اختلاط زنان و مردان در مراكز آموزشی
نويسنده:اسد الله طوسی
منبع: فصلنامه معرفت
منبع: فصلنامه معرفت
مقدمه
سخن درباره زن و خصوصیات جنسی او و تفاوت و یا عدم تفاوت وی با مرد در ابعاد گوناگون، از جمله حقوق فردی و اجتماعی، همواره در مكاتب و نحلههای مختلف فكری، از مباحث مهم و قابل توجه بسیاری از اندیشمندان و صاحبنظران بوده است. در كنار نظرات متعادل و بعضا مطلوب درباره زن و حقوق او، كه بیشتر در میان ادیان آسمانی دیده شده است، گاه نظراتی افراطی و شگفتانگیز نیز دیده میشود كه توجیه كننده رفتار بسیار خشن و سبعانه با زنان در عصر جاهلیت و حتی در عصر حاضر و دنیای متمدن میباشد. اینگونه نظرات افراطی حتی در میان - به اصطلاح - اندیشمندان مشهور معروف جهان نیز دیده میشود، اما با رنگ و لعاب علمی.
شاید بتوان با قاطعیت ادعا نمود كه اینگونه آراء و نظرات درباره زن و حقوق او از آنجا ناشی میشود كه غالبا صاحبان این اندیشهها یا از زن و تواناییهای او و حقوق و وظایفش به خوبی آگاهی نداشتهاند و یا نمیخواستهاند آنگونه كه شایسته یك زن استبا او برخورد كنند. نتیجه این دیدگاهها سوء استفاده هرچه بیشتر و استثمار این قشر عظیم انسانی است، البته در هر عصری به سبك و روش خاص خود.
این نكته بر هیچ ذهن بیدار و وجدان آگاهی پوشیده نیست كه اینگونه دیدگاهها در هر حال محكوم است، چه متعلق به قدیم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شاید بتوان گفت كه وجود این اندیشههای متحجر و خام درباره زنان آن هم در عصر تمدن، كه ادعای پیشرفت و ترقی در تمام حوزههای علوم و معارف را دارد، به مراتب قبیحتر و محكومتر است.
البته باید به این حقیقت نیز اذعان كرد كه پیدایش این آراء و نظرات افراطی درباره مسائل زنان و در پی آن، مطرح كردن تساوی حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمینیسم» معروف شده، واكنش محرومیتها و مظلومیتهایی است كه در گذشته و حتی اكنون بر زنان رفته است و نتیجه عملكرد غلط و نادرست دستاندركاران و صاحبان قدرت نسبتبه این قشر عظیم انسانی است. ناگفته پیداست كه این میدان جای طرح مباحثبسیاری است كه ورود به آنها در این مجال نمیگنجد. بنابراین، تنها به یكی از ابعاد آن توجه میشود.
از جمله مسائلی كه در این زمینه قابل طرح میباشد مساله تعلیم و تربیت زنان است. طرفداران و حامیان حقوق زن - عموما - و فمینیستها - خصوصا - بر این نكته اصرار میورزند كه زنان در گذشته از كلیه حقوق از جمله فرصتهای آموزشی محروم بودهاند. به همین دلیل، به فكر افتادهاند تا در پرتو این اندیشه، شعار تساوی حقوق آموزشی برای زنان و مردان و استفاده از فرصتهای آموزشی را مطرح كنند. همچنین به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به دلایل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراكز و مؤسسات آموزشی مطرح كردهاند. این عده عقیده داشتند كه نه تنها دلایل اقتصادی و كمبود امكانات آموزشی توجیهگر اختلاط جنسها در مدارس و دانشگاههاست، بلكه حتی برخی دلایل روانشناختی را نیز برای توجیه آن برمیشمارند.
این نبشتار برای بررسی هر چند اجمالی و مختصر مساله اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراكز آموزشی، اعم از مدارس و دانشگاهها، سعی دارد تا با استفاده از منابع تحقیقی، كه غالبا از نویسندگان غربی است، گامی هر چند محدود در این زمینه بردارد. استفاده از این منابع برای آن است كه اثبات شود مساله اختلاط در نظامهای آموزشی نه تنها غیر علمی و دارای استدلالهای نوعا سطحی است، بلكه این مساله حتی در میان خود غربیها و به خصوص بعضی كشورهای اروپایی و امریكا نیز دارای مخالفان بسیاری است. بنابراین، شایسته است محققان و صاحبنظران تعلیم و تربیتبیشتر آن را مورد نقد و بررسی قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهای فریبنده و توخالی طرفداری از حقوق زنان، بیش از این به حیثیت و عفت و كرامت زنان ستمدیده لطمه وارد شود و نگذارند جاهلیت نوین با شیوههای جدید، همان نیات جاهلیت قدیم را جامعه عمل بپوشاند.
متفكران و صاحبنظران این مكتب فكری معتقدند كه زنان در طول تاریخ به انحای گوناگون تحتستم بوده و همیشه این مردان بودهاند كه با تفكر مردسالاری و حاكمیت و تسلط بر زنان، از آنها بهرهكشی كردهاند و از این طریق، قشر عظیمزنانگرفتارمحرومیتهایشدیدیدر تمام زمینهها شدهاند، اكنون نوبت آن فرا رسیده است تا زنان از این وضع اسفبار نجاتیافته،به حقوق از دست رفته خویش برسند. اینان معتقد به برابری كامل زنان با مردان در تمام زمینهها و حقوق گوناگون میباشند و طرفدار جدی آزادی زن و تساوی حقوق آنها با مردان میباشند.
یكی از تبعات و پیامدهای این طرز تفكر پیدایش اندیشه اختلاط زن و مرد در تمام شؤون زندگی و به خصوص در آموزش و تحصیل بوده است. طرفداران این مكتب معتقدند كه زنان باید در تمام سطوح تحصیلی و تحقیقی و علمی و در تمام مؤسسات، در كنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصیل و فعالیتهای علمی بپردازند.
بنا به گفته بعضی از محققان، آموزش غیر مختلط خود به سه صورت اجرا میشود:
الف. شیوهای كه در آن، هم دانشآموزان و هم پایوران آموزشی از یك جنس باشند (كاملا مردانه یا زنانه);
ب. شیوهای كه در آن، اگرچه دانشآموزان همگی از یك جنس میباشند، ولی پایوران آموزشی آن مختلط میباشد;
ج. شیوهای كه در آن ساختمانهای آموزشی به صورت مختلط است، ولی آموزشها در كلاسهای جدا و تفكیك شده اجرا میشود.
هر یك از این شیوهها و سبكهای آموزش غیر مختلط در مناطقی از جهان عملا در دست اجراست.
مقابله با آموزش مختلط به دلیل پیامدها و تبعات منفی و سوئی كه داشته، از همان ابتدای كار شروع شده است و هنوز هم حتی در كشورهای غربی، به خصوص اروپایی، به شدت ادامه دارد.
در تمدنهای اولیه، شهروندان به صورت غیر رسمی و غالبا در میان خانوداهها به صورت جدا و تنها تربیت میشدند معنا و مفهوم «تعلیم و تربیت» یادگیری شیوه زندگی بود. بنابراین، همچنان كه تمدنها پیچیدهتر میشد، تعلیم و تربیت نیز رسمیتر، سازماندهیشدهتر و فراگیرتر میگردید و در غالب جوامع، نظیر چین و یونان باستان تلاشهای اولیه بیشتر بر تعلیم و تربیت مردان متمركز بود. این شیوه، به خصوص در مغرب زمین، در سطحی گسترده تا اواخر قرون وسطی ادامه داشت. اصولا در این دوران طولانی و تاریك، چیزی به نام حق تعلیم و تربیتبرای زنان و به تعبیری، فرصتهای برابر آموزشی برای زنان و مردان مطرح نبوده، بلكه حتی میتوان گفت: در این دوره تاریخی، تعلیم و تربیت تنها برای قشر خاصی از مردم جامعه در جوامع مغربزمین میسور بود زنان و دختران از این نعمت محروم بودند.
این در حالی بود كه مشرق زمین و به ویژه سرزمینهای اسلامی، دوره اوج شكوفایی علم و تمدن را سپری میكرد و در سایه فرهنگ والا و علمپرور اسلام، در تمام شهرها و حتی روستاها، مدارس و مكتبخانهها امكان تحصیل و آموزش برای بسیاری از مردم و حتی در مواردی برای زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزایی، ابتدا زمزمه فرصتهای برابر آموزش برای تمام كودكان توسط افرادی نظیر مارتین لوتر آغاز شد و پس از انقلاب صنعتی و رویآوری جامعه صنعتی آن روز به نیروی كار ارزان قیمت زنان، توجه جامعه به این قشر عظیم جلب شد.
این تغییرات در شیوه زندگی و جایگاه زنان در جامعه، تحول شگرفی ایجاد نمود و آنها را از محصور بودن در خانهها رها كرد از این پس، زنان دوشادوش مردان در بیرون از خانه در كارخانهها و كارگاههای تولیدی مشغول به كار میشدند. تغییرات عظیم اقتصادی و اجتماعی در این جوامع تازه صنعتی شده، لزوما تغییرات و تحولات آموزشی را نیز در پی داشت. نتیجه این تحولات توجه هر چند اجمالی و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوی فرصتهای آموزشی بود. به رسمیتشناختن این حقوق ابتدا توسط عامه مردم و سپس از طرف مجامع قانونی، به تدریج در تمام كشورها یكی پس از دیگری دنبال شد.
از نكات مهم و قابل توجهی كه غالبا طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به آن استناد میكنند، تساوی حقوق زنان و مردان در فرصتهای آموزشی و استفاده از امكانات آموزشی در جامعه است، به طوری كه بسیاری از آنها این مساله را ریشهیابی كرده و نزاع بر سر آن را حتی به قرون اولیه و دانشمندان دوران باستان نسبت دادهاند و معتقدند كه دو فیلسوف و دانشمند بزرگ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) در این زمینه، دارای نظریات متفاوتی بودهاند. ظاهرا افلاطون اولین و بزرگترین مدافع تساوی جنسهابودهاست. در مدینه فاضله افلاطون زنان همانند مردان دارای حقوق و وظایف و فرصتهای آموزشیمساویمیباشند.باوجوداین،افكار افلاطون پس از خودش و در طی قرونمتمادی، تاثیر چندانی بر تعلیم و تربیت نگذاشت و انحصار تعلیم و تربیتبرای مردان، كه مورد حمایت ارسطو نیز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان كه هر كدام از زنان و مردان دارای كاركردهای متفاوتی هستند، به ناچار باید آموزشهای متفاوتی دارای برنامههای آموزشی متفاوتی نیز ببینند.
اگرچه در رویكرد جدید به حقوق زنان در عصر نوزایی و پس از آن، هم سان با نظرات افلاطون تساوی زنان و مردان در تمام شؤون حیات مورد توجه بوده اما آنچه عملا در جامعه اجرا میشد، محرومیت زنان از بسیاری از حقوق از جمله امكانات و فرصتهای آموزشی بوده است. تنها عده كمی از آنها موفق به حضور در مراكز و مؤسسات آموزش گردیدهاند.
نكته قابل توجه اینكه از پیش از عصر نوزایی تا اواسط قرن نوزدهم، كلیه آموزشهابرایزناندر مؤسسات آموزشی و تربیتی كاملا جدا از مردان و به صورت تفكیكی و غیر اختلاطی بوده است. شاید تا آن زمان، موارد بسیار نادری پیدا میشد كه زنان و دختران جوان در كنار جنس مخالفودرمدارس مختلط آموزش ببینند. از اینرو، تعلیم و تربیت مختلط پدیدهای كاملا جدید بوده و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صورت گستردهتری در بعضی كشورهای غربی به عنوان یكی از اصول پذیرفته شده فلسفه تعلیم و تربیتمطرحشدهاست.ایناصلپیشاز اینزمان، نه تنها در عمل به آن هیچ توجهی نمیشد، بلكه حتی به وسیله مربیان و اندیشمندان تعلیم و تربیتبه عنوان یك نظریه نیز مطرح نشده بود. البته به عقیده بعضی از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوایلقرننوزدهم،تعلیم و تربیت مختلط به عنوانیكنهضتعملی، یك تجربه جدید و یك موضوع نظری قابل بحث، دیدگاههای رایج آموزشی راتحتتاثیر قرار داده بود. در واقع،تعلیم و تربیت مختلط پدیده جدیدی بود كه به افزایش فرصتهای آموزشی برای زنان مربوط میشد و آن هم به نوبه خود، بازتابی از تغییرات اقتصادی و اجتماعی در قرون اخیر بود.
به اعتقاد دیگران، در قرن شانزدهم در نتیجه نهضت اصلاحی پروتستانها و حمایتهای مارتین لوتر، مدارس مختلط به صورت بسیار محدود و در نواحی خاصی ظهور كرد، بعدها حضور دختران و پسران با هم در مدارس مختلط در كشور امریكا توسط گروهی موسوم به «انجمن دوستان» ترویج گردید كه زمینهای برای تاسیس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن كشور بود. بدینروی، اولین كشوری كه در آن تعلیم و تربیت مختلط شروع شد و بعدها گسترش یافت امریكا بود، به طوری كه شروع این شیوه آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بیستم آنچنان كه در این كشور شایع بود در هیچكدام از دیگر كشورهای دنیا، حتی در ممالك غربی، چنین نبود.
به اعتقاد بیشتر صاحبنظران و حتی طرفداران تعلیم و تربیت مختلط، بزرگترین عامل و عمدهترین دلیل گسترش این مدارس در امریكا پس از مطرح شدن تساوی حقوق زنان، عامل اقتصادی بوده است، آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرین راه چاره دانسته و تنها به دلایل اقتصادی پذیرفتند. حتی مناطقی نظیر انگلستان، كه تعلیم و تربیت مختلط را پس از امریكا و در سطحی محدودتر آغاز كردهاند، یكی از مهمترین عوامل آن را عامل اقتصادی برشمردهاند. گسترش نظام آموزشی به صورت مختلط پس از امریكا در كشورهای دیگر به كندی و بسیار محدودتر بوده است. در ابتدا بیشتر كشورهای طرفدار مذهب پروتستان و همچنین مناطقی كه دارای نظامهای سیاسی و آموزشی الحادی و ژغیر مذهبی بودند - نظیر شوروی سوسیالیستی - پذیرای آن شدند. بیشتر كشورهایی هم كه به استقبال تعلیم و تربیت مختلط رفتند تنها در سطوح خاصی از نظام آموزشی آن را اجرا كردند. بنابراین، در بسیاری از كشورهای اروپایی، تنها مدارس ابتدایی، آموزشكدهها و دانشگاهها، آن هم در موارد معدودی، به صورتمختلط اداره میشوند و در سطوح متوسطه، بیشتر مدارس غیر مختلط میباشند. البته نقش دانشگاههای دولتی امریكا در پایهگذاری و استحكام نظام آموزشی مختلط در آن كشور بسیار قابل توجه و مؤثر بوده است.
گرچه امروزه در بسیاری از كشورهای طرفدار مذهب پروتستان و نیز كشورهایی نظیر روسیه، چین، هلند، یوگسلاوی، لهستان و كشورهای اسكاندیناوی و بیشتر مدارس دولتی امریكا اداره مدارس به صورت مختلط معمول و رایج است، به طوری كه در امریكا از دهه 1950 و نیمه دوم قرن بیستم، تعلیم و تربیت مختلط در تمام سطوح آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه دست كم، در مؤسسات آموزشی دولتی، یك واقعیت غیر قابل انكار بوده، اما هنوز در بیشتر كشورهای جهان، مدارس به صورت غیر مختلط اداره میشود. در بیشتر كشورهای دارای مذهب كاتولیك در اروپا و امریكا، حتی فرانسه و انگلستان و نیز بسیاری از مدارس متوسطه و آموزشكدهها در خود امریكا و امریكای لاتین و بیشتر كشورهای شرقی، به خصوص مناطق مسلماننشین، هنوز دختران در مدارسی جدا از پسران تحصیل میكنند و نیز در كشورهایی نظیر بلژیك، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا، ایتالیا و یونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.
قبل از هرگونه پیشداوری در اینباره، ابتدا برخی از این نظرات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل میشود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشیند، سپس انتقادات هر چند مختصری درباره این نظام آموزشی ارائه خواهد شد.
1- تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادیتر است. شاید رایجترین دلیلی كه بیشتر حامیان آموزش مختلط بدان استناد میكنند، اقتصادی و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند كه آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در كنار پسران و مردان بسیاری از هزینههای اقتصادی را كاهش میدهد و به عكس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یكدیگر تحصیل كنند دارای هزینههای اضافی بسیاری خواهد بود.
2- غالبا گفته میشود جو اخلاقی مؤسسات آموزشی مختلط بهتر از مؤسسات غیر مختلط است و به تعبیر دكتر هریس، در مدارسی كه دارای فضای باز جنسی است و در آن دختر و پسر با هم هستند، هیچ مشكل جنسی و گرایشات جنسی به طرف مقابل وجود ندارد، ولی در مدارس مجزا و غیر مختلط، افراد با تمایلات و گرایشات جنسی رشد میكنند.
3- تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و موجب میشود همه دانشآموزان، اعم از دختر و پسر، در كنار هم از همه فرصتهای تحصیلی و امكانات آموزشی استفاده كنند.
4- تجربه تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط برای كارهای گروهی آنها در آینده مفیدتر است.
5- مردان و زنانی كه در مؤسسات آموزشی با فضای باز و بدون قید و بند جنسیتی تحصیل و كار میكنند، برای كارهای مشترك در آینده در ساختن جهانی بهتر، آمادگی بیشتری خواهند داشت.
در حقیقت، آنچه را موافقان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط برای توجیه آن ارائه میدهند بعضا دلایلی است اعم از مدعا. مقصود و محتوای این ادله در واقع، اثبات این مطلب است كه به هر صورت، آموزش و تحصیل و تعلیم و تربیت در تمام سطوح برای زنان همانند مردان لازم است و آنها نباید از این موهب الهی و فرصتهای ممكن محروم باشند. این موضوع منافات با این ندارد كه آنها نیز همانند مردان در مؤسسات آموزشی و مدارس مستقل مشغول تحصیل شوند و دقیقا همان فرصتها و امكانات آموزشی برایشان فراهم باشد. به عنوان مثال، برخی از طرفداران نظام آموزشی مختلط اظهار میدارند كه در یك جامعه مردمسالار، زنان باید به همه شغلها و حرفهها دسترسی داشته باشند. از اینرو، لازم است در مؤسساتی تحصیل كنند كه آنها را برای آن شغلها و حرفهها آماده میكند. یا گفته میشود: از آنجا كه برخی از زنان یا ازدواج نمیكنند و یا در ازدواج شكست میخورند و از ادامه آن محروم میشوند، برای آنها تعلیم و تربیتی مناسب است كه همانند مردان به انگیزه اشتغال باشد.
نهایت چیزی كه میتوان از این كلام فهمید این است كه مراكز و مؤسسات آموزشی نباید در انحصار مردان باشد، بلكه چنین مراكزی برای زنان نیز باید وجود داشته باشد تا ضمن تحصیل آنها و كسب معلومات و معارف بیشتر، برای كسب درآمد و شغل نیز آماده شوند، اما سؤالی كه مطرح میباشد این است كه به چه دلیلی حتما باید اینگونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در كنار مردان به تحصیل بپردازند؟ وانگهی این مساله را چگونه توجیه میكنند كه حضور زنان در این مراكز با این هدف، گاهی نقض غرض بوده است و به آنچه كه باید برسند، نایل نمیشوند؟
1. بیشترین مخالفتها به تفاوتهای زیستی و روانی دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آنها در نیازهای آموزشی اشاره دارد. به نظر بعضی از محققان. نیازهای آموزشی آنها به دلیل تفاوتهای موجود، آنقدر متفاوت است كه آموزش یكسان و مشابه برای هر دو جنس غیر ممكن مینماید و برنامهریزی آموزشی واحد برای هر دو گروه بسیار مشكل و به سختی قابل اجراست. چنین برنامههایی با ویژگیها و نیازهای هیچكدام از دو جنس موافق نبوده و مطابق با پایینترین استانداردهای علمی در جهان میباشد.
2. به دلیل تفاوتهای موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمینه بلوغ، رقابتها در مدارس مختلط نابرابر شده و این موضوع معمولا عامل دلسردی پسران و افت تحصیلی آنان و بعضا ناراحتیهای روحی آنها میشود.
3. تعلیم و تربیت مختلط مانع رشد بیشتر تواناییهای ویژه و نامحسوس زنانه در دختران جوان و تواناییهای ویژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان میشود.
4. هر یك از دانشآموزان دختر و پسر در صورتی میتوانند با كیفیتبهتر و مطلوبتری به تحصیل ادامه دهند كه با همجنسهای خود در یك كلاس تحصیل كنند و حتی دارای پایوران آموزشی و اداری همجنس خود باشند. به گفته یكی از محققان به نام آستن (Astin) ،وقتی هم دانشجویان و هم اعضای هیات علمی یك آموزشكده عمدتا از یك جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسسه آموزشی تاثیرات مثبتبسیاری در پی خواهد داشت. در تحقیقات دیگری نیز ثابتشده است كه مهمترین عامل تبیین الگوهای شغلی موفق برای زنان تحصیل آنها در مؤسسات آموزشی زنانه است، نه مختلط.
5. تحصیل دانشآموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشی مختلط سلامتی جسمی و روحی آنها، به ویژه دختران، را به مخاطره میاندازد.
6. دلبستگیها و جذابیتهای هر كدام از دو جنس زن و مرد برای دیگری، به خصوص در دوران جوانی و نوجوانی - كه البته طبیعی است - در آموزشگاههای مختلط، علاوه بر افت تحصیلی، عدم موفقیتهای لازم و مناسب و بیبندوباریهای اجتماعی و اخلاقی را به دنبال دارد كه كار مدیران این نوع مؤسسات را با مشكلات بسیاری مواجه میكند.
7. اختلاطهای اجباری بین دختران و پسران جوان، به ویژه در مدارس متوسطه، آنها را به ازدواجهای زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضروری آن میكشاند. البته نیاز به گفتن نیست كه منشا بسیاری از طلاقها و جداییها و در نتیجه، فسادها و بیبندوباریهای اخلاقی زنان و مردان بیوه و مجرد، همین ازدواجهاست.
8. تعلیم و تربیت مختلط با حفظ دقیق تمام تفاوتهای اجتماعی، عقلانی و فیزیكی دو جنس و در نظر گرفتن كلیه نیازهای زیستی و روانی و تحصیلی و همچنین گرایشهای تحصیلی و شغلی آنها غیر ممكن است. به عبارت دیگر، ملاحظه این تفاوتها و نیازها و گرایشها و سپس برنامهریزی بر اساس آنها و آنگاه اجرای آنها و عمل بر اساس این موارد، تنها در تعلیم و تربیت غیر مختلط میسر است، نه مختلط. البته این به معنای آن نیست كه محتوا و نیز شیوه آموزش دو جنس مرد و زن باید كاملا متمایز و مخالف هم باشد، بلكه با توجه به همه جوانب، ممكن است از بسیاری جهات دو برنامه آموزشی با هم مشترك نیز باشند، ولی مهم درنظرگرفتن تفاوتهایدو جنس است (كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.)
این موارد تنها گوشهای از توجیهات و دلایل كسانی است كه با تحصیل زنان و مردان و دختران و پسران در مدارس مختلط و در كنار هم مخالفاند و با توجه به همین مسائل یاد شده است كه هنوز هم عده بسیاری از اندیشمندان تعلیم و تربیتوعلمایصاحبنظر در علوم انسانی با آن به مقابله برمیخیزند و هر روز این مخالفتها ابعاد گستردهتری پیدا میكند.
تعلیم و تربیت زنان و نیز آموزش آنها به شیوه مختلط از جمله مباحثی است كه بسیاری از - به ظاهر - صاحبنظران در اثر جهل نسبتبه مبانی علمی دقیق آن و عدم توجه كافی و یا شاید بعضا با داشتن اغراض و اهداف خاص اجتماعی و فرهنگی به آن دامنزده و در این مسیر، دچار اشتباهات فاحشی شدهاند; اشتباهاتی كه گاهی به قیمت نابودی و لاكتبسیاری از زنان و مردان جوان و تباهی یك جامعه تمام شده است.
با توجه به آنچه در سیر تاریخی این بحث گذشت و نیز نظرات موافقان و مخالفان تعلیم و تربیت مختلط، تذكر چند نكته درباره این پدیده جدید در تعلیم و تربیت ضروری به نظر میرسد:
زنان همانند مردان از سازندگان و بنیانگذاران تمدن بشری و فرهنگهای ملل متمدن بودهاند و اگر در این زمنیه، ارزش وجودی و نقش آنها بیش از مردان نباشد، به یقین كمتر نخواهد بود. آنها به عنوان یكی از محوریترین اعضای خانواده در كنار مردان گرمابخش كانون خانواده بوده و سازندگان و مربیان مردان و زنانی بودهاند كه جهان متمدن امروزی به سرپنجه تدبیر آنها پایدار است. بسیاری از موفقیتها و پیروزیهایی كه به ظاهر مستند به مردان است، از وجود آنها سرچشمه گرفته است. نادیده گرفتن زن و چشمپوشی از نقش سازنده او در معماری جوامع و تمدنهای گذشته و حال نتیجهاش جامعهای بیروح و سرد است كه هیچ ارزشی نخواهد داشت. بنابراین، زنان نیز حقوقی دارند كه هیچ خردمند منصفی نمیتواند منكر آن باشد و از آن چشمپوشی كند.
اما اصلیترین و مهمترین حق زن آن است كه تواناییها و استعدادها و ویژگیهای فطری و طبیعیاش مورد توجه قرار گیرد; یعنی: توجه به هر آنچه زن بودن او را میسازد و او را از مردان متمایز میكند و رعایت آنها از حقوق اوست. شاید بزرگترین ستمی كه تاكنون در حق این گروه عظیم شده است آن بوده كه در سایه شعار «تساوی حقوق زنان و مردان»، زن را مرد انگاشته و جامه مرد بر او پوشاندهاند. نتیجه چنین عملكرد غلطی آن است كه انتظاراتی از او داشته باشیم كه از مردان داریم و این یعنی تساوی انگاشتن آنچه در واقع مساوی نیست و این عین بیعدالتی و بیانصافی در حق زنان است.
اصولا مساوی دانستن زنان و مردان در بسیاری از شؤون حیات فردی و اجتماعی ناعادلانه است. بنابراین دیدگاه غلط بود كه پس از سردادن شعار «تساوی حقوق زنان و مردان» و برای حمایت از حقوق زنان، تمام آنچه را به عنوان حقوق فردی و اجتماعی برای مردان قایلاند برای زنان نیز در نظر گرفتند و متاسفانه هنوز هم این دیدگاه نادرست و غلط در غالب تفكرات - به ظاهر - پیشرفته در تمام صحنهها ادامه دارد. آنچه در حال حاضر، در جهان، به خصوص در جهان غرب، به نام فمینیسم (نهضت طرفداری از حقوق زنان) مطرح میباشد رهاورد همان دیدگاه است; همان افكار و دیدگاههای غلطی كه آثار و پیامدهای آن دامن تمام جوامع را آلوده و به نام طرفداری از حقوق زنان، زن و حقوق او را كاملا مسخ و نابود كرده است.
همانگونه كه گفته شده در سایه نگاه جدید به زن، از جمله حقوقی كه برای زنان مطرح شده، حق استفاده از فرصتهای آموزشی برابر بوده است. توجه به این حق بجا و شایسته بوده، ولی با تصورات غلط و نادرستی كه از زنان و نیازها و خواستههای فطری آنها داشتهاند و با بیتوجهی به تفاوتهای فاحشی كه بین زنان و مردان در زمینههای گوناگون وجود دارد، به دنبال تهیه برنامههای آموزشی رفتهاند كه در غالب موارد، برای هر دو جنس یكسان بوده است. در غالب كشورهای جهان، از جمله كشورمان ایران، آموزش در سطوح ابتدایی تا دانشگاه برای دختران و پسران دارای یك برنامه واحد و همانند بوده است; محتوای دروس، شیوه تدریس و سبك مدارس و كلاسها و حتی برنامههای اوقات فراغت و نیز كلاسهای فوق برنامه برای هر دو گروه یكسان تدارك دیده میشده است، در حالی كه به ویژه امروزه بر دانشمندان اهل خرد پوشیده نیست كه دو جنس زن و مرد در ابعاد گوناگون، دارای تفاوتهای فاحشی هستند، به نحوی كه یك برنامه آموزشی با نادیده گرفتن آن تفاوتها نمیتواند یك برنامه كامل، موفق و كارآمدی باشد.
در بیشتر كشورهای جهان، با اینكه مدارس غالبا به صورت غیر مختلط اداره میشود، ولی برنامههای همه آنها، اعم از برنامههای اصلی و جنبی، به صورت واحد و همانند تهیه و اجرا میشود.
این در حالی است كه در بعضی مناطق جهان نظیر كشور اسپانیا، مواد آموزشی در هر نظام برای هر یك از دو جنس دختر و پسر متفاوت بوده و برای هر كدام از آنها به طور جداگانه، كتابهای درسی متناسب با خودشان و با توجه به نیازهای آنها تهیه و تدارك دیده شده است. این پدیده میتواند نویدبخش حركتی جدید در برنامهریزیهای آموزشی و درسی در سطح جهان و توجه بیشتر به این نوع تربیتها و آموزشها باشد; تربیتی كه در آن، به برنامههای آموزشی و درسی هر كدام از دو جنس به صورت مجزا نگاه شده است و تفاوتها و تمایزها و همچنین مشابهتها در نظر گرفته میشود; نه تنها در تدارك مدارس و آموزشگاهها و كلاس درس و نیز پایوران ادرای، بلكه حتی در محتوای كتب درسی نیز این تفاوتها و مشابهتها در نظر گرفته شود. طبیعی است كه با چنین نگرش و حركتی، میتوان به تربیت صحیح و هر چه بهتر هر یك از دو جنس مرد و زن نایل شد و تنها از این طریق است كه حقوق هر كدام از آنها به بهترین صورت مراعات خواهد شد.
انسانها همانند دیگر موجودات عالم هستی،دارایتفاوتهایبسیارو اختلافات فراوانیاند. آنها به تناسب سن و رشد، جنس، وزن، قد و قامت، شرایط عقلی، احساس و ادراك، رنگ چهره، مو و چشم، سلامت و بیماری، كمال و نقص و بسیاری موارد دیگر با هم تفاوتهایی دارند. از تفاوتهای آشكار نسل بشر، تفاوت در جنس استبه گونهای كه بشر به دو طبقه یا دو گروه بزرگ زنان و مردان تقسیم میشود، گو اینكه بین افراد هر طبقه نیز تفاوتهای بسیاری به چشم میخورد.
زن و مرد هر دو انساناند، اما در عین حال، تفاوتهایی در ساختبدن، جنبههای درونی، ویژگی روانی و عقلانی و حتی در ابعاد مربوط به رشد بین آنها وجود دارد. وجود تفاوتهای یاد شده این اندیشه را در ذهن مربیان بیدار كرده است كه تربیتبا در نظر گرفتن اصل تفاوتها، باید به پیش برود و به عبارتی، باید دو جنسی باشد; چرا كه بیشتر مربیان وجود اختلاف اساسی بین دختران و پسران را قبول دارند.
برای كسی كه بخواهد موجودات انسانی را طبقهبندی كند، چیزی روشنتر و مشخصتر از طبقهبندی انسان به دو جنس زن و مرد نیست. از هنگامی كه او حتی به صورت یاخته كوچك است كه با چشم غیر مسلح دیده نمیشود، اختصاصا ویژگیهای یكی از دو جنس زن یا مرد را داراست. این مساله به عنوان ثابتترین عنصر شخصیت هر فرد متجلی میشود. اختلاف اساسی و بنیادین بین این دو گروه جنسی در جنبههای گوناگون، در علوم جدید به اثبات رسیده است;ازقبیل:تفاوت بینرشداستخوانبندی، رویشدندانها، غدد تناسلی، بلوغ، فعالیتهای حركتی، نوع بیماریها، استعدادهای ذهنی، حافظه و دقت در جزئیات، علاقه به نوع رشتههای تحصیلی، علاقه به انواع خاصی از شغلها و بازیها و مطالعاتی كه در اوقات فراغتبه سراغ آن میروند و حتی روشهایی كه هر كدام از دو جنس دختر و پسر در نوع خاصی از بازی آن را به كار میگیرند و...
با ملاحظه و دقتنظر در این تفاوتها و تنوعات بیشمار دو جنس، آیا نمیتوان به این نتیجه روشن دستیافت كه دست نامرئی و قدرتمند آفرینش هر كدام از این دو جنس را در تمام مراحل حیات و در تمامی زمینهها، به سمتخاصی هدایتمیكند تا این دو جنس به ظاهر مخالف و متضاد، مكمل یكدیگر بوده و با رعایت تمام و كمال وظایف خود، حیات انسانی را هر چه كاملتر به سوی اهداف عالیاش رهنمون باشند؟ توجه به همین تمایزها و وجوه افتراق است كه اختصاص انواع فعالیتها بر حسب جنس همیشه جزئی از سنن اجتماعی به شمار رفته است و دقیقا به همین دلیل اسلام با حفظ كرامت و عظمت زن، مسؤولیت و وظیفه او را متناسب با خصوصیات فیزیكی و روحی و روانی او معین كرده است. بنابر همین مبنا، هر نوع فعالیت و شغلی را در صحنه اجتماع برای زن روا نمیدارد و برای مرد نیز به همین سیاق; چرا كه هر كدام برای هدف خاصی خلق شدهاند و وظیفهای ویژه به عهده دارند; «قال ربنا الذی اعطی كل شیء خلقه ثم هدی.» (طه:50)
وجود این تفاوتها درنوع خلقت نه تنها نقص نیست، بلكه به تمام معنا، كمال است; زیرا هر كدام از این دو در انواع و اقسام خود، برای فعالیتها و وظایف ویژهای منظور شدهاند، اما هماهنگ و همساز، پس نفس تفاوت و تمایز دارای برنامه و هدفمند است: «یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقیكم.» (حجرات: 13) خداوند نیز با توجه به همین تفاوتهای هدفمند از هر كدام انتظارات خاصی دارد و هر كدام را به قدر توانایی و قدرتش مكلف كرده است و در آخر، هر كه را به قدر عملش مزد میدهد: «و من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما كانوا یعملون.» (نحل: 67)
تفاوت و تمایز در خلقت و اصولا زن بودن عدهای از افراد بشر و مرد بودن عدهای دیگر، خود موضوعیت داشته و به هدف خاصی است. بنابراین، نه میتوان تكالیف و وظایف زن را بر مرد تحمیل كرد و نه وظایف مرد را بر زن. این خود بهترین دلیل بر آن است كه هر كدام از دو گروه دختران و پسران باید به گونهای تربیتشوند كه به جنسیتخود افتخار كنند; دختر به دختر بودن و زنماندنش و پسر به پسر بودن و مرد ماندنش.
از اساسیترین چیزها، در بینش اسلامی آن است كه هر كدام از دو جنس زن و مرد باید برای انجام همان ماموریت و تكلیفی تربیتشوند كه برای آن آفریده شدهاند و تنها از همین طریق است كه حفظ نظام آفرینش میسور میگردد و هر كدام از افراد جامعه میتوانند از مواهب الهی و حیات خود بهره كافی و مناسب ببرند.
نتیجه ملاحظه تمام این جوانب در تعلیم و تربیت چیزی غیر از تعلیم و تربیت مختلط به دست میدهد. اصولا چنین تربیتی نمیتواند انسان را به آن اهداف عالی كه خداوند برای هر كدام از دو گروه بزرگ مردان و زنان در نظر گرفته ستبرساند، بلكه كاملا با آن در تضاد است.
نكته قابل توجه آنكه در حالی طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط با شعار طرفداری از حقوق زن و تساوی حقوق زنان با مردان، به خصوص در فرصتهای آموزشی، به سراغ تعلیم و تربیت مختلط رفتهاند، كه تازهترین و در عین حال معتبرترین تحقیقات در این زمینه در سطح جهان گویای این مطلب است كه حقوق زن در زمینه تعلیم و تربیت و فرصتهای آموزشی تنها در یك نظام آموزشی غیر مختلط تامین میگردد. آنها ادعا میكنند كه آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفته است كه هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان است: نخست آنكه هر جا مشاركت زنان در آموزش كم باشد - مانند بخش وسیعی از جهان سوم - آموزش غیر مختلط امكان مشاركت آموزشی زنان را افزایش میدهد; دوم آنكه وقتی عملكرد آموزشی زنان در مقایسه با مردان ضعیف باشد، مدارس غیر مختلط پیشرفت زنان را سرعتبخشیده، دیدگاههای علمی و نیز عزت نفس آنها را بیشتر میكند.
اما باید توجه داشت كه اگر هدف، مشاركت هر چه بیشتر زنان در آموزش باشد، تنها در سایه تعلیم و تربیتی غیر مختلط دستیافتنی است، وگرنه در بسیاری از كشورهای جهان، حتی در كشورهای غربی و به خصوص در بخش وسیعی از جهان سوم، اصولا از امكانات و فرصتهای آموزش محروم خواهند ماند و اگر هدف ارتقای آنها به درجات عالی علمی و كمالات انسانی است، باز هم تنها این نوع نظام آموزشی میتواند چنین فرصتی را به آنها بدهد.
نكتهای كه باید از این افراد - به اصطلاح - محق پرسید آن است كه آیا یك مركز آموزشی و تربیتی یك بنگاه تولیدی و اقتصادی است تا پیش از هر چیز، تنها بعد اقتصادی و صرفهجویی مادی آن در نظر گرفته شود و مهمترین دلیل آن چنین دلیلی باشد؟ اگر چنین است، باید گفت كه اقتصادیتر از آن تعطیلی تمام اینگونه مراكز آموزشی و محروم كردن كلیه زنان از حق طبیعی و فطری آنهاست. البته سیاستگذاران و برنامهریزان تعلیم و تربیت در یك جامعه در اینگونه امور، باید تمام جوانب و ابعاد كار را در نظر داشته باشند و به عبارتی، باید همهجانبه بیندیشند. اصولا در اینگونه موارد، تنها یكی از ابعادی كه باید مورد توجه برنامهریزان و دستاندركاران باشد بعد اقتصادی و توجه به هزینهها و صرفهجوییهاست كه آن هم در آخرین مراحل قرار دارد، نه در اولویت اول.
دستاندركاران تعلیم و تربیتباید پیش از هر چیز توجه داشته باشند كه مؤسسات آموزشی و تربیتی به هدف تولید كالا تاسیس نشدهاند، بلكه مقصدشان تربیت هر چه بهتر انسان است; انسانی كه باید حتی الامكان تمام استعدادها و تواناییهای نهفتهاش به بهترین وجه و بالاترین كیفیتبه فعلیتبرسد. در واقع، باید انسانیت انسان از سن كودكی در همین مراكز آموزشی و تربیتی متجلی شده، ظهور پیدا كند و لازمه این، آن است كه هم تفاوتهای فردی در میان افراد انسان و هم تفاوتهای بیشمار دو گروه بزرگ جنسیتی مردان و زنان - كه تنها به برخی از آنها اشاره شد - در برنامه كاری این مؤسسات آموزشی و تربیتی در نظر گرفته شود. اما نظام تعلیم و تربیت مختلط دقیقا به عكس این عمل میكند; زیرا به گفته خود آقایان، تعلیم و تربیت مختلط ابتدا از یك نیاز اقتصادی ناشی شده و آنگاه به یك اصل تربیتی تبدیل شده است.
آیا دلایل اقتصادی میتواند توجیهی برای نادیده گرفتن آن همه تفاوتها و تمایزهای موجود در دو جنس و عواقب سوء تعلیم و تربیت مختلط - مانند ضررهای روحی و روانی و حتی جسمی كه دختران و پسران جوان گرفتار آن میشوند - باشد؟ اگر چنین است - كه هست - پس اصولا تاسیس و راهاندازی چنین مراكز آموزشی مختلطی نقض غرض است. تمام جهان متمدن و غیر متمدن شاهد شكست دستاندركاران تعلیم و تربیت در تربیت هر چه بهتر انسان است و این معلول همین موضوع است كه مسائل اقتصادی محور تمام برنامهریزیها و ارزشگذاریها واقع شده است.
آیا تاكنون تحقیق گستردهای در این زمینه صورت گرفته است كه نشان دهد حقیقتا اختلاط دختران و پسران جوان در مدارس از نظر اقتصادی چه مضرات و منافعی داشته و آیا واقعا از نظر اقتصادی به صرفه استیا اینكه نتیجهگیریهای مذكور صرفا مبتنی بر برخی دادههای نادرست و غلط و نگاه سطحی به مسائلی از قبیل تقلیل هزینههای جاری آموزش و پرورش و استهلاك كمتر ابراز آلات آموزشی و استخدام كمتر كادر آموزشی و اداری و مانند آن است؟ آیا اگر محققان ماهر و زبردستبدون پیشداوریها و تاثیرپذیری از بعضی افكار و اندیشهها، با ملاحظه تمام جوانب و با در نظر گرفتن نتایج و آثار سوء آن، به تحقیقات گسترده بپردازند، باز هم چنین نتیجهای به دست میآید؟ به یقین، چنین نخواهد بود.
تاثیرات عمیق و جبرانناپذیر شكست افراد در تحصیل و افت تحصیلی و رها كردن آن، كه در این نوع مدارس بسیار به چشم میخورد، بر اقتصاد، همچنین تاثیرات سوء خودداری خانوادهها در فرستادن فرزندانشان به این نوع مدارس بر اقتصاد بسیار قابل توجه و بررسی است كه متاسفانه به سادگی از آن میگذرند. علاوه بر این، مفاسد اخلاقی، كه در اینگونه مدارس بسیار است، خود اثرات زیانباری بر اقتصاد دارد كه متاسفانه كمتر اتفاق افتاده است كه محققان در این زمینهها به مطالعات و تحقیقاتی پرداخته باشند. آیا فقط با توجیهات اقتصادی و تنها با ملاحظه جوانب اقتصادی، میتوان این منت را بر زنان و دختران جوان گذاشت كه با طفیلی قراردادن آنها در كنار مردان، حتی در امر آموزش عدالت و برابری حقوق رعایتشده است؟ چرا نباید زنان و دختران جوان خودشان به طور مستقل در مؤسسات و مراكز آموزشی به تحصیل بپردازند و اگر قرار است صرفهجویی اقتصادی شود، این صرفهجوییها به طور مساوی درباره مردان و زنان مراعات شود و فقط زنان قربانی آن نباشند؟ بنابراین، به نظر میرسد كه دلایل اقتصادی نمیتواند توجیهگر وجود مدارس مختلط باشد.
از آنجا كه این نظریه با ابتداییترین مسائل مربوط به تربیت انسان - یعنی: لزوم رعایت تفاوتها و تمایزهای دو جنس و نیز اهداف تربیتی این دو جنس - به مخالفتبرخاسته، از همان ابتدا استقبال خوبی از آن نشده و حتی در همان مناطقی كه این نظریه مطرح شده با احتیاط با آن برخورد گردیده و در عمل با آن مقابله شده است. این در حالی است كه سرعت پذیرش شیوه جدید تعلیم و تربیت در مقابل شیوههای قدیمیتر و مكتبخانهها توسط كشورهای جهان و حتی كشورهای اسلامی چشمگیر بوده; چرا كه با قطعنظر از اشكالات فراوانی كه این شیوه جدید داشت، در هر حال به نظر میرسیده شیوه مطلوب و پسندیدهای است و از اینرو، جوامع و فرهنگهای مختلف سراسر جهان به سرعتبه استقبال آن رفته و آن را به صورتهای گوناگون در كشورهای خود پیاده كردهاند. اما همین جوامع و ملل برخورد كاملا به عكس را در پذیرش تعلیم و تربیت مختلط از خود نشان دادهاند. بیشتر كشورهای جهان سوم و تقریبا تمام كشورهای اسلامی با این شیوه از آموزش مخالفت كرده و تمام مدارس، از ابتدایی تا متوسطه و پیش از دانشگاه به صورت غیر مختلط اداره میشود. در بسیاری از كشورهای مسلمان، حتی در سطح دانشگاهها نیز زنان جدای از مردان تحصیل میكنند; مانند كشور عربستان.
تا پیش از قرن بیستم و دهه 1900، تمام مدارس انگلستان نیز به صورت غیر مختلط اداره میشد. تنها از این زمان به بعد بود كه این كشور شروع به اجرای برنامههای آموزشی مختلط، آن هم فقط در برخی مدارس كرده كه البته این كار عمدتا به دلایل اقتصادی بودهاست. تا دهه 1950، تعلیم و تربیت مختلط در انگلستان بسیار محدود بود و به طور استثنایی در بعضی آموزشگاهها اجرا میشد. به نظر برخی محققان، در انگلستان مدارس دولتی از سن 11 سالگی تا سطح آموزشكده به صورت مجزا و غیر مختلط اداره میشود و مدارس آزاد نیز تقریبا به طور كامل در این سنین به صورت غیر مختلط اداره میشود، مگر در موارد بسیار نادر. همچنین غالب مدارس غیر مختلط كمكها و یارانههای دولتی را جذب میكنند.
در فرانسه نیز بسیاری از مدارس و آموزشكدهها غیر مختلط بوده و اداره مدارس متوسطه به صورت غیر مختلط مرسوم و معمول است. حتی در خود امریكا هم در ایالات این كشور، بسیاری از آموزشگاههای آزاد و غیر دولتی، حتی در سطح آموزش عالی و دانشگاهها و نیز مدارس تحت نظارت كلیساها و آموزشكدهها و مدارس متوسطه كاتولیك به صورت غیر مختلط و مجزای پسرانه یا دخترانه اداره میشود.
اداره مدارس، حتی در سطح متوسطه، به شیوه غیر مختلط در بیشتر كشورهای اروپایی یك واقعیت معمول است. در بیشتر كشورهای اروپایی - مانند ایرلند، بلژیك، اتریش، آلمان، مجارستان، اسپانیا، یونان، ایتالیا و نیز بخش فرانسوی زبان كانادا و همچنین كشورهای امریكای جنوبی - افكار عمومی مخالف تعلیم و تربیت مختلط در مدارس متوسطه است و از آن حمایت نمیشود. بعضی از محققان میگویند: بزرگترین مخالفتها در مقابل تعلیم و تربیت مختلط از سوی كشورهایی بوده كه به زبان لاتین صحبت میكنند; یعنی: تمام كشورهایی كه به زبان فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی و پرتغالی صحبت میكند. در این كشورها، كه مجموعه وسیعی از كشورهای اروپایی و تمام كشورهای امریكای لاتین را شامل میشود، فرهنگ مردم آن مناطق با این نوع تعلیم و تربیت در تضاد بوده و با آن مقابله شده است. حتی در كشورهایی كه دارای مذاهب الحادی بودهاند - نظیر شوروی سابق - تا اواسط قرن بیستم اختلاط جنسها در مدارس به صورت معرفت / شماره 32 /54رسمی و جامع نبود و بیشتر مدارس به صورت غیر مختلط و تفكیك جنسها از هم اداره میشد. در مناطقی هم مانند هند، در مقابل تعلیم و تربیت مختلط، به خصوص در سطح آموزش متوسطه، هنوز مقاومتقابلملاحظهایصورتمیگیرد.
بیشتر جوامع و ملیتهای موجود در جهان، كه دارای ویژگیهای فرهنگی خاص خود میباشند، تعلیم و تربیت غیر مختلط را برای زنان و دختران جوان مناسبتر میدانند و از اینرو، برای طرفداری از حقوق زنان و برای آنكه بیشتر در آموزش و تحصیل مشاركت داشته باشند، به تعلیم و تربیت غیر مختلط بها میدهند. به عقیده آنها، تنها این شیوه از آموزش است كه رسیدن به موفقیت را برای زنان و دختران جوان آسانتر میكند.
در ادامه همین بحث و برای اثبات مساله عدم استقبال از نظام آموزشی مختلط و حتی مقابله با آن از سوی بیشتر كشورهای جهان، اشاره به نتایجبعضی از تحقیقاتی كه در همین زمینه انجام شده، مناسب است.
همانگونه كه گفته شد، تا پیش از قرن بیستم و یا اواخر قرن نوزدهم، تمام یا بیشتر نظامهای آموزشی در سراسر جهان به صورت غیر مختلط و مجزا اداره میشد، اما از این زمان به بعد، بعضی از كشورها با توجه به خصوصیات فرهنگی و اجتماعی حاكم بر آنها، به تدریج، به استقبال این نوع تعلیم و تربیت رفتند و سعی بر اجرای برنامههای آموزشی در مدارس مختلط نمودند. در واقع، نهضت مقابله رسمی و صریح با آموزش غیر مختلط در كشور امریكا در سطوح متوسطه به بالا، از دهه 1960 و 1970 تجربه شد كه البته این تحولات معلول ملاحظات اقتصادی و اجتماعی آن جامعه بوده است. آنها آموزش غیر مختلط را به عنوان مانعی در برابر جامعهپذیری موفق نوجوانان از لحاظ جنسی تلقی میكردند. اما علیرغم این مقابله جدی، باز هم آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفت و در مقابل نظام آموزشی مختلط مقاومتشد، و این هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان و دختران بوده - كه به آنها اشاره شد. جالب آن كه بخش اعظم تحقیقات مزبور به استثنای تعداد كمی از آنها، فقط به دو مودر محدود میشود: یكی از آنها تحقیقات انجام شده در سطوح عالی آموزش در امریكا و دیگری تحقیقات انجام گرفته در سطح متوسطه در امریكا و بعضی از كشورهای اروپایی همانند انگلستان است. تنها تعداد بسیار اندكی از تحقیقات، آموزش غیر مختلط را در كشورهای در حال توسعه بررسی كرده، در عین حال، نتایج آن بسیار قابل توجه است.
در تحقیقی دیگر، محققی به نام آستن، با خلاصه كردن یك تحقیق طولی گسترده درباره بیش از دویست هزار دانشجو در بیش از سیصد آموزشكده نتیجه میگیرد كه با توجه به مجموعه وسیعی از نتایج علمی و غیر تخصصی آموزشكدههای غیر مختلط نمونهای از تاثیرات غالبا مثبت را نشان میدهد و به طور كلی، آثار مثبت آموزش غیر مختلط برای زنان بیش از مردان بوده است. او معتقد است كه وقتی، هم دانشجویان و هم اعضای هیات علمی در یك آموزشكده عمدتا از یك جنس باشند، احتمالا نتیجه چنین تاثیرات مثبتی عبارت خواهد بود از فعالیتهای بسیار محدود ناهمجنسگرایانه و احساس شناختبیشتر و همدلی مشترك. یافتههای تحقیقات دیگر حاكی از این است كه تحصیل دانشجویان زن دوره كارشناسی در یك آموزشكده زنانه، به ویژه در مراكز آموزشی ممتاز و موفق در مناطق آزاد، عامل مهمی در جهت تبیین الگوهای شغلی موفق برای آنان است.
در یك تحقیق دیگر، محققی به نام فین (Finn) با استفاده از اطلاعات 1970 كه از طریق «انجمن بینالمللی پیشرفت تحصیلی» (IEA) دریافت كرده بود، به این نتیجه رسید كه در مدارس مختلط در كشور انگلستان، دختران در علوم و واژهآموزی نسبتبه همتایان مذكر خود افت داشتند، در حالی كه در مدارس غیر مختلط در خواندن و علوم ممتاز بودند. نتایجیافتههای علمی خاص مربوط به پیشرفت تحصیلی، الهامات آموزشی، جایگاه نظارت. قالبهای رفتاری جنسی یا نگرشها و رفتارهای مرتبط با تحقیقات علمی دال بر این است كه مدارس غیر مختلط، به خصوص برای دانشآموزان دختر، دارای امتیازات خاصی است.
همچنین در مقایسهای كه یكی از محققان، به نام ریوردن (1985 - Riordan) بین دانشآموزان سفیدپوست در مدارس مختلط و مدارس غیر مختلط كاتولیك انجام داده، نتایج مثبتی برای موفقیت در مدارس غیر مختلط به ویژه برای دختران، به دست آمده است.
در تحقیقات دیگر، روشن شده است كه دختران دبیرستانی مدارس غیر مختلط نسبتبه همتایان خود در مدارس مختلط به طوری چشمگیر علاقه وافری به ورود در نهضت طرفداری از حقوق زنان داشتند. نگرانی دختران مدارس مختلط در میان تمام دختران دبیرستانهای یهودی نیویورك نسبتبه كمترین موفقیت از دخترانی كه به مدارس ابتدایی غیر مختلط میرفتند بیشتر بود. میزان مشاركت و هدایت رفتار نوجوانان دختر در موقعیت انجام بازی در آزمایشگاه زمانی افزایش یافت كه تجربه بازی در یك موقعیت غیر مختلط پیش از آن انجام شده بود.
مطلب دیگری كه در اینگونه تحقیقات به آن توجه شده این است كه یكی از مهمترین موضوعات مورد علاقه سیاستگذاران در كشورهای در حال توسعه آموزش زنان میباشد; چرا كه مشاركت آنها در رشد اقتصاد ملی، مستقیما در بهرهوری و به طور غیر مستقیم در كاهش زاد و ولد، افزایش و رشد بهداشت و تغذیه كودكان و افزایش استقبال كودكان از مدرسه بسیار مؤثر است. با وجود این، با توجه به عوامل گوناگون در بیشتر كشورهای در حال توسعه، مشاركت زنان در تعلیم و تربیت كمتر از مردان است، وضعیت كشورهای غیرصنعتی در شرق افریقا و جنوب آسیا و جنوب اروپا بحرانیتر است. علاوه بر این، در كشورهای دارای كمترین درآمد، میزان تحصیل زنان در فاصله دوره ابتدایی تا متوسطه به شدت كاهش مییابد. تبیین این كاهش مبتنی بر نقشی است كه عواملی مانند بلوغ، ازدواج و ازدواج زودرس زنان در تصمیمگیری خانوادهها بر منع دخترانشان از رفتن به مدرسه (عمدتا مدارس مختلط) ایفا میكند. بنابراین، آموزش متوسطه غیر مختلط نه فقط رسیدن به موفقیت را برای زنان آسان میكند، بلكه چون امنیت فیزیكی نوجوانان حایز اهمیت است، میتواند زنان را به مشاركتبیشتر در آموزش تشویق نماید.
