بمنظور تبیین جاهلیت نوین؛ چند محور اساسی زندگی امروز بشر را مورد بررسی قرار میدهیم.
الف) انحراف در مبنای فكری: مهمترین مبانی فكری بشر بعد از رنسانس اومانیسم است. اومانیسم به مفهوم محوریت انسان در همهی ارزشهای انسانی( انسان محوری در مقابل خدا محوری).
انسان غربی خواست تا به كلی از آسمان ببرد و تماماً به زمین بپیوندند. در دوران رنسانس تنها یك واژه بود كه مورد احترام قرار گرفت و از پیش سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه كرد. این واژه اومانیسم است. در واقع منظور از این واژه این بود كه همه چیز را محدود به موازین بشری محض سازند، و هر اصل و طریقتی را كه خصلت معنوی و برین داشت به صورت انتزاعی و مجرد درآوردند، و به بهانهی تسلط بر زمین، از آسمان روی برتابند. اومانیسم نخستین صورت امری بود كه به شكل نفی روح دینی معاصر درآمده بود، یعنی لائیسم.
و چون میخواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند؛ سرانجام مرحله به مرحله به پستترین درجات وجود بشری سقوط كردند. (1)
همچنین مكتب اگزیستانسیالیسم به تبعیت از اومانیسم با مبانی خاصی در غرب به وجود آمد، و آن مبانی عبارت بودند از:
الف) تقدم وجود بر ماهیت. سارتر میگوید:
این فلسفه میگوید كه اگرواجب الوجود نباشد؛ لااقل یك موجود هست كه در آن وجود مقدم بر ماهیت است و این موجود بشر است.
یا به تعبیر هایدگر:
واقعیت بشری انسان، ابتداء فاقد ماهیت است. بعد با انتخاب خود ماهیت خود را میسازد.
ب) آزادی انسان، هایدگر میگوید:
انسان محكوم به آزادی (پرتاب شده در میان آزادی) موجودی است رهاشده و وانهاده. این بشر بدون هیچ اتكا و دستاویزی، بدون هیچگونه مددی، محكوم است كه در هر لحظه بشریت را بسازد.
ج) انتخاب. سارتر معتقد است كه در نظرگرفتن هر ارزشی كه از پیش موجود باشد؛ به معنای نفی انتخاب آزاد است،و اینچنین انتخابی را او در شأن انسان نمیداند. به نظر وی انسان دست به هر انتخاب آزادانهای بزند؛ ارزش را آفریده است. میان ارزشها نیز هیچكدام بر دیگری برتری ندارد. دیگر در هیچ جا نوشته نشده است كه نیكی وجود دارد. نوشته نشده است كه باید شرافتمند بود. كه نباید دروغ گفت. زیرا ما مسلماً در مقامی هستیم كه آنچه وجود دارد فقط افراد آدمی است و نه جز آن.
د) اضطراب و دلهره. منشأ آن مسئولیت در برابر خود و جامعه است.
ه) بیگانی و تنهائی. پروفسور ایزوتسو، استاد دانشگاه مك گیل كانادا، دربارهی اگزیستانسیالیسم در كنفرانسی در سال 1384 شمسی در تهران گفت:
اگزیستانسیالیسم معاصر غربی، بدون شك محصول دوران خاص ما است. دورانی كه در چنگال علوم مادی و برداشت انسانی آن- یعنی تكنولوژی – دست و پای میزند. نظام تكنیكی جامعهی جدید و صنعتی غرب، انسان را به اوج انزوائی علاجناپذیر كشانده است. این طریق زندگی كه ساخته و پرداختهی تكنولوژی است؛ در واقع چیزی جز یك بینظمی نیست. چه اساس این نظام را پوچی و فقدان معنا تشكیل میدهد. اگزیستانسیالیسم جدید غربی نمایشگر انسان منزوی است. (2)
یكی دیگر از جلوههای اومانیسم؛ نگرش لیبرالیستی نسبت به انسان است.
یكی از خدشههای اساسی لیبرالیسم ( در بعد فكری) شناخت و تلقی یك بعدی و ناقص آن از انسان و سرشت پیچیدهی اوست. چرا كه انسانشناسی لیبرالیستی، انسان را موجود صددرصد عقلانی میانگاشت، در حالیكه روانشناسی جدید، خط بطلان بر این نظریه كشیده و ثابت كرده است كه قایق كوچك عقل بشری بر روی دریائی از جنون شناور است. عملاً این برداشت به غایت سادهلوحانه، به لاابالیگری و آزادی مطلقالعنان انسان لیبرالیستی در تمام جهات- به خصوص در زمینههای اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی – منتهی شد. (3)
نخستین رهآورد دكترین لیبرال – سرمایهداری تأثیری است كه بر نوع روابط اجتماعی میگذارد، و روابط برادرانه و همسان انسانی را به روابط برتری طلبانه و خودكامه تبدیل میكند.
بالاترین و شومترین رهآورد اجتماعی سرمایهداری لیبرال؛ طاغوتگری و بعد استكباری آن است. پیامد حتمی این نگرش، تقسیم جامعه به دو طبقهی سلطهطلب و تحتسلطه، و پیدایش جامعه طبقاتی با روابطی ظالمانه است.
قدرت، روش را در روابط عمومی و خصوصی و در طبیعت ارتباطكاری تعیین میكند. ارتباطی كه حركت زندگی را به حركت قدرتمندان تفسیر مینماید، و ضعیفان را جز پژواك بیچاره و ناچیزی نمیداند كه همه چیز خود را از قدرتمندان الهام میگیرند، و جز با ارادهای پایمال و مقهور ارادهی طاغیان حركتی نمیكنند، و گاه كار تنها به اینجا تمام نمیشود كه مستضعفان در برابر اراده قهار مستكبران احساس ناچیزی و حقارت كنند؛ بلكه در اینجا باوری سركش در ذهن قدرتمندان وجود دارد كه میگوید: ضعیفان توان تعیین سرنوشت خویش و انتخاب باورها، و پویش در زندگی را خود به خود ندارند. و باید دربارهی امور مربوط به عقیده و زندگی و سرنوشت، اختیار خود را در بست به دست آنان بدهند.(4)
سرمایهداری لیبرال، تنها قانون سرمایهداری را میپذیرد. یعنی قانونی كه منافع سرمایهداری را تضمین كند. امنیت قانونی از نظر سرمایهداری امنیت انسانی نیست. امنیت اشكال سرمایهداری است. نظام لیبرال سرمایهداری، هرچه را سودآور است باید با امنیت خاطر و خیال راحت بتواند تولید كند. حتی سلاحهای شیمیایی و میكروبی و ....
نظام سرمایهداری میگوید:
آنچه قابل استفاده است باید ساخت. آنچه به فروش میرسد باید تولید كرد. آنچه كه قدرت نظامی ما را افزایش میدهد باید به دست آورد. (5)
در این گردش اقتصادی آزاد، هیچگاه منافع تودهها منظور نمیگردد. منافع وامنیت انسانها و نسلها باید فدای این نظام اقتصادی شود.
این نظام، آزادی انسانی و مشروع را باور ندارد. بلكه آن آزادیای را میپذیرد كه هیچگونه مانع و محدودیتی در راهكارهای سرمایهداری پدید نیاورد، و همهی انواع سرمایه گذاری و تولید و توزیع را آزاد سازد. از این رو سرمایهداری لیبرال به اقتصاد آزاد، آزادی اقتصادی،تولید آزاد، توزیع آزاد، نرخگذاری آزاد و مصرف آزاد میاندیشد. (6)
حال، همین نظام سرمایهداری با سایر اصولی كه خود مطرح مینماید نیز در تضاد است.
سرمایهداری نیاز به آزادی بینظام دارد. در حالی كه هیچ جامعهای بدون داشتن معیارها و موازین و بدون شناختن حدو مرز و بدون متعادل ساختن آزادیها قابل زیستن نیست. و این اشارهای است صریح به تضاد سرمایه داری و دموكراسی.(7)
اینها و صدها ترفندهای دیگر نظام لیبرال سرمایهداری، نشانهی روشن سقوط فكری بشر و رشد استكبار و زورگوئی قدرتمندان امروز دنیاست.
مهمترین چهره و جلوهی سیاسی و اقتصادی اومانیسم؛ امپریالیسم جهانی است. امپریالیسم از طرف گروهها و صاحبان ایدئولوژیهای مختلف به معانی خاصی به كار رفته، و طوایف دیگر نیز كه احیاناً در عقیده با آنها مشترك بودهاند همان معنا را پذیرفتهاند.
یكی از تعاریفی كه در مورد امپریالیسم شده؛ تعریف لنین در كتاب امپریالیسم به عنوان آخرین مرحلهی سرمایهداری با ذكر پنج مشخصه برای آن است:
تمركز تولید و انحصارها، الیگارشی مالی،صدور سرمایه به كشورهای عقبمانده جهت استثمار آنها، ایجاد انحصارهای بینالمللی، تقسیم مجدد اراضی جهان و پیداكردن منابع خام و جدید در جهان.
آیا حقیقت امپریالیسم همان است كه لنین یا بوخارین یا كائوتسكی گفتهاند؟ اینها تنها بعضی از صفات ظاهری آن را دیده و آن صفات را عین ذات و ماهیت امپریالیسم تلقی كردهاند.
گروهی دیگر، امپریالیسم را به معنای امپراطوری گرفتهاند، كه این معنی از قدیم بوده و سابقهی طولانی دارد. این افراد امپریالیسم را به همان معنا میگیرند، و ماهیت كنونی امپریالیسم را از امپراطوری قدیم تمیز نمیدهند.
واقعیت اینست كه همهی این تعاریف یك شأن از شئون امپریالیسم است، نه همهی حقیقت آن، زیرا اولاً امپریالیسم به نظام سرمایهداری و به بورژوازی تعلق دارد. ثانیاً مرحلهی نهائی سرمایهداری است. بسط نهائی سرمایهداری است كه به امپریالیسم میرسد. از این جهت هم تعریف لنین و هم مقایسهی بعدی با امپراطوری؛ تمام ماهیت امپریالیسم نیست.
اما امپریالیسم در دنیای امروز چه مفهومی دارد؟
با شروع استعمار جدید از جانب غرب، تصرف سرزمینها، شكل خاصی به خود میگیرد. استعمارگران سرزمینها را تصرف میكنند و یك چیزی هم طلبكارند كه ما تمدن را به آن سرزمینها میبریم، و حتی در خیال وهمشان خود را منجی و معلم میپندارند، و معتقدند كه به آنها خدمت میكنند. گاهی به صراحت میگویند كه ما داریم راه نجات را به آنها میآموزیم. ما مأمور هستیم تمدن را به جاهای دیگر عالم ببریم و این رسالت ما است. به نظر آنها اقوام غیر غربی دو راه بیشتر ندارند؛ یا اینكه آنچه را غربیها دارند فراگیرند، كه در آن صورت راه سعادت و نجات را یافتهاند، و یا به راه خود میروند كه در این صورت وحشی هستند و از دایرهی آدمیت خارجند! چرا كه آدمیت همان قول و فعل غربی است.
انگلس در مورد مراكشها میگوید:
اینها بربر و وحشی و بیتمدن هستند، و فرانسه آدمیت و تمدن را به آنجا میبرد.
و در مورد هند میگوید:
هند تاریخ ندارد. زیرا تاریخ مال اروپاست، و هیچ قوم دیگری تاریخ ندارد. انگلیس دارد زمینهی آدم شدن هند را فراهم میكند.(8)
ایدهی جنگ تمدنها از جانب سردمداران آمریكا در برابر نظریهی گفتگوی تمدنها، سخن یكی از سیاستمداران آمریكائی در جنگ عراق كه ما پنجاه سال به مسلمانها فرصت دادیم، آدم نشدند حالا خود دست به كار شدهایم؛ موج عظیم تبلیغات جهانی بر علیه همهی ارزشهای جهانی،و ادعای رهبری توسط سران آمریكا، همان مفهوم گستردهی امپریالیسم جهانی است.
ب) نژادپرستی: در جاهلیت عرب، از حمیّت جاهلی،تعصبات قبیلگی و نژادپرستی سخن به میان آمد. انتظار میرفت كه انسان امروز با همهی ادعای خدائیش در قدرت و علم، از این فضا بگذرد. اما وقایع چند قرن اخیر نشان داد كه هنوز بشر گرفتار همان تعصبات جاهلی است. در این جا به دو نمونه از زشتترین چهرههای نژادپرستی دنیای امروز اشاره میشود:
1- نازیسم: وقتی هیتلر صدراعظم آلمان شد، همهی نهادهای دمكراتیك را از بین برد، و دولت خود را به یك قدرت بلامنازع تبدیل كرد. نازی عقیده داشت كه در بین نژادهای مختلف، برتری از آن نژاد ژرمن است، و این نژاد باید حاكم بر جهان شود، ... و هیتلر آن را نظم نوین نامید...
این تز از فلسفه هگل و نظریات نیچه نشأت میگرفت.
هگل معتید بود كه وجود یا مطلق وجود روز به روز به طرف آزادی سیر میكند.. این سیر آزادی سرانجام در وجود دولت و حكومت مظهر پیدا میكند، و حكومت آخرین منزل مطلق میگردد.
نیچه نیز مطلب دیگری را بیان كرده كه كاملاً باب طبع هیتلر واقع شد. وی اظهار كرده بود كه حق چیزی جز زور و قدرت نیست، و ضعیف محكوم به زوال میباشد. لذا در منطق وی، اخلاق، اختراع ضعفا است. هیتلر با الهام از اندیشههای هگل و نیچه و تئوری داروین، مدعی بود كه اگر جنگ نكند و نژادهای پست را منهدم ننماید، دنیا را میكروبها فرا خواهند گرفت. (9) امروز نیز نئونازیسم در آلمان، همان ادامهی راه نازیسم است.
نتیجهی این بینش جنگ جهانی و آن همه جنایت در تاریخ بشریت بود.
2- صهیونیزم: اینكه صهیونیزم از كجا آغاز شد، و چه چیزی را دنبال میكند؛ جای تأمل بسیار دارد.
تاریخچهی صهیونیزم به اولین كنفرانس آشكار آنان در سال 1897 در شهر بال سویس برمیگردد. در این مجمع عدهای از یهودیان ثروتمند و بعضی از جاخامهای آنان جمع شده و به رهبری دكتر تئودور هرتصل طرح تشكیل دولت یهود را ریختند، و با توسل به قدرت امپراطوری بلا منازع انگلیس به تدریج اسكان یهودیان را در فلسطین دنبال نمودند. خریدن زمینهای فلسطینیان كه از مدتی قبل شروع شده بود، به صورت یك برنامهی دقیق و ادامهدار دنبال گردید. جنگ جهانی اول و تجزیهی دولت عثمانی، منطقهی فلسطین را در اختیار انگلیس قرار داد و به دنبال اعلامیه بالفور در سال 1917 انگلستان و جامعهی ملل پذیرفتند كه آن كشور – یعنی انگلیس- قیمومت كانون ملی یهودیان در فلسطین را به عهده گیرد، و هر سال عدهی قلیلی از یهودیان اجازه مهاجرت به آنجا را داشته باشند. اما این عدهی قلیل به سرعت كثیر شد. و كار به زد و خورد و جنگ و درگیری كشید، و روز به روز مناطق اشغال شده توسط یهودیان افزایش یافت، تا آنجا كه پس از خاتمه جنگجهانی دوم؛ یهودیان ساكن فلسطین اشغالی، اعلام استقلال كرده و تولد دولت اسرائیل را به آگاهی جهان رساندند. امریكا و كشورهایی مانند آن، اسرائیل را به رسمیت شناختند، و مسئله در سازمان ملل هم به تصویب رسید. از آن پس صهیونیستها به عنوان یك دولت رسمی و عضو سازمان ملل متحد و با پشتیبانی بیدریغ آمریكا، انگلیس و فرانسه و دیگران جنگها و جنایتهای فراوانی را بر فلسطینیان و مسلمانان تحمیل كردند.(10)
برای شناخت ماهیت واقعی صهیونیزم به مطالب نوشته در پروتكل 1901.م صهیونیستها اشاره نمائیم.
در فصل اول آن مینویسد:
برای حكومت بر یك عده و حصول نتیجه، با زور و ترور بهتر میتوان به مقصود رسید و برعكس، از مباحثات علمی و منطقی نتیجهای حاصل نمیشود. طبق قانون طبیعت حق با زور است، و آزادی سیاسی فقط توهمی است و اصولاً وجود ندارد... امروز قدرت طلا، جانشین قدرت حكومتهای آزادیخواه شده است... سیاست هیچ وجه اشتراكی با اخلاق... كسی كه میخواهد حكومت كند باید به مكر و حیله و قریب ودوروئی متوسل شود.
و در فصل دهم مینویسد:
بایستی در تمام كشورها دائماً روابط ملت و حكومت را مغشوش نمود، به طوری كه تمام مردم از نفاق و عدم هماهنگی و كینه و قحطی و شیوع امراض، و فقر و بدبختی خسته شوند و چارهای جز تسلیم به دستگاه حكومت وسیع و عالمگیر ما نداشته باشند. بدیهی است اگر ما به ملتها فرصت نفس كشیدن بدهیم، شاید چنین زمان مساعد و مناسبی فرا نرسد.(11)
صهیونیستها با همهی وجود معتقدند كه از دیگران بالاتر و برتر و مهمتر و ارزشمندترند، و باید صاحب همهی ثروتها باشند. و رهبری و هدایت جهان و سلطه و حكومت بر دنیا، مخصوص آنها باشد و دیگران بنده و خدمتگزار آنها باشند.
ناحوم سوكولو- كه صهیونیستها او را از متفكران برجستهی خویش میدانند – میگوید:
در میان ملل متمدن یهودیان بیگمان خالصترین نژادند.
كتابی در دست یهود است به نام تلمود كه به عنوان شریعت شفاهی یهود است- به ضمیمهی تفاسیر خاخامها – و یهودیان آن را معتبر میدانند. در آن كتاب آمده است:
... ارواح یهود از ارواح دیگر افضل است. زیرا ارواح یهود جزء خداوند است، همچنانكه فرزند جزء پدرش است. و روحهای یود، نزد خدا عزیزتر است، زیرا ارواح دیگران شیطانی و مانند ارواح حیوانات است. نطفهی غیریهودی، مثل نطفهی بقیهی حیوانات است... ما ملت برگزیدهی خداوندیم، لذا برای ما حیوانات انسانی را خلق كرده است. زیرا خدا میدانست كه ما احتیاج به دو قسم حیوان داریم: یكی حیوانات ناطقه و باشعور مانند مسیحیان و مسلمانان و بودائیان و برای آنكه بتوانیم از همه آنها به اصطلاح سواری بگیریم ما را در جهان متفرق ساخت.
حیات و زندگی دیگران، ملك یهود است. چه رسد به اموال آنها، هرگاه غیر یهودی احتیاج به پول داشته باشد آنقدر باید از او ربا و نزول گرفت كه تمام مایملكش را از دست بدهد.(12)
این یكی از جلوههای بسیار زشت نژادپرستی در دنیای امروز است.
ج) فساد اخلاقی: در این كه فساد اخلاق و فحشاء در دنیای امروز در بیشتر اركان زندگی بشر رخنه كرده، تردید نیست. به تعبیر قرآن: (ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس)؛
به سبب آنچه مردم فراهم آوردهآند، فساد در خشكی و دریا نمودار شده است. (13)
در جامعهی جاهلی عرب و در جوامع گذشتهی بشر، فساد اخلاق و فحشاء رایج بود، اما نه به عنوان یك فضیلت و ارزش؛ اما در دنیای امروز اینها معیار ارزش تلقّی میشوند.
مثلاً:
1- در هندوستان، فرقهای وجود دارد با عنوان لینگامیزم كه در كتاب تاریخ جانناس آمده:
اینها بخش تناسلی مرد را به عنوان معبود میپرستند... فیلمی ساخته و آزادی در قلمرو جنسی را فطری قلمداد نمودهاند. از جمله موارد فیلم بحث لینگامیزم است.(14)
2- آلن كوتا، نویسنده آمریكائی در كتاب سرمایهداری در تمام كشورها مینویسد:
در نظامی (نظام غرب) كه همه چیز مورد خرید و فروش قرار میگیرد فساد، بلكه فحشاء از چارچوب انحرافهای فردی خارج شده تا به قوانین زیربنائی نظام مبدل شود.(15)
3- مجله نیوزویك در سال 1984 مینویسد:
در ایتالیا مذهب كاتولیك رایج است و پدر در خانواده دارای قدرت مطلقه است. به عقیدهی بعضی از این خانوادهها این حق پدر است تا از دختران خود تقاضای التذاذ جنسی كند. یك روانشناس ایتالیائی به نام ارنستو كافو میگوید: من خودم خانوادهای را میشناسم كه در آن پدر به هر شش دختر خود تجاوز كرد و در نهایت این دلاوریاش نیز بسیار بالید. (16)
4- بسیاری از كسانی كه در غرب شعار آزادی زن سر میدهند؛ مردانی و زنانی هستند كه درپی منافع و لذتهای بیارزش خویشاند. در این زمینه سخن یكی از مدافعان فمینیسم جدید یادكردنی است.
از رسواترین اشكال توسعه كه جنبهی بهرهبرداری دارد؛ تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است... این صنعت نخستین بار توسط بانك جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانس بینالمللی آمریكا برنامهریزی و حمایت شد.
كمی دقت در برآیند رفتار با زنان در پوشش این شعارها به روشنی برملا میكند زنان در پرتو این اندیشه تا آنجا تنزل پیدا میكنند كه در جاهلیت پیش از اسلام و یونان قدیم تا آن اندازه سقوط نكرده بودند.(17)
د) استبداد و ستم: ظاهراً در دنیای متمدن امروز، بعد از جنگ آزادی بردگان در آمریكا، بردهداری از بین رفت. اما حقیقت در تاریخ چند صدساله اخیر چیز دیگری است. برده داری و ظلم و ستم چهرهی دیگری پیدا كرده كه بسیار زشتتر از بردهبرداری قبل از اسلام و قرون وسطی است.
سیاست جهانی نیز اگر در مقابل حقیقت الهی انسان سر تسلیم فرود آورد، یكجا باید حساب مظلومیت میلیونها انسان آفریقایی را كه بیگناه بركشتیهای باری تلمبار شدند و به آمریكا برده شدند و به فروش رسیدند – به طوری كه هزاران انسان سیاهپوست در لایههای زیرین محمولات انسانی كشتیهای مزبور از خفگی مردند- پس بدهد و نمیتواند و نمیخواهد كه بتواند. اقتصاد جهانی،اقتصاد مبتنی بر الحاد است و در اقتصاد با بینش الحادی نتیجهای كه كاملاً بدیهی است استثمار تودههاست. (18)
فروش زنان، به بردگی و كارهای پست كشاندن زنان و كودكان، بهرهوری جنسی از آنان، تحمیل جنگ به بهانه مبارزه با تروریزم و ... كه امروز همهی جهان حتی بعضی از كشورهای اسلامی را گرفتار كرده، و فقر و گرسنگی وحشتناكی كه بسیاری از جوامع بشری را در برگرفته؛ بیانگر ظلم حاكم بر جامعه انسانی است.
ه) انحرافات اعتقادی در میان مسلمانان: صد افسوس، با اینكه اسلام پیامآور مبارزه با جاهلیت بود؛ اما امروز بسیاری از كشورهای اسلامی گرفتار بدترین نوع جاهلیت هستند.
غربزدگی بسیاری از روشنفكران كشورهای اسلامی، پذیرش بسیاری از مبانی فكری منحطّ غرب، وابستگی بعضی از سران به كشورهای استعماری، فقر و جهل و بیسوادی در این كشورها، تفرقه در دین و عدم پذیرش امامت معصومین(علیهمالسلام) ورود افكار التقاطی حتی در تفسیر قرآن و ... نشانهی این جاهلیت است.
به عنوان مثال به چند مورد از نمونههای انحطاط فكری و فرهنگی در جوامع اسلامی اشاره میشود:
الف) وهابیّت: یكی از چهرههای جاهلی و زشت كه به نام اسلام در قرنهای اخیر در عربستان و بعضی ازكشورهای اسلامی بروز پیدا كرد، و متأسفانه برای از بین بردن چهرهی زیبای اسلام اهل بیت(علیهمالسلام) از سوی بعضی از كشورهای استعماری حمایت شد؛ وهابیّت بود.
وهابیان پیروان شیخ محمد پسر عبدالوهاب هستند كه در سال 1115 ه . ق در شهر (عیینه؛ نجد) تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضی بود. وی از كودكی به مطالعه كتب تفسیر و حدیث و عقاید پرداخت، و فقه حنبلی را نزد پدرش كه از علمای حنبلی بود آموخت. از آغاز جوانی بر علیه بسیاری از اعمال مذهبی مردم نجد قیام كرد و در سفری كه به زیارت خانهی خدا و مدینه رفت؛ توسل مردم را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) انكار كرد. و سپس به شهر درعیّه از شهرهای نجد رفت و امیر درعیّه ( محمد بن مسعود) كه جدّ آل سعود بود؛ میان شیخ محمد و آل سعود ارتباط عمیقی برقرار كرد. شیخ محمد با مسلمانانی كه از عقاید او پیروی نمیكردند معاملهی كافر حربی میكرد و برای جان و ناموس آنها ارزشی قائل نبود. جنگهایی كه وهابیان در نجد و خارج از آن مانند یمن، حجاز، سوریه، و عراق میكردند بر همین پایه قرار داشت... كسانی كه با افكار آنان مخالفت میكردند كشته میشدند و اموالشان تقسیم میگشت. در كربلا با حملهی امیرمسعود وهابی – در سال 1216 – حدود 20 هزار نفر كشته شدند و اموال حرم امام حسین(علیهالسلام) به غارت رفت. توحیدی كه شیخ محمد و پیروان او مردم را به آن دعوت میكردند- كه هر كس نمیپذیرفت جان و مالش مباح میگشت- این بود كه با پیروی از ظاهر پارهای از آیات و احادیث، برای ذات باریتعالی اثبات جهت میكردند، و او را دارای اعضا و جوارح میدانستند.افكار متعصبانه و زشت محمد بن عبدالوهّاب به نام توحید خالص، سیل خون را تحت عنوان جهاد با كافران راه انداخت و باعث انهدام و تخریب آثار اسلامی و ویرانی قبور ائمه شد. وهابیان، تعمیر قبور اولیاء خدا، زیارت قبور آنها، توسل به اولیای الهی، تبرك واستشفاء به آثار اولیاء، استمداد از ارواح اولیاء، طلب شفاعت از ائمه و اعتقاد به ولایت آنها را شرك میدانند. (19)
ب) صوفیگری: تصوّف روشی خاص در زندگی است كه اطمینان و راحتی و تسكین درونی و سعادت ایدهآل شخص صوفی را از غیر راه كار و كوشش و نظامات و فعالیتهای عادی زندگی بوسیله تحمل مشقات و زهد و ترك لذایذ و بالاخره با پیروی از اصل فرار از زندگی مادی تأمین مینماید.
هند، زادگاه اولیه تصوّف بوده و افكار صوفیانه از آنجا به محیطها و مذاهب دیگر سرایت و نفوذ كرده است.
ظهور و توسعه تصوّف در اسلام از اواخر نیمهی اول قرن دوم هجری آغاز میشود – این مطلب را حتی سران صوفیه مانند جامی نیز درنفحاتالانس قبول دارند – و بعد از حملهی مغول به ایران و حاكمیت آنها بر كشورهای اسلامی، مسئله تصوّف، انزوا و بریدن از مسائل اجتماعی رشد بیشتری پیدا كرد.
قدر مسلم این است كه بینش اسلام نسبت به دنیا و آخرت، زهد و تقوا، عبادت و زندگی؛ باقی نگهداشتن انسان در حد اعتدال و حد وسط است. اسلام با روحیهی صوفیگری به شدت مخالف است و مبانی آن را نمیپذیرد. داستان برخورد امام صادق(علیهالسلام) با سفیان ثوری و برخورد شدید امام هادی(علیهالسلام) با گروهی از صوفیه، حاكی از این بینش است.(20)
اما متاسفانه علیرغم مبارزات ائمه(علیهمالسلام) با این گروه، و مناقشات علمی و مجادلات مختلف مذهبی علما در طول تاریخ با تفكرات صوفیه؛ نه تنها این افكار از بین نرفته، بلكه همهی گروههای مختلف آنها خود را در مسیر حق میدانند و بدعتهای جاهلی را بنام اسلام در دنیا تبلیغ میكنند.
این تفكرات انحرافاتی( وهابیت، صوفیه و فرقههای انحرافی دیگر...) از یك سو، و جوّ روشنفكری حاكم بر جوامع اسلامی با وابستگی كامل به تفكرات منحطّ غربی از سوی دیگر؛ جوامع اسلامی را هم در جاهلیت دیگری قرار داده است.
با این حال، آیا بشر امروز گرفتار جاهلیت نیست؟ عصری كه:
1- به جای تربیت الهی بشر به لجن دنیاپرستی و هواپرستی كشیده شده است؛
2- چشمهسارهای عواطف و احساسات شریف انسانی خشك شده؛
3- باطل را در برابر حق نهادهاند و از پیروزی آن (باطل) به خود میبالند؛
4- بشریت دوران انفجار علم را طی میكند و هنوز نمیداند انسان كیست؛
5- بشر نمی داند كه از شخصیتهای بزرگ وانسانهای كامل و رهبران الهی چگونه استفاده كند؟ گاهی از آنها بت میسازد، و گاهی به شدت آنها را تخطئه میكند؛
6- هنوز بشر تكامل یافته، زیستن بدون اسلحه را یاد نگرفته و برای اثبات این كه زنده است؛ مجبور است به توپ و تانك و ناوهای جنگی و كلاهكهای اتمی متوسل شود؛
7- پیوستن انسانها به انسان دیگر بر مبنای منفعتطلبی شخصی است، حتی اخلاق او هم اخلاق منفعتطلبانه است؛
8- مفهوم لذت جز در لذتهای پست مادی معنا ندارد؛
9- منطق حاكم عبارت است از من هدف و دیگران وسیلهاند كه بازگو كنندهی هویت خودپرستی است؛
10- خدا و مشیت الهی نفی میشود تا انسان محور ارزشها شود؛
11- علم و تكنولوژی و هنر در خدمت شهوات و قدرتطلبی انسان قرار گرفته است؛
12- نیهیلیسم و پوچگرائی و بیهویتی انسان، فلسفهی امروز بشر است؛
13- تمام استعدادهای مادی و معنوی بشری در راه تخریب وجود انسان به كار رفته است؛
14- پیمانشكنی – چه پیمان الهی و چه پیمان اجتماعی- رسم عادی بشر امروز شده است؛
15- انسان متعالی امانت دار الهی،به مرتبهی ابزار تولید تنزل یافته است؛
16- ازوجود لطیفترین موجود هستی یعنی زن، جز در راه ارضاء تمایلات جنسی استفاده نمیشود.
ادامه دارد.
پی نوشت ها:
1. بحران دنیای متجدد، ریه گنون، صفحه 18.
2. آشنایی با مكاتب ایدئولوژیك، صفحه 93 و 96.
3. مكتبهای سیاسی، صفحه 43.
4. الحیاه، جلد3، صفحه 511. از سخنان سید محمد حسین فضلالله لبنانی( كتاب نقد، شماره 11، صفحه3).
5. موج سوم، الوین تافلر، صفحه 209.
6. كتاب نقد، شماره 11، صفحه 7و8.
7. اطلاعات سیاسی- اقتصادی (75-76) صفحه 80.
8. خلاصه از بحث امپریالیسم، از كتاب انقلاب اسلام و وضع كنونی عالم، دكتر رضاداوری اردكانی.ص147تا167.
9. مكتبهای سیاسی، صفحه 61.
10. جهان زیر سلطه صهیونیزم، صفحه 129.
11. جهان زیر سلطه صهیونیزم، صفحه 88 تا 100.
12. همان، صفحه 108 تا 122.
13. سوره روم/ آیه41.
14. تهاجم یا تفاوت فرهنگی، صفحه 87.
15. آمریكا پیشتاز انحطاط، صفحه 22.
16. مبانی تبلیغ، صفحه 100.
17. پژوهشهای قرآنی، شماره 27 و 28، صفحه 206.
18. مبانی تبلیغ، صفحه 24.
19. آیین وهابیّت، صفحه 25 به بعد.
20. تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف ( خلاصه مباحث)، عباسعلی حمد نجافی.