شیخ بهایی

شیخ بهاء الدّین محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثی منصوب به جدّش حارث همدانی،از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) در بعلبک در سنه ی نهصد و پنجاه و سه متولّد می شود. پس از هفت سال شیخ حسین والد او،او را به ایران می آورد و
شنبه، 7 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شیخ بهایی
شیخ بهایی
شیخ بهایی

منبع:رجال و مشاهیر اصفهان
شیخ بهاء الدّین محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثی منصوب به جدّش حارث همدانی،از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) در بعلبک در سنه ی نهصد و پنجاه و سه متولّد می شود. پس از هفت سال شیخ حسین والد او،او را به ایران می آورد و نزد پدر تحصیل می کند،حتی بعضی دعوی می کنند که آنچه تفحّص کردیم در کتب اجازات،اجازه ی روایت احادیث امامیه ی شیخ را از غیر شیخ حسین نیافتیم،لیکن صحیح بخاری را به سلسله ای روایت می کند که همه آن ها با خود محمد بن مسلم بخاری صاحب کتاب،دوازده محمد هستند.
نظر به این که وسایل تحصیل از کتاب و غیره در قدیم (1) سخت بوده است،غالباً می بایست یک نفر معلّم بخواند و جماعت شاگرد گوش کنند یا بنویسند،ضمناً اگر اختلاف عبارتی جایی احتمال می رفته است،طوری که استاد نقل کند قبول کنند.بعد هم که بالنسنبه وسایل تحصیل بیشتر شده بوده است،این کار را محض تیمّن می کرده اند،و این نوع تحصیل اخذ و روایه بوده است. هرگاه شاگرد خوب می فهمیده است اذن و اجازه به او می دادند که او هم جهت دیگران بخواند،و این کار نسبت به همه ی علوم نقلیه و عقلیه مجری بوده است،لیکن وسعت اسباب تحصیل امروز و بسیاری دانایان و دانش این ترتیب را از میان برداشت.
خانواده ی شیخ در جبل عامل شام سکونت داشته اند و مردم متعبّد و فقیر بوده اند،بر خلاف خانواده ی رفیق او (میر) که از اعیان و اشراف بودند در استرآباد.
شیخ بهایی حکومت خانواده ی خود را از عبادت و فقر ذکر می کرده است. صاحب (حدایق المقربین) با اظهار تأسف از این که چون والدش او را به بلاد عجم آورد تمام ملکات و صفاتی که خانواده ی او دارا بوده اند از او سلب شد،و شعر حافظ را می خوانده است: من ملک بودم و ... زمان طهماسب والدش با جمیع اتباع او را به اصفهان می آورد و قزوین دارالسلطنه و محلّ شاه بوده است.
شیخ زین الدّین علی عاملی معروف به منشاری که از شاگردان علی کرکی بود و از هندوستان کتابخانه بسیار مهمی به اصفهان آورده بود و داشت،شخصاً هم صاحب اهمیت شده بود- در آن وقت شیخ الاسلام اصفهان بوده،و شیخ حسین،همشهری خود را اولاً از شام به اصفهان می کشد بعد ترتیب وسایل می کند،تا این که شاه طهماسب او را به قزوین می طلبد و منصب شیخ الاسلامی آن جا را هم واگذار به او می کند،بعد هم شیخ منشار دختر خود را به شیخ بهایی تزویج می کند،و به این مناسبت هم پس از فوت شیخ منشار،منصب شیخ الاسلامی او به شیخ بهایی می رسد به طور ارث با واسطه و هفت سال در آن جا با داشتن والد او منصب شیخ الاسلامی را می مانند،بعد از آن به شیخ الاسلامی مشهد خراسان منصوب می شود آن جا هم چندی توقّف می کنند.
و چون اهل شام بوده اند و معاشر و مأنوس با اهل سنّت و جماعت بوده اند،هرات هم آن وقت دارای اهمیّت بوده است و اهل آن جا اهل سنّت بوده اند و سیاست،وجود یک نفر شیخ الاسلام که واقعاً با شیعه باشد و ظاهراً با اهالی سنّت مأنوس باشد در آن جا لازم داشته اند،والد شیخ را ارسال به هرات می کنند و چند قریه از هرات به طور تیول به او واگذار می کنند،تا پس از هشت سال مراجعت به قزوین می کنند و اذن می خواهند از شاه جهت رفتن حج،شاه شیخ بهایی را اجازه نمی دهد و در قزوین به شغل پدر مشغولش می- دارد،و والدش می رود به حج و در مراجعت به بحرین توقّف می کند و همانجا فوت می شود و مکتوبی جهت شیخ بهایی می نویسد.
خلاصه آن که: اگر طالب دنیا هستی در هندوستان توقف کن،و اگر آخرت را می طلبی بیا نزد من،واگر نه دنیا و نه آخرت را می- خواهی همان جا متوقف باش. این وقت (2) شیخ بهایی را قریب بیست و چند سال می بود،چه هفت سالگی به عجم آمد،سه سال اصفهان مانده،هفت سال قزوین و هشت سال هرات،که مرتبه افاضت می نشیند. (3)
این حالت،طولی نداشته چه گویند بعد از ریاست داشتن در قزوین مایل به حج و سیاحت و گردش می شود و سی سال مدّت مسافرت او بوده است،در حجاز و شام و عراق و هرات و غیره.
پس از آن در اصفهان متوطّن می شود که زمان سلطنت شاه عباس بوده است،و معروف است منزل او نزدیک طوقچی و شهشهان بوده،و هنوز در مدرسه ی باباقاسم- واقعه در جنب مقبره ی باباقاسم- حجره ای است معروف به توحید خانه ی شیخ بهایی،که مواقع مخصوصه فکر و ذکر خود را آن جا بجا می آورده است،و در تکیه ی بابا رکن الدّین هنوز گنبدی است معروف به چله خانه ی شیخ بهایی،که گویند در آن جا اعمال ریاضیات و اربعین به سر می آورده است. (4) و هم در مجلس شاه عباس،کرسی مخصوصی داشته است که روی کرسی می نشسته و کارهای مهم شرعیه را از قبیل موقوفات و فتاوی انجام می داده است.
در سفر و حضر ملازم مجلس بوده است. درسفری که شاه،پیاده از اصفهان به مشهد رفته است،شیخ نیز همراه او بوده است و مشغول تدریس.و از مشهد بازبه هرات می رود و مراجعت به اصفهان می کند و همه جا تدریس را مشغول بوده است،خصوص کتب مؤلفه ی خود را به موجب نقل صاحب روضات از سید حسین کرکی.

تألیفات شیخ

خلاصه الحساب ، حبل المتین ، مشرق الشمسین ، فواید صمدیه ، تهذیب البیان ، زبده ، شروح ادعیه ، صباح ، رؤیت هلال ، رساله ی استجاب سوره ، اثناء عشریات در طهارت ، صلوه ، صوم ، زکوه ، حج ، جامع عباسی ، قصر صلوه در اماکن متبرکه ، شرح اثناعشریه ، مفتاح الفلاح ، کشکول ، شرح اربعین حدیث ، سوانح ، سفر حجاز – معروف به نان و حلوا- تشریح الافلاک ، اسطلاب ، دو رساله ی فارسی و عربی و غیره.
کلیه ی رسایل شیخ به طور اختصار است و از این جهت محصلین مبتدی آن ها را می خوانند،تا نزدیک به این زمان هم اغلب آن ها معمول بوده و حالیه،متروک شده است.
در خصوص بعضی از کتب شیخ بهایی کلماتی است،مثلاً کتاب کشکول چون غیر از سوانح سفر حجاز،و اشعار فارسیه و چند لغز،طوری حاوی مطالب شرح صفدی بر لامیه العجم است،که گویا اوراق صفد برابر هم ریخته و کشکول نامیده است.
و دیگر کتاب خلاصه الحساب،علاوه بر مشابهت تامّه که با حساب فاضل اعرج نیشابوری دارد،در مساحت کره و استخراج جذر،سهوی دارد که گویا نویسنده ی عبارت،ملتفت معنی نبوده است. دیگر بحرالحساب که شیخ جواد شارح خلاصه و زبده نوشته خارج نشده است،لیکن چون شیخ مصمّم نوشتن او بوده است،مطلب را به او احاله داده. و دیگر مجلّدات را که نیز می گویند از قوّه به فعل خارج نگشته؛و کتاب شرح اربعین که شمسه القلاده کتب اوست،سیّد عزّالدین کرکی شاگردش نوشته،به امداد من تألیف شد. در غایت جوده و هایت حسن است،و در نظر سیّد کرکی ممتازترین کتب شیخ است. و هم می نویسد که بسیار مایل به تصوّف بود و در مباحثه منصف بود،خود شیخ می گوید وقتی در شام بودم اظهار می کردم که دارای طریقه ی شافعیه هستم.
شیخ بهاء الدین در عرفان و تصوّف کلمات نظم و نثر بسیاری دارد که معلوم می شود اهل آن ها بوده (5) در سلسله ی نوربخشیه هم شجره ی او را صاحب (طرایق الحقایق) ذکر کرده که نثر صریح است بر تصوّف او. سیّد جزایری و صاحب (حدایق) با آن که مدعی برائت او هستند ولی تبرء آن ها به خوبی،تصوّف او را ثابت می کند. ملا محمد باقر مجلسی به همین سبب به او نظر تحقیر داشته [است].
مدت چندین سال شیخ به سیاحت گذرانید،که صاحب سلامه مدت آن را سی سال نوشته،به این مضمون که پس از حصول ریاست و شیخ الاسلامی برای او رغبت در فقر و سیاحت پیدا کرده مناصب را ترک کرده به سیاحت پرداخت.
طالوی ابوالمعالی در حالات او نوشته در بلاد گردش نمود تا به مصر رسید،و در مدت اقامت در مصر با استاد ومحمد بکری ملاقات می نمود و از آن جا به قدس شریف رفته،و نقل نموده اند از مقدسی که شخص با مهابتی به بیت المقدس وارد شد،در فنای حرم منزل کرد و لباس سیاحین را در برداشت. از معاشرت اجتناب می کرد،و پس از مدتی که از حال او اطلاع یافتیم معلوم شد بهاء الدین همدانی حارثی است.و از آن جا به قصد شام حرکت کرد در دمشق به محله سراب منزل گزید،و در مجلسی،با حسن بورینی که از بزرگان علمای آن جا بود،مجتمع شده. بورینی در ورود به مجلس صاحب ترجمه را با هیأت سیاحی در صدر مجلس نشسته دید،به او اعتنا نکرد و پس از صحبت های دقیق مشکلی در تفسیر،بورینی جلو او بر سر پا ایستاده و گفت: شناختم بهاء الدین حارثی هستی زیرا کسی غیر از او لایق این بیانات نیست.
دیگری می نویسد که در حلب وارد شد و برای مخفی ساختن خود تغییر صورت داده در شکل مرد درویشی بود،و مذاکرات علمیه- ی او را با شیخ عمر،بزرگ علما حلب نوشته،که در آخر شیخ بهاء‌الدین گفته است من سنّی هستم و صحابه را دوست دارم ولکن چاره ندارم از اظهار تشیّع،زیرا سلطان ما شیعه است و عالم سنّی را هلاک می سازد،غیر از این ها در طرایق نقل کرد.
صاحب روضات نیز از شیخ حکایت کرده که در شام بودم خود را شافعی می نمایاندم. از خلاصه جمله های مفرده سابق مکشوف می گردد اولاً شیخ متصوّف و وارسته سال ها گذرانده،و دیگر آن که در همه جا اظهار محبت و غلو نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) داشته،و با این حال گاهی گفته است که من شیعه هستم و به طور تقیّه اظهار تسنّن می کنم،و گاهی گفته است سنّی هستم و از روی تقیّه و خوف پادشاه عجم اظهار تشیّع می نمایم. و از طرفی اجازه ی روایت اخبار شیعه را بعضی نسبت می دهند که فقط از پدر خود داشته،در صورتی که صاحب روضات استاد اجازه غیر امامیّه او را به لفظ جماعه می نویسد.
از روی انصاف اگر دقت در حالت وارستگی این شخص بشود،معلوم می گردد که واقعاً مبرّا از آلایش به تعصّب رفض و غلو می بوده است.
سیّد نعمت الله جزایری به مناسبت این حکایت که،سیّد مرتضی هر وقت از قبر ابی اسحق صابی عبور می کرده است با این که ملحد بوده است،جهت تعظیم مراتب علم او پیاده می شده است و رد می شده است،می گوید شیخ بهایی هم بسیار صوفیه را در مؤلفاتش تعظیم می کند،چنانچه نسبت به حلاج می گوید:
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی؟
و به این سبب هر یک از طوایف مسلمین او را منصوب به خود می دانستند،مانند سایر طوایف از صوفیه و غیره. حتی شیخ عمر که از علمای بصره است،می گفت شیخ،اهل مذهب ما است و از شاه عجم تقیّه می کند که خود را رافضی می خواند. از شیخ عبدالله بن حاجی صالح نقل می کنند که بر شیخ بهایی طعنه می زده است که دارای عقاید ضعیفه بوده است،مثل این که وقتی مکلّف در پیدا کردن دلیل،کوشش نمود هر چند خطا کند رستگار می شود.
این ها همه از طرفی،و از طرف دیگر معاشرت با شاهی مقتدر که اعدام اهل سنت را حیات سلطنت خود می دانسته و همه ی مذاهب را محترم باقی گذارده است و تألیف و تدریس احکام مذهب امامیّه کدام را می شود تقیه نام گذارد،بماند به نظر و قضاوت مطلّعین،و آیا می شود مرتبه ی او را بالاتر از تعصب شیعه و سنّی دانست؟
لیکن شخصی که در ممالک مختلف با بزرگان مذاهب و ملل و السنه ی مختلفه معاشر و مأنوس شود و رسومات و عادت آن ها را بفهمد و هریک را سزاوار خود احترام کند و نسبت به همه نیک بین باشد،اگر در قرن بیستم می بود بسیار از مفاسد تمدن و اجتماع را اصلاح می توانست بنماید و بزرگ مصلحی می شد.
در سنه ی هزار و سی در اصفهان فوت می شود،(6) چنانچه ملا محمد تقی مجلسی نوشته است در مشیخه ی شرح اول من لا یحضر[ه الفقیه] ؛ و قبل از دفن،[نقل] به مشهد می شود و آن جا در خانه ی خود شیخ که اکنون مزار اوست مدفون می شود،و هم می نویسد شش ماه قبل از فوتش به اتّفاق در تکیه ی بابا رکن الدین بودیم،ناگهانی حالت شیخ متغیّر شد.
از ماها پرسید آنچه من شنیدم شماها شنیدید؟ گفتیم نه و او مشغول گریه و زاری شد. بعد از اصرار در سؤال که چه شنیدید،گفت خبر دادند که مهیای مرگ باش. پس از شش ماه فوت شد. و من مشرف شدم به نماز او با جمیع طلبه و بسیار از مردم که قریب پنجاه هزار بودند.
معروف است درویشی که منکر مبداء معاد بود،وقتی کنار زاینده رود منزل کرده بود.شیخ او را ملاقات و صحبت می کند،درویش در اثنای صحبت خرقه خود را دور می کند و بدنی خیلی لاغر نشان می دهد و می گوید،من همه چیز را غیر از مرگ منکر هستم و با این حالت شما می گویید همه را معتقد هستید و آن است حالتان،مستفاد می شود که همین بوده است. (7)
اولاد و احفاد او در گلپایگان و اصفهان جماعتی هستند که خود را منسوب به او می دارند از آن جمله گلشن شاعر گلپایگانی و حاجی ملا علی گلپایگانی از علما و شعرا.آن جا می باشند،در اصفهان طایفه ای به اسم شیخ ها می باشند که منسوب به شیخ بهایی هستند و در محله ی یزد آباد سکونت دارند غیر از طایفه ی شیخ های بیدآباد که منسوب به شیخ زاهد گیلانی می باشند [هستند].
**شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی،از مفاخر شیعه و اسلام. چون بیشتر مدت عمرش در اصفهان سپری شده،جهت تیمّن و تبرّک نام او ذکر شده.
در 4 شنبه 27 ذی حجّه ی 953 در بعلبک متولّد،و در 4 شوّال 1030 در اصفهان (8) وفات یافته،در مشهد مقدس مدفون شد.

پی نوشت ها:

1. در اوایل اسلام به سبب کیمیایی کتاب. (مؤلف)
2. که دارای ریاست علمیه دارالسلطنه می گردد.(مؤلف)
3. شیخ بهایی فرزند شیخ عبدالصمد جبل عاملی است. شیخ عبدالصمد از شاگردان شیخ زین الدّین شهید ثانی است،پس از شهادت شیخ زین الدّین به جهت تشیّع به دست رومیان،شیخ عبدالصمد به ایران مهاجرت می کند و در ایران بعد از راه یافتن به دربار سلطنت نماز جمعه را که علمای شیعه بنابر اختلافی که داشتند سال ها متروک شده بود،او با جمعی از اصحاب خود اقامه می نماید. و شیخ بهایی علم تفسیر و حدیث و فقه را نزد پدر تحصیل کرده،و علم کلام را نزد ملا عبدالله مدرسی یزدی،و فنون ریاضی را نزد ملا علی مذهب و ملا افضل غایینی،علم طب را از حکیم عماد الدین محمود فرا گرفته [است].(مؤلف)
4. حمامی هم هنوز جنب مسجد جمعه می باشد از او،که عوام بر حسب عقاید سوفسطایی که نسبت به شیخ داشته اند شهرت داده بودند در اوایل بنای آن حمّام،شیخ،شمعی از روی علم ... در زیر خزینه ی آن روشن گذارده بوده است که سال ها آب حمّام را گرم نگه داشته بود،و هنوز هم زن های اصفهان آب منجلاب آن را جهت رفع سحر و جادو،با شیشه می برند و به خود می زنند و نیز به خصوص مردهای اصفهان در خزینه آن جا به ترتیب مخصوص با جام های منقّشی که آن جا هست خود را شست و شو می دهند،و عقاید دیگری نسبت به شیخ دارند. (مولف)
5. از جمله اشعار شیخ بهاء الدین محمد:
گوی دولت آن سعادتمند برد
کو به پای دلبر خود جان سپرد
سهل باشد در ره فقر و فنا
گر رسد تن را طبیب،جان را عنا
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله طوطیای چشم گرگ
کی بود در راه عشق آسودگی
سر به سر درد است و خون پالودگی
غیر ناکامی در این ره کام نیست
راه عشق است،این ره حمّام نیست
و نیز:
می کشد غیرت مرا غیری اگر آهی کشد
ز آن که می ترسم که از عشق تو باشد آه او
******
و نیز:
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل،کی بود پشیمانی
زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم
گفتمش مبارک باد ارمنی مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی
و نیز از اوست:
در میکده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن،صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جاداری؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست
و نیز از اوست:
تا نیست نگردی ره هستت ندهند
این مرتبه با همّت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن تا ندهی
سر رشته روشنی به دستت ندهند
******
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی
یک لمعه ز روی لیلیت بنمایم
عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی
6. ملا محمد تقی مجلسی می گوید: در روز قیامت در روز وفات او،هنگامه ای در شهر اصفهان برپا شد و در وقت نماز قریب پنجاه هزار نفر با من نماز بر او گذاردند،بعد از چندی جنازه ی او را حمل به مشهد خراسان و در خانه ی متعلقه به او مدفون ساختند که در آن جا معروف است. (مؤلف)
7. در کتاب (دبستان المذاهب) ملا محسن کشمیری در شرح حال او آذر کیوان متوفی سنه ی 1027 یکی از بزرگان مذهب مهابادیان و دوستدار مذاهب،مریدان او را وقتی تعداد می نماید می نویسد،شیخ بهاء الدین عاملی از علمای امامیّه،به او رسیده با او صحبت داشته و مرید او گشته. (مؤلف)
8. برای اطلاع از حالات او علاوه بر قصص العلماء و روضات و دیگر کتب به کتاب زندگانی شیخ بهایی استاد سعید نفیسی،و کتاب رشحات السمایی در شرح حال شیخ بهایی تألیف آقای معلّم حبیب آبادی رجوع شود. (م)





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط