بازنگاهی به قصه‌ی شهر

قصه‌ی شهر خود را با همه‌ی واقعه‌ها و حادثه‌هایی بیان می‌کند که به آن تعلق دارد، قصه‌ی شهر خود را با زندگی شهر و حیات شهری بازگو می‌کند، زندگی‌ای مملو از رمز و راز و معما و استعاره. این قصه در جهانی خیالی و تصوری، ولی
پنجشنبه، 21 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازنگاهی به قصه‌ی شهر
بازنگاهی به قصه‌ی شهر

 

نویسنده: محسن حبیبی




 

 

شهر و خیال شهر

قصه‌ی شهر خود را با همه‌ی واقعه‌ها و حادثه‌هایی بیان می‌کند که به آن تعلق دارد، قصه‌ی شهر خود را با زندگی شهر و حیات شهری بازگو می‌کند، زندگی‌ای مملو از رمز و راز و معما و استعاره. این قصه در جهانی خیالی و تصوری، ولی همیشه حاضر و همیشه واقعی جریان می‌یابد؛ جهانی که در آن زندگی واقعی و هیجانی شهر خود را از طریق تاریخی بیش و کم طولانی معرفی می‌کند.
فضای شهری، مکان واقعی این جریان زندگی است و هم از این سبب است که در مکان، رویدادهای متفاوتی صورت می‌پذیرد. هر رویدادی بنا به لحظه‌ی وقوع آن و زمانه‌ای که در آن واقع است، مهر و نشان خود را بر مکان می‌زند و آن را به دیگر صورتی صحنه‌آرایی می‌کند. صحنه‌ای متفاوت با صحنه‌های پیشین. صحنه‌هایی که بر روی هم می‌نشینند و جهان تصوری شهروند از مکان و شهر را می‌سازند. جهانی مملو از آثار و نشانه‌هایی که بر اثر صحنه‌آرایی‌های متفاوت بر در و دیوار و کوچه و خیابان شهر نقش بسته‌اند و حضور دارند. آثار و نشانه‌هایی مادی و ملموس که در بستر خیال شهروندان معنا و مفهوم می‌یابد و بازخوانی می شود و شهر حال و هوای خود را در زمانه‌های مشخص بیان می‌کند. زندگی جریان دارد، چهره شهر دگرگون می‌شود، شکل‌ها دگردیسی می‌یابند ولی تصور شهر هر روزش از پیش غنی‌تر می‌شود و ویژگی‌های بیشتری را عرضه می‌دارد. بی‌تردید، باید به شهر اندیشید، به فضاهای آن و کالبد آن، ولی باور داشتن به وجود شهر، جوهر و محتوی و سیمای خیالی آن نیز ضروری است. شهر با شهروند و خیال او از شهر معنا می‌یابد. شهر با خاطره‌های خود در حافظه‌ی جمعی شهروندان و تصور آنان از شهر واقعیت پیدا می‌کند. به همان سبب که آدمی نمی‌تواند بی‌خیال و تصور زندگی کند، شهر بدون خاطره‌هایی که در خیال شهر نشسته است، نیز وجود ندارد.
"شهر برای کسی که از آن می‌گذرد، بی‌آنکه به آن وارد شود یک چیز است و برای آنی که در آن جای گرفته و از آن خارج نمی‌شود، چیزی دیگری است. شهر برای کسی که برای اولین بار به آن می‌رسد یک چیز است و برای کسی که آن را ترک می‌کند، برای آنکه دگربار به آنجا نیاید، چیزی دیگر. هر کدام از این شهرها شایسته‌ی نامی متفاوت هستند" (ایتالو کالوینو، 1974، ص 145).
هم از این جهت است که نام شهر، خود را به خاطره‌ی آدمی رجوع می‌دهد. خاطره‌ای که تنها از طریق روابط فرهنگی - اجتماعی بین آدمی با دیگری و با دیگران در ذهن می‌نشیند. آدمی به سان عنصر فعال خود را در ارتباط با دیگران، با محیط پیرامون و با چیزهایی که او را در برگرفته‌اند، قرار می‌دهد و از طریق این روابط است که زندگی جمعی متولد می‌شود؛ زندگی مملو از واقعه‌ها و ماجراها و از آن ره سرشار از خاطره‌ها و قصه‌ها.
آدمی چون عنصر فعال و اصلی قصه‌ی شهر، با ساماندهی روابط شهری، مجموعه‌ای از هویت‌ها و نقاط مرجع را تعریف می‌کند. به محض آنکه این نقاط در خاطره‌ی شهر جای می‌گیرند، خود را چونان عناصر ساختاری شهر معرفی می‌کنند و دیگر به کسی و فردی تعلق ندارند.
چون آدمی شهر نیز می‌تواند از میان رود، ولی خاطره‌هایش برای سال‌های طولانی باقی می‌مانند و از همین سبب است که خاطره و ذهنیّت شهر می‌تواند جنبه‌ی ابدی بیابد و باز هم از این روست که بقا و ماندگاری شهر نمی‌تواند جز از طریق اسوره‌ی شهر بازخوانی شود.

شهر و فرهنگ شهری

شهر نمادی است از مادیت یافتن فرهنگ و تفاوت‌های شهری در زمان، در مکان و در فضا. آدمی چون عنصر فعال در ارتباط چند سویه با دیگری یا دیگران و رابطه با محیط طبیعی و سرزمینی خود، شهر را تولید می‌کند، به شهر می‌اندیشد و به شهر زندگی می‌دهد. او بذر فرهنگ شهری را در مکان می‌پراکند و در جدل رابطه‌ای فضا و مکان به "جا" حیات می‌بخشد.
شهر مکان اندیشه‌ی آنانی است که در آن زندگی می‌کنند و از همین سبب است که خود را بر اندیشه مکان‌هایش بنا می‌کند. هر مکان و جایی از شهر خود را به فرهنگی رجوع می‌‌دهد که از عمل اجتماعی ساکنانش جاری شده و می‌شود. مکان‌های شهری بی‏آنکه خود بخواهند مکان‌های فرهگی شهر هستند و بدین واسطه شهر بی‌فرهنگ وجود ندارد. محله‌ها و فضاهای شهری هر یک، خود نشانی از تبلور فضایی فرهنگی دارند که در آنها جاری و ساری است و از این رو در شبکه نشانه‌شناسی و نمادشناسی شهر جای می‌گیرند و "اینجا" را تعریف می‌کنند.
شهر نه تنها ظرف، بلکه مظروف است، به همان اندازه واقعی است که سر در مجاز دارد. با تأکید بر سیمای مادی و مادیت یافته‌اش، حال و هوای خیالی خود را به نمایش می‌گذارد. شهر چونان فرهنگ یعنی شهر به سان مجموعه‌ای از نشانه‌ها و نمادها. هم از این روست که لازم است شهر از جنبه‌های نشانه‌شناسی بررسی شود و از این ره است که واژه‌ها بسیار با معناتر از اشیا می‌شوند.
هر گوشه‌ای از شهر، به عنوان مدلول و معناشونده خود را به دال و معناکننده‌ای رجوع می‌دهد که در تاریخ شهری جای دارد، در اسطوره و قصه‌ی شهر و در چنین زمینه‌ای است که شهر خود را بیان می‌کند. هر گوشه، هر خیابان، هر کوچه، هر قطعه، هر میدان قصه‌ای را بیان می‌کند، کوچک یا بزرگ، زشت یا زیبا، ولی همیشه جذاب و گیرا. خیابان‌ها آواز می‌‌خوانند، سنگ‌ها سخن می‌گویند، بناهای تاریخی، شکوه و قطعه‌ای لطیف و دلنشین را زمزمه می‌کنند... قطعه‌ای سرشار از شادی و غم، بیم و امید و حادثه‌ها و واقعه‌هایی که در طول زمان انباشته شده‌اند.
مکان امروز، مکان دیروزی نیست، همانگونه که بی‏هیچ تردیدی مکان فردا نیز مکان امروزین نیست و در هر لحظه و بنا بر واقعه‌ها و ماجراهایی که در آن رخ داده، رخ می‌دهد و رخ خواهد داد، دگردیسی می‌یابد. شهر دگردیسی می‌یابد، نه فقط به سبب دگرگونی چهره، بلکه به سبب دگرگون شدن تصور آن از نظر ساکنانش، ساکنانی که به آن می‌اندیشند و بدان زندگی می‌بخشند. جهشی چنین رخ داده، همیشه خود را به دگرگونی‌های قبلی رجوع می‌دهد، نه فقط به دلیل غنای روزافزونش، بلکه برای رجوع خود به رمز و راز و اسطوره‌ای که کماکان در ذهن شهروندان جای دارد، شهروندانی که شهر را می‌سازند.
نجوای پیشینیان از ورای دیوارها و مسیرها به گوش می‌رسد. نسیم گذشته، فراموش شده در تاریخ، در کوچه پس کوچه‌ها و گذرهای امروزین شهر احساس می‌شود، آدمی آن را حس می‌کند ولی نمی‌تواند معنایش کند، این غیر واقع است که خود را در واقع معرفی می‌کند. در این جهش تعاملی دائمی، معناکننده و معناشونده هر یک جای به دیگری می‌دهد برای آنکه بتواند قصه‌ی شهر را بازگو کند. در ورای کالبد، روح جای دارد و در ورای موجود، وجود.
شهر از سوی ساکنانش تنها به وسیله‌ی سیمای کالبدی آن درک نمی‌شود، شهر در اغلب موارد به وسیله‌ی معنای نشانه‌هایش درک می‌شود، نشانه‌هایی که همیشه مادی نیستند. این روح شهر است که در خاطره‌ی جمعی ساکنانش و حتی خاطره‌ی پرسه‏زنانی که از آن می‌گذرند، و به تماشایش می‌نشینند، جای می‌گیرد. شهر فرهنگ خود را معرفی می‌کند و خود را چون فرهنگ؛ فرهنگی از شهروندی و مدنیت. شهر به فرهنگ بدل می‌شود، فرهنگی که از طریق آن شهرخوانا و قابل دیدن می‌شود.

ورای دیوارهای شهر

شیء با غوطه خوردن در فرهنگ، بیش از پیش به موضوعی نوشته و نانوشته و خوانا و ناخوانا تبدیل می‌شود. شیء مادیت را از خود می‌زداید، برای آنکه از معناهایی پرده بردارد که در سال‌های طولانی و گذشت زمان کسب کرده است. معانی که توسط نسل‌های قبلی در شیء انباشت شده، به گونه‌ای اجتماعی در شهر سرمایه‌گذاری شده و شهر را ساخته‌‌اند. سنگ دیگر سنگ نیست. این سنگ حادثه‌ها و واقعه‌هایی را تعریف می‌کند که توسط نسل‌ها در آن حک شده‌اند، این سنگ اکنون حاصل تاریخ اجتماعی - فرهنگی شهر است. نسل‌ها از میان رفته‌اند ولی قصه‌هایشان همیشه در سنگ‌های شهر زنده‌اند.
برای دیدن حرارت و گرمی و رنگ‌های شهر باید از دیوار عبور کرد. یک شیء (دیوار، در، پنجره و ...) به ظاهر سیاه و تیره و تار، می‌تواند در خاطره‌ی جمعی شهر به رنگ سرخ، سفید و رنگ‌های بسیار دیگر درآید. شیء مکان بزرگداشت، دیدن و بازدیدن و در بسیاری موارد، "خود را در آن دیدن"، می‌شود.
با عبور از دیوار می‌توان به جهانی دیگر وارد شد، جهان نمادها و نشانه‌ها که می‌توان در آن همه‌ی حادثه‌ها را حس کرد، همه‌ی رنگ‌ها را دید، همه‌ی اشیا را لمس کرد، بوها را استشمام کرد، تقریباً شبیه به همانی که در خواب و رویا رخ می‌دهد. جهانی که در واقعیت ملموس زمان حال وجود ندارد. با عبور از دیوار، می‌توان به تداوم و بقای شهری و شاید ابدیت شهر نفوذ کرد.
پس در ورای دیوار، واژگان، جمله‌ها، متون، در بسیاری موارد نانوشته، ولی همیشه کلامی و شفاهی قرار دارند. برای خواندن، شنیدن و دیدن آنها باید انگیزه داشت. "متن و واژه به فضای ساخته شده حس می‌دهد، آنها به نیازهای اطلاعاتی پاسخ می‌دهند و به گونه‌ای نو نیازهای روانی موقعیت مکانی در فضای پیچیده را تفسیر می‌کنند، این واژگان برای حضور وضوحی آرام بخش در سیما و منظر درهم و برهم و نگران‏کننده، ضروری‌اند، آنها همچنان قابلیت دخالت دادن مجدد تجربه‌های ذهنی را دارند که بدون آن تجربه‌ها، شهر نمی‌تواند شهر باشد" (برنارد لامیزه، 1997، ص 56). تجربه‌هایی که رفتارها و هنجارهای شهری در شهر معاصر را رقم می‌زنند. این تجربیات، ذهنی و مجازی هستند و در بسیاری موارد خود را به معناکننده‌هایی رجوع می‌دهند که اصل واقعی آنها در تاریخ گم شده، ولی معنای بعدی آنها، با انباشت خود، منابع معناشونده‌های (مدلول) زمان حاضر هستند.
در ورای دیوار، جهان معناکننده‌ها (دال) و معناشونده‌ها (مدلول) شکل می‌گیرد. جهانی که در آن فضای شهری هویت‌بخش می‌شود، شکل‌ها معنا می‌یابند، شامل و مشمول در هم می‌آمیزند و رفتارها و هنجارهای شهری پرده از رخ می‌گیرند. شهروندان به وسیله‌ی نشانه‌ها و نمادها به خود هویت می‌بخشند، بدون آنکه ریشه‌ها و دلایل آن نشانه‌ها و نمادها را بدانند و بدون آنکه پاسخی برای خود داشته باشند.
آنان پا جای پای پیشینیان می‌گذارند، گو اینکه تصور و چهره‌ی فضا و مکان قبلاً ساخته را دگرگون کرده‌اند. آنان تجربه‌ی شهری دیگری دارند و بر این روال است که شهر خاطره‌اندوزی می‌کند و به خاطر می‌نشیند و فضای شهر تاریخ خود را با برداشتی کاملاً نو بازگو می‌کند.

