ارتباط دين و سياست
منبع:كتاب «ولايت فقيه»
ما معتقديم دين راستين و سياست صحيح با هم پيوندي ناگسستني دارند و مكمّل يكديگر در پيدايش جامعه ايده آلِ الهي هستند. دين منهاي سياست هم چون درخت بي آب است, و سياست بدون دين همانند آب بي درخت مي باشد. استعمارگران هميشه به اين نتيجه رسيده اند كه بزرگ ترين خطر براي آن ها, دين و آيين الهي است, لذا همواره مي كوشند تا دين را از ماهيت خود تهي كنند, چنان كه آيين مسيحيّت را چنين كردند, و يا دين را در انزوا و در گوشه معابد زنداني نمايند, و نگذارند وارد جامعه و عرصه سياست گردد. به همين دليل نظريّه جدايي دين از سياست را در همه جا مطرح كردند, و آن را به عنوان قانوني قطعي تلقّي نمودند, به طوري كه مردم غرب و غرب زده چنين نظريه اي را ـ كه كاملاً سياسي, حساب شده و استعاري است ـ باور نمودند.
با اوج گيري انقلاب اسلامي و پيروزي آن در ايران, اين نظريه با گسترش وسيعي از طرف استكبار جهاني و اذناب آن ها در همه جا و در داخل كشور, خودنمايي كرد, ليبرال ها و ملّي گراها در اين راستا گوي سبقت را ربودند, و با ترفرندها و دست آويزهاي گسترده, به جنگ با ولايت فقيه برخاستند, چرا كه ولايت فقيه پرچم نيرومند حكومت ديني و ملتقاي دين و سياست است.
بنابر اين, همه بايد به اين هشدار توجه كنند كه نظريه جدايي دين از سياست, براي ضربه زدن به پيكر مقدس ولايت فقيه, و حكومت و حاكميّت ديني است. از اين رو بايد با حمايت فكري و عملي از اصل بالنده و افتخارآفرين ولايت فقيه, در برابر اين نظريه واهي و شعار كور به مقابله پرداخته و نگذارند دين اسلام نيز هم چون آيين مسيحيّت در انزوا و گوشه كليسا قرار گيرد. در اين فصل بر آنيم براي ردّ اين شبهه و القاي شيطاني, به بررسي پيوند دين و سياست, و ماهيّت اين دو بپردازيم.
عوامل جدايي دين از سياست
يكي از محقّقان بزرگ مي نويسد: در كشورهاي غربي, شعار جدايي دين از سياست بسيار رايج است, و شايد به يك معني جزء مسلّمات آن ها شده است. به همين دليل از تشكيل حكومت اسلامي كه دين و سياست را به طور قاطع با هم پيوند مي زند, وحشت مي كنند و رنج مي برند, و اين به دو دليل است:1ـ آييني كه در جوامع غربي وجود دارد, آيين مسيحيت كنوني است, و مي دانيم كه اين آيين بر اثر تحريفات زيادي كه با گذشت زمان در آن پديد آمده است, دين را به صورت يك مسأله كاملاً خصوصي و فردي و منحصر به رابطه خلق و خالق كه تعليمات آن منحصر به يك سلسله توصيه هاي اخلاقي مي شود, درآورده است و كاري به مسائل اجتماعي و مخصوصاً مسائل سياسي ندارد. فرق ميان دين دار و غير دين دار, در اين جوامع آن است كه فرد دين دار به يك سلسله مسائل اخلاقي پاي بند است و هفته اي يك روز به كليسا مي رود و ساعتي به نيايش و مناجات مي پردازد, ولي افراد بي دين, تعهّد خاصّي نسبت به مسائل اخلاقي ندارند (هرچند گاهي به عنوان ارزش هاي انساني نه ديني, براي آن احترام قائلند) و هرگز به كليسا نمي روند.
2ـ خاطره بسيار دردناكي كه آن ها از حكومت ارباب كليسا در قرون وسطي و دوران انگيزيسيون (تفتيش عقايد) دارند, سبب شده كه براي هميشه دين را از سياست جدا كنند. توضيح اين كه, ارباب كليسا, در قرون وسطي بر تمام شؤون سياسي و اجتماعي مردم اروپا مسلط شدند, و پاپ ها با قدرت تمام بر كشورهاي اين قاره حكومت مي كردند, حكومتي كه منتهي به استبداد و خودكامگي شديد شد, تا آن جا كه در برابر نهضت علمي بپا خاستند, و هر فكر نو و پيشرفت علمي را به عنوان ضديت با مذهب درهم كوبيدند, محكمه هايي كه بعداً به نام «انگيزيسيون» ناميده شد برپا كردند, و گروه هاي بي شماري را به اين محكمه كشاندند و محكوم كردند, بعضي را سر بريدند و بعضي را زنده زنده در آتش سوزاندند يا محكوم به زندان نمودند كه در ميان آن ها جمعي از دانشمندان معروف علوم طبيعي بود كه تمام پادشاهان از آن ها حساب مي بردند, و فرمانشان براي آن ها مطاع بود. افزون بر اين ثروت هاي سرشاري اندوختند, و زندگي تجملاتي عجيبي براي خود فراهم ساختند.
مجموعه اين امور مردم را بر ضدّ آن ها شورانيد, به ويژه علماي علوم طبيعي در برابر آن ها موضع گرفتند, و شعار جدايي دين از سياست از يك سو, و تضاد علم و دين از سوي ديگر, در همه جا سر داده شد, سپس با پيروزي اين جناح, كليسا و حاكمانش از صحنه اجتماع و حكومت عقب رانده شدند, و تنها كشوري كه از آن امپراطوري عظيم در دست ارباب كليسا باقي مانده, همان كشور بسيار كوچك واتيكان است كه كم تر از يك كيلومتر مربع مي باشد؛ يعني به اندازه روستايي كوچك.
اين ها همه تحولاتي بود كه در اروپا, در آن شرايط خاص به وجود آمد. سپس گروهي كه از كشورهاي اسلامي براي تحصيل يا كارهاي تجاري, يا سياحت به فرنگ رفته بودند, اين طرز فكر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب, به شرق اسلامي آوردند, كه دين بايد از سياست جدا باشد؛ بي آن كه تفاوت هاي عظيمي را كه ميان اسلام و مسيحيّتِ تحريف يافته وجود داشت درك كنند, و به تفاوت فرهنگ اسلامي حاكم بر اين كشورها با فرهنگ كليسا بينديشند.
با كمال تأسف بعضي از كشورهاي اسلامي, تسليم اين توطئه استعماري و تبليغاتي شدند, و آن را به عنوان يك اصل اساسي پذيرفتند, با توجه به اين كه دولت هاي غربي كه به خاطر حفظ منافع نامشروع خود, از قدرت حكومت اسلام, سخت بيم ناك بوده و هستند, اين مسأله را سخت دنبال كردند و كشورهاي غرب زده اي همانند تركيه, پيروي از اين نظريه را سرلوحه كار خود قرار دادند, و حكومت لائيك بر اساس «سكولاريسم» (حكومت منهاي دين) را تشكيل دادند.[1]
اين در حالي بود كه بعضي از كشورهاي اسلامي و امت هاي بيدار مسلمان در برابر اين توطئه اي كه مي خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد, و اسلام را بسان مسيحيت امروز, به صورت يك رابطه ظاهري و خصوصي خلق با خالق, بيگانه از اجتماع و سياست درآورد, ايستادند.
به همين دليل, هنگامي كه انقلاب اسلامي ايران به ثمر رسيد, و نخستين حكومت اسلامي انقلابي تشكيل شد, همگي در غرب انگشت حيرت بر دهان نهادند كه مگر مي شود مذهب زمام حكومت را به دست گيرد؟ و بعد از آن كه ديدند اين حكومت ريشه دار و با ثبات شد, براي اين كه انقلاب اسلامي در مرزهاي اين كشور محدود بماند و الگويي براي ساير كشورهاي اسلامي نشود, دست به تلاش هاي ويران گر زيادي زدند, كه شرح آن هفتاد من كاغذ شود.
خوشبختانه بر اثر درايت و هوشمندي امام خميني ـ قدس سره ـ و ياران و پيروانش, آن توطئه ها نقش بر آب شد, و تفكر تأسيس حكومت اسلامي در بسياري از كشورهاي اسلامي در قاره آسيا و آفريقا, به عنوان يك تفكر زنده و نجات بخش درآمد, هر چند غربي ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت مي كنند, و در اين راه از هيچ كاري, از جمله انواع تهمت ها, برچسب ها, دروغ ها و تبليغات مغرضانه و القاي شبهه ها, فروگذار نيستند.
استعمارگران غرب, در رأس آن ها استعمار پير انگليس مدتي قبل براي رواج فرهنگ غرب و جداسازي دين از سياست, سه عنصر فرومايه را هم زمان مأمور دين زدايي در كشورهاي ايران, تركيه و افغانستان نمودند, اين سه عنصر عبارت بودند از: 1ـ رضاخان در ايران؛ 2ـ كمال آتاتورك در تركيه؛ 3ـ امان الله خان در افغانستان, اين سه نفر با پشتيباني استعمارگران, هر كدام ضربه شديدي بر اسلام و جامعه اسلامي وارد كردند. كمال آتاتورك, در تركيه بنيان گذار حكومت لائيك شد كه هنوز اين توطئه در تركيه به شدت ادامه دارد. امان الله خان ديكتاتور افغانستان براي حاكميت لائيك (حكومت منهاي دين) در اين كشور, دست به كار شد, ولي در برابر مقاومت مسلمانان, كلوخش به سنگ خورد و چندان توفيقي نيافت. رضاخان در ايران با ديكتاتوري و كُشت و كشتار و ترفندهاي ديگر براي براندازي دين, تلاش هاي مذبوحانه كرد و گستاخي را به جايي رسانيد كه در كشور ايران عاصمه تشيع, در روز هفدهم دي ماه سال 1314 هـ .ق, اعلام كشف حجاب اجباري نمود, و در اين خصوص پافشاري عجيبي كرد.[2]
پس از او پسرش محمد رضا پهلوي, دست به كارهاي انحرافي فرهنگي براي اسلام زدايي و جاي گزيني فرهنگ غرب زد, با انواع تبليغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت, بسياري از علما و مجاهدان هوشمند را به خاك و خون كشيد, ولي در برابر قيام و انقلاب عميق و گسترده مردم به رهبري امام خميني ـ قدس سره ـ شكست خورد و گريخت و سرانجام او و افكار استعماريش به زباله دان تاريخ افكنده شد. ولي غائله هنوز تمام نشده, غربزدگان بي محتوا همچنان براي جدايي دين از سياست تلاش مي كنند, تا آخرين تيري را كه در تركش خود دارند به سوي پيكر مقدس ولايت فقيه پرتاب كنند.
با اين هشدار, نظر شما را به تبيين پيوند دين و سياست, جلب مي كنيم:
معني و مفهوم سياست
واژه سياست از نظر لغت از «ساس» و «سوس» گرفته شده و به معناي كشورداري, اصلاح امور مردم, و اداره كردن كشور براساس قوانين و برنامه ريزي و تدابير است, طُريحي لغت شناس معروف در فرهنگنامه مجمع البحرين مي نويسد:«السياسة القيام علي الشيء بما يصلحه؛ سياست يعني اقدام براي سامان دادن چيزي, به وسيله اموري كه آن را اصلاح كند و سامان بخشد».
و در ادامه مي نويسد: در وصف امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ گفته شده است:
«انتم ساسة العباد؛ شما سياست مداران بندگان خدا هستيد».
و نيز در شأن آن ها آمده:
«الامام عارف بالسياسة؛ امام به امور سياست آگاهي و شناخت دارد».
و نيز در روايت آمده:
امور دين و ملت, از جانب خداوند به پيامبرش واگذار شد, ليسوس عباده؛ تا آن پيامبر بندگان خدا را بر اساس سياست خود تربيت و اصلاح كند.
و در خبر است:
«پيامبران بني اسرائيل, بني اسرائيل را سياست مي كردند», يعني زمام امور آن ها را همانند رؤسا و فرمان روايان به دست مي گرفتند, و شؤون زندگي آن ها را اداره و اصلاح و تدبير مي نمودند.[3]
در فرهنگ عميد آمده:
«سياست؛ اصلاح امور خلق و اداره كردن كارهاي كشور, رعيّت داري و مردم داري است ... سياست مدار كسي است كه در كارهاي سياسي و امور مملكت داري, بصير و دانا و كارآزموده باشد».[4]
از مجموع گفتار دانشمندان پيرامون سياست مدار آگاه و عادل چنين بر مي آيد كه سياست مدار كسي است كه:
1ـ توان اداره مملكت و مردم را داشته باشد؛
2ـ هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلي و خارجي كشور را بشناسد, دشمن شناس بوده و از عوامل پيشرفت ها آگاهي داشته باشد, و براي جلوگيري از ضربه ها و زيان ها, پيش بيني عميق نمايد.
ناگفته پيداست كه زورمداران, به ويژه در دنياي غرب, از واژه سياست مانند واژه استعمار, سوء استفاده كرده و زير نقاب آن, به هر گونه تزوير و تحميق و به اسارت گرفتن انسان ها و غارت مي پردازند. بر همين اساس, سياست در گذشته و حال داراي دو معنا خواهد شد:
1ـ سياست درست و حقيقي؛
2ـ سياست دروغين و مجازي. كه گاهي از اين دوگونگي به سياست مثبت و منفي تعبير مي شود.
سياست صحيح, همان سياست معقول و فراگير است كه براساس عدل و احسان و تدبير باشد, و به دور از هر گونه تزوير و انحراف, به اداره امور مردم بپردازد, اين همان سياستي است كه پيوند ناگسستني با دين ناب اسلام دارد, همان كه در سرلوحه زندگي شهيد آيت الله سيد حسن مدرس ـ قدس سره ـ مي درخشد كه گفت: «سياست ما عين ديانت ما است, و ديانت ما عين سياست ما است».
در مقابل اين گونه سياست, سياست منفي و ناصحيح قرار دارد كه امروز سراسر جهان غرب را فرا گرفته كه بيشتر بر اساس تزوير, نيرنگ, و بر اساس منافع ماديِ نامشروع حكومت هاي خودكامه پي ريزي مي شود.
امام خميني ـ قدس سره ـ منادي پيوند دين و سياست, به اين دوگونگي تصريح كرده و پس از ارائه سياست صحيح و آميختگي آن با اسلام, مي فرمايد:
«... اين مطلب لازم است, بلكه فرض است كه مردم را بيدار كنيد و به مردم بفهمانيد اين معني را كه اين نغمه (جدايي دين از سياست) كه در همه ممالك اسلامي بلند است كه علما نبايد در سياست دخالت كنند, اين يك نقشه اي است مال ابرقدرت ها ... به حرف اين ها گوش ندهيد, و بخوانيد به گوش ملت كه ملت بفهمند اين معني را كه اين نغمه, نغمه اي است كه مي خواهند علما را از سياست بركنار بزنند, و آن بكنند كه در زمان هاي سابق بر ما گذشته است, بيدار باشيم و همه توجه به اين معني داشته باشيم».[5]
و در گفتار ديگر مي فرمايد:
«سياست براي روحانيون و براي انبياء و اولياي خدا است ... آيت الله كاشاني[6] در قلعه فلك الافلاك محبوس بود, رئيس زندان آن جا, روزي در گفت و گو با آقاي كاشاني گفته بود: «شما چرا در سياست دخالت مي كنيد, سياست شأن شما نيست ...» ايشان (آقاي كاشاني) به او پاسخ داد: تو خيلي خري! اگر من دخالت در سياست نكنم, كي دخالت بكند؟!»
امام خميني ـ قدس سره ـ در ادامه سخن فرمود:
«مرا نزد رئيس سازمان امنيت شاه (در آن وقت كه در قيطريه در حصر بودم) بردند, او در ضمن صحبت هايش گفت: «آقا! سياست عبارت از دروغ گويي است, عبارت از خدعه است, عبارت از فريب است, عبارت از پدرسوختگي است, اين را بگذاريد براي ما» من به او گفتم: اين سياست مال شما است ... البته اين سياست هيچ ربطي به سياست اسلامي ندارد, اما سياست به معني اين كه جامعه را ببرد و هدايت كند به آن جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است, اين در روايات ما براي نبيّ اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با لفظ سياست ثابت شده است ... در آن روايت هم هست كه پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد».[7]
اين تقسيم بندي در مورد سياست و كشورداري در صدر اسلام نيز وجود داشته است. به عنوان مثال دشمنان پر كينه اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ مي پنداشتند كه معاويه سياست مدارتر از حضرت علي ـ عليه السلام ـ است, اميرمؤمنان علي ـ عليه السلام ـ در پاسخ به اين كژانديشان كوردل فرمود:
«والله ما معاوية بادهي مني, و لكنه يغدر و يفجر, و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس؛[8] سوگند به خدا, معاويه از من سياست مدارتر نيست, ولي او نيرنگ مي زند و مرتكب گناه مي شود, و اگر نيرنگ خصلت زشتي نبود, من سياست مدارترين مردم بودم».
دانشمند اهل تسنن ابن ابي الحديد, پس از ذكر سخن فوق مي نويسد:
«اگر سياست به معني تأليف قلوب ملت, با هر نيرنگ, حيله, مجامله و تعطيل حدود الهي باشد, معاويه سياست مدارتر از حضرت علي ـ عليه السلام ـ بود, و اگر سياست به معني حقيقي است؛ يعني تدبير امور بر اساس عدل و دستورهاي اسلام باشد ـ كه هر مسلماني بايد پيرو چنين سياستي باشد ـ حضرت علي ـ عليه السّلام ـ سياست مدارتر بود».[9]
در روايات اسلامي نيز سياست به گونه اي تعريف شده كه بيانگر دوگونگي سياست است. به عنوان نمونه امام علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:
«جمال السياسة العدل في الامرة, و العفو مع القدرة؛[10] زيبايي سياست, رعايت عدالت در رهبري, و عفو هنگام قدرت است»
و در سخن ديگر مي فرمايد:
«بئس السياسة الجور[11]؛ ستم كاري سياست زشتي است».
شخصي از امام مجتبي ـ عليه السلام ـ پرسيد: سياست چيست؟ حضرت فرمود:
«هي ان تراعي حقوق الله و حقوق الاحياء و حقوق الاموات؛[12] سياست, آن است كه رعايت كني حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را ...».
نتيجه اين كه, سياست بر دو گونه است: حقيقي و مجازي, خوب و بد. سياست خوب و حقيقي پيوند ناگسستني با اسلام دارد, و هرگز نمي توان اسلام را از چنين سياستي جدا كرد, كه در اين صورت اسلام را از درون تهي كرده ايم. بر همين اساس ما بر اين باور هستيم كه همه پيامبران و امامان ـ عليهم السلام ـ سياست مدار بودند, انديشه و برنامه آن ها در دو چيز خلاصه مي شد:
1ـ طاغوت زدايي؛ 2ـ تثبيت حكومت حق. و روشن است كه چنين كاري عين سياست است. اين دو كار كه آميخته با سياست حقيقي است در قرآن به عنوان سرلوحه برنامه پيامبران ـ عليهم السلام ـ عنوان شده, چنان كه مي خوانيم:
«و لقد بعثنا في كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛[13] ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد».
امامان ـ عليهم السلام ـ و مسأله سياست
يكي از شواهد عيني و دلايل خلل ناپذير در مورد پيوند محكم دين و سياست اين است كه در بيشتر زواياي زندگي امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ دخالت در سياست ديده مي شود, آن ها مدعي امامت و حاكميت بر مردم بودند, و در صورت وجود شرايط به تشكيل حكومت مي پرداختند, بيشتر آن ها در راه طاغوت زدايي به شهادت رسيدند, نهضت عظيم امام حسين ـ عليه السلام ـ نمونه كامل مبارزه با طاغوت است, حكومت پر رنج پنج ساله حضرت علي ـ عليه السلام ـ حاكي است كه آن حضرت در رأس سياست قرار داشت و آن را هدايت مي كرد. بر همين اساس در زيارت جامعه كبيره كه از امام هادي ـ عليه السلام ـ نقل شده, در وصف امامان ـ عليهم السلام ـ مي گوييم:«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة ... و ساسة العباد و اركان البلاد؛[14] سلام بر شما اي خاندان رسالت و سياست مداران بندگان خدا, و پايه هاي شهرها».
از همه اين ها بالاتر اين كه بيشتر ابواب احكام فقهي كه از امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ به ما رسيده, مربوط به سياست است. فقهاي ما كتب فقهي را به سه بخش تقسيم مي كنند: عبادات, معاملات, و سياسات. عبادات همان رابطه معنوي خلق با خالق است, معاملات رابطه مردم با يكديگر است, سياسات رابطه مردم با حكومت مي باشد.
و اگر دقت بيشتر شود, همان عبادات و معاملات نيز بدون حكومت و سياستِ صحيح و نيرومند سامان نمي پذيرد؛ مثلاً حج, نماز جمعه و نماز جماعت از عباداتي است كه جنبه هاي سياسي آن بسيار قوي است. معاملات و داد و ستدها نيز بدون محاكم و نظارت دقيق حكومت, قطعاً ناقص و نا به سامان خواهند شد, و سر از هرج و مرج و تورم و تبعيض درمي آورند.
بنابراين, جداسازي تعليمات و برنامه هاي اسلامي از مسائل سياسي, امري غير ممكن است و شعارهايي كه در غرب در مورد اين جدايي داده مي شود و از حلقوم غرب زدگان تراوش مي كند, كاملاً بي محتوا و فاقد ارزش است, چرا كه پيوند دين صحيح با سياست صحيح, همانند پيوند روح و جسم است, چرا كه دين تنها قوانين فردي نيست, بلكه مجموعه اي از قوانين فردي, اجتماعي و سياسي است. نتيجه اين كه, آنان كه دين و سياست را از هم جدا كرده اند يا مفهوم دين را نفهميده اند و يا مفهوم سياست را و يا هر دو را, چنان كه حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ در كتاب فقهي تحرير الوسيله در بحث نماز جمعه مي نويسد:
«فمن توهم ان الدين منفكّ عن السياسة فهو جاهل لم يعرف الاسلام و لا السياسة؛[15] آن كس كه خيال كند دين از سياست جدا است, او ناآگاهي است كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را».
چند فراز از سخنان امام خميني ـ قدس سره ـ
حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ پرچم دار بزرگ پيوند ناگسستني دين و سياست در اين مورد گفتار بسياردارند, در اين جا به عنوان حُسن ختام, نظر شما را به چند فراز از آن جلب مي كنيم:
امام خميني ـ قدس سره ـ با آن انديشه و نگاه ژرفي كه به مسائل و امور داشتند, در فرازي از يكي از خطابه هاي خود كه در تاريخ 21 / 1 / 1343 هـ .ش ايراد شده مي فرمايد:
«والله اسلام تمامش سياست است, اسلام را بد معرفي كرده اند ... اسلام مكتبي است بر خلاف مكتب هاي غير توحيدي, در تمام شؤون فردي, اجتماعي, مادي, معنوي, فرهنگي, سياسي و اقتصادي, دخالت و نظارت دارد, و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز ... فروگذار نكرده است».[16]
«اسلام ديني است كه احكام عباديش سياسي است. اين جمعه, اين خطبه هاي جمعه, آن عيد, آن خطبه هاي عيد, اين اجتماع, اين مكه, اين مشعر, اين مني, اين عرفات, همه اش مسائل سياسي است.
نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن, نسبت صد به يك هم بيشتر است, از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بر دارد, سه چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است, مقداري از احكام مربوط به اخلاقيات است, بقيه همه مربوط به اجتماعيات, اقتصاديات, حقوق, سياست و تدبير جامعه است».[17]
«حكومت در نظر مجتهد واقعي, فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است, حكومت نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي, سياسي, نظامي و فرهنگي است ... هدف اساسي اين است كه ما چگونه مي خواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم؟ و براي معضلات جواب داشته باشيم؟ همه ترس استكبار از همين مسأله است كه فقه و اجتهاد جنبه عيني و عملي پيدا كند».[18]
قبلاً در مقدمه, و در فصل اول, گفتاري از امام خميني ـ قدس سره ـ , در اين راستا, ذكر شده از جمله اين كه:
«آنان كه سياست را از دين جدا مي دانند در حقيقت منكر (ماجراي نصب علي ـ عليه السلام ـ در) غدير هستند».[19]
فرازهايي از گفتار مقام معظم رهبري
حضرت آيت الله خامنه اي, پيرامون پيوند دين و سياست, مطالب گوناگوني فرموده كه در اين جا نظر شما را به چند فراز جلب مي كنيم:«جدايي دين از سياست كه توطئه ديرين دشمنان براي منزوي كردن اسلام و قرآن است, بايد به شدت محكوم شود, و به ميدان آمدن دين در همه كشورهاي اسلامي در مقابله با سياست هاي استعماري و استكباري, بايد درس عمومي ملت هاي مسلمان شمرده شود.
امروز قلم هاي مزدوران و دست هاي فروخته شده به دشمن در كار آنند كه (روحانيت) اين پشتوانه معنوي انقلاب را در چشم مردم تضعيف كنند. دشمنان انقلاب, جامعه روحانيت را در صورتي تحمل مي كنند كه روحانيون از دخالت در امور سياست و حضور در صحنه هاي انقلاب كنار بكشند, و مانند جمعي از روحانيون بي خبر و متحجر گذشته و حال, به كنج مدارس و مساجد اكتفا كنند و كشور و زندگي و مردم را به آنان بسپارند.
(بر روحانيت لازم است كه) انزوا و دوري از فعاليت سياسي را كه خواست دشمنان و خلاف وظيفه اسلامي است, به هيچ وجه در زندگي خود و حوزه هاي علميه راه ندهند, همواره مخصوصاً در مواقع خطر, پيشاپيش صفوف مردم, به تلاشي مخلصانه و خستگي ناپذير مشغول باشند و علم را با عمل, و تفقه را با جهاد؛ معرفت را با تبليغ قولي و عملي همراه سازند, و هر سه سنگر مدرسه, مسجد و جبهه را پر كنند».[20]
پی نوشت ها:
[1] - پيام قرآن, ج 10, ص 66 ـ 63.
[2] - جامعه شناسي غربزدگي, ص 69 و 84.
[3] - مجمع البحرين, واژه سوس (چاپ جديد, ج 4, ص 78).
[4] - فرهنگ عميد, واژه سياست.
[5] - صحيفه نور, ج 13, ص 219.
[6] - منظور, مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني, مجتهد مجاهد و برجسته است كه در سال 1303 هـ .ق در تهران متولد شد, و در سال 1381 هـ .ق (1340 هـ .ش) در 78 سالگي در تهران رحلت كرد. مرقدش در كنار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم ـ عليه السلام ـ در شهر ري است. آقاي كاشاني به خاطر مبارزه با رژيم پهلوي, در بهمن ماه 1327 هـ .ش به وسيله آن رژيم, به قلعه فلك الافلاك خرم آباد تبعيد شد, و پس از مدتي از آن جا به لبنان تبعيد گرديد, سرانجام در 20 خرداد 1329 هـ .ش به وطن بازگشت.
[7] - صحيفه نور, ج 13, ص 217 ـ 216.
[8] - نهج البلاغه صبحي صالح, خطبه 200.
[9] - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد, ج 10, ص 212 به بعد.
[10] - غرر الحكم, ج 1, ص 374.
[11] - همان, 341.
[12] - حياة الحسن ـ عليه السلام ـ , ج 1, ص 42.
[13] - سوره نحل (16), آيه 36.
[14] - مفاتيح الجنان, زيارت جامعه كبيره, ص 955.
[15] - تحريرالوسيله, ج 1, ص 234.
[16] - صحيفه نور, ج 11, ص 65.
[17] - همان, ج 21, ص 98.
[18] - روزنامه كيهان, 8 / 3 / 1372.
[19] - صحيفه نور, ج 20, ص 29 ـ 28.
[20] - رهبري فرزانه از نسل كوثر, ص 163 ـ 162.