برگردان: احمد بهمنش
وضع اجتماعی:
پنج طبقهی بزرگ اجتماعی عبارت بودند از: نجبا، روحانیان، بورژوازی، کارگران شهرها و مزارع، و در قرن هجدهم تغییر عمدهای در این طبقات حاصل نشد. نجبای درباری در کشورهای غربی اختیارات کمی داشتند ولی از امتیازات مالی مهمی برخوردار بودند و حال آنکه در ممالک اروپای شرقی از قبیل لهستان و سوئد و حتی در آلمان اختیارات قابل ملاحظهای داشتند؛ روحانیان نیز از طبقات ممتاز اجتماع محسوب میشدند و در ممالک کاتولیک مذهب ثروت سرشاری در اختیار آنها بود. بورژوازی انگلیس سهم مهمی در حکومت داشت ولی در فرانسه سهم این طبقه در حکومت کمتر بود. در سویس، در هلند و در اغلب شهرهای ایتالیا و آلمان نیز امتیازات و ثروت عمدهای داشتند و در شرق تعداد آنتها به قدری کم بود که نقش مهمی انجام نمیدادند. کارگران و روستائیان به طور کلی از حقوق اجتماعی محروم بودند و در فقر و تنگدستی به سر میبردند، با این حال باید در نظر داشت که بردگی (سرواژ) تخفیف یافته در پارهای از کشورها از بین رفنه بود و برعکس، روستائیان روسی در چنین شرایطی زندگی میکردند.وضع اقتصادی:
اختراعات تازهای که در قرن هجدهم صورت گرفت موجب پپشرفتهائی در صنعت شد که از پیشرفتهائی که در تمام قرون گذشته حاصل شده بود سریعتر بود. از این اختراعات میتوان ماشین بخار به وسیلهی نیوکامن (1) و کاولی (2)، آلت مخصوص بالا بردن بارها با وزنهی تعادل (3)، کاسه ساچمه (4) (بولبرینگ) توسط ووگان (5)، تلمبهی بخاری، ماشین مخصوص بافندگی به وسیلهی ووکانسون (6)، برق گیر به وسیله فرانکلین، چاپ الوان و غیره را نام برد. صنعت بزرگ که با پیشه وری و کارهای جدی به مقابله برخاست به این ترتیب به وجود آمد. البته پیش از این هم تا حدودی در انگلیس، در صنایع پارچه بافی، کارهای ماشینی وجود داشت، ولی در قرن هجدهم، بخصوص درکارخانههای نساجی و فلزکاری، توسعه یافت. منتهی با عقایدی موهوم و باطل، با محافظه کاری اتحادیهها، ترس از بیکاری و اعتصاب، منازعات اجتماعی به وجود آمد.در کشاورزی، برعکس صنعت، پیشرفتی ظهور نکرد و در این کار از همان روشهای قدیم استفاده میشد و فقط کشت پارهای از نباتات مانند سیب زمینی توسعه یافت.
بازرگانی بخصوص با مستعمرات در حال پیشرفت بود و اغلب با موانع و محدودیتهائی از قبیل اصولی که برای حمایت از تجارت داخلی میشد یا جنگها که زیانهائی برای گسترش بازرگانی در برداشت، مواجه میگردید. بسیاری ازکشورهای اروپائی شرکتهائی برای بهره برداری از مستعمرات تشکیل داده بودند و هر یک به طریقی از فعالیتهای خود استفاده میکردند. در فرانسه، سیستم مالی لاو، جنبش سریع و موقت به این اقدامات داده بود منتهی کمی بعد اساس این تأسیسات درهم ریخت و ناچار به تجدید سازمان آنها پرداختند. دولت فرانسه از منابع سرشمار کانادا و هند سود فراوان میبرد، لیکن بر اثر جنگ هفت ساله این مستعمرات از دست فرانسویان بیرون رفت و از آن تاریخ فقط آنتیلها که منبع تهیه قند و کاکائو و قهوه بودند در اختیار فرانسه باقی ماندند و دو شرکت هم به تجارت با آسیا و آفریقا مشغول بودند. دولت انگلیس بر وسعت امپراتوری مستعمراتی خود افزود ولی در سیاست حمایت از تجارت داخلی آنقدر مبالغه کرد که مستعمرات خود را به طغیان واداشت؛ علت اساسی جنگ استقلال آمریکا نیز همین امر بود. با این حال از دست رفتن تأسیسات انگلیسی در انگلیس جدید مانع پیشرفت بازرگانی انگلیس نشد. هلند هنوز هم به وسیله معاهدات خود با مجمع الجزایر مالزی ثروتمند بود، اما پرتغال و اسپانیا دچار انحطاط و تنگدستی شدند کوششهائی که از طرف سوئد، دانمارک و اتریش برای تجارت با نواحی دوردست صورت گرفت به نتیجهی مطلوب نرسید.
بانکهائی در فرانسه، اتریش، پروس، روسیه و اسپانیا تأسیس یافت و سپس بورسهائی در این کشورها، دائر شد که سفته بازی و خرید و فروش اوراق بانکی در آنها انجام میگرفت. از نرخ منفعت که تا آن موقع فوق العاده زیاد بود (تا سی درصد) بشدت کاسته شد.
در کشتیرانی نیز تحولی پدید آمد؛ تعداد کشتیهای پاروئی که تا آن زمان در مدیترانه فعالیت میکردند کاهش یافت و کشتیهای بادبانی که به وسیله انگلیسیها تکمیل شده بودند جای آنها را گرفتند. بر میزان ظرفیت و تعداد دکلها افزوده شد، کشتیها خیلی سبک تر و عملی تر بودند. نقئههای جغرافیائی بهتری تنظیم شد و این اقدام تسهیلاتی درکار کشتیرانی فراهم آورد.
نظرها و عقاید اقتصادی به وضع قابل ملاحظهای طرح و اجرا میشدند. عقیده داد و ستد آزاد که در انگلیس پایه گذاری شده بود در فرانسه مورد قبول فیزیوکراتها (کنه (7))، تورگو (8)،گورنه (9)) که طرفدار طبیعت، آزادی کار بودند واقع شد و به مبارزه با انحصارها و مداخلات دولت پرداخته، کشاورزی و استخراج معادن را بالاتر از سایر فعالیتهای انسان قرار داد. این افکار در ایتالیای نیز انتشار یافت و علمای اقتصاد معروف ایتالیا از آن حمایت میکردند، منتهی هنوز هم انگلیس مرکز نظریههای جدید بود و آدام اسمیث مهمترین نماینده آراء جدید به شمار میرفت. به نظر او کار منبع ثروت بود نه طلا یا نقره. قیمت و نرخ اشیاء مبتنی بر سه عامل میباشد: دستمزد، بهره، کرایه خانه و این سه عامل، به سه طبقه، یعنی کارگر، سرمایه دار، مالک بستگی دارد.
اسمیث هم از کشاورزی که به عقیده او بالاتر از صنعت و بازرگانی بود طرفداری میکرد. وی با داد و ستد آزاد موافق و با دخالت دولتها مخالف بود و مزایای اقتصاد را تحسین میکرد. علمای دیگر انگلیس از عقایدی که نزدیک به عقاید خودشان بود دفاع میکردند.
مذهب:
در قرن هجدهم، ژان سنیسم، نیرو و قدرت تازهای کسب کرد. در فرانسه انجمن بزرگان و قضات با پیروان این مذهب موافقت داشتند و افراد ملت هم به مناسبت معجزاتی که به ادعای آنها در مقبرهی پاریس (10) صورت میگرفت هواخواه او بودند؛ پاپ، پادشاه و یسوعیها که مخالف آنها بودند نتوانستند حتی با خودداری از اجرای آداب مذهبی دربارهی آنها، هنگام مرگ، آنها را از میان بردارند. ژان سنیسم در هلند بسهولت انتشار یافت و کلیسای جدیدی را به وجود آورد که رهبری آن با اسقف بزرگ (مطران) اوترشت بود ( 1724 ).یسوعیها دشمنان متعددی، حتی در کلیسای کاتولیک داشتند. در پرتغال، پومبال، مسئولیت شورشهای امریکا را متوجه آنها کرد و به تبعید آنها پرداخت. آنها نه تنها به کارهای مذهبی و آموزشی مشغول بودند بلکه کارهای بازرگانی را نیز انجام میدادند. ورشکستگی یکی از آنها افکار عمومی را در فرانسه علیه آنها برانگیخت و انجمن بزرگان و قضات به آنها حملاتی کرده، اجازه غیر رسمی بودن آنها را از پادشاه گرفتند. کمی بعد شارل سوم آنها را از اسپانیا طرد کرد و پادشاه ناپل و دوک پارم هم از این اقدام پیروی کردند. این زمامداران از پاپ کلمان چهاردهم انحلال فرقه یسوعی را خواستند. پاپ با آنکه مدتها در اتخاذ تصمیم مردد بود سرانجام در سال 1773 با درخواست آنها موافقت به عمل آورد. یسوعیها از کشورهای کاتولیک محو شدند ولی بسیاری از آنها به پروس و روسیه پناه بردند.
در آلمان شخصی به نام فبرونیوس (11) مجدداً مسأله برتری و رجحان کلیسا را بر پاپ پیش کشید. نظریهی او محکوم شد ولی امپراتور ژوزف دوم این موضوع را از سرگرفت و با وجود کوششهای پاپ، شخصاً به تعیین اسقفها پرداخته، دیرها را بست و در حدود قلمرو اسقفها تغییراتی داد (این اقدامات به ژوزفیسم معروف شده). دستهای از روحانیان حامی و طرفدار امپراتور بودند ولی مرگ او به ژوزفیسم خاتمه داد.
مذهب پروتستان همیشه دارای کلیساهای متعدد و مختلفی بود و در قرن هجدهم چندین فرقه جدید به آنها پیوستند. مهمترین این فرقهها متودیستها (12) بودند که فرقه آنها در انگلیس توسط وزله (13) پایه گذاری شد.
عقاید مربوط به آزادی مذهب بتدریج توسعه مییافت. در فرانسه، پروتستانها هنوز هم از طرف لوئی پانزدهم مورد بی مهری و در خطر تبعید بودند. در سال 1787 به آنها آزادی عقیده داده شد، در سال 1781 در اتریش به آنها آزادی اجرای مراسم مذهبی دادند و در لهستان نیز بر اثر فشار بروس همین آزادی به آنها داده شد. در اسپانیا و ایتالیا تعصبات مذهبی همچنان ادامه داشت. در انگلیس به پبروان مذهب کاتولیک از سال 1779، آزادی داده شد و در روسیه کاترین دوم تمام مذاهب را آزاد شناخت و به این ترتیب تعصبات دینی، در نتیجه کوشش فلاسفه و به نفع افکار آزادیخواهانه و انسانی تخفیف یافت.
علوم:
پیشرفت علوم در این قرن کمتر از قرن هفدهم نبود و در اغلب کشورها هیچ چیز مانع این پیشرفت نمیشد.در ریاضیات برادران برنولی (14) و اولر (15) به مطالعهی منحنیها، معادلات فضائی و
حساب انتگرال پرداختند. لامبر (16) عدم امکان تربیع دایره را به ثبوت رسانید و اکتشافاتی در مثلثات کرد، تیلور (17) انگلیسی در حساب دیفرانسیل پیشرفتهائی به دست آورد و حساب انتگرال هم با کوششهای ریکاتی (18)، دالامبر (19)،کوزن (20) و کندورسه (21) همچنان در حال پیشرفت بود. مواور (22) فرانسوی در حساب احتمالات و یکی از هموطنان او به نام پورو (23)در محاسبه اعداد انگاری مطالعات دقیقی انجام دادند.
در علم نجوم باید از فعالیتهایهاله (24) انگلیسی که دورهی تناوب ستارههای دنباله دار و فاصلهی زمین و خورشید را تعیین کرد و برادلی (25) انگلیسی که دلیل جدیدی برای حرکت انتقالی زمین، یعنی عدول نور ستارهها (یا بیراهی نور) پیدا کرد، نام برد. کلرو (26) فرانسوی به مطالعهی مسأله سه جسم (حرکات سه ستاره که همدیگر را به سوی خود میکشانند) پرداخت. هرشل، سیاره اورانوس ( 1871) و حرکت انتقالی منظومه شمسی را کشف کرد و فهرستی از سحابیها و ستارههای مضاعف تهیه نمود. چندین تن از علمای ریاضی از قبیل دالامبر (تقدیم اعتدالین)، اولر (اختلال و سرگردانی سیارات) بیشتر مطالعات خود را به هیئت و نجوم اختصاص دادند. موضوع هموار بودن زمین در دو قطب مدتها مورد بحث و گفتگو بود و سرانجام به این مطلب نیز پاسخ مثبت داده شد. هواشناسی نیز به صورت علمی مورد مطالعه قرار گرفت.
در فیزیک هم دانشمندان ریاضی نقش مهمی انجام دادند و چند اصل و قاعده مکانیکی را کشف کردند. چند تن از فیزیک دانان به مطالعهی قابلیت تراکم آب و قابلیت انتشار گازها و عدهای دیگر به بررسی امواج حاصل از تارهای مرتعش و سرعت انتشار نور در مایعات مشغول شدند. رئومور (27)، سلسیوس (28) و فار نهایت مقیاسهائی برای سنجش گرما تنطیم گردد. نخستین آزمایشها دربارهی انبساط اجسام و قابلیت هدایت حرارت انجام گرفت. بونولیها حرارت را به عنوان یک ارتعاش و لرزش ذرات تعریف کردند. برادلی سرعت نور را اندازه گرفت؛ فتومترهائی (دستگاههائی برای اندازه گیری میزان روشنائی) ساخته شد و نخستین تأثیرات شیمیائی نور بر روی پاره ای از املاح کشف شد. الکتریسیته که تا آن موقع چندان معروف نبود موضوع مطالعات و آزمایشهای متعدد قرار گرفت: فون کلایست (29) بطری لید (دستگاه مخصوص تخلیهی برق از جسم حامل برق)، هنلی (30)، الکتروسکوپ (دستگاهی که وجود برق را تعیین میکند) و فرانکلین، برق گیر را اختراع کردند؛ ولتا (31) وگرن (32)،گالوانیسم (جریانی که بر اثر تلاقی دو فلز حاصل میشود) را کشف کردند.
در شیمی پیشرفت کمتری به چشم میخورد، با این حال باید از کشف اکسیژن به وسیلهی پریستلی (33)، تجزیه و ترکیب آب توسط لاووازیه، کشف و جدا کردن هیدروژن، کلر، ازت، آمونیاک، پلاتین، آنتی موان، بیسموت، منگنز، کووم، مولیبدن (34) و یک دسته از املاح و اسیدها. در اینجا باید به پیدایش شیمی آلی نیز اشاره کرد: علمای شیمی متوجه شدند که موجودات زنده اصولاً از اکسیژن، هیدروژن، ازت و کربن تشکیل یافتهاند.
بزرگترین گیاه شناس این قرن لینه (35) اهل سوئد میباشد که به طبقه بندی معروفی از گیاهان پرداخت؛ برادران ژوسیو (36) هم به رده بندی گیاهان مشغول شدند. از بین گیاه شناسان دیگر باید از: گرتنر (37) (طرق مختلف تکثیر و تولید مثل)، وولف (38) (تشریح گیاهی)، کامراریوس (39) (جنسیت گیاهها)، میلو (40) (نقش حشرات در بارداری)، کولروتر (41) (دورگهها)،هال (42) (تنفس)، سنبیه (43) (تأثیر نور) نام برد. پربسلی، جذب کلروفیلی (یا کربن گیری) را کشف کرد.
ما انجام مسافرتهای علمی، مطالعه حیوانات آسیا، آمریکا، آفریقا و اقیانوسیه به وضع بهتری صورت گرفت. به این ترتیب انواع جدیدی کشف شد. جانورشناسان بیش از پیش در تخصص خود کوشیدند و به طبقه بندی حیوانات پرداخته حیوانات پست را که تا آن موقع ناشناس مانده یا طرف توجه نبودند مورد مطالعه قرار دادند و معلوم شد که اسفنج و مرجان نیز از حیوانات میباشند و به کمک میکروسکوپ در زندگی حیوانات ذره بینی دقت و بررسی به عمل آمد. معروفترین جانورشناس این قرن بوفون فرانسوی است که در معدن شناسی و زمین شناسی نیز مطالعاتی داشت؛ وی طرفدار نظریهی پیوستگی موجودات و وحدت طبیعت بود ولی هر نوع طبقه بندی را مردود میشناخت. او خاصیت دو جنسی (دورگه ای) و همچنین جغرافیای حیوانی را مطالعه کرد و بسیاری از حیوانات را بدقت تشریح و توصیف نمود. لینه که مخصوصاً گیاه شناسی زبردست بود به طبقه بندی حیوانات اقدام کرد. شارل بونه (44)، اهل سویس، از علمای طبیعی معروف این زمان میباشد.
پیشرفتهائی که در فیزیک و علوم طبیعی صورت گرفت همچنین پیشرفت فلسفه که سیستمهای تازهای (ویتالیسم (45)، مکانیسم (46)، برونیسم (47)، مغناطیس حیوانی مسمر (48) به وجود آورد در پزشکی تأئیر بسزا داشت.هاهن من (49)، درمان بیماران را از راه هومئوپاتی (50) معمول کرد. در شعب مختلف پزشکی و مطالعهی کالبد انسان پیشرفتهائی انجام گرفت. مورگان یی (51) علم تشریح مرضی را وضع کرد.
اسپالانزانی (52) از علمای بزرگ فیزیولوژی این قرن بود. تعلیمات پزشکی بار دیگر رواج یافت و تشخیص امراض، جراحی و علم مامائی رو به کمال رفت. ترونشن (53)) واکسن ضد آبله را کشف کرد و عمل چشم نیز در این قرن شروع شد. روانپزشکی در این ایام معمول گشت و به جای بدرفتاری با دیوانگان، به مراقبت حال آنان پرداختند. گال (54)، تئوری نادرست فرنولوژی (55) (مطالعهی صقات و خصوصیات از روی شکل جمجمه) و لاواتر (56)، فیزیوگنومونی (57) (مطالعهی خطوط چهره و قیافه) را وضع کردند. در مداوای بیماران به وسیله داروها (تراپوتیک) نیز پیشرفتهائی حاصل شد: داروهای تازهای (ارسنیک، دیژیتال) مورد استفاده قرارگرفتند و داروهای عجیب و غریب سابق از رواج افتاد و از آبهای معدنی و استحمام با آب گرم یا سرد (هیدروتراپی) استفاده شد. علم بهداشت بیش از پیش ترقی کرد و علم جداگانه ای به حساب آمد. اروپا در قرن هجدهم دچار بیماریهای واگیر مهلکی از قبیل آبله، وبا، تیفوس، آنفلوانزا، دیفتری و سیاه سرفه گردید و به وسیله واکسن از آبله، که هزاران تلفات داشت، جلوگیری شد.
فلسفه:
فلسفه بخصوص در انگلیس، فرانسه و آلمان پیشرفتهای شایانی کرد و از این پس در انحصار چند دانشمند نبود بلکه تمام افراد باسواد و تحصیل کرده به مطالعهی آن میپرداختند. در این دوره موضوع اصالت تصور (ایدئالیسم) در قبال پیشرفتهای فلسفه مادی (ماتریالیسم) و فلسفه نقدی (58) عقب نشست.برکلی انگلیسی که نمایندهی مکتب اصالت تصور بود عقیده داشت که تنها تصورات ما واقعی و حقیقی هستند و اشیاء، ظواهر یا تصوراتی هستند که به وسیلهی خداوند در ما ایجاد شدهاند و وجود آنها هنگامی حقیقت مییابد که قابل ادراک باشند، بنابراین ماده، چیزی جز توهم و تخیل نیست و به این ترتیب مسائل مربوط به دو قسم بودن موجودات (59) (جسمانی، روحانی) بآسانی قابل حل میباشند و این کار را فلسفه روحی مطلق (60) (که منکر حقیقت داشتن جوهر مادی و جسمانی است) بخوبی انجام میدهد.
کندی یاک (61) فرانسوی، برعکس او، مدعی است که احساس تنها منبع تصورات ما میباشد. حافظه، میل و شوق، عقل با تکرار و احساسات و تأثرات ایجاد میشوند. این نظام و روش، که به مذهب اصحاب حس معروف است، بزودی به فلسفه مادی محض، که مخصوصاً فرانسویان طرفدار آن هستند، منجر میگردد و نمایندگان معروف این مکتب: لامتری (62)، دیدرو، دالامبر، هلوسیوس، هولباخ (63)،کندورسه، کابانیس میباشند. به نظر آنها ماده اساس و منشأ همه چیز است، خود روح هم مادی است و فکر و اندیشه از مغز تراوش میکند؛ پارهای از این اشخاص موحد و خداپرست و عدهای از آنها منکر خدا ولی همه مخالف مذهب مسیح بودند.
فلسفهی بعدی با فلسفهی اولی (متافیزیک) مبارزه میکرد و در نظر داشت حدود و قوانین روح انسانی را تعیین کند. این مکتب با هیوم انگلیسی که از اصحاب اصالت حس (64)، طرفدار قانون اضطرار، قائل به اصالت عقل (راسیونالیست) و شکاک بوده؛ وی تصورات را نتیجه احساس یا عادت (تجربه) میداند و معتقد است که تفاوت غریزه حیوانات با عقل ما فقط از جهت کمیت است، شیء را فی نفسه (شیء مطلق) با ظاهر شیء فرق میگذاشت و با مذاهب مخالفت میکرد.
کانت آلمانی، فیلسوفی نقاد بود که دورهی جدیدی از فلسفه را آغاز کرد. وی در اثر معروف خود به نام «نقادی عقل محض»، ابتدا به تعریف احکامی که ذهن ما در امور میکند و از راه حس و عقل حاصل میشوند پرداخت. او اثبات کرد که زمان و مکان از شهودهای قبلی ذهن ما، یعنی مقدم بر هرگونه تجربهای هستند؛ برای او مفهوم علیت نیز همین حال را دارد. کانت منکر وجود اجزاء لایتجزی (اتم)، خلاء تصادف و معجزات است. او شیء مطلق را (که خود آن راNoumène= گوهر میخواند) که ما نمیتوانیم بشناسیم، ازظواهر انتزاعی اشیاء (که خود آن را Phénomène = پدیدار میخواند) تمیز میدهد. استدلالی که دکارت برای اثبات وجود نفس ما کرده، غلط است ما نمیتوانیم هیچ چیز دربارهی نفس بدانیم. اما دربارهی جهان نیز هیچ نمیتوان ادراک کرد زیرا که هر کوششی برای تصور آن به عمل آوریم با تناقضاتی در میان اختیار و اضطرار (جبر) یا در میان تناهی و عدم تناهی عالم و غیره روبرو میشویم (خود او این تناقضات را Antinomies ، تنازعات، اصطلاح کرده است). به همین ترتیب هیچ کدام از دلائلی که برای اثبات وجود خدا میآوریم اعتباری ندارد. در دومین اثر خود، به نام «نقادی عقل عملی»، کانت این شکاکیت را ترک میگوید؛ به عقیدهی او عقل عملی یا ارادهی انسان میتواند او را از تنازعات و همچنین از شک فلسفی خارج سازد. جبر و اضطرار در مرحلهی «پدیدارها»، حاکم است اما در عالم اخلاقی که مرحلهی «گوهرها» است «اختیار» تحقق دارد. بدین ترتیب میتوان فناناپذیری نفس انسان و وجود خدا را نیز به ثبوت رسانید. قانون اخلاقی، قانونی قبلی است که مبتنی بر «امر مطلق» (65) است، یعنی تابع قواعدی کلی و ضروری است. اخلاق را نمیتوان مبتنی بر اصل سعادت دانست بلکه اخلاق راهنمائی به سوی سعادت است. به همین ترتیب اخلاق است که ما را به سوی دیانت راهنمائی میکند نه اینکه دیانت،هادی به سوی اخلاق باشد. در اثر دیگر خود به نام «نقادی حکم»، کانت قواعد علم زیبائی را میآموزد و شیء جمیل (66) را از شیء جلیل (67) و شیء مطلوب (68) تمیز میدهد و سرانجام علم به «علل غائی» را تبیین میکند و برای غایات ارزش عملی قائل میشود. بدین قرار در فلسفهی کانت، مذهب شک با مذهب اصالت حس و با مذهب اصالت تصور اتحاد میپذیرد و او با فلسفه خویش تأثیری بسزا در افکار عصر خویش و همچنین در سراسر قرن نوزدهم بخشید.
ادبیات:
با آنکه کلاسی سیسم در اروپا رو به انحطاط بود، نویسندگان فرانسوی و ایتالیائی از افکارکلاسیک الهام میگرفتند و انگلیس هم تحت نفوذ آنها قرار داشت، لیکن در قرن هجدهم دیگر از آثارکامل قرن هفدهم اثری دیده نمیشد؛ مبارزهی آراء و عقاید نقشی مهمتر از ترویج افکار و قالبهای هنری داشت؛ از طرف دیگر، پیشقدمان هنر جدیدی که جنبه ملی داشت، قدم به صحنه گذاشتند، این جماعت، آزاد از سنن قدیم و قید عقل، از آثار قرون وسطی و نویسندگان کشورهای شمالی، که طرفدار عواطف و احساسات و بی اعتنا به قواعد انشاء و تلفیق مؤلفین کلاسیک (رمانتیک) بودند، پیروی میکردند. پیشرفت ادبی در فرانسه و انگلیس همیشه عالی و قابل توجه بود و آلمان هم از رکود و خمود طولانی خود بیرون آمده شاهکارهای جالبی به عالم ادب عرضه کرد ولی اسپانیا بکلی در حال تنزل بود و نویسندگان روسی، نخستین آثار خود را در دسترس مطالعه خوانندگان میگذاشتند.رمان نویسی بیش از پیش توسعه یافت و در ادبیات انگلیس مقام اول را احراز کرد، در اینجا باید از داستانهای شگفت آمیز سویفت (69)، که معروفترین آنها، بدون تردید «مسافرتهای گالیور» (70) است یاد کرد، این اثر هجوآمیز، سرگذشت تلخ و دشوار زندگی بشری است، که به صورت سیر و سیاحت در کشورهای خیالی تنظیم یافته و با مطالعهی آن میتوان به بدبختیها، حقارت و نقصهای شرم آور انسان پی برد، البته تمام این شرح و توصیفها، توأم با نشاط فوق العادهای است و با قلمی توانا و سبکی جالب به رشتهی تحریر درآمده. شهرت و معروفیت دانیل دوفو (71) بیشتر از بابت کتاب «روبنسون کروزو» (72) میباشد؛ این کتاب شرح حال دریانوردی است که در جزیرهای متروک رها شده، کتابی است سرشار از حیات و طراوت که مکرر مورد تقلید قرار گرفته. کامیابی سویفت و دوفو در رمانهای هجوآمیز و ماجراجویانه بوده و حال آنکه ریچاردسون (73)، رمان نویسی روانشناسی را پایه گذاشته است؛ دو اثر معروف او، «کلاریساهارلو» (74) و «پاملا» (75)، رمانهائی مفصل به صورت نامههای متبادل اخلاقی و دقیق میباشند که شهرت و رواج فراوانی داشتهاند. در همین ایام رمان نویسان دیگر ظهورکردند که از آن جمله است: فیلدینگ (76) (توم جونر (77)) که بیانی نیرومند و روحی مردانه داشته، استرن (78) (تریسترام شاندی (79)، مسافرت احساساتی)، با انشائی دقیق، حزن آور، سرگرم کننده، اسمولت (80) (رودریک رندوم (81))، خشن و ماجراجویانه، گلدسمیث (کشیشی ویکفیلد (82)). در فرانسه انواع رمان نویسی معمول بوده، در نوع رمانهای ماجراجویانه باید از ژیل بلاس (83) اثر لوساژ (84) که توصیفی قابل تحسین از آداب زمان اوست، از مانون لسکو (85) اثر پره وو (86) که جنبهی روانشناسی دارد، و از حکایات ولتو (کاندید و...) که در زمینهی فلسفی و هجائی تنظیم یافتهاند یادکرد. با توجهی که در نوول هلوئیز ( (87) اثر ژان ژاک روسو و پول و وویرژینی اثر برناردن دوسن پیر به اهمیت احساسات و طبیعت مبذول شد تحول تازهای صورت گرفت. در آلمان نیز رمان نویسی بخوبی پیش رفت و آثاری که منشأ الهام مختلف داشتند تنظیم شد. ویلاند (88) به تهیه رمانهای فلسفی پرداخت و شعر و ذوق لطیف را در آنها به هم آمیخته و بهره مندی از لذات روحی و معنوی را در مقام اول اهمیت قرار داد (گاتون (89)، آبدریها (90) و...)؛ منظومههای او (موزاریون (91))، اوبرون (92)) شباهت زیادی با رمانهای او داشتند. گوته، بزرگترین نویسنده آلمانی، در تمام انواع ادبی مهارت داشت؛ وی کار خود را با کتابی کاملاً رمانتیک، به نام ورتر، آغازکرد و سپس به نوشتن آثار دیگری که آرامش خاطر بیشتری از آنها احساس میشد و شور و هیجان کمتری داشتند مانند هرمان و دوروته (93)، بخصوص ویلهم مایستر (94) پرداخت، کتاب اخیر پردهای است از مسائل تربیتی، جوانی و زندگی پرحادثه یک فرد، و سرانجام کتاب «قرابتهای روح» که تجزیه و تحلیل دقیقی از سجایا و خصایل انسانی است. آثار ژان پل ریشتر ( 95) که با انشائی سست و ساختگی تنظیم یافتهاند در مرتبهای پایین تر از رمانهائی که ذکر شد قرار دارند.
تئاتر، وحدت و عظمت قرن هفدهم خود را از دست داده به راههائی کاملاً مختلف افتاد ولی با این حال شاهکارهائی به وجود آورد و شاید بتوان گفت که در آلمان به مرحله ی کمال رسید. این پیش آمد با عکس العملی علیه کلاسی سیسم فرانسه، که لسینگ (96) پرچمدار آن بود و در اثر معروف خود «نمایشنامههای درامیهامبورگ (97) و در چند قطعهی دیگر (مینادوبارن هلم (98)، ناتان فرزانه (99) به ترویج نظرهای خود میپرداخت، شروع شد. منتهی مکتب ادبی جدیدی به نام «طوفان و یورش (100)» درصدد ایجاد انقلابی در تئاتر و شعر برآمد؛ نویسندگان پیرو این مکتب (کلینگر (101)و...) قطعاتی با الهام از شکسپیر نوشته خود را از قید هر قاعده و قانونی آزاد ساختند و به هر نوع زیاده روی و افراط دست زدند. گوته کار نمایشنامه نویسی خود را با درامی رمانتیک و تاریخی (گوتز دوبولی لینگن (102)) آغاز کرد و سپس داستان فوست را که بدون تردید کاملترین شاهکار درامی از لحاظ عمق فکر، تنوع موضوع، قدرت هیجان، حیات و تأثر است و زیبائی و قالب تغزلی جالبی دارد، نوشت؛ در سفری که گوته به ایتالیا انجام داد دوران قدیم بر او مشهود و مکشوف شد و در همین موقع ایفی ژنی در تورید (103) که یک تراژدی واقعی کلاسیک محسوب میشود و سپس تورکوئاتوتاسو (104) را به رشته تحریر درآورد و سرانجام در ایام پیری دومین فوست را که موضوع آن همان داستان قدیمی است با اصطلاحات و افکار تازهای تنظیم کرد؛ در این کتاب وهم و حقیقت با هم درآمیخته، موضوع نمایش با خوش بینی و عظمت خاتمه میپذیرد. شهرت شیلر، دوست و معاصرگوته، بیشتر از جهت درامهای تاریخی وی بود؛ این درامها که ابتدا اسلوبی خشن و تغزلی داشتند (راهزنان، خدعه و عشق) بعدها در قالب افکار عمومی، سیاسی و بر اساس روانشناسی عمیق تری تنظیم یافتند و عقیده به سرنوشت را از آثار قدیم به عاریت گرفته، سرشار از تخیل و حیات شدند (دون کارلوس، والنشتین، ماری استوارت) و سرانجام به مرحله کمال تراژدیهای یونانی رسیده شکوه و شوکت چهرهها و احساسات قهرمانی را در خود جمع کردند (نامزد مسین (105)، گیوم تل). تئاتر فرانسه گاه از سنتها پیروی میکرد و زمانی به راههای جدید قدم میگذاشت: ماربوو (106)، کمدیهائی مطبوع، ملایم و احساساتی تنظیم کرد (بازی عشق و سرنوشت، غافلگیری عشق)؛ ولتر پیرو تراژدی قرن هفدهم بود (زعیر)؛کمدی یا درام (درام در باب زندگی بورژواها) با، لاشوسه (107) و دیدرو (108)، شروع شد و سرانجام، تئاتر، با قطعات بدیع و جالب بومارشه (109) (ریش تراش سویل، عروسی فیگارو) که از جهت مهارتی که در طرز تجسم حوادث، در توصیف عشق، در ابداع و ابتکار نمونههای جاودانی و افکار انقلابی داشت، به مرحلهی کمال رسید. نمایشنامه نویسان ایتالیا که آلفیری (110) یکی از آنهاست تراژدیهائی جدی، هول انگیز، مغلق، یا مانند گولدونی (111) کمدیهائی ساده و واقعی که جنبهی روحانیت و اخلاقی داشتند (تندخوی نیکوکار (112)، مهمانخانه دار) یا مانند گزی (113)، نمایشنامههائی در باب پریان با جنبهی شاعرانه یا هجوآمیز، مینوشتند. در انگلیس، در این زمینه، انحطاط کامل به نظر میرسید و جز یک کمدی از گلدسمیث (آن زن، برای پیروزی، خود را خوار میکند) و یک تراژدی از آدیسون (114) (به نام کاتون) اثر قابل ملاحظه دیگری در دست نمیباشد.
شعر بخصوص در آلمان و انگلیس رونق و شکوهی داشت. در آلمان، کلوپستوک (115)، شعر جدید را با حماسهای مذهبی به نام «مسیح» آغازکرد؛ ویلاند (116)، منظومههائی دلپسند و لطیف، مانند رمانهای خود، سرود؛ هودر (117)، تصنیفهای عامیانه همهی کشورها را جمع آوری و ترجمه کرد؛ شعرای مکتب «طوفان و یورش» شدت و حرارت خود را در اشعار راه دادند. وس (118)، اشعار عاشقانه و غزلهائی بدیع و طبیعی، بورگر (119)، منظومههائی محکم و ساده، هولدرلین (120) منظومههائی زیبا که ماند رمان او، هی پریون (121)، از هلنیسم الهام گرفته بود، به نظم آوردند؛ در این موقع هنوز هم گوته و شیلر، نفوذ و شهرت خود را حفظ کرده بودند، گوته با دیوان شرقی - غربی خود که مجموعهای از اشعار موزون و درخشان او بود و شیلر با منظومههای عالی خویش. در انگلیس، پوپ (122)، خود را حامی و مدافع کلامی سیسم معرفی کرد و به تنطم هجونامهها، اشعار روستائی، نامههای منظوم و یک منظومهی قهرمانی کمدی (به نام گیسو بریده) پرداخت؛ آثار او همه از لحاظ قالب و ظاهرکامل ولی فاقد لطافت و موضوع معین بودند. با ظهور تامسون (123) (فصلها) و یانگ (124) (افکار شامگاهی) که عشق به طبیعت را با نشاط و اندوه به هم آمیخته بودند، انقلابی آغاز شد. سپس ماکفرسون (125)، اشعاری عامیانه، رمانتیک و مجلل، تحت عنوان اوسیان (126)، حماسه سرای قدیم سلتی، سرود و برنی (127)، منظومهای ساده، مهیج و جدید انتشار داد. فرانسه و ایتالیا از این بابت ضعیف و کم مایه به نظر میرسیدند. ولتر اشعاری سست و حماسهای به نامهانریاد (128)، در قالب کلاسیک که نتیجهی مطلوب هم از آن به دست نیاورد، تنظیم کرد ولی در اواخر این قرن، آندره شنیه، با اشعار رثائی و قطعات روستائی خود عشق و هماهنگی و ذوق صائب و مؤثر قدیم را با هم تلفیق کرد. در ایتالیا باید از منظومههای پارینی (129) و اشعار بسیار متنوع مونتی (130)، که جنبه مستعار، کلاسیک و انقلابی دارند نام برد.
در سایر انوع ادبی فعالیت زیادی مشاهده میشد و ما در اینجا به طور اختصار نام این قبیل نویسندگان و آثار آنها را یاد میکنیم، در فرانسه، مونتسکیو که کتابی در فلسفهی حقوق به نام روح القوانین داشت؛ وونارگ (131) از علمای اخلاق؛ دالامبرودیدرو، که در تهیهی دایره المعارف، یعنی فرهنگ مفصل و جامعی که تمایلات جدید داشت و با کلیسا و استبداد مخالف بود، همکاری کردند؛ ولتر که تنها به تنظیم شعر و درام و حکایات نمیپرداخت بلکه مورخ (قرن لوئی چهاردهم) و مقاله نویس نیز بود و مکتوبات متعددی هم از خود به یادگار گذاشت؛ روسو که آثار متعددی از قبیل، قرارداد اجتماعی (فلسفه سیاسی)، امیل (تعلیم و تربیت)، بخصوص اعترافات، که شرح حال قابل ملاحظهای از خود او بود، نوشت. در انگلیس، باید از آدیسون مبتکر روزنامه نگاری جدید؛ پوپ (مقالات)؛ جانسون روزنامه نگار، تذکره نویس و داستان نویس؛ مورخانی مانند روبرتسون، هیوم و گیبون (انحطاط و سقوط امپراتوری رم) نام برد. در آلمان وینکلمن (132) در باستان شناسی و تاریخ هنر، لسینگ در انتقاد نمایشنامهها، هردر (133)) در فلسفه تاریخ، گوته که در علوم هم مانند ادبیات وارد بود، شیلر (انقلاب پی با، جنگ سی ساله) معروفیتی بسزا داشتند. و سرانجام ادبیات روس با لومونوسوف (134)، سوماروکوف (135)، دیرژووین (136) و نوویکوف (137) که آثاری در موضوعهای مختلف داشتند شروع شد.
معماری:
میان سبک کلاسیک و منظم و با قاعده زمان لوئی چهاردهم و اسلوب بی قاعده (138) که در زمان لوئی پانزدهم پیروز شد، رقابت و مبارزه ادامه داشت ولی در ایام پادشاهی لوئی شانزدهم عکس العملی به نفع معماری قدیم بروز کرد. نفوذ فرانسه در اروپا بخصوص در آلمان مشهود و محسوس بود. بام خانهها را معمولاً مسطح و هموار و گاهی به شکل خرپشته که قسمت بالای آن صاف و از دو طرف شیب تندی داشت، میساختند؛ در نیمه قرن هجدهم زینت و آرایش ساختمانها به حد افراط رسید ولی بعد تمایل بیشتری به سادگی نشان دادند. در داخل قصرها و خانهها به وسایل آسایش و راحت توجه مخصوص میشد. در هنر باغبانی هم تغییرات مشابهی ظهور کرد: پس از باغهای باشکوهی که به اصطلاح به سبک فرانسوی ساخته شده، دارای خیابانهای مستقیم، گلکاریها و حوضهای هندسی بودند، باغ انگلیسی با خیابانهای منحنی، اشکال متنوع، ذوقی و تفننی، درختهای طبیعی و ساده، عمارات کوچک (کلاه فرنگی)، جویبارها و غارها معمول گشت. پارهای از بناهای معروف این دوره عبارتند از: پانتئون پاریی، تریانون کوچک، اودئون، کاخهای ورتزبورگ (139)، مانهایم، نیمفن بورگ (140) کاخ سان سوسی در پوتسدام و کاخ سن پترسبورگ. در همین ایام هنر اروپا به آمریکا نیز راه یافت (کاپیتول در واشنگتن).حجاری و مجسمه سازی:
تحولی که در سنگ تراشی بروز کرد نظیر تحول معماری بود یعنی در این کار هم بی توجهی به اصول و قواعد، و رغبت به خشونت و تصنع به چشم میخورد و در پی آن عکس العملی به نفع آثار قدیم و بازگشت به اعتدال و حقیقت صورت گرفت. حجاری فرانسه مقام اول را داشت و معروفترین سنگ تراشان فرانسه لموآن (141)، پیگال (مقبرهی مارشال دوساکس)، فالکونه (142) (پطرکبیر) و مخموصاً هودون (143) (دیان، ولتر، روسو، واشنگتن) که مجسمههای اصیل و حقیقی، صحیح و بی عیب ولی سرد و بی هیجان ساخت، میباشند. نفوذ فرانسه در ایتالیا (مقبرهی اینوسان یازدهم)، در آلمان (شارل ششم)، در انگلیس و کشورهای اسکاندیناوی جلب نظر میکند.نقاشی:
نقاشی گامهائی به پیش برداشت و جان تازهای گرفت. در این راه نیز، فرانسه، مشهورترین هنرمندان را در دامن خود پرورش داد و این هنرمندان عبارتند از: واتو (144) با دورنماهای خیالی و دلفریب، موضوعهای جالب و روشن، قهرمانهائی که در دنیای تئاتر شهرت داشتهاند (بی تفاوت (145)، ژیل (146)، به کشتی نشستن برای رفتن به سیتر (147)، مجالس عیاشی (148)؛ بوشه، سطحی تر، توصیف کننده عشق و زندگی، شورانگیز و هوس بار (پیروزی ونوسی، دیان در حمام، سه الههی عشق)؛ شاردن (149)، دارای نیروئی خاص برای درک موضوع ما از راه چشم، مطلع به فن نقاشی و علاقه مند به لذات جسمانی بود، و تابلوهائی دلپذیر از صحنههای خصوصی زندگی داشت (کدبانو، زن کتاب خوان، زن کش باف)؛گروز (150) که به آثار خود جنبهای شاعرانه و اخلاقی داده نقاشی با ذوق و بسیار حساس بود (نفرین پدری، سبوی شکسته، دختر جوان با کبوتر)؛ فواگونار (151)، متفنن، بی اعتنا به آداب اخلاقی، شوخ طبع، هوسباز (تختهی تاب (152)، پیراهنی که از تن خارج شده، مادر خوشبخت). از معروفترین چهره سازان فرانسه، لارژیلیر (153) که در کار خود مهارت داشت، ریگو (154) که در رعایت قواعد و اصول کوشا بود، ناتیه (155)، آشنا با اساطیر و خوشگذران، میباشند.انگلستان تا آن موقع نقش مختصری در نقاشی داشت و پادشاهان و امرای انگلیس از خارجیان کمک میخواستند ولی این وضع در قرن هجدهم تغییر یافت و مکتبی مخصوص نقاشی در انگلیس ایجاد شد که در صورت سازی و سپس در ترسیم مناظر و دورنماها بخوبی پیش رفت. هوگارت (156)، صورتگری خوش ذوق و اخلاقی، طرفدار حقیقت و گاهی عادی و معمولی بود ولی آثاری نیرومند و زنده، روشن و طبیعی داشت (زندگی یک دختر جوان، عروسی معمول روز، باده نوشان). رینولدز (157)، نقاشی پرکار بود که مخصوصاً تصویرهائی نافذ، با روح، کمی تصنعی ترسیم کرد (دوکهامیلتون، دوشس دوونشیر (158)، دکتر جانسون).گنسبورو (159)، حساس، تخیلی، اندوهگین و مهیج بود. وی در تصویر زنان توفیق بیشتری کسب کرد (برعکس رینولدز) (کودک آبی رنگ، لیدی گراهام، گردش صبحگاهی). رومنه (160)، در سیاه قلم مهارت بیشتری از آب و رنگ داشت (لیدیهامیلتون، خانم روبینسون).
در سایرکشورها، نقاشی چندان قابل توجه نبود. ایتالیا فقط یک نقاش معروف داشت به نام تیه پولو (161)، اهل ونیز، که پردههائی واضح و روشن میکشید و هواخواه زینت و آرایش، ظرافت و دقت، رنگهای مختلف بود. در ونیز نقاشان دیگری نیز بودند که به تصویر مناظر از شهر، زندگی، جشنها و سرگرمیهای شهری میپرداختند (لوکانالتو (162) و...) در سایر شهرهای ایتالیا، اسپانیا، هلند، آلمان، فعالیت و پیشرفتی در این زمینه به چشم نمیخورد ولی در دانمارک و سویس (لیوتار (163)، آنژلیکا کوفمن (164)، در روسیه که تا آن موقع جز یک نقاش مذهبی، آن هم اهل بیزانس، نقاش دیگری نداشت، این هنر در حال پیشرفت بود.
موسیقی:
در قرن هجدهم، موسیقی بسرعت پیش رفت و به وضعی بی سابقه، مخصوص در آلمان رونق گرفت. ژان سباستین باخ از سایر آهنگسازان ارگ پیش افتاد و در نواختن کلاوسن نیز مهارت خود را به ثبوت رسانید. آثار او به دو قسمت تقسیم میشود:موسیقی مذهبی (نماز (165)، موسیقی عرفانی (166) مصائب مسیح (167)، سرودهای
تجلیلی از مسیح (168) و موسیقی خانوادگی (موسیقی تغزلی (169)، موسیقی عاشقانه (170)، موسیقی دسته جمعی (171)، سمفونی)؛ باخ، عینی و بندرت طرفدار احساسات بود، وی درصدد توصیف عشق و طبیعت برنیامد، لطف و جاذبه او در ترکیب و تلفیق وزنها بود و در این راه، توفیق و شهرت کامل یافت. گلوک (172) برعکس، آهنگهای اپرا میساخت (آلسست، اورفه و اوریدیس، ایفی ژنی، آرمید (173))؛ وی بتدربج خود را از نفوذ موسیقی ایتالیا آزاد کرد و با ابتکار و اصالت به کار خود ادامه داد. وی از اهمیت موسیقی و تأثیر آن کاست و مقام شعر و سرود را بالا برد و این دو هنر را بخوبی به هم پیوست و احساسات و وجد و حال را با ذوق و سلیقه قدیم و سادگی درآمیخت. هندل (174) که مخصوصاً از اختلاط روشهای مختلف، سبکی بدیع و مخصوص ایجاد میکرد به تصنیف اپرا، موسیقی عرفانی، سرودهای تجلیلی، غزلهای قرون وسطائی (175)، موسیقی دسته جمعی پرداخت، وی با آنکه آلمانی بود بیشتر ایام عمر را در انگلیس گذراند و اپراهائی زیبا، بلیغ و باشکوه ساخت؛ موسیقیهای مذهبی او (اوراتوریو) با شکوه و جنبهی کفرآمیزشان بیش از جنبه مذهبی آنها بود و به طورکلی میتوان آنها را یک موسیقی قوی و قاطع خواند. هیدن (176)، بانی سمفونی جدید است و آن را به چهار قسمت تقسیم کرد؛ او هم موسیقی تغزلی، آوازهای مخصوص نماز، موسیقی عرفانی تصنیف کرد؛ موسیقی او اندکی سطحی و بی عمق به نظر میرسید ولی با این حال آثاری نیرومند و تازه، جالب و شیرین، و گاهی مؤثر و رسا، نشاط آور و دلنشین داشت. موزار، نابغهای که در سی و پنج سالگی مرد، مردی فوق العاده پرکار و در شئون مختلف هنر خویش ماهر بود. در هنر تئاتر، چندین اپرا (ایدومنه، عروسیهای فیگارو، نی افسونگر (177)، دون ژوان) که موسیقی، در آنها، مقام اول را داشت، (برعکس گلوک) نوشت؛ در موسیقی مذهبی، موزار، روش قدیم و جدید را به هم آمیخت؛ وی چهل و نه سمفونی، که ذوق و سلیقه آلمانی یا ایتالیائی در آنها رعایت شده، و هر یک کاملتر از دیگری بود، با موضوعهائی ساده و دلنشین یا مفصل و با شکوه، سی و یک قطعه چهار قسمتی (178) موزون، بلیغ و رسا، بکر و بدیع، بیست و پنج سونات عالی، ترانه و تصنیفهائی مخصوص سلیقه آلمانیها (179) و آثاری دیگر از خود باقی گذاشت.
تا این تاریخ، نفوذ فرانسه در آلمان جاری بود، ولی از این پس، عکس این موضوع جلب نظر میکند و گلوک مدتها در فرانسه به سر برد. در این موقع، در فرانسه، اپراکمیک در حال پیشرفت بود و نمایشنامههائی از قبیل «پیشگوی دهکده» (180) اثر روسو و آثار گرتری (181) به معرض نمایش گذاشته میشد. گذشته از این فقط میتوان به تصنیفها و ترانههای متعدد و متنوع آن زمان اشاره کرد.
ایتالیا که مقام اول را به آلمان واگذاشته بود بازهم موسیقی دانانی از قبیل پی سینی (182)، اپراساز و رقیب ناکام گلوک، و همچنین سیماروزا (183) که او هم اپراهای متعددی تنظیم کرد، داشت.
در این موقع هنوز هم آلات و وسایل سابق معمول بود منتهی برخی از آنها مانند ویولون، ویولونسل و فلوت رواج بیشتر داشتند. پیانو که در سال 1711 توسط کریستوفوری (184)، اهل ایتالیا، اختراع شده بود بتدریج جای کلاوسن را گرفت.
تعلیم و تربیت:
بزرگترین معلم و مربی قرن هجدهم، روسوست که اثر معروف او، امیل، در تعلیم و تربیت، انقلابی ایجادکرد. به عقیدهی روسو، طفل خوب و درست به دنیا میآید ولی جامعه او را به فساد و تباهی میکشاند. بنابراین باید او را در تنهائی پرورش داده ابتدا به تقویت جسم او پرداخت و سپس حواس او را تربیت کرده او را به اختیار طبیعت گذاشت، برای او کتاب به کار نبرد و کشف همه چیز را به خود طفل واگذاشت و بتدریج جغرافیا، علوم طبیعی و یک کاردستی به او آموخت و در آخرین مرحله، تعلیمات مذهبی به وی داد. این روشهای خیالی و غیرعملی، به وضعی قابل ملاحظه رواج یافتند و طرفدارانی جدی و با ایمان پیدا کردند.در آلمان، باسدو (185)، از طرفداران مهم افکار روسو، دربارهی جنبه عملی تعلیم و تربیت کوشش فراوان به کار میبرد و ورزش و جالب بودن موضوع را در تعلیم و تربیت اهمیت میداد. وی، آموزشگاهی در دسو (186) تـأسیس کرد که پیشرفتهائی هم به دست آورد. سالزمن (187) نیز آموزشگاهی نظیر آن گشود و کاردستیهای زیادی در برنامهی آن گذاشت.
گذشته از روسو، یکی از فرانسویان موسوم به رولن (188)،کتب متعددی در آموزش و پرورش انتشار داد،هائویی (189) و آبه دولپه (190) نیز به کار تعلیم و تربیت پرداختند، یکی از آنها کوران و دومی کر و لالها را مورد توجه قرار داد. فلاسفه هم عقاید خود را دربارهی تعلیم و تربیت اظهار داشتند ولی از لحاظ عملی تقریباً هیچ کار تازهای انجام ندادند و وضع مدارس در اغلب کشورهای اروپائی نامطلوب بود. تنها آلمان در راه پیشرفت گام برمیداشت، در سایر نقاط از مدارس ملی و عمومی خبری نبود یا آنکه تعداد کمی از این قبیل مدارس وجود داشت.
پینوشتها:
1- Newcomen.
2- Cawley.
3- I’Élévateur à Contrepoids.
4- Roulement à Billes.
5- Vaughan.
6- Vaucanson.
7- Quesnay.
8- Turgot.
9- Gournay.
10- Pâris (از روحانیان معروف ژان سنیستها).
11- Febronius.
12- Méthodistes.
13- Wesley.
14- Bernoulli.
15- Euler.
16- Lambert.
17- Taylor.
18- Riccati.
19- D’Alembert.
20- Cousin.
21- Condorcet.
22- Moivre.
23- Porro.
24- Halley.
25- Bradley.
26- Clairaut.
27- Réaumur.
28- Celsius.
29- Von Kleist.
30- Henley.
31- Volta.
32- Gren.
33- Priestley.
34- Molybdene.
35- éLinn.
36- Jussieu.
37- Gaertner.
38- Wolff.
39- Camerarius.
40- Miller.
41- Koelreuter.
42- Hales.
43- Sénebire.
44- Ch. Bonnet.
45- Vitalisme.
46- Mécanisme.
47- Brownisme.
48- Mesmer.
49- Hahnemann.
50- Homéopathie.
51- Morgani.
52- Spallanzani.
53- Tronchin.
54- Gall.
55- Phrénologie.
56- Lavater.
57- Phisiognomonie.
58- Criticisme.
59- Dualisme.
60- Spiritualismw Absolu.
61- Condillac.
62- La Mettrie.
63- D’Holbach.
64- Sensualiste.
65- L’impératif Catégorique.
66- Le Beau.
67- Le Sublime.
68- L’agréable.
69- Swift.
70- Les Voyages de Gulliver.
71- ëDaniel de Fo.
72- Robinson Crusoé.
73- Richardson.
74- Clarissa Harlowe.
75- Paméla.
76- Fielsing.
77- Tom Jones.
78- Sterne.
79- Tristram Shandy.
80- Smolett.
81- Roderick Random.
82- Le Vicaire de Wakefield.
83- Gil blas.
84- Lesage.
85- Manon Lescaut.
86- Prévost.
87- Nouvelle Héloïse.
88- Wieland.
89- Agathon.
90- les Abderitains.
91- Musarion.
92- Oberon.
93- Hermann et Dorothee.
94- Wilhem Meister.
95- Jean- Paul Richter.
96- Lessing.
97- la Dramaturgie de Hambourg.
98- Minna de Barnhelm.
99- Nathan le Sage.
100- le Sturm and Drang.
101- Klinger.
102- Goetz de Berlichingen.
103- Tauride.
104- Torquato Tasso.
105- la Fiancée de Messine.
106- Marivaux.
107- La Chaussée.
108- Diderot.
109- Beaumarchais.
110- Alfieri.
111- Goldoni.
112- le Bourru bienfaisant.
113- Gozzi.
114- Addison.
115- Kolopstock.
116- Wieland.
117- Herder.
118- Voss.
119- Bürger.
120- Hoelderlin.
121- Hypérion.
122- Pope.
123- Thomson.
124- Young.
125- Macpherson.
126- Ossian.
127- Burns.
128- la Henriade.
129- Parini.
130- Monti.
131- Vauvenargues.
132- Winckelmann.
133- Herder.
134- Lomonossov.
135-Soumarokov.
136- Diérhouvine.
137- Novikov.
138- Baroque.
139- Wurtzbourg.
140- Nymphenbourg.
141- Lemoyne.
142- Falconet.
143- Houdon.
144- Watteau.
145- L’indifferent.
146- Gilles.
147- L’Embarquement pour Cythére.
148- Réunions Galantes.
149- Chardin.
150- Greuze.
151- Fragonard.
152- L’Escarpolette.
153- Largilliére.
154- Rigaud.
155- Nattier.
156- Hogarth.
157- Reynolds.
158- Devonshire.
159- Gainsborough.
160- Romney.
161- Tiepolo.
162- le Canaletto.
163- Liotard.
164- Kaufmann.
165- Messe.
166- Oratorio.
167- des passions.
168- Cantates.
169- Sonates.
170- Fugues.
171- Concertos.
172- Gluck.
173- Armide.
174- Haendel.
175- Motets.
176- Hayen.
177- La Flûte enchantée.
178- Quatuors.
179- Lieder.
180- le Devin du Village.
181- Grétry.
182- Piccini.
183- Cimarosa.
184- Cristofori.
185- Basedow.
186- Dessau.
187- Salzmann.
188- Rollin.
189- Hauy.
190- I’Abbé de I’Epée.
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم