نویسنده: جمعی از نویسندگان
تذکر:
در زمان حیات ابوعلی سینا، عربی زبان علم جهان اسلام بود و به همین دلیل او نیز آثار خود را بیشتر به این زبان مینوشت. مثلاً کتاب عظیم «قانون» در اصل «القانون» و به عربی است.بنابراین، بیشتر آثاری که در کتاب حاضر از آنها یاد میشود (چه در حد بردن نام و چه در حد نقل جملهی ترجمه شدهای) به عربی تألیف شدهاند، ولی از آن جا که مخاطبان اصلی این کتاب نوجوانان و جواناناند، برای حفظ سادگی متن، از شرح مورد به مورد این اطلاعات خودداری شده است.
پیشگفتار
آنچه ما دربارهی زندگی و فعالیتهای علمی و فلسفی ابوعلیسینا میدانیم، در مقایسه با اطلاعاتمان دربارهی سرگذشت دیگر دانشمندان ایرانی - اسلامی بسیار بیشتر به نظر میرسد. شاید دلیل این امر، وجود زندگینامهی معتبر او باشد که به مدد ابوعبید جوزجانی، شاگرد وفادارش، گردآوری شده است.این زندگینامه، دو بخش را شامل میشود. بخش نخست آن به قلم خود ابن سینا و بخش دیگر نوشتهی جوزجانی است.
البته وقتی به بررسی آن چه دیگران دربارهی این دانشمند گفته یا نوشتهاند میپردازیم، در مییابیم که سرگذشت او نیز مانند سرگذشت بیشتر بزرگان مشرق زمین، به افسانه آمیخته است، به طوری که در پارهای از روایات نمیتوان واقعیت را از خیالپردازیهای دوستداران وی باز شناخت.
تمام جهانیان، شیخالرئیس را بزرگترین فیلسوف مشائی (1) ایران میدانند و او را به هوشی سرشار و نبوغی مثال زدنی میشناسند. وی بر بیشتر علوم زمان خویش کاملاً مسلط و در آنها صاحب نظر بود. تبحر و خلاقیت طبی ابنسینا با توجه به عصری که در آن زندگی میکرد، سحرآمیز و مسیحایی به نظر میرسد و شاید همین امر، مهمترین سبب داستانسراییهای مردم آن زمانه دربارهی اوست.
در اروپای قرون وسطا، بوعلی را شخصیتی بسیار بزرگ و جایگاه علمی و فلسفی او را دست نیافتنی به حساب میآوردند. از نظر عالمان مسیحی آن دوره، ابن سینا و چند تن دیگر از دانشمندان مسلمان، قطبها و ابر مردان تمدن بزرگ اسلامی و اغلب مروج افکار کفرآمیز (2) بودند. جالب است بدانیم که کتابهای این گروه از بزرگان شرق در کتابخانههای دربستهی کلیساهای قرون وسطا حفظ و نگهداری میشد و خواندن و درک این کتاب جز برای کشیشان و دانشمندان وابسته به کلیسا تقریباً غیرممکن بود. (3) ابوعلی سینا هیچگاه ازدواج نکرد و بیشتر عمر خود را در سفر گذراند. او گاه ملازم حکام و از مزایای دوستی آنان برخوردار بود و گاه از آنان میگریخت. به این ترتیب، هیچ وقت نتوانست کاملاً از سیاست و سیاستمداران دور باشد. البته شاید هدفش از همراه شدنهای دورهای با صاحبان زر و زور، کسب امکانات مادی. فراغت بیشتر برای پیگیری تفکرات و تحقیقاتش بود؛ ولی در هر صورت، موفق نشد که آرامش و سلامتش را از گزند دوستی و دشمنی اهل حکومت حفظ کند و پس از سالها تحمل رنج سفر و سختی، در 58 سالگی بر اثر بیماری قولنج درگذشت، هر چند که خود بارها و بارها بیماران مبتلا به این درد را درمان کرده بود.
ابن سینا و اوضاع سیاسی- اجتماعی و علمی عصر او
قرن چهارم و نیمهی اول قرن پنجم هجری قمری، مهمترین دوره از ادوار تمدن اسلامی ایران است و باید آن را عصر طلایی این تمدن نامید. در این عصر، ایرانیان حاصل کوششهای دو قرن خود را برای بازیافتن استقلال و برخورداری از دستاوردهای علمی و ادبی دیدند و شاهد ظهور حکیمان، دانشمندان و ادیبان درجهی اول و شکوفایی نثر و نظم فارسی بودند.اوج این درخشش در عهد دولت سامانی که بر ماوراءالنهر و خراسان و سیستان و ری و گرگان فرمانروایی داشت، پرتو افکند. آل زیار و آل بویه نیز در این عصر، اقتدار فراوانی یافتند و به رونق فضای فرهنگی ایران کمک شایانی کردند.
پادشاهان سامانی به زبان و ادبیات پارسی اهمیت زیادی میدادند و همهی این خاندان، علاقهی شدیدی به زبان، شعر و نثر پارسی داشتند. آنان شاعران پارسی زبان را گرامی میداشتند و مترجمان را به ترجمهی کتابهای معتبری مانند «سندباد نامه»، «کلیله و دمنه»، «تاریخ طبری» و «تفسیر طبری» تشویق میکردند.
بیشتر بزرگان آل زیار، مردمانی فاضل و دانش دوست بودند.
شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر، نویسنده و شاعری فاضل بود و دانشمندان و شاعران و ادبیان در دستگاه او از احترام فراوانی برخوردار بودند. نوه او، عنصرالمعالی کیکاووس، خود از دانشمندان این خاندان به شمار میرود و کتاب «قابوسنامهی» او از شهرتی فراوان برخوردار است.
خدمات آل بویه نیز به فرهنگ و ادبیات فارسی، به هیچ وجه کم اهمیت نبوده است.
در عصری که از آن سخن میگوییم، مراکز تحقیق و کتابخانهها و مدارس، وسعت شگفتانگیزی یافتند و حاکمان و خاندانهای توانگر، توجه فراوانی به دانشمندان نشان دادند. در فلسفه، چهرهای چون فارابی در این عصر رخ نمود و ریاضیات و ستارهشناسی در این دوران به اعتلایی در خور رسید و بزرگانی چون ابوریحان بیرونی فرصت ظهور یافتند. در جهان پزشکی نیز نابغهای چون محمد بن زکریای رازی در این دوران جلوه کرد.
ابن سینا در اواخر دوران اقتدار سامانیان (یعنی در زمان حکومت نوح بن منصور سامانی) و در یکی از دورههای پرآشوب تاریخ ایران، چشم به جهان گشود.
زادگاه او، بخارا و نواحی مجاور آن، با ظهور غزنویان، دستخوش تغییرات سیاسی - اجتماعی وسیع و به قول فردوسی «سرایی پر از جنگ» شد.
از آن جایی که ابوعلی سینا با کمک به درمان نوح بن منصور، به جرگهی ملازمان وی پیوسته بود و پس از مرگ آن حاکم، در دربار جانشینش، عبدالملک دوم، مسئولیت و مقامی داشت؛ با فروپاشی دودمان سامانی و به بند کشیده شدن عبدالملک بن نوح، ناگزیر از بخارا گریخت.
بوعلی در هنگام ترک زادگاهش حدود 22 سال داشت. به این ترتیب، او بقیهی عمر را تقریباً در دربارهای مختلف سلاطین آل بویه گذراند.
ابن سینا را در آن دوره، گاه در لباس طبابت و گاه بر مسند وزارت میبینیم، بیآن که کوله بار سفرش را بر زمین گذاشته یا حتی برای چند روزی طعم آسایش را چشیده باشد.
شاید طولانیترین دورهی فراغت نسبی ابوعلی سینا، چند سالی بود که در اصفهان در دربار علاءالدوله روزگار میگذراند.
با حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف آن شهر، سپاهیان وی به تاراج اموال علاءالدوله و بوعلی پرداختند و کتابهای ابن سینا را سوزاندند به این ترتیب، آرامش مقطعی این دانشمند نیز برای همیشه از او سلب شد.
البته ابوعلی سینا هم چنان تا آخر عمر، همراه و همسفر علاءالدوله بود و عاقبت نیز در سفری که با او به همدان رفت، جان خود را از دست داد و در همان شهر به خاک سپرده شد.
زندگی ابنسینا
ابوعلی حسین بن عبدالله بنسینا، در حدود سال 370 هجری قمری در بخارا چشم به جهان گشود.او در خردسالی به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت؛ به طوری که در ده سالگی تمام قرآن را از برداشت و آموختههای ادبیش مایهی تعجب دیگران بود.
پدر بوعلی، او را برای آموختن حساب هندی به نزد سبزی فروشی به نام محمود مساحی فرستاد و ابن سینا از وی این فن را فرا گرفت. سپس به آموختن فقه پرداخت.
وقتی ابوعبدالله ناتلی - که فلسفه میدانست - به بخارا آمد، پدر بوعلی او را در خانهی خویش جای داد. در این فرصت، ابنسینا نزد ناتلی فلسفه میخواند. هوش و استعداد ابوعلیسینا در فلسفه و نکات تازهای که کشف میکرد، سبب شگفتی بسیار استادش میشد.
بوعلی بخشهای سادهی منطق را نزد ناتلی آموخت ولی متوجه شد که او مباحث دقیق و عمیق این دانش را به خوبی نمیداند. بنابراین، به تنهایی کتابهای منطق ارسطو و شرحهایی را که دیگران بر آنها نوشته بودند، خواند و در این علم چیره دست شد.
هندسه را نیز ابتدا پیش ناتلی خواند و بعد مطالعهی آن را خودش ادامه داد.
در این هنگام، ناتلی بخارا را ترک کرد و ابن سینا به خواندن و آموختن دربارهی طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفتهی خودش درهای دانش به رویش گشوده شد. سپس به مطالعه و تحقیق در علم طب روی آورد و در مدت کوتاهی پزشکی ماهر شد. وی در آن زمان فقط 16 سال داشت.
او کمتر شبی را کامل میخوابید و تمام روز هم سرگرم خواندن و یادگیری بود. هرگاه احساس میکرد که از درک مسئلهای عاجز است، به مسجد میرفت و نماز میخواند و به یاری خداوند، ابهام او برطرف میشد. حتی در خواب هم به مسائلی که در بیداری برایش مطرح بود، فکر میکرد و گاه میتوانست در عالم خواب، جوابی برای آنها بیابد.
ابن سینای 18 ساله در حالی که در منطق، طبیعیات، ریاضیات و... تبحر داشت، کتاب «مابعدالطبیعهی» (متافیزیک) ارسطو را مطالعه کرد ولی مفهوم و مقصود آن را درنیافت.
وی به قول خودش چهل بار کتاب مذکور را خواند؛ به طوری که تمام متن آن را از حفظ شد. ولی محتوای آن هم چنان مبهم به نظر میرسید و بوعلی تقریباً از فهم آن ناامید بود.
تا این که روزی در بازار کتابفروشان، مردی با اصرار کتابی را به قیمت ارزانی به او فروخت. ابن سینا که کتاب را با تردید خریده بود، متوجه شد که آن کتاب دربارهی اغراض «مابعدالطبیعه»، به قلم ابونصر فارابی است و پس از خواندنش مفهوم «مابعدالطبیعهی» ارسطو را به درستی درک کرد.
در آن زمان، نوح بن منصور - فرمانروای بخارا - بیمار شد و پزشکان از درمان او ناتوان ماندند. به همین دلیل، از شاه خواستند که شیخالرئیس را که در آن زمان پزشک مشهوری بود، به حضور بطلبد. بنابراین، بوعلی، نوح بن منصور را معاینه و در درمان او به دیگر پزشکان کمک کرد و پس از آن به شمار ملازمان و نزدیکان شاه پیوست. نوح بن منصور سامانی کتابخانهی بسیار بزرگ و معروفی داشت که در آن کتابهای متنوعی در علوم و فنون گوناگون یافت میشد. نام تعداد زیادی از آن کتابها را کسی نشنیده بود.
ابوعلی سینا با اجازهی پادشاه به آن کتابخانه راه یافت و مشغول مطالعهی کتب آن شد. او از این رهگذر بهرههای فراوانی برد.
البته پس از مدتی کتابخانهی یاد شده آتش گرفت و همهی کتابهای آن سوخت. دشمنان ابن سینا میگفتند که خود وی عمداً کتابخانه را به آتش کشیده است تا دیگران نتواند کتابها را بخوانند.
وقتی بوعلی به 22 سالگی رسید، پدرش فوت شد در آن زمان، نوح بن منصور نیز درگذشت و جانشینش عبدالملک دوم بر مسند حکومت بود. ظاهراً ابنسینا در دستگاه این پادشاه مسئولیتی دولتی بر عهده داشت و جزو درباریان به حساب میآمد.
دیری نپایید که ایلک خان نصر قراخانی به بخارا هجوم آورد و آن جا را تصرف کرد. عبدالملک بن نوح که آخرین فرمانروای سامانی بود، به بند کشیده شد و بوعلی ناچار از بخارا گریخت.
او در حدود سال 392 هجری قمری در جامهی فقیهان از بخاران به گرگانج، در شمال غربی خوارزم، رفت و در آن جا به خدمت علی بن مأمون بن محمد خوارزمشاه رسید. در گرگانج حقوق ماهیانهای برای ابنسینا مقرر شد.
البته پس از مدتی گرگانج را نیز ترک کرد. وی در زندگینامهاش از دلیل این هجرت سخنی به میان نیاورده است اما در «چهار مقالهی» نظامی عروضی سمرقندی (که بین سالهای 551 تا 552 هجری قمری تألیف شده است) داستانی به چشم میخورد که قراین و شواهد، حاکی از درستی آن است و میتوان به کمک آن، انگیزهی بوعلی را از ترک گرگانج دریافت.
نظامی عروضی مینویسد که علی بن مأمون بن محمد خوارزمشاه و وزیرش ابوالحسن احمد بن محمد سهیلی مردانی حکیم و فاضل و دانش دوست بودند و چندین دانشمند و حکیم، از جمله ابوعلیسینا، ابوریحان بیرونی، ابوسهل مسیحی، ابوالخیر خمار و ابونصر عراقی را در دربار خود گرد آورده بودند. ابونصر عراق ریاضیدانی برجسته بود و ابوریحان بیرونی ستارهشناسی نامآور و ابوالخیر خمار نیز پزشکی حاذق، ابن سینا و ابوسهل مسیحی نیز هر دو حکیم و فیلسوف بودند.
به نوشتهی مؤلف «چهار مقاله»، سلطان محمود غزنوی که از حضور این دانشمندان در دربار خوارزمشاه با خبر بود، نامهای به او نوشت و امر کرد که آنان را به بارگاه محمود فرستد. علی بن مأمون، فرستادهی محمود غزنوی را به گرمی پذیرفت و پیش از آن که او را بار دهد، اسباب استراحت او را فراهم ساخت و شب هنگام نامهی محمود را برای حکیمان دربارش خواند و یادآور شد که او از قدرت محمود بیمناک است و نمیتواند با وی از در مخالفت درآید. از این رو، حکیمان را به چارهجویی در کار خویش فراخواند. ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان که اخباری از گشادهدستی و ثروت سلطان محمود شنیده بودند، اظهار تمایل کردند که به دربار محمود روند اما ابنسینا و ابوسهل مسیحی تمایل به رفتن به بارگاه محمود نداشتند.
نظامی عروضی از دلیل این دو دانشمند برای خودداری از قبول دعوت محمود غزنوی سخنی به میان نیاورده است اما میتوان احتمال داد که اختلاف مذهب این دو حکیم با سلطان محمود و نیز اختلاف مشرب آنان با شاه دربارهی فلسفه، منشأ بیم آنان از محمود بوده باشد. محمود غزنوی سنی مذهبی متعصب و تابع دربار خلفای بغداد بود و با پیروان دیگر مذاهب، برخورد دوستانهای نداشت. از این رو، ابوسهل مسیحی و ابنسینای شیعه، اطمینانی به استقبال گرم محمود از خود نداشتند. از سویی محمود شدیداً منکر فیلسوفان بود و تمایلی به رونق فلسفه نداشت.
نویسندهی «چهار مقاله»، در ادامهی داستان مینویسد که خوارزمشاه به بوعلی و ابوسهل توصیه کرد شبانگاه راه سفر پیش گیرند و از دسترس فرستادهی محمود دور شوند. آنان نیز چنین کردند.
روز بعد، علی بن مأمون فرستادهی محمود را بار داد و او نیز خواستهی سلطان را رسماً به خوارزمشاه ابلاغ کرد. علی بن مأمون، ابوریحان و ابونصر و ابوالخیر را با فرستادهی محمود غزنوی همراه ساخت و گفت که ابوعلی و ابوسهل نزد او نیستند و از دربار او رفتهاند.
سلطان محمود، پس از بازگشت فرستادهاش از ماجرا آگاه شد و دستور داد که ابونصر عراق که نقاشی نیز میدانست، تصویری از چهرهی ابن سینا بکشد و چهل نسخه از آن تهیه کردند و با فرستادگانی به اطراف قلمرو خود فرستاد تا هر جا ابن سینا را بیابند، او را به سپاهیان محمود بسپارند.
به نوشتهی نظامی عروضی، ابوسهل مسیحی در این سفر جان باخت و بوعلی سفر خویش را ادامه داد. حتی اگر همهی جزئیات ماجرایی که در «چهار مقاله» نقل شده، سند تاریخی تردیدناپذیری نداشته باشد، کلیات این ماجرا پذیرفتنی به نظر میرسد.
در حدود سال 402 هجری قمری، بوعلی از راه شهرهای نَسا، ابیورد، طوس و سمنگان به جاجرم - سرحد نهایی خراسان- رفت و سپس به شهر گرگان رسید.
هدف وی از این سفر، پیوستن به دربار شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر، فرمانروای زیاری گرگان بود.
ولی درست در همین زمان، سپاهیان قابوس بر وی شوریدند و او را از حکومت خلع و زندانی کردند. پس از قابوس، پسرش - منوچهر- جانشین او شد. منوچهر خود را دست نشاندهی سلطان محمود غزنوی اعلام کرد و دختر وی را به همسری گرفت.
همان طور که پیشتر گفتیم، محمود غزنوی، سنی مذهب، متعصب و ضد فلسفه بود و ابنسینای شیعه و فیلسوف نمیتوانست با او و وابستگانش کنار بیاید. همین امر سبب شد که دانشمند ما به دربار منوچهر، که مطیع سلطان غزنوی بود، قدم نگذارد و گرگان را بدرود گوید.
در این هنگام، ابوعبید جوزجانی، شاگرد وفادار بوعلی به او ملحق شد و تا پایان عمر استادش با وی همراه بود.
در حدود سال 404 هجری قمری ابنسینا از گرگان به ری رفت. در ری به خدمت سیده، بیوهی فخرالدوله آل بویه و مادر مجدالدوله، رسید. سیده و پسرش، بوعلی را گرامی داشتند و او مجدالدوله را که مالیخولیا داشت، درمان کرد.
ابوعلیسینا هم چنان در ری ماند تا هنگامی که شمسالدوله، پسر دیگر فخرالدوله، که پس از مرگ پدرش، فرمانروای همدان و قرمیسن (کرمانشاه) شده بود، در سال 405 هجری قمری به ری حمله کرد.
پس از این ماجرا، شیخالرئیس به همدان رفت. در این هنگام، شمسالدوله به بیماری قولنج دچار شد. ابن سینا او را معالجه کرد و به زمرهی نزدیکان او پیوست. بعد از مدتی شمسالدوله شکست خورد و به همدان بازگشت.
این واقعه در سال 406 هجری قمری روی داد. در این زمان، شمسالدوله، ابن سینا را وزیر خود کرد ولی پس از چندی میان بوعلی و سپاهیان شمسالدوله درگیری پیش آمد و سپاهیان بر وی شوریدند. آنها خانهی این دانشمند را محاصره کردند و پس از دستگیری وی، همهی اموالش را به تاراج بردند. سپاهیان از شمسالدوله خواستند که ابن سینا را بکشد ولی او از این کار سر باز زد و برای آرام کردن سپاهش، بوعلی را از دستگاه دولت دور کرد.
مدتی گذشت و شمسالدوله دوباره مبتلا به قولنج شد و شیخالرئیس را احضار کرد و از وی پوزش خواست. بوعلی باز هم او را درمان کرد و به مقام وزارت رسید.
ابنسینا در این هنگام، مشغول تألیف کتاب «شفا» شد. البته نوشتن «قانون» را قبلاً آغاز کرده بود. او روزها به کارهای وزارت میرسید و شبها به دانشجویان خویش درس میداد.
چند سالی بدین منوال گذشت تا این که شمسالدوله با قصد جنگ به سوی طارم (ناحیهای در کوهستانهای میان قزوین و گیلان) لشکر کشید اما در نزدیکی آن جا بار دیگر به سختی دچار قولنج شد و او را به سوی همدان بازگرداندند. شمسالدوله به همدان نرسید و در راه درگذشت.
پس از شمسالدوله، پسرش، سماءالدوله، بر تخت نشست و به بوعلی پیشنهاد وزارت کرد ولی او از پذیرش این مقام سرباز زد.
ابنسینا در سال 414 هجری قمری پس از گذراندن ایامی پر فراز و فرود (البته توأم با تحقیق و تفحص) به اصفهان رفت و از آن هنگام به بعد، چند سالی فراغت و امنیت را تجربه کرد.
او از نزدیکان و همنشینان علاءالدوله، حاکم اصفهان بود و در بعضی سفرها و جنگها نیز همراهیش میکرد.
سلطان مسعود غزنوی در سال 421 هجری قمری به اصفهان هجوم آورد. پس از تصرف شهر، سپاهیان مسعود غزنوی اموال علاءالدوله و بوعلی را به تاراج بردند و کتابهای ابنسینا را سوزاندند.
البته علاءالدوله پس از حملهی سلطان غزنوی به اصفهان، همچنان فرمانروای آنجا باقی ماند و بوعلی نیز آن شهر را ترک نکرد.
در سال 427 هجری قمری علاءالدوله برای نبردی به نزدیکی همدان لشکر کشید. شیخالرئیس که در این سفر علاءالدوله را همراهی میکرد، دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت. او را در همان حال بیماری به اصفهان برگرداندند. بوعلی بر اثر معالجات خود اندکی بهبود یافت ولی باز هم با علاءالدوله به سوی همدان رفت.
در راه، بیماری ابنسینا عود کرد. پس از رسیدن به همدان، وی از درمان خود دست کشید و پس از چند روز، در نخستین جمعهی ماه رمضان سال 428 هجری قمری در سن 58 سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
البته عدهای ادعا میکنند که ابوعلی سینا در اصفهان چشم از جهان فرو بست. تنی چند از علمای اصفهان مدفن وی را در آن شهر میدانند.
ابن سینا حدود دویست اثر نوشته است که تعداد زیادی از آنها به دست ما رسیدهاند. علیرغم شهرت این عالم و فیلسوف بزرگ، هنوز همهی آثار موجودش دقیقاً بررسی نشدهاند. شاید او تنها بیش از صد رسالهی فلسفی داشته باشد.
هم چنین بوعلیسینا گروهی شاگرد لایق تربیت کرد که تعالیم وی را به نسلهای بعدی انتقال دادند. از بزرگترین شاگردان ابن سینا- البته غیر از جوزجانی که مهمترین آنها بود - میتوان از ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان (صاحب کتاب التحصیل)، ابوعبدالله المعصومی و ابن زیله نام برد.
چشماندازی از تفکرات و تحقیقات ابنسینا
ابنسینا علی رغم زندگی ناآرام و پرحادثهی خود، اندیشمند و نویسندهای پرکار و پویا بود. ذهن او حتی در سختترین و توانفرساترین موقعیتها تمرکز و خلاقیت خود را از دست نمیداد. تقریباً تمام مقولههای علمی، از منطق و ریاضیات گرفته تا عروض و تفسیر قرآن، توجه وی را جلب میکرد. استعداد بوعلی در فراگیری و حفظ خواندهها و آموختهها زبانزد همگان بود و حافظهی نیرومندش کار تألیف را بر او آسان میساخت؛ به طوری که بخش بزرگی از کتاب «شفا» را در حالی نوشت که هیچ کتاب و مرجعی در اختیار نداشت.حال برای آشنایی بیشتر با تفکرات و تحقیقات این دانشمند نامور، به ذکر بسیار مختصر آراء و ابداعات وی در برخی از علوم میپردازیم.
فلسفه
فلسفهی ابنسینا، تأثیری بسیار ژرف و ماندنی بر فلسفهی اسلامی پس از او و نیز بر فلسفهی اروپای قرون وسطا نهاد.این نظام فلسفی را میتوان آمیزهای از مهمترین عناصر بنیادی فلسفهی ارسطویی و برخی عناصر مشخص جهانبینی نو افلاطونی، در پیوند با جهانبینی دینی اسلامی دانست.
هر چند بوعلی پیش از هر چیز از ارسطو پیروی میکرد اما این تابعیت به هیچ وجه متعصبانه و کورکورانه نبود. به طوری که گاه در ساختار تفکر مشائی دست به نوآوری میزد، نکات مبهم آراء ارسطو را روشن میساخت، در بسیاری از مباحث به تفصیل میپرداخت و چیزی بر آنها میافزود. او میکوشید تا به یاری عناصری از اندیشههای فلوطینی و نوافلاطونی، نظام فلسفی نوینی را بنیاد نهد. البته مرگ زود رسش کوششهای وی را ناتمام و نافرجام گذاشت.
ابن سینا نظام فلسفی نوین خود را که قصد داشت آن را به پایان برساند «حکمت یا فلسفهی مشرقی» مینامید.
خود او دربارهی طرح فلسفهی مشرقیش چنین شرحی میدهد: «همت کردم تا گفتاری دربارهی آن چه اهل بحث در آن اختلاف دارند، گرد آورم، بیآن که دچار تعصب، هوس، عادت یا راه و رسم معمول شوم. این کار را با اعتراف به فضل شایستهترین پیشینیان مشائیان (یعنی ارسطو) کردم. او از نکاتی آگاه شده است که یاران و استادان او از آنها غافل بودهاند. هم چنین اقسام دانشها را از یکدیگر جدا کرده و آنها را بهتر از ایشان مرتب کرده است و در بسیاری از چیزها حقیقت را دریافته و در اکثر دانشها به اصول درست و پربار پی برده است و مردمان را از آن چه پیشینیان و مردم سرزمینش بیان کرده بودند، آگاه ساخته است. این بیشترین حد توانایی فردی است که برای نخستین بار دست به جدا کردن امور در هم ریخته میزند. سزاوار است کسانی که پس از وی میآیند، پراکندگیهای او را گرد آورند و هر جا شکافی در بنای او مییابند، پر کنند و از اصولی که وی عرضه کرده، نتایج فرعی به دست آورند. اما هیچ یک از کسانی که پس از ارسطو آمدهاند، نتوانستهاند از عهدهی این کار برآیند، بلکه عمر آنان یا در راه فهمیدن گفتههای او سپری شده است و یا در تعصبورزی به برخی از خطاها یا کمبودهای وی. آنان در همهی عمر به گفتههای پیشینیان سرگرم شدهاند و مهلت نیافتهاند که به عقل خود رجوع کنند. اگر هم فرصتی یافتهاند، روا نداشتهاند که به سخنان پیشینیان چنان بنگرند که بتوان بر آنها افزود یا آنها را اصلاح کرد و یا در آنها بازنگری کرد. اما برای من، از همان آغاز اشتغال به فلسفه، فهمیدن گفتههای ایشان آسان بود. بعید نیست که از غیر یونانیان نیز دانشهایی به ما رسیده باشد. زمانی که من به آن اشتغال داشتم، آغاز جوانی من بود و به یاری توفیق الهی، در زمان کوتاه توانستم میراث پیشینیان را دریابم. سپس همهی آن را با شاخهای از دانش که یونانیان آن را منطق مینامند (و بعید نیست که نزد مشرقیان نام دیگری داشته باشد)، حرف به حرف مقابله کردم تا این که درستی و نادرستی آن چه بود، بر من آشکار شد. اما از آن جا که دستاندرکاران دانش به مشائیان یونانی سخت وابسته و دلبسته بودند، خوش نداشتم که راه مخالف بروم و با همگان ناسازگاری کنم. بدین سان به ایشان پیوستم و نسبت به مشائیان تعصب ورزیدم، زیرا ایشان بیش از گروههای دیگر، سزاوار تعصب ورزیدناند. بنابراین، من چیزهایی را که ایشان خواهان آن بودند ولی به مقصود نرسیده بودند، کامل کردم. در حالی که از نقصان آن آگاه بودم. اگر هم با ایشان مخالفت کردم، در چیزهایی بود که تحمل آن امکان نداشت. آن چه مرا به این شیوه واداشت، این بود که خوش نداشتم که نادانان از مخالفت با چیزهایی آگاه شوند که نزد ایشان چنان آشکار است که در آن شک نمیکنند، همانگونه که در روشنایی روز شک نمیکنند. برخی نکات دیگر نیز چنان دقیق است که چشمان عقل معاصران ما از ادراک آن ناتوان است. بدینسان ما مبتلای کسانی شدیم عاری از فهم، که گویی چوبهای تکیه داده به دیوارند و تعمق را بدعت میشمارند و مخالفت با مشهورات را گمراهی میدانند. اگر در میان ایشان مردی آگاه مییافتم، آن چه را درست یافتهبودم، به او میگفتم و به ایشان سود میرساندم و ای بسا میتوانستند در معنای آن تعمق کنند.»
در آن چه از بوعلی به دست ما رسیده است، چندان نشانی از نوآوری نمیبینیم، جز آن که از لحاظ شرح و بسط و تفصیل بر ساختار منطق ارسطویی افزوده است. در برخی از نوشتههای ابن سینا نیز گرایشی به نگرش تازهای به فلسفه مشاهده میشود، اما حتی در این نوشتهها نیز اصول بنیادی تفکر ابنسینا، همان اصول ارسطویی، مشائی است که با عناصری از بینش نوافلاطونی آمیخته شده.
ظاهراً در میان آثار از میان رفتهی ابن سینا نیز چنین اثری نبوده است. گواه این مدعا، گفتهی شهابالدین سهروردی، بنیانگذار فلسفهی اشراق است که در قرون ششم هجری میزیست و با اشاره به در دست داشتن دفترهایی از ابنسینا که به «مشرقیان» نسبت داده میشود، یادآور شده است که: «این دفترها، هر چند آنها را به مشرق نسبت میدهد، عیناً همان قواعد مشائیان و فلسفهی عامه است، جز آن که وی برخی از عبارات آنها را تغییر داده، یا در برخی فروع آن اندک تصرفی کرده است که بر روی هم با کتابهای دیگرش چندان متفاوت نیست و با اصل مشرقی دوران دانشمندان خسروانی ارتباطی ندارد.»
ابوعلیسینا نخستین کسی بود که درصدد برآمد تا فلسفهی مشائی را به فارسی بنویسد. البته کتاب «دانشنامهی علایی» او، که تقریباً ترجمهی فارسی کتاب «نجات» است، با دشواریهای بزرگ زبان فارسی آن روز مواجه شد و شاید آن طور که مؤلف آن میخواست از آب درنیامد. ولی همین تلاش، سرآغاز تألیف آثار دیگری به این زبان شد و بدین ترتیب پس از مدتی فارسی به صورت زبان عقلی جهان اسلام درآمد.
روانشناسی
روانشناسی ابنسینا در بنیاد و اصول، ارسطویی و دارای همان دستاوردها و همان نارساییهایی است که در روانشناسی ارسطو یافت میشود. البته در آن عناصری از بینش نو افلاطونی نیز به نظر میرسد.روانشناسی بوعلی از آن سبب برالگوی ارسطویی آن مزیت دارد که در برخی از مباحث، که ارسطو به اختصار یا به اشاره از کنار آنها گذشته است، به تفصیل میپردازد.
پزشکی
ابنسینا یکی از برجستهترین تاریخ پزشکی جهان است. او در تعریف پزشکی میگوید: «پزشکی دانشی است که به وسیلهی آن احوال بدن انسان از لحاظ آن چه سبب تندرستی یا از میان رفتن تندرستی است، شناخته میشود؛ به منظور نگه داشت تندرستی موجود و بازگرداندن آن در صورت زوال.»این طبیب مشهور، مواد و موضوعهای پزشکی را به دقیقترین نحوی در کتاب «قانون» نظام بخشید. وی اوّلین بخش (یعنی کتاب اوّل) «قانون» را حدوداً در سن 35 سالگی تألیف کرد.
پیش از بوعلی دو کتاب مهم پزشکی (یعنی «الحاوی» محمد بن زکریای رازی و «کامل الصناعة الطبیة» اثر علی بن عباس مجوسی) در حوزهی علمی جهان اسلام نوشته شده بود اما «قانون» طی چندین قرن - چه در سرزمینهای اسلامی و چه در اروپای قرون وسطی- همهی کتاب پزشکی دیگر را زیر سایهی خود نهاد و در مرتبهای بالاتر از تمام آنها قرار گرفت.
یکی از نشانههای اهمیت کم نظیر «قانون»، وجود شرحهای گوناگونی است که پزشکان در طول قرنها بر آن نوشتهاند.
هم اکنون دست نوشتهها و ترجمههای بسیاری از این کتاب در مهمترین کتابخانهها جهان یافت میشود.
اعتبار و شهرت «قانون» در محافل طبّی جهان اسلام تا بدانجا رسیده بود که نظامی عروضی دربارهی آن میگوید: «اگر بقراط و جالینوس زنده شوند، روا بُوَد که پیش این کتاب سجده کنند.»
شیخالرئیس در «قانون» نظریات و روشهای مشخّص دو شخصیت بزرگ علمی و فلسفی باستانی، یعنی ارسطو و جالینوس، را در هم میآمیزد و گاه در برابر یکدیگر قرار میدهد. سلطهی ارسطو بر ابنسینا نه تنها در زمینههای فلسفه، که در زمینهی تشریح نیز آشکار است. در موارد اختلاف بین دیدگاههای ارسطو و جالینوس، وی معمولاً حق را با ارسطو میداند.
«قانون» بزرگترین سند پزشکی جالینوسی است ولی در مهمترین مسائل نظری، دیدگاههای ارسطویی در آن تسلّط دارد. هم چنین در این کتاب، مطالب بسیاری از کتاب «الحاوی» محمد بن زکریای رازی به چشم میخورد.
بوعلی سینا در «قانون» تقریباً همهی اطلاعات و شناختهای پزشکی یونانی و عربی را تا دوران خویش، یک جا گرد آورده است. او در این کتاب، مباحث تشریح و فیزیولوژی را عمدتاً بر اساس نظریات جالینوس و بخش داروشناسی را بر پایهی نوشتهی دیوسکوریدس، داروشناس، مشهور یونانی، استوار ساخته است. بوعلی در «قانون» بر تجربه و کاربرد آن دربارهی داروها تکیه میکند. وی در آغاز بخش مربوط به داروها هفت قاعده را بر میشمرد که طبق آنها باید روش تجربی برای تعیین خواص و تأثیر داروها و تجویز آنها در بیماریها، به کار برده شود.
یکی از ویژگیهای طبابت ابنسینا، دقت مشاهدات بالینی او دربارهی بیماریهای مختلف- از امراض پوستی و بیماریهای ریوی گرفته تا اختلالات سلسلهی اعصاب و انواع جنون- است.
کتاب «قانون» در قرون وسطی معتبرترین متن آموزش پزشکی در بسیاری از دانشگاهها بود و تا سال 1650 میلادی نیز هم چنان تدریس میشد.
شیخالرئیس علاوه بر «قانون»، نوشتههای دیگری نیز در طب دارد. یکی از این آثار با نام «الارجوزة فی الطب» به نظم نگاشته شده است و 1326 بیت را در بر میگیرد. در این اثر، خلاصهی مطالب «قانون» آمده است.
رسالهی دیگری نیز با عنوان «مقالهی فی احکامالادویة القلبیة» به ابنسینا تعلق دارد. این نوشته شامل دو بخش است. در بخش نخست آن، مسائل مربوط به فیزیولوژی، وظایف و بیماریهای قلب و نیز تأثیر هیجانات عاطفی) مانند شادی، اندوه، تنهایی، ترس، خشم و نفرت (بر فعالیت قلب انسان، عرضه میشود. در بخش دیگر، نام داروهای سادهای که برای تنظیم فعالیت قلب سودمندند، به ترتیب حروف الفبا آمده است).
دربارهی طبابت بوعلی و شیوههای ابتکاری او در درمان بیماران و معالجات شگفتانگیز او داستانها و افسانههای فراوانی نقل شده است که بسیاری از آنها نه از سند و مدرک درستی برخوردارند و نه با مبانی عقلی پذیرفتنی مینمایند. اما برخی دیگر، به دلایلی قابل قبول به نظر میرسند و دست کم دلیلی برای انکار آنها در دست نیست. در پایان این قسمت، دو داستان معروف دربارهی شیوههای طبابت ابنسینا را نقل میکنیم.
نظامی عروضی در «چهار مقاله» مینویسد زمانی که بوعلی از بیم محمود غزنوی دربار علی بن مأمون بن محمد خوارزمشاه را ترک کرد، به گرگان رفت که قابوس بنوشمگیر بر آن حکومت میکرد. قابوس دوستدار دانشمندان بود و ابنسینا میدانست که نزد او آسیبی نخواهد دید. در گرگان، بوعلی در کاروانسرایی منزل کرد. در آن کاروانسرا چند بیمار را درمان کرد و کم کم شهرتی به دست آورد و بسیاری برای درمان به او روی آوردند.
چندی بعد، یکی از نزدیکان قابوس بیمار شد و طبیبان از درمان او ناتوان شدند. روزی یکی از خادمان قابوس از جوانی سخن گفت که در یکی از کاروانسراهای گرگان منزل کرده است و بسیاری به دست او شفا یافتهاند. به فرمان قابوس، بوعلی را بر بستر جوان بیمار حاضر کردند. ابن سینا دید که بیمار، جوانی بسیار خوشچهره و متناسب است که ضعف در او اثر کرده. سپس دستور داد کسی را حاضر کنند که همهی محلات گرگان را بشناسد. شخصی را آوردند و بوعلی نبض بیمار را در دست گرفت و به آن مرد گفت که یک یک محلههای گرگان را نام برد. تا آن مرد به نام یکی از محلههای گرگان رسید، ضربان نبض بیمار دگرگون شد. ابنسینا به همراه خود گفت که نام کویهای آن محله را یک به یک یاد کند. باز هم هنگام نام بردن از یک کوی، ضربان نبض بیمار تغییر کرد.
بوعلی در این هنگام دستور داد که کسی دیگر را حاضر کنند تا نام تک تک سراهای آن کوی را ببرد. بدین ترتیب به نام سرایی خاص دست یافت. بعد، فرد دیگری را آوردند که نام همهی اهل آن سرا را میدانست. بدین شیوه بوعلی نام شخص را یافت و به قابوس گفت: «این جوان، در فلان محله و فلان کوی و فلان سرا، عاشق دختری به نام فلان است. داروی او نیز دیدار آن دختر است.»
وقتی پرسوجو کردند، دریافتند که ماجرا همان بوده است که بوعلی گفته بود. قابوس با شگفتی تمام، بوعلی را نزد خویش خواند و از او دربارهی تشخیص بیماری و درمان آن جوان سؤال کرد. ابنسینا گفت: «هنگامی که او را معاینه کردم، مطمئن شدم که بیماری او عشق است و از رازداری بدین حال افتاده. میدانستم که اگر از او بپرسم، راست نخواهد گفت. از این رو، به تغییرات ضربان نبض او توجه کردم و بدین ترتیب، نام محله، کوی، سرا و نام معشوق او را یافتم.»
قابوس گفت: «عاشق و معشوق، هر دو خواهرزادگان مناند.»
آن گاه آنان را به عقد یکدیگر درآورد و بوعلی را نیز بسیار گرامی داشت.
این که این ماجرا مربوط به قابوس بن وشمگیر و نزدیکانش بوده و در پایان آن ابنسینا به ارج و قربی دربار قابوس دست یافته باشد، قطعاً پذیرفتنی نیست. زیرا همان طور که پیش از این در شرح زندگانی ابن سینا گفته شد، زمانی که بوعلی به گرگان رسید، سپاهیان قابوس بر او شوریدند و او را از حکومت خلع و زندانی کردندو ابنسینا نتوانست با قابوس دیدار کند. جانشین قابوس - پسرش منوچهر - نیز دست نشاندهی سلطان محمود غزنوی بود و بوعلی که از بیم محمود گریخته بود، هرگز به دربار او نرفت و خروج از گرگان را بر اقامت در آن جا ترجیح داد.
با این همه، اصل ماجرای چنین درمانی ساختگی نیست و بوعلی خود در «قانون» نوشته که بارها این روش را آزموده و نتیجه گرفته است. بوعلی در پی چنین درمانهایی، دریافته است که سلامت تن با سلامت روان ارتباط دارد.
یکی دیگر از نمونههای شیوههای شگفتانگیز ابنسینا در درمان بیماران، داستان معالجهی بیماری روانی یکی از بزرگان آلبویه است که باز هم شرح آن در «چهار مقاله» آمده است. به نوشتهی نظامی عروضی، یکی از بزرگان آل بویه دچار مالیخولیا شد و خود را گاو میپنداشت و پیوسته نعره میزد و به این و آن میگفت: «مرا بکشید و با گوشت من غذا بپزید.»
کار به آن جا کشید که دیگر هیچ نمیخورد و پزشکان در معالجهی او درماندند. سرانجام دست به دامن شیخالرئیس شدند و او گفت: «به آن جوان مژده بدهید که قصاب میآید تا تو را بکشد.»
این خبر را به آن جوان دادند و او شاد شد. ابن سینا کارد در دست گرفت و خود را به هیئت قصابان درآورد و با دو تن دیگر به سراغ آن جوان رفت و گفت: «این گاو کجاست تا او را بکشم؟»
جوان همچون گاوها نعره کشید تا خود را به قصات بنمایاند. ابنسینا گفت: «بیاوریدش ودست و پایش را ببندید و پیش من بیندازیدش.»
جوان، خود دوید و نزد ابنسینا آمد و بر پهلوی راست خوابید و همراهان بوعلی دست و پای او را بستند. بوعلی پیش آمد و در حالی که مانند قصابان، دو کارد را بر هم میمالید، به پهلوی او دست زد و گفت: «چه گاو لاغری است! این را نمیتوان کشت. به او علف بدهید تا فربه شود.»
سپس برخاست و بیرون آمد و به نزدیکان بیمار گفت: «دست و پای او را باز کنید و هر غذا و دارویی که من دستور میدهم، به او بدهید و بگوید بخور تا زود فربه شوی.»
این کار را کردند و جوان به امید آن که چاق شود تا او را بکشند، هر چه پیشش میآوردند، میخورد و بدین ترتیب داروهایی را که ابنسینا تجویز کرده بود، خورد و سلامت خود را باز یافت.
جزئیاتی که نویسندهی «چهار مقاله» در شرح این حکایت ذکر کرده، حاکی از آن است که این ماجرا باید در زمانی اتفاق افتاده باشد که ابنسینا در اصفهان میزیست و ارج و قرب فراوانی در دستگاه علاءالدوله حاکم اصفهان داشت و بخش مهمی از آثار خود را نیز در همان زمان نوشت و شاگردان بسیاری نیز در آن سالها تربیت کرد.
از آن جا که علاءالدوله پسردایی سیده- مادر مجدالدوله و فخرالدوله - بود، خویشاوند دور آلبویه به شمار میرفت و خود نیز به فرمان سیده به حکومت اصفهان منصوب شده بود، درمان یکی از بزرگان آلبویه به دست ابن سینا که مقرب درگاه و همنشین او بوده است، چندان بعید به نظر نمیرسد.
در ضمن، پیش از این در شرح زندگی ابن سینا گفته شد که هنگام اقامت بوعلی در ری، او مجدالدوله- پسر سیده- را که به مالیخولیا مبتلا شده بود، درمان کرد.
ریاضیات، نجوم و موسیقی
ابنسینا در ریاضیات، نجوم و موسیقی صاحبنظر بود. او آثاری در این رشتهها تصنیف کرد و بخش بزرگی از کتاب «شفا» را به این مقولهها اختصاص داد. وی همچنین در ساختن ابزارهایی برای رصد ستارگان مهارت داشت.بوعلی در بخش اول ریاضیات «شفا» اصول اقلیدس را بررسی و تحلیل میکند، البته در این باره به تفصیل نمیپردازد. بیان او به شیوهای است که خواننده هر چه سریعتر با مبانی هندسه آشنا شود. بخش هفتم کتاب «نجات» نیز به هندسه اختصاص یافته است. البته ابن سینا در ریاضیات و هندسه آثار دیگری نیز دارد.
بخش سوم ریاضیات «شفا» در علم موسیقی است و شش مقاله را شامل میشود.
ابوعلی سینا در فصل اول از مقالهی اول این بخش، موسیقی را جزو ریاضیات اعلام میکند و در مقالهی ششم از فصل سوم، تئوری ساختمان عود را توضیح میدهد. او تألیفات دیگری نیز در این زمینه دارد که از کارهای فارابی در این زمینه تکامل یافتهتر است و از نقل مطالب آمیخته به تخیل و داستانهای اساطیری خالی است.
نکتهی جالبی که در نوشتههای ابن سینا دربارهی موسیقی به چشم میخورد، این است که او سازها را به سه دستهی اصلی (زهی، بادی و کوبهای) تقسیم کرده و سپس تقسیمات فرعی هر دستهی اصلی را یادآور شده. تقسیم بندی او هم چنان در سازهشناسی امروز اعتبار دارد.
محاسبات دقیق ابنسینا که جنبههای نظری و علمی موسیقی را دانشی دقیق نشان میدهد، در نوع خود بینظیر است. شاید بتوان بحث او را دربارهی پیوند موسیقی و شعر و مقایسهی این دو هنر با یکدیگر نیز از نخستین پژوهشها در این زمینه دانست.
از آثار و تحقیقات وسیع بوعلی در نجوم به همین اندازه بسنده میکنیم که: بخش چهارم ریاضیات «شفا» در هیئت است که بنا به گفتهی ابنسینا مختصری از «المجسطی» (4) و رسالهای از خود وی را شامل میشود. بخش نهم کتاب «نجات»، تحریر المجسطی»، «تفسیر السماء و العالم»، کتاب «الارصاد الکلیة» و....همه به نجوم اختصاص یافتهاند.
با این که ابنسینا مبتکر روشهایی ویژه در ساخت ابزارهای رصد بود. آن چه را معاصران و پیشینیانش «علم احکام نجوم» مینامیدند، نمیپذیرفت. او علم احکام نجوم را چنین تعریف کرده است: «احکام نجوم علمی است متکی به گمان، و هدف آن این است که از صورتهای فلکی ستارگان نسبت به یکدیگر و نسبت به صور منطقة البروج و رابطهی آنها با زمین، نشانههایی راجع به وقایع جهان، حکومتها، سرزمینها، طالع و بخت، تغییر و تحولات و... دریابد.»
به عبارت دیگر، او رابطهی نجوم را با طالعبینی و خرافات، خلاف عقل سلیم دانسته است.
علوم طبیعی
ابنسینا دربارهی مباحث گوناگون ژئوفیزیک، هواشناسی و آثار جوّی صاحبنظر بود. مثلاً او دربارهی تشکیل کوهها و معادن، آبهای زیرزمینی، زلزله، ابر، باران، آب، شبنم، برف، تگرگ، هاله، رنگین کمان، باد، رعد و برق، ستارهی دنبالهدار، شهاب و...عقایدی داشت.بوعلی در هواشناسی نیز از ارسطو پیروی میکرد؛ البته در جز مواردی که نظریهی جدید و مناسبتری به ذهن خودش میرسید.
آیا ابنسینا به فارسی شعر میسرود؟
در بسیاری از تذکرهها، اشعاری فارسی را به ابن سینا نسبت دادهاند. یادآوری این نکته واجب به نظر میرسد که درستی این نسبتها را به هیچ ترکیبی نمیتوان تأیید کرد.در شرح حالی که جوزجانی دربارهی استادش نوشته و در فهرست آثار ابوعلی سینا که باز هم به کمک وی و بعضی دیگر از هم عصرانش گردآوری شده، ذکری از اشعار فارسی ابنسینا به میان نیامده است.
ضمناً اشعار فارسی منسوب به بوعلی، بیشتر در تألیفات و تذکرههایی نقل شدهاند که تاریخ نگارش آنها از دوران صفویه به بعد است.
پینوشتها:
1. فلاسفه مشائی پیروان ارسطو بودند. مشاء در لغت به معنای راه رونده است و از آن سبب که ارسطو عقاید خود را در حال راه رفتن بیان کرد، به فیلسوفان تابع او نیز مشائی میگفتند.
2. در کلیساهای قرون وسطا، از مسلمانان با عنوان «کفار» یاد میشد.
3. داستان بلند و بسیار معروف «نام گل سرخ» به قلم امبرتواکو، نویسندهی شهیر ایتالیایی، در فضای یکی از همین کتابخانههای کلیسایی دور میزند.
4. المجسطی رسالهای است در نجوم، نوشتهی بطلمیوس.
جمعی از نویسندگان زیرنظر شورای بررسی، (1394)، آشنایی با مشاهیر علم، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، چاپ اول