حالات زمان مرگ
نويسنده:علي اصغر رحمتي
مرگ مهم ترين دغدغه انساني است؛ زيرا با هر زندگي مرگي زاده مي شود و هر چيزي كه نام زندگي دارد مرگ را هم آغوش خود دارد. از اين روست كه مفهوم زندگي و مرگ به هم وابسته اند و هر جايي كه زندگي وجود دارد مرگ نه در كنار و بيرون آن بلكه در درون آن در انتظار دمي است تا بتواند چيرگي خويش را بنماياند و خود را نشان دهد.
همان اندازه كه مفهوم زندگي براي انسان روشن و آشكار است به همان ميزان مرگ در تاريكي و ابهام قرار دارد. به همان اندازه كه زندگي، ظاهر و هويداست مرگ در باطن و نهان است. اين گونه است كه نام مرگ و مفهوم و معناي آن مردمان را به هراس مي اندازد و دلهره را در جانشان فرو مي افكند.
بي گمان شناخت مسئله اي به اين مهمي براي همگان از ارزش و اهميت بسياري برخوردار است. دسترسي به منابع شناختي نسبت به آن بسيار سخت و دشوار است؛ زيرا كسي كه با مرگ دست و پنجه انداخته و مرگ بر او چيره شده، هرگز اين فرصت را نيافته است تا بازگردد و تجربه خويش را بازگويه نمايد و از رخدادها و اموري كه بر وي گذشته خبري دهد. اين مسئله عدم بازگشت، خود ترس و دلهره اي ديگر در ميان زندگان انداخته است تا مفهوم مرگ بيش از پيش خود را هراسناك تر بنماياند. باور به اين كه اين بازگشت نشدني، پايان هر چيزي باشد و نيستي و نابودي را به همراه داشته باشد موجب مي شود تا مرگ گاه به مفهوم پايان زندگي و آغاز بي بازگشت نيستي باشد.
آموزه هاي وحياني براي توصيف و تحليل و تبيين مرگ اهتمام ويژه اي نشان داده است. مرگ به معناي فنا و نيستي و فوت، مفهومي است كه با هدفمندي آفرينش و آفريدگاري و پروردگاري خدا در تضاد است. از اين روست كه آموزه هاي وحياني تلاش جدي براي تبيين آن داشته است و با بيان اين كه مرگ نيز آفريده اي از آفريده هاي خداوند همانند زندگي و حيات است مي كوشد تا هدفمندي آفرينش را تبيين و تحليل كند.
توصيفي كه قرآن و آموزه هاي وحياني درباره مرگ و حقيقت آن به دست مي دهد به اين معنا است كه رستاخيز و حسابرسي، به عنوان فرآيندي طبيعي تحقق خواهد يافت.
به نظر مي رسد كه قرآن به عنوان آموزه هاي وحياني از سوي خداوندي كه خود آفريدگار مرگ و زندگي است مي تواند بهترين منبع شناختي انسان از مرگ و حقيقت آن باشد. در اين نوشتار كوشش بر آن است تا با بازخواني مفهوم مرگ و حالات انسان در هنگام مرگ و احتضار، آن چه را كه انسان با آن روبه رو مي شود از زبان قرآن توصيف كند و تحليل قرآن از مرگ و حقيقت آن را تشريح نمايد كه آن را از نظر مي گذرانيم.
اين كه در آيه پس از پرسش خداوندي كسي پاسخ نمي دهد و واژه قال و مانند آن وجود ندارد بيانگر آن است كه پاسخ گويي نيست تا پاسخ اين پرسش را دهد و خود پاسخ مي دهد.
بر اين اساس جز خداوند آفريدگار مرگ و زندگي، همه آفريده ها حتي فرشته ها در هر مقام و منزلتي باشند مي بايست مزه مرگ را بچشند و حتي فرشته ملك الموت كه خود مرگ را براي ديگري به ارمغان مي آورد به دام مرگ مي افتد و جان را تسليم حق تعالي مي كند و البته طبق روايات، خداوند اولين موجودي را كه زنده مي گرداند اسرافيل فرشته است تا در صور بدمد و خلايق مجدداً با نفخه او زنده شوند. (برگرفته از درس هاي استاد حسن زاده آملي)
از نظر قرآن، مرگ نه تنها در پايان زندگي بلكه در هر دم اتفاق مي افتد و انسان هر دم جامه اي را مي كند و جامه نويي از زندگي مي پوشد. از اين رو خداوند هر دم در شاني از شئونات آفريده هاي خويش است و آنان را به سوي كمال رهنمون مي سازد. اين گونه است كه بي عنايت دمي هر هستي نيست مي شود و از هم فرو مي پاشد و نظام هستي در هم مي پيچد.
مرگ در مفهوم قرآني به معناي انتقال از مقامي به مقام ديگر است. اين بدان معناست كه انسان با مرگ خويش چيزي را از دست نمي دهد و يا اگر چيزي را از دست بدهد نسبت به آن چه به دست مي آورد چيز باارزشي را از دست نداده است. به تعبيري مي توان آن را همانند دگرديسي كه در پروانه رخ مي دهد همانند كرد. كرمي بر شاخه اي و سپس در پيله و در نهايت پروانه اي مي شود كه پر پرواز دارد در حالي كه پيش از اين نه تنها از زيبايي پروانه برخوردار نبود بلكه حتي نمي توانسته پرواز داشته باشد.
هر بخش از زندگي و مرگ آدمي در جهان زهدان و دنيا و برزخ و آخرت اين گونه است. البته با اين تفاوت كه پروانه به شكل طبيعي و روندي تكويني در يك فرآيند تكاملي صعودي حركت مي كند ولي انسان با توجه به تلاش ها و برون داد ظرفيت ها و توانمندي هاي استعدادي و ذاتي خويش اين حركت را تنظيم مي كند. او هرچه در اين راه بتواند ظرفيت هاي مثبت را بروز دهد در جهان ديگر از بهره بيش تري برخوردار مي شود. اگرچه در هر حال انسان و همه موجودات زنده به سوي خداوند در حركت مي باشند و به او مي پيوندند ولي اين رفتن و شدن، بستگي به فعاليت هاي انسان دارد. اگر انسان، شدني را در پيش گيرد كه به سوي كمال صعودي و عروجي باشد در نهايت به الله مي رسد كه به نام رحمان و رحيم بر وي تجلي مي كند و با اسم جمالي، خويش را بر وي عرضه مي دارد و اگر به سوي كمال هبوطي و سقوطي پيش رود در نهايت با الله با منتقم و جبار رو به رو مي شود و خداوند به نام جلالي خويش بر او آشكار مي شود.
به هر حال انسان در نهايت در مرحله و جهاني مي بايست با مرگ دست و پنجه نرم كند و آن را تجربه نمايد. از نظر قرآن مرگ انسان به هر شكلي اتفاق افتد انتقال است. اين انتقال در هر شكل آن اجل اوست كه نمي تواند دمي پيش يا پس شود. در نهايت هر انساني در هنگام اجل معين خويش، با مرگ زندگي نوين خويش را آغاز مي كند.
مرگ، گاه به شكل دفعي اتفاق مي افتد و گاه ديگر به شكل تدريجي رخ مي دهد. آن چه در رخدادهاي مرگ بيان مي شود بيش تر ناظر به مرگ تدريجي است كه از آن به دم احتضار به زبان عربي ياد مي شود. احتضار واژه اي است كه از حضر به معناي غايب نبودن گرفته شده است. جان كندن و حضور مرگ را احتضار مي گويند؛ زيرا مرگ به عنوان آفريده اي بر سر بالين انسان مي آيد و او را به جهاني ديگر مي برد.
در قرآن به مسئله احتضار اشاره شده ولي از واژه احتضار براي بيان اين معنا استفاده نشده است و به جاي آن اصطلاح سكرات مرگ (ق آيه 19) غمرات مرگ (انعام آيه 93) و حضور مرگ (نساء آيه 18) و آمدن مرگ (انعام آيه 61) و رسيدن جان به گلو (واقعه آيه 83) و توفي به معناي گرفتن و نگه داشتن روح (نحل آيه 32) و مانند آن به كار رفته است.
در آيه 30 سوره قيامت از مسئله احتضار به عنوان سوق ياد شده است بدين معني كه انسان در هنگام مرگ به سوي خداوند رانده و سوق داده مي شود كه به معناي بي اختياري و رفتن انسان به سوي خداوند بي اختيار و اراده خود است.
كاربرد واژه سوق به اين معناست كه انسان به طور طبيعي از رفتن به سوي خداوند از راه مرگ و توفي كراهت دارد؛ از اين روست كه وي را به زور و ناخواسته از كانال مرگ به سوي خداوند مي برند.
فرشتگان مامور نزع روح (نازعات آيه 1) مأمور مي شوند تا جان و روح كافران را به سختي برگيرند.
انسان به زندگي دنيوي دل بستگي و علاقه بسياري دارد و نمي خواهد آن را رها كند. از اين روست كه به كراهت جانش گرفته مي شود و وي به سختي حاضر است تا جان را تسليم كند و به زندگي ديگري در آيد و كالبد جسماني خويش را رها سازد.
در هنگام مرگ رويدادهاي بسياري رخ مي دهد كه مي توان به نمونه هاي زير اشاره كرد.
رسيدن جان به گلو يكي از حالات انسان در دم مرگ است. قرآن از چنين تعبيري براي بيان وحشت زياد انسان در هنگام مرگ استفاده مي كند گويي كه در هنگام مرگ دشمن بر ايشان چيره شده و از هر لحاظ در تنگاتنگي قرار گرفته و راه پيش و پس بر او بسته است. (احزاب آيه 11)
قرآن تبيين مي كند كه در اين زمان جان به تراقي مي رسد. تراقي جمع ترقوه، استخواني است كه گلو را از چپ و راست دربرگرفته و يا به معناي جلوي حلق و بالاي سينه است. (مفردات راغب ص 166 و 363)
آيات قرآن اين حالات را نشان دهنده قدرت خداوند و ناتواني انسان در برابر خدا و ديگر پديده هاي الهي مي داند. (واقعه آيات 83 و 87)
در اين زمان است كه خويشاوندان و دوستان محتضر كه در اطراف وي هستند از روي نااميدي مي گويند چه كسي مي تواند او را شفا دهد و درمان كند. (قيامت آيه 27)
انسان در اين هنگام كه از هرگونه شفا و درمان نوميد شده است اين گمان در وي تقويت مي شود كه مرگ را گريزي نيست و درنهايت وقتي چشم او بر برزخ و جهان ديگر گشوده مي شودو به سخني بهشت و يا دوزخ را مي نگرد يقين مي كند كه ديگر راه بازگشتي نيست. (قيامت آيه 28)
حالا ديگر زماني است كه مي بايست با مال و فرزند و دنيا و اهل و عيال خداحافظي كند و همه آن چه را گرد آورده است بگذارد و به تعبير قرآن فراق و جدايي ميان ايشان مي افتد.
در اين زمان پاهاي محتضر در كنار هم گرد مي آيد و انسان به خود مي پيچد و ديگر نيروي حيات و زندگي در پاهاي او نيست تا آن را نگه دارد. (قيامت آيه 29) از اين روست كه گفته مي شود جان از پاي وي بيرون رفته است. البته به اين معنا نيز است كه محتضر وضعيت بسيار سختي را در آن هنگام دارد و نمي تواند خود را نگه دارد و پيچش پا در حقيقت نهايت خواري و ناتواني انسان است.
در آيات قرآني توضيح داده شده است كه هنگام مرگ منافقان و كافران، فرشتگان مامور، بر صورت و پشت هاي آنان مي زنند (محمد آيه 27 و انفال آيه 50) بر صورت ايشان مي زنند تا بنگرند كه چه در پيش رو دارند و بر پشت ايشان مي زنند كه بر دنيا تمايل داشته و آن را اكنون مي بايست رها سازند.
در آيات قرآني آمده است خداوند به مومنان بشارتي مي دهد كه در دنيا و آخرت ازآن بهره مند شده اند. (يونس آيه 64) در روايت است كه مراد از بشارت دنياي ايشان، روياهاي نيكويي است كه مومن مي بينند و بشارت در آخرت بشارت در زمان مرگ است. (من لايحضره الفقيه ج 1 ص 152)
در حالت احتضار ديگر توبه پذيرفته نمي شود و اگر اميد به بازگشتي بوده تا زمان احتضار است. از اين رو توبه فرعون سودي به حال وي نداشته است(يونس آيه 90 و 91) قرآن در آيه 18 سوره نساء توضيح مي دهد كه در اين هنگام كه حقيقت مرگ و زندگي روشن مي شود ديگر توبه را تاثيري نيست.
در اين زمان درخواست تاخير مرگ و بازگشت به دنيا معنا و مفهومي نخواهد داشت؛ زيرا اجل قابل تغيير نيست و نمي توان آن را پس و پيش كرد.
قرآن كريم از اقرار برخي ستم گران به كفر خويش در هنگام مرگ خبر مي دهد كه اين بيانگر آن است كه در آن حالت انسان به وضعيت و موقعيت خود آگاه شده و مي داند كه در چه جايگاهي است و پرده ها كنار مي رود و چيزي به نام غيب باقي نمي ماند. از اين رو به حقيقت اعتراف مي كند به اينكه كافر بوده و بر خود سرزنش مي فرستد. حتي عده اي از ستمگران خواهان بازگشت به دنيا و بازسازي اعمال و رفتار و انديشه هاي خويش مي شوند ولي اين اعتراف در هنگام ديدن حقيقت و در زمان مرگ سودي به حال ايشان نخواهد داشت. (اعراف آيه 37 و مومنون آيه 99 و 100).
قرآن هم چنين بيان مي كند كه مرگ همزمان مي شود با آشنايي با وضعيت جديد و اين كه به بهشت و يا دوزخ در مي آيد هر چند كه اين بهشت و دوزخ برزخي باشد. ولي حال او بر وي آشكار مي شود و احتضار و مرگش با عذاب و آسايش او پيوند مي خورد. (يس آيه 36 و نيز نوح آيه 25 و غافر آيه 46).
همان اندازه كه مفهوم زندگي براي انسان روشن و آشكار است به همان ميزان مرگ در تاريكي و ابهام قرار دارد. به همان اندازه كه زندگي، ظاهر و هويداست مرگ در باطن و نهان است. اين گونه است كه نام مرگ و مفهوم و معناي آن مردمان را به هراس مي اندازد و دلهره را در جانشان فرو مي افكند.
بي گمان شناخت مسئله اي به اين مهمي براي همگان از ارزش و اهميت بسياري برخوردار است. دسترسي به منابع شناختي نسبت به آن بسيار سخت و دشوار است؛ زيرا كسي كه با مرگ دست و پنجه انداخته و مرگ بر او چيره شده، هرگز اين فرصت را نيافته است تا بازگردد و تجربه خويش را بازگويه نمايد و از رخدادها و اموري كه بر وي گذشته خبري دهد. اين مسئله عدم بازگشت، خود ترس و دلهره اي ديگر در ميان زندگان انداخته است تا مفهوم مرگ بيش از پيش خود را هراسناك تر بنماياند. باور به اين كه اين بازگشت نشدني، پايان هر چيزي باشد و نيستي و نابودي را به همراه داشته باشد موجب مي شود تا مرگ گاه به مفهوم پايان زندگي و آغاز بي بازگشت نيستي باشد.
آموزه هاي وحياني براي توصيف و تحليل و تبيين مرگ اهتمام ويژه اي نشان داده است. مرگ به معناي فنا و نيستي و فوت، مفهومي است كه با هدفمندي آفرينش و آفريدگاري و پروردگاري خدا در تضاد است. از اين روست كه آموزه هاي وحياني تلاش جدي براي تبيين آن داشته است و با بيان اين كه مرگ نيز آفريده اي از آفريده هاي خداوند همانند زندگي و حيات است مي كوشد تا هدفمندي آفرينش را تبيين و تحليل كند.
توصيفي كه قرآن و آموزه هاي وحياني درباره مرگ و حقيقت آن به دست مي دهد به اين معنا است كه رستاخيز و حسابرسي، به عنوان فرآيندي طبيعي تحقق خواهد يافت.
به نظر مي رسد كه قرآن به عنوان آموزه هاي وحياني از سوي خداوندي كه خود آفريدگار مرگ و زندگي است مي تواند بهترين منبع شناختي انسان از مرگ و حقيقت آن باشد. در اين نوشتار كوشش بر آن است تا با بازخواني مفهوم مرگ و حالات انسان در هنگام مرگ و احتضار، آن چه را كه انسان با آن روبه رو مي شود از زبان قرآن توصيف كند و تحليل قرآن از مرگ و حقيقت آن را تشريح نمايد كه آن را از نظر مي گذرانيم.
زندگي در دام مرگ
اين كه در آيه پس از پرسش خداوندي كسي پاسخ نمي دهد و واژه قال و مانند آن وجود ندارد بيانگر آن است كه پاسخ گويي نيست تا پاسخ اين پرسش را دهد و خود پاسخ مي دهد.
بر اين اساس جز خداوند آفريدگار مرگ و زندگي، همه آفريده ها حتي فرشته ها در هر مقام و منزلتي باشند مي بايست مزه مرگ را بچشند و حتي فرشته ملك الموت كه خود مرگ را براي ديگري به ارمغان مي آورد به دام مرگ مي افتد و جان را تسليم حق تعالي مي كند و البته طبق روايات، خداوند اولين موجودي را كه زنده مي گرداند اسرافيل فرشته است تا در صور بدمد و خلايق مجدداً با نفخه او زنده شوند. (برگرفته از درس هاي استاد حسن زاده آملي)
مفهوم مرگ
از نظر قرآن، مرگ نه تنها در پايان زندگي بلكه در هر دم اتفاق مي افتد و انسان هر دم جامه اي را مي كند و جامه نويي از زندگي مي پوشد. از اين رو خداوند هر دم در شاني از شئونات آفريده هاي خويش است و آنان را به سوي كمال رهنمون مي سازد. اين گونه است كه بي عنايت دمي هر هستي نيست مي شود و از هم فرو مي پاشد و نظام هستي در هم مي پيچد.
خواب نوعي از مرگ
مرگ در مفهوم قرآني به معناي انتقال از مقامي به مقام ديگر است. اين بدان معناست كه انسان با مرگ خويش چيزي را از دست نمي دهد و يا اگر چيزي را از دست بدهد نسبت به آن چه به دست مي آورد چيز باارزشي را از دست نداده است. به تعبيري مي توان آن را همانند دگرديسي كه در پروانه رخ مي دهد همانند كرد. كرمي بر شاخه اي و سپس در پيله و در نهايت پروانه اي مي شود كه پر پرواز دارد در حالي كه پيش از اين نه تنها از زيبايي پروانه برخوردار نبود بلكه حتي نمي توانسته پرواز داشته باشد.
هر بخش از زندگي و مرگ آدمي در جهان زهدان و دنيا و برزخ و آخرت اين گونه است. البته با اين تفاوت كه پروانه به شكل طبيعي و روندي تكويني در يك فرآيند تكاملي صعودي حركت مي كند ولي انسان با توجه به تلاش ها و برون داد ظرفيت ها و توانمندي هاي استعدادي و ذاتي خويش اين حركت را تنظيم مي كند. او هرچه در اين راه بتواند ظرفيت هاي مثبت را بروز دهد در جهان ديگر از بهره بيش تري برخوردار مي شود. اگرچه در هر حال انسان و همه موجودات زنده به سوي خداوند در حركت مي باشند و به او مي پيوندند ولي اين رفتن و شدن، بستگي به فعاليت هاي انسان دارد. اگر انسان، شدني را در پيش گيرد كه به سوي كمال صعودي و عروجي باشد در نهايت به الله مي رسد كه به نام رحمان و رحيم بر وي تجلي مي كند و با اسم جمالي، خويش را بر وي عرضه مي دارد و اگر به سوي كمال هبوطي و سقوطي پيش رود در نهايت با الله با منتقم و جبار رو به رو مي شود و خداوند به نام جلالي خويش بر او آشكار مي شود.
به هر حال انسان در نهايت در مرحله و جهاني مي بايست با مرگ دست و پنجه نرم كند و آن را تجربه نمايد. از نظر قرآن مرگ انسان به هر شكلي اتفاق افتد انتقال است. اين انتقال در هر شكل آن اجل اوست كه نمي تواند دمي پيش يا پس شود. در نهايت هر انساني در هنگام اجل معين خويش، با مرگ زندگي نوين خويش را آغاز مي كند.
مرگ، گاه به شكل دفعي اتفاق مي افتد و گاه ديگر به شكل تدريجي رخ مي دهد. آن چه در رخدادهاي مرگ بيان مي شود بيش تر ناظر به مرگ تدريجي است كه از آن به دم احتضار به زبان عربي ياد مي شود. احتضار واژه اي است كه از حضر به معناي غايب نبودن گرفته شده است. جان كندن و حضور مرگ را احتضار مي گويند؛ زيرا مرگ به عنوان آفريده اي بر سر بالين انسان مي آيد و او را به جهاني ديگر مي برد.
در قرآن به مسئله احتضار اشاره شده ولي از واژه احتضار براي بيان اين معنا استفاده نشده است و به جاي آن اصطلاح سكرات مرگ (ق آيه 19) غمرات مرگ (انعام آيه 93) و حضور مرگ (نساء آيه 18) و آمدن مرگ (انعام آيه 61) و رسيدن جان به گلو (واقعه آيه 83) و توفي به معناي گرفتن و نگه داشتن روح (نحل آيه 32) و مانند آن به كار رفته است.
در آيه 30 سوره قيامت از مسئله احتضار به عنوان سوق ياد شده است بدين معني كه انسان در هنگام مرگ به سوي خداوند رانده و سوق داده مي شود كه به معناي بي اختياري و رفتن انسان به سوي خداوند بي اختيار و اراده خود است.
كاربرد واژه سوق به اين معناست كه انسان به طور طبيعي از رفتن به سوي خداوند از راه مرگ و توفي كراهت دارد؛ از اين روست كه وي را به زور و ناخواسته از كانال مرگ به سوي خداوند مي برند.
فرشتگان مامور نزع روح (نازعات آيه 1) مأمور مي شوند تا جان و روح كافران را به سختي برگيرند.
انسان به زندگي دنيوي دل بستگي و علاقه بسياري دارد و نمي خواهد آن را رها كند. از اين روست كه به كراهت جانش گرفته مي شود و وي به سختي حاضر است تا جان را تسليم كند و به زندگي ديگري در آيد و كالبد جسماني خويش را رها سازد.
رويدادهاي دم مرگ
در هنگام مرگ رويدادهاي بسياري رخ مي دهد كه مي توان به نمونه هاي زير اشاره كرد.
رسيدن جان به گلو يكي از حالات انسان در دم مرگ است. قرآن از چنين تعبيري براي بيان وحشت زياد انسان در هنگام مرگ استفاده مي كند گويي كه در هنگام مرگ دشمن بر ايشان چيره شده و از هر لحاظ در تنگاتنگي قرار گرفته و راه پيش و پس بر او بسته است. (احزاب آيه 11)
قرآن تبيين مي كند كه در اين زمان جان به تراقي مي رسد. تراقي جمع ترقوه، استخواني است كه گلو را از چپ و راست دربرگرفته و يا به معناي جلوي حلق و بالاي سينه است. (مفردات راغب ص 166 و 363)
آيات قرآن اين حالات را نشان دهنده قدرت خداوند و ناتواني انسان در برابر خدا و ديگر پديده هاي الهي مي داند. (واقعه آيات 83 و 87)
وضعيت محتضر
در اين زمان است كه خويشاوندان و دوستان محتضر كه در اطراف وي هستند از روي نااميدي مي گويند چه كسي مي تواند او را شفا دهد و درمان كند. (قيامت آيه 27)
انسان در اين هنگام كه از هرگونه شفا و درمان نوميد شده است اين گمان در وي تقويت مي شود كه مرگ را گريزي نيست و درنهايت وقتي چشم او بر برزخ و جهان ديگر گشوده مي شودو به سخني بهشت و يا دوزخ را مي نگرد يقين مي كند كه ديگر راه بازگشتي نيست. (قيامت آيه 28)
حالا ديگر زماني است كه مي بايست با مال و فرزند و دنيا و اهل و عيال خداحافظي كند و همه آن چه را گرد آورده است بگذارد و به تعبير قرآن فراق و جدايي ميان ايشان مي افتد.
در اين زمان پاهاي محتضر در كنار هم گرد مي آيد و انسان به خود مي پيچد و ديگر نيروي حيات و زندگي در پاهاي او نيست تا آن را نگه دارد. (قيامت آيه 29) از اين روست كه گفته مي شود جان از پاي وي بيرون رفته است. البته به اين معنا نيز است كه محتضر وضعيت بسيار سختي را در آن هنگام دارد و نمي تواند خود را نگه دارد و پيچش پا در حقيقت نهايت خواري و ناتواني انسان است.
حالات كافران و ستمگران
در آيات قرآني توضيح داده شده است كه هنگام مرگ منافقان و كافران، فرشتگان مامور، بر صورت و پشت هاي آنان مي زنند (محمد آيه 27 و انفال آيه 50) بر صورت ايشان مي زنند تا بنگرند كه چه در پيش رو دارند و بر پشت ايشان مي زنند كه بر دنيا تمايل داشته و آن را اكنون مي بايست رها سازند.
در آيات قرآني آمده است خداوند به مومنان بشارتي مي دهد كه در دنيا و آخرت ازآن بهره مند شده اند. (يونس آيه 64) در روايت است كه مراد از بشارت دنياي ايشان، روياهاي نيكويي است كه مومن مي بينند و بشارت در آخرت بشارت در زمان مرگ است. (من لايحضره الفقيه ج 1 ص 152)
در حالت احتضار ديگر توبه پذيرفته نمي شود و اگر اميد به بازگشتي بوده تا زمان احتضار است. از اين رو توبه فرعون سودي به حال وي نداشته است(يونس آيه 90 و 91) قرآن در آيه 18 سوره نساء توضيح مي دهد كه در اين هنگام كه حقيقت مرگ و زندگي روشن مي شود ديگر توبه را تاثيري نيست.
در اين زمان درخواست تاخير مرگ و بازگشت به دنيا معنا و مفهومي نخواهد داشت؛ زيرا اجل قابل تغيير نيست و نمي توان آن را پس و پيش كرد.
قرآن كريم از اقرار برخي ستم گران به كفر خويش در هنگام مرگ خبر مي دهد كه اين بيانگر آن است كه در آن حالت انسان به وضعيت و موقعيت خود آگاه شده و مي داند كه در چه جايگاهي است و پرده ها كنار مي رود و چيزي به نام غيب باقي نمي ماند. از اين رو به حقيقت اعتراف مي كند به اينكه كافر بوده و بر خود سرزنش مي فرستد. حتي عده اي از ستمگران خواهان بازگشت به دنيا و بازسازي اعمال و رفتار و انديشه هاي خويش مي شوند ولي اين اعتراف در هنگام ديدن حقيقت و در زمان مرگ سودي به حال ايشان نخواهد داشت. (اعراف آيه 37 و مومنون آيه 99 و 100).
قرآن هم چنين بيان مي كند كه مرگ همزمان مي شود با آشنايي با وضعيت جديد و اين كه به بهشت و يا دوزخ در مي آيد هر چند كه اين بهشت و دوزخ برزخي باشد. ولي حال او بر وي آشكار مي شود و احتضار و مرگش با عذاب و آسايش او پيوند مي خورد. (يس آيه 36 و نيز نوح آيه 25 و غافر آيه 46).