مصر: سکولاریسم و مدرنیته‌ی اسلامی

تاریخ مصر در طول دو قرن نوزدهم و بیستم دارای شباهت‌ها و تفاوت‌های بسیاری با تاریخ ترکیه در طی این دو قرن می‌باشد. در جریان این دو قرن جامعه‌ی مصر نیز همانند جامعه‌ی ترکیه از جامعه‌ای اسلامی به جامعه‌ای سکولار
جمعه، 27 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مصر: سکولاریسم و مدرنیته‌ی اسلامی
 مصر: سکولاریسم و مدرنیته‌ی اسلامی

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

تاریخ مصر در طول دو قرن نوزدهم و بیستم دارای شباهت‌ها و تفاوت‌های بسیاری با تاریخ ترکیه در طی این دو قرن می‌باشد. در جریان این دو قرن جامعه‌ی مصر نیز همانند جامعه‌ی ترکیه از جامعه‌ای اسلامی به جامعه‌ای سکولار تبدیل شد و با جدایی از امپراتوری عثمانی هویت ملی مستقلی بدست آورد. به علاوه در بدو تشکیل کشور-ملت مصر نخبگان حاکم، همانند آن چه که در ترکیه شاهد بودیم، تلاش گسترده‌ای را برای اصلاح امورانجام دادند. نقطه‌ی افتراق تاریخ مصر و تاریخ ترکیه درسال 1882 قراردارد. در این سال کشور مصر به اشغال نیروهای بریتانیا درآمد که درنتیجه آن فرآیند حرکت مصر به سمت توسعه متوقف گردید. با اشغال این کشور توسط بریتانیا همچنین نخبگان نظامی و بوروکرات حاکم پایگاه اجتماعی خود را از دست دادند و نخبگان درجه دومی مثل زمینداران، بازرگانان و روشنفکران به منادیان استقلال ملی تبدیل شدند. افراد مذکور با استفاده از شعار استقلال طلبی مردم را دور خود جمع کردند و لذا در سال 1922 توانستند حکومت مصررا در د ست بگیرند. آن‌ها تا سال 1952 در رأس قدرت باقی ماندند. درسال 152 نیز نسل جدیدی از افسران ملی گرا وارد صحنه شدند و با در دست گرفتن کنترل مصر رژیمی نظامی و سوسیالیست را در این کشور تشکیل دادند. این رژیم تاحال حاضر توانسته است به حیات خود ادامه دهد.
کشور مصر در زمانی که جزئی از امپراتوری عثمانیان محسوب می‌شد به هویت فرهنگی و سیاسی مجزایی دست یافت. در این دوران این کشور توسط ممالیک اداره می‌شد و همانند دیگر نقاط امپراتوری عثمانی دارای تشکیلات مذهبی و صوفیگری نیرومندی بود. در جریان قرن هجدهم کشمکش‌های سختی بین گروه‌های مختلف ممالیک درگرفت که درنتیجه آن‌ها شبکه‌های آبیاری مصر رو به نابودی نهادند، میزان اخذ مالیات از مردم افزایش یافت، و قبایل و کوچ نشینان این کشور آزادی عمل بیشتری پیدا کردند. در جریان این قرن همچنین به دلیل کاهش قدرت کنترلی عثمانیان تحولات مهمی در این کشور انجام گرفت که تهاجم ناپلئون به این کشور در سال 1798 ، مداخله گری بریتانیا، و نهایتاً انتصاب محمدعلی به عنوان فرماندار مصر در سال 1805 از آن جمله می‌باشند. محمدعلی هنگامی که به قدرت رسید تلاش بسیاری نمود تا خود را به فرمانروای مطلق و کاملاً مستقل مصر تبدیل کند. او سلسله‌ای را در مصر تشکیل داد که تا سال 1952 کنترل مصر را در دست داشت. محمدعلی همچنین در پی آن بود تا قلمرو خود را به خارج از محدوده مصر گسترش دهد. در راستای همین هدف وی به وهابی‌ها حمله کرد و توانست کنترل مناطق غربی شبه جزیره عربستان و شهرهای مقدس مکه و مدینه را بدست بگیرد. او سپس سودان را به اشغال خود درآورد و در جنگ استقلال یونان به کمک عثمانیان شتافت. در سال 1831 نیز وی به سوی سوریه لشکر کشید و با تهاجم به این منطقه حیات امپراتوری عثمانیان را به مخاطره انداخت.
محمدعلی در زمینه سیاست داخلی مشیی اصلاح طلبانه داشت. وی با اصلاح و تجدید سازمان نظام حکومتی و اجتماعی مصر توانست حیات رژیم خود را تا سال‌ها تضمین کند. او دیکتاتوری متمرکزی را بوجود آورد که برپایه ارتشی متشکل از نظامیان ترک، کرد، چرکسی و دیگر افراد وفادار به وی قرارداشت. همچنین بنابر توصیه مشاوران فرانسوی و ایتالیایی او برای اولین بار برخی از کشاورزان مصری را به استخدام خود درآورد و ارتش جدیدی را از آن‌ها تشکیل داد. برچیدن نظام تیولداری و ارائه‌ی یک نظام مالیاتی جدید از دیگر اقدامات اصلاحی محمدعلی بود. او همچنین در راستای برنامه اصلاحات خود برخی از مناصب اجرایی را به قبطی‌ها واگذار نمود، تمام خانواده‌های ممالیک را که به نوعی تهدیدی برای او بودند نابود کرد، و با مصادره تیول‌ها و موقوفاتی که در دست علما قرار داشتند قدرت این گروه را نیز در هم شکست.
محمدعلی به علاوه با هدف تقویت دستگاه دولتی تلاش نمود تا اقتصاد مصر را سروسامان دهد. او تولید شکر و کتان را که در صحنه بین المللی بازار خوبی داشتند افزایش داد و برای استفاده بهینه از زمین‌های کشاورزی پروژه‌های آبیاری متعددی را به اجراء گذاشت. وی همچنپن اقدام به خرید ارزان کتان ازکشاورزان و فروش آن به صادرکنندگان کرد و بدینوسیله درآمد سرشاری را عاید حکومت نمود. محمدعلی همچنین با استخدام تکنسین‌های خارجی کارخانه‌هایی را برای تولید پارچه‌های کتانی و پشمی، قند، کاغذ، شیشه، چرم، و سلاح درمصر احداث کرد. پایه گذاری یک نظام آموزشی جدید در مصر از دیگر اقدامات محمدعلی بود. به هرحال آن چه که مسلم است هدف محمدعلی ازانجام اصلاحات بنیادی اقتصادی واداری تقویت دستگاه حکومتی و ماشین نظامی کشور بود.
پس ازمحمدعلی فرزندش اسماعیل(79-1863 ) جانشین وی شد. اسماعیل نیز تلاش فراوانی را در راه توسعه مصر انجام داد. او راه پدرش درجهت رشد اقتصادی و تکنولوژیک مصررا ادامه داد، خطوط آهن و تلگراف را در این کشورگسترش داد، کانال سوئز را احداث کرد، و بندر جدیدی را در اسکندریه بنا نهاد. اسماعیل همچنین به تقلید از غرب دادگاه‌ها، مدارس، دانشکده‌ها، و کتابخانه‌های مدرنی را در مصر احداث نمود: اقدام به تأسیس خانه‌های اوپرا و سالن‌های تئاتر در این کشور کرد؛ و انتشار مطبوعاتی به سبک مطبوعات غربی را درکشور آغاز کرد. بدین ترتیب می‌توان گفت که اسماعیل زیربنای مدرنیته فرهنگی را در کشور مصر بنیان نهاد.
با این حال به طورکلی در نتیجه اقدامات اصلاح طلبانه محمدعلی و اخلافش جامعه‌ی مصر نظم خود را از دست داد و ناآرامی و بی نظمی بر آن حاکم شد. درنتیجه این اقدامات توازن قوا بین نیروهای مختلف اجتماعی کاملاً ازبین رفت؛ مصری‌ها و خانواده‌های ترک مصری از قدرت و نفوذ بسیاری در ارتش و دستگاه اداری برخوردار شدند و در مقابل علما و صوفیان حتی منابع مالی خود را نیز از دست دادند. به علاوه در نتیجه‌ی سیاست‌های اقتصادی و اداری محمدعلی نخبگان زمیندار جدیدی در مصر پا به عرصه وجود گذاشتند. محمدعلی زمین‌هایی را باعنوان «جفلیک» به اعضای خانواده سلطنتی واگذار کرد و همچنین زمین‌هایی را به «شیوخ» روستایی واگذارنمود. وی همچنین مسؤولیت جمعی روستائیان در پرداخت مالیات را لغو کرد و ابراز داشت که هرکس مسئول پرداخت مالیات مربوط به زمین خود می‌باشد. محمدعلی با انجام این گونه اقدامات باعث جمع شدن زمین‌های زراعی مصر در دست بازرگانان، رباخواران، رهبران روستایی و مأموران دولتی شد. به علاوه با تغییر قوانین ارضی توسط وی (ازجمله رفع محدودیت در مالکیت خصومی، خرید و فروش، رهن و اجاره زمین) بیگانگان بسیاری در مصر صاحب زمین شدند، به طوری که تا سال 1901 حدود 23 درصد از زمین‌هایی که بیش از 50 آکر (1) وسعت داشتند تحت مالکیت بیگانگان یا مصریان دارای گذرنامه خارجی قرارگرفته بودند. رشد صادرات کتان و شکر نیز نقش مهمی در گسترش طبقه‌ی زمینداران در دوران محمدعلی داشتند. به دنبال گسترش طبقه زمینداران در این دوره افرادی با عنوان بوروکرات و افسران نظامی از این طبقه وارد دستگاه دولتی شدند و گروه نخبه جدیدی را در درون دستگاه حاکمه تشکیل دادند. حقوقدانان، روزنامه نگاران و روشنفکرانی که از طبقه بازرگانان برخاسته بودند منادیان اصلی آمال و آرزوهای این گروه نخبه محسوب می‌شدند.
به علاوه در نظام اقتصادی جدیدی که محمدعلی و اخلافش پایه گذاری کردند جایی برای اقتصاد روستایی باقی نماند. در این نظام اقتصادی مالکیت خصوصی جایگزین مالکیت گروهی شد و این امر به بیکار شدن بسیاری ازروستائیان، مقروض شدن آن‌ها، فرارشان از روستاها، و در بعضی موارد برپایی شورش‌هایی توسط آن‌ها منجرگردید. در نظام اقتصادی جدید همچنین اصناف سنتی از بین رفتند و کنترل مستقیم دولت بر صاحبان مشاغل برقرارشد. به طورخلاصه با برقراری نظام اقتصادی مذکورکنترل دولت بر مشاغل مختلف افزایش یافت، و تکروی و فردگرایی جایگزین فعالیت‌های گروهی شغلی شد.
در دوران حکومت محمدعلی و جانشینانش همچنین موقعیت نخبگان مذهبی متحول گردید. در قرن هجدهم علمای مصر همچون علمای استانبول به عنوان جزئی از هیئت حاکمه محسوب می‌شدند و نقش واسطه گری بین مردم و حکومت را برعهده داشتند. آن‌ها در هنگام تهاجم فرانسه به مصر از قدرت و نفوذ بسیاری در بین مردم برخوردارشدند. از این رو محمدعلی هنگامی که به قدرت رسید سعی کرد علما را در کنار خود نگه دارد. او در راستای این سیاست تیول‌هایی را به آن‌ها واگذار کرد، به آن‌ها اجازه داد که درآمدهای حاصل ازموقوفات ر ا در امور شخصی خود به مصرف برسانند، و همچنین متعهد شد که در زمینه مسائل سیاسی با این قشر مشورت کند. اما وی پس از این که قدرت خود را تثبیت یافته دید علما را تحت امر خود قرار داد، رهبران مشهور آن‌ها را تبعید نمود، تیول‌ها و موقوفات را از کنترل آن‌ها خارج کرد، و این قشر را از نظر مالی به خود وابسته کرد. ازاین رو درقرن نوزدهم علمای مصر قدرت و نفوذ خود را ازدست دادند و تمامی توجه خود را صرف امور آموزشی و قضایی کردند. آن‌ها همچون علمای استانبول به جای تلاش برای بازیافتن قدرت از دست رفته خود به وضعیت موجود اکتفا کردند و تمام انرژی خود را در جهت حفظ نقش های سنتی خود یعنی تدریس و قضاوت صرف نمودند.
در جریان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم الازهر مهمترین نهاد علمای مصربود. شیخ الازهر در این زمان علاوه بر اداره الازهر اداره مدارس و دانشکده‌های دیگری را نیز در دست داشت. دولت مصر در سال‌های 1908 و 1911 قوانینی را وضع کرد که براساس آن‌ها اختیارات این شخص (چه درخصوص علما و چه در خصوص محصلان) بیش از پیش افزایش یافت. با وضع این قوانین شیخ الازهر به سخنگوی رسمی علمای اسلام و کانال نفوذ حکومت در بین نخبگان مذهبی تبدیل شد.
در دوران محمدعلی و اخلافش از قدرت و استقلال صوفیان نیز تا حد زیادی کاسته شد. فرقه‌ها، خانواده‌ها، مراقد، و زوایای صوفیگری مصر در قرن هجدهم از استقلال کامل برخوردار بودند اما با روی کار آمدن محمدعلی این نهادها تحت کنترل دولت قرار داده شدند. محمدعلی درسال 1812 شیخ خانواده بکری را به عنوان شیخ اعظم صوفیان برگزید و شیوخ دیگر خانواده‌ها و انجمن‌های صوفیگری را تحت نظر وی قرار داد. بعد از سال 1855 نیزدولت همه فرقه‌های صوفیگری را ملزم به اخذ پروانه فعالیت کرد و براساس آن برای هر فرقه محدوده مشخصی را جهت تبلیغ و فعالیت تعیین کرد.
محمدعلی همچنین با آن دسته از آئین‌های صوفیگری که از اصول مذهبی علما فاصله بسیاری داشتند شدیداً مبارزه کرد. به علاوه در سال 1881 دستورالعملی توسط شیخ اعظم منتشر شد که براساس آن رقصیدن و نواختن موسیقی در هنگام برپایی آئین‌های عرفانی و همچنین اعمال غیرعاقلانه‌ای مثل شلاق زنی و بلعیدن زغال سرخ ممنوع اعلان شد. به هرحال همان طورکه شیخ الازهر به عنوان عامل دولت در بین علما عمل می‌کرد شیخ اعظم نیز به عنوان عامل و حافظ منافع دولت در بین صوفیان عمل می نمود. انتصاب فردی به عنوان شیخ اعظم علاوه بر این که باعث افزایش توانایی دولت در کنترل فرقه‌ها و انجمن‌های مختلف صوفیگری می‌شد از قدرت و نفوذ علما نیز می‌کاست زیرا با انجام این کار مشروعیت مذهبی بین دو نفر تقسیم می‌شد (یکی شیخ الازهر و دیگری شیخ اعظم) و دولت به راحتی می‌توانست بین صوفیان و علما تفرقه بیندازد. بدین ترتیب بود که محمدعلی و جانشینانش توانستند علما و صوفیان را تحت کنترل و نفوذ خود درآورند.

با قرارگرفتن علما تحت کنترل حکومت و ظهور نخبگان زمیندار تاجرپیشه و روشنفکر جدید راه برای بروز تحولات عمیقتر در جامعه‌ی مصر هموارگردید. با این حال قبل از این که این نخبگان از نفوذ خود استفاده کنند کشور مصر تحت سلطه مستقیم بریتانیا قرارگرفت. هدف بریتانیایی‌ها از تصرف مصر تثبیت موقعیت امپراتوری خود در هند بود. تهاجم ناپلئون به مصر در سال 1798 ، حملات محمدعلی به سوریه در طی سال‌های 39-1831 ، و احداث کانال سوئز در سال‌های 1859 تا 1869 این حقیقت را برای بریتانیایی‌ها آشکار کردند که در دست گرفتن کنترل مصر برای حفظ امپراتوری شان در هند ضروری می‌باشد. به علاوه بریتانیا توانسته بود سهم بزرگی از اقتصاد مصر را به خود اختصاص دهد. اصلاحات محمدعلی علی رغم این که کشور مصر را به صادرکننده بین المللی کتان تبدیل کرده بود باعث شده بود که این کشور به یکی از واردکنندگان پارچه‌های بریتانیایی تبدیل شود. به علاوه دریافت وام‌های سنگین برای خریدکالاهای لوکس، تجهیزات نظامی، ماشین آلات صنعتی، و وسایل مورد نیاز جهت ساخت خطوط آهن و کانال سوئز به مقروض شدن شدید این کشور در نزد بانک‌های اروپایی به ویژه بانک‌های بریتانیایی منجر شده بود. درسال 1875 میزان بدهی های مصر به حدی افزایش یافته بود که دولت این کشور دچار ورشکستگی شد و لذا امور مالی این کشور تحت اداره مشترک بریتانیا و فرانسه قرارگرفت.

قرار گرفتن کنترل امور مالی مصر در دست بریتانیا و فرانسه که سرآغاز برقراری سلطه استعماری بر این کشور می‌باشد واکنش شدید نخبگان نوپای مصری را به دنبال داشت. در مخالفت با این اقدام استعماری علما، زمینداران، روزنامه نگاران و افسران نظامی تظاهرات‌هایی را درسال‌های 1879 و 1881 به راه انداختند و خواستار خروج بیگانگان از کشور خود شدند. آن‌ها در همان سال 1881 توانستند با رهبری‌های مدبرانه یک افسر نظامی با نام اعرابی کنترل وزارت جنگ را دردست بگیرند و حکومتی پارلمانی را تشکیل دهند. اما بریتانیا حاضربه مصالحه با ملی گرایان نشد، اقدام به بمباران اسکندریه کرد، سپس با اعزام نیروهای نظامی به مصر اعرابی را شکست داد، و نهایتاً در سال 1882 به بهانه دفاع از حقوق بانک‌های بریتانیایی کنترل کامل مصر را در دست گرفت. بدین ترتیب بحران سال‌های 82-1879 نه تنها به تثبیت قدرت در دست نخبگان نوپای مصری و شکل گیری هویتی سیاسی برای آن‌ها منجر نشد بلکه به اشغال کامل مصر توسط بریتانیا منتهی گردید. لازم به ذکر است که نیروهای بریتانیایی همچنین در سال 1898 سودان را تصرف کردند و این کشور را تحت حاکمیت مشترک مصر-بریتانیا قراردادند.
ازسال 1882 تا جنگ جهانی اول بریتانیایی‌ها توانستند اقتصاد مصر را با لیاقت تمام و البته در جهت منافع خود اداره کنند. در این دوره بریتانیایی‌ها با سرمایه گذاری در بخش راه آهن و آبیاری مصر باعث افزایش تولیدات کشاورزی در این کشور شدند. همچنین آنها «بند دلتا» و سد اسوان اول (1906) را احداث کردند، و سطح زمین‌های زیرکشت را از 5/7 میلیون آکر(2) درسال 1882 به 11/3 میلیون آکر در سال 1911 رساندند. البته این بدان معنا نیست که وضعیت اقتصادی کشاورزان بهبود پیدا کرد. چرا که به موازات افزایش زمین‌های زیرکشت جمعیت این کشور نیز افزایش پیداکرد (از 6/8 میلیون نفر درسال 1882 به 11/3 میلیون نفر در سال 1917). به علاوه به طورکلی تحولات اقتصادی که بریتانیایی‌ها موجد آن بودند باعث جمع شدن هرچه بیشتر ثروت در دست زمینداران بزرگ گردیدند و از نظر اقتصادی نتیجه مثبتی را برای کشاورزان به ارمغان نیاوردند. بریتانیایی‌ها همچنین نظام جمع آوری مالیات مصر را سروسامان دادند، مالکیت خصوصی را در این کشور جا انداختند و درآمدهای ملی مصر را افزایش دادند تا از یک سو بتوانند بودجه این کشور را تأمین کنند و از سوی دیگر از میزان بدهی‌های آن بکاهند. در نتیجه‌ی این سیاست‌ها کشور مصر بیش از پیش به صادرات کتان وابسته شد. در دوران تسط بریتانیا بر اقتصاد مصر صنعت به هیچ وجه در این کشور گسترش نیافت. فقدان علاقه در بریتانیا برای انجام این کار، عدم تمایل زمینداران به سرمایه گذاری در این زمینه، و فقدان منابع طبیعی را می‌توان ازجمله عوامل عدم گسترش صنعت در کشور مصر برشمرد.
به هرحال بریتانیایی‌ها در دوران تسط خود بر مصر تا حدودی در جهت منافع این کشور کار کردند اما با این وجود آن‌ها به دلیل برقراری سلطه اجباری خود بر مصر، اتخاذ سیاست‌های نامتعادل اقتصادی، در دست گرفتن کنترل مستقیم این کشور، عدم توجه به بخش آموزش و استفاده از امکانات این کشور برای فتح سودان شدیداً با مخالفت مردم روبه رو شدند. نخبگان زمیندار و روشنفکر مصر از جمله مخالفان سرسخت حضرر بریتانیا در کشورخود بودند. دو جهت گیری ایدوئولوژیک در بین این گروه وجود داشت: یکی مدرنیسم اسلامی و دیگری ملی گرایی. روشنفکران این کشور همچون روشنفکران عثمانی ابتدا ایدوئولوژی مدرنیسم اسلامی را اتخاذ کردند اما پس از مدتی به سکولاریسم روی آوردند.
سیدجمال الدین افغانی (97- 1839) و شاگرد مصری اش محمد عبده (1905 - 1849 ) مهمترین منادیان مدرنیسم اسلامی در قرن نوزدهم بودند. جمال الدین افغانی یک شهروند ایرانی بود که بعدها به جهت این که بتواند در بین مسلمانان سنی به فعالیت بپردازد خود را از مردم افغانستان معرفی کرد. او در زمینه فلسفه اسلامی دانش و مهارت خاصی داشت. جمال الدین سعی داشت تا مسلمانان را از خطر تسلط اروپاییان برممالک خود آگاه کند و آن‌ها را به مبارزه علیه پادشاهان مسلمانی که به دخالت‌های بیگانگان مسیحی تن داده اند برانگیزد. او در دوران فعالیت سیاسی خود به کشورهای هند، اففانستان، مصر، فرانسه، انگلستان، ایران و نهایتاً امپراتوری عثمانی سفرکرد و در همان جا حیاتش خاتمه یافت. سید جمال که یک دسیسه چین پرشور و پرانرژی، یک سخنران روحیه بخش و مردی با عقاید و افکار غیرواقع بینانه بود زندگی خود را صرف متقاعد کردن پادشاهان مسلمان برای مدرن کردن اسلام نمود. وی همچنین در طول عمر خود جلسات سخنرانی بسیاری را در خصوص الهیات، علوم طبیعی، فلسفه، و عرفان برگزار کرد و در آن‌ها به تشریح آراء و عقاید خود پرداخت. جمال الدین در همه جا مورد بی اعتمادی قرارداشت: وی ابتدا مورد استفاده قرار می‌گرفت و سپس توسط سران حکومت طرد می‌گردید. به عبارت دیگر او به همان میزان که مورد اطمینان و مایه امیدواری بود به همان میزان نیز مورد بدگمانی و سوءظن قرار داشت.
هدف اولیه‌ی جمال الدین برانگیختن مسلمانان علیه قدرت‌های اروپایی بود. او آرمان بازگشت مجدد شکوه و عظمت اسلام را در سر می‌پروراند. وی معتقد بود که مسلمانان برای کسب استقلال خود از اروپاییان باید با هم متحد شوند. جمال الدین همچنین همواره بر لزوم فراگیری علوم و فنون مدرن توسط مسلمانان تأکید می‌کرد و اصلاح جوامع فاسد اسلامی را برای بازگشت شکوه و عظمت اسلام ضروری می‌دانست.
جمال الدپن به علاوه با این استدلال که دین پایه و اساس پیشرفت‌های علمی و فنی و ثبات سیاسی می‌باشد از لزوم انجام اصلاحاتی در اسلام حمایت می‌کرد. او معتقد بود که اساساً اسلام می‌تواند به عنوان اساس و بنیان یک جامعه‌ی مدرن ایفای نقش کند. اسلام دین تعقّل و تفکّر می‌باشد؛ از این رو قرآن نیز باید برپایه‌ی اصول عقلی تفسیر شود و در هر عصر و زمانی امکان تفسیر مجدد آن و ارائه‌ی تفاسیرجدید از آیات قرآنی وجود داشته باشد. جمال الدین معتقد بود اسلام همان طور که در قرون وسطی پایه و اساس یک جامعه دینی را تشکیل می‌داد در دوران حاضر نیز می‌تواند به عنوان پایه و اساس یک جامعه‌ی علمی مدرن قرار گیرد.
وی همچنین همواره اسلام را دینی پویا معرفی می‌کرد زیرا که معتقد بود این دین دارای رهیافت مسؤولانه و انعطاف پذیری نسبت به امور دنیوی می‌باشد. او تسلیم پذیری و رخوتی را که بر مسلمانان دوره قرون وسطی حاکم بود به عنوان انحراف از اسلام واقعی تلقی می‌کرد و دین اسلام را منادی وطن پرستی و وطن دوستی معرفی می‌نمود. خلاصه این که جمال الدین اسلام را به عنوان دین عقلانیت، علم، جنب و جوش و وطن پرستی تعریف می‌کرد و لذا آن را دربرگیرنده‌ی کلیه‌ی فاکتورهایی می‌دانست که نردبان ترقی اروپاییان بوده اند. او معتقد بود اسلام سکوی جهش بسیار خوبی برای رسیدن به یک زندگی عاقلانه، مسؤولانه و مدرن می‌باشد و مسلمانان با توسل به این دین می‌توانند استقلال و عظمت از دست رفته خود را بازیابند. او از یک سو مدرنیزه کردن اسلام را ضروری می‌دانست و از سوی دیگر وجود ایمان و اسلام را برای مدرنیته ضروری تلقی می‌کرد. بنابراین به طور کلی می‌توان گفت که مدرنیسم مورد نظرجمال الدین شبیه مدرنیسم مورد نظر عثمانیان جوان و مدرسه ی علیگر هند بود.
مدرنیسم اسلامی در مصر تحت رهبری محمدعبده (شاگرد جمال الدین) مسیر و جریان دیگری را طی کرد. عبده در یک خانواده تحصیلکرده‌ی روستایی متولد شد و سپمس در الازهر به تحصیل علم پرداخت. او در سال 1881 در شورش اعرابی شرکت کرد، در سال 1882 از مصر تبعید شد، در سال 1888 با بازگشت به مصر به عنوان قاضی مشغول به کار شد، و یک سال بعد یعنی در سال 1889 به عنوان مفتی مصر برگزیده شد و تا سال 1905 در این سمت باقی ماند. او در دوران فعالیت خود به عنوان مفتی سعی کرد تا فقه اسلامی را مدرن و مطابق شرایط روز نماید، و دروس تاریخ دوره مدرن و جفرافیا را نیز در برنامه‌ی تحمیلی الازهر بگنجاند. عبده نیز همانند جمال الدین از مسلمانان در مقابل اروپاییان حمایت می‌کرد اما برخلاف جمال الدین مهمترین موضوع برای وی مسایل مذهبی بود نه مسایل سیاسی. او همواره ازخود می‌پرسید که وقتی مسلمانان ارزش‌های غربی و شیوه‌ی زندگی غربی را پذیرفتند اسلام چگونه می‌تواند به حیات خود ادامه دهد.
ازاین رو عبده تصمیم گرفت اسلام را از نو تعریف کند، ضروریات آن را از غیرضروریاتش مشخص کند، و زوائد و تحریفات را از این دین بزداید. او قرآن وحدیث را به عنوان منابع اراده الهی معرفی کرد اما تصریح نمود درخصوص مسائلی که در قرآن و حدیث مورد اشاره قرار نگرفته اند اساساً باید به عقل و استنباطهای شخصی رجوع کرد. ما برای حل پرسش‌هایی که درخصوص مسائل عبادی بر ایمان پیش می‌آید باید به قرآن و حدیث رجوع کنیم اما برای یافتن جواب پرسش‌هایی که درخصوص روابط اجتماعی می‌باشند باید به اجتهاد یعنی استنباطهای شخصی مراجعه نماییم؛ زیراروابط اجتماعی تنها بر دو پایه عقل و اخلاق قراردارند. درعین حال او معتقد بود اسلام رهنمودهای کلی درخصوص مسائل اجتماعی و سیاسی ارائه داده است اما همین رهنمودها نیز در هر دوره‌ای باید از نو تفسیرشوند.
ریشه‌ی افکار و عقاید عبده را می‌توان در جنبش بین المللی «اصلاح طلبی اسلامی» و « نهضت احیای قرآن و حدیث مصر» جستجو کرد. ظهور و گسترش جنبش اصلاح طلبی اسلامی با انتشار فرقه نقشبندیه در سوریه و دیگر بخش‌های امپراتوری عثمانی، و همچنین شاید بتوان گفت با تجاری شدن اقتصاد مصر ارتباط نزدیک داشته است. در افکارعبده رد پای جنبش اصلاح طلبی اسلامی را به خوبی می‌توان مشاهده کرد. در مقابل، افکار و عقاید عبده نیز منجر به برانگیخته شدن جنبشی با نام سلفیه در هلال خصیب، شمال آفریقا، و مناطق دوردستی مثل اندونزی شدند.
به هرحال در سال‌های بین شورش اعرابی تا آغازقرن بیستم روشنفکران مصری تمام تلاش خود را بر روی مدرنیسم اسلامی متمرکز کرده بودند. هدف اصلی این افراد احیای قدرت سیاسی کشور خود بود: جمال الدین معتقد بود که برای نیل به هدف مذکور همه مسلمانان باید با هم متحد شوند اما عبده بر لزوم انجام اصلاحات آموزشی، حقوقی و معنوی جهت نیل به این هدف تأکید می‌کرد.
در مصر نیز همانند ترکیه مدرنیسم اسلامی جای خود را به ملی گرایی غیردینی داد. طبقات زمیندار و بوروکرات خاستگاه ملی گرایان مصری را تشکیل می‌دادند. مصطفی کامل (1908-1874 )، تحصیلکرده رشته‌ی حقوق در فرانسه، لطفی سید (3) (1963-1872) ، فرزند یکی ازخانواده‌های اشرافی روستایی، و سعد زغلول (4) (1928-1860)، فرزند یکی از رؤسای روستایی از جمله رهبران ایدوئولوژی ملی گرایی در مصر بودند. این ایدوئولوژی شدیداً از سوی روزنامه نگاران و نویسندگان یهودی و مسیحی مصر مورد حمایت قرار می‌گرفت؛ آن‌ها خواهان جامعه‌ای سکولار بودند که در آن همه با هم برابر باشند.
افکارملی گرایانه با سرعت قابل توجهی در سطح مصرگسترش یافتند. حتی قبل از ورود ایدوئولوژی ملی گرایی به مصر نویسندگان این کشور همواره در نوشته‌های خود از مصر به عنوان «وطن» یعنی سرزمین مادریشان یاد می‌کردند. به طورکلی وجود تجانس و همگنی درسطح مصر، در انزوا قرار داشتن این کشور، وجود دولت مرکزی در کلیه اعصار تاریخی این کشور، و وجود ویژگی‌های مشخص و مشترک فرهنگی در بین مردم این کشور ازجمله عواملی بودند که باعث توجه و گرایش سریع مصریان به ملی گرایی و آرمان‌های ملی گرایانه شدند.
در اواخر قرن نوزدهم احساسات ملی گرایانه و وطن پرستانه مصریان با ایده مدرنیزاسیون آمیخته شد. در این زمان نویسندگان ملی گرایی مثل مصطفی کامل ایده‌ی «ملت واحده» را مطرح کردند. مصطفی کامل در تشریح ویژگی‌های این ملت می‌گفت که ملت واحده‌ی مصر باید شدیداً وطن پرست باشد، از سلطه‌ی بیگانگان بیزار باشد، به قانون اساسی و حکومت قانونی کشور احترام بگذارد، و از استقرار نظام آموزشی مدرنی شبیه نظام‌های آموزشی غربی در سطح کشورحمایت نماید. لطفی سید نیز در این زمان سعی کرد تا با استفاده از استدلال‌های فلسفی از تشکیل جامعه‌ای سکولار و قانونمند در مصرحمایت کند. او آزادی را به عنوان پایه و اساس جامعه معرفی می‌کرد و می‌گفت آزادی از سلطه‌ی بیگانگان، آزادی از کنترل دولت، و برخوردار بودن شهروندان از حقوق مدنی و سیاسی ازجمله اصول اولیه و اساسی جامعه می باشند. او معتقد بود ملی گرایان مصری باید تلاش‌های، خود را بر روی دو هدف متمرکزکنند: یکی کسب استقلال مصر و دیگری، استقرار نظام سیاسی و اجتماعی جدیدی در مصر.
جنبش ملی گرایی مصر از تریبون‌های سخنرانی و مطبوعات آغاز شد و با تشکیل «حزب وطنی» به رهبری مصطفی کامل (دهه 1890) ماهیت سیاسی به خود گرفت. این حزب و احزاب دیگری که پس از آن بوجود آمدند در سال 1907 قالب و شکل منظمی پیدا کردند. درسال 1906 واقعه‌ای اتفاق افتاد که در نتیجه آن ایده ملی گرایی از خاستگاه اولیه آن یعنی طبقات متوسط به دانشجویان و توده‌های مردم سرایت کرد. در این سال گروهی از افسران بریتانیایی که در حال شکار کبوتر بودند با مردم محلی درگیر نبردی مسلحانه شدند. در جریان این درگیری یکی از افسران کشته شد. دولت بریتانیا به تلافی این عمل چهار تن از کشاورزان را در ملأعام اعدام کرد و عده بسیاری را نیز شلاق زد. به دنبال انجام این اقدام از سوی بریتانیا خشم عموم مردم علیه سلطه این کشور برانگیخته شد و لذا جریان استقلال طلبی مردم مصر وارد مرحله جدیدی گردید.
وقایع و تحولاتی که در طول جنگ جهانی اول رخ دادند استقلال این کشور را مسجل و حتمی نمودند. اعلان تحت الحمایگی این کشور توسط بریتانیا، برقراری حکومت نظامی از سوی بریتانیا در این کشور، استفاده بریتانیا از نیروی کار و امکانات صنعتی این کشور در جنگ، مهاجرت‌های گسترده مردم به قاهره و سخت شدن زندگی برای مردم در اثر جنگ از جمله پدیده‌هایی بودند که در جریان جنگ جهانی اول ظهور یافتند و باعث راسختر شدن عزم مصریان در کسب استقلال خود از بریتانیا شدند. از این رو در پایان جنگ (در این زمان با توجه به بیانیه‌های ویلسون امید مصریان برای کسب استقلال افزایش یافته بود) هیئتی به رهبری سعد زغلول روانه لندن شد و خواست مردم مصر مبنی بر کسب استقلال کامل را به استحضار مقامات بریتانیایی رساند. از آن پس زغلول تلاش‌های خود را برای کسب استقلال مصر شدت بخشید و طی سه سال کشمکش با دولت بریتانیا (1922-1919 ) بالأخره توانست این دولت را به لغو تحت الحمایگی مصر وادار کند. اما درعین حال کشور مصر مستقل اعلان نشد بلکه به عنوان کشوری نیمه مستقل که تحت قیمومت بریتانیا می‌باشد معرفی شد. در این زمان دولت بریتانیا یکی از اخلاف محمدعلی را به عنوان پادشاه مصر اعلان کرد و پارلمانی را برای این کشور تشکیل داد. حکومتی که بدین ترتیب پدید آمد تنها مسؤول اداره امور داخلی مصر بود. بنابراین سیاست خارجی، ارتش، منطقه تابعه سودان و رسیدگی قضایی به جرایم خارجیان همچنان تحت کنترل و اختیار بریتانیا باقی ماندند.
بدین ترتیب کشور مصر نیز همانند کشور ترکیه از مادری به نام جنگ جهانی اول زائیده شد و اولین رژیمی که در آن تشکیل گردید رژیمی ملی گرا و سکولار بود. البته مصر برخلاف ترکیه در همان بدو امر به استقلال کامل دست نیافت و چنانچه گفتیم در ابتدا تحت قیمومت بریتانیا قرارگرفت. یکی ازعلل وجود این تفاوت آن بود که مصر تحت اشغال بریتانیا قرار داشت اما ترکیه مورد اشغال کشور بیگانه‌ای قرار نگرفته بود. علت دیگر نیز ترکیب خاص طبقاتی نخبگان مصر بود. نخبگان ترکیه را عمدتاً نظامیانی تشکیل می‌دادند که از توانایی لازم برای استفاده از پتانسیل سیاسی و نظامی ملت ترکیه برخوردار بودند اما گروه نخبگان مصری متشکل از زمینداران، روزنامه نگاران و سیاستمدارانی بودند که تنها قادر به انجام فعالیت‌های سیاسی بودند و توانایی بسیج مردم جهت مبارزه مسلحانه علیه بریتانیا را نداشتند.

در هرحال مصر درحالی تحت وضعیت نیمه مستقل قرارگرفت که کلیه شرایط لازم برای تبدیل شدن به یک کشور ملی مستقل را دارا بود. این کشور هم جمعیت متحد و یکپاریچه‌ای داشت و هم در طول تاریخ حکومت‌های متمرکز بسیاری را به خود دیده بود. به علاوه قشر تحصیل کرده‌ای در مصر پدید آمده بود که به حکومت قانون اساسی و لیبرالیسم معتقد بود. با این وجود دولت بریتانیا مانع از استقلال کامل این کشورشد و تنها با تشکیل یک رژیم لیبرال نیمه مستقل در این کشور موافقت کرد. رژیمی که بدین ترتیب پدید آمد وظایف زیر را پیش روی خود می‌دید: کسب استقلال کامل مصر، بهبود سطح زندگی مردم، توسعه‌ی اقتصادی و ایجاد یک هویت فرهنگی و ایوئولوژیک نوین برای کشور. متأسفانه این رژیم در تحقق بیشتر این اهداف ناکام ماند. این رژیم نتوانست مصر را به استقلال کامل برساند، نتوانست این کشور را به سطح خوبی از توسعه اقتصادی برساند و همچنین نتوانست هویت فرهنگی نوینی را برای ملت مصر بوجود بیاورد. از این رو در سال 1952 افسران ارتش طی کودتایی رژیم مذکور را سرنگون کردند و سعی کردند تا با تمسک به جهت گیری‌های سیاسی و ایدوئولوژیک تازه‌ای به اهدافی که رژیم قبلی در متحقق کردن آن‌ها ناکام مانده بود برسند.

در طی سال 1922 تاسال 1952 کشمکش قدرت سه جانبه‌ای بین پادشاه، احزاب سیاسی و دولت بریتانیا وجود داشت. در این دوره بریتانیایی‌ها کنترل ارتش را در دست داشتند و سعی می‌کردند با استفاده از این اهرم قدرت، دو رقیب دیگر یعنی پادشاه و احزاب سیاسی را از صحنه خارج کنند. درعین حال پادشاه و احزاب سیاسی این دوره هیچگاه علیه بریتانیا با هم متحد نشدند. آن‌ها به جای این که با یکدیگرمتحد شوند همواره با هم در جنگ و تضاد بودند و حتی سعی می‌کردند تا با استفاده از حمایت بریتانیا یکدیگر را از صحنه رقابت حذف کنند.
به طور خلاصه وقایع سیاسی که در طی سالهای 1922 تا 1952 در مصر به وقوع پیوستند را می‌توان چنین برشمرد. حزب وفد که با هدف کسب استقلال مصر تشکیل شده بود در انتخابات سال 1924 اکثریت را بدست می‌آورد و لذا دولت قدرتمندی را تشکیل می‌دهد. در این زمان پادشاه با بریتانیا متحد می‌شود و دولت وفد را وادار به کناره گیری می‌کند. سپس پادشاه پارلمان را منحل اعلان می‌کند و تا زمان برگزاری انتخابات جدید خود قدرت را در دست می‌گیرد. در انتخابات جدید نیز حزب وفد اکثریت را بدست می‌آورد و از این رو تلاش پادشاه و بریتانیا برای سرنگون کردن دومین دولت تشکیل شده توسط این حزب مجدداً آغاز می‌شود، اما به نتیجه‌ای نمی رسد. نهایتاً در سال 1942 با نزدیک شدن شاه به آلمان و ایتالیا اتحاد دولت بریتانیا با شاه در هم شکسته می‌شود و اتحادی بین بریتانیا و حزب وفد تشکیل می‌شود. در این سال دولت بریتانیا برای تحت فشار قرار دادن پادشاه تانک‌های خود را وارد خیابان‌های قاهره می‌کند و بدینوسیله هیچ امیدی را برای کسب استقلال مصر باقی نمی گذارد. به طور کلی در طی این دوره سی ساله (1952 -1922 ) دولت بریتانیا به هیچ وجه مایل به تخلیه کامل مصر و اعطای استقلال کامل به این کشور نبود؛ دستگاه سلطنتی مصر نیز شدیداً با خروج نیروهای بریتانیا از مصر مخالفت می‌ورزید زیرا این نیروها را ضامن بقای خود می دید.
با این وجود درسال 1936 پیمانی بین دولت بریتانیا و دولت مصر به امضاء رسید که براساس آن کشور مصر تا حدودی از استقلال برخوردار شد. براساس پیمان مذکور اتحاد نظامی بیست ساله‌ای بین مصر و بریتانیا برقرارشد و مقررگردید که نیروهای بریتانیا از کل قلمرو مصر بجز کانال سوئز خارج شوند. همچنپن براساس این پیمان مقرر شد که در صورت حمله کشور ثالثی به مصر دولت بریتانیا موظف به دفاع از قلمرو مصر باشد و در صورت حمله‌ی کشور ثالثی به سودان دولتین مصر و بریتانیا باید به دفاع از خاک این منطقه بپردازند. براساس این پیمان همچنین امتیازات حقوقی بیگانگان در خاک مصر لغو گردیدند و به کشورمصر پیشنهاد شد که به عنوان کشوری مستقل به جامعه‌ی ملل بپیوندد. به هرحال با انعقاد ییمان مذکور حاکمیت داخلی رژیم مصر افزایش یافت اما بریتانیا همچنان به عنوان قدرت نظامی برتر در این کشور باقی ماند. با آغازجنگ جهانی دوم نیز عزم بریتانیا مبنی بر ماندن در مصر راسختر گردید. بعد از جنگ مذاکراتی بین دولت بریتانیا و دولت مصر در خصوص چگونگی اداره سودان آغازشد. این مذاکرات نهایتاً با شکست مواجه شد و لذا به دنبال آن دولت مصر در سال 1950 پیمان منعقده در سال 1936 و «قراردادسودان» (1899) را ملغی اعلان کرد. دولت مصر پس از انجام این عمل همچنین جنگی چریکی را علیه نیروهای انگلیسی مستقر درکانال سوئز آغازکرد. این جنگ منجر به بروز ناآرامی های داخلی و نهایتاً کودتای ژوئیه 1952 گردید. کودتای ژوئیه 1952 به عمر رژیم سلطنتی و نظام پارلمانی مصر پایان داد و رژیم جدیدی را سرکار آورد. نیروهای بریتانیا نیز نهایتاً در سال 1956 کانال سوئز را ترک کردند.
رژیم لیبرالی که با کودتای ژوئیه 1952 سقوط کرد در طول دوران حیات خود با مشکلات اقتصادی بسیاری روبه روگردید. در دهه 1930 به دلیل رشد سریع جمعیت مصر و کاهش تقاضای جهانی برای کتان سطح زندگی در این کشور پایین آمد. به علاوه در اواخر دهه 1920، در طول دهه 1930 ، و درجریان جنگ جهانی دوم سطح تولید سرانه مواد غذایی به زیرسطح تولید سرانه این مواد درسال 1886 رسید. با این حال رژیم مذکور به موفقیت‌هایی در زمینه توسعه‌ی صنایع مصرفی دست پیدا کرد؛ در دوران حیات این رژیم منایع تولید منسوجات، سیمان، کا غذ، شکر، و غیره گسترش خوبی یافتند. همچنین رژیم مذکور «بانک مصر» را تأسیس نمود تا به رقابت با کمپانی‌های خارجی در مصر بپردازد و زمینه را برای خارج کردن اقتصاد مصر از دست بیگانگان فراهم آورد. به طور کلی در جریان دو دهه 1920 و 1930 دولت مصر تلاش‌های بسیاری را برای خارج کردن اقتصاد این کشور از کنترل بیگانگان انجام داد.
با این وجود تنها بخش کوچکی از جمعیت مصر از پیشرفت‌های اقتصادی این کشور در طی سال‌های 1922 تا 1952 سود بردند. در طی این سال‌ها سطح زندگی تجار، کارگران تخصصی، و بروکرات‌ها بالا رفت اما سطح زندگی دیگر اقشار که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند افت کرد. رژیم لیبرال این دوره با وجود این که در نتیجه شورش‌های کشاورزان بوجود آمده بود همواره از منافع زمینداران، بورژواها، و صاحبان صنایع حمایت می‌کرد.
در دوره حاکمیت رژیم مذکور همچنین تضادهای عمیقی در هویت فرهنگی و سیاسی مصر پدید آمد. در دهه 1920 رهبران سیاسی و فکری مصر صراحتاً از سکولاریسم و مدرنیسم حمایت می‌کردند. بسیاری از روشنفکران مصری در این دهه معتقد به اصول لیبرالیستی و ملی گرایانه بودند. علی عبدالرازق یکی از این افراد بود که اسلام را تنها دینی برای آخرت می‌خواند و به هیج وجه آن را برای تنظیم امور دنیوی مناسب نمی دانست. نویسندگان سکولار این دهه در آثارخود مکرراً به ذکر تاریخ دوره فراعنه می پرداختند و بدینوسیله سعی می‌کردند تاریخ دوران اسلامی را در اذهان مردم به فراموشی بسپارند. آن‌ها به علاوه در آثارخود عرف مصر را موردحمله قرار می‌دادند، اصول اخلاقی اسلامی را به تمسخر می‌گرفتند، و به ترویج و دفاع از ارزش‌های انسانی غربی می‌پرداختند.
درحالی که حاکمان ترکیه توانستند برنامه‌ای را برای مدرن کردن فرهنگ کشور خود ارائه و اجرا نمایند رهبران مصر هیچگاه موفق به انجام چنین کاری نشدند. رهبران مصری فاقد قدرت کامل سیاسی بودند و هیچگاه نتوانستند به اتحادی پایدار دست یابند. به علاوه این افراد برخلاف نخبگان ترکیه به تدریج از اروپا و آرمان‌های اروپایی دلزده و ناامید شدند. جنگ جهانی اول، بروز کشمکش‌های سیاسی در طی سال‌های این جنگ، رکود ا قتصادی، و نهایتاً جنگ جهانی دوم دست به دست هم داده باعث نمایان شدن نقایص نظام مشروطه و مشخص شدن چهره واقعی قدرت‌های اروپایی در نزد نخبگان مصری شدند. به علاوه عدم موفقیت رژیم لیبرال حاکم در کسب استقلال کامل مصر و حل مشکلات سیاسی و اقتصادی این کشور نخبگان مصری را بر این باور رساند که نظام پارلمانی و لیبرال در مصر کارآیی چندانی ندارد.
با این حال مهمترین دلیل رویگردانی نخبگان مصری از سکولاریسم و غربگرایی توجه دوباره مردم به اسلام و اصول اسلامی بود. در دو دهه 1930 و 1940 ما شاهد احیای دوباره‌ی اسلام در مصر می‌باشیم. البته جالب توجه است که علما و انجمن‌های صوفیگری در این امر نقش چندانی نداشتند بلکه احیای اسلام در طول این دوره عمدتاً نتیجه‌ی فعالیت‌های نسل جدیدی از مبلغان و معلمان اسلامی بود که در قالب انجمن‌هایی با نام «انجمن‌های جوانان» فعالیت می‌کردند. این افراد تلاش نمودند تا اصول اخلاقی اسلام را به مردم بیاموزند، روابط برادرانه بین مسلمانان را تقویت کنند، و حاکمیت مجدد اسلام بر زندگی اجتماعی را برقرار نمایند. برخی ازگروه‌های حامی این افراد عبارت بودند از: تحصیلکردگان مدارس سنتی اسلامی، افرادی که از اشغال مصر توسط بیگانگان متضرر شده بودند، افرادی که در اثر پیاده شدن نظام آموزشی غربی در کشور موقعیت شغلی و اقتصادی خود را از دست داده بودند، افرادی که با برقراری نظمی جدید در جامعه موقعیت اجتماعی خود را از دست داده بودند، و بالأخره افرادی که از سلطه‌ی زمینداران غربزده بر خود و کشورشان ناراضی بودند.
مهمترین جنبش اسلامی و اصلاح طلب این دوره (دو دهه 1930 و 1940) جنبش اخوان المسلمین بود که درسال 1928 توسط حسن البنا تأسیس گردید. حسن البنا خواستار رعایت و اجرای اصول اسلامی و بازگشت به قرآن و اسلام بود. جنبش اخوان المسلمین درقالب هسته‌های متعددی سازماندهی شده بود. هریک از این هسته‌ها دارای مساجد، مدارس، کلنیک‌ها و حتی شرکت‌های اقتصادی ویژه‌ای بودند که تنها اعضای همان هسته مجاز به استفاده از آن‌ها بودند. جنبش مذکور در دهه 1930 با تشکیل هسته‌های شبهه نظامی و چریکی قدم به عرصه‌ی سیاست گذاشت. دفاع از شورش اعراب در فلسطین (1939-1936 ) یکی از فعالیت‌های سیاسی این جنبش در خارج از کشور بود.
در داخل مصر نیز این جنبش با دیگرجنبش‌های اسلامی متحد گردیده، علیه سلطه بریتانیا و رژیم فاسد حاکم بر مصر به فعالیت برخاست. این جنبش همچنین چریک‌هایی را برای جنگ با نیروهای بریتانیا در کانال سوئز اعزام کرد و در مخالفت با سلطه بریتانیا تظاهرات‌ها و اعتصاب‌های بسیاری را سازمان داد. جنبش مذکور به سرعت در سطح مصر مورد توجه واقع شد به طوری که تا سال 49-1948 توانست رهبری توده‌ها را در مخالفت با سلطه بریتانیا و رژیم حاکم مصر در دست بگیرد. جنبش اخوان المسلمین از تشکیل حکومتی اسلامی برپایه‌ی نظرات علما حمایت می‌نمود و معتقد بود که چنین حکومتی باید نسبت به اجرای قوانین شریعت توجه خاصی داشته باشد و در بخش اقتصادی آمیزه‌ای از اصول اسلامی و اصول سوسیالیستی را به اجراء بگذارد. جنبش مذکور همچنین برای متون مهم دینی اهمیت و ارزش خاصی قائل بود، بر لزوم قراردادن هویت اجتماعی و سیاسی مصر بر پایه اصول اسلامی تأکید می‌کرد، و در عین حال خواستار هماهنگ کردن تعالیم اسلام با نیازهای یک جامعه مدرن بود. این جنبش به علاوه از ضرورت انجام اصلاحات در امور اخلاقی، گسترش آموزش در سطح جامعه، و اجرای پروژه‌های مهم اقتصادی سخن می‌راند. در نگاه کلی جنبش اخوان المسلمین اسلام را قادر به اداره جوامع مدرن بشری می‌دانست و این دین را جایگزین مناسبی برای ایدوئولوژی لیبرالیسم یا کمونیسم تلقی می‌کرد.
نخبگان سکولار مصر در مواجهه با اقبال گسترده مردم به سوی اسلام در مواضع خود جرح و تعدیل‌هایی انجام دادند. یکی از این افراد محمد هیکل بود که با نگارش کتابی به نام «زندگینامه پیامبر» و همچنین با ایراد سخنان کوبنده علیه روح مادی گرایی حاکم بر فرهنگ غربی تلاش نمود تا سکولاریسم را سازگار با اسلام جلوه دهد. او و دیگر سکولاریست‌ها درطی دو دهه 1930 و 1940 چارچوبی اسلامی را برای افکار و عقاید خود پذیرفتند و سعی کردند بین اسلام و مدرنیته نوعی هماهنگی و سازگاری برقرار کنند.
با این همه در طی دو دهه فوق همچنان ابتکارعمل در دست اسلام گرایان باقی ماند و سکولاریست‌ها در جریان این سال‌ها به موفقیت چندانی در جلب حمایت توده‌ها نائل نشدند. درواقع تلاش‌های آن‌ها برای حفظ و گسترش سکولاریسم در طی این دو دهه بیشتر به گسترش اسلامگرایی منجر شد تا گسترش سکولاریسم. شاید این بدان دلیل است که در مصر برخلاف ترکیه نخبگان سیاسی تأثیر چندانی در شکل گیری هویت فرهنگی جامعه نداشته اند.
جنگ جهانی دوم و پیامدهای بعدی آن رژیم مصر را با وضعیتی بحرانی مواجه کردند. این جنگ باعث افزایش نارضایتی مردم از سلطه‌ی بریتانیا و افزایش نارسایی‌های اقتصادی در مصر گردید. در اثر این جنگ قیمت کتان کاهش قابل توجهی یافت، وضع مالی مردم بدترشد، و مهاجرت روستائیان به قاهره برای یافتن کار افزایش یافت. گسترش فساد مالی در سطح دستگاه حکومتی را نیز می‌توان یکی دیگر از تبعات این جنگ به حساب آورد. بسیاری از صاحب نظران ناتوانی دولت مصر در جلوگیری از تشکیل کشور اسرائیل و شکست ارتش مصر در جنگ سال 1948 را ناشی از وجود همین آفت در دستگاه حکومتی مصر می‌دانند. سوء مدیریت مقامات مصری و اختلاس‌های مسؤولان در تأمین تجهیزات نظامی این کشور از جمله دلایل شکست ارتش این کشور درجنگ سال 1948 می‌باشند. نیروهای مصری که در این جنگ شرکت کرده بودند شدیداً از شکست خود عصبانی بودند و دولت را مسؤول آن می‌دانستند.
پس از این شکست چنین به نظر می‌رسید که اخوان المسلمین قدرت را در دست خواهند گرفت. اما در این زمان گروه دیگری پا به عرصه عمل گذاشت و با پیشدستی کردن بر اخوان المسلمین توانست قدرت را در دست بگیرد. این گروه از دانشجویان، افسران آموزش دیده ارتش، فرزندان زمینداران کوچک، تجار، و فروشندگانی که هیچ نفعی در رژیم حاکم نداشتند متشکل می‌شد. گروه مذکور که از ناتوانی ارتش در شکست دادن نیروهای بریتانیا بسیار متعجب بود و فساد مالی دستگاه حاکمه را یکی از عوامل اصلی شکست ارتش مصر در جنگ سال 1948 می‌دانست تصمیم به کودتا گرفت. از این رو در سال 1952 گروهی از افسران درجه دوم نظامی موسوم به «افسران آزاد» تحت رهبری محمد نجیب، جمال عبدالناصر، و انورسادات دست به کودتا زدند و بدین ترتیب به عمر رژیم پارلمانی حاکم خاتمه دادند. با انجام این کودتا کشمکش سه جانبه قدرت بین نخبگان لیبرال و سکولار، اصلاح طلبان اسلامی، و افسران آموزش دیده و نوپای نظامی پایان یافت و تا حدودی ثبات برجامعه‌ی مصر برقرار شد. رژیم افسران آزاد نیز همچون رژیم قبلی برای نیل به توسعه ایدوئولوژی ملی گرایی و سکولاریسم را انتخاب کرد؛ با این تفاوت که این رژیم سعی کرد تا از طریق راه ها و روش‌های تازه‌ای کشور مصر را به توسعه برساند.
رژیم مذکور که در سال 1952 بنیان نهاده شد کشور مصر را در جریان و مسیر جدیدی قرار داد که تا حال حاضر نیز کمابیش تداوم یافته است. توسط این رژیم نظام مشروطه سلطنتی ملغی اعلان شد و نظام جمهوری (البته تک حزبی) جایگزین آن گردید. رژیم مذکور همچنین نخبگان کهنه کارسیاسی را که عمدتا از طبقه‌ی زمینداران بودند از فعالیت در صحنه سیاست منع کرد و گروه نخبه جدیدی متشکل از افسران ارتش و بوروکرات‌های برخاسته از طبقات متوسط را پدید آورد. در بُعد ایدوئولوژیک نیز این رژیم به جای لیبرالیسم به سوسیالیسم، به جای همگرایی با غرب به واگرایی از غرب، و به جای ملی گرایی به پان-عربیسم روی آورد.
تحولات بین المللی دهه 1950 در تعیین جهت توسعه‌ی مصر نقش مؤثری داشت. ناصر در این دهه در حالی پا به عرصه‌ی وجود گذاشت که به هیچ وجه تصویر واضحی از آینده رژیم خود در پیش رو نداشت. موضعگیری‌های وی در طی این دهه همه پاسخی در برابر تحولات بین المللی و مشکلات داخلی بودند. در نتیجه سیاست های او در دهه 1950 کشور مصر به منادی استقلال طلب در جهان سوم، منادی بی طرفی در جنگ سرد، و رهبر کشورهای عربی در مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم تبدیل شد. در سال 1955 رژیم ناصر از پذیرش عضویت در پیمان بغداد سر باز زد و در عوض برای دریافت تضمین‌های امنیتی با شوروی وارد مذاکره شد؛ در این سال همچنین معامله‌ای تسلیحاتی بین مصر و چک اسلواکی منعقد گردید. در پاسخ به این تحولات جان فاستر دالس، وزیر امور خارجه آمریکا، در مارس 1956 وعده های خود مبنی بر تأمین بودجه‌ی لازم برای احداث سد اسوان را پس گرفت. واکنش ناصر در برابر این عمل چیزی بجز اشغال کانال سوئز و ملی کردن آن نبود. از این رو در اکتبر همین سال سه کشور بریتانیا، فرانسه و اسرائیل برای در دست گرفتن کنترل مجدد کانال سوئز حمله مشترکی را به مصر آغاز کردند. این حمله با مخالفت شوروی و آمریکا مواجه شد و لذا تحت فشار این دو کشور نیروهای مهاجم به کشورهایشان بازگردانده شدند.
ملی کردن کانال سوئز، اتخاذ بی طرفی در جنگ سرد، مخالفت با ایالات متحده و بریتانیا، انعقاد معامله تسلیحاتی با چک اسلواکی، و پیروز بیرون آمدن از تهاجم مشترک بریتانیا- فرانسه- اسرائیل همه دست به دست هم دادند و باعث گردیدند که ناصر به رهبر بلامناز ع جهان عرب تبدیل شود. عرب‌های سوریه، اردن، عراق، لبنان و فلسطین او را رهبر شایسته‌ای برای مبارزه علیه اسرائیل دیدند و برای پیشبرد آرمان‌های ناصر اقدام به تأسیس احزاب متعددی در کشورهای خود نمودند. در سال 1958 نیز اتحادیه‌ای متشکل از دو کشور مصر و سوریه تشکیل گردید تا با پیوستن دیگرکشورهای عربی به آن دولت عربی واحدی در سطح جهان پدید آید. البته این اتحادیه درسال 1961 عمدتاً به دلیل رفتار سلطه گرانه مصر بر سوریه از هم پاشیده شد و امید ناصر برای ایجاد یک کشور واحد عربی نقش بر آب شد. به علاوه در سال 1967 با شکست ارتش مصر از اسرائیل اعتبار ناصر نزد سردمداران کشورهای عربی ازبین رفت، بحث ناکارآمد بودن رژیم‌های سکولار مجدداً در بین محافل مصری مورد توجه قرار گرفت، و جنبش‌ها و نهضت‌های اسلامی در این کشور حیات دوباره‌ای یافتند. پس از درگذشت ناصرخلفش انور سادات مبارزه مقدس برای آزادسازی فلسطین را کنار گذاشت و با هدف جلب حمایت‌های اقتصادی و سیاسی ایالات متحده و عربستان سعودی به جرگه‌ی بلوک غرب پیوست. این تغییر جهت در واقع حاکی از باز شدن آغوش مجدد مصر به سوی فرهنگ غربی بود. سادات با اتخاذ این سیاست نشان داد که همچون سیاستمداران اوایل قرن بیستم مصر درصدد است تا این کشور را به کشوری غربی تبدیل کند.
به طورکلی در رژیم افسران آزاد رئیس جمهور همه کاره مملکت به شمار می‌آید. قدرت او بر سه پایه ارتش، دستگاه بوروکراسی، و استعدادها و توانایی‌های شخصی وی قراردارد. برقراری نظام تک حزبی مهمترین ابتکار سیاسی این رژیم می‌باشد. افسران آزاد معتقد بودند که نظام تک حزبی بهترین راه برای جلب مشارکت سیاسی و همکاری اقتصادی مردم جهت توسعه‌ی کشورمی باشد. «اجتماع برای آزادی» اولین حزب سیاسی بودکه در سال 1955 توسط افسران آزاد تشکیل گردید. این حزب درسال 1955 منحل اعلان شد وحزب دیگری با نام «اتحادیه‌ی ملی» جایگزین آن گردید. درسال 1962 نیز اتحادیه ملی منحل شد و حزب جدیدی با نام « اتحادیه‌ی سوسیالیست عرب» جای آن را گرفت. اتحادیه‌ی سوسیالیست عرب تشکیلات خود را در سراسر مصرگسترش داد و تلاش نمود تا بر جریان اداره شهرها تأثیر بگذارد، نیروهای لازم برای حزب و دستگاه حکومت را تربیت کند، و ایده‌های سوسیالیستی خود را در بین کشاورزان و کارگران ترویج نماید. در سال 1965 علی صبری این حزب را از نوسازماندهی کرد تا نقش آموزشی آن را افزایش دهد و بر میزان نقش آن در اداره امور محلی بیفزاید. حزب مذکور هنگامی که سادات به قدرت رسید در تنگنا قرارگرفت و تا حدود زیادی اهمیت سیاسی خود را از دست داد. به طور کلی درخصوص نظام تک حزبی رژیم افسران آزاد می‌توان گفت که این نظام اگرچه در بسیج توده‌ها و آشنا شدن حکومت با نیازهای جامعه نقش مهمی را ایفاء می‌کند اما تأثیر چندانی در ایجاد توازن قوا بین مقامات حکومتی ندارد.
رژیم افسران آزاد از اواخر دهه 1950 تلاش نمود تا اقتصادی سوسیالیستی را در مصر بنیان نهد. این رژیم معتقد بود که تنها با برقراری اقتصادی سوسیالیستی می‌توان مشکلات اقتصادی مصر را برطرف کرد. مهمترین مشکل اقتصادی که گریبانگیر مصر بود و رژیم افسران آزاد سعی در برطرف کردن آن داشت تنزل پیوسته سطح زندگی مردم بود. در طی سال‌های 1882 تا 1960 جمعیت مصر از 6/8 میلیون نفربه 26 میلیون نفر افزایش یافته بود. این درحالی بود که زمین‌های زیرکشت در همین دوره از 5/7 میلیون آکر تنها به 10/2 میلیون آکر افزایش یافته بود. رژیم مذکور به خوبی دریافته بود که نمی تواند تولیدات کشاورزی را همپای رشد جمعیت افزایش دهد از این رو سعی کرد تا از طریق گسترش صنعت در کشور این کمبود را جبران کند.
سیاست صنعتی کردن کشور مصر برای اولین بار توسط ناصر (در دهه 1950) ارائه گردید. وی در نظرداشت تا بودجه‌ی لازم برای این کار را از فروش مازاد تولیدات کشاورزی و افزایش بهره وری در این بخش تأمین کند؛ اولین اقدام وی برای اجرای این سیاست نابود کردن نخبگان سیاسی پیشین بود. وی حزب وفد را متلاشی کرد، اخوان المسلمین را سرکوب کرد، و با وضع قوانینی جهت انجام اصلاحات ارضی در سال‌های 1953 ، 1961 و 1969 صدمات مالی بسیاری به اشراف زمیندار وارد کرد. به دنبال وضع این قوانین دولت ناصر اقدام به تقسیم زمین‌های بزرگ و توزیع آن‌ها در بین کارگران فاقد زمین کرد. تشکیل تعاونی‌های بزرگ کشاورزی و واگذاری وام، کود، و بذر مرغوب در اختیار کشاورزان از دیگر اقدامات دولت مذکور بود.
ناصر همچنین فعالیت‌های عمرانی بسیاری را در روستاها انجام داد که ساخت مدارس، درمانگاه‌ها، و جاده‌ها از آن جمله بودند. با این حال ناصر قاطعیت چندانی از خود در اجرای سیاست‌های کشاورزی نشان نداد. وی در دهه 1950 برنامه‌ای را برای احیای زمین‌های استان تحریر آغاز نمود که با موفقیت نسبی همراه بود. وی برای توزیع زمین‌هایی که در نتیجه اجرای این برنامه آباد شده بودند دو راه در پیش رو داشت. یکی این که این زمین‌ها را بین کشاورزان فاقد زمین توزیع کند و دیگر این که به تقلید از شوروی مزارع دولتی بزرگی را از این زمین‌ها بوجود بیاورد. وزیر کشاورزی، سیّد مارئی، از راه اول حمایت می‌کرد و در مقابل، افسرانی که در فرآیند توسعه ی استان دخالت داشتند خواستار اتخاذ شیوه دوم بودند. ناصر به جای این که تنها به خواسته‌ی یکی از طرفین جامه‌ی عمل بپوشاند سعی کرد تا هر دوطرف را از خود راضی نگه دارد. این سیاست دوگانه و سیاست‌های دیگری از این قبیل باعث بروز ناهماهنگی در بخش کشاورزی مصر شدند.
سیاست صنعتی کشور نیز توسط رژیم افسران آزاد پیاپی تغییر می‌کرد. در جریان سال‌های 1952 تا 1956 این رژیم از مشارکت بخش خصوصی در زمینه صنعت و کشاورزی حمایت می‌کرد و در عین حال با تشکیل شرکت‌های بزرگ کشاورزی و صنعتی شدیداً مخالفت می‌ورزید. این طرز برخورد دوگانه و عدم وجود سرمایه و تخصص کافی مانع از تبدیل شدن صنایع مصرفی مصر به صنایع سرمایه‌ای شدند. ازسال 1956 به بعد دولت مصر به این باور رسید که سیاست اقتصاد آزادش شکست خورده است و ضروری است تا حدودی اقتصاد را تحت کنترل خود قراردهد. بدین ترتیب در طی سال‌های 1957 تا 1960 دولت افسران آزاد کنترل بانک‌های مهم را در دست گرفت، اموال بریتانیایی‌ها، فرانسویان، و یهودیان را مصادره نمود، و طرح‌هایی را برای انجام اصلاحات کشاورزی و ساخت سد اسوان تهیه نمود. پس از آن یعنی در جریان سال‌های 1960 و 1961 صنایع مهم و بانک‌ها ملی اعلان شدند، کنترل مستقیم دولت بر بخش‌های مهم اقتصادی. بانکداری، بیمه، تجارت خارجی، حمل و نقل، ساختمان سازی، نساجی، و غیره. برقرار شد، و اموال بورژواهای خارجی و داخلی مصادره گردید. به طور کلی در طی این دو سال اقتصاد مصر به اقتصادی صرفاً ملی تبدیل شد و تنها تجارت خرده‌ای و ساختمان سازی در اختیار بخش خموصی باقی ماندند.
امید بر آن بود که اقتصاد سوسیالیستی با رهاندن مصر از سلطه اقتصادی بیگانگان، ایجاد فرصت‌های شغلی تازه، افزایش سطح تولید، و افزایش صادرات، این کشور را بیش از پیش به سوی توسعه رهنمون شود. تا سال 1965 ، 45 درصد تولید، 45 درصد پس اندازها،و 90 درصد تشکیلات صنعتی در اختیار دولت قرار گرفته بود. با این حال روند رو به ضعف اقتصاد هنوز ادامه داشت. برنامه‌های غیرواقع بینانه، بی لیاقتی، و فساد مالی از جمله عوامل عدم موفقیت اقتصاد سوسیالیستی بودند. نهایتاً هزینه‌های بالای دفاعی و جنگ 1967 اقتصاد سوسیالیستی مصر را درهم شکستند و ضرورت اتخاذ جهت گیری جدیدی را به ظهور رساندند.

از این رو بود که دردهه 1970 انورسادات نظام اقتصادی سوسیالیستی را کنار گذاشت و نظام اقتصادی جدیدی را بنیان نهاد که تلفیقی از دو نظام سوسیالیستی و سرمایه داری بود. او بخش خصوصی مصر را به سرمایه گذاری تشویق نمود و به دنبال برقراری اتحاد با ایالات متحده و دولت‌های محافظه کار عربی سیاست درهای باز (موسوم به انفتاح) را در پیش گرفت. سیاست انفتاح تا حد زیادی سطح سرمایه گذاری در مصر را افزایش داد اما به هیچ وجه نتوانست این کشور را از وابستگی به درآمدهای حاصل ازفروش نفت، گردشگری، کانال سوئز، و صدورکارگر به خارج برهاند. به علاوه با اتخاذ این سیاست دیون خارجی مصر به طورقابل ملاحظه‌ای افزایش پیدا کرد.

در بخش کشاورزی سیاست سادات این بود که منافع کلیه‌ی گروه‌های درگیر را تأمین کند. ازاین رو وی بخشی از زمین‌های تحت اختیاردولت را به سندیکای مهندسان کشاورزی واگذار کرد، بخشی از این زمین‌ها را بین کشاورزانی که در تعاونی‌های کشاورزی ثبت نام کرده بودند توزیع کرد، و مابقی آن‌ها را به مزایده گذاشت. با این وجود باید گفت که در دوران وی نیز تسلط دولت بر بخش اقتصادی حفظ شد و لذا این بخش همچنان در برابر تحولات سیاسی آسیب پذیر باقی ماند.
به طور کلی اقتصاد سوسیالیستی ناصر و سیاست‌های نیمه سوسیالیستی سادات باعث توزیع مجدد قدرت در سطح مصر گردیدند. در اثرسیاست‌های اقتصادی این دو فرد نخبگان زمیندار پیشین از بین رفتند و نسل جدیدی از افسران ارتش، بوروکرات‌ها، و تکنوکرات‌ها جایگزین آن‌ها شدند. سیاست «انفتاح» (دهه 1970 ) همچنین بانکداران و کمپانی‌های خارجی را به سرمایه گذاری در مصر ترغیب کرد و باعث پدید آمدن نخبگان جدیدی در بخش صادرات. واردات، مقاطعه کاری، و سفته بازی گردید.
ناصر و سادات هیچگاه خود را غرق در سوسیالیسم نکردند؛ ریشه دار بودن اسلام در مصرمهمترین علّت این امر بود. در دوران حکومت ناصر و سادات حدود نود درصد جمعیت مصر را مسلمانان تشکیل می‌دادند. این دو رئیس جمهور تلاش بسیاری را برای کنترل امور مذهبی و سرکوب گروه‌های اسلامگرا انجام دادند. به فرمان آن‌ها گروه‌هایی مثل اخوان المسلمین غیرقانونی اعلان شدند و دیگر نهادهای مذهبی خودمختاری خود را از دست دادند. درسال‌های 1960 و 1973 نیز زمین‌های وقفی تحت اداره دولت قرار گرفتند و مساجد خصوصی نیز تحت کنترل وزارتخانه‌های دولتی قرار داده شدند. به علاوه در سال 1961 الازهر به دانشگاهی دولتی تبدیل شد و در برنامه‌های درسی آن اصلاحاتی انجام گرفت. به طورکلی ناصر و سادات سعی کردند امور مذهبی را تحت کنترل خود در آورند، از علما برای جلب حمایت‌های مردمی استفاده کنند، و اسلام را با برنامه‌های ملی و سوسیالیستی خود سازگار و هماهنگ جلوه دهند. اما آن‌ها چندان در این راه موفق نبودند و حتی در دهه 1970 موج جدیدی از اسلامگرایی در این کشور پدید آمد. احیای اسلام در دهه 1970 معلول عوامل چندی بود. اول این که اسلام جایگاه عمیق و مستحکمی در بین توده‌ها داشت. دوم این که درحالی که علما و تشکیلات رسمی اسلامی تحت کنترل دولت قرار داشتند مبلغان و معلمان مستقل فارغ از کنترل دولت بودند و به طور آزادانه در بین مردم فعالیت می‌کردند و نهایتاً این که شکست در جنگ 1967 ، ناتوانی از حل مسأله‌ی فلسطین، و ناتوانی در توسعه‌ی اقتصادی کشور منجر به محکومیت سیاست‌های سوسیالیستی دولت و لذا توجه دوباره به اسلام شدند.
به دنبال احیای اسلام در دهه 1970 گروه‌های اسلامگرای متعددی در این دهه پا به عرصه وجود گذاشتند. این گروه‌ها به طور کلی دارای تفکرات و عقاید اسلامی و اجتماعی مشابهی بودند. آن‌ها معتقد بودند قرآن و سنت باید مبنای رفتار شخصی هر مسلمان باشد و قواعد شریعت باید دقیقاً رعایت شوند. در خصوص زنان نیز این گروه ها معتقد بودند که نقش اولیه و اصلی زنان مراقبت از خانواده می‌باشد. این گروه‌ها از ذکر مواضع ایدوئولوژیک خود در بخش اقتصادی خودداری می‌کردند اما همواره تأکید داشتند که دولت باید شکاف بین اغنیا و فقرا را به حداقل برساند. از نظر آن‌ها عدالت اجتماعی مهمتر از توسعه اقتصادی بود. به طور خلاصه این گروه‌ها معتقد بودند جامعه‌ی مصر توسط ارزش‌های سکولار به تباهی کشیده شده است و تنها با بازگشت به اصول اسلامی می‌توان اخلاق، رفاه اقتصادی، و استقلال سیاسی را به این جامعه بازگرداند.
در دهه 1970 گروه‌های اسلامگرای تندرویی هم وجود داشتند که نظریه مبارزه مستقیم با حکومت را در پیش گرفته بودند. این گروه‌ها تحت تأثیر تعالیم سید قطب (وفات 1966 )، مؤلف کتاب «نشانه‌های جاده» (5) قرار داشتند. سید قطب در کتاب خود حاکمیت را از آن خدا می‌داند و قدرت همه انسان‌ها را ناشی از قدرت وی معرفی می‌کند. وی جوامع انسانی را به دو دسته تقسیم می‌کند: جوامع اسلامی و جوامع جاهلی. بنابر نظر وی در این کتاب جامعه مصر به یک جامعه‌ی جاهلی تبدیل شده است و لذا بر مسلمانان خوب این کشور فرض است که دست به هجرت زده، مسلمانان بد را تکفیر کنند، اقدام به جهاد نمایند، و در جهت اسلامی کردن دوباره مصر تلاش کنند. گروه جماعت المسلمین موسوم به التکفیروالهجره یکی از این گروه‌های تندرو بود. این گروه که تحت رهبری شکری مصطفی قرار داشت به تبعیت از سیدقطب هرگونه خط مشی اصلاح طلبانه و آشتی جویانه را رد می‌کرد و جامعه جاهلی سادات را شدیداً به باد انتقاد می‌گرفت. اعضای این گروه از رفتن به مساجدی که تحت اداره دولت قرار داشتند خودداری می‌نمودند و از همکاری با نهادهای مصری امتناع می‌کردند.
این گروه و گروه‌های مشابه تلاش نمودند تا از طریق ترور رهبران فاسد به قدرت برسند. آن‌ها در بین سال‌های 1973 تا 1977 ترورهای متعددی را انجام دادند. ترور سادات درسال 1981 نیز توسط یکی از این گروه‌ها انجام گرفت. به عقیده این گروه‌ها رژیم سادات رژیمی نامشروع بود، چرا که این رژیم قواعد شریعت را رعایت نمی کرد؛ توسط مرتدها و دیکتاتورها اداره می‌شد؛ و با صهیونیست‌ها، کمونیست‌ها، و امپریالیست‌ها همکاری می‌نمود. گروه‌های مذکور همچنین علما و مؤسسات مذهبی و خیریه‌ی اسلامی را به دلیل همکاری با سادات شدیداً به باد انتقاد می‌گرفتند. این گروه‌ها که از جایگاه چندانی در بین مردم برخوردار نبودند بعد از ترور سادات مورد حمله شدید ارتش قرارگرفتند و سرکوب شدند.
«جماعات اسلامیه» از جمله گروه‌های اصلاح طلب دهه 1970 بودند که نسبت به گروه‌های فوق طرفداران بیشتری در بین مردم داشتند. جماعات اسلامیه درواقع انجمن‌های دانشجویی متعددی بودند که بعد از شکست مصر در سال 1967 ، با هدف برپایی نهاد خلافت در این کشور شکل گرفتند. این گروه‌ها فعالیت‌های خود را با تشکیل خانه‌های شعر، نقاشی، سخنرانی، و قرائت قرآن آغاز کردند. در بدو امر، رژیم حاکم گروه‌های مذکور را مورد حمایت شدید خود قرار داد تا بدینوسیله از نفوذ کمونیسم در بین دانشجویان بکاهد. جماعات اسلامیه علاوه برانجام فعالیت‌های سیاسی اقداماتی را نیز در جهت خدمت به دانشجویان و زنان محجبه انجام دادند. آن‌ها همچنین از طریق مساجد مستقل خود به تبلیغ عقاید و افکار خود در بین مردم عادی می‌پرداختند. این گروه‌ها حجاب را برای زنان لازم می‌دانستند، مردان را به نتراشیدن ریش خود و پوشیدن لباس‌های سفید ترغیب می‌کردند، و از برپایی نمازهای جماعت حمایت می‌نمودند. درسال 1979 گروه‌های مذکور با مسیحیان قبطی مصر درگیر شدند و به تحریک مسلمانان علیه قبطی‌ها پرداختند. در نتیجه شورش‌های متعددی توسط مسلمانان و مسیحیان در مصر پدید آمدند. از این رو دولت در سال 1981 جماعات اسلامیه را منحل و غیرقانونی اعلان کرد و با هدف جلب حمایت مردم مقامات کلیسای مصر را از کار برکنار کرد.
در پایان باید گفت درحالی که از اوایل قرن نوزدهم کشور مصر قدم به عرصه‌ی مدرنیزاسیون گذاشته است اما هنوز نخبگان این کشور درخصوص جایگاه اسلام در توسعه‌ی ملی مصربا یکدیگر اختلاف دارند. رژیم‌های ناصر و سادات در بُعد سیاسی اقتدارگرا و در بُعد اقتصادی سوسیالیست بودند. ایدوئولوژی این دو رژیم نیز سوسیالیسم بود؛ البته سوسیالیسمی که برای اسلام احترام قائل می‌شد. ناصر و سادات همچنین اسلامگرایان را آزاد گذاشتند و به آن‌ها اجازه فعالیت دادند. به طور کلی در قرن بیستم ما چندین بار شاهد احیای اسلام در مصر می‌باشیم. این امر بدان دلیل است که هیچگاه نظام حاکم بر مصر سعی نکرده است تا زندگی فرهنگی و دینی مردم را تحت کنترل خود درآورد. دو دهه‌ی 1930 و 1940 ، دو دهه‌ی 1950 و 1960 ، و دهه‌ی 1970 سه دوره‌ی احیای اسلام در مصر می‌باشند. در دو دهه‌ی 1930 و 1940 از اسلام به عنوان حربه‌ای علیه بریتانیا استفاده شد. در این دوره اخوان المسلمین تلاش بسیاری را برای ارائه چهره‌ای ضدامپریالیستی از اسلام انجام داد. در دو دهه‌ی 1950 و 1960 از اسلام برای مقابله با رژیم فاسد حاکم استفاده شد.
در این دوره اخوان المسلمین به تلاش برای برقراری عدالت و ایجاد وحدت در بین مردم پرداخت. در دهه‌ی 1970 نیز اصلاح طلبان مسلمان خواستار بازگشت ارزش های فردی و خانوادگی اسلام به سطح جامعه شدند. به طور کلی در مصر برخلاف ترکیه همواره از اسلام به عنوان حربه‌ای برای مقابله با دولت و سیاست‌های آن استفاده شده است. دو جامعه مصر و ترکیه از نظر ساختار کلی شبیه هم هستند اما در مصر قدرت نخبگان سیاسی محدودتر و شکاف‌های اقتصادی و اجتماعی کمتر می‌باشند. همین ویژگی باعث شده است که ما همواره در این کشور شاهد وجودکشمکش بین نخبگان سکولار حاکم با خرده بورژواهای مسلمان و دانشجویان باشیم.

پی‌نوشت‌ها:

1- acre، واحد اندازه گیری زمین برابربا 4047 مترمربع.
2- واحد اندازه گیری زمین برابر 4047 متر مربع.
3- او ابتدا در مدرسه‌ای قرآنی تحصیل کرد اما سپس به تحصیل در رشته حقوق پرداخت.
4- سعد ابتدا به تحصیل در زمینه علوم دینی پرداخت اما نهایتاً به ملی گرایی سکولار روی آورد.
5- Signs of the Road.

منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط