نویسنده: محسن حبیبی
قصهی شهر، با بازخوانی خاطرهها آغاز میشود. شهر فضایی است که خاطرههای فردی و جمعی در آن شکل گرفته و میگیرد. خاطرههایی که بخش عمدهای از هستی شهر میشوند، شهر را تعریف و بازتعریف میکنند. عناصر شهری، مکان و فضا که بستر و شکلدهندهی خاطرههای فردی یا جمعی شهر هستند، خود با این خاطرهها رنگ میپذیرند، دگردیسی مییابند و به نشانه و نماد شهر تبدیل میشوند. کوچه و خیابان، بنا و میدان، مکان و فضا در پس هر واقعهای، مفهومی دیگر مییابند و در تصویر ذهنی مردم شهر جای میگیرند. در پس واقعه و حادثهای خاطرهساز، عناصر شهری دیگر عناصر پیشین باقی نمیمانند. انباشت خاطرههای نسلهای متفاوت به این عناصر مفاهیمی تازهتر میبخشند، عنصر شهری از این پس مکان تبلور خاطرهی جمعی نسلهای متفاوت شهر میشود و در پس هر حادثهای، همهی واقعههای پیشین زنده میشوند و حیاتی تازه مییابند. عنصر نشانهای دیروز به عنصر نمادین امروز تبدیل میشود و به سوی فردا ره میگشاید. فضای کالبدی دریچهای میشود برای عبور به خاطرههای شهر، ورود به سرزمینی که در پس دیوارهای شهر، کوچهها، خیابانها و میدانهای آن حضور دارند. خیابان لالهزار، خیابان شاهرضا (انقلاب)، خیابان آزادی، میدان انقلاب، میدان آزادی، ... و بسیاری از دیگر جاهای شهر در قصه شهر تهران حضور دارند، آنچه بدانها رنگ بخشیده است، واقعهها و حادثههایی است که در پس پشت آنها قرار دارد و حکایتهایی که بر آنها رفته است. این مکانها، مملو از خاطرههای شهری هستند، تلخ و شیرین، سوگمندانه، یا شورانگیز، این مکانها دیگر میدان و خیابان و کوچه و بازار نیستند، آنها نماد دگرگونیها و تغییرات اجتماعی هستند. آنها دیگر شیء نیستند، آنها به واژه تبدیل شدهاند. اگر در آغاز «عمل» بودند، اکنون «کلمه» شدهاند. و هم از این رو در قصهی شهر، به عنوان نماد ظاهر میشوند که تنها به بعد کالبدی بسنده نمیکنند، آنها به مفهوم ذهنی مشترک مردمان شهر اشاره دارند و مدلولی هستند از دالهای بیشمار. با هر اشارهای به آنها، مجموعهای از دیگر قصهها ظهور و حضور پیدا میکنند و هر بار معنا شوندهای (دال) میشوند برای معناکنندگی (مدلولهایی) دیگر و آنچه بازگو میشود نه صرفاً کالبد آنها که جریان زندگی شهری است که در آنها ظهور و بروز یافته است. در تبدیل شیء به کلمه میتوان از حضور اجتماعی و روزآمد شدن آن سخن گفت. بازگشت به خاطره، بازگشت به گذشته نیست، به روز آوردن گذشته است و حیات بخشیدن به آن.
این کلمات جدید، این بار با روحی مجزا از کالبد واقعی خود زندگی میکنند. حتی تخریب و حذف کالبد شیء نیز نمیتواند به حذف کلمه منجر شود. در قصهی شهر تهران، روایتی به نام "خندق شهر" حتی پس از تخریب نیز در قالب کلمهای باقی میماند و در منظر ذهنی شهر، محلاتی با نام "پشت خندق" تعریف میشوند. نمونههای مشابه دیگری از تبدیل اشیا به کلمات نیز در قصهی شهر تهران به خوبی قابل مشاهدهاند و این امری است در حال شدن و نه در حال بودن.
خاطرههای فردی و جمعی، نماد و نشانه
صادق هدایت در سه قطره خون چنین مینویسد:"سیاوش بهترین رفیق من بود. ما با هم همسایه بودیم. هر روز صبح به دارالفنون میرفتیم و با هم بر میگشتیم... خانهی ما پشت خندق بود." (سه قطره خون - سه قطره خون؛ همچنین هدایت ص 219). پشت خندق هنوز از نظر کالبدی معنا دارد ولی در دوران بعد جای خود را به خیابانهای جدیدی میدهد که آرام آرام به جای مفهوم پشت خندق مینشینند و آن را از خاطره میزدایند و آن را به عنصری از گذشته تبدیل میکنند.
در داستان "صورتکها"، هدایت خاطرهها را در فضایی جدید تعریف میکند. مکان و بنایی جدید در زندگی شهری:
"آشنایی آنها در سینما شروع شد. هر دفعه که چراغها روشن میشد، به هم نگاه میکردند. تا اینکه در موقع خروج از سینما با هم حرف زدند و چیزی که از ساعت اول منوچهر را شیفتهی خجسته کرد سادگی او بود. در همانجا اقرار کرد که شبهای دوشنبه به سینما میآید و سه شب دوشنبه دیگر این ملاقات تکرار شد تا شب سوم منوچهر او را با اتومبیل خود در خیابان لختیها به خانهاش رسانید." (صورتک، سه قطره خون؛ همچنین هدایت، صص 342 و 343).
حضور عناصر جدید نظیر: سینما، اتومبیل و خیابان لختیها نشانههای نوپردازانه شهر هستند. نشانههایی برای توصیف نوع جدیدی از روابط که در جامعهی سنتی تعریف نشده بود. رابطهی منوچهر و خجسته نیز رابطهای نو از زندگی شهری است و به همین سبب خاطرهی منوچهر و خجسته نیز در فضای نوپردازانه شهر شکل میگیرد. همان گونه که ادامه رابطهی آنها در دیگر مکانهای نوپرداز شهر صورت میپذیرد.
"در این یک ماه اخیر چیزی که توجه و موضوع صحبت خجسته و منوچهر بود بال کلوپ ایران بود. منوچهر برای خودش لباس کشتیبانی تهیه کرده بود، اما خجسته لباس خود را به او نمیگفت، چون میخواست در همان شب بال او را غافلگیر بکند... ساعت ده بود که اتومبیل فیات منوچهر در باغ کلوپ ایران جلو عمارت ایستاد، و او با لباس کشتیبانی سفید از آن پیاده شد.» (صورتکها - سه قطره خون؛ همچنین هدایت، صص 343 تا 346).
انتخاب نام این داستان (صورتکها) نیز تحت تأثیر همین مهمانی و لباسهای بالماسکه است. اتومبیل این داستان نیز، نه عنوان یک وسیله بلکه به معنای نشانهی فضای مدرن برای شکلگیری خاطرهها است. بال کلوپ ایران نیز بستری است مناسب که نویسنده برای روایت این رابطه برگزیده است. شدت اهمیت این عناصر مدرن در رفتارها و هنجارهای فرد متجدد تبلور مییابد. به ویژه زمانی که منوچهر به عشق خجسته نسبت به خویش شک میکند و حتی احساس میکند که خجسته بیشتر از منوچهر به فکر اتومبیل فیات اوست! سپس منوچهر برای فاصله گرفتن از موقعیت جدید، محبوب خود را سوار اتومبیل کرده و در نهایت او را از شهر تهران خارج میکند.
"آیا برای پول و اتومبیل او بود که اظهار علاقه میکرد؟ به خصوص اتومبیل، چون یکی دو بار که مذاکرهی فروش آن را کرد خجسته جداً متغیر شد... هر دوی آنها جلو اتومبیل جا گرفتند. اتومبیل بوق زد و به راه افتاد. از کوچههای خلوت نمناک که گذشت تندتر کرد و بدون تأمل از دروازه شمیران بیرون رفت." (صورتکها، سه قطره خون؛ همچنین هدایت، ص 345).
دروازهی شمیران نشانهای برای حد شهر تهران است. حضور دروازهها در داستانها نمونه دیگری از تبدیل عناصر شهر به نماد و نشانهی شهر نوپرداز است. شهر نوپرداز، از مکانهای خاص خود، نشانه میسازد و آنها را در خاطرهی خود و ساکنانش جای میدهد.
"مؤلف شخصاً در واقعهی جمهوری روز دوشنبه دوم فروردین 1303 خورشیدی در میدان بهارستان وقایع را از نزدیک مشاهده میکرد. برای جلب موافقت نمایندگان در مخالفت با جمهوری، قریب چهل هزار نفر از اهالی تهران صحن دارالشوری، محوطه بهارستان و خیابانهای مربوط به میدان بهارستان را اشغال کرده بودند. همهمه و غوغا هنگامی رو به شدت گذاشت که آیتالله آقا جمال اصفهانی در پیشاپیش بازاریها، سواره به دهلیز مجلس وارد میشد. نظامیان نگهبان مجلس مانع از ورود به آن صورت شده و سرنیزهای به شکم مرکوبش زدند. وکلای طرفدار سردار سپه از فشار و غوغای مردم به هراس افتاده توسط سید محمد تدین رئیس مجلس، سردار سپه را به یاری خواستند. با چند گردان نظامی سواره و پیاده از سرباز خانههای عشرتآباد و باغشاه، خود سردار سپه هم به مجلس آمد، در نتیجهی هیاهو و انداخته شدن آجر به روی ایشان وی فرمان داد که مردم را پراکنده سازند. نظامیان با سرنیزه و سواره نظام با شمشیر به مردم هجوم برده جمعیت را از هر سو پراکنده ساختند.» (علیاکبر، مشیر سلیمی، 1324، جمهورینامه، ص 285).
مشیر سلیمی به توصیف عناصر دیگر شهر نوپرداز میپردازد، دارالشوری، میدان بهارستان، خیابانها و ... قصهای از میدان بهارستان را بر قصهی قدیمیتر آن در دوران مشروطیت اضافه میکند، قصهای که بعدها و بعدها نیز ادامه مییابد و میدان بهارستان را به مفهومی پرمعنا در زندگی شهر نوپرداز تهران تبدیل میکند. خاطره در پس خاطره و در پی خاطره شکل میگیرد و به ذهن شهر مینشیند.
میرزادهی عشقی نیز در مقالهی "در این مقاله تا اندازهای به ذکر علاج میپردازیم." (بهمن 1301) به نمونههایی از عناصر شهری اشاره دارد که در همان زمان نقشی نشانهای و نمادین یافتهاند:
"هر کابینهی صالحی روی کار بیاید با وجود یک عده عناصر سیاستباف کاسب، دچار اشکال خواهد شد. هر روز به یک بهانه در گوشهی این شهر جنجال خواهد بود. مخصوصاً با بودن قوام در تهران هیچ کابینهی صالحی دوام و ثبات نخواهد داشت... قوام اگر در تهران بماند دو یا سه ماه دیگر وزیرالوزراست... هر شب در خانهی قوامالسلطنه از عقیده فروشها کمیسیونی خواهد بود و هر روز در مسجد جامع، چالهمیدان و "قهوهخانهی قنبر" علیه کابینهی صالح، جنجال و غوغا راه میاندازند." (در این مقاله تا اندازهای به ذکر علاج میپردازیم - کلیات مصور میرزادهی عشقی، ص 116). هر مکانی در شهر نوپرداز، در کشاکش مبارزات و تظاهرات اجتماعی در حال تبدیل به معناکنندهای (دال) است که معناشوندگان (مدلول متعددی را در خود جای میدهد و شیء را به کلمه تبدیل میکند و مکان و فضا را به جمله و کتاب.
تبدیل اشیا به کلمات
"قوامالسلطنه را پولکیها تا حالا نگهداری کردهاند. همان چند روز قبل، میتینگ آزادیخواهان قوامالسلطنه را از کار میانداخت. باید تا عمر دارد ممنوندار هوادارانش باشد که از "چاله میدان" هر چه فعله و ماهیفروش و قپاندار بود [را] به مجلس کشانیدند که ما نتوانیم حقوق حقهی خودمان را بگوییم و به دورهی خودسری او خاتمه دهیم." (میرزا احمدخان قوامالسلطنه زرنگ نیست، کلیات مصور میرزادهی عشقی، ص 113)."چاله میدان" محلهی قدیمی تهران در شهر نوپرداز نیز به ایفای نقش میپردازد، مفهومی میشود برای رفتارها و هنجارهایی اجتماعی خاص در ارتباط با زندگی جدید شهر، مفهوم "چاله میدان" از این پس به مکان خاص اشاره ندارد، بلکه به گونهای از رفتارها و هنجارهای شهری اشاره دارد که سر در ستیز سیاسی و اجتماعی با هرگونه عقیدهی در تضاد با عقیده غالب و حاکم دارد. از این پس میتوان چاله میدان را نه در قالب یک شیء که در شکل یک کلمه بازخوانی کرد.
عشقی در مقالهی "پنج روز عید خون" که پیشنهاد اعلام انقلابی سیاستمداران خائن و غارتگر بیتالمال را توسط مردم میدهد، به منظور نامسلمان خواندن چنین سیاستمدارانی چنین مینویسد:
"او را در زمین دولاب، نزدیک سلیمانیه چال خواهد کرد." (پنج روز عید خون - کلیات مصور میرزادهی عشقی، ص 126).
نام بردن از این گورستان دال بر بعد کالبدی آن نیست، بلکه از آن سبب که این مکان، گورستان ارامنه است، ذکر این عنصر در قالب مفهومی نمادین، بر خارج از دین خواندن کسانی نظیر "وثوقالدوله و نصرتالدوله و سردارهای معظم نوعی" دلالت میکند. بنابراین در اینجا نیز زمین دولاب از قالب شیء خارج و به یک کلمه با بار مفهومی خود بدل شده است.
یا هنگامی که عشقی در شعر "در هجو ضیاء الواعظین" از "سرچشمه" به عنوان یک کلمه استفاده میکند:
"تملق گویم و گیرم اعانه
خرم سرچشمه من یک باب خانه" (1)
(کلیات مصور میرزادهی عشقی، ص 400)
با بازخوانی شهر نوپرداز از دیدگاه فرد مدرن (نویسندگان آن عصر) میتوان گفت که شهر نوپرداز ایرانی در قصهی شهر حضوری پررنگ مییابد. شهر، فضاها، مکانها و سیمایش، چه در ابعاد کالبدی و چه در ابعاد معنایی خود در داستان حضور پیدا کرده و فرهنگ شهری نویی را تعریف میکنند. گو اینکه ممکن است این فرهنگ واقع و خیال و محسوس و موهوم را در هم میآمیزد، ولی این امر که این خود بنمایهی هر قصهای است، به محله یا مکانی خاص عمدتاً نه به معنای واقعی آن، که به مفهومی از آن اشاره دارد که در خیال شهر نشسته است و معنایی که گاه نگاه به شهر نوپرداز و جهان آینده دارد و گاه به خرافه و جهان بستهی ماقبل مدرن اشاره میکند: «رفتی در محله جهودها برایم جادو جنبل کردی!» (مردهخورها - زنده به گور، ص 140).
"... سید جعفر، پدرشان، کارش معرکه گرفتن در مسجد شاه بود، مردم بیکار را دور خودش جمع میکرد و برایشان به طور سؤال و جواب مسائل فقهی و تکلیفی را بدون پرده و رودربایستی تشریح میکرد." (چنگال - سه قطره خون، ص 133).
نگاه نوپردازانهای که پیرنگ قصهی شهر تهران را تشکیل میدهد، در اکثر موارد در مقابل باورهای فرهنگی قرار میگیرد و داستان سرایان این روزگار نو، در بسیاری از موارد به نقد فرهنگ شهری میپردازند و بر این اساس، در بسیاری از نوشتههای ادبی آن روزگار، نویسندگان و شاعران به تقبیح و رد باورها و اعتقادات کهن قلم میزنند.
پینوشتها:
1. این مفهوم را همانند بسیاری دیگر از اجزای قصهی شهر تهران، میتوان در ادوار دیگر نیز دنبال کرد. برای مثال در سالهای بعد در اشعار فروغ فرخزاد آنجا که میگوید:
«و مردم محلهی کشتارگاه
که خاک باغچهشان خونیست
و آب حوضهایشان هم خونیست» (دیوان فروغ فرخزاد، ص 315). دیگر محلهی کشتارگاه، تنها یک محله یا حتی یک نشانه یا نماد نیست. بلکه به یک کلمه تبدیل شده است.
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصهی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم