برگردان: علی بختیاری زاده
حدود هزار و چهارصد سال است که جوامع خاورمیانهای و اسلامی بر پایهی نهادهای خانوادگی، قبیلهای، مذهبی، و سیاسی پدید آمده در هزارهی سوم قبل از میلاد (در شهرهای کهن بین النهرین) قرار دارند. این نهادها در پیش از ظهور اسلام پایه و اساس جوامع خاورمیانهای را تشکیل میدادند و پس از ظهور اسلام نیز به عنوان قالبی برای تشکیل جوامع خاورمیانهای اسلامی مورد استفاده قرار گرفتند. هزار و چهارصد سال پیش فردی به نام محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه ظهور کرد و با آوردن دین جدیدی روح تازهای را در جوامع خاورمیانهای دمید. دین اسلام به سرعت در بین جوامع قبیلهای شبه جزیره گسترش یافت و پس از فتح خاورمیانه توسط اعراب به جزء جدایی ناپذیر نهادهای سیاسی (مثل دستگاه خلافت و نظامهای پادشاهی)، جوامع مذهبی اسلامی (مثل مکاتب فقهی اهل تسنن، انجمنهای صوفیگری، و فرقههای شیعی) و فرهنگ تودهها تبدیل شد. به دنبال نهادینه شدن این دین تمدن جدیدی به نام تمدن اسلامی پا به عرصهی وجود گذاشت.
دین اسلام-چه اسلام علما، چه اسلام متکلمان، و چه اسلام عرفا-پایه و اساس مذهبی این تمدن جدید را تشکیل میدهد. این دین ارائه کنندهی مفاهیم جدیدی دربارهی جهان، قوانین اخلاقی، اصول حقوقی، آئینهای عبادی و رویکردهای عرفانی میباشد. اسلام خود به چندین شاخه و فرقهی مختلف تقسیم میشود. صوفیهای سنی مذهب از زندگی معنوی و اخلاقی در جهان حمایت مینمایند. شیعیان امامهای خود را چراغ هدایت و ریسمان نجات میبینند. مسلمانان عادی مردان مقدس را واسطهی خیر میدانند و با تکریم و تقدیس آنها سعی میکنند از رحمت خدا برخوردار شوند. فلاسفهی اشراق نیز در نظر دارند تا با تکیه بر مفاهیم عقلانی و معنوی از واقعیات دنیوی فرار کنند.
اسلام به وسیلهی قبایل فاتح، بازرگانان، و صوفیان خانه به دوش به خارج از خاورمیانه انتقال یافت. بدین ترتیب تدریجاً جوامع اسلامی کوچک و بزرگی در آسیای مرکزی، هند، آسیای جنوب شرقی، ترکیه، بالکان، آفریقای شالی، آفریقای غربی، و دیگر مناطق تشکیل گردیدند. این جوامع آمیزهای از تمدنهای قبل از اسلام با ابعاد جهانی تمدن اسلامی بودند. تا قرن هفدهم کلیهی جوامع اسلامی در سراسر آسیا، آفریقا، و اروپای شرقی کاملاً نهادینه گردیدند. اسلام وجه مشترک این جوامع را تشکیل میداد.
البته جوامع اسلامی دورهی پیشامدرنیسم فقط و فقط برپایهی اسلام قرار نداشتند. هریک از این جوامع دارای هویت فرهنگی، نظام اقتصادی، نهادهای اجتماعی، و نهادهای سیاسی بودند که با مفاهیم غیراسلامی تعریف میشدند. در اقتصادهای این جوامع بجز مفاهیم برابری خواهانهی اسلامی مثل نیکوکاری، عدالت و مخالفت با رباخواری هیچ اثر دیگری از اسلام دیده نمیشد. نهادهای نظامی و بوروکراتیک، نظامهای اخذ مالیات، و مبانی فرهنگی جوامع مذکور همواره دارای ابعادی غیراسلامی بودند. نهادهای اجتماعی و هویتهای قومی نیز اغلب ماهیتی غیراسلامی داشتند. فرهنگهای رایج در این جوامع نیز آمیزهای از مفاهیم و سمبولهای اسلامی و مفاهیم و نمادهای غیراسلامی بودند. با این حال اسلام همواره یکی از ابعاد مهم جوامع مذکور را تشکیل میداد.
ویژگیهای نهادها و فرهنگهای جوامع اسلامی در دورهی پیشامدرنیسم
یکی از مشخصههای اصلی جوامع اسلامی دورهی پیشامدرنیسم ساختار خاص دولت و تشکیلات مذهبی آنها میباشد. اغلب مسلمانان معتقدند دین و حکومت به هم مرتبط هستند و اسلام علاوه بر مسائل فردی دربارهی مسائل اجتماعی و سیاسی نیز دستوراتی داد. مبنای استدلالی این اعتقاد زندگی ییامبر و خلفای نخستین میباشد. پیامبر و خلفای نخستین در آنِ واحد حاکم امور دنیوی و مذهبی مردم بودند. آنها هم رهبری مردم در جنگها را برعهده داشتند و هم هدایتگر آنان به سمت رعایت اصول اخلاقی بودند. اعتقاد مذکور منجر به ظهور جنبشهای اصلاح طلبانه، خلافت خواهانه، و احیا طلبانهی متعددی در سراسر دورهی پیشامدرنیسم گردید. این جنبشها که اغلب توسط جوامع قبیلهای انجام گرفتند باعث پدید آمدن امپراتوریهای جدیدی مثل فاطمیان، مرادیان و مهادیان در شمال آفریقا، صفویان در ایران، و غیره گردیدند. در قرون هجدهم و نوزدهم نیز جنبشهای اصلاح طلبانهی دیگری از این نوع پا به عرصهی وجود گذاشتند که جنبش سوکوتو در نیجریه و جنبش مهدیون در سودان از آن جمله بودند. در دوران معاصر نیز جنبشهایی از این نوع دیده میشوند.البته در اکثر جوامع اسلامی دورهی پیشامدرنیسم دین از سیاست جدا بود (در دوران معاصر نیز این چنین است). نهادهای حکومتی و مذهبی در این جوامع هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند. تا قرن هشتم خلافت کاملاً به یک رژیم سیاسی غیردینی تبدیل شده بود. مردمان مسلمان تا این زمان در قالب تشکلهایی که بر پایهی مفاهیم مذهبی و تحت رهبری نخبگان دینی قرار داشتند سازماندهی گردیده بودند. مکاتب فقهی، جنبشهای اصلاح طلب، خانوادههای صوفیگری، انجمنهای صوفیگری (1)، گروههای مرقدنشین، فرقههای شیعی، و انجمنهای قومی از جملهی این تشکلها بودند. گروههای مذکور که فارغ از کنترل رژیمهای حاکم بودند نسبت به حفظ همبستگی مسلمانان، گسترش آموزش، ترویج شریعت، رعایت اصول اخلاقی، و حفظ نمادهای اجتماعی اسلام توجه خاصی داشتند. به هرحال وجود افتراق بین نهادهای حکومتی و انجمنهای مذهبی یکی از مشخصههای بارز اواخر خلافت عباسیان و امپراتوریهای سلجوقیان، ممالیک، صفویان، مغولان کبیر و دیگر رژیمهای اسلامی دورهی پیشامدرنیسم بوده است.
علی رغم وجود شکاف فاحش بین نهادهای حکومتی و انجمنهای مذهبی جدایی و افتراق محسوسی بین فرهنگهای حکومتی و فرهنگهای مذهبی وجود نداشت. حکومتهای اسلامی این دوره با وجود این که به عنوان حکومتهای دنیوی تلقی میشدند دارای صبغهی مذهبی بودند و فعالیتهایی را در جهت حمایت از مذهب انجام میدادند. این حکومتها به عنوان واسطهی بین خدا و مردم محسوب میشدند و لذا در نزد مردم از تقدس و احترام خاصی برخوردار بودند.
نهادهای مذهبی اسلامی در دورهی پیشامدرنیسم علاوه بر انجام فعالیتهای مذهبی در سیاست نیز دخالت میکردند. رهبران مذهبی این دوره با وجود این که تمایلی به فعالیتهای سیاسی نداشتند اما از سوی دیگر نمیتوانستند نسبت به نظم سیاسی موجود بی تفاوت باشند. آنها معتقد بودند برای پیاده شدن کامل اسلام در سطح جامعه نیاز به وجود حکومتی اسلامی میباشد.
در برخی از جوامع اسلام دورهی پیشامدرنیسم مثل امپراتوریهای صفویان و عثمانیان نهادهای قضایی، آموزشی، و اجتماعی اسلامی مستقیماً تحت کنترل یا سازماندهی حکومت قرار داشتند. امپراتوریهای صفویان و عثمانیان از حمایتهای شدید علما برخوردار بودند. نهادهای مذهبی اسلامی در این امپراتوریها جزء جدایی ناپذیر حکومت محسوب میشدند (البته نخبگان مذهبی در ایران نهایتاً توانستند خود را از کنترل حکومت خارج کنند و به استقلال عمل دست یابند). در جوامع اسلامی دیگر مثل امپراتوری مغولان کبیر و پادشاهی ماتارام نهادهای مذهبی اسلامی تا حدّ زیادی فارغ از کنترل حکومت بودند و اغلب از سیاستهای دولت و فرهنگ حکومتی انتقاد میکردند.
در دورهی پیشامدرنیسم دو تعریف مختلف از جامعهی اسلامی وجود داشت. یکی «جامعهی اسلامی خلافتی» بود که در آن سیاست و مذهب دو عنصرغیرقابل تفکیک از یکدیگر تلقی میشدند. دیگری «جامعهی اسلامی سلطنتی» بود که در رأس آن فردی به نام سلطان قرار داشت و نهادهای مذهبی اسلامی در آن حالت نیمه مستقل داشتند. در جوامع اسلامی سلطنتی نهادهای حکومتی و مذهبی از یکدیگر جدا بودند. روابط بین رژیمهای حکومتی و مردمان مسلمان در این جوامع متغیر بود. مردمان مسلمان گاهی مطیع سلاطین حاکم بودند و گاهی نیز از اطاعت این افراد سرباز میزدند. آنها گاهی حکومتهای سلطنتی را از نظر مذهبی مشروع تلقی میکردند و گاهی این حکومتها را نامشروع میخواندند. در اغلب موارد، مردمان مسلمان دورهی پیشامدرنیسم نسبت به رژیمهای سیاسی بی اعتنا بودند. آنها غالباً سعی میکردند از دخالت در امور سیاسی خودداری نمایند و تنها به امور مذهبی بپردازند. البته آنها با وجود پذیرش وضع موجود همواره آرزوی بازگشت به روزهای نخستین خلافت اسلامی و برقراری عدالت در جامعه را داشتند. خلاصه این که در دورهی پیشامدرنیسم تعریف واحد و مشخصی از حکومت و جامعهی اسلامی وجود نداشت و روابط بین حکومت و مردم متغیر بود.
به دنبال ظهور دورهی مدرنیسم و بروز تحوّلات مهمی در قرن نوزدهم تدریجاً تعاریف پیشامدرنیستی در خصوص حکومت و جامعهی اسلامی از میان رفتند و نخبگان سیاسی و مذهبی مسلمان تحت تأثیر تسلّط سیاسی و اقتصادی اروپاییان بر جهان، تعاریف جدیدی را در خصوص حکومت و جامعهی اسلامی ارائه کردند. نخبگان سیاسی مسلمان ابتدا ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی را اتخاذ کردند و پس از مدتی به ملی گرایی سکولاریا سوسیالیسم روی آودند. البته تعاریف سکولاری یا غربی در خصوص جامعه و حکومت با تعاریف سنتی مسلمانان تفاوت فاحشی نداشتند. در واقع نخبگان سیاسی مسلمان فاصلهی چندانی از تعاریف سنی خود دربارهی حکومت نگرفتند. آنها علی رغم اتخاذ ایدوئولوژیها و الگوهای سیاسی غربی فرهنگ سیاسی سنتی خود را حفظ نمودند.
علاوه بر نخبگان سیاسی نخبگان مذهبی نیز در برابر فروپاشی حکومتهای اسلامی و برقراری سلطهی اروپاییان بر جهان اسلام واکنشهایی را از خود نشان دادند. اتخاذ مدرنیسم اسلامی مهمترین واکنش نخبگان مذهبی بود. این ایدوئولوژی به دلایل مختلف در مناطق متعددی از جهان اسلام مورد توجه واقع شد. به طورکلی جوامع قبیلهای و روستایی اصلاح طلبی را ابزار مناسبی برای پیشبرد اهداف خود دیدند و از آن در جهت افزایش استقلال خود از حکومتها به نحو احسن بهره بردند.
جنبشهای اصلاح طلب در خصوص فعالیتهای سیاسی موضع واحدی نداشت. برخی از این جنبشها نسبت به انجام فعالیتهای سیاسی تمایلی نداشتند و بیشتر در زمینهی امور مذهبی و آموزشی فعالیت مینمودند؛ طبقات متوسط تاجرپیشه و جنبشهایی مثل دئوباند، تنظیم، تبلیغ، و محمّدیه دارای چنین گرایشی بودند. اما گروهی دیگر از جنبشهای اصلاح طلب در جهت تشکیل یک جامعهی کامل اسلامی و یک حکومت کاملاً اسلامی تلاش میکردند. آنها انجام اصلاحات مذهبی را مقدمهای برای نیل به این هدف معرفی مینمودند؛ گروههای قبیلهای و جنبشهای ضداستعماری مثل سنوسیه و جهادهای آفریقای غربی چنین جهت گیری داشتند.
ملت ها، ملی گرایی، و اسلام
جوامع مدرن اسلامی حاصل مبارزات ضداستعماری مسلمانان و کشمکشهای موجود بین نخبگان مسلمان میباشند. این مبارزات و کشمکشها در اکثر کشورهای اسلامی منجر به پدید آمدن جوامعی سه پاره شدهاند: یک رژیم سکولار، تعدادی تشکل مذهبی غیرسیاسی، و چند جنبش مخالف که درپی ایجاد یک حکومت و جامعهی اسلامی یکپارچه میباشند.درحال حاضر تثبیت حکومتهای ملی مهمترین و پرطرفدارترین گرایش در مناطق اسلامی میباشد. برخی از این حکومتها بعد از جنگ جهانی اول و اکثر آنها بعد از جنگ جهانی دوم پدید آمدند. برخی از آنها فرزند رژیمهای قدرتمندی مثل امپراتوری عثمانیان، پادشاهی ایران، و سلطانشینهای تونس، مراکش، و مصر میباشند؛ برخی حاصل تشکیل هویتهای سرزمینی جدید در سوریه، عراق، اردن، اندونزی، مالزی، نیجریه و سنگال هستند (استعمارگران در این مناطق مقاومتهای فئودالها، قبایل، و روحانیون محلی را سرکوب کردند و هویتهای سرزمینی تازهای را پدید آوردند). در چین و شوروی جوامع مسلمان جذب امپراتوریهای غیراسلامی این مناطق شدند. درحال حاضر دولتهای مدرن سوریه، عراق، مصر، اردن، الجزایر، پاکستان، اندونزی، نیجریه، سودان، لیبی، و بسیاری از دولتهای کوچک آفریقایی تحت کنترل نخبگان نظامی قرار دارند. تقریباً در همهی این موارد حکومت مرکزی سعی میکند توسعهی اقتصادی کشور را در جهتی سوق دهد که باعث افزایش قدرت نخبگان حاکم شود. اکنون در عراق، سوریه و الجزایر شاهد نظام سرمایه داری دولتی و در مصر و مالزی شاهد نظام سوسیالیسم دولتی میباشیم. حکومتهای الجزایر، لیبی، عراق، عربستان سعودی، اندونزی، مالزی، نیجریه، و دولتهای حوزهی خلیج فارس در حال حاضر از حمایت درآمدهای سرشار نفتی برخوردار میباشند.
در حال حاضر نخبگان حاکم در اکثر کشورهای اسلامی به سکولاریسم و آرمانهای سکولاریستی تمایل دارند. بجز دولتهای عربستان سعودی، مراکش، ایران، و پاکستان دیگر دولتهای اسلامی تا حدّ زیادی از اسلام و آرمانهای اسلامی دور شدهاند. اسلام دیگر از نقش محسوسی در تعیین هویت و مشروعیت بخشی به این دولتها برخوردار نمیباشد. برخی از دولتهای اسلامی سعی کردهاند تا مسلمانان و فعالیتهای آنها را شدیداً تحت کنترل خود درآورند. در مصر، اندونزی، تانزانیا، و اتحادیهی شوروی بسیاری از نخبگان مسلمان دارای مشاغل اداری میباشند؛ نخبگان حاکم از این افراد به عنوان ابزارهایی برای حفظ کنترل خود بر مسلمانان استفاده میکنند. در شرایط کنونی تقریباً در همهی کشورهای اسلامی فعالیتهای آموزشی و قضایی از دست علما خارج گردیدهاند و در اختیار دولت یا بخش خصوصی قرار گرفتهاند. صوفیگری نیز که روزی به عنوان محور اتحاد مردمان قبیلهای برای نیل به اهداف سیاسی عمل میکرد یا از بین رفته است و یا به انجام فعالیتهای صرفاً مذهبی روی آورده است. در اثر متمرکز شدن قدرت دولتها نیز کلیهی جوامع قبیلهای در ترکیه، ایران، آسیای مرکزی، مصر، سوریه، الجزایر، و دیگر مناطق اسلامی از بین رفتهاند و یا غیرفعال گردیدهاند.
به دنبال متحوّل شدن روابط دولت و جامعه، برای نخستین بار مشروعیت رژیمهای اسلامی برپایهی مفاهیم ملی گرایانه، سوسیالیستی و لیبرالی قرارگرفت. این امر توسط رهبران جنبشهای استقلال طلب انجام پذیرفت. آنها که سلطهی استثماری را تجربه کرده بودند و با دشمنی سرسختانهی نخبگان فئودال و مذهبی مواجه بودند درصدد برآمدند جوامع مدرنی را پدید بیاورند که برخلاف جوامع سنتی برپایهی مفاهیم ملی گرایانه و قومی قرار داشته باشند (جوامع سنتی برپایهی مفاهیم مذهبی و سلطنتی قرار داشتند). کاهش نفوذ روحانیون و علما در جامعه یکی دیگر از محرکهایی بود که نخبگان سیاسی را به اتخاذ و ترویج ایدوئولوژی ملی گرایانه واداشت. آنها سعی کردند تا با قرار دادن امور حکومتی برپایهی اصول سکولاری و ترویج مفاهیم فرهنگی سکولاریسم جوامع خود را بیش از پیش از نفوذ روحانیون و علما برهانند. لازم به ذکر است که میتوان نشانههایی از ملی گرایی، سوسیالیسم، و لیبرالیسم را در جوامع اسلامی دورهی پیشامدرنیسم مشاهده کرد. مشروعیت رژیمهای مسلمان در دوران پیشامدرنیسم همه برپایهی ترکیبی از مفاهیم اسلامی و غیراسلامی، و مذهبی و غیرمذهبی قرار داشت.
هویت تودههای مسلمان نیز در دوران مدرن بر پایهی مفاهیم ملی گرایانه قرار گرفت. در هریک از جوامع اسلامی دوران پیشامدرنیسم هویتهای سیاسی و اجتماعی متعددی وجود داشتند. هر فردی در درون این جوامع در آنِ واحد به نخبگان حاکم وفادار بود؛ دارای پیوندهای خانوادگی، قبیلهای یا روستایی بود؛ و همچنین از هویتی اسلامی برخوردار بود. تعصبات قومی و زبانی در جوامع مذکور نمود چندانی نداشت. اما در دوران مدرن مسائل قومی و زبانی از جایگاه خاصی در بین مردم برخوردار هستند. هویتهای ملی ترکی، عربی، ایرانی، مالهای، ازبکی، تاجیکی، قزاقی، بنگالی، پشتونی و غیره عمدتاً برپایهی ترکیبی از نمادها و مفاهیم قومی، خانوادگی و زبانی قرار دارند.
عوامل و دلایل متعددی در ظهور و گسترش ملی گرایی در جوامع اسلامی دخیل بودهاند. این پدیده ابتدا در بین نخبگان تحصیل کرده درغرب رواج پیدا کرد و سپس مورد توجه تودههایی قرارگرفت که ساختارهای مذهبی و قبیلهای آنها درهم ریخته شده بود. بسیاری از هویتهای ملی در جوامع اسلامی به دنبال مبارزات استقلال طلبانه پدید آمدهاند. برای مثال ملی گرایی عربی در مخالفت با امپراتوری عثمانی و سلطهی بریتانیا و فرانسه پابه عرصهی وجودگذاشت. دولتهای ملی مسلمان نیز از نقش مهمی در گسترش ملی گرایی و ظهور هویتهای ملی برخوردار بودهاند. هویتهای تونسی، مصری، الجزایری، بنگالی، اندونزیایی، ازبکی، قزاقی، و تاجیکی همه در اثر سیاستها و اقدامات دولتی پدید آمدهاند.
با این حال همهی هویتهای ملی موجود در جهان اسلام دارای شالودهای از اسلام و اصول اسلامی میباشند. اسلام پایه و اساس ملیتهای ترکی، عربی، مالهای و دیگر ملیتهای مسلمان را تشکیل میدهد. به طور کلی از نیمهی دوم قرن بیستم به بعد توجه مسلمانان به هویت اسلامی خود بیشتر شده است. برای مثال بعد از جنگ 1967 مسلمانان مصری بیش از پیش در جهت تقویت بُعد اسلامی هویت خود فعالیت کردند. نخبگان ماله نیز در سالهای اخیر سعی کردهاند تا اسلام را در جامعهی خود احیا کنند و حضور آن را در سطح جامعه تقویت کنند.
اصلاح طلبی اسلامی نیز با تأکید بر وفاداری نسبت به اصول اسلامی نقش مهمی در ظهور جنبشهای سیاسی ملی به ویژه در شمال آفریقا داشته است. ایدوئولوژی مذکور با کاستن از توجه مسلمانان نسبت به پیوندهای فرقهای خود و ترویج اصول واحد اسلامی در بین آنها اساس ظهور نهضتهای همگانی ملی در مناطق مختلف جهان اسلام را پدید آورده است.
فرآیند سکولاریزه شدن دولتهای اسلامی تأثیر دوگانهای در جهان اسلام داشته است. این فرآیند از یک سو باعث گرایش تشکلهای مذهبی اسلامی به سمت فعالیتهای صرفاً مذهبی شده است و از سوی دیگر (به ویژه در آفریقای غربی، مصر، اندونزی، و مالزی) منجر به پدید آمدن انجمنهای مذهبی-مدرن جدیدی شده است که در جهت گسترش آئینهای عبادی جمعی، فعالیتهای خیریهای، و فعالیتهای آموزشی در جوامع خود تلاش میکنند. این انجمنهای مدرن عمدتاً مستقل هستند و برخی از آنها نیز با جنبشهای بزرگتری مثل تیجانیه در آفریقای غربی، اخوان المسلمین در مصر، یا محمدیه در اندونزی مرتبط میباشند. انجمنهای مذکور شدیداً مورد توجه دانشجویان، دانش آموزان، روشنفکران، تکنسینها، متخصصان، و بازرگانان جوامع خود قرار دارند.
بسیاری از انجمنهای مدرن اسلامی اصلاح طلب هستند و از نقش مهمی در سازگاری مردمان مسلمان با دولتها و اقتصادهای ملی برخوردار میباشند. آنها بر لزوم اطاعت مردم از دولتهای ملی و تلاش جهت بازسازی جهان براساس اصول اسلامی تأکید میکنند. اصلاح طلبان مسلمان همچنین در جهت محو علایق قبیلهای، منطقهای و فرقهای مردم و برقراری پیوندهای ملی بین اقشار و گروههای مختلف فعالیت مینمایند. آنها خواهان برقراری مساوات و گسترش آموزشی در سطح جهان میباشند. جنبشهای اصلاح طلب اسلامی در عصر مدرن به طور کلّی حاصل سکولاریزه شدن جوامع اسلامی و ظهور نظامهای اجتماعی بسیار پیحیده در این جوامع میباشند.
اصلاح طلبی اسلامی اگرچه بیشتر جهت گیری دنیوی و مادی دارد اما نمیتوان آن را شبیه پروتستانیسم دانست. بنیان نظری پروتستانیسم رادیکال-انسانها ذاتاً شرور هستند- به هیچ وجه مورد قبول جنبشهای اصلاح طلب اسلامی نمیباشد. در جوامع اسلامی این نظر که انسانها ذاتاً تندرو هستند جایگاه چندانی ندارد. به علاوه جنبشهای اصلاح طلب در این جوامع لزوماً از گسترش عقلانیت در سطح جامعه حمایت نمیکنند و دارای اهداف سیاسی و اقتصادی صرف نمیباشند.
در جوامع شدیداً سکولاریزهی اسلامی تمایلات شدیدی برای فردی کردن اسلام و تضعیف بُعد اجتماعی آن وجود دارد. در این جوامع روز به روز از نقش اسلام در زندگی اجتماعی مردم کاسته میشود و این دین بیش از پیش به حوزهی اخلاقیات و معنویات رانده میشود. در حال حاضر در جوامع سکولاری مثل اندونزی، ترکیه و اتحادیهی شوروی اسلام کاملاً بُعد سیاسی خود را از دست داده است و تقریباً به طورکامل به دینی فردی تبدیل شده است. حتی در بعضی از جوامع اسلامی دین اسلام با از دست دادن ماهیت مذهبی خود به گرایشات ملی در این جوامع تبدیل شده است. در جوامع مذکور مردم اسماً مسلمان هستند و هیچ توجهی به اجرای فرامین و دستورات اسلامی ندارند. خلاصه این که نابودی نهادهای سیاسی و جمعی اسلامی و فردی شدن دین اسلام مکی از نتاج حاصل از سکولاریزه شدن دولتهای اسلامی بوده است.
در عین حال سکولاریزه شدن دولتهای اسلامی همچنین منجر به پدید آمدن تمایلات و گرایشات تازهای برای احیای بُعد سیاسی اسلام شده است. در حال حاضر بسیاری از کشورهای اسلامی شاهد حضور جنبشهای اصلاح طلبی در درون خود هستند که اسلام را برنامهی جامعی برای زندگی در دنیای مدرن و امروزی معرفی میکنند و خواستار تشکیل حکومتهای واقعی اسلامی برای اجرای دستورات دین اسلام میباشند. اخوان المسلمین مصر، جماعت اسلامی پاکستان، و انجمنهای اصلاح طلب نیجریه، مالزی، و اندونزی از این جمله میباشند. این جنبشها (که با ملی گرایی، سرمایه داری، و سوسیالیسم ابراز مخالفت میکنند) درصدد تشکیل جوامع اسلامی کاملی هستند که کلیهی دستورات فردی و اجتماعی اسلام در آنها رعایت شود. از نظر جنبشهای نواسلامی اسلام یک برنامهی کامل و جامع برای زندگی است و هم صلاح فرد را در نظر گرفته است و هم صلاح اجتماع را. آنها با هدف مناسب جلوه دادن اسلام برای ادارهی جوامع مدرن و امروزی تفاسیر جدیدی از آیات قرآنی درخصوص مسایل مهم فردی و اجتماعی-مثل حقوق زنان، آموزش، اقتصاد، نظام اجتماعی، و حکومت-ارائه داده اند. در واقع دلسردی از سکولاریسم و تمایل برای حفظ ارزشهای بومی منجر به انجام تلاش هایی برای ارائهی تعریفی پسامدرنیستی از جامعهی اسلامی شده است.
آرمانهای خیالپردازانهی جنبشهای نواسلامی یادآور آرمان خلافت اسلامی میباشد اما این جنبشها اساساً برپایهی انطباق و سازگاری مفاهیم اسلامی با شرایط مدرن و امروزی قرار دارند. جنبشهای مذکور از ماهیت فقهی، کلامی، و عرفانی چندانی برخوردار نمیباشند. این جنبشها با وجود این که ممکن است از گرایشات اصلاح طلبانهی پیشین نشأت گرفته باشند اما تحت رهبری افرادی غیرعالم و غیرصوفی مثل حسن البنا (اخوان المسلمین) قرار دارند. جنبشهای نواسلامی برخلاف جنبشهای اسلامی پیشین برپایهی مکاتب فقهی یا انجمنهای صوفیگری قرار ندارند بلکه این جنبشها در قالب گروههای مطالعاتی، گروههای پیشاهنگی، گروههای زنان، کلوپهای کشتی، شرکتهای اقتصادی، احزاب سیاسی، و واحدهای شبه نظامی سازماندهی شدهاند.
جنبشهای نواسلامی همچنین در خصوص رابطهی اسلام و سیاست با جنبشهای اسلامی پیشین دارای اختلاف نظر میباشند. در گذشته مذهب به عنوان یکی از پایههای مشروعیت نظامهای حکومتی عمل میکرد و تصور بر این بود که رژیمهای حاکم از منافع مذهبی مسلمانان حمایت میکنند و قوانین فقه اسلامی را رعایت مینمایند. با این حال رهبران مذهبی از سیاست دور بودند و هیچ تلاشی را جهت کسب قدرت انجام نمیدادند. اما در حال حاضر جنبشهای نواسلامی شدیداً معتقد به پیوستگی دین و سیاست هستند. آنها از اعتقادات و مفاهیم مذهبی در جهت پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده میکنند. البته ممکن است برقراری آمیزش بین دین و سیاست یکی از آرمانهای اسلامی دورهی پیشامدرنیسم نیز بوده باشد اما آن چه که مسلم است این آرمان در دوران معاصر تحقق عینی یافته است.
نکتهی جالب توجه آن است که جنبشهای نواسلامی دارای طرفداران متنوّع و بسیاری میباشند. در نیجریه کشاورزان مسلمان کانو از این جنبشها حمایت میکنند؛ هدف اولیهی کشاورزان از انجام این عمل تأمین منافع اقتصادیشان میباشد. در مالزی زمینداران کوچک برای مقاومت در برابر فشارهایی که برای غصب زمینهایشان انجام میگیرد به این جنبشها پیوستهاند. در مصر این جنبشها مورد توجه طبقات سنتی صنعتگر و بازرگانان و معلمان و کارمندان تحصیل کرده در مدارس اسلامی میباشند (این افراد در اثر رقابت شرکتهای جدید و ظهور نخبگان تحصیل کرده در غرب تا حد زیادی موقعیت اجتماعی خود را از دست دادهاند). به علاوه به طور کلی در همهی کشورهای اسلامی روشنفکران، دانشجوها، تکنسینها، بوروکرات ها، و متخصصینی که از نظر اجتماعی متحرّک هستند اما دارای وضعیت اقتصادی نامناسبی هستند حامی و طرفدار جنبشهای نواسلامی میباشند. در ترکیه دانشجویان رشتههای فنی توجه و علاقهی خاصی نسبت به احزاب و گروههای اسلامی دارند (این در حالی است که گروههای سوسیالیست بیشتر در دانشکدههای هنر مورد توجه هستند). در مصر رادیکالیسم اسلامی شدیداً مورد توجه دانشجویان رشتههای پزشکی، مهندسی، داروسازی، و دیگر رشتههای فوق تخصصی میباشد. در ایران نیز دانشجویان از نقش مهمی در جریانات سیاسی قبل از انقلاب برخوردار بودهاند. به طور کلی نارضایتی از وضعیت موجود و قطع ارتباط با پیشینهی سنتی خود از جمله عوامل اقبال گروههای روشنفکر و تحصیل کرده به اسلام و جنبشهای اسلامی بودهاند. این گروهها همانند کشاورزان و بازاریان با هدف به نمایش گذاشتن خشم خود از وضعیت موجود، مقابله با قدرتهای داخلی و خارجی، و تحقق آرمانهایشان به اسلام و جنبشهای اسلامی متوسل شدهاند.
خلاصه این که در دوران معاصر تلاشهای بسیاری برای ایجاد پیوند بین دین و سیاست از سوی مسلمانان انجام میگیرد. در این دوره مردمان کارگر و طبقات متوسط شهری عمدهترین مخالفان رژیمهای اسلامی حاکم میباشند. اسلام در این دوره به عنوان عَلَم مخالفت با رژیمهای حاکم و سیاستهای آنها مورد استفاده قرار میگیرد.
نقش زنان در جوامع اسلامی
مسألهی زنان یکی از مسائل مهم مطرح در جوامع اسلامی معاصر میباشد. در حال حاضر این جوامع شاهد تغییرات و تحوّلات مهمی درخصوص مفهوم زن و مرد، نقش خانواده، روابط زنان و مردان، و جایگاه اجتماعی زن میباشند. با این حال میزان اطلاعات ما درخصوص زنان مسلمان و کارکردهای اجتماعی آنها بسیار اندک و ناچیز میباشد. وجود کشمکشها و اختلاف نظرهای ایدوئولوژیک در این جوامع ارائهی تصویری روشن و شفاف از موقعیت اجتماعی زنان در جوامع مذکور را با مشکل مواجه میسازد. به علاوه برای یک محقق غربی بسیار مشکل است که در بررسی وضعیت زنان مسلمان ارزشهای خود را دخیل ننماید و بی طرفانه تحقیق کند. در عین حال ما در این قسمت سعی کردهایم برخی از نکات مهمی را که توسط شرقشناسان درخصوص وضعیت زنان مسلمان مطرح شده است بیان کنیم. لازم به ذکر است که مطالب مطرح شده در این قسمت مربوط به جوامع اسلامی خاورمیانهای میباشد و جوامع اسلامی دیگر، تفاوتهای فاحشی از این منظر با جوامع اسلامی خاورمیانهای دارند.درخصوص نظامهای خانوادگی و نقش زنان در جوامع اسلامی پیشامدرنیستی اطلاعات چندانی موجود نمیباشد اما به طور کلّی میتوان به موارد زیر اشاره نمود. در جوامع اسلامی (خاورمیانهای) پیشامدرنیستی تمایز آشکاری بین نقشهای زنان و مردان وجود داشت. در این جوامع حوزهی اجتماع محل فعالیت مردان بود و خانه و خانواده حوزهی فعالیتی زنان به حساب میآمد. اگرچه برخی از زنان در صنایع محلّی، زمینهای کشاورزی، و چراگاهها کار می کردند اما طبقات متوسط همواره معتقد به لزوم دور نگه داشتن زنان از بازار، محیط کار خارج از منزل، و سیاست بودند. زنان حتی اجازهی هم صحبتی و معاشرت با فامیلهای خود را نیز نداشتند. در جوامع پیشامدرنیستی همچنین مردان برتر از زنان تلقی میشدند. اعتقاد بر این بود، زنان باید در همه حال از مردان اطاعت و فرمانبرداری داشته باشند. در خانوادههای گسترده و ایلی زنان شدیداً تحت تسلّط پدران، برادران، شوهران و فرزندان پسر خود قرار داشتند.
ساختارهای حقوقی و اجتماعی جوامع اسلامی در دورهی پیشامدرنیسم کاملاً در جهت حمایت از منافع مردان قرار داشتند. در این دوره اغلب ازدواجها برپایهی رأی و تصمیم رهبر خانواده انجام میگرفت و عروس اغلب بدون هیچ تشریفاتی به جمع خانوادهی داماد میپیوست و به یکی از اعضای این خانواده تبدیل میشد. به علاوه فقه اسلامی اختیارات وسیعی را در زمینهی طلاق به مردان واگذارکرده بود و حقوق بسیار کمی را در این خصوص برای زنان قایل بود. در صورت طلاق، بچهها پس از سن معینی میبایست به شوهر و خانوادهی وی تحویل داده میشدند. البته در قوانین فقهی حقوق اقتصادی مهمی برای زنان در نظر گرفته شده بود اما در صحنهی عمل همین حقوق نیز زیر پا گذاشته میشدند. در خصوص ارث نیز اغلب، برخلاف فقه اسلامی عمل میشد: زنان غالباً از حقوق ارث خود محروم میشدند.
مهمتر این که در متون فقهی دینی اسلامی سلطه و حاکمیت مردان بر زنان مشروع و لازم تلقی می شد. این متون معتقد بودند مردان به دلیل برخورداری از جسم قویتر و هوش بیشتر باید بر زنان که موجوداتی احساساتی میباشند حاکمیت و تسلّط داشته باشند (البته مردان باید از سر لطف و مهربانی با زنان رفتار کنند و آنها را زیر چتر حمایت خود قرار دهند). با توجه به این نگرش تصور میشود زنان به عنوان موجوداتی شناخته میشدند که هدف اصلی از خلقت آنها ارضاء جنسی مردان بوده است.
درعین حال نباید تصور کرد زنان در جوامع اسلامی پیشامدرنیستی وضعیتی همچون وضعیت حیوانات داشتهاند، بلکه آنان از نقشهای اقتصادی و اجتماعی مهمی در این جوامع برخوردار بودهاند. زنان مسلمان این دوره به طور جدّی در زمینهی دامداری، کشاورزی، و صنایع خانگی فعالیت میکردند. برخی از آنها نیز از طریق بازاریابی و رباخواری کسب درآمد میکردند. بعضی از زنان این دوره نیز دارای املاک و اموال وسیعی برای خود بودند. علاوه بر اقتصاد در امور اجتماعی نیز زنان نقش و نفوذ قابل ملاحظهای داشتند. آنان حافظان پایگاه اجتماعی خانواده محسوب میشدند و از نقش مهمی در ازدواجها و تنظیم روابط خانواده با دیگر خانوادهها برخوردار بودند. در روابط شخصی زن و شوهر نیز حتی میتوان گفت زنان دست برتر را داشتند. زنان این دوره با استفاده از دلبستگی و علاقهی شوهرانشان به خود، توسل به حیله گری و توطئه چینی، و برانگیختن پسران علیه پدرانشان به آسانی میتوانستند شوهران خود را در جهت تحقق خواستههایشان به حرکت در آورند. توجه شدید مردان به حفظ آبروی خود از دیگر اهرمهایی بود که زنان برای تحقق خواستههای خود از آن بهره میجستند.
بنابراین زنان در دورهی پیشامدرنیسم صرفاً ابزار رفع نیازهای جنسی نبودند بلکه آنها تا اندازهای در تأمین معاش خانواده و تنظیم روابط خانواده با خانوادههای دیگر نقش داشتند. علی رغم این که مردان حاکم خانواده محسوب میشدند اما در واقع زنان تحت سلطه و تسلّط عملی مردان قرار نداشتند. آنان خود را محکوم و تحت امر مردان نمیدیدند. چنانچه به نظر میرسد زنان این دوره خود را دارای نقشی مفید و ارزشمند در خانواده و صحنهی اجتماح تلقی میکردند.
حجاب یکی از مشخصههای مهم جوامع اسلامی پیشامدرنیستی میباشد. بسیاری از شرق شناسان این پدیده را نماد حاکمیت مردان بر زنان در این جوامع میدانند اما به نظر ما این چنین نیست. پوشیدن حجاب به هیج وجه در جوامع اسلامی پیشامدرنیستی حالت فراگیر و همگانی نداشت. در این جوامع عمدتاً زنان طبقات متوسط و شهری حجاب داشتند و زنان کارگر، کشاورز و چادرنشین به هیچ وجه از پوشش استفاده نمیکردند. به علاوه حجاب در این جوامع به عنوان محافظ زنان در برابر مردان و حافظ سلامت جامعه شناخته میشد. همچنین این پدیده (حجاب) ارزش بیشتری به زنان مسلمان میداد و باعث بوجود آمدن عطش و تمایل بیشتری در مردان نسبت به آنها میشد.
در جریان دو قرن نوزدهم و بیستم تحوّلات مهمی در زمینهی وضعیت زنان مسلمان پدید آمد. در جریان این سالها روشنفکران غربزده تلاشهایی را جهت انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی در درون جوامع خود انجام دادند و از آزادی زنان و برابری آنها با مردان سخن به میان آوردند. آنها معتقد بودند زنان نیز همچون مردان باید آموزش ببینند تا از رخوت و سستی رهایی یابند، وارد بازار کار شوند، و شوهران و مادران شایستهای باشند. روشنفکران غربزده بر این باور بودند که زنان تنها با تحصیل در مدارس مدرن و غربی میتوانند وظایف مادری خود را در قبال فرزندانشان به نحو احسن انجام دهند. حتی بعضی از این افراد آزادی زنان را پیش شرط تشکیل دولتهای مدرن ملی میدانستند و معتقد بودند جامعهای که زنان آن آزاد نباشند جامعهای آزاد نخواهد بود.
درخصوص حمایت روشنفکران از زنان چندین عامل را میتوان برشمرد. نخست این که تلاش این افراد برای بهبود وضعیت زنان در راستای اهداف اصلیشان یعنی سکولاریزه کردن جوامع اسلامی، جدا کردن دین از سیاست در این جوامع و کاستن از نفوذ فقه اسلامی در این جوامع قرار داشت. به علاوه روشنفکران مسلمان از وضعیت زنان مسلمان به عنوان نشانهای دال بر عقب ماندگی جوامع اسلامی یاد میکردند و با بلند کردن علم حمایت از زنان بر ضرورت انجام تحوّلاتی بنیادین در ساختار اجتماعی جوامع خود تأکید مینمودند. همچنین آنها با حمایت از حقوق زنان در نظر داشتند تا چهرهای آزادیخواه و مدرن را از خود به نمایش بگذارند.
جامعهی عثمانی در قرن نوزدهم اولین موج فمینیستی را در درون خود تجربه کرد. در این زمان روشنفکران عثمانی خواستار برچیده شدن چند همسری در خانوادهی سلطنتی، غیرقانونی اعلان شدن «صیغه» (ازدواج موقت)، و اعطای آزادی بیشتر به زنان در زمینهی ازدواج و صحنهی اجتماع گردیدند. ترکهای ملی گرا در سالهای پایانی این قرن تلاشهای بسیاری را برای گسترش آموزش در بین زنان انجام دادند و درنتیجه توانستند سطح سواد در بین زنان را تا حدّ زیادی افزایش دهند. به علاوه در جریان جنگ جهانی اول به دلیل کاهش تعداد مردان زنان بسیاری در کارخانجات، بانکها، دفاتر پستی، شهرداریها، و بیمارستانها مشغول به کار شدند. در ایران نیز اولین مدرسهی عمومی دخترانه، تحت فشار فمینیستها در سال 1918 دایر گردید. نخستین زنان تحصیل کردهی ایرانی از طبقات بالای متوسط بودند.
در سالهای پس از جنگ جهانی اول دولتهای مستقلی که درنتیجهی این جنگ پدید آمده بودند تلاشهای گستردهای را برای بهبود وضعیت زنان در جوامع خود انجام دادند. نخبگان حاکم در این دولتها با هدف تثبیت قدرت خود، تضعیف قبایل، افزایش نیروی کار و ایجاد هویتهای جدید ملی با جدیت تمام در جهت اصلاح امور زنان خود گام برداشتند. آنها اعطای آزادی به زنان را وسیلهای برای درهم شکستن سازمان قبایل و پیشبرد اهداف خود در توسعهی اقتصادی کشور میدیدند (در حال حاضر نیز چنین اعتقادی در بین زمامداران کشورهای اسلامی رایج میباشد). دولت ترکیه در سال 1921 دانشگاه استانبول را به دانشگاهی مختلط تبدیل کرد و در سال 1926 با پذیرش قانون مدنی سوئیس زنان ترک را از حقوقی همچون حقوق زنان غربی مثل حق طلاق و حق برخورداری از سهم برابر با مردان در ارث بهره مند نمود. در سال 1930 نیز زنان این کشور از حق رأی در انتخابات شهرداریها و در سال 1934 از حق رأی در انتخابات ملی برخوردار گردیدند.
در ایران نیز رضاشاه تلاشهایی را برای مدرنیزه کردن وضعیت زنان انجام داد. وی زنان را از آموزشهای مدرن برخوردار نمود، حجاب را غیرقانونی اعلان کرد، و سن ازدواج را افزایش داد. او همچنین موانع قانونی متعددی را بر سر راه ازدواج کودکان و ازدواج موقت قرار داد. درعین حال این قوانین و مقررات عمدتاً بر روی صفحهی کاغذ باقی ماندند و بعد از کناره گیری رضاشاه از سلطنت (1941 ) کلیهی دستاوردهای بدست آمده در طول دو دههی 1920 و 1930 از بین رفتند. البته مجدداً در جریان دهههای 1940 و 1950 وضعیت زنان بهبود پیدا کرد و تلاشهای بسیاری از سوی دولت برای اعطای حقوق جدید به آنها انجام شد. دولت محمدرضاشاه پدیدهی چند همسری را از میان برداشت، انجام طلاقهای یکجانبه از سوی مردان را مشکلتر نمود، و حضور زنان در بازار کار را بیش از پیش افزایش داد. در سال 1977 حدود یک چهارم پرسنل ادارات و مدارس متوسطه و بیش از نصف پرسنل مدارس ابتدایی را زنان تشکیل میدادند.
در دیگر کشورهای خاورمیانهای نیز زنان به درجات مختلفی وارد بازار کار شدهاند. در کشورهای عربی مثل مصر، عراق، لبنان، و تونس این قشر در بخش صنعت مشغول فعالیت میباشند. دولت عراق برای تشویق زنان به اشتغال اقدام به ایجاد مراکز مراقبت از کودکان و واگذاری خانههای یارانهای به زنان شاغل نموده است. در برخی از کشورهای اسلامی زنان دارای فعالیتهای سیاسی مهمی بودهاند؛ یکی از پایههای انقلابهای ایران، الجزایر، یمن، و همچنین جنبش فلسطین را زنان تشکیل میدادند.
تاکنون از نظر حقوتی بهبود چندانی در وضعیت زنان مسلمان انجام نگرفته است. فقه اسلامی هنوز در رأس نظام حقوتی بسیاری از کشورهای اسلامی، به ویژه کشورهای عربی میباشد. نخبگان عرب به هیچ وجه سعی نکردهاند جوامع خود را از یوغ اسارت فقه اسلامی برهانند. در همین حال آنها با توجه به شرایط معاصر و امروزی تفاسیر و قرائتهای جدیدی را از فقه اسلامی ارائه دادهاند.
در اکثر کشورهای خاورمیانهای حداقل سنیِ مشخصی برای ازدواج تعیین شده است تا بدینوسیله از ازدواج کودکان و دخالتهای بی حدّ والدین در ازدواج جلوگیری شود. در کشورهایی مثل تونس موافقت طرفین شرط لازم صحّت ازدواج میباشد (در مراکش هنوز سرپرست دختر میتواند به جای وی تصمیم بگیرد). چند همسری نیز در کشورهای خاورمیانهای محدود شده است، در مراکش و لبنان چند همسری مستقیماً محدود نشده است بلکه زن میتواند در عقد ازدواج با گنجاندن مادهای شوهر خود را از ازدواج با زن یا زنان دیگر منع کند. کشورهای خاورمیانهای در قوانین طلاق خود نیز تغییراتی را انجام دادند، تا از اختیارات مردان در این زمینه بکاهند. در بسیاری از این کشورها مردان بدون حکم دادگاه نمیتوانستند زن خود را طلاق دهند.تنها تحوّل مهم در قوانین ارث کشورهای خاورمیانهای آن است که نوههای یتیم از حق ارث نسبت به اموال پدربزرگها و مادربزرگهای خود برخوردار شدهاند. در مصر پدربزرگها با اشاره در وصیت نامههای خود میتوانند نوه هایشان را از ارث بهره مند کنند؛ در پاکستان نیز قانون صریحاً اشاره میکند که سهمی از اموال پدربزرگها و ماربزرگها باید به نوههای یتیمشان برسد. به علاوه در بسیاری از کشورهای خاورمیانهای دادگاههای قضایی میتوانند در صورت صلاحدید حضانت کودکان را از دست پدران فاقد صلاحیت خارج کنند و در اختیار افراد شایسته قرار دهند؛ این قانون برخلاف فقه اسلامی میباشد که سرپرستی کودک را پس از سن معینی حق پدر میداند.
خلاصه این که دولتهای خاورمیانهای معمولاً قوانین جدیدی را بر روابط خانوادگی شهروندان خود حاکم کردهاند و امکان آموزش و اشتغال را برای زنان فراهم نمودهاند. همچنین این دولتها با اعطای حق رأی به زنان، برداشتن لزوم حفظ حجاب، و راه دادن زنان به صحنههای اجتماعی و اقتصادی از میزان نابرابریهای موجود بین زنان و مردان کاستهاند. به علاوه دولتهای مدرن خاورمیانهای با اجرای برنامههای آموزشی، بهداشتی، و اجتماعی متعدد توانستهاند بسیاری از نقشهای سنتی خانوادهها را به خود اختصاص دهند. خدماتی که این دولتها به شهروندان زن خود ارائه میکنند روزگاری توسط اعضای مرد خانواده ارائه میشدند.
علاوه بر دولتهای مدرن، توسعهی اقتصادی و شهرنشینی نیز نقش مهمی در از بین رفتن خانوادههای سنتی، ظهور خانوادههای هستهای (2)، و نتیجتاً ورود زنان به بازار کار داشتهاند. در حال حاضر زنان مسلمان بسیاری در مدارس، بیمارستانها، و کارخانههای موجود در کشورهای خود مشغول کار و فعالیت میباشند. آنها برخلاف سنت حاکم بر جوامع پیشامدرنی دارای روابط دوستانه اما غیرجنسی با همکاران مرد خود میباشند و بیش از پیش از زندگی خویشاوندی خود دور شدهاند. به هر ترتیب در حال حاضر زنان مسلمان خاورمیانهای از حقوق مهمی مثل حق استقلال شخصی، حق تصمیم گیری در ازدواج و حق اشتغال در خارج از خانه برخوردار شدهاند.
البته در کشورهای مختلف خاورمیانهای میزان و سطح تحوّلات مثبت انجام شده در خصوص وضعیت زنان متفاوت میباشد. در ترکیه زنان براساس قانون با مردان برابر هستند و از حق تحصیل در سطوح عالیه و تخصصی برخوردار میباشند. هم اکنون درصد قابل توجهی از پزشکان، حقوقدانان، و متخصصان در این کشور را زنان طبقات بالا و متوسط تشکیل میدهند. زنان طبقات پایین نیز در این کشور عمدتاً به کشاورزی اشتغال دارند و به دلیل مسافرت شوهرانشان به اروپا (برای کار) سرپرستی خانوادههای خود را نیز عهده دار میباشند. البته هنوز ایدهی برتری مردان نسبت به زنان جایگاه مستحکمی در جامعهی ترکیه دارد.
در کشورهای عربی نیز تحصیل و آموزش برای مردان و زنان اجباری شده است. درعین حال د رصد بیسوادی در بین زنان این کشورها بیش ازمردان میباشد. بسیاری از مردم در این کشورها بر این باورند که تحصیل علم توسط دختران مانع از انجام کامل وظایف آنها در قبال خانواده و فرزندانشان میشود، آنها را افرادی غیراخلاقی و لاقید بار میآورد، و امکان تشکیل زندگی خوب و سعادتمندی توسط آنها را از میان میبرد. مدارس مختلط نیز با مخالفت شدید اقشار مختلف جوامع عربی مواجه هستند. با این حال در کشورهایی مثل سودان، عراق، و مصر کسر بزرگی از زنان دارای تحصیلات عالیه میباشند در زمینهی اشتغال زنان نیز پیشرفتهای قابل توجهی در کشورهای عربی پدید آمده است.
زنان شاغل در کشورهای عربی عمدتاً در بخشهای کشاورزی و صنایع خانگی فعالیت دارند. برخی از آنها نیز دارای مشاغل تخصصی علمی و فنی مثل معلمی و پرستاری میباشند. به طور کلی زنان جوامع عربی به دلیل طرز تفکرهای سنتی حاکم بر خانوادهها و جوامعشان و عدم برخورداری از امکانات آموزشی مناسب حضور چندانی در صحنهی کار و فعالیت خارج از خانه ندارند.
ساختارهای خانوادگی نیز در شرق عربی تا حدودی دچار تغییر و تحوّل شدهاند. خانوادههای گسترده در کشورهای عربی، بسیاری از کار ویژههای خود را از دست دادهاند. در این کشورها والدین، برخلاف گذشته، حاکم مطلق بر سرنوشت فرزندان خود نیستند و به ویژه تصمیم گیری در خصوص ازدواج را به خود آنها واگذار میکنند. با این حال هنوز تمایل شدیدی به ازدواجهای فامیلی و محلی در جوامع عربی وجود دارد. حتی در خانوادههایی که کاملاً هستهای شدهاند نیز این تمایل شدید میباشد. چند همسری نیز در کشورهای عربی تا حدّ زیادی کاهش یافته است اما هنوز در مناطق روستایی و در میان طبقات ثروتمند به چشم میخورد.
به طور کلی موانع و حصارهای بسیاری در برابر تغییر وضعیت زنان در جوامع اسلامی خاورمیانهای وجود دارد. کمبود امکانات آموزشی، بیسوادی، وابستگی اقتصادی، فقدان فرصتهای شغلی، جدایی اجتماعی، و مخالفت مردان با فعالیتهای سیاسی و اجتماعی زنان از جملهی این موانع میباشند. ارزشهای فرهنگی و عرف حاکم بر جوامع اسلامی خاورمیانهای نیز از جمله مهمترین موانع تغییر وضعیت زنان در این جوامع میباشند. در اکثر جوامع خاورمیانهای هنوز مردان برتر از زنان تلقی میشوند و قدرت تولیدمثل و ویژگیهای مادری به عنوان دو ارزش برای زنان شمرده میشوند. به علاوه در فرهنگهای خاورمیانهای فساد جنسی به عنوان یکی از عوامل ویرانگر بنیان جامعه تلقی میشود و لذا با هرگونه تصمیمی که باعث گسترش این پدیده شود مخالفت میگردد.
در جوامع کنونی خاورمیانهای گرایشها و جهت گیریهای متفاوتی درخصوص کار ویژههای زنان وجود دارد. هیچ یک از این گرایشها نتوانستهاند نظر اکثریت مردم را به خود جلب کنند. از این رو هرگونه تحوّل در وضعیت زنان میتواند به بروز درگیری، آشوب، و ناآرامی در این جوامع منجر شود. در حال حاضر جوامع خاورمیانهای با مشکلات اجتماعی عدیدهای مواجه هستند که وجود خصومت و تضاد بین مادر شوهر و عروس و وجود تعارض خفیف بین مرد و زن از آن جمله میباشد. در بسیاری از کشورهای اسلامی مردان سعی میکنند ناکامیهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی خود را با اعمال سلطهی بیشتر بر زنان جبران کنند؛ این درحالی است که زنان نیز برای احقاق حقوق خود به پا خاستهاند.
در این وضعیت نابسامان مسألهی تعالیم اسلام نیز به یکی از مسائل اختلاف برانگیز در بین مسلمانان تبدیل شده است. مفسّران سنت گرا، مفسّران مدرنیست، و فمینیستها سه گروه عمدهای میباشند که بر سر تفسیر آیات قرآنی با یکدیگر اختلاف دارند. سنتگرایان معتقدند آیات قرآنی همه دستوری و لذا لازم الاجراء هستند. این افراد بر این باورند قرآن از زنان خواسته است در خانه بمانند و در صحنهی اجتماع ظاهر نشوند؛ زنان باید کاملاً از مردان اطاعت و حرف شنوی داشته باشند. جنبشهای نواسلامی مهمترین حامیان این ایده میباشند. در مقابل، مدرنیستها معتقدند احکامی از قرآن که درخصوص وضعیت زنان میباشند احکامی اخلاقی و پیشنهادی هستند و لذا ویژگی لازم الاجراء بودن را ندارند. آنها به علاوه با نظر به این مطلب که قرآن در زمان و مکان خاصی نازل شده است بر این باورند آیات قرآنی باید با توجه به اوضاع و شرایط روز تفسیر و تبیین شوند؛ مدرنیستها در شرایط فعلی قرآن را با حضور زنان در اجتماع موافق معرفی میکنند.
فمینیستها خود دارای نقطه نظرات متفاوتی با یکدیگر میباشند اما تقریباً همهی آنها معتقدند جدایی زنان از مردان و لزوم اطاعت جنس مؤنث از مذکر زائیدهی ساختار طبقاتی و سنتهای پدرسالارانهی حاکم بر جوامع اسلامی میباشد. آنها اسلام را به عنوان یکی از عوامل تقویت کنندهی مردسالاری در جوامع خود میدانند. این افراد عقیده دارند قرآن، فقه اسلامی، و علما باعث قرار گرفتن بیش از پیش زنان در زیر یوغ مردان شدهاند. اسلام با هدف جلوگیری از گسترش فساد در سطح جامعه و ممانعت از عطف توجه مردان به زنان-که باعث کاهش توجه مردان به خدا میشود-شدیداً خواستار اطاعت و پیروی زنان از مردان میباشد. اسلام کمال مطلوب انسان را در اطاعت محض از خدا میداند و لذا با هرگونه فعالیت انسان در زمینهی سیاست، هنر و یا عشق بازی که مانع نیل به این کمال مطلوب شود مخالفت میورزد. از این نقطه نظر اسلام ذاتاً با تساوی حقوق زن و مرد و وجود روابط عاشقانهی بین آنها مخالف میباشد.
البته فمینیستهای دیگری نیز هستند که اسلام را اصالتاً حامی و مدافع حقوق زنان میدانند. آنها معتقدند اسلام به دنبال ظهور خود در شبه جزیره شأن و موقعیت اجتماعی زنان این منطقه را بالا برد. آنها صرفاً شرایط تاریخی را عامل بروز عدم تعادل در روابط زنان و مردان مسلمان میدانند و مدعی هستند، اسلام دستورات و احکام بسیاری را در حمایت از حقوق زنان صادر کرده است. به نظر این افراد اسلام نه تنها باعث تسلّط بیشتر مردان بر زنان نگردیده است بلکه نقش مهمی در احقاق حقوق زنان و کاهش محرومیتهای آنها داشته است.
به هرحال مسألهی زنان یکی از مسائل مهم مورد توجه در جوامع کنونی خاورمیانهای میباشد و دیدگاههای متفاوتی در این زمینه وجود دارد. لازم به ذکر است که این مسأله صرفاً یک مسألهی مذهبی و دینی نیست بلکه دارای بُعد سیاسی نیز میباشد.
الگوهای کنونی موجود در روابط بین دولت و اسلام: جوامع اسلامی سکولاریزه شده
در دوران معاصر روابط بین دولتهای اسلامی، تشکلهای مذهبی غیرسیاسی، و جنبشهای سیاسی از کشوری به کشور دیگر متفاوت میباشد. این تفاوتها ناشی از وجود تفاوت در ساختار دولت و نهادهای مذهبی و بروز کشمکش بین نخبگان سیاسی، نخبگان مذهبی، و روشنفکران (در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) میباشد. در این قسمت ما روابط بین دولت، نهادهای مذهبی غیرسیاسی، و جنبشهای اسلامی را در چند کشور اسلامی مورد تحقیق و بررسی قرا ر میدهیم.متداولترین نوع جوامع مدرن اسلامی جوامعی هستند که دارای رژیمهای شدیداً سکولار و نهادهای مذهبی غیرسیاسی و جنبشهای نواسلامی نسبتاً ضعیف میباشند. ترکیه بهترین مصداق از این نوع میباشد. در این کشور اساساً اسلام از صحنهی زندگی اجتماعی خارج شده است و یک نظام سیاسی تکثرگرا بر مردم حاکم گردیده است. در عین حال بنیان و اساس کشور کنونی ترکیه را نهادهایی تشکیل میدهند که از امپراتوری عثمانیان به ارث رسیدهاند. عثمانیان تا قرن هجدهم توانستند یک رژیم سیاسی متمرکز و یک دستگاه بوروکراسی مذهبی یکپارچه و متشکل را برای خود پدید بیاورند. آنها با بهره گیری از دستگاه اداری، تشکیلات مذهبی، و اصناف خود چنان تمرکزی را در سطح امپراتوری برقرار کردند که به هیچ وجه در بین جوامع اسلامی پیشامدرنی سابقه نداشت. اما چنانچه ملاحظه کردیم نخبگان عثمانی در اثر فشارهای داخلی و خارجی به تدریج اقداماتی را جهت مدرنیزه کردن حکومت خود انجام دادند. آنها ارتش خود را به سلاحهای مدرن مجهز کردند، نظام اداری خود را عقلانی نمودند، و تحوّلات اجتماعی و فرهنگی گستردهای را در جهت تحکیم پایههای قدرت خود پدید آوردند. در اثر این اصلاحات روشنفکران جدیدی پا به عرصهی وجود گذاشتند که نهایتاً قدرت را قبضه نمودند. آنان که شامل فارغ التحصیلان مدارس علمی، پزشکی، مهندسی، و دیپلماتیک میشدند خواهان انجام اصلاحات بنیادین و اساسی بودند. پس از جنگ جهانی اول گروهی از این افراد تحت رهبری مصطفی کمال جمهوری ترکیه را پدید آوردند.
نخبگان مذهبی عثمانی در برابر تصمیم نخبگان حکومتی به ایجاد یک دولت ملی سکولار در آناتولی هیچ واکنش مؤثر و مفیدی را از خود بروز ندادند. آنها در واقع کارمندان دولت محسوب میشدند و لذا خود را مطیع اوامر تشکیلات حاکم میدیدند. طبقهی تجار عثمانی نیز آن قدر رشد نیافته بود که بتواند به عنوان رقیبی در برابر جمهوریخواهان سکولار عمل کند. بدین ترتیب جمهوری ترکیه تنها و تنها برپایهی تشکیلات سکولاری غربی بنیان نهاده شد.
نخبگان این رژیم (3) همچون عثمانیان تمرکز قدرت شدیدی را در کشور برقرار کردند و تلاش نمودند تا مردم را بیش از پیش تحت کنترل دولت قرار دهند. آنها همچنین جامعه و فرهنگ ترکیه را در جهتی سوق دادند که منجر به کاهش شدید نفوذ سازمانهای مذهبی و اسلامی گردید. در جریان دو دههی 1920 و 1930 رژیم حاکم بر ترکیه اساس یک اقتصاد صنعتی مدرن را در این کشور بنیان نهاد و سعی کرد تودههای مردم را جذب چارچوب فرهنگی مورد نظرخود کند. این رژیم تلاش نمود تا ارتباط مردم عادی با اسلام را قطع کند و شیوهی زندگی غربی را در بین آنها رواج دهد.
با این حال رژیم جمهوری علی رغم تلاشهای بسیار نتوانسته است تغییر و تحوّلات بنیادینی را در فرهنگ ملی پدید بیاورد. درحال حاضر جامعه ترکیه به یک تودهی شهری مدرن و یک تودهی روستایی کشاورزپیشه که علایق اسلامی خود را حفظ کرده است تقسیم میشود. مردم این کشور همچنان خود را مسلمان میدانند و در مساجد و اماکن مذهبی حضور مییابند.
به علاوه در طی دو دههی 1960 و 1970 جنبشها و احزاب اسلامگرا از قدرت قابل توجهی در این کشور برخوردار شدند. آنها تلاشهای بسیاری را برای اسلامی کردن دولت و جامعهی ترکیه انجام دادند. جنبش نوری سعید، تشکلهای صوفیگری نقشبندیه، و حزب نجات ملی از این جمله میباشند. درعین حال به طور کلی میتوان گفت در اثر بروز تحوّلات اجتماعی و سیاسی اسلام از صحنهی سیاست در این کشور بیش از پیش دور گردیده است. این دین در جامعهی سکولار ترکیه به دینی فردی تبدیل شده است و نقش خود در هدایت زندگی اجتماعی مردم را از دست داده است.
تونس نیز همچون ترکیه میراثدار امپراتوری عثمانیان بوده است و تمایلات مشابهی را برای سکولاریزه کردن هویت ملی از خود نشان داده است. این کشور در جریان قرن نوزدهم همانند ترکیه دارای یک حکومت مرکزی قوی و یک بوروکراسی مذهبی بود که تحت کنترل شدید دولت قرار داشت. ورشکستگی اقتصادی تونس و افزایش دیون خارجی آن امکان برقراری تحت الحمایگی فرانسه بر این کشور را در سال 1881 فراهم نمود. به دنبال تسلّط فرانسویان بر تونس اعتبار مقامات حاکم و علما که با دولت فرانسه همکاری میکردند بیش از پیش در نزد مردم کاهش یافت. لذا بوروکراتها و روشنفکران تحصیل کرده با جلب حمایت مردم به مبارزه جهت کسب استقلال پرداختند. اما آنها نیز به دلیل ناکامی در نیل به استقلال اعتبار خود را در بین مردم از دست دادند. سپس در دههی 1930 نسل جوانتری که نمایندهی روشنفکران نوخاستهی منطقهی «ساحل» بود کنترل حزب دستور را در دست گرفت. این گروه در مخالفت با نخبگان پیشین ملی گرایی را جایگزین اصلاح طلبی اسلامی نمود. نهایتاً در سال 1956 حزب دستور به رهبری بورقیبه به قدرت رسید و جهت گیری ملی گرایانهی خود را ادامه داد. با این وجود تونس نیز همانند کشورهای خاورمیانهای اسلام را به عنوان جزئی از هویت ملی خود حفظ کرده است. تداوم حضور اسلام در هویت ملی تونس نقش مهمی در ظهور جنبشهای اسلامگرا در دههی 1970 داشت. خلاصه این که کشور تونس نیز همچون ترکیه از بدو تأسیس دارای حکومت متمرکزی بوده است که همواره در جهت مدرنیزاسیون کشور گام برداشته است. همچنین در اثر حضور چندین سالهی استعمار در این کشور نخبگان حاکم بر این کشور دارای هویتی غیردینی و سکولاری میباشند. درعین حال اسلام هنوز در ذات و خودانگارهی اشخاص و تودهها باقی مانده است و میتواند به عنوان محرکی برای واکنش علیه رژیم حاکم عمل کند.
سنگال برخلاف ترکیه فاقد یک رژیم شدیداً سکولار و غیراسلامی میباشد. این کشور در دوران پیشامدرنیسم به پادشاهیهای غیراسلامی متعددی تقسیم میشد که جمعیتهای مسلمان قلمروهای بسته و جدایی را در درون هریک از آنها تشکیل میدادند. مسلمانان این مظقه در اواخر قرن هجدهم و در سراسر قرن نوزدهم تلاشهای بسیاری را برای بدست گرفتن کنترل مظقهی سنگامبیا، تشکیل حکومتهای اسلامی، و مسلمان کردن بقیهی مردم انجام دادند. در این محدودهی زمانی جهادهای اسلامی متعددی مثل جهادهای فوتا تورو، جهاد حاج عمر، جهاد مابا و غیره در سنگال پا به عرصهی وجود گذاشتند. این جهادها با فتح سنگال توسط فرانسه در اواخر قرن نوزدهم از میان رفتند و به فراموشی سپرده شدند.
دولت فرانسه به دنبال تسلّط یافتن بر سنگال ساختار سیاسی کاملاً جدیدی را در این منطقه بنیان نهاد- یک دولت سرزمینی که مسلمانان در آن در قالب انجمنهای صوفیگری سازماندهی شده بودند. صوفیان سنگالی از طریق این انجمنها فعالیتهای اجتماعی مردم را رهبری میکردند، زندگی معنوی مردم را هدایت میکردند، و فعالیتهای اقتصادی مردم را سازمان میدادند. انجمنهای مذکور روابط نزدیکی با اشغالگران فرانسوی داشتند و آنها را در جهت حفظ تسلّطتشان بر سنگال یاری میکردند. کشور سنگال هنگامی که در سال 1960 به استقلال دست یافت تحت ادارهی نخبگان سیاسی تحصیل کرده در غرب قرار گرفت. این گروه همواره سیاست همکاری با اشراف مذهبی را مد نظر خود قرار داده است. به طور کلی ساختار جامعهی مدرن سنگال بر دو پایهی دولت و نخبگان مذهبی قرار دارد. در این جامعه تودهی مردم هویت اسلامی خود را حفظ کردهاند. اخیراً نیز تلاشهایی برای اسلامی کردن حکومت در این منطقه مشاهده شده است.
جوامع اسلامی آسیای جنوب شرقی نیز دارای رژیمهای ملی سکولار هستند اما این رژیمها برخلاف دیگر رژیمهای سکولار با فعالیت و رقابت جنبشهای اسلامی مواجه هستند. این امر از ساختارخاص جوامع اندونزیایی نشأت میگیرد. در حالی که دولتهای سکولاری که از بطن امپراتوری عثمانیان پدید آمدند میراثدار تشکیلات متمرکز این امپراتوری بودند و بر نخبگان مذهبی تسلّط داشتند در آسیای جنوب مترقی دولتهای سکولاری که پدید آمدند همه ضعیف و غیرمتمرکز بودند. پایهی اصلی مشروعیت این دولتها را فرهنگ غیراسلامی رایج در منطقه تشکیل میداد و با تکیه بر همین فرهنگ بود که دولت ملی اندونزی در جهت سکولاریزه کردن جامعهی خود گام برداشت.امپراتوری هلند عامل اصلی تبدیل جامعه و دولت پیشامدرنیستی اندونزی به یک جامعه و دولت مدرن بود. این امپراتوری بنیانهای جغرافیایی و اداری دولت مدرن اندونزی را پدید آورد. همچنین در اثر تلاشهای هلندیها، پریاییهای اندونزی علوم جدیده را فرا گرفتند و جذب ایدوئولوژیهای سکولاریسم و ملی گرایی گردیدند. حزب کمونیست اندونزی نیز در واکنش به گسترش ملی گرایی در بین اشراف سعی کرد تا روشنفکران و کارگران را در قالب تشکیلات منظمی سازمان دهد و از آنها در جهت تشکیل کشور مستقل، سکولار، و سوسیالیستی اندونزی استفاده کند.
به دنبال بروز تحوّلات اقتصادی در دوران استعمار هلند همچنین گروههای زمیندار و بازرگان جدیدی ظاهر شدندکه منافع فرهنگی و سیاسی خود را در اصلاح طلبی و مدرنیزاسیون اسلام می دیدند. اینان به دو دسته تقسیم میشدند. جنبشهایی مثل محمدیه تنها از انجام اصلاحات مذهبی و آموزشی حمایت میکردند و جنبشهایی مثل حزب «سرکت اسلام» شدیداً در صحنهی سیاست فعالیت میکردند و از انجام اصلاحات سیاسی سخن میراندند. در واکنش به ظهور جنبشهای اصلاح طلبانه، علمای روستایی نیز احزاب سیاسی خاص خود را تشکیل دادند تا از فرهنگ اسلامی دفاع کنند. بدین ترتیب جامعهی اندونزی در زمان کسب استقلال به چندین پاره و قسمت مختلف که از نظر ایدوئولوژیک با هم اختلاف داشتند تقسیم میشد.
پس از پایان یافتن سلطهی هلند بر اندونزی و مستقل شدن این کشور کشمکش سختی بین جنبشها و گروههای مختلف برای تعریف «هویت ملی اندونزی» درگرفت. سیاستمداران ملی گرا و کمونیست که تحت حمایت ارتش قرار داشتند خواهان تعریف هویت ملی اندونزی برپایهی اصول «پانکاسیلا» بودند. جنبشهای اسلامی نیز خواهان اعلان اندونزی به عنوان یک کشور اسلامی بودند. این کشمکش تا سال 1965 ادامه داشت. در این سال نخبگان نظامی سکولار توانستند قدرت را در دست بگیرند و گروههای مخالف خود را از صحنهی قدرت خارج کنند.
رژیمی که توسط نخبگان مذکور بر سر کار آمده است رابطهی نزدیکی با نهضت العلماء برقرار نموده است. نهضت العلماء که متشکل از رهبران مذهبی اندونزی میباشد به سلطهی سکولارها بر کشور گردن نهاده است و درمقابل، سکولارها نیز از منافع این حزب در وزارت دین و روستاها حمایت میکنند. به طور کلّی سازش علمای روستایی اندونزی با رژیم حاکم از این اعتقاد دیرینه نشأت میگیرد که اصول اسلامی تنها ناظر بر امور فردی و محلی میباشند و دین اسلام در خصوص امور سیاسی و حکومتی برنامه و دستورالعملی ندارد.
جنبشهای اصلاح طلب اسلامی نیز در شرایط فعلی جهت گیری جدیدی را اتخاذ نمودهاند. بسیاری از این جنبشها فعالیتهای سیاسی را کنار گذاشتهاند و به تبلیغ، آموزش، و اصلاحات مذهبی روی آوردهاند. آنها حاکمیت نخبگان سکولار اندونزی را پذیرفتهاند و اسلام را به عنوان یک جنبش صرفاً مذهبی معرفی کردهاند. هم اکنون در محافل دانشجویی و روشنفکری اندونزی اسلام بیشتر به عنوان یک نظام اعتقادی فردی تلقی میشود تا یک دستگاه اعتقادی اجتماعی.
ساختارهای اساسی جامعهی کنونی مصر نیز بر جای مانده از حکومت عثمانیان در این منطقه می باشند. در این کشور اسلام بخشی از هویت سیاسی حاکم بر جامعه را تشکیل میدهد. در اوایل قرن نوزدهم جامعهی مصر با دو پدیدهی تمرکز قدرت در دست دولت و تا حدودی توسعهی اقتصادی مواجه شد. در اثر بروز این دو پدیده نخبگان زمیندار جدیدی پا به عرصهی وجود گذاشتند و علما و صوفیان تحت کنترل دستگاه بوروکراسی قرار گرفتند. سپس در سال 1882 این کشور تحت کنترل مستقیم بریتانیا درآمد. در زمان سلطهی بریتانیا بر مصر روشنفکرانی در این منطقه پدید آمدند که شدیداً خواهان استقلال کشور خود بودند. آنها در ابتدا ایدوئولوژی اصلاح طلبی و مدرنیسم اسلامی را اتخاذ کردند اما سپس به ملی گرایی سکولار روی آوردند. در نتیجهی تلاشهای این گروه و دیگر نخبگان مصری در سال 1922 نظام مشروطه بر مصر حاکم گردید و این کشور تا حدودی به استقلال دست یافت. رژیم لیبرالی که بدین ترتیب تشکیل یافت بسیار ضعیف و ناتوان بود و لذا نتوانست کشور مصر را به طور کامل از زیر یوغ استعمار بریتانیا خارج کند. این رژیم همچنین نتوانست تحوّلات مثبت چندانی را در سطح کشور پدید آورد. نخبگان رژیم مذکور به دلیل نداشتن قدرت نظامی کافی و عدم برخورداری از اعتماد به نفس و شجاعت به هیچ وجه دست به سکولاریزاسیون گستردهی جامعهی خود نزدند. رژیم لیبرال مصر در جریان دو دههی 1930 و 1940 با جنبش مخالف و قدرتمند اخوان المسلمین مواجه بود. این جنبش از تشکیل حکومت اسلامی در سطح مصر، اجرای فقه اسلامی در زندگی اجتماعی مردم، استقرار یک نظام اقتصادی متشکل از اصول اسلامی و اصول سوسیالیستی در این کشور و اتخاذ اسلام به عنوان یک ایدوئولوژی جایگزین برای لیبرالیسم و کمونیسم حمایت میکرد. در نتیجهی مبارزات این جنبش و فشارهای مردمی نخبگان حاکم مجبور شدند مجدداً اسلام را به عنوان بخش و جزئی از هویت سیاسی کشور قرار دهند.
سلطنت ناکام و رژیم لیبرال مصر نهایتاً در سال 1952 توسط کودتای افسران آزاد واژگون گردید و رژیم جدیدی به جای آن پا به عرصهی وجود گذاشت. این رژیم در جریان دو دههی 1950 و 1960 تلاشهای گستردهای را برای کاهش نفوذ اسلام در سطح جامعه و گسترش سکولاریسم در بین مردم انجام داد. رژیم مذکور همچنین فعالیتهای مذهبی را تحت کنترل خود در آورد، جنبشهای مخالف مثل اخوان المسلمین را غیرقانونی اعلان کرد، و اجرای قوانین حقوقی اسلام را در انحصار دولت قرار داد. رژیم افسران آزاد همچنین سعی کرد از نفوذ علما برای جلب حمایتهای مردمی نسبت به سیاستهایش استفاده کند و اسلام را با برنامههای ملی و سوسیالیستی خود سازگار جلوه دهد.
علی رغم تلاشهای این رژیم در دههی 1970 علایق اسلامی به ویژه در بین متخصصان جوان و دانشجویان طبقات متوسط احیا گردید. در جریان این دهه که علما و تشکیلات اسلامی تحت کنترل دولت قرار داشتند مبلغان و معلمان مستقل باعث گسترش احساسات اسلامگرایانه در بین مردم شدند. شکست در جنگ 1967، ناتوانی در حلّ مسألهی فلسطین، و ناتوانی در توسعهی اقتصاد کشور از جمله عوامل مهم رویگردانی از سوسیالیسم و توجه مجدد مردم به اسلام بودند. در نتیجه این موج جدید اسلامگرایی رژیم مصر مجبور شده است مکرراً بر وفاداری و احترام خود نسبت به اسلام و اصول اسلامی تأکید کند. به طور کلّی ساختارهای اساسی جامعهی کنونی مصر شبیه ساختارهای اساسی جامعهی معاصر ترکیه میباشد، اما برخلاف ترکیه در مصر همواره بین نخبگان سکولار حاکم و مخالفان اسلامگرا کشمکش و مبارزه وجود داشته است؛ این امر از ضعف قدرت نخبگان سیاسی و عمیق نبودن شکافهای اجتماعی و اقتصادی در این کشور نشأت میگیرد.
کشور الجزایر نیز که زمانی یکی از ایالات امپراتوری عثمانیان بود از نظر نحوهی شکل گیری بیشتر به مصر شبیه میباشد تا ترکیه و تونس. عثمانیان در دوران حاکمیت خود بر الجزایر تنها بر بخش کوچکی از جمعیت این کشور کنترل داشتند. بیشتر جمعیت این منطقه در آن زمان تحت رهبری رؤسای قبایل و صوفیان قرار داشتند. فرانسویان در این منطقه بیش از هرجای دیگر از خود تأثیر مخرّب و نامطلوب برجای گذاشتند. آنها با اشغال خاک الجزایر و مهاجرت گسترده به آن باعث نابودی جامعه و فرهنگ این منطقه و گسترش بیش از پیش فقر در بین مردم گردیدند. بعد از جنگ جهانی اول سه گروه نخبهی جدید در این کشور پا به عرصهی وجود گذاشتند که عبارت بودند از: روشنفکران تحصیل کرده در فرانسه، کارگران رادیکال، و معلمان اصلاح طلب اسلامگرا.
در حالی که نخبگان ملی در ترکیه، مصر، و تونس نسبتاً با یکدیگر بودند در الجزایر هیچ یک از سه گروه مذکور نتوانست رهبری سیاسی و ایدوئولوژیک کشور را در دست بگیرد و استقلال را برای مردم الجزایر به ارمغان بیاورد. درحقیقت استقلال کشور الجزایر حاصل مبارزات سربازان انقلابی این کشور بود. آنها پس از کسب استقلال الجزایر رژیم نظامی و بوروکراتیک شدیداً متمرکزی را در این منطقه پدید آوردند. رژیم مذکور که ایدوئولوژی سوسیالیسم را برای بخش اقتصاد اتخاذ نموده است بیشتر به توسعهی صنایع پتروشیمی و صنایع وابسته به آن توجه دارد و توجه چندانی به توسعهی کشاورزی از خود نشان نمیدهد. این رژیم با نظر به این که اصلاح طلبی اسلامی یکی از ابعاد مهم هویت ملی الجزایر میباشد سعی میکند اسلام اصلاح طلب را با سوسیالیسم سازگار و منطبق جلوه دهد.
دولتهای نواسلامی
درحالی که بیشتر دولتهای اسلامی هویتی ملی و غیرمذهبی را برای خود برگزیدهاند برخی از آنها نیز رسماً دارای نظامهای اسلامی میباشند. ایران پس از انقلاب اسلامی، پاکستان و پادشاهیهای محافظه کار عربستان سعودی و مراکش از این جمله میباشند. این دولتها با وجود این که همه دارای پسوند «اسلامی» هستند اما از بسیاری جهات با یکدیگر تفاوت و تمایز دارند.ایران و پاکستان تا حدودی با الگویی که از کشورهای ملی اسلامی ارائه کردهایم متفاوت میباشند. این دو کشور برآمده از امپراتوریهای اسلامی پیشین بوده و همچون امپراتورهای مذکور شاهد وجود روابط مبهم و دوپهلو بین دولت و نمادهای مذهبی خود میباشند.
کشور ایران در طول قرنهای اخیر شاهد رویارویی مداوم بین دولت و نخبگان مذهبی بوده است. علمای این کشور برخلاف علمای عثمانی از کنترل دولت خارج بودهاند و حتی علیه نشانهی نخبگان حاکم موضع گیری میکردهاند. با افول دولت صفوی و روی کارآمدن قاجارها که 150 سال بر ایران حکومت کردند قدرت تشکیلات مذهبی در ایران بیش از پیش افزایش یافت. در پایان قرن نوزدهم به دلیل نفوذ فزایندهی روسها و بریتانیاییها کشمکش بین علما و دولت تشدید گردید. در این زمان علمای عالی رتبه و دون رتبه به همراه روشنفکران به سازماندهی اعتراضات مردمی علیه حکومت و سیاست خارجی آن پرداختند. جنبش تنباکو (92-1891) و انقلاب مشروطه که منجر به استقرار کوتاه مدت یک رژیم پارلمانی در ایران گردید اوج رویارویی دولت و علمای ایرانی در قرن نوزدهم میباشند.
در جریان قرن بیستم نیز رویارویی علما و دولت ادامه یافت اما از نفوذ گروههای قبیلهای و قومی تا حدّ زیادی کاسته شد. دولت مدرن ایران برای نخستین بار توسط فردی به نام رضاخان بنیان نهاده شد. رضاخان با به قدرت رسیدن در سال 1925 رژیمی را مبتنی بر مدرنیتهی سکولار و ملی گرایی ایرانی پدید آورد. او ارتش نیرومند و نظام اداری متمرکزی را بوجود آورد و سعی کرد نظامهای اقتصادی، آموزشی، و حقوقی غربی را در کشور پیاده کند. به علاوه وی توانست قدرت قبایل و گروههای قبیلهای را کاهش دهد و از میزان نقش آنها در تعیین سرنوشت کشور تا حد زیادی بکاهد. رضاشاه نهایتاً در سال 1941 مجبور به کناره گیری از قدرت شد و لذا پسرش محمدرضا شاه جانشین وی شد. حکومت محمدرضا شاه از لحاظ ساختاری مشروطه بود اما عملاً جهت امور این حکومت در یَد قدرت شاه قرار داشت. محمدرضا در سال 1960 برنامهای را با نام «انقلاب سفید» به معرض اجراء گذاشت و بدینوسیله سعی کرد دست به اصلاحات ارضی بزند، رژیم ملی غیرمذهبی و متمرکزی را پدید بیاورد، بخش اقتصادی و آموزشی کشور را مدرنیزه کند، و شیوهی زندگی غربی را در بین مردم رواج دهد.
رژیم پهلوی توانست قدرت علما را کاهش دهد. افزایش تعداد مدارس مدرن، نظارت حکومت بر مدارس دینی، ارائهی قوانین جدید و برخی اقدامات دیگر علما را برای مدتی زیر نفوذ دولت درآوردند. در دههی 1950 علما و دولت با هم همکاری میکردند. نخبگان حاکم سعی میکردند نظر علما را به خود جلب کنند و تا حدودی منافع آنها را تأمین نمایند. انجام اقداماتی مثل واگذاری مشاغل قضایی و زمینهای زراعی به علما و ازدواج با خانوادههای برجستهی آنها در راستای همین سیاست بود. در مقابل، علما نیز پیمان بغداد را پذیرفتند و خط مشی دولت مبنی بر همکاری با شرکتهای نفتی خارجی را تحمل کردند. اما انقلاب سفید این رابطه مبتنی بر همکاری را قطع کرد. این برنامه علما را نسبت به افزایش قدرت دولت و از میان رفتن اسلام نگران کرد و لذا با واکنش شدید آنها مواجه شد. در کنار علما جنبش اصلاح طلبانهای نیز پابه عرصهی وجود گذاشت و خواستار رهبری نخبگان مذهبی برای نیل به جامعهای بهتر شد. در این زمان آیت الله خمینی که در عراق بسر میبرد به مهمترین منادی مخالفت علیه رژیم حاکم تبدیل شد.
پس از اندک مدتی موج بیداری مذهبی و سیاسی که در میان علما، روشنفکران، دانشجویان، و سیاستمداران پدید آمده بود به جنبش تودهای علیه شاه تبدیل گردید. وخیم شدن اوضاع اقتصادی در دههی 1970 ، انباشته شدن زندانها از مبارزان سیاسی و ایجاد جو رعب و وحشت در کشور نهایتاً منجر به شکل گیری ائتلافی از گروههای چریکی رادیکال، سیاستمداران لیبرال، و علما گردید. این ائتلاف توانست محمدرضاشاه را از تخت سلطنت پایین بکشد و به عمر نظام 2500 سالهی شاهنشاهی در ایران پایان دهد. بدین ترتیب کشمکش چند قرنهی موجود بین علما و نخبگان حاکم در ایران به ظهور حکومتی اسلامی در این منطقه منتهی شد.
بنابر این سیر تحوّلات تاریخی ایران با امپراتوری عثمانی کاملاً متفاوت و متمایز میباشد. در امپراتوری عثمانی نخبگان حاکم علما را تحت کنترل و نفوذ خود در آوردند، در جهت ایجاد جامعهای سکولار در کشور گام برداشت، و نهایتاً دولت مدرن ترکیه را پدید آوردند. آنها پس از جنگ جهانی اول به هیچ وجه با مخالفتهای جدّی قومی و قبیلهای مواجه نشدند. در مقابل دولت ضعیف ایران-که بخشی از ضعفش به خاطر قدرت زیاد قبایل بود-نتوانست از تثبیت قدرت علما و نهادینه شدن تشکیلات آنها جلوگیری کند. در قرن بیستم با نابودی قبایل که نقش نیروی سوم را در تحوّلات ایران بازی میکردند ارتباط بین دولت و تودهی مردم قطع گردید و جامعهی ایران عملاً دو قطبی شد: در یک طرف دولت قرار گرفت و در طرف دیگر تودهی مردم که تحت رهبری علما قرار داشتند. کوتاه سخن این که قدرتمندی دولت و عدم استقلال تشکیلات مذهبی در امپراتوری عثمانیان به نخبگان حاکم امکان داد تا در جهت نیل به توسعه و سکولاریسم گام بردارند، اما در ایران به دلیل ضعف دولت و استقلال تشکیلات مذهبی چنین امری امکان نداشت. لذا دولت ملی مدرنی که در این ایران پدید آمد دارای صبغه و ماهیت اسلامی بود. در حال حاضر نیز رژیمی انقلابی و اسلامی در ایران بر سرکار آمده است.
در حالی که رژیم کنونی حاکم بر ایران یک رژیم انقلابی و اسلامی میباشد پاکستان توسط یک رژیم محافظه کار نظامی اداره میشود. پاکستان مدرن نیز-همچون ایران مدرن-از تعامل و تبادل نهادهای دولتی، مذهبی، قبیلهای، و قومی خود شکل گرفته است. این نهادها میراث امپراتوری مغولان کبیر میباشند. مغولان کبیر بر جامعهای حکومت میکردند که شدیداً متکثّر و خودمختار بود و از گروههای قومی، قبیلهای، و مذهبی متعدد تشکیل میشد. هنگامی که بریتانیا بر شبه قاره تسلّط یافت و امپراتوری مغولان کبیر را سرنگون کرد، دیگر نه حکومتی اسلامی در این منطقه باقی ماند که جامعه را به سمت پیشرفت رهنمون شود و نه تشکیلات مذهبی سازمان یافتهای که از ارزشها و اصول اسلامی حمایت کند.
مسلمانان شبه قاره در برابر سلطهی بریتانیا واکنشهای متفاوتی از خود بروز دادند. در این میان دیوانسالاران و سیاستمداران امپراتوری ساقط شده مغولان کبیر سلطهی بریتانیا را پذیرفتند و بدین ترتیب سعی کردند پایگاه اجتماعی خود را حفظ کنند. آنها در جهت گسترش آموزش در شبه قاره گام برداشتند و از مدرنیزاسیون اسلام برای هماهنگ کردن این دین با تحوّلات جدید فنی، فرهنگی، و سیاسی سخن راندند. در چنین محیطی علیگر، حزب مسلّم لیگ، و جنبش پاکستان پا به عرصهی وجود گذاشتند. جنبش پاکستان حاصل دست زمینداران، صاحب منصبان، سیاستمداران، و روزنامه نگاران سکولاری بود که لزوماً متعهد به اسلام و اصول اسلامی نبودند اما به دلیل مواجهه با اکثریت هندو و وجود اختلافات قومی، قبیلهای، و محلی بین مسلمانان شکلی از ملی گرایی اسلامی را ارائه دادند. آنها برای تشکیل کشوری اسلامی در شبه قاره به حمایت مسلمانان سراسر این منطقه نیاز داشتند و لذا ناگزیر بودند چهرهای اسلامگرایانه از خود به نمایش بگذارند.
رهبران مذهبی نیز برنامهی خاص خود را داشتند. آنها با تأکید بر لزوم پیروی از قرآن و سنت سعی کردند جامعهی اسلامی هند را احیاء نمایند. جنبشهای اصلاح طلبانهای که توسط این افراد پدید آمدند از ایجاد یک هویت اسلامی مشترک در سراسر شبه قاره حمایت و پشتیبانی می کردند. البته رهبران مذهبی مسلمانان تنها از اصلاحات اجتماعی و اخلاقی سخن میراندند و فعالیتهای آنها به هیچ وجه صبغهی سیاسی نداشت. این درحالی بود که سیاستمداران حزب مسلّم لیگ درصدد تشکیل یک دولت سکولار برپایهی نمادهای سیاسی اسلامی بودند.
به هر حال کشوری که با نام پاکستان تشکیل یافته است دارای اختلافات قومی و منطقهای عمیقی میباشد. این کشور در ابتدا از ایالات سند، بلوچستان، پنجاب غربی، بنگال، و ایالات مرزی شمال غربی متشکل میشد. اقوام عمدهای که در این کشور زندگی میکردند عبارت بودند از پنجابیها، بنگالی ها، پشتونها، سندیها و بلوچها. مشکل اصلی بنیانگذاران کشور پاکستان ایجاد هویتی ملی، منطبق با مرزهای سیاسی و تشکیل نظامی قابل قبول برای تودهی مردم بود. آنها در این راه نتوانستند موفقیت چندانی کسب کنند. زیرا پس از مدتی علایق قومی بنگالی بر علایق ملی غلبه کرد و کشور بنگلادش از دل پاکستان بیرون آمد. مسألهی اسلام نیز یکی دیگر از مشکلات بنیانگذاران پاکستان بود. آنها درصدد جدایی دین از سیاست و تشکیل حکومتی غیردینی بودند اما تودهی مردم که تحت رهبری علما قرار داشتند خواهان انطباق قانون اساسی، نهادها، و فعالیتهای حکومتی با فقه اسلامی بودند. این مشکل همچنان به عنوان یکی از مشکلات دولتمردان پاکستانی باقی مانده است.
تاریخ پاکستان با تاریخ دو کشور ایران و ترکیه در قرن بیستم متفاوت میباشد. برخلاف ترکیه دولتهایی که در کشور پاکستان تشکیل شدهاند همه ضعیف و کم دوام بودهاند. نخبگان مذهبی این کشور نیز برخلاف نخبگان مذهبی ایران هیچگاه با یکدیگر متحد و یکصدا نبودهاند. به علاوه برخلاف ایران و ترکیه اقلیتهای قومی پاکستان همواره از نقش و قدرت بسیاری در شکل گیری سیر تاریخی این کشور برخوردار بودهاند. تاکنون هیچ هویت ملی منسجمی در پاکستان شکل نگرفته است. دولتمردان این کشور همچنان میکوشند تا با محوری کردن اسلام در جامعه بر عوامل تفرقه ساز-که میراث برجای مانده از شبه قارهاند-غلبه یابند.
دولتهای محافظه کار سلطنتی مثل عربستان سعودی و مراکش نیز الگوی دیگری از تحوّلات تاریخی را به نمایش میگذارند. رژیم عربستان سعودی ریشه در یکی از جنبشهای دینی اصلاح طلبانهی قرن هجدهم دارد. خاندان ابن سعود با استفاده از جنبش وهابیت توانستند ائتلافی از قبایل مختلف درون شبه جزیره را بوجود بیاورند و کنترل کامل این منطقه را در دست بگیرند. جنبش وهابیت از نظر اثرات سیاسی شبیه جنبشهای صوفیگری در دیگر جوامع اسلامی میباشد. این جنبش منجر به ظهور رژیمی خانوادگی در عربستان سعودی شد. در قرن نوزدهم حکومت سعودیها از هم پاشید اما در قرن بیستم آنها توانستند مجدداً تسلّط خود را بر عربستان برقرار کنند و پایههای حکومتی خود را بیش از پیش تقویت کنند. تصرف مکه و مدینه و عهده دار شدن مسؤولیت سرپرستی اماکن مقدس این دو شهر نقش مهمی در افزایش مشروعیت دینی و لذا تقویت پایههای حکومت آل سعود داشته است. درآمدهای سرشار نفتی نیز علاوه بر تقویت پایههای این رژیم به خاندان سعود امکان داده است تا فعالیتهای تبلیغی و مذهبی گستردهای را در سطح جهان انجام دهند. نکتهای که جالب توجه است آن است که در حال حاضر علی رغم تحوّلات فراوان اقتصادی کشور عربستان همچنان به عنوان ملک خصوصی خانواده حاکم تلقی میگردد.
مراکش نیز همچون عربستان سعودی به عنوان جامعهای اسلامی شناخته میشود. هویت اسلامی این کشور همانند عربستان سعودی برپایهی استمرار نظام سلطنتی قرار دارد. سلاطین مراکش از همان اوایل قرن پانزدهم به عنوان رهبران مذهبی جامعه شناخته میشدند. آنها به دلیل این که از تبار پیامبر بودند و در عرفان نیز دستی داشتند شدیداً مورد تکریم و تقدیس مردم قرار میگرفتند. علی رغم وجود قبایل و ائتلافهای صوفیگری قدرتمند در مراکش حکومت مرکزی این منطقه تا قرن نوزدهم استمرار حیات یافت. اما در این قرن به دلیل سلطهی اقتصادی اروپاییان حکومت مذکور به تدریج تضعیف گشت تا این که با اشغال مراکش توسط فرانسه واژگون گردید. فرانسویان به طور ظاهری سلطان را در رأس قدرت باقی گذاردند. آنها همچنین اقداماتی را در جهت تقویت تشکیلات حکومتی و کاهش قدرت صوفیان در این منطقه انجام دادند.
رهبری مردم مراکش در جنگلهای استقلال طلبانه را فرزندان خانوادههای بورژوا برعهده داشتند. این افراد با شعار اصلاح طلبی اسلامی سعی کردند هویت ملی واحدی را در مراکش پدید بیاورند. آنها توانستند روشنفکران و کارگران شهری را علیه فرانسه تحریک کنند و سلطان را نیز با خود هم عقیده نمایند. سلطان که به دلیل دارا بودن وبژگیهای عرفانی مورد احترام مردم بود نقش مهمی در استقلال مراکش داشت. وی پس از مستقل شدن مراکش از ارزش و احترام صدچندان در بین تودهی مردم برخوردار گردید. به همین دلیل سه مقولهی اسلام، ملیت، و سلطنت کاملاً مرتبط و منطبق بر یکدیگر تلقی و تعریف شدند. به طور کلی کشور مراکش برخلاف دیگر کشورهای اسلامی شمال آفریقا شاهد ظهور و قدرت یافتن روشنفکران سکولار در درون خود نبوده است. همچنین تحوّلات سیاسی و اقتصادی چندانی در این کشور انجام نگرفته است. لذا کشور مراکش همچون عربستان سعودی یک کشور سنتی اسلامی میباشد نه یک کشور ملی اسلامی.
اقلیتهای سیاسی مسلمان
برخی از جوامع مسلمان به عنوان اقلیتهای سیاسی در میان جوامع غیرمسلمان زندگی میکنند. این وضعیت در اتحاد شوروی، چین، هند، و بسیاری از نقاط آفریقا مشاهده میشود.برخی از اقلیتهای سیاسی مسلمان از چنان قدرت و موقعیتی برخوردار هستند که میتوانند بر سر تعیین هویت سیاسی کشور خود و در دست گرفتن حکومت آن با اکثریت غیرمسلمان به مبارزه و کشمکش بپردازند. درحال حاضر سه کشور سودان، اتیوپی، و نیجریه شاهد رقابت شدید مسلمانان و غیرمسلمانان برای تصاحب حکومت میباشند. در کشور سودان سالها است که بین مناطق مسلمان نشین شمالی و مناطق غیرمسلمان نشین جنوبی جنگ و کشمکش وجود دارد. مسلمانان شمال سودان مجدّانه تلاش میکنند تا کنترل کامل این کشور را در دست بگیرند و هویت اسلامی خود را به مناطق جنوبی منتقل نمایند.
نیجریه نیز به دو بخش مسلمان نشین شمالی و غیرمسلمان نشین جنوبی تقسیم میشود. در قرن نوزدهم امیرنشینهای شمالی این کشور اسلام را پذیرفتند و هویتی اسلامی را برای خود پدید آوردند. برقراری سلطهی بریتانیا بر نیجریه نیز باعث تقویت بیشتر پایههای اسلام در این امارتها گردید. تجاری شدن اقتصاد شمال و مرتبط شدن آن با بازارهای بین المللی نیز گسترش بیش از پیش اسلام در بین تجار، بازرگانان، کارگران، و دیگر ساکنان این منطقه را به دنبال داشت. به علاوه در طی دو دههی 1930 و 1940 در نتیجهی فعالیتهای انجمنهای صوفیگری نفوذ اسلام در منطقهی شمال گسترش بیشتری پیدا کرد و یکپارچگی میان گروههای قومی و شغلی این منطقه افزایش یافت. دولت بریتانیا مناطق مسلمان نشین و غیرمسلمان نشین نیجریه را به هم ملحق نمود و کشور واحد نیجریه را بنیان نهاد. این کشور در سال 1960 به استقلال دست یافت و پس از آن به مدت دو دهه شاهد کشمکشهای قومی و منطقهای شدید در درون خود بود. نهایتاً در اواخر دههی 1970 دولت نظامی نیرومندی قدرت را در دست گرفت و توانست با استفاده از درآمدهای نفتی ثبات و آرامش را بر نیجریه برقرار نماید.
در حال حاضر کشور نیجریه شاهد رقابت و تقابل دو ایدوئولوژی اسلام و ملی گرایی میباشد. ساکنان جنوبی این کشور عمدتاً دارای افکار ملی گرایانه هستند و شمالیها بیشتر سعی میکنند خود را مسلمان بنامند تا شهروندان نیجریهای. البته نخبگان شمالی نیز که به همراه نخبگان جنوبی کشور را اداره میکنند ایدوئولوژی ملی گرایی را اتخاذ کردهاند، اما تودهی مسلمانان برای اسلام اهمیت بیشتری قائل هستند و از آن به عنوان پرچمی برای مقاومت علیه سلطهی نظامیان، بی عدالتی اقتصادی، و اضمحلال فرهنگی خود استفاده میکنند. به طور کلی اسلام در حال حاضر بخشی از هویت سیاسی کلیهی طبقات مسلمان نیجریه را تشکیل میدهد. این دین هم به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به حکومت مورد استفاده قرار میگیرد و هم جهت مقابله و مقاومت علیه رژیم حاکم به کار گرفته میشود.
در مناطق دیگری مثل هند، شوروی و چین مشکل اقلیتهای مسلمان اینست که چگونه هویتشان را حفظ کنند. در هند حدود 80 میلیون مسلمان زندگی میکنند که همواره با اکثریت هندوی این کشور در تضاد و تقابل بودهاند. آنها با تأکید مداوم بر اجرای شریعت، حفظ حیات مدارس اسلامی، و انجام آداب و آئینهای مذهبی اسلامی توانستهاند هویت جمعی-اسلامی خود را حفظ کنند. همچنین در حال حاضر احزاب اسلامی چندی در هند فعالیت دارند که درجهت تأمین منافع مسلمانا ن تلاش میکنند. به طور کلی علی رغم این که جامعهی هند شدیداً تکثّرگرا میباشد اما مسلمانان این منطقه بیشتر به حفظ هویت جمعی خود و جدایی از مردمان هندو تمایل دارند.
در اتحاد شوروی و چین وضعیت اقلیتهای مسلمان به گونهای دیگر میباشد. در حالی که مسلمانان ساکن در دیگر نقاط جهان توانستهاند به استقلال سیاسی دست یابند مردمان آسیای مرکزی همچنان تحت سلطهی استعمارگران باقی ماندهاند. مسلمانان این منطقه با گذشت زمان، به میزان بیشتری از هویت اسلامی خود دور میشوند و بیش از پیش جذب جامعهی غیرمسلمان میگردند.
در دوران تزارها مسلمانان تحت سلطهی روسیه اقداماتی را برای کسب استقلال و رهایی از سلطهی بیگانه انجام دادند اما به هیچ موفقیتی در این زمینه نائل نشدند. پس از روی کار آمدن شوروی نیز آنان نه تنها به استقلال دست نیافتند بلکه بیش از پیش تحت تسلّط شورویها قرار گرفتند. در دوران حاکمیت رژیم شوروی بر آسیای مرکزی این منطقه با مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی مواجه شده است و شاهد ورود و گسترش ارزشهای جدیدی در درون خود بوده است. رژیم شوروی ساختارهای اجتماعی-سنتی آسیای مرکزی را درهم شکسته است، نخبگان سنتی این منطقه را از میان برداشته است، و فعالیتهای آموزشی، قضایی و عبادی اسلامی در این منطقه را محدود نموده است. تشکیلات علما نیز کاملاً تحت کنترل حکومت قرار گرفتهاند. انجمنهای صوفیگری تنها انجمنهای مذهبی مستقل در آسیای مرکزی شوروی میباشند. این انجمنها به صورت سرّی فعالیت میکنند و دارای طرفداران محدودی در سطح جامعه میباشند. آنها همچنین توانستهاند با تبلیغ و ترویج یک جهان بینی سکولارمآبانه در بین شهروندان مسلمان خود از میزان اعتقاد و التزام آنها به اسلام و اصول اسلامی بکاهند. به علاوه نخبگان شوروی با هدف بوجود آوردن یک جامعه چندملیتی در شوروی اقدام به تشکیل چندین هویت ملی سکولار در منطقهی آسیای مرکزی نمودهاند.
اگرچه نفوذ و قدرت اسلام در آسیای مرکزی رو به ضعف نهاده است اما این دین هنوز از اهمیت و جایگاه بسیاری در نزد مردم این منطقه برخوردار میباشد. حتی مسلمانانی که خود را به عنوان شهروندان شوروی میشناسند، رژیم حاکم و ارزشهای سوسیالیستی آن را پذیرفتهاند، به زبان روسی تکلّم میکنند، و در رفتار و کردار اروپایی شدهاند فرهنگ قومی و خانوادگی سنتی خود را حفظ کردهاند. تعصبات قومی و زبانی یکی از عوامل مهم استمرار نفوذ اسلام در بین این گروه بوده است. در مناطق روستایی، در محلههای مهاجرنشین شهرها، و در میان افراد مسن نیز دین اسلام توانسته است نفوذ کامل خود را حفظ کند. به هر حال رژیم حاکم بر شوروی همچون رژیم سکولار ترکیه سعی میکند اسلام را در دایرهی زندگی فردی محدود کند و از حضور آن در صحنهی سیاست، اقتصاد، و اجتماع جلوگیری نماید.
در جمهوری خلق چین جمعیت مسلمانان به دو گروه عمده تقسیم میشود. گروه اول مسلمانانی هستند که دارای هویت قومی و نژادی غیرچینی میباشند و به عنوان گروههای اقلیت قومی تحت سلطهی چینیها زندگی میکنند. گروه دوم هوئیها میباشند. هوئیها از قرنها پیش جذب جامعهی هانها شدهاند؛ به طوری که دیگر، هیچ تفاوتی از نظر جسمی و رفتاری بین آنها و هانها مشاهده نمیشود. درعین حال مردمان هوئی عادات غذایی، آئینهای خانوادگی، و هویت مذهبی خاص خود را دارند و از این نظر با هانها اختلاف دارند. به علاوه هوئیها هویت قومی متفاوتی را برای خود قائل هستند و شاید بر پایهی همین اعتقاد بود که در قرن نوزدهم شورشهای بزرگی را علیه سلسلهی حاکم به راه انداختند. به طور کلی در حال حاضر مسلمانان چین همچون مسلمانان شوروی از نظر سیاسی و شغلی جذب جوامع غیرمسلمان حاکم بر خود گردیدهاند و تنها توانستهاند هویت مذهبی، خانوادگی، و فردی اسلامی خود را حفظ کنند.
جدول 1. پراکندگی مسلمانان در جهان، قرن بیستم
مناطق |
تعداد مسلمانان * |
نسبت مسلمانان به کلّ جمعیت |
زبان های مهمی که توسط مسلمانان تکلم می شود |
کشورهای عربی |
165000000 |
اکثریت مسلمانان؛ اقلیتی مسیحی در بسیاری از کشورها |
عربی (با لهجه های مختلف)، در برخی نقاط بربری |
فلات ایران |
58000000 |
تقریباً همه مسلمان؛ تعداد بسیار کمی مسیحی، یهودی و زرتشتی |
فارسی، پشتون، بلوچی، کردی، ترکی |
ترکیه و اروپای جنوب شرقی |
55000000 |
اکثریت مسلمان در ترکیه، در جاهای دیگر اکثریت مسیحی؛ اقلیت یهودی |
ترکی، اسلاوی، آلبانیایی، تاحدودی یونانی |
آسیای مرکزی |
50000000 |
در حاشیه ی رود ولگا و در قزاقستان اکثریت مسلمان؛ جمهوریها عمدتاً مسلمان نشین هستند |
ترکی به اشکال و لهجههای مختلف |
شبه قاره ی هند |
274000000 |
اکثریت در پاکستان و بنگلادش؛ اقلیت در دیگر مناطق؛ مسلمان حدود 25 درصد جمعیت شبه قاره را تشکیل می دهند |
اردو، پنجابی، کشمیری، بنگالی، گجراتی، سندی، تامیل، تولوگو، ملیالام |
مالزی و اندونزی |
155000000 |
اکثریت در جزایر، اقلیت در مناطق هند و چین |
ملایو (اندونزیایی)، سودانی، جاوهای |
چین |
15000000 |
اقلیتی در بین بودائیها-تائوئیستها |
چینی، ترکی |
آفریقای زیر صحرا |
111000000 |
در بیشتر مناطق اکثریت قریب به اتفاق مسلمان هستند |
سواحلی، هوسایی، سومالی، و غیره |
مناطق دیگر جهان |
15000000 |
اقلیت عمدتاً بسیار کم تعداد |
زبانهای مختلف |
* Based on M.G.s. Nodgson, “Venture of Islam” , Chicago, 1974, and R.V. Weeks, “A Warld Eth-nographic survey” Westport, conn., 1984.
ملاحظات پایانی
تحوّلاتی که در جریان قرون نوزدهم و بیستم در جهان اسلام به وقوع پیوستهاند باعث تغییر عمیق الگوی تاریخی جوامع اسلامی شدهاند. در اثر این تحوّلات تشکلهای محلی و نهادهای مذهبی که دو پایهی اصلی ساختار جوامع اسلامی را تشکیل میدادهاند از بین رفتهاند و پایهی سوم نیز که حکومت و تشکیلات حکومتی بوده است به کلی تغییر شکل داده است و به رژیمهای سیاسی ملی و سکولار تبدیل شده است. هویت مردمان مسلمانان نیز در اثر بروز جنبشهای ملی گرایانه و اصلاح طلبانه تغییر یافته است و با شرایط مدرن انطباق بیشتری پیدا کرده است. همچنین در طی این دو قرن نهادهای مذهبی نیز به انجام فعالیتهای صرفاً مذهبی روی آوردهاند و به این باور رسیدهاند که نباید در صحنهی سیاست دخالت کنند. البته در دوران معاصر مخالفتهای شدیدی از سوی مسلمانان علیه سکولاریسم شکل گرفته است و جنبشهای سیاسی و مذهبی جدیدی برای دفاع از ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فردی اسلام در جوامع اسلامی پا به عرصهی وجود گذاشتهاند.وجود تضاد و تقابل بین سکولاریسم و اسلام و بین مفاهیم اسلامی و مفاهیم سکولاری حاکی از استمرار حیات ابعاد کلی جوامع اسلامی میباشد. الگوهای کنونی روابط بین دولت و نهادهای مذهبی در ترکیه، جهان عرب، شمال آفریقا، پاکستان، اندونزی، مالزی، سنگال، و دیگر کشورهای اسلامی شکل تغییر یافتهای از الگوهای روابط بین دولت و نهادهای مذهبی در دوران پیشامدرنیسم میباشند. در حال حاضر نخبگان سیاسی مسلمان سعی میکنند فرهنگ اسلامی را با روند جهانی شدن هماهنگ و سازگار کنند اما اصلاح طلبان مسلمان از احیای تعالیم فردی و اجتماعی اسلامی سخن به میان میآورند. این اختلاف و تعارض یادآور کشمکش بین نخبگان مذهبی و نخبگان سکولار در قرن نوزدهم میباشد و از ساختارهای پیشامدرنیستی جوامع اسلامی نشأت میگیرد. در واقع سابقهی اولیهی این تضاد به قرن نهم باز میگردد. در آن زمان نیز بین نهادهای دولتی و مذهبی نخستین امپراتوری اسلامی تضاد و کشمکش شدیدی وجود داشت. تضاد بین دین و دولت در این امپراتوری نیز از وجود تضاد بین نهادهای مذهبی و حکومتی در جوامع خاورمیانهای و مدیترانهای ماقبل اسلام نشأت میگرفت. حتی نخستین تمدنهای بین النهرین یعنی تمدنهایی که حدود سه هزار سال پیش از میلاد مسیح در این منطقه زندگی میکردند نیز شاهد وجود شکاف بین دین و دولت در درون خود بودند.
در دوران معاصر علی رغم کاهش نفوذ اسلام در صحنهی اجتماع این دین هنوز در قلب و ذهن مردم مسلمان جای دارد و رکن مهمی از هویت فردی و همچنین هویت سیاسی آنها را تشکیل می دهد. اسلام هنوز جایگاه مهمی نزد فرد فرد مسلمانان، به ویژه مسلمانان خاورمیانهای دارد و از نقش مهمی در روند زندگی فردی آنها برخوردار میباشد.
نکتهی دیگری که قابل اشاره است آن است که نهادهای مذهبی، خانوادگی، و حکومتی کنونی موجود در جوامع اسلامی عمدتاً شکل تغییر یافتهای از نهادهای مذهبی، خانوادگی، و حکومتی شرق نزدیک قدیم و دوران اسلامی میباشند. البته در این جا این سؤال پیش میآید که آیا تحوّلات اقتصادی و تکنولوژیک انجام گرفته در جریان دو قرن نوزدهم و بیستم به همراه جهانی شدن اقتصاد، منجر به از میان رفتن کامل نهادهای سنتی سیاسی و مذهبی در جوامع اسلامی و قرارگرفتن نهادهای مدرن به جای آنها نخواهند شد. در حال حاضر چنین به نظر میرسد که ساختارهای سنتی حکومتی و مذهب در کشور ترکیه کاملاً از میان رفتهاند. در اتحاد شوروی نیز دگرگونیهای فرهنگی و سیاسی مهمی در جوامع مسلمان این کشور پدید آمده است و اسلام در این جوامع به دینی فردی تبدیل شده است. حتی برخی از گروههای اسلامگرا و مسلمانان متعصب در جوامع اسلامی مختلف خواهان کنار گذاشتن نهادهای سنتی سیاسی و مذهبی و قراردادن نهادهای مدرن به جای آنها میباشند. با توجه به این مطالب آیا ساختارهای سنتی جوامع اسلامی به طورکامل از بین خواهند رفت و اساساً آیا جوامع اسلامی از صحنهی روزگار حذف خواهند شد یا نه؟
پینوشتها:
1- طریقتهای صوفیگری.
2- nuclear households.
3- رژیم جمهوری ترکیه هنگامی پا به عرصهی وجود گذاشت که عثمانیان تشکیلات سیاسی متمرکزی را در سطح کشور پدید آورده بودند و با انجام اصلاحات باعث پدید آمدن طبقات جدیدی مثل افسران نظامی تحصیل کرده، مدیران، مهندسان و متخصصان فنی گردیده بودند.
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول