كتاب استاندارد
نويسنده:محمد اسفندياري
طرحي براي مقابله با آنارشيسم كتاب
يكم: كتاب بايد استاندارد شود. اين پيشنهاد، داراي مراحلي است و به عبارت ديگر، به پيشنهاد حداكثري، حدوسطي و حداقلي تقسيم مي شود. پيشنهاد حداقلي عبارت است از تعيين استاندارد كتاب. پيشنهاد حدوسطي عبارت است از پيشنهاد حداقلي، به علاوه تعيين كتاب استاندارد. يعني تعيين شود كه ميان كتابهاي منتشر شده، كدام يك استاندارد است و كدام يك نه. پيشنهاد حداكثري عبارت است از همان پيشنهاد حداقلي به علاوه جلوگيري از انتشار كتابهاي غير استاندارد، تا ارتقاي آن و تطبيق با استاندارد. اين پيشنهاد سوم، معلق است و در صورتي كه پيشنهاد اول و دوم محقق شود و مؤثر باشد، عملي مي شود.
حقيقت اين است كه انتشار كتاب بر پايه قانون «حرفه اي» نيست.
اگر هدف از استانداردسازي كالا، حمايت از حقوق مصرف كننده است و ارتقاي كيفيت كالا، چرا كتاب و خواننده از آن محروم شود؟
دولت در چند سال پيش، براي اينكه وضع نشر را سر و ساماني دهد، قوانيني را وضع كرد. اما در ناكافي يا نادرست بودن اين قوانين همين بس كه اينك كتابهاي ضعيف و سطحي بسياري منتشر مي شود.
با آنچه بعد از اين خواهيم گفت، روشن تر خواهد شد كه استاندارد كتاب، چيزي است و سانسور يا مميزي، چيزي ديگر. مميزي در كشور ما، ناظر به جنبه عقيدتي و سياسي است. در مميزي گفته مي شود فلان كتاب با اين عقيده ناسازگار است و با آن سياست در تعارض. اما در استاندارد كتاب، سخن از درستي و نادرستي، كه از سطح علمي و كيفيت كتاب است.
طرح «كتاب استاندارد» براي جلوگيري از نويسندگان بازاري و بازاريان ناشر است. اين طرح نه تنها مانعي سر راه نويسندگان فرهيخته و ناشران با صلاحيت نيست، كه راه را بر عرضه آثار آنها بازتر مي كند.
به عبارت ديگر، همه كتابها بايد «كنترل علمي» و «كنترل صوري» شود و از چاپ كتابهاي فاقد محتواي مناسب، و نيز كتابهاي فاقد شكل مناسب، جلوگيري گردد.
دوم: چه نيازي به استاندارد كردن كتاب وجود دارد؟ چرا بايد دست و پاي پديدآورندگان كتاب را بست؟ آيا اين تكليف، تكلف نيست؟ پاسخ بدين پرسشها در گرو اين موضوع است كه علل اين پيشنهاد تبيين گردد و پرده از يك فاجعه برداشته شود. هر كه بداند چه فاجعه اي در بازار كتاب هست، نه تنها با استاندارد كردن كتاب موافقت مي كند، كه از نبودن آن تعجب!
مي دانيم كه صنعت چاپ و نشر در كشور ما فعال است. همچنين، باسوادان و كتابخوانان بيشتر شده اند و هر چه كتاب منتشر مي شود، باز هم خريدار و خواننده دارد. اينها مبارك است، ولي يك پيامد نامبارك هم داشته است: عده اي فاقد صلاحيت، كتابهاي شبه علمي مي نويسند و منتشر مي كنند و كتابهايشان را با لطايف الحيل به فروش هم مي رسانند. همه دانشوران و كساني كه دستي در فرهنگ دارند، اتفاق نظر دارند كه اين آثار، بي ارزش است و به خواندن نمي ارزد، اما هيچ قانوني براي مقابله با اين آنارشيسم وجود ندارد.
سوم: نه تنها شماري از نويسندگان، كه بعضي ناشران نيز در اين آنارشيسم علمي چاپي شريكند. برخي ناشران در پي كتاب هايي هستند كه حق التأليف به نويسنده اش نپردازند. اينها به دو گروه تقسيم مي شوند: سنت گرايان و نوگرايان! اگر از گروه نخست باشند، يكي از متون كهن را برمي گزينند و چاپ مي كنند؛ بي اعتنا به اينكه آن نسخه درست است يا پرغلط. اما نوگرايان به آثار جديدتري روي مي آورند و آثاري را مي يابند كه سي سال از مرگ پديدآورنده اش گذشته باشد. همان را، هر گونه كه بخواهند، چاپ مي كنند. چون به موجب قانون، هر كتاب كه سي سال از مرگ پديدآورنده اش بگذرد، حق التأليف آن منتفي مي شود و هر ناشري مي تواند آن را چاپ كند.
برخي ديگر از ناشران در پي نويسندگان و مترجماني هستند كه حق الزحمه كمتري بگيرند. آنها هم كه كمتر مي گيرند، يا كم مايه هستند و يا از مايه كم مي گذارند.
بعضي ديگر از ناشران، چند مقاله از يك نويسنده را، از چند كتاب او، كنار هم مي گذارند و عنوان جديدي براي آن مي گذارند و چنين مي نمايانند كه كتاب جديدي از آن نويسنده است. بارها اين بازي با آثار آل احمد شده است.
چهارم: كساني را كه با كتاب و فرهنگ و علم سر و كار دارند، به سه دسته مي توان تقسيم كرد: عاشقان علم، كارمندان علم و تاجران علم. عاشقان علم كساني هستند كه براي آن سر و جان مي دهند.
ولي كارمندان علم كساني هستند كه عاشق علم نيستند و معشوق ديگر، زندگي شان است.
اما تاجران علم كساني هستند كه هدفشان هر چيزي است به جز علم. اينها با علم، فقط تجارت و ارتزاق مي كنند و هرگز دغدغه آن را ندارند. از اينها بعيد نيست كه امروز ناشر كتاب باشند و فردا فروشگاه كفش داشته باشند.
در گذشته، نه تنها علم عايق نان نبود، كه نان آور هم نبود. آخر دانايي، اول گدايي بود. بدين رو، كساني به رياضت خانه علم مي رفتند كه عاشق آن بودند.
عاشقان علم، هر چند خطاهاي علمي داشته باشند، كاروان علم را به جلو مي برند. كارمندان علم، هر چند خطاهاي علمي نداشته باشند، اين كاروان را در جا نگاه مي دارند. اما تاجران علم، كاروان علم را به انحطاط مي كشند. خلاصه، ارتقا و ركود و انحطاط علم بسته به كساني است كه بدان مي پردازند.
دور نرويم. مقصود اين است كه شماري از تاجران علم حوزه مقدس فرهنگ را به نيرنگ آلوده اند و چون بازار كرده اند. سوگمندانه اين «فرهنگ بازاري» در كشوري رخ مي دهد كه در گذشته هاي دور مدارس را نزديك بازار نمي ساختند تا دروغ و تزويري كه در آنجاست موجب فساد اخلاق دانش آموزان نشود.
بايد دست اين تاجران علمي از حوزه كتاب كوتاه و صنعت كتاب سازي تعطيل گردد و راه بر كتابهاي «بچاپ بفروش» بسته شود. تاجران علمي به ازاي هر كتاب خوبي كه در بازار هست، چند كتاب سست عرضه مي دارند و موجب مي شوند كه آن كتاب هم گم شود.
پنجم: در جامعه ما بيشترين حساسيت، در مقابل انحراف است. دولت نيز به كتابهاي انحرافي حساسيت دارد اما نه جامعه و نه دولت، يك صدم حساسيتي كه در برابر انحراف دارند، در مقابل ابتذال علمي ندارند. همه سخن من درباره همين پديده ابتذال علمي است و لزوم حساسيت در برابرآن.
ششم: نه تنها دولت در كشور ما، كه در همه جا، از نشر كتابهاي مبتذل و شبه علمي جلوگيري نمي كند. استدلال دولت اين است كه عرصه كتاب، مانند بسياري از حوزه هاي اقتصادي، عرصه رقابت است. بايد اجازه داد كتابهاي ارزنده و بي ارزش، در كنار هم، منتشر شوند و به رقابت بپردازند و در اين رقابت، آنچه ضعيف تر است، خود به خود حذف مي شود.
اين استدلال، درست نيست، زيرا ما شاهديم كه چنين اتفاقي نيفتاده است. نه تنها كتابهاي شبه علمي حذف نمي شوند، كه گاه عرصه را بر كتابهاي علمي هم تنگ مي كنند. كتاب را نمي توان با اين و آن كالا مقايسه كرد و به عرصه رقابت واگذارد.
زيرا اولاً بسياري از مردم اساساً احتمال نمي دهند كه غش در عرصه كتاب هم هست، ثانياً عده اي هم كه مي دانند، قادر به تشخيص غث و سمين نيستند. مردم چندان كه اصل و قلب كالاها را مي شناسند، اصل و قلب كتابها را نمي دانند. چه شاهدي بهتر از اينكه شمارگان كتابهاي شبه علمي و بازاري فراوان است و گاه بيشتر از آثار علمي و تحقيقي. ثالثاً اگر كالاي بازار فاقد كيفيت مناسب باشد مردم آن را نمي خرند، اما اگر چند كتاب ضعيف بخرند و بخوانند، كتاب زده مي شوند و ديگر كتاب نمي خرند و نمي خوانند.
اشاره شد كه مردم اصل و قلب كتابها را نمي شناسند. اين به معناي محجور بودن آنان نيست. آري، اگر همه كتابها در يك موضوع را به مردم بدهند و از آنها اصل و قلب را بخواهند، اغلب تشخيص مي دهند. اما كجاست اين مجال براي مردم؟ خريداران كتاب به كتابفروشي ها مي روند و يك كتاب در موضوعي كه مي خواهند، برمي گزينند و مي خرند. آنچه برايشان بيشتر مهم است، موضوع كتاب است تا پديدآورنده و چگونگي كتاب. حال بنگريد كه در هر موضوعي، چقدر كتاب است و چه تعداد آنها بازاري و سطحي.
هفتم: گفتيم كه دولت به ابتذال علمي بي اعتناست و به انحراف، بسيار حساس. از آنجا كه آثار شبه علمي و بازاري، كتابهاي انحرافي خوانده نمي شوند، قانوني براي ممنوعيت آنها وجود ندارد. اينكه سخن در اين باره است كه چنين آثاري انحراف است؛ يعني جامعه را به «انحراف از فرهنگ» مي كشد. به عبارت ديگر، اگر هم آثار شبه علمي و بازاري، مصداق انحراف فرهنگي نباشد، موجب انحراف از فرهنگ مي شود.
احساس نياز مردم به خوراك روح، مانند احساس نيازشان به خوراك جسم نيست. جسمشان را نمي توانند بدون خوراك بگذارند، ولي روحشان را، مادامي كه لقمه اي شيرين براي آن نيابند، بدون خوراك مي گذارند.
هر قدر كه به مردم از مفيد بودن كتاب بگويند، هنگامي كه چند كتاب بازاري به دستشان بيفتد و مفيد بودن آن را مزمزه نكنند، با كتاب قهر مي كنند. زيان كتابهاي ضعيف و سطحي همين است كه مردم را كتاب زده مي كند.
در كشور ما آن قدر كه براي كتاب و كتابخواني تبليغ مي شود، براي تأليف كتابهاي خوب كوشش نمي شود. حال اينكه اگر كتاب خوب فراوان باشد و در لا به لاي كتابهاي بي ارزش گم نشود، به آن همه تبليغ براي كتاب نيازي نيست.
اگر كتابهاي غيراخلاقي يا ضد ديني، انحراف فرهنگي است، كتابهاي اخلاقي و ديني، ولي سطحي و بازاري، انحراف از فرهنگ است. پس ابتذال فرهنگي نيز انحراف است؛ اما انحراف از اساس فرهنگ.
هشتم: از كتاب زدگي و زدگي از كتابهاي ديني هم بايد گفت. از آنجا كه خواننده آثار ديني، عامه مردم نيز هستند، انتشار كتابهاي عوامانه و سطحي خواننده را در همان ناآگاهي نگاه مي دارد. ولي زيان بزرگترش اين است كه موجب دين زدگي مي شود و يا زدگي از كتابهاي ديني.
نهم: يك دسته از كتاب هايي كه اينك منتشر شود، ميراث گذشتگان است.
پس از رواج صنعت چاپ و دموكراتيزه شدن كتاب، برخي ناشران در كتابهاي گذشتگان درازدستي كردند. اين كار، خيانت در ميراث فرهنگي است و اخلال در جريان آزاد اطلاعات. براي نمونه اشاره مي شود كه مناقب حضرت فاطمه(س) در كشكول شيخ بهايي، از چاپ مصر، حذف شده است. همچنين مطالبي درباره حضرت ولي عصر(عج) از فتوحات ابن عربي حذف شده است. آية ا... حسن زاده آملي، با اشاره بدين تحريفات، نوشته اند: «يكي از مصيبتهاي بزرگ براي علماي اماميه، بلكه براي اسلام و عالم علم اينكه دشمنان به دين اسلام به تحريف كتب اكابر علما دست يازيده اند و برخي از كتابها را به كلي مثله كرده اند. اين سيرت سيئه بعد از پيدايش چاپ خيلي ريشه دوانيده است اين عمل بسيار بسيار قبيح موجب عدم اعتماد انسان به كتب مطبوعه مي گردد.»
دهم: اين زخم را همه فرهيختگان مي دانند كه كاريكتاب بسيار است. اما اينكه علاج آن به استاندارد است، مقبول همگان نيست. اين نويسنده، پيش و پس از نگارش مقاله حاضر، با شماري از كتاب پردازان به گفتگو پرداخته كه لب سخن مخالفان سه چيز بود: نقد كتاب بايد دامنگستر شود؛ آسمان هر جا همين رنگ است؛ استانداردسازي، مخالف آزادي است.
نخستين سخني كه مخالفان استانداردسازي كتاب مي گويند، اين است كه با رواج نقد كتاب، بازار كتابهاي بازاري بي رونق مي شود. بايد نقد كتاب، گسترده و جدي شود و مجله هاي نقد كتاب تقويت شود.
در پاسخ بايد گفت كه اولاً استانداردسازي كتاب، جايگزين نقد كتاب نيست. هم آن لازم است و هم اين.
ثانياً با تعيين استاندارد، نقد نيز سنجيده تر مي شودو معلوم مي گردد با چه محك هايي بايد كتابها را نقد كرد.
ثالثاً ناقدان كتاب و مجله هاي ويژه نقد كتاب، آثار علمي و جدي را نقد مي كنند، و نه كتابهاي بسيار سست و ضعيف را.
رابعاً در كشورهايي كه نقد كتاب دامنگستر است، كتابهاي بازاري نيز با رونق است.
ثالثاً دامنه آزادي تا آنجاست كه به حقوق ديگران تجاوز نشود. آزادي براي احقاق حقوق است و نه تجاوز به حقوق ديگري. و نويسندگان بازاري و بازاريان ناشر، با توليد كاريكتاب، به حقوق خواننده تجاوز مي كنند.
يازدهم: نويسنده مايل بود كه در پايان مقاله، چكيده اي از آن بياورد. اما براي پرهيز از بلند شدن مقاله، فهرستي مي آورد از كليدواژه هايي كه در اين مقاله به كار برده است. از خواننده مي طلبد كه در اينها درنگ كند: «صنعت كتابسازي»، «نويسندگي با چسب و قيچي»، «نويسنده بازاري»، «بازاري ناشر»، «كتابهاي نانداني»، «كتابهاي بچاپ بفروش»، «كاريكتاب»، «تاجران علم»، «فرهنگ بازاري»، «آنارشيسم علمي - چاپي»، «ابتذال علمي»، «انحراف از فرهنگ»، «كتاب زدگي»، «دين زدگي»، «زدگي از كتابهاي ديني».
آري، اينهاست آفت؛ دفع اين آفات به يك چيز است: استانداردسازي كتاب؛ كاري ساده و پرفايده.
پيشنهاد نويسنده اين است كه:
2. بر پايه منشور استاندارد، به كتابهاي واجد استاندارد، نشانه استاندارد داده شود و به ديگر كتابها نه (تعيين كتاب استاندارد).
3. در صورت برآورده نشدن مطلوب، كه بعيد است، از انتشار كتابهاي فاقد استاندارد جلوگيري شود (توقيف كتاب غير استاندارد، تا ارتقاي آن و تطبيق با استاندارد).
اما چه كسي استاندارد را تعيين كند؟ دو فرض، قابل تصور است:
1. دولت عهده دار اين مهم شود.
2. جامعه نويسندگان و ناشران كشور به آن اهتمام ورزند.
نظر نويسنده به نويسندگان و ناشران است و صلاح نمي داند كه دولت در اين كار، دخيل شود. بايد طرح اجرايي با نويسندگان و ناشران باشد و اجراي طرح با دولت؛ اما زير نظر كارشناسان كتاب.
و اما استاندارد كتاب بايد معطوف به دو چيز باشد:
1. محتواي كتاب، كه متشكل از سه لايه است: پژوهش، نگارش و ويرايش.
2. هيأت كتاب، كه شامل حروفنگاري، نمونه خواني، صفحه آرايي، چاپ، صحافي و ديگر امور است.
به عبارت ديگر، استاندارد كتاب بايد از سويي ناظر به وظايف نويسنده باشد و از سوي ديگر ناظر به وظايف ناشر.
هدف از استاندارد كردن كتاب دو چيز است:
رعايت حقوق خواننده؛ حقوقي كه وي به ازاي خريدن كتاب بر گردن ناشر دارد؛ و حقوقي كه او به ازاي خواندن كتاب (صرف وقت براي مطالعه)، بر گردن نويسنده دارد.
صيانت از فرهنگ و علم در برابر دست اندازيهاي شبه عالمان و سودجويان.و آخرين نكته اينكه در استاندارد كردن كتاب نبايد سختگيري شود و به حداقل بايد بسنده گردد. هدف از استاندارد كتاب؛ پديدآوردن «بهترين كتاب» نيست، بلكه جلوگيري از «بدترين كتاب» است.