نكته دیگری كه محققان به آن توجه كردهاند این است كه در بررسی عوامل مؤثر در تحصیل، یكی از مهمترین و مؤثرترین عوامل را در جذب دختران به تحصیل و ادامه آن وجود مدارس صرفا دخترانه، دانستهاند. آنها همین مساله را در باب امنیت روانی و فیزیكی دانشآموزان، به خصوص دانشآموزان دختر، عنوان كردهاند. این گروه مدارس مختلط را جای امنیبرایفرزنداندختر و پسرنمیدانند.
گرچه این تحقیقات دارای نواقصی است و این تحقیقات تنها در چند كشور غربی انجام شده، ولی در عین حال، نكاتبرجسته و قابل توجه درباره اثرات مثبت آموزش غیر مختلط و جدایی دانش آموزان دختر و پسر در مراكز آموزشی ارائه داده در مقابل، بیانكننده بسیاری از نتایجسوء آموزش مختلط، به خصوص برای دختران جوان، است.
این یافتهها با آنچه حامیان تعلیم و تربیت مختلط درباره طرفداری از حقوق زنان اظهار میدارند، كاملا متفاوت است. جالب آنكه این تحقیقات در سطوح عالی آموزش و در سطح دانشگاهها و دانشكدهها چنین نتایجی را نشان میدهد. طبیعی است كه در سطوح پایینتر و متوسطه نیز به دلیل حساسیتهای موجود در آن سنین، این یافتهها بیشتر و عمیقتر خودنمایی خواهد كرد. نادیده گرفتن نتایج اینگونه تحقیقات و یافتههای علمی در تصمیمگیریها و برنامهریزیهای آموزشی، به خصوص در زمینه اختلاط و یا عدم اختلاط جنسها در مدارس و كیفیتبرنامههای درسی در سطوح گوناگون، ظلم بزرگی در حق دانشآموزان جوان دختر و پسر است. این یافتههای علمی تنها نمونه كوچكی از انبوه مطالبی است كه در زمینه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط قابل بررسی است.
و برتراند راسل ( B. Russell) برمیخوریم كه شاید به یك معنا از سردمداران این نظریه در قرون اخیر باشند. راسل معتقد است كه اثر معمولی تحریم عبارت است از یك حس كنجكاوی عمومی. این تاثیر هم در ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا میكند. فروید قایل است كه ناكامیها به طور عام، معلول قیود اجتماعی است; چرا كه سركوبی غرایز موجب اختلالات روانی و بیماریهای روحی میگردد. او پیشنهاد میكند كه تا حد ممكن، غرایز آزاد گذاشته شود تا ناكامیها و عوارض ناشی از آن از بین برود یا كاهش یابد.
در پاسخ به این نظریه و استدلال آن، تنها به پاسخی كه استاد شهید مرحوم آیةالله مطهری به این گروه از فلاسفه و دانشمندان دادهاند اشاره میشود: «درست است كه ناكامیها، بالخصوص ناكامیهای جنسی، عوارض وخیم و ناگواری دارد و مبارزه با اقتضای غرایز در حدودی كه مورد نیاز طبیعت است، غلط است، ولی برداشتن قیود اجتماعی حلال مشكلات نیست، بلكه بر آن میافزاید. در مورد غریزه جنسی و برخی غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق واقعی را میمیراند و طبیعت را هرزه و بیبند و بار میكند. اتفاقا در این موارد، هر چه عرضه بیشتر گردد، هوس و میل به تنوع افزایش مییابد و به گفته خود راسل (در كتاب زناشویی و اخلاق)، عطش روحی در مسائل جنسی غیر از حرارت جسمی است، آنچه با ارضا تسكین مییابد حرارت جسمی است، نه عطش روحی. آزادی در مسائل جنسی موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز میگردد و این همان هوس است كه ارضاشدنی نیست و سیریناپذیر است و اشباع آن از راه فراوانی و آزاد گذاشتن غیر ممكن است; درست مثل آن است كه بخواهند آتش را با هیزم سیر كنند.
اشتباه امثال فروید و راسل آن است كه پنداشتند تنها راه رام كردن غرایز، از جمله غریزه جنسی ارضا و اشباع بی حد و حصر آنها از طریق آزادی مطلق میباشد، آن هم به این معنا كه به مرد و زن اجازه هرگونه جلوهگری و معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به این نكته كه چنین آزادی مطلقی و رها كردن آنها و تسلیم شدن و در معرض تحریكات و تهیجات در آوردن آنها، آنان را دیوانه میسازد و چون امكان برآورده شدن كامل و تمام خواستهها و انتظارات فردی هر فرد وجود ندارد، در نتیجه، این غرایز با وضعی بسیار بدتر سركوب میشوند و تولید عقدههای روانی میكند.
به نظر میرسد برای آرامش روانی و كنترل غرایز در افراد، دو چیز لازم است: اولا، باید تمام غرایز موجود در انسان در حد حاجت طبیعی انسان به طور معقول و مطلوب ارضا شود و ثانیا، از تهییج و تحریك غرایز، به خصوص غریزه جنسی، جلوگیری شود.»
به نظر میرسد نظام آموزشی مختلط، به ویژه در سطوح متوسطه و حتی دانشكدهها یكی از مهمترین عوامل و زمینههای تهییج و تحریك غریزه جنسی دختران و پسران جوان بوده، موجب خواهد شد كه این غرایز به طور صحیح و در حد حاجت طبیعی ارضا نشود، بلكه باعث طغیان و شعلهور شدن آتش شهوات گردد. اصولا اینگونه اختلاطها و ارتباطها بین دختران و پسران، آن هم در سنین بسیار حساس بلوغ در مدارس راهنمایی و متوسطه و سالهای اولیه دانشگاه بسیار مضر میباشد و موجب سستشدن پایههای استوار خانواده خواهد شد; همان چیزی است كه نظامهای آموزشی مختلط و نظامهای آزاد دنیای غرب آن را به ارمغان آوردهاند. گرچه در این مقال، جای پرداختن به گزارشها و آمار و ارقام در این زمینه نیست، اما برای نمونه، تنها به چند مورد از آنها اشاره میشود:
در مجلهای، به نام پلین تروت، آمده است: تا چند دهه پیش، داشتن یك طفل نامشروع یكی از بدترین اشتباهاتی بود كه یك دختر جوان میتوانست در زندگی خود مرتكب شود. اما اكنون مدیر یك دبیرستان دخترانه در یكی از شهرهای بزرگ امریكا میگوید: این موضوعی است كه به طور كلی، از جانب بچهها پذیرفته شده است و این دیگر یك داغ و نشان بدنامی به آن صورتی كه قبلا تصور میشده، نیست.
در دهه 1980، تعداد اطفال نامشروعی كه زاییده همین اختلاطها و آزادیهای جنسی است، سه برابر شده و میزان سقط جنین در دهه 1960، یكصدهزار مورد، در دهه 1970، بیش از پانصد هزار مورد و در دهه 1980 به بیش از یك و نیم میلیون مورد افزایش یافته است.
این آمارها نمونهای بسیار اندك از تمام آن چیزی است كه بیبندوباریها و آزادیهای مطلق و اختلاطها و معاشرتهای افراطی زنان و مردان، به خصوص در سنین جوانی و از جمله در مراكز و مؤسسات آموزشی به بار میآورد. اینها برای مسؤولان، صاحبنظران و دستاندركاران تربیت در جهان بشریت درس عبرتی است تا در تصمیمگیریها و برنامهریزیهای خود، دست كم برای محیطهای آموزشی، دقتبیشتری مبذول دارند و در همه مراحل و مقاطع كرامت، حیا، عفت و سلامت روحی و جسمی هر دو جنس زن و مرد را مدنظر داشته باشند.
رویآوری بسیاری از كشورها به تعلیم و تربیت غیر مختلط و دوری آنها از آموزش مختلط نوعی رجعت از این شیوه آموزشی است. این رویگردانی به تعلیم و تربیت غیر مختلط میتواند معلول دو علتباشد.
نخست آنكه: شاید همان كسانی كه پیش از این اختلاط دختران و پسران جوان را در مدارس و مؤسسات آموزشی پیشنهاد میكردند و حامی آن بودند و آن را از نظر اقتصادی كم هزینهتر میدانستند، اكنون به این نتیجه رسیدهاند كه این شیوه آموزشی نه تنها از نظر اقتصادی به صرفه نیست، بلكه اگر با دقتبیشتری به آن توجه گردد و تمام جوانب آن در نظر گرفته شود، مضرات اقتصادی بسیاری نیز در پی خواهد داشت.
دوم. ابعاد گوناگون اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی اختلاط دانشآموزان دختر و پسر در آموزشگاهها و مؤسسات آموزشی توجه محققان و دستاندركاران تعلیم و تربیت را به خود جلب كرده و آنها را به این نتیجه واقعی رسانده كه ملاحظه این جنبهها در آموزش مختلط بسیار مهمتر و اساسیتر از ابعاد اقتصادی آن است. زیرا پیامدهای بسار خطرناك اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی اینگونه آموزشها خسارات جبرانناپذیری بر اركان جامعه انسانی وارد میكند كه در مقایسه با منافع و مضرات اقتصادی آن، قابل قیاس نیست. این جنبهها و ابعاد در آموزش مختلط تمام اهداف و مقاصد آموزش را، كه عبارت از هر چه بهتر تربیت كردن انسان است، تحت الشعاع قرار داده و در واقع، آموزش به شیوه مختلط خود نوعی نقض غرض در امر تعلیم و تربیت است و این یعنی: هدر دادن بسیاری از سرمایههای انسانی معنوی و حتی مادی.
بسیاری از محققان تعلیم و تربیتبه ناچار به این نكته مهم اعتراف كردهاند كه بسیاری از نهادهای فرهنگی و مراكز و مؤسسات مذهبی و مجامع دینی و نیز فرهنگها و ملل مختلف در سرتاسر جهان، به خصوص در كشورهای غربی، حتی امریكا، به سختی و با شدت تمام در مقابل تعلیم و تربیت مختلط ایستادگی كرده و با آن مقابله نمودهاند. به استحامیان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط به جای آنكه به اینگونه مراكز و مجامع جهانی خرده بگیرند، به این بیندیشند كه چرا آنها مخالف چنین تعلیم و تربیتی میباشند.
شاید بتوان پیشبینی كرد كه در دهههای آغازین قرن بیست و یكم، به عكس آنچه در زمان مشابه در قرن بیستم اتفاق افتاد، شاهد بازگشت دوباره به همان سبك جدایی و تفكیك جنسها در مدارس و آموزشگاهها باشیم، اما با این تفاوت كه این بار با تكیه بر تجارب گذشته و امكانات آموزشی بیشتر و برنامهریزیهای موفقتر و مناسبتر آموزشی، زنان و دختران جوان نیز بتوانند از فرصتها و امكانات مناسب آموزشی برخوردارباشند،البتهبه این شرط كه این شروع مناسب و مبارك استمرار مناسبی نیز داشته باشد و دوباره گرایشهای نادرست گذشته بر آن سایه نیفكند.
جای بسی تاسف است كه هنوز هم همانند گذشته و شاید كمی بیشتر با روش جدیدتر، عدهای از - به اصطلاح - محققان و دانشمندان طرفدار حقوق زن با مغالطههای زیاد در نوع نیازها و حقوق ذاتی و طبیعی زنان، به بیراهه رفته و مسائلی را در سایه شعار طرفداری از حقوق زنان و با رنگ لعابی بسیار فریبنده و جذاب مطرح میكنند كه نتیجه آن چیزی جز مسخ و نابودی هویت زن و به زیر سؤال رفتن كرامت و عفت و شرافت زن نیست. این عده، كه بسیاری از آنها خود قربانی اهداف شوم و نغمههای مسموم این شعارها میباشند، زنان و دختران جوانی هستند كه هر روز در سراسر جهان پشتسر همان جریانات غلط به راه افتاده و بدون مطالعه و دقت در مسیری كه انتخاب میكنند، در منجلابی گرفتار میشوند كه خود آگاهانه و ناآگاهانه از آتش افروزان آن هستند.
سخن درباره زن و خصوصیات جنسی او و تفاوت و یا عدم تفاوت وی با مرد در ابعاد گوناگون، از جمله حقوق فردی و اجتماعی، همواره در مكاتب و نحلههای مختلف فكری، از مباحث مهم و قابل توجه بسیاری از اندیشمندان و صاحبنظران بوده است. در كنار نظرات متعادل و بعضا مطلوب درباره زن و حقوق او، كه بیشتر در میان ادیان آسمانی دیده شده است، گاه نظراتی افراطی و شگفتانگیز نیز دیده میشود كه توجیه كننده رفتار بسیار خشن و سبعانه با زنان در عصر جاهلیت و حتی در عصر حاضر و دنیای متمدن میباشد. اینگونه نظرات افراطی حتی در میان - به اصطلاح - اندیشمندان مشهور معروف جهان نیز دیده میشود، اما با رنگ و لعاب علمی.
شاید بتوان با قاطعیت ادعا نمود كه اینگونه آراء و نظرات درباره زن و حقوق او از آنجا ناشی میشود كه غالبا صاحبان این اندیشهها یا از زن و تواناییهای او و حقوق و وظایفش به خوبی آگاهی نداشتهاند و یا نمیخواستهاند آنگونه كه شایسته یك زن استبا او برخورد كنند. نتیجه این دیدگاهها سوء استفاده هرچه بیشتر و استثمار این قشر عظیم انسانی است، البته در هر عصری به سبك و روش خاص خود.
این نكته بر هیچ ذهن بیدار و وجدان آگاهی پوشیده نیست كه اینگونه دیدگاهها در هر حال محكوم است، چه متعلق به قدیم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شاید بتوان گفت كه وجود این اندیشههای متحجر و خام درباره زنان آن هم در عصر تمدن، كه ادعای پیشرفت و ترقی در تمام حوزههای علوم و معارف را دارد، به مراتب قبیحتر و محكومتر است.
البته باید به این حقیقت نیز اذعان كرد كه پیدایش این آراء و نظرات افراطی درباره مسائل زنان و در پی آن، مطرح كردن تساوی حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمینیسم» معروف شده، واكنش محرومیتها و مظلومیتهایی است كه در گذشته و حتی اكنون بر زنان رفته است و نتیجه عملكرد غلط و نادرست دستاندركاران و صاحبان قدرت نسبتبه این قشر عظیم انسانی است. ناگفته پیداست كه این میدان جای طرح مباحثبسیاری است كه ورود به آنها در این مجال نمیگنجد. بنابراین، تنها به یكی از ابعاد آن توجه میشود.
از جمله مسائلی كه در این زمینه قابل طرح میباشد مساله تعلیم و تربیت زنان است. طرفداران و حامیان حقوق زن - عموما - و فمینیستها - خصوصا - بر این نكته اصرار میورزند كه زنان در گذشته از كلیه حقوق از جمله فرصتهای آموزشی محروم بودهاند. به همین دلیل، به فكر افتادهاند تا در پرتو این اندیشه، شعار تساوی حقوق آموزشی برای زنان و مردان و استفاده از فرصتهای آموزشی را مطرح كنند. همچنین به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به دلایل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراكز و مؤسسات آموزشی مطرح كردهاند. این عده عقیده داشتند كه نه تنها دلایل اقتصادی و كمبود امكانات آموزشی توجیهگر اختلاط جنسها در مدارس و دانشگاههاست، بلكه حتی برخی دلایل روانشناختی را نیز برای توجیه آن برمیشمارند.
این نبشتار برای بررسی هر چند اجمالی و مختصر مساله اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراكز آموزشی، اعم از مدارس و دانشگاهها، سعی دارد تا با استفاده از منابع تحقیقی، كه غالبا از نویسندگان غربی است، گامی هر چند محدود در این زمینه بردارد. استفاده از این منابع برای آن است كه اثبات شود مساله اختلاط در نظامهای آموزشی نه تنها غیر علمی و دارای استدلالهای نوعا سطحی است، بلكه این مساله حتی در میان خود غربیها و به خصوص بعضی كشورهای اروپایی و امریكا نیز دارای مخالفان بسیاری است. بنابراین، شایسته است محققان و صاحبنظران تعلیم و تربیتبیشتر آن را مورد نقد و بررسی قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهای فریبنده و توخالی طرفداری از حقوق زنان، بیش از این به حیثیت و عفت و كرامت زنان ستمدیده لطمه وارد شود و نگذارند جاهلیت نوین با شیوههای جدید، همان نیات جاهلیت قدیم را جامعه عمل بپوشاند.
توضیح برخی مفاهیم
پیش از ورود به بحث، لازم استبعضی از تعابیر و اصطلاحاتی كه در مقاله مورد بحث آمده است تعریف شود و توضیحاتی هر چند مختصر و اجمالی درباره آن داده شود.1- فمینیسم (نهضت آزادی زنان)
فمینیسم (Feminism) كه واژهای فرانسوی است، در اصل به معنای تفكر و اندیشه تساوی حقوق زن و مرد و به تعبیری، نهضتبرای آزادی زنان میباشد. ریشه تاریخی این اندیشه به قرنها پیش باز میگردد ولی به شكل امروزین آن در قرن 19 از كشور فرانسه شروع شد و گسترش یافت و هماكنون در سراسر جهان، به خصوص در كشورهای غربی و امریكا، دارای هواخواهان قابل توجهی است.متفكران و صاحبنظران این مكتب فكری معتقدند كه زنان در طول تاریخ به انحای گوناگون تحتستم بوده و همیشه این مردان بودهاند كه با تفكر مردسالاری و حاكمیت و تسلط بر زنان، از آنها بهرهكشی كردهاند و از این طریق، قشر عظیمزنانگرفتارمحرومیتهایشدیدیدر تمام زمینهها شدهاند، اكنون نوبت آن فرا رسیده است تا زنان از این وضع اسفبار نجاتیافته،به حقوق از دست رفته خویش برسند. اینان معتقد به برابری كامل زنان با مردان در تمام زمینهها و حقوق گوناگون میباشند و طرفدار جدی آزادی زن و تساوی حقوق آنها با مردان میباشند.
یكی از تبعات و پیامدهای این طرز تفكر پیدایش اندیشه اختلاط زن و مرد در تمام شؤون زندگی و به خصوص در آموزش و تحصیل بوده است. طرفداران این مكتب معتقدند كه زنان باید در تمام سطوح تحصیلی و تحقیقی و علمی و در تمام مؤسسات، در كنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصیل و فعالیتهای علمی بپردازند.
2- تعلیم و تربیت غیر مختلط
تعلیم و تربیت غیر مختلط یا به تعبیر دیگر، آموزش غیر مختلط به معنای آن است كه هر كدام از دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در مدارس و مؤسسات آموزشی جدا و مستقل از هم مشغول به تحصیل باشند در این شیوه از آموزش، به طور اخص و در معنای واقعی آن، در مدارس و آموزشگاهها، از اول ابتدایی تا دبیرستان و حتی دانشگاهها، زنان و دختران جدای از مردان و پسران مشغول به تحصیل بوده و حتی پایوران آموزشی و هیاتهای علمی و نیز پایوران اداری این مؤسسات زنانه و یا مردانهاند. البته این سبك از آموزش، كه از گذشته مرسوم بوده است، هم اكنون به این صورت خاص در هیچ یك از كشورهای موجود جهان، حتی كشورهای اسلامی، اجرا نمیشود، مگر به صورت نادر.بنا به گفته بعضی از محققان، آموزش غیر مختلط خود به سه صورت اجرا میشود:
الف. شیوهای كه در آن، هم دانشآموزان و هم پایوران آموزشی از یك جنس باشند (كاملا مردانه یا زنانه);
ب. شیوهای كه در آن، اگرچه دانشآموزان همگی از یك جنس میباشند، ولی پایوران آموزشی آن مختلط میباشد;
ج. شیوهای كه در آن ساختمانهای آموزشی به صورت مختلط است، ولی آموزشها در كلاسهای جدا و تفكیك شده اجرا میشود.
هر یك از این شیوهها و سبكهای آموزش غیر مختلط در مناطقی از جهان عملا در دست اجراست.
3- تعلیم و تربیت مختلط
تعلیم و تربیت مختلط به این معناست كه دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در یك مؤسسه آموزشی و حتی در یك كلاس مشغول به تحصیل باشند. در این شیوه از آموزش، كه یكی از پیامدهای تفكر فمینیستی است، بدون در نظر گرفتن جنس دانشآموزان و دانشجویان برنامههای آموزشی اجرا میشود و از این نظر، هیچ محدودیتی برای آنها وجود ندارد. این سبك تعلیم و تربیت كه سبك نو و جدیدی است، از اواخر قرن نوزدهم به صورت جدی و گسترده شروع شد و در قرن بیستم به اوج خود رسید. ولی از آنجا كه در مناطق گوناگون دنیا فرهنگهای مختلف از آن استقبال قابل توجهی نكردهاند، هماكنون بسیار محدود و تنها در بعضی از كشورها، آنهم در بعضی از مؤسسات و سطوح اجرا میشود. غالب مدارس امریكا با این روش اداره میشود.مقابله با آموزش مختلط به دلیل پیامدها و تبعات منفی و سوئی كه داشته، از همان ابتدای كار شروع شده است و هنوز هم حتی در كشورهای غربی، به خصوص اروپایی، به شدت ادامه دارد.
نگاهی به پیشینه تاریخی اندیشه اختلاط جنسها در آموزش
تاریخ تعلیم و تربیت منعكس كننده تغییراتی چشمگیر در زمینه نگرشهایی است كه بازگو كننده تحول تجربیات انسان از ساده به پیچیده در شیوه زندگی است. همزمان با گسترش نقش زنان و مردان در اجتماع، تلاشهایی نیز برای به دست آوردن شكل مناسبی از تعلیم و تربیت صورت گرفت.در تمدنهای اولیه، شهروندان به صورت غیر رسمی و غالبا در میان خانوداهها به صورت جدا و تنها تربیت میشدند معنا و مفهوم «تعلیم و تربیت» یادگیری شیوه زندگی بود. بنابراین، همچنان كه تمدنها پیچیدهتر میشد، تعلیم و تربیت نیز رسمیتر، سازماندهیشدهتر و فراگیرتر میگردید و در غالب جوامع، نظیر چین و یونان باستان تلاشهای اولیه بیشتر بر تعلیم و تربیت مردان متمركز بود. این شیوه، به خصوص در مغرب زمین، در سطحی گسترده تا اواخر قرون وسطی ادامه داشت. اصولا در این دوران طولانی و تاریك، چیزی به نام حق تعلیم و تربیتبرای زنان و به تعبیری، فرصتهای برابر آموزشی برای زنان و مردان مطرح نبوده، بلكه حتی میتوان گفت: در این دوره تاریخی، تعلیم و تربیت تنها برای قشر خاصی از مردم جامعه در جوامع مغربزمین میسور بود زنان و دختران از این نعمت محروم بودند.
این در حالی بود كه مشرق زمین و به ویژه سرزمینهای اسلامی، دوره اوج شكوفایی علم و تمدن را سپری میكرد و در سایه فرهنگ والا و علمپرور اسلام، در تمام شهرها و حتی روستاها، مدارس و مكتبخانهها امكان تحصیل و آموزش برای بسیاری از مردم و حتی در مواردی برای زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزایی، ابتدا زمزمه فرصتهای برابر آموزش برای تمام كودكان توسط افرادی نظیر مارتین لوتر آغاز شد و پس از انقلاب صنعتی و رویآوری جامعه صنعتی آن روز به نیروی كار ارزان قیمت زنان، توجه جامعه به این قشر عظیم جلب شد.
این تغییرات در شیوه زندگی و جایگاه زنان در جامعه، تحول شگرفی ایجاد نمود و آنها را از محصور بودن در خانهها رها كرد از این پس، زنان دوشادوش مردان در بیرون از خانه در كارخانهها و كارگاههای تولیدی مشغول به كار میشدند. تغییرات عظیم اقتصادی و اجتماعی در این جوامع تازه صنعتی شده، لزوما تغییرات و تحولات آموزشی را نیز در پی داشت. نتیجه این تحولات توجه هر چند اجمالی و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوی فرصتهای آموزشی بود. به رسمیتشناختن این حقوق ابتدا توسط عامه مردم و سپس از طرف مجامع قانونی، به تدریج در تمام كشورها یكی پس از دیگری دنبال شد.
از نكات مهم و قابل توجهی كه غالبا طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به آن استناد میكنند، تساوی حقوق زنان و مردان در فرصتهای آموزشی و استفاده از امكانات آموزشی در جامعه است، به طوری كه بسیاری از آنها این مساله را ریشهیابی كرده و نزاع بر سر آن را حتی به قرون اولیه و دانشمندان دوران باستان نسبت دادهاند و معتقدند كه دو فیلسوف و دانشمند بزرگ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) در این زمینه، دارای نظریات متفاوتی بودهاند. ظاهرا افلاطون اولین و بزرگترین مدافع تساوی جنسهابودهاست. در مدینه فاضله افلاطون زنان همانند مردان دارای حقوق و وظایف و فرصتهای آموزشیمساویمیباشند.باوجوداین،افكار افلاطون پس از خودش و در طی قرونمتمادی، تاثیر چندانی بر تعلیم و تربیت نگذاشت و انحصار تعلیم و تربیتبرای مردان، كه مورد حمایت ارسطو نیز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان كه هر كدام از زنان و مردان دارای كاركردهای متفاوتی هستند، به ناچار باید آموزشهای متفاوتی دارای برنامههای آموزشی متفاوتی نیز ببینند.
اگرچه در رویكرد جدید به حقوق زنان در عصر نوزایی و پس از آن، هم سان با نظرات افلاطون تساوی زنان و مردان در تمام شؤون حیات مورد توجه بوده اما آنچه عملا در جامعه اجرا میشد، محرومیت زنان از بسیاری از حقوق از جمله امكانات و فرصتهای آموزشی بوده است. تنها عده كمی از آنها موفق به حضور در مراكز و مؤسسات آموزش گردیدهاند.
نكته قابل توجه اینكه از پیش از عصر نوزایی تا اواسط قرن نوزدهم، كلیه آموزشهابرایزناندر مؤسسات آموزشی و تربیتی كاملا جدا از مردان و به صورت تفكیكی و غیر اختلاطی بوده است. شاید تا آن زمان، موارد بسیار نادری پیدا میشد كه زنان و دختران جوان در كنار جنس مخالفودرمدارس مختلط آموزش ببینند. از اینرو، تعلیم و تربیت مختلط پدیدهای كاملا جدید بوده و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صورت گستردهتری در بعضی كشورهای غربی به عنوان یكی از اصول پذیرفته شده فلسفه تعلیم و تربیتمطرحشدهاست.ایناصلپیشاز اینزمان، نه تنها در عمل به آن هیچ توجهی نمیشد، بلكه حتی به وسیله مربیان و اندیشمندان تعلیم و تربیتبه عنوان یك نظریه نیز مطرح نشده بود. البته به عقیده بعضی از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوایلقرننوزدهم،تعلیم و تربیت مختلط به عنوانیكنهضتعملی، یك تجربه جدید و یك موضوع نظری قابل بحث، دیدگاههای رایج آموزشی راتحتتاثیر قرار داده بود. در واقع،تعلیم و تربیت مختلط پدیده جدیدی بود كه به افزایش فرصتهای آموزشی برای زنان مربوط میشد و آن هم به نوبه خود، بازتابی از تغییرات اقتصادی و اجتماعی در قرون اخیر بود.
به اعتقاد دیگران، در قرن شانزدهم در نتیجه نهضت اصلاحی پروتستانها و حمایتهای مارتین لوتر، مدارس مختلط به صورت بسیار محدود و در نواحی خاصی ظهور كرد، بعدها حضور دختران و پسران با هم در مدارس مختلط در كشور امریكا توسط گروهی موسوم به «انجمن دوستان» ترویج گردید كه زمینهای برای تاسیس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن كشور بود. بدینروی، اولین كشوری كه در آن تعلیم و تربیت مختلط شروع شد و بعدها گسترش یافت امریكا بود، به طوری كه شروع این شیوه آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بیستم آنچنان كه در این كشور شایع بود در هیچكدام از دیگر كشورهای دنیا، حتی در ممالك غربی، چنین نبود.
به اعتقاد بیشتر صاحبنظران و حتی طرفداران تعلیم و تربیت مختلط، بزرگترین عامل و عمدهترین دلیل گسترش این مدارس در امریكا پس از مطرح شدن تساوی حقوق زنان، عامل اقتصادی بوده است، آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرین راه چاره دانسته و تنها به دلایل اقتصادی پذیرفتند. حتی مناطقی نظیر انگلستان، كه تعلیم و تربیت مختلط را پس از امریكا و در سطحی محدودتر آغاز كردهاند، یكی از مهمترین عوامل آن را عامل اقتصادی برشمردهاند. گسترش نظام آموزشی به صورت مختلط پس از امریكا در كشورهای دیگر به كندی و بسیار محدودتر بوده است. در ابتدا بیشتر كشورهای طرفدار مذهب پروتستان و همچنین مناطقی كه دارای نظامهای سیاسی و آموزشی الحادی و ژغیر مذهبی بودند - نظیر شوروی سوسیالیستی - پذیرای آن شدند. بیشتر كشورهایی هم كه به استقبال تعلیم و تربیت مختلط رفتند تنها در سطوح خاصی از نظام آموزشی آن را اجرا كردند. بنابراین، در بسیاری از كشورهای اروپایی، تنها مدارس ابتدایی، آموزشكدهها و دانشگاهها، آن هم در موارد معدودی، به صورتمختلط اداره میشوند و در سطوح متوسطه، بیشتر مدارس غیر مختلط میباشند. البته نقش دانشگاههای دولتی امریكا در پایهگذاری و استحكام نظام آموزشی مختلط در آن كشور بسیار قابل توجه و مؤثر بوده است.
گرچه امروزه در بسیاری از كشورهای طرفدار مذهب پروتستان و نیز كشورهایی نظیر روسیه، چین، هلند، یوگسلاوی، لهستان و كشورهای اسكاندیناوی و بیشتر مدارس دولتی امریكا اداره مدارس به صورت مختلط معمول و رایج است، به طوری كه در امریكا از دهه 1950 و نیمه دوم قرن بیستم، تعلیم و تربیت مختلط در تمام سطوح آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه دست كم، در مؤسسات آموزشی دولتی، یك واقعیت غیر قابل انكار بوده، اما هنوز در بیشتر كشورهای جهان، مدارس به صورت غیر مختلط اداره میشود. در بیشتر كشورهای دارای مذهب كاتولیك در اروپا و امریكا، حتی فرانسه و انگلستان و نیز بسیاری از مدارس متوسطه و آموزشكدهها در خود امریكا و امریكای لاتین و بیشتر كشورهای شرقی، به خصوص مناطق مسلماننشین، هنوز دختران در مدارسی جدا از پسران تحصیل میكنند و نیز در كشورهایی نظیر بلژیك، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا، ایتالیا و یونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.
موافقان و مخالفان آموزش مختلط
از زمانی كه این پدیده جدید - یعنی: نظام آموزشی مختلط - به تدریج در نظامهای آموزشی كشورهای جهان مطرح شد، بسیاری از دانشمندان و صاحبنظران در علوم گوناگون، به خصوص علوم تربیتی و علوم اجتماعی درباره آن به بحث و بررسیهای گستردهای پرداختهاند. عدهای از آنها با بیان استدلالهایی، از آن حمایت كرده و آن را شیوه مطلوبی برای تحصیل كودكان، اعم از دختر و پسر، دانستهاند. در مقابل، عده بیشتری از آنها ضمن مخالفتبا آن، به بیان مضرات و آثار سوء آن پرداخته و آن را یك نظام آموزشی مضر و غیرمطلوب دانستهاند.قبل از هرگونه پیشداوری در اینباره، ابتدا برخی از این نظرات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل میشود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشیند، سپس انتقادات هر چند مختصری درباره این نظام آموزشی ارائه خواهد شد.
الف - نظر موافقان
از میان آنچه موافقان و حامیان تعلیم و تربیت مختلط از آن به عنوان مستندات و دلایل رویآوری جوامع گوناگون ذكر كردند، مهمترین آنها بدین قرار است:1- تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادیتر است. شاید رایجترین دلیلی كه بیشتر حامیان آموزش مختلط بدان استناد میكنند، اقتصادی و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند كه آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در كنار پسران و مردان بسیاری از هزینههای اقتصادی را كاهش میدهد و به عكس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یكدیگر تحصیل كنند دارای هزینههای اضافی بسیاری خواهد بود.
2- غالبا گفته میشود جو اخلاقی مؤسسات آموزشی مختلط بهتر از مؤسسات غیر مختلط است و به تعبیر دكتر هریس، در مدارسی كه دارای فضای باز جنسی است و در آن دختر و پسر با هم هستند، هیچ مشكل جنسی و گرایشات جنسی به طرف مقابل وجود ندارد، ولی در مدارس مجزا و غیر مختلط، افراد با تمایلات و گرایشات جنسی رشد میكنند.
3- تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و موجب میشود همه دانشآموزان، اعم از دختر و پسر، در كنار هم از همه فرصتهای تحصیلی و امكانات آموزشی استفاده كنند.
4- تجربه تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط برای كارهای گروهی آنها در آینده مفیدتر است.
5- مردان و زنانی كه در مؤسسات آموزشی با فضای باز و بدون قید و بند جنسیتی تحصیل و كار میكنند، برای كارهای مشترك در آینده در ساختن جهانی بهتر، آمادگی بیشتری خواهند داشت.
در حقیقت، آنچه را موافقان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط برای توجیه آن ارائه میدهند بعضا دلایلی است اعم از مدعا. مقصود و محتوای این ادله در واقع، اثبات این مطلب است كه به هر صورت، آموزش و تحصیل و تعلیم و تربیت در تمام سطوح برای زنان همانند مردان لازم است و آنها نباید از این موهب الهی و فرصتهای ممكن محروم باشند. این موضوع منافات با این ندارد كه آنها نیز همانند مردان در مؤسسات آموزشی و مدارس مستقل مشغول تحصیل شوند و دقیقا همان فرصتها و امكانات آموزشی برایشان فراهم باشد. به عنوان مثال، برخی از طرفداران نظام آموزشی مختلط اظهار میدارند كه در یك جامعه مردمسالار، زنان باید به همه شغلها و حرفهها دسترسی داشته باشند. از اینرو، لازم است در مؤسساتی تحصیل كنند كه آنها را برای آن شغلها و حرفهها آماده میكند. یا گفته میشود: از آنجا كه برخی از زنان یا ازدواج نمیكنند و یا در ازدواج شكست میخورند و از ادامه آن محروم میشوند، برای آنها تعلیم و تربیتی مناسب است كه همانند مردان به انگیزه اشتغال باشد.
نهایت چیزی كه میتوان از این كلام فهمید این است كه مراكز و مؤسسات آموزشی نباید در انحصار مردان باشد، بلكه چنین مراكزی برای زنان نیز باید وجود داشته باشد تا ضمن تحصیل آنها و كسب معلومات و معارف بیشتر، برای كسب درآمد و شغل نیز آماده شوند، اما سؤالی كه مطرح میباشد این است كه به چه دلیلی حتما باید اینگونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در كنار مردان به تحصیل بپردازند؟ وانگهی این مساله را چگونه توجیه میكنند كه حضور زنان در این مراكز با این هدف، گاهی نقض غرض بوده است و به آنچه كه باید برسند، نایل نمیشوند؟
ب - نظر مخالفان
چنانكه اشاره شد، بیشتر دانشمندان و صاحبنظران علوم تربیتی و علوم اجتماعی با تعلیم و تربیتبه شیوه مختلط به مخالفت پرداخته و آن را مخالف علایق و خصوصیات و نیازهای جنسی هر كدام از دو جنس و نیز مخالف علایق و ویژگیهای فرهنگی در جوامع گوناگون دانستهاند. بررسی جدا و مفصل هر كدام از مواردی كه محققان در مخالفتبا نظام آموزشی مختلط به آن پرداختهاند، مجال بیشتری میطلبد. در این مختصر، تنها به برخی از آنها به اختصار اشاره میشود:1. بیشترین مخالفتها به تفاوتهای زیستی و روانی دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آنها در نیازهای آموزشی اشاره دارد. به نظر بعضی از محققان. نیازهای آموزشی آنها به دلیل تفاوتهای موجود، آنقدر متفاوت است كه آموزش یكسان و مشابه برای هر دو جنس غیر ممكن مینماید و برنامهریزی آموزشی واحد برای هر دو گروه بسیار مشكل و به سختی قابل اجراست. چنین برنامههایی با ویژگیها و نیازهای هیچكدام از دو جنس موافق نبوده و مطابق با پایینترین استانداردهای علمی در جهان میباشد.
2. به دلیل تفاوتهای موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمینه بلوغ، رقابتها در مدارس مختلط نابرابر شده و این موضوع معمولا عامل دلسردی پسران و افت تحصیلی آنان و بعضا ناراحتیهای روحی آنها میشود.
3. تعلیم و تربیت مختلط مانع رشد بیشتر تواناییهای ویژه و نامحسوس زنانه در دختران جوان و تواناییهای ویژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان میشود.
4. هر یك از دانشآموزان دختر و پسر در صورتی میتوانند با كیفیتبهتر و مطلوبتری به تحصیل ادامه دهند كه با همجنسهای خود در یك كلاس تحصیل كنند و حتی دارای پایوران آموزشی و اداری همجنس خود باشند. به گفته یكی از محققان به نام آستن (Astin) ،وقتی هم دانشجویان و هم اعضای هیات علمی یك آموزشكده عمدتا از یك جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسسه آموزشی تاثیرات مثبتبسیاری در پی خواهد داشت. در تحقیقات دیگری نیز ثابتشده است كه مهمترین عامل تبیین الگوهای شغلی موفق برای زنان تحصیل آنها در مؤسسات آموزشی زنانه است، نه مختلط.
5. تحصیل دانشآموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشی مختلط سلامتی جسمی و روحی آنها، به ویژه دختران، را به مخاطره میاندازد.
6. دلبستگیها و جذابیتهای هر كدام از دو جنس زن و مرد برای دیگری، به خصوص در دوران جوانی و نوجوانی - كه البته طبیعی است - در آموزشگاههای مختلط، علاوه بر افت تحصیلی، عدم موفقیتهای لازم و مناسب و بیبندوباریهای اجتماعی و اخلاقی را به دنبال دارد كه كار مدیران این نوع مؤسسات را با مشكلات بسیاری مواجه میكند.
7. اختلاطهای اجباری بین دختران و پسران جوان، به ویژه در مدارس متوسطه، آنها را به ازدواجهای زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضروری آن میكشاند. البته نیاز به گفتن نیست كه منشا بسیاری از طلاقها و جداییها و در نتیجه، فسادها و بیبندوباریهای اخلاقی زنان و مردان بیوه و مجرد، همین ازدواجهاست.
8. تعلیم و تربیت مختلط با حفظ دقیق تمام تفاوتهای اجتماعی، عقلانی و فیزیكی دو جنس و در نظر گرفتن كلیه نیازهای زیستی و روانی و تحصیلی و همچنین گرایشهای تحصیلی و شغلی آنها غیر ممكن است. به عبارت دیگر، ملاحظه این تفاوتها و نیازها و گرایشها و سپس برنامهریزی بر اساس آنها و آنگاه اجرای آنها و عمل بر اساس این موارد، تنها در تعلیم و تربیت غیر مختلط میسر است، نه مختلط. البته این به معنای آن نیست كه محتوا و نیز شیوه آموزش دو جنس مرد و زن باید كاملا متمایز و مخالف هم باشد، بلكه با توجه به همه جوانب، ممكن است از بسیاری جهات دو برنامه آموزشی با هم مشترك نیز باشند، ولی مهم درنظرگرفتن تفاوتهایدو جنس است (كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.)
این موارد تنها گوشهای از توجیهات و دلایل كسانی است كه با تحصیل زنان و مردان و دختران و پسران در مدارس مختلط و در كنار هم مخالفاند و با توجه به همین مسائل یاد شده است كه هنوز هم عده بسیاری از اندیشمندان تعلیم و تربیتوعلمایصاحبنظر در علوم انسانی با آن به مقابله برمیخیزند و هر روز این مخالفتها ابعاد گستردهتری پیدا میكند.
نقد و بررسی
در طول تاریخ، كم نبودهاند افراد و مللی كه در اثر افراطها و تفریطهای بسیار در شؤون گوناگون حیات خود گرفتار مصایب و مشكلات عدیدهای شده و به ورطه نابودی و هلاكت افتادهاند. در تمام این موارد، آنها چوب جهل و نادانی خود را خوردهاند. به فرموده امیرالمؤمنین علی(ع)، «لا تری الجاهل اما مفرطا او مفرطا.» این موضوع در ابعاد گوناگون حیات بشر و در زمانها و مكانهای متعدد رخ داده و متاسفانه در بسیاری موارد، به جای آنكه درس عبرتی برای آیندگان باشد، همان اشتباهات در سایه جهالت و نادانیهای او باز هم بروز كرده است. مساله حقوق زنان و تساوی حقوق آنان با مردان و مواردی از این نوع، كه از داغترین مباحث محافل - به اصطلاح - روشنفكری و آزادیخواهی امروز است، نیز از این قاعده مستثنا نیست.تعلیم و تربیت زنان و نیز آموزش آنها به شیوه مختلط از جمله مباحثی است كه بسیاری از - به ظاهر - صاحبنظران در اثر جهل نسبتبه مبانی علمی دقیق آن و عدم توجه كافی و یا شاید بعضا با داشتن اغراض و اهداف خاص اجتماعی و فرهنگی به آن دامنزده و در این مسیر، دچار اشتباهات فاحشی شدهاند; اشتباهاتی كه گاهی به قیمت نابودی و لاكتبسیاری از زنان و مردان جوان و تباهی یك جامعه تمام شده است.
با توجه به آنچه در سیر تاریخی این بحث گذشت و نیز نظرات موافقان و مخالفان تعلیم و تربیت مختلط، تذكر چند نكته درباره این پدیده جدید در تعلیم و تربیت ضروری به نظر میرسد:
1- تلقی غلط از تساوی حقوق زن و مرد
همچنانكه گذشت، از عصر نوزایی به بعد، به ویژه از زمان وقوع انقلاب فرانسه، به زنان و آنچه كه «حقوق زن» نامیده میشود، نگاه جدیدی افكنده شد. طرفداران حقوق زن شعار «تساوی حقوق زنان و مردان» را با آب و تاب فراوانی سردادند و برای احقاق آن، به قول خودشان، سر از پا نشناختند. شاید بتوان گفت از آثار مثبت این دیدگاه آن بود كه به استعدادها و تواناییهای زنان بیش از گذشته توجه شده و زنان و دختران جوان تا حدی از محرومیتهای گذشته نجات یافتند و توانستند همانند مردان از نعمت علم و دانش بهرهمند شوند. اما از سوی دیگر، از تبعات و آثار به جای مانده از آن چنین استنباط میشود كه در این رویكرد جدید، بین «تساوی حقوق زنان و مردان» و «تساوی زیستی و وظیفهای آنها» خلط شده است. اینكه زنان نیز مانند مردان بخشی از جامعهای را تشكیل میدهند و آنها نیز دارای حقوقی میباشند، كه رعایت آن بر همگان لازم است، مطلبی بدیهی و غیر قابل انكار میباشد.زنان همانند مردان از سازندگان و بنیانگذاران تمدن بشری و فرهنگهای ملل متمدن بودهاند و اگر در این زمنیه، ارزش وجودی و نقش آنها بیش از مردان نباشد، به یقین كمتر نخواهد بود. آنها به عنوان یكی از محوریترین اعضای خانواده در كنار مردان گرمابخش كانون خانواده بوده و سازندگان و مربیان مردان و زنانی بودهاند كه جهان متمدن امروزی به سرپنجه تدبیر آنها پایدار است. بسیاری از موفقیتها و پیروزیهایی كه به ظاهر مستند به مردان است، از وجود آنها سرچشمه گرفته است. نادیده گرفتن زن و چشمپوشی از نقش سازنده او در معماری جوامع و تمدنهای گذشته و حال نتیجهاش جامعهای بیروح و سرد است كه هیچ ارزشی نخواهد داشت. بنابراین، زنان نیز حقوقی دارند كه هیچ خردمند منصفی نمیتواند منكر آن باشد و از آن چشمپوشی كند.
اما اصلیترین و مهمترین حق زن آن است كه تواناییها و استعدادها و ویژگیهای فطری و طبیعیاش مورد توجه قرار گیرد; یعنی: توجه به هر آنچه زن بودن او را میسازد و او را از مردان متمایز میكند و رعایت آنها از حقوق اوست. شاید بزرگترین ستمی كه تاكنون در حق این گروه عظیم شده است آن بوده كه در سایه شعار «تساوی حقوق زنان و مردان»، زن را مرد انگاشته و جامه مرد بر او پوشاندهاند. نتیجه چنین عملكرد غلطی آن است كه انتظاراتی از او داشته باشیم كه از مردان داریم و این یعنی تساوی انگاشتن آنچه در واقع مساوی نیست و این عین بیعدالتی و بیانصافی در حق زنان است.
اصولا مساوی دانستن زنان و مردان در بسیاری از شؤون حیات فردی و اجتماعی ناعادلانه است. بنابراین دیدگاه غلط بود كه پس از سردادن شعار «تساوی حقوق زنان و مردان» و برای حمایت از حقوق زنان، تمام آنچه را به عنوان حقوق فردی و اجتماعی برای مردان قایلاند برای زنان نیز در نظر گرفتند و متاسفانه هنوز هم این دیدگاه نادرست و غلط در غالب تفكرات - به ظاهر - پیشرفته در تمام صحنهها ادامه دارد. آنچه در حال حاضر، در جهان، به خصوص در جهان غرب، به نام فمینیسم (نهضت طرفداری از حقوق زنان) مطرح میباشد رهاورد همان دیدگاه است; همان افكار و دیدگاههای غلطی كه آثار و پیامدهای آن دامن تمام جوامع را آلوده و به نام طرفداری از حقوق زنان، زن و حقوق او را كاملا مسخ و نابود كرده است.
همانگونه كه گفته شده در سایه نگاه جدید به زن، از جمله حقوقی كه برای زنان مطرح شده، حق استفاده از فرصتهای آموزشی برابر بوده است. توجه به این حق بجا و شایسته بوده، ولی با تصورات غلط و نادرستی كه از زنان و نیازها و خواستههای فطری آنها داشتهاند و با بیتوجهی به تفاوتهای فاحشی كه بین زنان و مردان در زمینههای گوناگون وجود دارد، به دنبال تهیه برنامههای آموزشی رفتهاند كه در غالب موارد، برای هر دو جنس یكسان بوده است. در غالب كشورهای جهان، از جمله كشورمان ایران، آموزش در سطوح ابتدایی تا دانشگاه برای دختران و پسران دارای یك برنامه واحد و همانند بوده است; محتوای دروس، شیوه تدریس و سبك مدارس و كلاسها و حتی برنامههای اوقات فراغت و نیز كلاسهای فوق برنامه برای هر دو گروه یكسان تدارك دیده میشده است، در حالی كه به ویژه امروزه بر دانشمندان اهل خرد پوشیده نیست كه دو جنس زن و مرد در ابعاد گوناگون، دارای تفاوتهای فاحشی هستند، به نحوی كه یك برنامه آموزشی با نادیده گرفتن آن تفاوتها نمیتواند یك برنامه كامل، موفق و كارآمدی باشد.
در بیشتر كشورهای جهان، با اینكه مدارس غالبا به صورت غیر مختلط اداره میشود، ولی برنامههای همه آنها، اعم از برنامههای اصلی و جنبی، به صورت واحد و همانند تهیه و اجرا میشود.
این در حالی است كه در بعضی مناطق جهان نظیر كشور اسپانیا، مواد آموزشی در هر نظام برای هر یك از دو جنس دختر و پسر متفاوت بوده و برای هر كدام از آنها به طور جداگانه، كتابهای درسی متناسب با خودشان و با توجه به نیازهای آنها تهیه و تدارك دیده شده است. این پدیده میتواند نویدبخش حركتی جدید در برنامهریزیهای آموزشی و درسی در سطح جهان و توجه بیشتر به این نوع تربیتها و آموزشها باشد; تربیتی كه در آن، به برنامههای آموزشی و درسی هر كدام از دو جنس به صورت مجزا نگاه شده است و تفاوتها و تمایزها و همچنین مشابهتها در نظر گرفته میشود; نه تنها در تدارك مدارس و آموزشگاهها و كلاس درس و نیز پایوران ادرای، بلكه حتی در محتوای كتب درسی نیز این تفاوتها و مشابهتها در نظر گرفته شود. طبیعی است كه با چنین نگرش و حركتی، میتوان به تربیت صحیح و هر چه بهتر هر یك از دو جنس مرد و زن نایل شد و تنها از این طریق است كه حقوق هر كدام از آنها به بهترین صورت مراعات خواهد شد.
انسانها همانند دیگر موجودات عالم هستی،دارایتفاوتهایبسیارو اختلافات فراوانیاند. آنها به تناسب سن و رشد، جنس، وزن، قد و قامت، شرایط عقلی، احساس و ادراك، رنگ چهره، مو و چشم، سلامت و بیماری، كمال و نقص و بسیاری موارد دیگر با هم تفاوتهایی دارند. از تفاوتهای آشكار نسل بشر، تفاوت در جنس استبه گونهای كه بشر به دو طبقه یا دو گروه بزرگ زنان و مردان تقسیم میشود، گو اینكه بین افراد هر طبقه نیز تفاوتهای بسیاری به چشم میخورد.
زن و مرد هر دو انساناند، اما در عین حال، تفاوتهایی در ساختبدن، جنبههای درونی، ویژگی روانی و عقلانی و حتی در ابعاد مربوط به رشد بین آنها وجود دارد. وجود تفاوتهای یاد شده این اندیشه را در ذهن مربیان بیدار كرده است كه تربیتبا در نظر گرفتن اصل تفاوتها، باید به پیش برود و به عبارتی، باید دو جنسی باشد; چرا كه بیشتر مربیان وجود اختلاف اساسی بین دختران و پسران را قبول دارند.
برای كسی كه بخواهد موجودات انسانی را طبقهبندی كند، چیزی روشنتر و مشخصتر از طبقهبندی انسان به دو جنس زن و مرد نیست. از هنگامی كه او حتی به صورت یاخته كوچك است كه با چشم غیر مسلح دیده نمیشود، اختصاصا ویژگیهای یكی از دو جنس زن یا مرد را داراست. این مساله به عنوان ثابتترین عنصر شخصیت هر فرد متجلی میشود. اختلاف اساسی و بنیادین بین این دو گروه جنسی در جنبههای گوناگون، در علوم جدید به اثبات رسیده است;ازقبیل:تفاوت بینرشداستخوانبندی، رویشدندانها، غدد تناسلی، بلوغ، فعالیتهای حركتی، نوع بیماریها، استعدادهای ذهنی، حافظه و دقت در جزئیات، علاقه به نوع رشتههای تحصیلی، علاقه به انواع خاصی از شغلها و بازیها و مطالعاتی كه در اوقات فراغتبه سراغ آن میروند و حتی روشهایی كه هر كدام از دو جنس دختر و پسر در نوع خاصی از بازی آن را به كار میگیرند و...
با ملاحظه و دقتنظر در این تفاوتها و تنوعات بیشمار دو جنس، آیا نمیتوان به این نتیجه روشن دستیافت كه دست نامرئی و قدرتمند آفرینش هر كدام از این دو جنس را در تمام مراحل حیات و در تمامی زمینهها، به سمتخاصی هدایتمیكند تا این دو جنس به ظاهر مخالف و متضاد، مكمل یكدیگر بوده و با رعایت تمام و كمال وظایف خود، حیات انسانی را هر چه كاملتر به سوی اهداف عالیاش رهنمون باشند؟ توجه به همین تمایزها و وجوه افتراق است كه اختصاص انواع فعالیتها بر حسب جنس همیشه جزئی از سنن اجتماعی به شمار رفته است و دقیقا به همین دلیل اسلام با حفظ كرامت و عظمت زن، مسؤولیت و وظیفه او را متناسب با خصوصیات فیزیكی و روحی و روانی او معین كرده است. بنابر همین مبنا، هر نوع فعالیت و شغلی را در صحنه اجتماع برای زن روا نمیدارد و برای مرد نیز به همین سیاق; چرا كه هر كدام برای هدف خاصی خلق شدهاند و وظیفهای ویژه به عهده دارند; «قال ربنا الذی اعطی كل شیء خلقه ثم هدی.» (طه:50)
وجود این تفاوتها درنوع خلقت نه تنها نقص نیست، بلكه به تمام معنا، كمال است; زیرا هر كدام از این دو در انواع و اقسام خود، برای فعالیتها و وظایف ویژهای منظور شدهاند، اما هماهنگ و همساز، پس نفس تفاوت و تمایز دارای برنامه و هدفمند است: «یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقیكم.» (حجرات: 13) خداوند نیز با توجه به همین تفاوتهای هدفمند از هر كدام انتظارات خاصی دارد و هر كدام را به قدر توانایی و قدرتش مكلف كرده است و در آخر، هر كه را به قدر عملش مزد میدهد: «و من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما كانوا یعملون.» (نحل: 67)
تفاوت و تمایز در خلقت و اصولا زن بودن عدهای از افراد بشر و مرد بودن عدهای دیگر، خود موضوعیت داشته و به هدف خاصی است. بنابراین، نه میتوان تكالیف و وظایف زن را بر مرد تحمیل كرد و نه وظایف مرد را بر زن. این خود بهترین دلیل بر آن است كه هر كدام از دو گروه دختران و پسران باید به گونهای تربیتشوند كه به جنسیتخود افتخار كنند; دختر به دختر بودن و زنماندنش و پسر به پسر بودن و مرد ماندنش.
از اساسیترین چیزها، در بینش اسلامی آن است كه هر كدام از دو جنس زن و مرد باید برای انجام همان ماموریت و تكلیفی تربیتشوند كه برای آن آفریده شدهاند و تنها از همین طریق است كه حفظ نظام آفرینش میسور میگردد و هر كدام از افراد جامعه میتوانند از مواهب الهی و حیات خود بهره كافی و مناسب ببرند.
نتیجه ملاحظه تمام این جوانب در تعلیم و تربیت چیزی غیر از تعلیم و تربیت مختلط به دست میدهد. اصولا چنین تربیتی نمیتواند انسان را به آن اهداف عالی كه خداوند برای هر كدام از دو گروه بزرگ مردان و زنان در نظر گرفته ستبرساند، بلكه كاملا با آن در تضاد است.
نكته قابل توجه آنكه در حالی طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط با شعار طرفداری از حقوق زن و تساوی حقوق زنان با مردان، به خصوص در فرصتهای آموزشی، به سراغ تعلیم و تربیت مختلط رفتهاند، كه تازهترین و در عین حال معتبرترین تحقیقات در این زمینه در سطح جهان گویای این مطلب است كه حقوق زن در زمینه تعلیم و تربیت و فرصتهای آموزشی تنها در یك نظام آموزشی غیر مختلط تامین میگردد. آنها ادعا میكنند كه آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفته است كه هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان است: نخست آنكه هر جا مشاركت زنان در آموزش كم باشد - مانند بخش وسیعی از جهان سوم - آموزش غیر مختلط امكان مشاركت آموزشی زنان را افزایش میدهد; دوم آنكه وقتی عملكرد آموزشی زنان در مقایسه با مردان ضعیف باشد، مدارس غیر مختلط پیشرفت زنان را سرعتبخشیده، دیدگاههای علمی و نیز عزت نفس آنها را بیشتر میكند.
اما باید توجه داشت كه اگر هدف، مشاركت هر چه بیشتر زنان در آموزش باشد، تنها در سایه تعلیم و تربیتی غیر مختلط دستیافتنی است، وگرنه در بسیاری از كشورهای جهان، حتی در كشورهای غربی و به خصوص در بخش وسیعی از جهان سوم، اصولا از امكانات و فرصتهای آموزش محروم خواهند ماند و اگر هدف ارتقای آنها به درجات عالی علمی و كمالات انسانی است، باز هم تنها این نوع نظام آموزشی میتواند چنین فرصتی را به آنها بدهد.
2- مسائل اقتصادی: دلیلی ناقص و از جهتی نادرست
گفته شد كه یكی از مهمترین دلایلی كه طرفداران تعلیم و تربیت مختلط و همچنین محققانی كه در همین زمینه مطالعاتی انجام دادهاند در توجیه آن بیان میكنند، بعد اقتصادی است. آنها اظهار میدارند كه تعلیم و تربیت مختلط به عنوان آخرین راه چاره برای تحصیل زنان شناخته میشود و تنها به دلایل اقتصادی قابل قبول است! یا گفته میشود: حفظ و نگهداری دو دستگاه آموزشی با كارمندان و پایوران آموزشی و اداری در عرض هم اقتصادی نیست، اما با اختلاط آنها، در بسیاری از هزینهها صرفهجویی میشود و در عصری كه هزینههای آموزش به طور فزاینده و با سرعت در حال افزایش است، تعلیم و تربیت مختلط بسیار اقتصادی و كمهزینه است. از اینرو، در بسیاری از كشورهای در حال توسعه، از آموزش مختلط تنها به دلایل اقتصادی حمایت میشود.نكتهای كه باید از این افراد - به اصطلاح - محق پرسید آن است كه آیا یك مركز آموزشی و تربیتی یك بنگاه تولیدی و اقتصادی است تا پیش از هر چیز، تنها بعد اقتصادی و صرفهجویی مادی آن در نظر گرفته شود و مهمترین دلیل آن چنین دلیلی باشد؟ اگر چنین است، باید گفت كه اقتصادیتر از آن تعطیلی تمام اینگونه مراكز آموزشی و محروم كردن كلیه زنان از حق طبیعی و فطری آنهاست. البته سیاستگذاران و برنامهریزان تعلیم و تربیت در یك جامعه در اینگونه امور، باید تمام جوانب و ابعاد كار را در نظر داشته باشند و به عبارتی، باید همهجانبه بیندیشند. اصولا در اینگونه موارد، تنها یكی از ابعادی كه باید مورد توجه برنامهریزان و دستاندركاران باشد بعد اقتصادی و توجه به هزینهها و صرفهجوییهاست كه آن هم در آخرین مراحل قرار دارد، نه در اولویت اول.
دستاندركاران تعلیم و تربیتباید پیش از هر چیز توجه داشته باشند كه مؤسسات آموزشی و تربیتی به هدف تولید كالا تاسیس نشدهاند، بلكه مقصدشان تربیت هر چه بهتر انسان است; انسانی كه باید حتی الامكان تمام استعدادها و تواناییهای نهفتهاش به بهترین وجه و بالاترین كیفیتبه فعلیتبرسد. در واقع، باید انسانیت انسان از سن كودكی در همین مراكز آموزشی و تربیتی متجلی شده، ظهور پیدا كند و لازمه این، آن است كه هم تفاوتهای فردی در میان افراد انسان و هم تفاوتهای بیشمار دو گروه بزرگ جنسیتی مردان و زنان - كه تنها به برخی از آنها اشاره شد - در برنامه كاری این مؤسسات آموزشی و تربیتی در نظر گرفته شود. اما نظام تعلیم و تربیت مختلط دقیقا به عكس این عمل میكند; زیرا به گفته خود آقایان، تعلیم و تربیت مختلط ابتدا از یك نیاز اقتصادی ناشی شده و آنگاه به یك اصل تربیتی تبدیل شده است.
آیا دلایل اقتصادی میتواند توجیهی برای نادیده گرفتن آن همه تفاوتها و تمایزهای موجود در دو جنس و عواقب سوء تعلیم و تربیت مختلط - مانند ضررهای روحی و روانی و حتی جسمی كه دختران و پسران جوان گرفتار آن میشوند - باشد؟ اگر چنین است - كه هست - پس اصولا تاسیس و راهاندازی چنین مراكز آموزشی مختلطی نقض غرض است. تمام جهان متمدن و غیر متمدن شاهد شكست دستاندركاران تعلیم و تربیت در تربیت هر چه بهتر انسان است و این معلول همین موضوع است كه مسائل اقتصادی محور تمام برنامهریزیها و ارزشگذاریها واقع شده است.
آیا تاكنون تحقیق گستردهای در این زمینه صورت گرفته است كه نشان دهد حقیقتا اختلاط دختران و پسران جوان در مدارس از نظر اقتصادی چه مضرات و منافعی داشته و آیا واقعا از نظر اقتصادی به صرفه استیا اینكه نتیجهگیریهای مذكور صرفا مبتنی بر برخی دادههای نادرست و غلط و نگاه سطحی به مسائلی از قبیل تقلیل هزینههای جاری آموزش و پرورش و استهلاك كمتر ابراز آلات آموزشی و استخدام كمتر كادر آموزشی و اداری و مانند آن است؟ آیا اگر محققان ماهر و زبردستبدون پیشداوریها و تاثیرپذیری از بعضی افكار و اندیشهها، با ملاحظه تمام جوانب و با در نظر گرفتن نتایج و آثار سوء آن، به تحقیقات گسترده بپردازند، باز هم چنین نتیجهای به دست میآید؟ به یقین، چنین نخواهد بود.
تاثیرات عمیق و جبرانناپذیر شكست افراد در تحصیل و افت تحصیلی و رها كردن آن، كه در این نوع مدارس بسیار به چشم میخورد، بر اقتصاد، همچنین تاثیرات سوء خودداری خانوادهها در فرستادن فرزندانشان به این نوع مدارس بر اقتصاد بسیار قابل توجه و بررسی است كه متاسفانه به سادگی از آن میگذرند. علاوه بر این، مفاسد اخلاقی، كه در اینگونه مدارس بسیار است، خود اثرات زیانباری بر اقتصاد دارد كه متاسفانه كمتر اتفاق افتاده است كه محققان در این زمینهها به مطالعات و تحقیقاتی پرداخته باشند. آیا فقط با توجیهات اقتصادی و تنها با ملاحظه جوانب اقتصادی، میتوان این منت را بر زنان و دختران جوان گذاشت كه با طفیلی قراردادن آنها در كنار مردان، حتی در امر آموزش عدالت و برابری حقوق رعایتشده است؟ چرا نباید زنان و دختران جوان خودشان به طور مستقل در مؤسسات و مراكز آموزشی به تحصیل بپردازند و اگر قرار است صرفهجویی اقتصادی شود، این صرفهجوییها به طور مساوی درباره مردان و زنان مراعات شود و فقط زنان قربانی آن نباشند؟ بنابراین، به نظر میرسد كه دلایل اقتصادی نمیتواند توجیهگر وجود مدارس مختلط باشد.
3- عدم استقبال از آموزش مختلط
شاید اولین بنیانگذاران نظام آموزشی مختلط از عصر نوزایی و نیز حامیان و طرفداران آن در قرون بعدی، در این اندیشه غیر واقعی غوطهور بودند كه با ابداع این نظریه و رساندن آن به گوش جهانیان، تمام جوامع و فرهنگها از غرب تا شرق عالم بیدرنگ به سوی آن شتافته، از آن استقبال خواهند كرد. اما غافل از آنكه از ابتدای خلقت انسان تاكنون هر برنامه و نقشهای كه توسط انسان بر خلاف میل فطری و ذاتی او تهیه شده، اگر چند صباحی هم دوامداشته، سرانجام شكستخورده است. طرح تعلیم و تربیت مختلط نیز از این قاعده مستثنا نیست.از آنجا كه این نظریه با ابتداییترین مسائل مربوط به تربیت انسان - یعنی: لزوم رعایت تفاوتها و تمایزهای دو جنس و نیز اهداف تربیتی این دو جنس - به مخالفتبرخاسته، از همان ابتدا استقبال خوبی از آن نشده و حتی در همان مناطقی كه این نظریه مطرح شده با احتیاط با آن برخورد گردیده و در عمل با آن مقابله شده است. این در حالی است كه سرعت پذیرش شیوه جدید تعلیم و تربیت در مقابل شیوههای قدیمیتر و مكتبخانهها توسط كشورهای جهان و حتی كشورهای اسلامی چشمگیر بوده; چرا كه با قطعنظر از اشكالات فراوانی كه این شیوه جدید داشت، در هر حال به نظر میرسیده شیوه مطلوب و پسندیدهای است و از اینرو، جوامع و فرهنگهای مختلف سراسر جهان به سرعتبه استقبال آن رفته و آن را به صورتهای گوناگون در كشورهای خود پیاده كردهاند. اما همین جوامع و ملل برخورد كاملا به عكس را در پذیرش تعلیم و تربیت مختلط از خود نشان دادهاند. بیشتر كشورهای جهان سوم و تقریبا تمام كشورهای اسلامی با این شیوه از آموزش مخالفت كرده و تمام مدارس، از ابتدایی تا متوسطه و پیش از دانشگاه به صورت غیر مختلط اداره میشود. در بسیاری از كشورهای مسلمان، حتی در سطح دانشگاهها نیز زنان جدای از مردان تحصیل میكنند; مانند كشور عربستان.
تا پیش از قرن بیستم و دهه 1900، تمام مدارس انگلستان نیز به صورت غیر مختلط اداره میشد. تنها از این زمان به بعد بود كه این كشور شروع به اجرای برنامههای آموزشی مختلط، آن هم فقط در برخی مدارس كرده كه البته این كار عمدتا به دلایل اقتصادی بودهاست. تا دهه 1950، تعلیم و تربیت مختلط در انگلستان بسیار محدود بود و به طور استثنایی در بعضی آموزشگاهها اجرا میشد. به نظر برخی محققان، در انگلستان مدارس دولتی از سن 11 سالگی تا سطح آموزشكده به صورت مجزا و غیر مختلط اداره میشود و مدارس آزاد نیز تقریبا به طور كامل در این سنین به صورت غیر مختلط اداره میشود، مگر در موارد بسیار نادر. همچنین غالب مدارس غیر مختلط كمكها و یارانههای دولتی را جذب میكنند.
در فرانسه نیز بسیاری از مدارس و آموزشكدهها غیر مختلط بوده و اداره مدارس متوسطه به صورت غیر مختلط مرسوم و معمول است. حتی در خود امریكا هم در ایالات این كشور، بسیاری از آموزشگاههای آزاد و غیر دولتی، حتی در سطح آموزش عالی و دانشگاهها و نیز مدارس تحت نظارت كلیساها و آموزشكدهها و مدارس متوسطه كاتولیك به صورت غیر مختلط و مجزای پسرانه یا دخترانه اداره میشود.
اداره مدارس، حتی در سطح متوسطه، به شیوه غیر مختلط در بیشتر كشورهای اروپایی یك واقعیت معمول است. در بیشتر كشورهای اروپایی - مانند ایرلند، بلژیك، اتریش، آلمان، مجارستان، اسپانیا، یونان، ایتالیا و نیز بخش فرانسوی زبان كانادا و همچنین كشورهای امریكای جنوبی - افكار عمومی مخالف تعلیم و تربیت مختلط در مدارس متوسطه است و از آن حمایت نمیشود. بعضی از محققان میگویند: بزرگترین مخالفتها در مقابل تعلیم و تربیت مختلط از سوی كشورهایی بوده كه به زبان لاتین صحبت میكنند; یعنی: تمام كشورهایی كه به زبان فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی و پرتغالی صحبت میكند. در این كشورها، كه مجموعه وسیعی از كشورهای اروپایی و تمام كشورهای امریكای لاتین را شامل میشود، فرهنگ مردم آن مناطق با این نوع تعلیم و تربیت در تضاد بوده و با آن مقابله شده است. حتی در كشورهایی كه دارای مذاهب الحادی بودهاند - نظیر شوروی سابق - تا اواسط قرن بیستم اختلاط جنسها در مدارس به صورت معرفت / شماره 32 /54رسمی و جامع نبود و بیشتر مدارس به صورت غیر مختلط و تفكیك جنسها از هم اداره میشد. در مناطقی هم مانند هند، در مقابل تعلیم و تربیت مختلط، به خصوص در سطح آموزش متوسطه، هنوز مقاومتقابلملاحظهایصورتمیگیرد.
بیشتر جوامع و ملیتهای موجود در جهان، كه دارای ویژگیهای فرهنگی خاص خود میباشند، تعلیم و تربیت غیر مختلط را برای زنان و دختران جوان مناسبتر میدانند و از اینرو، برای طرفداری از حقوق زنان و برای آنكه بیشتر در آموزش و تحصیل مشاركت داشته باشند، به تعلیم و تربیت غیر مختلط بها میدهند. به عقیده آنها، تنها این شیوه از آموزش است كه رسیدن به موفقیت را برای زنان و دختران جوان آسانتر میكند.
در ادامه همین بحث و برای اثبات مساله عدم استقبال از نظام آموزشی مختلط و حتی مقابله با آن از سوی بیشتر كشورهای جهان، اشاره به نتایجبعضی از تحقیقاتی كه در همین زمینه انجام شده، مناسب است.
همانگونه كه گفته شد، تا پیش از قرن بیستم و یا اواخر قرن نوزدهم، تمام یا بیشتر نظامهای آموزشی در سراسر جهان به صورت غیر مختلط و مجزا اداره میشد، اما از این زمان به بعد، بعضی از كشورها با توجه به خصوصیات فرهنگی و اجتماعی حاكم بر آنها، به تدریج، به استقبال این نوع تعلیم و تربیت رفتند و سعی بر اجرای برنامههای آموزشی در مدارس مختلط نمودند. در واقع، نهضت مقابله رسمی و صریح با آموزش غیر مختلط در كشور امریكا در سطوح متوسطه به بالا، از دهه 1960 و 1970 تجربه شد كه البته این تحولات معلول ملاحظات اقتصادی و اجتماعی آن جامعه بوده است. آنها آموزش غیر مختلط را به عنوان مانعی در برابر جامعهپذیری موفق نوجوانان از لحاظ جنسی تلقی میكردند. اما علیرغم این مقابله جدی، باز هم آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفت و در مقابل نظام آموزشی مختلط مقاومتشد، و این هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان و دختران بوده - كه به آنها اشاره شد. جالب آن كه بخش اعظم تحقیقات مزبور به استثنای تعداد كمی از آنها، فقط به دو مودر محدود میشود: یكی از آنها تحقیقات انجام شده در سطوح عالی آموزش در امریكا و دیگری تحقیقات انجام گرفته در سطح متوسطه در امریكا و بعضی از كشورهای اروپایی همانند انگلستان است. تنها تعداد بسیار اندكی از تحقیقات، آموزش غیر مختلط را در كشورهای در حال توسعه بررسی كرده، در عین حال، نتایج آن بسیار قابل توجه است.
در تحقیقی دیگر، محققی به نام آستن، با خلاصه كردن یك تحقیق طولی گسترده درباره بیش از دویست هزار دانشجو در بیش از سیصد آموزشكده نتیجه میگیرد كه با توجه به مجموعه وسیعی از نتایج علمی و غیر تخصصی آموزشكدههای غیر مختلط نمونهای از تاثیرات غالبا مثبت را نشان میدهد و به طور كلی، آثار مثبت آموزش غیر مختلط برای زنان بیش از مردان بوده است. او معتقد است كه وقتی، هم دانشجویان و هم اعضای هیات علمی در یك آموزشكده عمدتا از یك جنس باشند، احتمالا نتیجه چنین تاثیرات مثبتی عبارت خواهد بود از فعالیتهای بسیار محدود ناهمجنسگرایانه و احساس شناختبیشتر و همدلی مشترك. یافتههای تحقیقات دیگر حاكی از این است كه تحصیل دانشجویان زن دوره كارشناسی در یك آموزشكده زنانه، به ویژه در مراكز آموزشی ممتاز و موفق در مناطق آزاد، عامل مهمی در جهت تبیین الگوهای شغلی موفق برای آنان است.
در یك تحقیق دیگر، محققی به نام فین (Finn) با استفاده از اطلاعات 1970 كه از طریق «انجمن بینالمللی پیشرفت تحصیلی» (IEA) دریافت كرده بود، به این نتیجه رسید كه در مدارس مختلط در كشور انگلستان، دختران در علوم و واژهآموزی نسبتبه همتایان مذكر خود افت داشتند، در حالی كه در مدارس غیر مختلط در خواندن و علوم ممتاز بودند. نتایجیافتههای علمی خاص مربوط به پیشرفت تحصیلی، الهامات آموزشی، جایگاه نظارت. قالبهای رفتاری جنسی یا نگرشها و رفتارهای مرتبط با تحقیقات علمی دال بر این است كه مدارس غیر مختلط، به خصوص برای دانشآموزان دختر، دارای امتیازات خاصی است.
همچنین در مقایسهای كه یكی از محققان، به نام ریوردن (1985 - Riordan) بین دانشآموزان سفیدپوست در مدارس مختلط و مدارس غیر مختلط كاتولیك انجام داده، نتایج مثبتی برای موفقیت در مدارس غیر مختلط به ویژه برای دختران، به دست آمده است.
در تحقیقات دیگر، روشن شده است كه دختران دبیرستانی مدارس غیر مختلط نسبتبه همتایان خود در مدارس مختلط به طوری چشمگیر علاقه وافری به ورود در نهضت طرفداری از حقوق زنان داشتند. نگرانی دختران مدارس مختلط در میان تمام دختران دبیرستانهای یهودی نیویورك نسبتبه كمترین موفقیت از دخترانی كه به مدارس ابتدایی غیر مختلط میرفتند بیشتر بود. میزان مشاركت و هدایت رفتار نوجوانان دختر در موقعیت انجام بازی در آزمایشگاه زمانی افزایش یافت كه تجربه بازی در یك موقعیت غیر مختلط پیش از آن انجام شده بود.
مطلب دیگری كه در اینگونه تحقیقات به آن توجه شده این است كه یكی از مهمترین موضوعات مورد علاقه سیاستگذاران در كشورهای در حال توسعه آموزش زنان میباشد; چرا كه مشاركت آنها در رشد اقتصاد ملی، مستقیما در بهرهوری و به طور غیر مستقیم در كاهش زاد و ولد، افزایش و رشد بهداشت و تغذیه كودكان و افزایش استقبال كودكان از مدرسه بسیار مؤثر است. با وجود این، با توجه به عوامل گوناگون در بیشتر كشورهای در حال توسعه، مشاركت زنان در تعلیم و تربیت كمتر از مردان است، وضعیت كشورهای غیرصنعتی در شرق افریقا و جنوب آسیا و جنوب اروپا بحرانیتر است. علاوه بر این، در كشورهای دارای كمترین درآمد، میزان تحصیل زنان در فاصله دوره ابتدایی تا متوسطه به شدت كاهش مییابد. تبیین این كاهش مبتنی بر نقشی است كه عواملی مانند بلوغ، ازدواج و ازدواج زودرس زنان در تصمیمگیری خانوادهها بر منع دخترانشان از رفتن به مدرسه (عمدتا مدارس مختلط) ایفا میكند. بنابراین، آموزش متوسطه غیر مختلط نه فقط رسیدن به موفقیت را برای زنان آسان میكند، بلكه چون امنیت فیزیكی نوجوانان حایز اهمیت است، میتواند زنان را به مشاركتبیشتر در آموزش تشویق نماید.
نكته دیگری كه محققان به آن توجه كردهاند این است كه در بررسی عوامل مؤثر در تحصیل، یكی از مهمترین و مؤثرترین عوامل را در جذب دختران به تحصیل و ادامه آن وجود مدارس صرفا دخترانه، دانستهاند. آنها همین مساله را در باب امنیت روانی و فیزیكی دانشآموزان، به خصوص دانشآموزان دختر، عنوان كردهاند. این گروه مدارس مختلط را جای امنیبرایفرزنداندختر و پسرنمیدانند.
گرچه این تحقیقات دارای نواقصی است و این تحقیقات تنها در چند كشور غربی انجام شده، ولی در عین حال، نكاتبرجسته و قابل توجه درباره اثرات مثبت آموزش غیر مختلط و جدایی دانش آموزان دختر و پسر در مراكز آموزشی ارائه داده در مقابل، بیانكننده بسیاری از نتایجسوء آموزش مختلط، به خصوص برای دختران جوان، است.
این یافتهها با آنچه حامیان تعلیم و تربیت مختلط درباره طرفداری از حقوق زنان اظهار میدارند، كاملا متفاوت است. جالب آنكه این تحقیقات در سطوح عالی آموزش و در سطح دانشگاهها و دانشكدهها چنین نتایجی را نشان میدهد. طبیعی است كه در سطوح پایینتر و متوسطه نیز به دلیل حساسیتهای موجود در آن سنین، این یافتهها بیشتر و عمیقتر خودنمایی خواهد كرد. نادیده گرفتن نتایج اینگونه تحقیقات و یافتههای علمی در تصمیمگیریها و برنامهریزیهای آموزشی، به خصوص در زمینه اختلاط و یا عدم اختلاط جنسها در مدارس و كیفیتبرنامههای درسی در سطوح گوناگون، ظلم بزرگی در حق دانشآموزان جوان دختر و پسر است. این یافتههای علمی تنها نمونه كوچكی از انبوه مطالبی است كه در زمینه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط قابل بررسی است.
4- جو اخلاقی مؤسسات آموزشی مختلط
یكی دیگر از دلایلی كه موافقان نظام آموزشی مختلط به آن تمسك میجویند آن است كه اصولا جو اخلاقی در اینگونه مدارس و مؤسسات آموزشی بهتر بوده و در آنها هیچ مشكل و یا گرایش جنسی نسبتبه جنس مخالف وجود ندارد. ولی در مؤسسات آموزشی غیر مختلط این مشكلات و گرایشها مشاهده میشود. این همان اصلی است كه طرفداران این نظریه آن را در تمام مواردی كه سخن از قوانین محدود كننده انسان، اعم از قوانین مذهبی و غیر مذهبی به میان میآید، مطرح كردهاند، آنها بر اساس اصل «الانسان حریص علی ما منع» معتقدند كه برای از بین بردن مشكلات و حساسیتهای جنسی، باید از این بعد در جامعه هیچ محدودیتی نباشد; زیرا ایجاد حریم در میان مرد و زن بر اشتیاقها و التهابها میافزاید و حرص و ولع نسبتبه اعمال و رفتار جنسی را در هر دو جنس بیشتر میكند.و برتراند راسل ( B. Russell) برمیخوریم كه شاید به یك معنا از سردمداران این نظریه در قرون اخیر باشند. راسل معتقد است كه اثر معمولی تحریم عبارت است از یك حس كنجكاوی عمومی. این تاثیر هم در ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا میكند. فروید قایل است كه ناكامیها به طور عام، معلول قیود اجتماعی است; چرا كه سركوبی غرایز موجب اختلالات روانی و بیماریهای روحی میگردد. او پیشنهاد میكند كه تا حد ممكن، غرایز آزاد گذاشته شود تا ناكامیها و عوارض ناشی از آن از بین برود یا كاهش یابد.
در پاسخ به این نظریه و استدلال آن، تنها به پاسخی كه استاد شهید مرحوم آیةالله مطهری به این گروه از فلاسفه و دانشمندان دادهاند اشاره میشود: «درست است كه ناكامیها، بالخصوص ناكامیهای جنسی، عوارض وخیم و ناگواری دارد و مبارزه با اقتضای غرایز در حدودی كه مورد نیاز طبیعت است، غلط است، ولی برداشتن قیود اجتماعی حلال مشكلات نیست، بلكه بر آن میافزاید. در مورد غریزه جنسی و برخی غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق واقعی را میمیراند و طبیعت را هرزه و بیبند و بار میكند. اتفاقا در این موارد، هر چه عرضه بیشتر گردد، هوس و میل به تنوع افزایش مییابد و به گفته خود راسل (در كتاب زناشویی و اخلاق)، عطش روحی در مسائل جنسی غیر از حرارت جسمی است، آنچه با ارضا تسكین مییابد حرارت جسمی است، نه عطش روحی. آزادی در مسائل جنسی موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز میگردد و این همان هوس است كه ارضاشدنی نیست و سیریناپذیر است و اشباع آن از راه فراوانی و آزاد گذاشتن غیر ممكن است; درست مثل آن است كه بخواهند آتش را با هیزم سیر كنند.
اشتباه امثال فروید و راسل آن است كه پنداشتند تنها راه رام كردن غرایز، از جمله غریزه جنسی ارضا و اشباع بی حد و حصر آنها از طریق آزادی مطلق میباشد، آن هم به این معنا كه به مرد و زن اجازه هرگونه جلوهگری و معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به این نكته كه چنین آزادی مطلقی و رها كردن آنها و تسلیم شدن و در معرض تحریكات و تهیجات در آوردن آنها، آنان را دیوانه میسازد و چون امكان برآورده شدن كامل و تمام خواستهها و انتظارات فردی هر فرد وجود ندارد، در نتیجه، این غرایز با وضعی بسیار بدتر سركوب میشوند و تولید عقدههای روانی میكند.
به نظر میرسد برای آرامش روانی و كنترل غرایز در افراد، دو چیز لازم است: اولا، باید تمام غرایز موجود در انسان در حد حاجت طبیعی انسان به طور معقول و مطلوب ارضا شود و ثانیا، از تهییج و تحریك غرایز، به خصوص غریزه جنسی، جلوگیری شود.»
به نظر میرسد نظام آموزشی مختلط، به ویژه در سطوح متوسطه و حتی دانشكدهها یكی از مهمترین عوامل و زمینههای تهییج و تحریك غریزه جنسی دختران و پسران جوان بوده، موجب خواهد شد كه این غرایز به طور صحیح و در حد حاجت طبیعی ارضا نشود، بلكه باعث طغیان و شعلهور شدن آتش شهوات گردد. اصولا اینگونه اختلاطها و ارتباطها بین دختران و پسران، آن هم در سنین بسیار حساس بلوغ در مدارس راهنمایی و متوسطه و سالهای اولیه دانشگاه بسیار مضر میباشد و موجب سستشدن پایههای استوار خانواده خواهد شد; همان چیزی است كه نظامهای آموزشی مختلط و نظامهای آزاد دنیای غرب آن را به ارمغان آوردهاند. گرچه در این مقال، جای پرداختن به گزارشها و آمار و ارقام در این زمینه نیست، اما برای نمونه، تنها به چند مورد از آنها اشاره میشود:
در مجلهای، به نام پلین تروت، آمده است: تا چند دهه پیش، داشتن یك طفل نامشروع یكی از بدترین اشتباهاتی بود كه یك دختر جوان میتوانست در زندگی خود مرتكب شود. اما اكنون مدیر یك دبیرستان دخترانه در یكی از شهرهای بزرگ امریكا میگوید: این موضوعی است كه به طور كلی، از جانب بچهها پذیرفته شده است و این دیگر یك داغ و نشان بدنامی به آن صورتی كه قبلا تصور میشده، نیست.
در دهه 1980، تعداد اطفال نامشروعی كه زاییده همین اختلاطها و آزادیهای جنسی است، سه برابر شده و میزان سقط جنین در دهه 1960، یكصدهزار مورد، در دهه 1970، بیش از پانصد هزار مورد و در دهه 1980 به بیش از یك و نیم میلیون مورد افزایش یافته است.
این آمارها نمونهای بسیار اندك از تمام آن چیزی است كه بیبندوباریها و آزادیهای مطلق و اختلاطها و معاشرتهای افراطی زنان و مردان، به خصوص در سنین جوانی و از جمله در مراكز و مؤسسات آموزشی به بار میآورد. اینها برای مسؤولان، صاحبنظران و دستاندركاران تربیت در جهان بشریت درس عبرتی است تا در تصمیمگیریها و برنامهریزیهای خود، دست كم برای محیطهای آموزشی، دقتبیشتری مبذول دارند و در همه مراحل و مقاطع كرامت، حیا، عفت و سلامت روحی و جسمی هر دو جنس زن و مرد را مدنظر داشته باشند.
خاتمه
هر محقق منصفی با كمی دقت، به این نتیجه روشن خواهد رسید كه تعلیم و تربیت مختلط در نیمه دوم قرن بیستم، جایگاه گذاشتهاش را از دست داده است و نسبتبه آن كمتر توجه میشود; زیرا در دهههای آخر قرن بیستم، نوع نگرش نسبتبه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط كاملا تغییر كرد. نتایج تحقیقات در سراسر جهان نشانگر این مطلب است كه تعلیم و تربیت مختلط از بسیاری جهات، به خصوص برای دختران دانشآموز، نه تنها منافعی در پی نداشته، بلكه بسیار مضر نیز بوده است.رویآوری بسیاری از كشورها به تعلیم و تربیت غیر مختلط و دوری آنها از آموزش مختلط نوعی رجعت از این شیوه آموزشی است. این رویگردانی به تعلیم و تربیت غیر مختلط میتواند معلول دو علتباشد.
نخست آنكه: شاید همان كسانی كه پیش از این اختلاط دختران و پسران جوان را در مدارس و مؤسسات آموزشی پیشنهاد میكردند و حامی آن بودند و آن را از نظر اقتصادی كم هزینهتر میدانستند، اكنون به این نتیجه رسیدهاند كه این شیوه آموزشی نه تنها از نظر اقتصادی به صرفه نیست، بلكه اگر با دقتبیشتری به آن توجه گردد و تمام جوانب آن در نظر گرفته شود، مضرات اقتصادی بسیاری نیز در پی خواهد داشت.
دوم. ابعاد گوناگون اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی اختلاط دانشآموزان دختر و پسر در آموزشگاهها و مؤسسات آموزشی توجه محققان و دستاندركاران تعلیم و تربیت را به خود جلب كرده و آنها را به این نتیجه واقعی رسانده كه ملاحظه این جنبهها در آموزش مختلط بسیار مهمتر و اساسیتر از ابعاد اقتصادی آن است. زیرا پیامدهای بسار خطرناك اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی اینگونه آموزشها خسارات جبرانناپذیری بر اركان جامعه انسانی وارد میكند كه در مقایسه با منافع و مضرات اقتصادی آن، قابل قیاس نیست. این جنبهها و ابعاد در آموزش مختلط تمام اهداف و مقاصد آموزش را، كه عبارت از هر چه بهتر تربیت كردن انسان است، تحت الشعاع قرار داده و در واقع، آموزش به شیوه مختلط خود نوعی نقض غرض در امر تعلیم و تربیت است و این یعنی: هدر دادن بسیاری از سرمایههای انسانی معنوی و حتی مادی.
بسیاری از محققان تعلیم و تربیتبه ناچار به این نكته مهم اعتراف كردهاند كه بسیاری از نهادهای فرهنگی و مراكز و مؤسسات مذهبی و مجامع دینی و نیز فرهنگها و ملل مختلف در سرتاسر جهان، به خصوص در كشورهای غربی، حتی امریكا، به سختی و با شدت تمام در مقابل تعلیم و تربیت مختلط ایستادگی كرده و با آن مقابله نمودهاند. به استحامیان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط به جای آنكه به اینگونه مراكز و مجامع جهانی خرده بگیرند، به این بیندیشند كه چرا آنها مخالف چنین تعلیم و تربیتی میباشند.
شاید بتوان پیشبینی كرد كه در دهههای آغازین قرن بیست و یكم، به عكس آنچه در زمان مشابه در قرن بیستم اتفاق افتاد، شاهد بازگشت دوباره به همان سبك جدایی و تفكیك جنسها در مدارس و آموزشگاهها باشیم، اما با این تفاوت كه این بار با تكیه بر تجارب گذشته و امكانات آموزشی بیشتر و برنامهریزیهای موفقتر و مناسبتر آموزشی، زنان و دختران جوان نیز بتوانند از فرصتها و امكانات مناسب آموزشی برخوردارباشند،البتهبه این شرط كه این شروع مناسب و مبارك استمرار مناسبی نیز داشته باشد و دوباره گرایشهای نادرست گذشته بر آن سایه نیفكند.
جای بسی تاسف است كه هنوز هم همانند گذشته و شاید كمی بیشتر با روش جدیدتر، عدهای از - به اصطلاح - محققان و دانشمندان طرفدار حقوق زن با مغالطههای زیاد در نوع نیازها و حقوق ذاتی و طبیعی زنان، به بیراهه رفته و مسائلی را در سایه شعار طرفداری از حقوق زنان و با رنگ لعابی بسیار فریبنده و جذاب مطرح میكنند كه نتیجه آن چیزی جز مسخ و نابودی هویت زن و به زیر سؤال رفتن كرامت و عفت و شرافت زن نیست. این عده، كه بسیاری از آنها خود قربانی اهداف شوم و نغمههای مسموم این شعارها میباشند، زنان و دختران جوانی هستند كه هر روز در سراسر جهان پشتسر همان جریانات غلط به راه افتاده و بدون مطالعه و دقت در مسیری كه انتخاب میكنند، در منجلابی گرفتار میشوند كه خود آگاهانه و ناآگاهانه از آتش افروزان آن هستند.