شهر و اشیاء

با مشاهده‌ی تجربه‌های نوگرایانه‌ای که شهر را ساخته‌اند، تقریباً در همه جای جهان کنونی، غیبت اشیا در شهر حس می‌شود. مردم در فضایی زندگی می‌کنند که نزدیک شدن به اشیا به آنان ممنوع شده و از ورود اشیا به زندگی روزمره آنان جلوگیری می‌شود. ورود اشیا به ذهن و خاطر‌ه‌ی آدمی ممنوع شده، به همان صورتی که بر آدمی نیز ممنوع شده است که خود را در حافظه‌ی اشیا بنشاند. بنابراین آدمی در جایی زندگی می‌کند که به آن حسی ندارد، در نامکان.
از یاد برده شده است که خاطره، تنها یادآوری گذشته نیست، بلکه برعکس، صحنه‌ای است برای به روز کردن گذشته. برای ایجاد مفصلی جدید با محیط به معنای وسیع کلمه. خاطره‌های پنهان در اشیا به سوی لایه‌های عمیق ذهنی شهروندان ره می‌برند، برای آنکه بتوانند مکانی نو در خاطره‌ی مدرن شهر را کشف کنند. فراموش شدگان یک بار دیگر به یاد آورده می‌شوند و از گذشته‌ی شهر به حال می‌آیند و در آن زندگی می‌کنند. اشیا، واژگان می‌شوند و از این ره تاریخ را شرح می‌دهند. هر مکانی با مکان دیگر تفاوت دارد؛ مکان هویت‌بخش می‌شود.
با ورود اشیا به زندگی شهر، فضای شهری به بازتولید خود می‌پردازد و به معناشنونده‌ها و معناکننده‌هایی تازه حیات می‌بخشد. این چنین و از طریق مداخله شهروندان در زندگی روزمره‌ی شهری، سرزندگی شهری تولد می‌یابد. زندگی واقعی و خیالی شهر جرم می‌یابد و فضای شهری، مکان همه‌ی چیزهایی می‌شود که نگاه را به خود می‌خواند؛ که در آن بازیگر و تماشاگر در هم می‌آمیزند و به گونه‌ای دو جانبه نقوش خود را عوض می‌کنند. در چنین حالتی است که می‌توان به قصه شهر اندیشید، قصه‌ای که خود را به وسیله‌ی خاطره‌های غیرارادی و ناآگاهانه در خاطره‌ی جمعی شهر بازگو می‌کنند.
در این قصه، شهر و شهروند، شهر تاریخی و مردمش در حال بافتن و ابداع خاطره‌ها هستند. آنان در حال خلق تجربیات زنده یا لحظات زیست‏شده و لطیفی هستند که در روزمرگی ناپدید می‌شوند، ولی در لایه‌های زیرین ذهن شهر باقی خواهند ماند، برای آنکه بتوانند در اوضاع و احوال شهری دیگر خود را عیان سازند و به یاد آورند. خاطره‌ها در پس اشیا جای می‌گیرند و مکان را شکل می‌بخشند. از این پس مکان، جای انباشت خاطره‌های غیرارادی و لحظات زیست‌شده‌ای می‌شود که می‌توانند خود را به روز و به گونه‌ای دائمی بازتولید کنند.

شهر و خاطره

خاطره‌ی شهری، خلق آن و بازتولیدش، مبنای قصه‌ی شهر است؛ قصه‌ای که در آن، شهر و فضاهایش قادر به نقل تجربه‌هایی هستند که قبلاً در گذر زمان انباشته شده‌اند. شهر و فضاهایش به سان راوی، خود را در روابطی چندسویه با شهروند و بازدیدکننده از شهر می‌گذارند، در حالی که اینان متأثر از حال و هوای تولید شده از طریق مکان، به روابطی غیرارادی و تعاملی دامن می‌زنند، روابطی از یک سو بین خودشان و از دیگر سو با فضا و مکانی که آنان را در بر می‌گیرد.
از طریق چنین حال و هوایی، گفت‌و گوی شهری امکان وقوع می‌یابد، گفت‌و گویی بین آدمی و فضا، بین آدمی و مکان، بین آدمی و زمان، بین آدمی و رمز و راز شهری. فضای شهری مکانی می‌شود برای تکوین قصه‌های جدید شهر. همه‌ی داستان‌های کهن به حال در می‌آیند و با رویدادهای جدید، بیش و کم اتفاقی و اغلب خود انگیخته، پیوند می‌‌خورند. اسطوره‌ی شهری خود را در زمان حال تولید می‌کند و به دلیل پنهان خاطره‌ی خلاق شهر تبدیل می‌شود. کاملاً دگردیسی یافته، افسانه خلاق شهر، دیگر افسانه‌های شهری را خلق خواهد کرد، افسانه‌هایی همگی معاصر.
حضور پرسه زن در شهر مدرن، نفسی تازه به قصه‌ی شهر می‌بخشد. با فراموش کردن خود در تأثیرپذیری و نمایش لحظه‌ای، پرسه زن به همه جا سر می‌کشد، به همه سوراخ و سنبه‌های شهر وارد می‌شود، خود را با رویدادهای خودانگیخته و اتفاق‌های شهری درگیر می‌کند، در جایی بازیگر می‌شود و در دیگر جای تماشاگر.
شهر مکان تصورات و تصویرهای زودرس و غیرمنتظره‌ی پرسه‌زن می‌شود، مکان رویا و معما، مکانی که می‌توان آن را به سادگی و در همه‌ی قصه‌های جهان بازیافت. شهروند، پرسه‌زن و شهر، هر سه در حال روایت برداشت جدید قصه‌ی شهر هستند. برداشتی که خود را با همه‌ی قصه‌های قبلی شهر در هم می‌آمیزد.
شهر چون همیشه خود را به ابدیت پیوند می‌زند، در حالی که جوهره‌ی خود را حفظ می‌کند، دگردیسی می‌یابد. چهره‌ی خود را دگرگون می‌کند، خود را نو می‌کند، خود را با حال و هوای زمانه می‌آراید، ولی رمز و راز خود، معماهایش و زیبایی‌های ابدی خود را نگاه می‌دارد، بنابراین و همیشه چیزهایی هستند که باید در شهر کشف شوند. همیشه تصوراتی وجود دارند که در خاطره‌ی جمعی شهر نفوذ می‌کنند، برای آنکه به نشانه و نماد تبدیل شوند، برای آنکه نقاط مرجعی باشند در حال و در آینده. شهر در حال ساخته شدن بی‌وقفه‌ی آینده‌ای برای گذشته و گذشته‌ای برای آینده است. قصه‌ی شهر ادامه دارد.
منبع مقاله :
حبیبی، سیدمحسن؛ (1391)، قصه‌ی شهر؛ تهران، نماد شهر نوپرداز ایرانی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط