني چون: صفيّه، برّة، عاتكه، ام‏حكيم، أصيحه و أروي بدو عنايت كرد، خاندان عبدالمطلب گسترش يافت. عبدالمطلب آرزو كرده بود كه اگر خداوند به او ده پسر عنايت كند، يكي از آنها را در كنار كعبه براي تقرّب به خدا، قرباني كند.

پي نوشت ها:

1 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 111 .
2 ـ معجم‏البلدان، ج 10 ، ص 149 .
3 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 148 ـ 150 .
4 ـ معجم‏البلدان، ج 10 ، ص 148 ـ 149 .
5 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 142 .
6 ـ حياط و آستان كعبه.
7 ـ به زمزم «طيبه» گفته شده؛ زيرا آن ويژه مردان و زنان پاك‏سرشت از فرزندان ابراهيم ـ ع ـ است.
8 ـ چون زمزم بر شايستگان جاري مي‏گردد. زيرا غير مؤمن از آن محروم هستند.
9 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143. كافي، ج 4، ص 219 . (در محل زمزم سنگي بوده كه مورچه‏ها از آن بيرون مي‏آمده‏اند و هر روز كلاغ أعصم آنها را شكار مي‏كرده است).
10 ـ شايد عبارت فرث و دم كنايه از آيه شريفه «و نسقيكم مما في بطونه من بين فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربين» «ما شما را از شيري كه در شكم او ميان سرگين و خون است و براي نوشندگان خالص و گوار است، سيراب مي‏كنيم». نحل آيه 66.
11 ـ مروج الذهب، ج 2 ، ص 127 .
12 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 143 .
13 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 146 .
14 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 144 .
15 ـ سيره ابن هشام، ج 1 ، ص 150 .





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط