جامعه شناسی و شبه جامعه شناسی
در حال حاضر بسیار متداول است که گفته شود جامعه شناس کسی است که به مطالعه زندگی گروهی، بررسی انسانها در جامعه و تحقیق در مورد روابط متقابل آنها می پردازد. واضح است که این پاسخ چندان دقیق و جدی نیست .
در حالی که جامعه شناسی در اوایل قرن نوزدهم در اروپای غربی پایه گذاری گردید، ولی مستعدترین محیط را برای توسعه و تکامل خود در سایر نقاط جهان در غرب و شرق پیدا کرد. بخشی از جامعه شناسی یعنی مارکسیسم بطرف شرق حرکت کرد و پس از جنگ جهانی اول از جمله علوم اجتماعی رسمی اتحاد شوروی نو گردید و بخشی از آن ( جامعه شناسی آکادمیک ) بطرف غرب حرکت کرد و در درون فرهنگ آمریکایی وارد شد. مارکسیسم توسط اندیشمندان مستقل گروههای سیاسی و احزابی که حامی طبقات پائین بودند، پایه گذاری گردید و توسعه جامعه شناسی آکادمیک در آمریکا بوسیله دانشگاهیان انجام گرفت که به طبقه متوسط وابسته بودند. هدف آنها یافتن راهی برای اصلاحات عملی بود و نه قیام علیه نظام موجود. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم هر دو توجه داشتند که ابداع نظامی جدید ضروری است و معتقد بودند که جامعه شناسی مورد نظر آنها می تواند در از میان برداشتن نقایص اجتماعی نقش مؤثری ایفا کند.
اما تفاوت آنها در این بود که جامعه شناسی آکادمیک گمان می کرد که مشکلات به مرور زمان در جامعه ای که اساساً استوار است ولی در حال نبوع و تکامل می باشد از میان خواهند رفت. در حالی که مارکسیسم این مشکلات را ناشی از تضاد و کشمکش ذاتی جامعه مدرن می دانست و معتقد بود که در چارچوب موجود مشکلی حل نخواهد شد. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم شوروی همزمان با هم تحت تأثیر نیروهای قوی اجتماعی قرار گرفته اند که آنها را بطرف تغییر و تحول اساسی سوق می دهد و حرکت هر یک متقابلاً در دیگری تأثیر گذاشته و به بحرانجامعه شناسی در جهان سرعت خواهد بخشید.
بعلاوه مطالعه تجربی دنیای اجتماعی بر مبنای برداشتی از پیش تعیین شده نسبت به آن بوجود آمده است یا حداقل می توان گفت که با یک فرض اولیه آغاز گردیده که جهان اجتماعی را می توان مانند بخشهای دیگر جهان که بوسیله سایر علوم مورد بررسی قرار می گیرند. از طریق مطالعات تجربی شناخت و این روش شناخت مانند سایر روشهای شناخت علمی تابع قوانین منظم می باشد.
فرضیات کلی در بطن فرضیات مسلم یک نظریه وجود دارند و در کنار و همراه آنها عمل می کنند و آنها را همکاران خاموش یک نظریه می توان دانست . این فرضیات کلی مبنای اصلی بسیاری از انتخابها بوده و فرضیات مسلم را بیکدیگر پیوند می دهند و از همان ابتدا در فرمولهای یک نظریه و در محققین تأثیر می گذارند. فرضیات کلی در سرنوشت اجتماعی یک نظریه و در پاسخ افراد به آن تأثیر می گذارند. زیرا جامعه شناسان معتقدند که متعهد به یک نظریه و یا رد آن تنها تحت تأثیر یک ارزیابی آگاهانه و عقلانی از نظام منطقی نظریه و شواهد اثبات کننده آن قرار دارد.
نظریه یا مفهومی که از نظر حسی به آسانی پذیرفته می شود نظریه ای است که بعضی از ابعاد ذهن بررسی کننده را حساس می سازد. همانطور که هربرت بلومر به این موضوع اشاره کرده است این حساسیت تنها بخشی نامشخص از جهان بیرونی را در بر نمی گیرد بلکه به بخشی نامعلومی از دنیای بیرونی فرد نیز مربوط می شود. فرضیات کلی در مقیاسهای مختلف و در حیطه های گوناگون قرار دارند. ترتیب قرار گرفتن آنها مانند یک مخروط واژگون است که در رأس آن واقع شده اند. این فرضیات کلی که در رأس مخروط قرار دارند ار بزرگترین وسعت برخوردار بوده و بدون هیج محدویتی در همه زمینه ها نفوذ می کنند که استفن پیر به آنها فرضیات جهانی می گوید زیرا بسیاری از فرضیات از پیش تعیین شده ابتدایی در مورد جهان و آنچه در آن است را شامل می شوند. فرضیات جهانی که در واقع ( تعصبات و گرایشهای دورنی افراد را تشکیل می دهند) تمایلات و عقایدی هستند که می توان آنها را متافیزیک یا توهم و خیال خواند. به فرضیات کلی که کاربرد محدودتری در مورد انسان و جامعه دارند فرضیات زمینه ای گفته یمشود.
از خصوصیات مهم مفرضیات کلی این است که آنها از ابتدا بمنظور یافتن وسیله ای حساب شده برای اثبات نظریه ها بکار گرفته نشده اند. آنها با محاسبه دقیق از نظر فوایدی که می توانند در بر داشته باشند بکار برده نشده اند بلکه از جمله مفاهیم فرهنگی هستند که از کودکی در ذهن ما جای گرفته و درونی شده اند و فرهنگهای گوناگون آنها را بعنوان یک وسیله شناخت مؤثر از ابتدای جریان جامعه پذیری در ساخت شخصیت افراد تعبیه کرده اند. بنابراین می توانند برحسب شخصیت اجتماعی تجربیات متفاوت، نحوه جامعه پذیری افراد و بالاخره بر مبنای سن و گروه مرجع متفاوت باشند. آموختن فرضیات کلی از هنگام آموختن زبان شروع می شود. برای درک خصوصیات جامعه شناسی آکادمیک درک فرضیات کلی، فرضیات جهانی و فرضیات زمینه ای که از طریق آنها عمل می کند ضروری است. این فرضیه ها را می توان از درون نظریه های اجتماعی استخراج نمود به این معنی که نظریه ها بخشی اما نه تمام اطلاعاتی را که می توانیم فرضیات کلی را از درون آن استخراج کنیم درخود دارند. فرضیات کلی در واقع سرمایه ذهنی هستند که نظریه پرداز به ارث برده است. به این معنی که این گرایشها قبل از دانشمند شدن به او انتقال داده شده است. اما او پس از دانشمند شدن یعنی در ضمن فعالیت علمی نیز از آنها استفاده می کند بطوری که این طرز فکر می تواند با دانش تکنیکی او آمیزش پیدا کند.
با اینکه فرضیات کلی خصیصه شبه – نظری ( تئوریکی ) دارند اما می توانند یک نظریه را قابل پذیرش ساخته به آن نیرو و وسعت بخشند و زمینه گسترش آن را از نظر تکنیکی فراهم آورند. البته در بعضی مواقع هم در ضمن توسعه یک نظریه فرضیات کلی قدیمی ممکن است در شرایط جدید بکار گرفته شوند و چون از نظر علمی یا اجتماعی مناسب نیستند وضعیت نامطلوبی برای نظریه پرداز را فراهم سازند در این صورت موانعی در رراه توسعه آن نظریه پدید خواهد آمد که دیگر با یک اصلاح کوچک تکنیکی بر طرف نخواهد شد بلکه ایجاد تغییراتی اساسی در این بینش ضرورت پیدا خواهد کرد. و امکان دارد نسل جدیدی پدید آید که فرضیات کلی اش با فرضیات قدیمتر نظریه های موجود هیچ نوع هماهنگی نداشته و کاملاً متفاوت باشد و از نظر این نسل جوان این فرضینه ها غلط و بی ربط محسوب گردند در این صورت است که می گویند یک نظام و یا یک نظریه که وابسته به آن فرضیات است دچار بحران شده است.
برای درک بحران در جامعه شناسی بررسی چارچوب فکری و نظری متداول آن ضرروی است همچنین باید فرضیات کلی آن را که به هیچ وجه نو نیستند اما با تحولات نو در جهان اجتماعی ناسازگارند مورد توجه قرار دهیم. خصلت اصلی فرضیات زمینه ای تأثیر گذاری آنها در اندیشه است به این معنی که آنها شکل دهنده نظریه هستند . البته نه به علت قابلیت اثبات یا اعتبار تجربی آنها بلکه هنگامی که یک زمینه اجتماعی واقعی محسوب می گردد، نتایجی واقعی هم در ساخت نظریه بجا خواهد گذارد. مطرح ساختن فرضیات زمینه ای خود می تواند خطر دیگری را در پی داشته باشد به این معنی که چون فرد می خواهد بر مبنای دلیل و عقل رفتار کند و ممکن است ناچار شود ابعادی را پنهان سازد کسی حاضر نیست فرضیه ای را که دلیل کافی برای اثبات آن وجود ندارد بخود نسبت دهد و در نتیجه تمایل زیادی برای سرپوش گذاردن و یا آراستن ظاهر فرضیات زمینه ای در یک بحث منطقی وجود دارد حتی اگر دلایلی که مطرح میشود علت اصلی استفاده از آن فرضیه نباشد برای رسیدن به نتیجه ای سودمند دوچیز لازم است :
معمولاً در این موارد اختلاف نظر نسلها مثال خوبی است اما زمانی که احساسات و تمایلات نو زبان جدید خود را پیدا کنند امکان توسعه انسجام گروهی این دسته و مطرح شدن بحثهای اجتماعی منطقی بیشتر می گردد. چون نظریه های اجتماعی تحت تأثیر فرضیات زمینه ای قرار داشته و آنها را بیان می دارند می توان نتیجه گرفت که احساسات و تمایلات اجتماعی نیز رابطه ای نزدیک دارند. بنابراین در یک مورد یک نظریه می تواند پیوستگی و اتحاد را بدنبال داشته باشد اما در موردی دیگر تشنج و تضاد را باعث گردد. بطوری که هر یک از این ابعاد تأثیراتی متفاوت در توانایی افراد برای دنبال کردن مسیرهای گوناگون در جهان را در بر داشته باشد. همچنین مفاهیمی گوناگون از نظر رفتار سیاسی بهمراه دارد. بنابراین درک حسی یک نظریه اجتماعی در کنار فرضیات زمینه ای آن تعابیر و معانی سیاسی را در خود دارد که ممکن است اصولاً با آنچه که نظریه ساز و یا پیروان یک نظریه آگاهانه در نظر داشته اند متفاوت باشد.
فرضیات متعارف فرهنگی تحت تأثیر تجربیات شخصی در بخشهای گوناگون ساخت اجتماعی ویژگیهایی پیدا می کنند و افراد تحت تأثیر تجربیات برانگیزنده احساساتشان بعضی از این فرضیات را مهمتر از بقیه تصور کرده و در نتیجه فرضیات زمینه ای کلی در طول زمان از سازماندهی شخصی نیز برخوردار شده ، بخشی از واقعیت شخصی انسان را تشکیل می دهند. جامعه شناسان با دو نوع واقعیت سروکار دارند.
۱) اولی واقعیتهای نقش جامعه شناس یعنی آنچه که بعنوان یک جامعه شناس می آموزند و معتقدند واقعیتهایی را شامل می شود که قبلاً از طریق تحقیق های جامعه شناختی توسط خود آنها و یا جامعه شناسان دیگر بدست آمده است این واقعیتها شامل خصوصیاتی می گردد که انسان به جامعه نسبت داده است . واقعی دانستن این خصلتهای جهان اجتماعی به معنی پذیرش نظراتی در مورد و اقعیت و اعتبار روش یافتن آنها است. اعتقاد به صحت این خصلتها، برتر محسوب داشتن این واقعیتها و فراتر رفتن آنها از ابعادی چون عقیده و یا تعصب است.
۲) نوع دوم برداشت از واقعیت که در ذهن جامعه شناسان وجود دارد مربوط به واقعیتهای شخصی می گردد و آنها خصایصی راجع به جهان اجتماعی را در بر می گیرند که جامعه شناسان در اثر تحقیق و یا بعلت مدارک و شواهد موجود بدست نیاورده اند. بلکه بر مبنای آنچه که دیده، شنیده و یا به ایشان گفته شده و یا خوانده اند کسب کرده اند.
در حالیکه این عقاید با آنچه که بطور سیستماتیک جمع آوری شده و از نظر علمی مورد ارزیابی قرار گرفته، متفاوت می باشند. اگر واقعیت شخصی شکل دهنده تحقیقهای اجتماعی باشد بنابراین تحقیقهای اجتماعی هم منبعی برای واقعیت شخصی هستند و فقط بر مبنای واقعیت نقشهای اجتماعی شکل نگرفته اند . کار تحقیق یک محقق اغلب فقط راهی برای گذراندن وقت نیست بلکه بخش مهم و زنده ای از زندگی او را تشکیل می دهد و بخش اصلی تجربیات او که واقعیتهای شخصی او را می سازد از آن سرچشمه می گیرد و اگر چنین نبود کلیه تحقیقهایی که تا اندازه ای به کار او مربوط می شد برای او اهمیت یکسانی می داشت. اما واقعیت این است که تحقیقات و کشفیاتی که خود دانشمند انجام داده است اهمیت خاصی برای او دارد زیرا تحقیقات یک دانشمند بخشی از واقعیت شخصی او را تشکیل می دهد.
جامعه شناسی زمانی به عنوان یک علم طبیعی پدیدار گشت که بعضی فرضیات زمینه ای و گرایشها، متداول گردید. هنگامی که انسانها نسبت به جامعه ای که تصور می کردند ساخته اند اما اختیاری نسبت به آن ندارند، احساس بیگانگی کردند.
در حالی که اروپایی ها زمانی احساس بیکانگی خود را، از طریق دین و متافیزیک بیان کرده بودند. در این عصر این احساس را بوسیله علوم اجتماعی آکادمیک بیان داشتند و در نتیجه عملگرایی جدید جانشین دین کهن سنتی گردید. شاید مفاهیم فرهنگ و جامعه که پایه گذار علوم اجتماعی آکادمیک هستند واکنشی نسبت به یک شکست تاریخی باشند، یعنی شکست انسان برای در اختیار گرفتن جهانی که خود خلق کرده است. از این جهت علوم اجتماعی آکادمیک و علم عصر بیگانگی و انسانهای بیگانه است از این نقطه نظر امکان پیدایش قضاوت بیطرفانه معنایی متفاوت با آنچه بطور معمول تعریف می شود، پیدا می کند. زیرا در این صورت قضاوت بیطرفانه در علوم اجتماعی بیانگر نظری بی غرض و بی تفاوت نسبت به جهان اجتماعی نبوده بلکه کوشش دوجانبه ای برای مطابقت دادن انسان با احساس بیگانگی خود و ابراز این تنفر بطور غیرمستقیم می باشد. بنابراین از یک نقطه نظر می توان گفت که موضوع اصلی جامعه شناسی آکادمیک نوعی تطبیق انسان با احساس بیگانگی خود است نه کوششی جدی در جهت فراتر رفتن از آن. معنی اصلی مفاهیم و فرهنگ و جامعه که در علوم اجتماعی مطرح می شوند مبتنی بر استقلال و غیرقابل کنترل بودن این پدیده ها و طبیعی بودن این شرایط است و نه لزوماً در نظر گرفتن این شرایط بعنوان یک حالت بیمارگونه نامطلوب. این فرضیه است که کانون اصلی خصلت سرکوب کننده جامعه شناسی رامی سازد.
تضاد موجود میان واقعیت شخصی جامعه شناس و آگاهی که از طریق حرفه اش نسبت به شکلهای اجتماعی کسب می نماید اغلب راه حل خود را در لیبرالیسم و آزادیخواهی سیاسی پیدا می کند. زیرا این ایدئولوژی است که او را قادر می سازد که در جستجوی درمان شکستهای اجتماعی باشد بدون اینکه اساس و پایه اجتماع را مورد سئوال قرار دهد . این ایدئولوژی به او اجازه می دهد که در جستجوی تغییراتی درجامعه باشد در حالی که درهمان قالب و برای آن کار می کند. لیبرالیسم همتای سیاسی ادعای استقلال است و سیاستی است که در جهت آن ایدئولوژی سنتی حرفه ای استقلال هم حفظ می گردد.
این مقاله توسط خانم فریده محمدی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی نوشته شده است.
در حالی که جامعه شناسی در اوایل قرن نوزدهم در اروپای غربی پایه گذاری گردید، ولی مستعدترین محیط را برای توسعه و تکامل خود در سایر نقاط جهان در غرب و شرق پیدا کرد. بخشی از جامعه شناسی یعنی مارکسیسم بطرف شرق حرکت کرد و پس از جنگ جهانی اول از جمله علوم اجتماعی رسمی اتحاد شوروی نو گردید و بخشی از آن ( جامعه شناسی آکادمیک ) بطرف غرب حرکت کرد و در درون فرهنگ آمریکایی وارد شد. مارکسیسم توسط اندیشمندان مستقل گروههای سیاسی و احزابی که حامی طبقات پائین بودند، پایه گذاری گردید و توسعه جامعه شناسی آکادمیک در آمریکا بوسیله دانشگاهیان انجام گرفت که به طبقه متوسط وابسته بودند. هدف آنها یافتن راهی برای اصلاحات عملی بود و نه قیام علیه نظام موجود. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم هر دو توجه داشتند که ابداع نظامی جدید ضروری است و معتقد بودند که جامعه شناسی مورد نظر آنها می تواند در از میان برداشتن نقایص اجتماعی نقش مؤثری ایفا کند.
اما تفاوت آنها در این بود که جامعه شناسی آکادمیک گمان می کرد که مشکلات به مرور زمان در جامعه ای که اساساً استوار است ولی در حال نبوع و تکامل می باشد از میان خواهند رفت. در حالی که مارکسیسم این مشکلات را ناشی از تضاد و کشمکش ذاتی جامعه مدرن می دانست و معتقد بود که در چارچوب موجود مشکلی حل نخواهد شد. جامعه شناسی آکادمیک و مارکسیسم شوروی همزمان با هم تحت تأثیر نیروهای قوی اجتماعی قرار گرفته اند که آنها را بطرف تغییر و تحول اساسی سوق می دهد و حرکت هر یک متقابلاً در دیگری تأثیر گذاشته و به بحرانجامعه شناسی در جهان سرعت خواهد بخشید.
● بسوی جامعه شناسیِ جامعه شناسی
● خصوصیات جامعه شناسی
بعلاوه مطالعه تجربی دنیای اجتماعی بر مبنای برداشتی از پیش تعیین شده نسبت به آن بوجود آمده است یا حداقل می توان گفت که با یک فرض اولیه آغاز گردیده که جهان اجتماعی را می توان مانند بخشهای دیگر جهان که بوسیله سایر علوم مورد بررسی قرار می گیرند. از طریق مطالعات تجربی شناخت و این روش شناخت مانند سایر روشهای شناخت علمی تابع قوانین منظم می باشد.
● فرضیات کلی و فرضیات زمینه ای
فرضیات کلی در بطن فرضیات مسلم یک نظریه وجود دارند و در کنار و همراه آنها عمل می کنند و آنها را همکاران خاموش یک نظریه می توان دانست . این فرضیات کلی مبنای اصلی بسیاری از انتخابها بوده و فرضیات مسلم را بیکدیگر پیوند می دهند و از همان ابتدا در فرمولهای یک نظریه و در محققین تأثیر می گذارند. فرضیات کلی در سرنوشت اجتماعی یک نظریه و در پاسخ افراد به آن تأثیر می گذارند. زیرا جامعه شناسان معتقدند که متعهد به یک نظریه و یا رد آن تنها تحت تأثیر یک ارزیابی آگاهانه و عقلانی از نظام منطقی نظریه و شواهد اثبات کننده آن قرار دارد.
نظریه یا مفهومی که از نظر حسی به آسانی پذیرفته می شود نظریه ای است که بعضی از ابعاد ذهن بررسی کننده را حساس می سازد. همانطور که هربرت بلومر به این موضوع اشاره کرده است این حساسیت تنها بخشی نامشخص از جهان بیرونی را در بر نمی گیرد بلکه به بخشی نامعلومی از دنیای بیرونی فرد نیز مربوط می شود. فرضیات کلی در مقیاسهای مختلف و در حیطه های گوناگون قرار دارند. ترتیب قرار گرفتن آنها مانند یک مخروط واژگون است که در رأس آن واقع شده اند. این فرضیات کلی که در رأس مخروط قرار دارند ار بزرگترین وسعت برخوردار بوده و بدون هیج محدویتی در همه زمینه ها نفوذ می کنند که استفن پیر به آنها فرضیات جهانی می گوید زیرا بسیاری از فرضیات از پیش تعیین شده ابتدایی در مورد جهان و آنچه در آن است را شامل می شوند. فرضیات جهانی که در واقع ( تعصبات و گرایشهای دورنی افراد را تشکیل می دهند) تمایلات و عقایدی هستند که می توان آنها را متافیزیک یا توهم و خیال خواند. به فرضیات کلی که کاربرد محدودتری در مورد انسان و جامعه دارند فرضیات زمینه ای گفته یمشود.
از خصوصیات مهم مفرضیات کلی این است که آنها از ابتدا بمنظور یافتن وسیله ای حساب شده برای اثبات نظریه ها بکار گرفته نشده اند. آنها با محاسبه دقیق از نظر فوایدی که می توانند در بر داشته باشند بکار برده نشده اند بلکه از جمله مفاهیم فرهنگی هستند که از کودکی در ذهن ما جای گرفته و درونی شده اند و فرهنگهای گوناگون آنها را بعنوان یک وسیله شناخت مؤثر از ابتدای جریان جامعه پذیری در ساخت شخصیت افراد تعبیه کرده اند. بنابراین می توانند برحسب شخصیت اجتماعی تجربیات متفاوت، نحوه جامعه پذیری افراد و بالاخره بر مبنای سن و گروه مرجع متفاوت باشند. آموختن فرضیات کلی از هنگام آموختن زبان شروع می شود. برای درک خصوصیات جامعه شناسی آکادمیک درک فرضیات کلی، فرضیات جهانی و فرضیات زمینه ای که از طریق آنها عمل می کند ضروری است. این فرضیه ها را می توان از درون نظریه های اجتماعی استخراج نمود به این معنی که نظریه ها بخشی اما نه تمام اطلاعاتی را که می توانیم فرضیات کلی را از درون آن استخراج کنیم درخود دارند. فرضیات کلی در واقع سرمایه ذهنی هستند که نظریه پرداز به ارث برده است. به این معنی که این گرایشها قبل از دانشمند شدن به او انتقال داده شده است. اما او پس از دانشمند شدن یعنی در ضمن فعالیت علمی نیز از آنها استفاده می کند بطوری که این طرز فکر می تواند با دانش تکنیکی او آمیزش پیدا کند.
با اینکه فرضیات کلی خصیصه شبه – نظری ( تئوریکی ) دارند اما می توانند یک نظریه را قابل پذیرش ساخته به آن نیرو و وسعت بخشند و زمینه گسترش آن را از نظر تکنیکی فراهم آورند. البته در بعضی مواقع هم در ضمن توسعه یک نظریه فرضیات کلی قدیمی ممکن است در شرایط جدید بکار گرفته شوند و چون از نظر علمی یا اجتماعی مناسب نیستند وضعیت نامطلوبی برای نظریه پرداز را فراهم سازند در این صورت موانعی در رراه توسعه آن نظریه پدید خواهد آمد که دیگر با یک اصلاح کوچک تکنیکی بر طرف نخواهد شد بلکه ایجاد تغییراتی اساسی در این بینش ضرورت پیدا خواهد کرد. و امکان دارد نسل جدیدی پدید آید که فرضیات کلی اش با فرضیات قدیمتر نظریه های موجود هیچ نوع هماهنگی نداشته و کاملاً متفاوت باشد و از نظر این نسل جوان این فرضینه ها غلط و بی ربط محسوب گردند در این صورت است که می گویند یک نظام و یا یک نظریه که وابسته به آن فرضیات است دچار بحران شده است.
برای درک بحران در جامعه شناسی بررسی چارچوب فکری و نظری متداول آن ضرروی است همچنین باید فرضیات کلی آن را که به هیچ وجه نو نیستند اما با تحولات نو در جهان اجتماعی ناسازگارند مورد توجه قرار دهیم. خصلت اصلی فرضیات زمینه ای تأثیر گذاری آنها در اندیشه است به این معنی که آنها شکل دهنده نظریه هستند . البته نه به علت قابلیت اثبات یا اعتبار تجربی آنها بلکه هنگامی که یک زمینه اجتماعی واقعی محسوب می گردد، نتایجی واقعی هم در ساخت نظریه بجا خواهد گذارد. مطرح ساختن فرضیات زمینه ای خود می تواند خطر دیگری را در پی داشته باشد به این معنی که چون فرد می خواهد بر مبنای دلیل و عقل رفتار کند و ممکن است ناچار شود ابعادی را پنهان سازد کسی حاضر نیست فرضیه ای را که دلیل کافی برای اثبات آن وجود ندارد بخود نسبت دهد و در نتیجه تمایل زیادی برای سرپوش گذاردن و یا آراستن ظاهر فرضیات زمینه ای در یک بحث منطقی وجود دارد حتی اگر دلایلی که مطرح میشود علت اصلی استفاده از آن فرضیه نباشد برای رسیدن به نتیجه ای سودمند دوچیز لازم است :
▪ اول اینکه:
▪ دوم اینکه:
● نظریه و تمایلات
معمولاً در این موارد اختلاف نظر نسلها مثال خوبی است اما زمانی که احساسات و تمایلات نو زبان جدید خود را پیدا کنند امکان توسعه انسجام گروهی این دسته و مطرح شدن بحثهای اجتماعی منطقی بیشتر می گردد. چون نظریه های اجتماعی تحت تأثیر فرضیات زمینه ای قرار داشته و آنها را بیان می دارند می توان نتیجه گرفت که احساسات و تمایلات اجتماعی نیز رابطه ای نزدیک دارند. بنابراین در یک مورد یک نظریه می تواند پیوستگی و اتحاد را بدنبال داشته باشد اما در موردی دیگر تشنج و تضاد را باعث گردد. بطوری که هر یک از این ابعاد تأثیراتی متفاوت در توانایی افراد برای دنبال کردن مسیرهای گوناگون در جهان را در بر داشته باشد. همچنین مفاهیمی گوناگون از نظر رفتار سیاسی بهمراه دارد. بنابراین درک حسی یک نظریه اجتماعی در کنار فرضیات زمینه ای آن تعابیر و معانی سیاسی را در خود دارد که ممکن است اصولاً با آنچه که نظریه ساز و یا پیروان یک نظریه آگاهانه در نظر داشته اند متفاوت باشد.
● واقعیت شخصی و نظریه اجتماعی
فرضیات متعارف فرهنگی تحت تأثیر تجربیات شخصی در بخشهای گوناگون ساخت اجتماعی ویژگیهایی پیدا می کنند و افراد تحت تأثیر تجربیات برانگیزنده احساساتشان بعضی از این فرضیات را مهمتر از بقیه تصور کرده و در نتیجه فرضیات زمینه ای کلی در طول زمان از سازماندهی شخصی نیز برخوردار شده ، بخشی از واقعیت شخصی انسان را تشکیل می دهند. جامعه شناسان با دو نوع واقعیت سروکار دارند.
۱) اولی واقعیتهای نقش جامعه شناس یعنی آنچه که بعنوان یک جامعه شناس می آموزند و معتقدند واقعیتهایی را شامل می شود که قبلاً از طریق تحقیق های جامعه شناختی توسط خود آنها و یا جامعه شناسان دیگر بدست آمده است این واقعیتها شامل خصوصیاتی می گردد که انسان به جامعه نسبت داده است . واقعی دانستن این خصلتهای جهان اجتماعی به معنی پذیرش نظراتی در مورد و اقعیت و اعتبار روش یافتن آنها است. اعتقاد به صحت این خصلتها، برتر محسوب داشتن این واقعیتها و فراتر رفتن آنها از ابعادی چون عقیده و یا تعصب است.
۲) نوع دوم برداشت از واقعیت که در ذهن جامعه شناسان وجود دارد مربوط به واقعیتهای شخصی می گردد و آنها خصایصی راجع به جهان اجتماعی را در بر می گیرند که جامعه شناسان در اثر تحقیق و یا بعلت مدارک و شواهد موجود بدست نیاورده اند. بلکه بر مبنای آنچه که دیده، شنیده و یا به ایشان گفته شده و یا خوانده اند کسب کرده اند.
در حالیکه این عقاید با آنچه که بطور سیستماتیک جمع آوری شده و از نظر علمی مورد ارزیابی قرار گرفته، متفاوت می باشند. اگر واقعیت شخصی شکل دهنده تحقیقهای اجتماعی باشد بنابراین تحقیقهای اجتماعی هم منبعی برای واقعیت شخصی هستند و فقط بر مبنای واقعیت نقشهای اجتماعی شکل نگرفته اند . کار تحقیق یک محقق اغلب فقط راهی برای گذراندن وقت نیست بلکه بخش مهم و زنده ای از زندگی او را تشکیل می دهد و بخش اصلی تجربیات او که واقعیتهای شخصی او را می سازد از آن سرچشمه می گیرد و اگر چنین نبود کلیه تحقیقهایی که تا اندازه ای به کار او مربوط می شد برای او اهمیت یکسانی می داشت. اما واقعیت این است که تحقیقات و کشفیاتی که خود دانشمند انجام داده است اهمیت خاصی برای او دارد زیرا تحقیقات یک دانشمند بخشی از واقعیت شخصی او را تشکیل می دهد.
● زیربنای نظریه های اجتماعی
● زیربنای نظریه ها و ایدئولوژی
● روش شناسی بعنوان ایدئولوژی
● استقلال ساخت اجتماعی و فرضیات زمینه ای
جامعه شناسی زمانی به عنوان یک علم طبیعی پدیدار گشت که بعضی فرضیات زمینه ای و گرایشها، متداول گردید. هنگامی که انسانها نسبت به جامعه ای که تصور می کردند ساخته اند اما اختیاری نسبت به آن ندارند، احساس بیگانگی کردند.
در حالی که اروپایی ها زمانی احساس بیکانگی خود را، از طریق دین و متافیزیک بیان کرده بودند. در این عصر این احساس را بوسیله علوم اجتماعی آکادمیک بیان داشتند و در نتیجه عملگرایی جدید جانشین دین کهن سنتی گردید. شاید مفاهیم فرهنگ و جامعه که پایه گذار علوم اجتماعی آکادمیک هستند واکنشی نسبت به یک شکست تاریخی باشند، یعنی شکست انسان برای در اختیار گرفتن جهانی که خود خلق کرده است. از این جهت علوم اجتماعی آکادمیک و علم عصر بیگانگی و انسانهای بیگانه است از این نقطه نظر امکان پیدایش قضاوت بیطرفانه معنایی متفاوت با آنچه بطور معمول تعریف می شود، پیدا می کند. زیرا در این صورت قضاوت بیطرفانه در علوم اجتماعی بیانگر نظری بی غرض و بی تفاوت نسبت به جهان اجتماعی نبوده بلکه کوشش دوجانبه ای برای مطابقت دادن انسان با احساس بیگانگی خود و ابراز این تنفر بطور غیرمستقیم می باشد. بنابراین از یک نقطه نظر می توان گفت که موضوع اصلی جامعه شناسی آکادمیک نوعی تطبیق انسان با احساس بیگانگی خود است نه کوششی جدی در جهت فراتر رفتن از آن. معنی اصلی مفاهیم و فرهنگ و جامعه که در علوم اجتماعی مطرح می شوند مبتنی بر استقلال و غیرقابل کنترل بودن این پدیده ها و طبیعی بودن این شرایط است و نه لزوماً در نظر گرفتن این شرایط بعنوان یک حالت بیمارگونه نامطلوب. این فرضیه است که کانون اصلی خصلت سرکوب کننده جامعه شناسی رامی سازد.
● تضاد استقلال
تضاد موجود میان واقعیت شخصی جامعه شناس و آگاهی که از طریق حرفه اش نسبت به شکلهای اجتماعی کسب می نماید اغلب راه حل خود را در لیبرالیسم و آزادیخواهی سیاسی پیدا می کند. زیرا این ایدئولوژی است که او را قادر می سازد که در جستجوی درمان شکستهای اجتماعی باشد بدون اینکه اساس و پایه اجتماع را مورد سئوال قرار دهد . این ایدئولوژی به او اجازه می دهد که در جستجوی تغییراتی درجامعه باشد در حالی که درهمان قالب و برای آن کار می کند. لیبرالیسم همتای سیاسی ادعای استقلال است و سیاستی است که در جهت آن ایدئولوژی سنتی حرفه ای استقلال هم حفظ می گردد.
این مقاله توسط خانم فریده محمدی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی نوشته شده است.