آستائورف، باریس لووویچ

آستائورف یکی از متخصصان پیشرو در وراثت‌شناسی یاخته‌ای بود. در دهه‌ی 1300، به عنوان عضور گروه سیرگئی چت‌وریکف در «مؤسسه‌ی زیست‌شناسی تجربی کولتسف» در مسکو، کمک کرد تا وراثت‌شناسی جمعیت مگس میوه
يکشنبه، 3 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آستائورف، باریس لووویچ
 آستائورف، باریس لووویچ

 

نویسنده: Mark B. Adams
مترجم: فریبرز مجیدی



 
[bāris lvovič āstāuref]
Boris L"vovich Astaurov
(ت. غازان، روسیه، 5 آبان 1283 / 27 اکتبر 1904؛ و. مسکو، روسیه، 31 خرداد 1353 / 21 ژوئن 1974)، جانورشناسی، وراثت‌شناسی یاخته‌ای.
آستائورف یکی از متخصصان پیشرو در وراثت‌شناسی یاخته‌ای بود. در دهه‌ی 1300، به عنوان عضور گروه سیرگئی چت‌وریکف در «مؤسسه‌ی زیست‌شناسی تجربی کولتسف» در مسکو، کمک کرد تا وراثت‌شناسی جمعیت مگس میوه (Drosophila) بوجود‌اید. در 1309 به پژوهش درباره‌ی کرم ابریشم روی آورد، و در این زمینه به دریافت درجه‌های نامزدی (1315) و دکتری (1318) نایل شد، و سپس شیوه‌هائی برای بکرزایی مصنوعی، نرزایی بین گونه‌ای و درون‌گونه‌ای، و تولید نخستین گونه‌های جانوریِ مصنوعی پُرلاد (polyploid) به ظهور رسانید. وی، به عنوان عضو مکاتبه‌ای (1337)‌و سپس عضو کاملِ (1345) فرهنگستان علوم شوروی، نقشی اساسی ایفا کرد تا علم وراثت (ژنتیک) را از نو به منزله‌ی علمی مجاز در اتحاد شوروی به کرسی قبول نشاند. آستائورف، جز در دوره‌ی 1309-1314، تمامی زندگی علمیش را در مسکو و در مؤسسه‌ی کولتسف گذرانید.
آستائورف درخانواده‌ای از پزشکان روسیه‌ی پیش از انقلاب متولد شد. مادرش، اولگاآندریِونا تیخنکو، از دانشگاه پاریس (سوربون) مدرک دکتری گرفت؛ پدرش، لف میخایلویچ آستائورف، در دانشگاههای مسکو و غازان درس پزشکی خوانده بود. آستائورف در غازان تولد یافت (زیرا والدینش در دوره‌ای که وبا همه‌گیر شده بود در آنجا کار می‌کردند) اما تقریباً بی‌درنگ به مسکو برده شد، و بیشتر عمرش را در آنجا زیست. پس از آن‌که در 1300 دبیرستان را به پایان رسانید، در دانشگاه مسکو نام نوشت؛ در بخش زیست‌شناسی دانشکده‌ی فیزیک – ریاضی به تحصیل پرداخت، و در 1306 به مناسبت تحقیقی که در زمینه‌ی تغییر وراثتی اندام حفظ تعادل در مگس میوه‌ی شکم سیاه (Drosophila melanogaster) انجام داد دیپلم خود را در جانورشناسی دریافت کرد.

تحقیق در مگس میوه:

آستائورف، در دانشگاه، چند دوره‌ی درسی را با م.آ. مِنزبیر و آ.ن. سیویرتسوف گذرانید، اما علاقه‌ی اصلی او زیست‌شناسی تجربی بود آن‌گونه که ن.ک. کولتسف و همکارانش م.م. زاوادوفسکی (پویایی‌شناسی تحول)، آ.س. سربروفسکی (علم وراثت)، س.س. چت وریکف (علم وراثت، حسره‌شناسی)، و س.ل. فرولووا (یاخته‌شناسی) تدریس می‌کردند. آستائورف دانشجوی دوره‌ی لیسانس دانشگاه مسکو (1300-1306)، دانشجوی فوق لیسانس در مؤسسه‌ی جانورشناسی آن (1306-1309)، و یکی از کارکنان بخش وراثت‌شناسی «کمیسیون تحقیق درباره‌ی نیروهای مولّد طبیعی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی» (KEPS) (1305-1309) در شعبه‌ی مسکو بود، و در سفرهای علمی تابستانی به قزاقستان (1307) و ترکمنستان (1308) شرکت داشت. اما اکثر پژوهشهای وی از 1303 تا 1308 در «مؤسسه‌ی زیست‌شناسی تجربی کولتسف»، زیر نظارت و با حمایت «کمیساریای بهداشت عمومی خلق»، صورت پذیرفت؛ وی در آنجا نخست به عنوان کاردان فنی آزمایشگاه و سپس در مقام وابسته‌ی علمی در بخش وراثت‌شناسی آن، که ریاستش با س.س. چت وریکف بود، کار می‌کرد.
در 1304، آستائورف، با همکاری ن.ک. بیلیایف، ا.ا. بالکاشینا، و س.م. گرشنزون، نخستین بررسی وراثتی جمعیتهای طبیعی انواع گوناگون مگس میوه را برعهده گرفت. نتیجه‌ها اساس نوشته‌های مشهور سالهای 1305 و 1306 چت وریکف را تشکیل دادند، و، همراه با پژوهشی که در برلین به همت دو تن دیگر از اعضای آزمایشگاه چت وریکف – ن.و. و ا.آ. تیمافییف – رسوفسکی – به اجرا درآمد، مجموعه‌ی مفصلی از پژوهشهای وراثتی جمعیتهای طبیعی مگس میوه آغاز گردید که هسته‌ی وراثت‌شناسی جمعیت را در چهار دهه‌ی بعد تشکیل داد. تحقیق آستائورف در زمینه‌ی مگس میوه او را در حوزه‌ی مسائل سه‌گانه‌ای درگیر ساخت که برای شکل دادن زندگی پژوهشی وی مؤثر و یاری‌بخش بودند.
در اواسط دهه‌ی 1300 گروه چت وریکف دریافت که مگس میوه‌ی obscura Fall. متعلق به حومه‌ی مسکو از لحاظ تولید مثل جدا از مگسهائی است که از آزمایشگاه ت.ه‍. مارگن به روسیه آورده شده بودند و استرتیونت نام مگس میوه‌ی obscura Fall بر آنها گذاشته بود. آستائورف با س.ل. فرولووا در زمینه‌ی پژوهش درباره‌ی این هر دو نوع – که از حیث ریخت‌شناسی تقریباً قابل تمیز از یکدیگر نبودند – همکاری داشت، و ثابت کرد که اینها گونه‌هائی متفاوت از یکدیگرند، و برای نوع امریکایی، که از آن پس به صورت نقطه‌ی اتکائی برای پژوهشهای بعدی دوپشانسکی درآمد، نام pseudoobscura را وضع کرد. این کار آستائورف را به تعمق درباره‌ی شالوده‌ی وراثتی – یاخته‌ای تکوین گونه‌ی جدید (speciation) کشانید، و این موضوع در کار بعدی وی بسط یافت.
آستائورف نخستین کسی بود که جهش «چهاربال شدن» در مگس میوه‌ی شکم سیاه را تشخیص داد؛ در این جهش اندام رشد ناکرده‌ی مربوط به حفظ تعادل مگس به صورت جفت دومِ بالها ظاهر می‌شود. او ثابت کرد که میزان نفوذ و پدیدار شوندگی جهش بسته به محیط ژنوتیپی (ساختار وراثتی) آن با تغییرات بسیار به ظهور می‌رسد. اما حتی در نسلهای درون‌زاده (inbred)ای که در محیط زیست ثابتی رشد یافتند و محیط ژنوتیپی مشترکی داشتند، آن صفت خاص هم بی‌ثباتی زیادی داشت. بخصوص، هیچ ارتباطی میان ظهور آن صفت در طرف چپ و طرف راست مگسها وجود نداشت. آستائورف نتیجه گرفت که برخی از جهشها در جریان تحول تا حد زیادی ناپایدارند، اما آنها را فقط در شرایط مصنوعی آزمایشگاهی می‌توان یافت و تقریباً هرگز در طبیعت یافت نمی‌شوند، زیرا که انتخاب طبیعی در جهت یک هنجار واکنش معیّن و دقیق و در حوزه‌ی محدودی از تغییرپذیریِ خودبه‌خودی عمل می‌کند.
سرانجام، در تحقیقی که در سال 1304 درباره‌ی جمعیتهای طبیعی صورت پذیرفت، آستائورف متوجه چندین مگس میوه‌ی ماده‌ی phalerata شد که در نسلهای بعد فقط مگس میوه‌ی ماده تولید می‌کردند. این نژادهای حیرت‌انگیز برای تجزیه و تحلیل به آ.ا. گایسینوویچ داده شدند، و او بر پایه‌ی وراثت‌شناسی یاخته‌ای شرحی انتشار داد که آستائورف را به نحو کامل راضی نکرد. از آن پس عوامل حاکم بر تعیین جنسیت (عوامل وراثتی، یاخته شناختی، رشدی، و محیطی) به صورت مضمون اصلی پژوهشهای آستائورف درآمدند.
دوره‌ی برنامه‌ی پنج ساله‌ی اول با سرکوبیهای عقیدتی، بازداشتها، فروپاشی مؤسسات، و تأکیدی تازه بر سودمند بودن فوری پژوهشها همراه بود. در 1308 چت وریکف دستگیر و تبعید شد، و گروه پژوهشی وی منحل گردید و از هم پاشید. در نتیجه، آستائورف در 1309 کار تحقیقی خود در مورد مگس میوه را کنار گذاشت و تحقیق درباره‌ی کرم ابریشم را که تا پایان عمر وی ادامه داشت آغاز کرد.

بررسیهای مربوط به کرم ابریشم:

در اواخر سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم، پژوهشگران روس کارهای مهمی در زمینه‌ی زیست‌شناسی کرم ابریشم در «مرکز پرورش کرم ابریشم قفقاز» (بعداً مؤسسه‌ی تفلیس)، «مرکز اصلی پرورش کرم ابریشم» در مسکو، و «انجمن پرورش کرم ابریشم مسکو»، که ریاستش با پرورش دهنده‌ی نامدار آ.آ. تیخومیرف بود، انجام دادند.
در اواخر دهه‌ی 1300 فعالیت در مورد پرورش کرم ابریشم به دلایل عملی و نظری، هر دو، قوت و شدت بیشتری گرفت. از لحاظ عملی، شالوده‌ی پژوهش با ایجاد چندین مؤسسه گسترش یافته بود؛ عمده‌ترین این مؤسسات عبارت بودند از «مؤسسه‌ی پژوهش علمی آسیای میانه برای پرورش کرم ابریشم» (SANIISH) در تاشکند و «مؤسسه‌ی پژوهش علمی قفقاز برای پرورش کرم ابریشم و تولید ابریشم» (ZAKNIISH) در تفلیس، و در 1308 مسئولیت هماهنگ ساختن پژوهشهای مربوط به کرم ابریشم برعهده‌ی بخش مسکوی KEPS – به ریاست کولتسف – گذاشته شد. کرم ابریشم، علاوه بر اهمیت عملیِ آشکاری که داشت، از جاذبه‌ی نظری نیز برخوردار بود زیرا تخمها و کرمینه‌های آن در بررسی مکانیک تحولی (developmental mechanics)، بکرزایی، و تعیین جنسیت فوق‌العاده سودمند بودند. از آنجا که کرمهای نر تا حد قابل ملاحظه‌ای ابریشمی بیشتر از کرمهای ماده تولید می‌کردند، چنین امری پیامدهای مهمی برای تولید را نیز نوید می‌داد. با شروع از سال 1307، کرم ابریشم به صورت یکی از موضوعهای مهم پژوهش برای چندین زیست‌شناس برجسته‌ی شوروی که در زمینه‌ی مگس میوه کار کرده بودند درآمد، از جمله برای کولتسف، فرولووا، یفروئیمسون، بیلیایف، و (پس از 1316)‌چت وریکف.
در 1307 ن.ک. بیلیایف مشاور SANIISH شد و با شروع از سال 1308 به کار تمام وقت در آنجا پرداخت؛ در 1311 به ZAKNIISH انتقال یافت (و تا زمانی که در 1316 دستگیر و اعدام شد در آنجا کار می‌کرد). در 1309 آستائورف، به توصیه‌ی کولتسف و اصرار بیلیایف، به تاشکند نقل مکان کرد تا به SANIISH بپیوندد، و در 1311 بررسی بکرزایی مصنوعی در کرم ابریشم اهلی شده، Bombyx mori L.، را آغاز کرد. بررسیهای مقدماتی او متکی بودند بر گزارشهای ه‍. ساتو (1310)، که ترتیبی داده بود که، از طریق آغشتن تخمهای بارور ناشده‌ی Bombyx mori با اسید کلوریدریک،‌ بیدهای بکرزای بالغِ ماده تولید کند. تحلیل آستائورف نشان داد که آنچه موجب بکرزایی می‌شود نه اسید بلکه دمای بالائی است که در آغشتن با اسید بکار برده می‌شود. وی دریافت که با خیساندن تخمهای بارور ناشده در آبی با دمای ˚46 س به مدت هجده دقیقه، تا 82 درصد تخمها بیدهای بالغ بکرزا تولید خواهند کرد. آستائورف بررسیهای جامعی درباره‌ی تأثیر دما و تابش در تحول و نموّ تخم انجام داد.
کولتسف تدبیری اندیشید که آستائورف در پاییز 1314 بار دیگر در «مؤسسه‌ی زیست‌شناسی تجربی» استخدام شود؛ به این ترتیب او به مسکو بازگشت و در آنجا، به مناسبت کاری که انجام داده بود، بی‌نوشتن رساله‌ای، درجه‌ی نامزدی علوم زیستی به وی اعطا شد. اما دیگر نه به بخش وراثت‌شناسی، که در آن زمان ن.پ. دوبینین ریاستش را برعهده داشت، بلکه به آزمایشگاه مکانیک تحولی در آن مؤسسه، که د.پ. فیلاتف مدیرش بود، پیوست. اگرچه دیگر پژوهشگران آزمایشگاه به بررسی رشد و نموّ در دوزیستان و خزندگان مشغول بودند، فیلاتف از کار آستائورف در زمینه‌ی تحول و نمو کرمهای ابریشم صمیمانه حمایت کرد. آستائورف، در این زمینه، با توجه به کار کارپچنکو در مورد پرلادیِ (polyploidy) گیاهان، شیوه‌هائی از طریق آمیختن تابش پرتو مجهول، ضربه‌ی دما، و دورگه‌گیری، برای تولید کرمهای ابریشم سه‌لاد (triploid) و چهارلاد (tetraploid) ابداع کرد (1315-1334). در 1319 آستائورف این فکر را القا کرد که گونه‌زایی جانوران از طریق پُرلادی ممکن است گه‌گاه در طبیعت به نحو غیر مستقیم به وسیله‌ی بکرزایی و دورگه‌گیری صورت پذیرد؛ این عقیده، که وی آن را در آثار انتشاریافته‌ی بعدی خود بسط داد، هنوز به صورت موضوع جرّوبحث باقی مانده است.
آستائورف در 1316 شیوه‌ای در مورد نرزایی مصنوعی بوجود آورد. او دریافت که دمای بالائی که بر تخمهای تازه‌بارور شده اعمال می‌گردد دستگاه هسته‌ای ماده را مختل می‌کند و تولید بیدهای نر بکرزائی را امکان‌پذیر می‌سازد که در آنها میانمایه (سیتوپلاسم) به طور کامل از ماده ناشی می‌شود، در حالی‌که هسته ناشی از همجوشی دو پیش هسته‌ی منی تک‌لاد (haploid) است. وی در 1317 از پایاننامه‌اش (که در 1319 به صورت کتاب انتشار یافت) در زمینه‌ی بکرزایی مصنوعی در کرم ابریشم دفاع کرد، و به پاس آن در سال 1318 درجه‌ی «دکتر در علوم زیستی» به وی اعطا شد. بعدها، با همکاری و.پ. اوْستریاکوْوا – وارشاور، از طریق بارورسازی تخمهای پرتوداده‌ی Bombyx mori (L.) با منی‌دانه‌ی کرمهای ابریشم پرتوناداده‌ی وحشی، Bombyx mandarina (مور)، و سپس بکار بردن ضربه‌ی حرارتی (40 درجه‌ی سانتیگراد، 120 تا 135 دقیقه) روشی برای نرزایی میان‌گونه‌ای ابداع کرد (1335). سرانجام توانست از راه بکرزایی، انتخاب، و دورگه‌سازی، یک گونه‌ی دوجنسی سه‌لاد بارور پدید آورد، که نامش را Bombyx allotetraploidus گذاشت.

مکتب لیسنکو:

دوره‌ی کار پژوهشی آستائورف مقارن بود با ظهور ت.د. لیسنکو، مبارزه میان زیست‌شناسیِ باصطلاح مکتب میچورین و وراثت‌شناسی شوروی، و تثبیت مجدّد وراثت‌شناسی به عنوان یک رشته‌ی علمیِ مجاز پس از سال 1343. آستائورف نقش مهم و یگانه‌ای در این رویدادها ایفا کرد.
در دی ماه 1317 هواداران لیسنکو در مطبوعات به بدگویی از کولتسف، معلم و پشتیبان آستائورف، پرداختند، و در جلسه‌ی مخصوصی که در مؤسسه برگذار شد، دوبینین و عده‌ای دیگر کولتسف را به جرم این که قبلاً طرفدار علم اصلاح‌نژاد (یا به نژادشناسی، eugenics) بود محکوم کردند. در فروردین 1319، کولتسف از ریاست «مؤسسه‌ی زیست‌شناسی تجربی» - که به فرهنگستان علوم اتحاد شوروی منتقل شده و به «مؤسسه‌ی یاخته‌شناسی، بافت‌شناسی، و رویان‌شناسی» تغییر نام یافته بود – برکنار گردید. کولتسف در آذر 1319 در اثر حمله‌ی قلبی درگذشت. آستائورف، اگرچه از محکوم کردن معلم خویش سرباز زد و سوکنامه‌ی تحسین‌آمیزی برای او نوشت، در مقام خود در آزمایشگاه فیلاتف باقی ماند، و چند سال بعد از آن‌که فیلاتف در 1322 درگذشت به ریاست آزمایشگاه مکانیک تحولی منصوب شد (1326).
در پی جلسه‌ی امرداد 1327 «فرهنگستان سراسری علوم کشاورزی لنین»، که در آن زیست‌شناسی لیسنکو مورد تأیید و حمایت حزب کمونیست قرار گرفت،‌ دانشمندان علم وراثت از مؤسسه‌ی کولتسف و از «مؤسسه‌ی ریخت‌شناسی تکاملی سیویرتسوف» بیرون ریخته شدند، و دو مؤسسه در مؤسسه‌ی جدید «ریخت‌شناسی جانوری سیویرتسوف» ادغام گردیدند. در پاییز 1327 آستائورف از سمت ریاست آزمایشگاه کنار گذاشته شد و از کار خود در زمینه‌ی کرم ابریشم تا حدی دست برداشت، اما عضو ارشد سازمان آن باقی ماند و یکی از معدود وراثت‌شناسان شوروی بود که در مقام پژوهشی و علمی خود ابقا شدند - و البته این ابقا به رغم این واقعیت بود که وی، برخلاف تعدادی از همکارانش، هرگز از زیست‌شناسی مکتب میچورین حمایت نکرد یا از پرداختن به وراثت‌شناسی تبرّی نجست.
قدرت تحمل آستائورف شاید به چندین عامل بستگی داشت. او فردی بود غیرسیاسی و در بحث و جدالهای مربوط به وراثت‌شناسی سابقه‌ای ممتد نداشت. از نظر رسمی و اداری، وی بیشتر در آزمایشگاه رویان‌شناسی مؤسسه کار می‌کرد تا در بخش وراثت‌شناسی. از همه مهمتر، شاید کار او مرتبط با این امر بود که در مراحل ابتدایی رشد هر سازواره‌ای که از حیث کشاورزی اهمیت داشت از گرما و خیساندن استفاده می‌شد تا به نحوی آرام و سنجیده سرشت زیستی و وراثتی آن از راههائی مطلوب و بالقوه سودمند تغییر پذیرد. این رهیافت با تأکید ایدئولوژیک آن زمان بر «دگرگونی طبیعت» و مهار فرایندهای زنده برای بهبود در تولید کشاورزی همخوانی داشت. در 1330 آستائورف به عضویت شورای علمی مؤسسه‌ی خود درآمد. در 1332، به مناسبت پژوهشهایش در زمینه‌ی کرم ابریشم، نشان پرچم سرخ کار به وی اعطا شد. در سال تحصیل 1332-1333 برای آموختن مارکسیسم – لنینیسم در کلاس درس مدرسه‌ی شبانه‌ی کمیته‌ی حزبی مسکو شرکت کرد و مدرکی گرفت که شاید تا حدی موجب مشروعیتی شده باشد.
در دوره‌ی 1329 تا 1353 آستائورف کوشش فراوانی برای دست و پنجه نرم کردن با مکتب لیسنکو و استقرار مجدد وراثت‌شناسی شوروی صرف کرد. با ظهور جنبش استالین‌زدایی در 1334، او مقام پیشین خود به عنوان رئیس آزمایشگاه مکانیک تحولی فیلاتف را از نو اشغال کرد. در 1335 به عضویت «انجمن طبیعیدانان مسکو» برگزیده شد، و سپس رئیس بخش وراثت‌شناسی (1339-1345) و عضو هیأت تحریری آن (1340-1348) شد. در 1337 امتیاز انحصاری شوروی برای روشهای آستائورف در کنترل جنسیت کرمهای ابریشم به وی اعطا گردید. در همان سال به عضویت مکاتبه‌ای فرهنگستان علوم اتحاد شوروی در رشته‌ی یاخته‌شناسی انتخاب شد، و سپس در هیأتهای تحریری گوناگون، کمیسیونهای علمی ملی، و هیأت تأیید مدارک علمی منصوب شد، و برای حفظ رشته‌ی وراثت‌شناسی در آن مقامها به کار و فعالیت می‌پرداخت.
در 1337 طوری برنامه تنظیم شد که در آن آستائورف یگانه عضوی از هیأت نمایندگی شوروی در دهمین کنگره‌ی بین‌المللی وراثت‌شناسی در مونرئال بود که از لیسنکو حمایت نمی‌کرد. آستائورف، در نامه‌ای به کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست، از عضویت در هیأت نمایندگی استعفا داد. او، پس از ذکر دلایل مربوط به وضع مزاجی و دلایل خانوادگی، افزود که قرار داشتن در چنین جمعی بر شهرت علمی بین‌المللی وی لطمه خواهد زد، و این عقیده را بیان کرد که «عقاید همه‌ی اعضای دیگر هیأت نمایندگی در حد ابتذال است» (بِرک، 1358). در زمانی که سفر بین‌المللی موهبتی بود که همگان آرزویش را داشتند، کناره‌گیری آستائورف در بالا بردن اقتدار اخلاقی وی تأثیر بسزا داشت.
گویاترین دلیلهائی که آستائورف در این دوره بر ضد لیسنکو مطرح کرد از تحقیقات وی در زمینه‌ی کرم ابریشم ناشی شدند. اگرچه وراثت‌شناسی انگلیسی – امریکایی از مدتها قبل بر بنیاد این عقیده بود که وراثت زیر تأثیر هسته‌ی یاخته است، در فرانسه و جاهای دیگری در قاره‌ی اروپا، و در میان پیروان لیسنکو، اعتقاد نیرومندی به وراثت میان‌مایگی (cytoplasmic inheritance) رواج داشت. شیوه‌ی نرزایشیِ (androgenesis) مصنوعیِ میان‌گونه‌ای (interspecific) و درون‌گونه‌ای (intraspecific) و درون‌گونه‌ایِ (intraspecific) آستائورف راهی برای نشان دادن تأثیرات اختلافی هسته و میانه‌مایه در تحول و نمو فراهم آورد. وی، با استفاده از شیوه‌ی خود، توانست دورگه‌هائی از نوع Bombyx mori و Bombyx mandarina به وجود آورد که در آنها تمامی میان‌مایه از یک نوع و تمامی هسته از نوع دیگر ناشی می‌شد. در هر مورد، همه‌ی خصوصیات دورگه، و خصوصیات نسلهای بعدی آن،‌ که در نتیجه‌ی بکرزایی پدید می‌آمدند، با خصوصیات آن نوعی که هسته را ایجاد می‌کرد همانند بودند. او، در آزمایشی دیگر، ثابت کرد که یک یاخته‌ی پرتو ندیده‌ی بی‌هسته هرگاه با هسته‌ی اندکی پرتودیده ترکیب شود از بین می‌رود؛ اما حتی یک یاخته‌ی بشدت پرتودیده‌ی بی‌هسته اگر با هسته‌ای پرتوندیده ترکیب گردد باز زنده می‌ماند. آستائورف خاطرنشان ساخته است که، بنابه تشخیص وی، اگرچه این گونه آزمایشها در مغرب زمین توجه چندانی را جلب نمی‌کنند، در «مناطق وسیعی از جهان»، که در آنها آموزه‌ی لامارکی «بشدت تسلط دارد»، «چنین آزمایشهائی ارزش خود را حفظ می‌کنند و در پیروزی نهایی وراثت‌شناسی تکاملی معاصر نقشی تقریباً بزرگ ایفا می‌نمایند.»

احیای وراثت‌شناسی شوروی:

پس از آن‌که خروشچف در مهرماه 1343 از مقام خود عزل شد، آستائورف نقشی فعال در اثبات حقانیت وراثت‌شناسی شوروی ایفا کرد، و مقاله‌هائی انتشار داد که در آنها موفقیتها و تاریخچه‌ی این علم به زبان ساده‌ی عامه‌فهم بیان شده بودند. در 1345 به عضویت پیوسته‌ی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی برگزیده شد و ریاست سازمان حرفه‌ای نوبنیادی، به نام «انجمن سراسری وراثت‌شناسان و انتخاب‌گرایان ن.ا. واویلف» را برعهده گرفت (1345-1353). در 25 خرداد 1346 مؤسسه‌های سابق کولتسف و سیویرتسوف (که از 1327 درهم ادغام شده بودند) از نو جدا شدند، و آستائورف رئیس مؤسسه‌ی نوبنیاد «زیست‌شناسی رشد» گردید، و از راه کوششهائی که کرد در 1355 نام کولتسف را بر آن مؤسسه‌ی نهاد. همچنین در سال 1346 دومین «نشان پرچم سرخ کار»، به پاس وارد کردن کشفهای علمی در حوزه‌ی کشاورزی، به آستائورف اعطا شد.
آستائورف در ابداع نوعی تاریخ‌نگاری جدید برای وراثت‌شناسی شوروی نقشی اساسی ایفا کرد، چندین جلد از نخستین آثار قدیمی و معتبر را، که برخی از آنها قبلاً هرگز چاپ نشده بودند، ویراست، و زندگینامه‌ی معلمانش – چت وریکف، فیلاتف، و بخصوص کولتسف – را نوشت. هنگامی که ژورس آ. میدودیفِ زیستشیمیدان و پیری‌شناس در 8 خرداد 1349 به سبب نوشته‌هایش، که در آنها از لیسنکو و حکومت شوروی انتقاد می‌کرد، در بیمارستانی روانی بستری بود، آستائورف در هماهنگ ساختن کوششهای موفقیت‌آمیز اعضای پیشرو فرهنگستان علوم اتحاد شوروی برای کسب آزادی او نقشی اصلی ایفا کرد. آستارئوف همچنین یکی از حامیان نیرومند گسترش تحقیق در وراثت‌شناسی انسانی شد – موضوعی که از 1316 به این سو ممنوع گردیده بود. وی، در مقاله‌های متعدد عامه‌فهم و فلسفی، مسائل گوناگون اجتماعی – زیست‌شناختی را مطرح کرد و در جزء وراثتیِ رفتار اخلاقی و نوع‌دوستانه‌ی آدمی به کندوکاو پرداخت.
دفاع آستائورف از وراثت‌شناسان شوروی و از میراث کولتسف وی را درگیر مناقشه‌ای ساخت که بر واپسین سالهای زندگی و کار علمی او سخت تأثیر نهاد. آستائورف و دوبینین در اواخر دهه‌ی 1310 از یکدیگر پیوند بریده بودند، و علت این امر آن بود که دوبینین عقاید کولتسف درباره‌ی وراثت آدمی را محکوم کرده بود. دوبینین، که در 1345 به عضویت کامل فرهنگستان علوم اتحاد شوروی نیز انتخاب شد، زمام امور مؤسسه‌ی وراثت‌شناسی را در 1344 از لیسنکو تحویل گرفت و محل یاد شده به «مؤسسه‌ی وراثت‌شناسی عمومی» تبدیل گردید. اما دوبینین اصرار داشت که پیروان لیسنکو را در مؤسسه نگاه دارد، و نوعی جوّ عقیدتی و اداری برقرار ساخت که همکاران وراثت‌شناس او را خوش نمی‌آمد. در نتیجه، در 1344 تعدادی از وراثت‌شناسان برجسته‌ی نسل قدیمتر، که بتازگی در زمره‌ی کارمندان مؤسسه درآمده بودند – بخصوص و. و. ساخاروف، ب. ن. سیدرف، و ن.ن. سکالوف – آزمایشگاههایشان را به مؤسسه‌ی آستائورف انتقال دادند.
از آن پس دوبینین به حزب پیوست، به برخی از گرایشهای موجود در وراثت‌شناسی انسانی حمله کرد و آنها را نژادپرستانه نامید؛ شرحی از زندگی خود نیز انتشار داد که در آن کولتسف را به اتهام ضدانقلابی و پیرو اصلاح نژاد بودن به باد انتقاد گرفت. آستائورف از کار وراثت‌شناسی انسانی، که بخش اعظم آن را شاگردان پیشین کولتسف ادامه می‌دادند، دفاع می‌کرد، و می‌کوشید که پایه‌ی میراث معلمانش را استوار سازد. دوبینین برای حمله‌ی ایدئولوژیک به مؤسسه‌ی آستائورف فرصت را زمانی مغتنم شمرد که یکی از اعضای آن پس از شرکت در کنگره‌ای بین‌المللی در ایتالیا از بازگشت به وطن سرباز زد. آستائورف بیمارستان را ترک گفت تا از مؤسسه‌اش به دفاع برخیزد، اما تقریباً بلافاصله پس از آن در 31 خرداد 1353 در اثر حمله‌ی قلبی درگذشت. وی در آبرومندترین گورستان اتحاد شوروی، که در زمینهای صومعه‌ی پیشین نوادویچی در مسکو قرار داشت، دفن گردید.
به پاس کارهای آستائورف در زمینه‌ی وراثت شناسی تجربی و زیست شناسی رشد و تحول، دو نشان پرچم سرخ کار (1332، 1346)، یک پروانه‌ی امتیاز انحصاری مخصوص شوروی (1337)، جایزه‌ی لمانوسف (1347)، مدال طلای میئچنیکف (1349)، و مدال یادبود مندلِ فرهنگستان علوم چک (1344) به او اعطا شد. وی به عضویت در اجتماعات خارجی و بین‌المللی گوناگونی نیز انتخاب شد، که از آن جمله بودند «مؤسسه‌ی بین‌المللی رویان شناسی» (اوترخت، 1335)، «انجمن بین‌المللی زیست‌شناسی یاخته» (لیئژ، 1336)، «انجمن جانورشناسی امریکا» (1339)، «انجمن حشره‌شناسی بین‌المللی» (1345)، و «فرهنگستان علوم فنلاند» (1353).

کتابشناسی

یکم. کارهای اصلی. آستائورف مؤلف بیش از 200 اثر است، که از آن جمله‌اند 5 کتاب و نزدیک به 130 مقاله‌ی علمی (20 تا به انگلیسی)، 50 مقاله‌ی عامه‌فهم و مصاحبه، 20 نقد و بررسی کتاب، و 20 اثر تاریخی. نخستین اثر انتشاریافته‌ی او عبارت بود از: «Issledovanie ansledstvennogo izmeneniia galteroz u Drosophila melanogaster Schin» (تحقیقی درباره‌ی تغییر وراثتی بالهای عقب مگس میوه‌ی اسچین»)، در ZEB، دوره‌ی A، 3، شماره‌ی 1-2 (1927)، 1-61.
برای آگاهی از آثار وی درباره‌ی کرم ابریشم، ـــ «Artificial Mutations ih the silkworm (Bombyx mori L.)»، در Gene، 17، شماره‌ی 5-6 (1935)، 409-460؛ «Iskusstvennyi partenogenez u androgens u shelkovichnogo chervia» («بکرزایی و نرزایی مصنوعی در کرم ابریشم»)، در Biulleten" VASK h NIL، 1936، شماره‌ی 12، 47-52؛ Iskusstvennyi partenogenez u tutovogo shelkopriada: Eksperimental"noe issledovanie («بکرزایی مصنوعی در کرم ابریشم: پژوهشی تجربی»، مسکو و لنینگراد، 1940)؛ Tsitogenetika razvitiia tutovogo shelkopriada i ee eksperimental" nyi kontrol" («یاخته‌زادشناسی رشد کرم ابریشم و کنترل تجربی آن»، مسکو، 1968)؛ Nasledstvennost" i razvitie: Izbrannye trudy («وراثت و رشد: منتخب آثار»، مسکو، 1974)؛ و Partenogenez androgenez, poliploidiia («بکرزایی، نرزایی، و پُرلادی»، مسکو، 1977).
آستائورف آثار مهمی نیز در زمینه‌ی تاریخ زیست‌شناسی شوروی نوشت، که مهمترین آنها عبارتند از: «Dve vekhi v razvitii geneticheskikh predstavlenii» («دو نقطه‌ی عطف در ظهور مفهومهای وراثت‌شناختی»)، در BMOI، بخش زیست‌شناسی، 70، شماره‌ی 4 (1965)، 25-32؛ Nikolai Konstantinovich Kol"tsov (مسکو، 1975)، با همکاری پ.ف. روکیتسکی؛ و «Nauchnaia deiatel" nost" N.k. Beliaeva: K istorii sovetskikh geneticheskikh isledovanii na shelkovichnom cherve» («فعالیت علمی ن.ک. بیلیایف: درباره‌ی تاریخچه تحقیقات وراثتی شوروی در زمینه‌ی کرم ابریشم»)، در Iz istorii biologii («درباره‌ی تاریخ زیست‌شناسی»)، پنجم (مسکو، 1975)، 103-136، با همکاری ز.س. نیکورو، و.آ. استرونیکف، و و.پ. یفروئیسمون. زندگینامه‌ی ناقصی که آستائورف از خود نوشت پس از مرگ وی با این عنوان انتشار یافت: «K itogam moei nauchnoi deiatel" nosti v oblasti genetiki» («جمعبندی فعالیت علمی من در زمینه‌ی وراثت‌شناسی»)، در Istoriko- biologicheskie issledovaniia («پژوهشهای تاریخی – زیست‌شناختی»)، ششم (مسکو، 1978)، 116-160.
دوم. خواندنیهای فرعی: فهرست آثار انتشاریافته‌ی آستائورف، همراه با مقاله‌های زندگینامگی به قلم پ.ف. روکیتسکی، مندرجند در Boris L"vovich Astaurov, Materialy k biobibliografi unchenykh SSSR, ser. Biologicheskikh nauk, Genetika»، شماره‌ی 2 (مسکو، 1972)، و Nasledst vennost" i razvitie (مسکو، 1974). نیز ـــــ مقدمه‌ی بیلیایف بر کتاب یادبودنامه‌ی پس از مرگ آستائورف، با عنوان Problemy eksperimental"noi biologii («مسائل زیست‌شناسی تجربی»، مسکو، 1977). رو کیتسکی زندگینامه‌ی مختصری در Vydaiushchiesia sovetskie genetiki («وراثت‌شناسان پیشگام شوروی»، مسکو، 1980، 77-87، انتشار داد. به انگلیسی، ــــــ سوکنامه به قلم گایسینویچ در FoM، 10 (1975)، 247-252؛ و بررسی آموزنده‌ی رائیسا ل. برک در مقاله‌ی «The Life and Research of Boris L. Astaurov»، در QRB، 45 (1979)، 397-416.
منبع مقاله :
کولستون گیلیپسی، چارلز؛ (1387)، زندگینامه علمی دانشوران، ترجمه‌ی احمد آرام... [و دیگران]؛ زیرنظر احمد بیرشک، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط