نام علی (علیه السلام) در کجای قرآن است؟
منبع:روزنامه كيهان
درمورد امیرالمؤمنین علیه السلام پرسشی که بسیار مطرح می شود این است که چرا نام آن حضرت در قرآن نیامده است؟ چرا با وجود این که امیرالمؤمنین علیه السلام تا به این اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذکر نشده است؟ این یکی از سؤالاتی است که در طول تاریخ بارها به وسیلة برخی از شیاطین مطرح شده و علما و بزرگان ما نیز در کتاب های خود –از جمله حضرت امام قدس سرّه در کتاب «کشف الاسرار» که در پاسخ کتاب «اسرار هزار ساله» کسروی مرتد نوشته اند- به مناسبت های مختلف آن را پاسخ داده اند. این سؤال دو پاسخ کلی دارد: پاسخ اول مربوط به این نکته است که در تشریع احکام الهی و بیان مسایل مربوط به شریعت، تنظیم و جریان کلی امور همواره با این حکمت همراه است که زمینة آزمایش افراد فراهم شود وانسان ها با استفاده از اراده و اختیار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهی الهی –که در نهایت به تکامل آنها منجر می شود- گام بردارند. مثلاً خداوند می توانست از ابتدا به پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله بگوید که به طرف کعبه نماز بخواند، اما ابتدا بیت المقدس را قبله قرار می دهد و آن گاه پس از مدتی آن را تغییر می دهد. در تبیین فلسفه این کار، خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: وَما جَعَلنَا القِبلَهَ الَّتِی کُنتَ عَلَیها إِلاّ لِنَعلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلی عَقِبَیهِ؛ 1یعنی این آزمایشی الهی بود تا از طریق آن، مؤمنان واقعی و کسانی که تابع محض اوامر خدا و پیامبر صلّی الله علیه وآله هستند، شناخته شوند و مشخص شود که چه کسانی تسلیم امر و نهی خداوند هستند و چه کسانی قلباً ایمان نیاورده و به دنبال بهانه گیری اند. کسانی که ایمان واقعی ندارند در این امر تشکیک کرده و می گویند: چگونه ممکن است حکم خداوند متعال عوض شود؟! پس تکلیف نمازهای قبلی که به جانب بیت المقدس خواندیم چیست؟! اگر آنها درست بود، پس آیا نمازهای فعلی که به سمت کعبه می خوانیم باطل است؟! و سخنانی از این قبیل. خدای متعال می فرماید، هدف از این کار این بود که معلوم شود چه کسانی ایمان واقعی دارند.
از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیاری از موارد حکمت امتحان تحقق پیدا نمی کند. طبیعت امتحان همین است که باید با اندکی ابهام و توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحان معنا پیدا نمی کند. درمورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز حکمت امتحان اقتضا کرده تا این مسأله کاملاً صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام نام آن حضرت صریحاً ذکر می شد با این حکمت منافات داشت. پاسخ دوم- که حضرت امام قدس سرّه نیز در کتاب کشف السرار مطرح فرموده اند و ظاهراً آن را مناسب تر می دانند- این است که اگر نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام با سراحت در قرآن آمده بود، منافقانی که تصمیم به قتل پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله گرفته بودند تا پس از آن حضرت به ریاست برسند، برای نیل به مقصود خود در قرآن دست کاری می کردند؛ و روشن است که دست کاری و تحریف قرآن چه لطمه جبران ناپذیری بر پیکر اسلام وارد می ساخت. پاسخ دیگری نیز به این صورت می توان ارائه کرد که قرآن همواره کلیات مسایل را بیان می فرماید و تفسیر و تفصیل احکام را برعهدة پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله می گذارد. در این مورد از ائمة اطهار علیهم السلام سؤال شد که چرا اسم امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام در قرآن نیامده است؟ و یا چرا در آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»2 «الذین آمنو» معرفی نشده اند؟ یا این که چرا در آیة «أَطیعُوااللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم»3 «اولی الامر» مشخصاً معرفی نشده اند؟ و یا در مورد نماز چرا نمازهای واجب و تعداد رکعات آنها بیان نشده است؟ هم چنین چرا در آیات مربوط به زکات موارد و مقدار آن ها بیان نشده است؟ ائمه اطهار علیهم السلام در پاسخ به این سؤالات فرموده اند: تفسیر جزئیات احکام بر عهدة پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله گذاشته شده است؛ قرآن می فرماید: وَأَنزَلنا إِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم؛4 ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم تفصیل آن را بیان کنی.
بنابراین همان طور که خداوند در قرآن فرموده، نماز بخوانید، اما تعداد رکعات آن را مشخص نکرد؛ به همان صورت فرمود، از اولی الامر اطاعت کنید، اما آنها را معرفی نکرد تا مردم از پیامبر صلّی الله علیه وآله بپرسند و آن حضرت این مسأله را تبیین کند. پس به طور خلاصه، در پاسخ به این سؤال که چرا قرآن جزئیات احکام را بیان نفرموده، می توان این گونه پاسخ داده که اولاً برای این است که زمینة امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعی شناخته شوند؛ و ثانیاً برای این که مردم درمورد تفاصیل آنها از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله و ائمة اطهار علیهم السلام سؤال کنند و بدین طریق جایگاه آنان در تبیین جزئیات احکام، برای مردم روشن شود. به طول کلی در بسیاری از موارد، دلیل پیدایش این گونه سؤالات این است که ما گمان می کنیم خداوند مانند یک مصلح اجتماعی می خواهد از هر طریق ممکن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حکم فرما باشد و مردم با آسودگی زندگی کنند. براساس این تصور، اگر در موردی ببینیم که این گونه نشده است، چنین نتیجه می گیریم که –العیاذبالله- اشکالی در کار خداوند پیدا شده است! حال آن که خداوند هیچ-گاه چنین اراده ای نداشته و ندارد که مردم به هر صورت ممکن ایمان بیاورند و مؤمن شوند. اگر چنین اراده ای داشت قطعاً قادر بود شرایط را به گونه ای فراهم کند که همة مردم ایمان بیاورند: وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الأَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً.5 ایمان امری اختیاری است و مردم باید براساس انتخاب و اختیار خود ایمان بیاورند. در آیه دیگر می فرماید: لَو یَشاءُ اللهُ لَهَدَی النّاسَ جَمِیعاَ؛6 اگر خدا می خواست، همه را با اجبار هدایت می کرد. اما خداوند این گونه نخواسته است؛ انسان باید با اختیار خود مسیر هدایت را طی کند و کمال انسان در گرو اختیار و انتخاب آگاهانة او است. انسان باید گام نهادن در مسیر کمال را خود اراده کند، در پی شناخت آن برآید و در این جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختیار خود به مقصود برسد.
از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیاری از موارد حکمت امتحان تحقق پیدا نمی کند. طبیعت امتحان همین است که باید با اندکی ابهام و توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحان معنا پیدا نمی کند. درمورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز حکمت امتحان اقتضا کرده تا این مسأله کاملاً صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام نام آن حضرت صریحاً ذکر می شد با این حکمت منافات داشت. پاسخ دوم- که حضرت امام قدس سرّه نیز در کتاب کشف السرار مطرح فرموده اند و ظاهراً آن را مناسب تر می دانند- این است که اگر نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام با سراحت در قرآن آمده بود، منافقانی که تصمیم به قتل پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله گرفته بودند تا پس از آن حضرت به ریاست برسند، برای نیل به مقصود خود در قرآن دست کاری می کردند؛ و روشن است که دست کاری و تحریف قرآن چه لطمه جبران ناپذیری بر پیکر اسلام وارد می ساخت. پاسخ دیگری نیز به این صورت می توان ارائه کرد که قرآن همواره کلیات مسایل را بیان می فرماید و تفسیر و تفصیل احکام را برعهدة پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله می گذارد. در این مورد از ائمة اطهار علیهم السلام سؤال شد که چرا اسم امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام در قرآن نیامده است؟ و یا چرا در آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»2 «الذین آمنو» معرفی نشده اند؟ یا این که چرا در آیة «أَطیعُوااللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمرِ مِنکُم»3 «اولی الامر» مشخصاً معرفی نشده اند؟ و یا در مورد نماز چرا نمازهای واجب و تعداد رکعات آنها بیان نشده است؟ هم چنین چرا در آیات مربوط به زکات موارد و مقدار آن ها بیان نشده است؟ ائمه اطهار علیهم السلام در پاسخ به این سؤالات فرموده اند: تفسیر جزئیات احکام بر عهدة پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله گذاشته شده است؛ قرآن می فرماید: وَأَنزَلنا إِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم؛4 ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم تفصیل آن را بیان کنی.
بنابراین همان طور که خداوند در قرآن فرموده، نماز بخوانید، اما تعداد رکعات آن را مشخص نکرد؛ به همان صورت فرمود، از اولی الامر اطاعت کنید، اما آنها را معرفی نکرد تا مردم از پیامبر صلّی الله علیه وآله بپرسند و آن حضرت این مسأله را تبیین کند. پس به طور خلاصه، در پاسخ به این سؤال که چرا قرآن جزئیات احکام را بیان نفرموده، می توان این گونه پاسخ داده که اولاً برای این است که زمینة امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعی شناخته شوند؛ و ثانیاً برای این که مردم درمورد تفاصیل آنها از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله و ائمة اطهار علیهم السلام سؤال کنند و بدین طریق جایگاه آنان در تبیین جزئیات احکام، برای مردم روشن شود. به طول کلی در بسیاری از موارد، دلیل پیدایش این گونه سؤالات این است که ما گمان می کنیم خداوند مانند یک مصلح اجتماعی می خواهد از هر طریق ممکن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حکم فرما باشد و مردم با آسودگی زندگی کنند. براساس این تصور، اگر در موردی ببینیم که این گونه نشده است، چنین نتیجه می گیریم که –العیاذبالله- اشکالی در کار خداوند پیدا شده است! حال آن که خداوند هیچ-گاه چنین اراده ای نداشته و ندارد که مردم به هر صورت ممکن ایمان بیاورند و مؤمن شوند. اگر چنین اراده ای داشت قطعاً قادر بود شرایط را به گونه ای فراهم کند که همة مردم ایمان بیاورند: وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الأَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً.5 ایمان امری اختیاری است و مردم باید براساس انتخاب و اختیار خود ایمان بیاورند. در آیه دیگر می فرماید: لَو یَشاءُ اللهُ لَهَدَی النّاسَ جَمِیعاَ؛6 اگر خدا می خواست، همه را با اجبار هدایت می کرد. اما خداوند این گونه نخواسته است؛ انسان باید با اختیار خود مسیر هدایت را طی کند و کمال انسان در گرو اختیار و انتخاب آگاهانة او است. انسان باید گام نهادن در مسیر کمال را خود اراده کند، در پی شناخت آن برآید و در این جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختیار خود به مقصود برسد.
پی نوشت:
1. بقره (2)، 143.
2. مائده (5)، 55.
3. نساء (4)، 59.
4. نحل (16)، 44.
5. یونس (10)، 99.
6. رعد (13)، 31.