از مجموع آيات و روايات زياد و صحيح، اين نكته به طور مسلّم روشن ميشود كه علمِ جامعْ به قرآن، ظاهر يا باطن، تأويل يا تنزيلش، در اختصاص و انحصار اهل بين عصمت و طهارت است و براي فهم باطن قرآن ومعارف بلند و اسرار آن بايد به محضر آن پاكان رفت. بخشي از روايات متواتر، روايات ثقلين است كه قرآن و عترت را از يكديگر غير قابل جدايي ميداند و به همين جهت گفته شد كه تمسّك به قرآن بدون اهل بيت عصمت و نيز تمسّك به اهل بيت بدون قرآن، عملي ناقص و انحرافي است.
اكنون كه ضرورت رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السّلام ـ روشن شده، بايد ديد نقش عترت و روايات وارده از آن ناحيه، در فهم قرآن چيست و نسبت روايات با آيات شريفهي قرآن كدام است؟ كه در چند نكته بيان ميشود:
يك ـ حجّيت روايات، به حجيّت قرآن برميگردد
اگر از ما بپرسند كه چرا به روايات عمل ميكنيد و سخنان معصومين ـ عليهم السّلام ـ را حجّت ميدانيد، جواب ميدهيم چون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرموده: «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[1] و اگر بپرسند كه چرا سخن پيامبر را حجّت ميدانيد، ميگوييم چون خدا فرموده: هر چه پيامبر ميگويد قبول كنيد: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[2]، «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[3] در اينجا ديگر سؤال قطع ميشود؛ زيرا قول خداوند كه آفريدگار جهان است، ذاتاً حجّت است و سؤال بردار نيست. بنابراين، اصل حجيّت و اعتبار روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ به قرآن برميگردد، يعني حجّت بودن قول معصوم به استناد قرآن است نه حجّت بودن اصل روايت مورد اطمينان، چون اعتبار خبر مورد اطمينان به استناد بناي عقلا، به ضميمهي رد نكردن از طرف شارع است ولي اعتبار قول كسي كه از او روايت شده ـ نه اعتبار اصل روايت كه راه است ـ بايد قبلاً مشخّص شده باشد كه در مورد بحثْ اعتبار قول كسي كه از او روايت شده بوسيلهي قرآن حكيم ثابت شده است.
دوـ قرآن، داورِ روايات متعارض
در روايات حلّ مشكل تعارض وقتي از معصومين ـ عليهم السّلام ـ سؤال ميكنند كه اخبار متعارض را چه كنيم، پس از آنكه جمعهاي دلالي را تذكّر ميدهند، جمعهاي سندي را گوشزد ميفرمايند و موافقت با قرآن را يكي از راههاي علاج و جمعهاي سندي معرّفي ميكنند. جمع دلالي همان ردّ مطلق به مقيّد و عام به خاص و مانند آن است كه جزء تفهيم و تفاهم عرفي است و اگر روايات متعارضي با جمعهاي دلالي مشكلشان رفع شود، معلوم ميشود تعارض آنها ابتدايي بوده در واقع متعارض نبودهاند و نيازي به جمع سندي نيست. جمع سندي آن است كه روايات از حيث سند و اصل صدور يا از لحاظ جهت صدورشان از معصوم، مورد بررسي قرار گيرد؛ در اين زمينه يك راه علاج همان سنجش با قرآن است كه فرمودهاند: «ما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»روايتي را كه موافق كتاب خدا بود، بگيريد. و آن را كه مخالف قرآن بود، رها كنيد.
پس معلوم ميشود همانطور كه روايات در اصل حجّيت نيازمند قرآنند، در تعارض روايات و تشخيص درستي يا نادرستي مفهومي روايات نيز معيار و ميزان اعتبار، قرآن است. بنابراين، قرآن در مقام حجيّت «هو الأوّل»است چنانكه در مقام بيان و فهماندن و رفع مشكلات روايات «هو الآخر»است و روايات فرع قرآن هستند. البتّه سخن ما در مقام استدلال و فهم و تعليم و بيان روايات است وگرنه از نظر مقامات معنوي، عترت و اولياي الهي مقامي همتاي مقام قرآن دارند، چون از حديث معروف ثقلين همتا بودن عترت با قرآن استفاده ميشود نه روايت، لذا فرع بودن روايت نسبت به قرآن منافي اصل بودن و هم وزن بودن عترت با قرآن نيست.
سه ـ قرآن، بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست
قرآن كريم بيانگر فروع و جزئيات احكام نيست، بلكه خطوط كلّي دين و معارف اصيل را خيلي باز و روشن براي جوامع بشري بيان كرده است؛ به همين دليل در اصل اعتيار و حجيّت، نياز به تفسير از سوي روايات ندارد. تفسير يعني بيان كردن معاني الفاظ و پرده برداشتن از چهرهي كلمات و قرآن چون روشن و بدون ابهام است به تفسير روايي هم نياز ندارد ولي خود قرآن فرموده است كه براي تكميل اعتبار و حجيّت، حدود و فروع را از رسول الله وعترت ـ عليهم السّلام ـ بپرسيد، آنان بيانگر و توضيح دهندگان كلّيات قرآن هستند و قيدها و جزئيات آن را براي شما روشن ميسازند. «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[4] مثلاً قرآن كريم ميفرمايد نماز بخوانيد «أَقِيمُوا الصَّلاةَ»[5] و اهل بيت، جزئيات و كيفيّت آن را بيان ميكنند كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پس از رفتن به معراج و تعليم نماز، به امّت خود فرمودند: «صلّوا كما رأيتموني أُصلّي»[6] نماز بخوانيد همان گونه كه من نماز ميخوانم. قرآن ميگويد: «لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»[7] و پيامبر ميفرمايد: «خذوا عنّي مناسكَكم»[8] روش ديني خود و اعمال حجّتان را از من ياد بگيريد.
گرچه قرآن «ليس كمثله شيء»است؛ زيرا از سوي خداي «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[9] نازل شده و مانندي ندارد تا بتوان از راه مثال زدن به آن، مطلب را به خوبي فهميد ولي براي نزديك شدن به ذهن ميتوان گفت كه قرآن مانند قانون اساسي است كه تنها خطوط كلّي تمدن را ترسيم ميكند و در بيان خطوط كلّي، هيچ ابهامي ندارد و چون وارد جزئيّات نشده، جزئيات آن را «قانون عادي»بيان ميكند. اگر ميفرمايد: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع»[10] يا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[11] يا «أَقِيمُوا الصَّلاةَ»[12] يا «آتُوا الزَّكاةَ»[13]اينها در دلالت بر خطوط جامع و كلّي ابهامي ندارند ولي نحوهي اجرا و مشخّص شدن جزئيات و مصداقها آنها را بر عهدهي اهل بيت گذاشته است و قرآن به روشني فرموده: اين امور را از رسول خدا و جانشينان مطهّر آن حضرت بگيريد و در واقع همهي آنچه كه اهل بيت ميگويند سخن قرآن است، ليكن سخن با واسطهي قرآن كه از باطن و اسرار قرآن گرفته و براي مردم بيان ميكنند.
چهارـ مقدّم بودن فهم خطوط كلّي قرآن بر فهم روايات
از بحثهاي گذشته روشن شد كه قرآن اصل است و روايات فرع آن، قرآن اصول كلّي را ميگويد و روايات حدود، قيدها و خصوصيات آن را بيان ميكنند. حجّيت اوّليهي روايات به قرآن است و چون روايات جعلي و غير جعلي، تقيّهأي و غير تقيّهأي دارند. لذا سند و جهت صدور و دلالت آنها (تمام جهات سه گانه) بايد با قرآن سنجيده شود. از اينجا روشن ميشود كه پيش از فهم روايات، نخست بايد خطوط كلّي قرآن را با استفاده از آيات مربوطه در هر موضوعي به دست آوريم و سپس براي بيان فروع آن اصول مسلّمْ، از روايات استفاده كنيم. اگر چنين عمل كرديم اوّلاً روايات مخالف با قرآن را ميتوانيم بشناسيم و رد كنيم گرچه معارضي نداشته باشد، و ثانياً رواياتي را ميپذيريم كه مخالف ظواهر معتبر و تام قرآن نباشد و در نهايت با استفاده از چنين رواياتي، جزئيات و مصداقهاي اجرايي آيات قرآني، روشن ميگردد.
پنج ـ آيات معارف و ظواهر روايات
روايات وارده از اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ دوگروهند، برخي مربوط به آيات احكام و برخي مربوط به آيات معارف. در روايات احكام، چه در احكام الزامي (واجب و حرام) و چه در احكام غير الزامي (مستحب و مكروه)، ظاهر حديث حجّت است ولي در معارف اگر مثلاً خواستيم بفهميم، «لوح»چيست، «عرش»يعني چه و «مَلَك»كدام است؟ ظواهر روايات حجّت نيست. مثلاً روايتي كه عرش را براي ما معنا ميكند، در صورتي حجّيت دارد كه سه شرط داشته باشد:
الف ـ از حيث سند قطعي باشد مثل اينكه متواتر يا خبر واحد همراه قرينهي قطعيه باشد.
ب ـ جهت صدور روايت براي بيان معارف واقعي، قطعي باشد نه از روي تقيّه و مانند آن.
ج ـ دلالتش نص باشد نه ظاهر.
اگر روايتي اين سه شرط را داشت و يقينآور بود حتي در اعتقادات و اصول دين (غير از اصل مبدأ) هم معتبر است، ولي اگر يقينآور نبود، در مانند لوح و قلم و كيفيّت آفرينش آسمان و زمين و مانند آن كه اعتقاد به آنها شرط ايمان نيست ميتواند به عنوان احتمالي ظني راهگشا باشد و به همين معيار هم ميتوان به صاحب شريعت نسبت داد، ولي نميتوان به طور قطع گفت كه نظر اسلام در اين زمينه چنين است. چون دليلهاي حجيّت خبر واحد مربوط به احكام عملي است كه در آنها به ظن معتبر ميتوان اعتماد كرد.
شش ـ روايات تطبيق و روايات تفسير
اكثر رواياتي كه در ذيل آيات آمده، به عنوان تطبيق و بيان مصداق كامل در طرف كمال و سعادت يا در طرف نقص و شقاوت است نه به عنوان تفسير لفظي كه فرموده باشد مثلاً فلان لفظ در اين معنا نازل شده و براي اين معناست و مصداق ديگري ندارد. البته مواردي هم به طور يقيني وجود دارد كه مصداق آن منحصر به فرد است نظير آيهي «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[14]و آيهي مباهله[15] و آيهي تطهير[16] و آيهي ذوي القربي[17] ولي اكثر آيات قرآن، مصاديق زيادي دارند و روايات ويژهأي كه در ذيل آيات براي اين آمده كه آن آيات را بر مصداقهاي بارزش تطبيق دهد.
فايدهي تطبيق آن است كه مصداقهاي ظاهر را به مفسّران نشان ميدهد و آنان در تطبيق آيات بر مصداقهاي ديگرش راه روشن و مشخّص را خواهند داشت.
بنابراين، اگر مثلاً در تفسير شريف برهان يا نور الثقلين، رواياتي در ذيلِ آيات آمده كه بيان مصداق ميكند و آيه را بر فرد كاملش تطبيق ميكند، اين تطبيقْ معناي آيه را از شمولش نمياندازد. اگر تطبيق ميفرمايد كه اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در اين آيه منظورند، يا مثلاً اين آيه در شأن آنان نازل شده مقصود آن است كه اين بزرگان مصداق كامل آيهاند و ديگران هم ميتوانند مصداق آن باشند.
اولاً، غالب روايات شأن نزول براي تطبيق است و موردش اختصاص نميدهد و شامل مصداقهاي ديگر هم ميشود و ثانياً، اعتبارش زماني است كه سلسلهي سند به معصوم ـ عليه السّلام ـ برسد و خللي در آن نباشد و روايتي كه فقط به اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يا تابعين آنها برسد و به معصوم ـ عليه السّلام ـ منتهي نشود، حجّيت شرعي ندارد. نَظَر مفسّرين هم ميتواند به عنوان يك احتمال، مورد قبول باشد ولي آن هم داراي حجيّت شرعي نيست.
هفت ـ ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل در روايات
روايات نيز مانند قرآن ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل دارند، و لذا بايد ظاهر قرآن را با روايات ظاهرْ و باطن آن را با روايات مربوط به باطنْ و تأويل و تنزيل آن را با روايات تأويل و تنزيل، بيان كرد.
گفتني است بحث كنوني دربارهي اعتبار ظاهر قرآن و حجيّت آن از يك سو، و لزوم بيان جزئيات و حدود آن به روايت معتبر از سوي ديگر است، البته فرق بين ظاهر و باطن از يك سو، و فرق بين تأويل و تفسير از سوي ديگر و امتياز تاويل از تنزيل از سوي سوم، و بيان ارتباط تفسيرها به يكديگر و پيوند تأويلها به هم و رابطهي تنزيلها با هم و پيوند ظاهرها و ارتباط باطنها با يكديگر، خارج از قلمرو بحث فعلي است و كامل كردن حق بحث بر عهدهي كتابهاي تفسيري تخصّصي است.
پی نوشت ها:
[1] ـ بحار، ج 2، ص 226، ح 3؛ من بين شما دو چيز گرانها قرار ميدهم يكي قرآن و ديگري اهل بيت من.
[2] ـ سورة حشر، آية 7.
[3] ـ سورة نساء، آية 59؛ اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوا الامر (اوصياي پيامبر) را.
[4] ـ سورة نحل، آية 44؛ و ما اين ذكر (قرآن)، را بر تو نازل كرديم، تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي.
[5] ـ سورة بقره، آية 43.
[6] ـ بحار، ج 85، ص 279.
[7] ـ سورة آل عمران، آية 97؛ و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه (او) كنند، آنها كه توانايي رفتن به سوي آن دارند.
[8] ـ بحار، ج 82، ص 279.
[9] ـ سورة شوري، آية 11؛ هيچ چيز مانند او نيست.
[10] ـ سورة بقره، آية 275؛ در حالي كه خدا بيع را حلال كرده.
[11] ـ سورة مائده، آية 1؛ به پيمانهاي وفا كنيد.
[12] ـ سورة بقره، آية 43؛ نماز را به پا داريد.
[13] ـ سورة بقره، آية 43؛ زكات را بپردازيد.
[14] ـ سورة مائده، آية 55؛ سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند؛ همانها كه نماز را بر پا ميدارند، و در حال ركوع، زكات ميدهند.
[15] ـ سورة آل عمران، آية 61.
[16] ـ سورة احزاب، آية 33.
[17] ـ سورة شوري، آية 23.
منبع: قرآن در قرآن