ابراهیم خلیل (علیه السلام) فرمود من «آفل» و غروبکننده را دوست ندارم. در تحقیق توحید ربوبی و اینکه رب انسان کیست؛ فرمود: «لا أُحِبُّ الآفِلِینَ» (1) یعنی رب باید محبوب باشد و غروبکننده و زوالپذیر، محبوب نیست، پس هرچه رفتنی و غروبکننده است رب نیست. و قیاس منطقی آن را میتوان چنین تنظیم کرد؛ رب باید محبوب باشد و هرچه که غروب میکند، شایستهی محبت نیست، پس هرچه زوالپذیر و غروبکننده است، شایستهی ربوبیت نیست.
در اینجا بحث عمیقی است که آیا حد وسط این استدلال، حرکت است یا محبت؟ آنچه که صدرالمتألهین رضوانالله علیه از این آیات استفاده میکند، برهان حرکت است و آنچه را که استاد علامه طباطبائی- رضوانالله علیه- در تفسیر قیمالمیزان، مطرح میکند، راه محبت است. بین این دو برداشت، یک تفاوت ظریف فلسفی هست، که طرح آن تفاوت، و داوری بین این دو نظر، از بحث امروز ما بیرون است، ولی خواه به روش استدلال صدرالمتألهین و برداشتی که آن حکیم متأله دارد و خواه به روش استاد علامه طباطبائی رضوانالله علیه انتخاب معیار محبت، بینقش نیست. خدا آن است که محبوب و درخور محبت باشد و هیچ چیزی غیرخدا، درخور محبت نیست، پس غیر از الله و غیر از ربالعالمین هیچ موجودی درخور ربوبیت نیست.
قرآن میکوشد انسان را با پیوند محبت، به خدایش مرتبط کند. اعتقاد توحیدی یک انسان، در محبت او تجلی میکند. اگر انسان جز خدا به هیچ چیز محبت نداشت، نه به جانش، نه به مالش، و نه به متعلقات زندگیاش، چنین انسانی موحد کامل است، و اگر به چیزی غیر از خدا محبت داشت، ولی از آن نظر که خدا دستور داده و در راه اطاعت خداست، آن محبت بیگانه نیست و اگر جز به خدا، به هیچ بیگانهای از آن نظر که بیگانه است، محبت نورزید، توحیدش کامل است. به هر اندازهای که به غیرخدا محبت ورزید، به همان اندازه از توحید خالص بیبهره میشود و در نتیجه از دین خالص هم بیبهره میشود. دین خالص و بیشائبه از آن خداست.
بیانی از امام ششم (علیه السلام) رسیده است که فرمود: «هل الدین الا الحب» (2) مگر دین جز دوستی و محبت چیز دیگری است؟ انسان به هرکه دل بست، محبت هرچه یا هرکه را در دل حاکم کرد، تابع اوست. اگر به خویشتن خویش دل بست و به هوی و هوس خود علاقهمند شد، محبوب او هوی و هوس است و رب و خدای او هم هوی و هوس اوست که بر او حکومت میکنند «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (3) و اگر چنانچه به غیرخدا دل بست، همان که از هوای او نشأت میگیرد، رب او معبود اوست.
همهی این محبتهای کاذب در اثر وسوسه و اغوای شیطان است و اگر کسی در اثر اغوای شیطان به خودش و خویش خودش محبت پیدا کرد، یا به چیزی که بیگانه از خداست، محبت پیدا کرد، نه در راه خدا، بلکه در مقابل خدا، چنین کسی در حقیقت، بندهی شیطان شد. ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) فرمود: «یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ» (4) این شیطان است که به شما دستور بتپرستی میدهد. شیطان است که معبود شما شده، و شما امر شیطان را اطاعت میکنید.
چون دین بر محور محبت است، اگر انسان محبوبی جز خدا نداشته باشد، معبودی غیرخدا هم نخواهد داشت، و در تمام عبادتها، هدف او خدا خواهد بود. این مقام میسور هر انسانی نیست. بعضیها خودشان محبوب خودشانند، اینها توحیدشان خالص نیست. دین و عبادتشان هم خالص نیست. البته مقبول و صحیح هست اما خالص نیست.
آنکس که خوف از آتش، وادارش کرد که عبادت کند، کارش عبادت هست و عبادت خدا هم هست. یا کسی که بهشت را دوست دارد و خدا را عبادت میکند و از حضرتش بهشت میخواهد، معبود او هم خداست نه غیرخدا، اما کسی که خدا محبوب اوست و برای لقای خدا عبادت میکند، او موحد خالص است.
از امام ششم (علیه السلام) نقل شد که فرمود: «ما خدا را عبادت نمیکنیم مگر بر اساس محبت، و این مقامی است که در دسترس همه کس نیست» (5) انسان تا بالا نیاید، به این مقام مکنون، دسترسی پیدا نمیکند و بالاآمدنش نیاز به طهارت و قداست جان دارد. روح پاک میتواند بالا برود و از نشأه طبیعت تجافی کند. اگر از جهان طبیعت بالا رفت، میتواند به آن مقام مکنون دسترسی پیدا کند.
چون معیار توحید، محبت است، آیات قرآنی میکوشد این محبت را یکسره، متعلق به خداوند کند. هم محبت را از غیرخدا بزداید، که دل، تنها ظرف محبت غیرخدا نباشد، و هم میکوشد که دل ظرف مشترک محبت خدا و محبت غیرخدا نباشد، بلکه صحنهی قلب را جز محبت خدا چیزی پر نکند. نه اینکه فقط مال غیرخدا باشد و نه اینکه یک قدری برای خدا و قدری برای غیرخدا باشد، چون «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» (6)، بلکه خالصاً لله باشد.
برای این کار، قرآن دستوراتی میدهد. اول میکوشد که انسان به غیرخدا محبت پیدا نکند. میفرماید؛ هرچه که آفل هست محبوب نیست. چیزی که از دسترفتنی و از دستدادنی است درخور و شایستهی محبت نیست چون اگر انسان به یک امر زوالپذیر دل بست، باید به انتظار رنج هجران او بسر ببرد. زیرا آن امر بالاخره زایل میشود، و در آن هنگام محبت او هست، ولی خود او که محبوب بود، نیست، و این رنجآور است. هرجا تعلق باشد، اما متعلق نباشد دردآور است.در هنگام مرگ و بعد از مرگ عدهای در فشارند، برای اینکه علاقهشان به دنیا است. دنیا در هنگام مرگ از کف اینها گرفته میشود، ولی تعلق به دنیا در جانشان هست. متعلق این علاقه نیست لذا رنج میآورد. مثل انسان معتادی که آن مورد عادت را از او بگیرند، ولی اعتیادش باشد، وقتی مورد عادت نباشد رنج میبرد. وقتی انسان به چیزی عادت کرد و متعلق عادت را از او گرفتند و خود عادت باقی ماند، رنج میبرد. این فشارها و رنجها بعد از مرگ ظاهر میشوند. لذا قرآن میکوشد که انسان به غیرخدا علاقه پیدا نکند. این اولین راه تعلیم و تربیت دینی است.
اگر انسان بخواهد آسوده زندگی کند باید به چیزی علاقه پیدا کند که از بین نرود. اگر به چیزی محبت و علاقه پیدا کرد و دل به چیزی بست و نتوانست آنرا فراهم کند، آنگاه رنج میبرد. ولی آنچه که نهی دارد و خطربار است، محبت یک امر زوالپذیر است نه داشتن مال. داشتنی که انسان نه از آمدنش خوشحال باشد نه از رفتنش نگران، مذموم نیست. آن مال حلالی که نه آمدنش انسان را مسرور کند، و نه رفتنش انسان را غمگین نماید، ضرری ندارد و با زهد هم سازگار است. «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ» (7).
و اگرانسان به چیزی علاقه پیدا کرد، دین الهی دستور میدهد که انسان، این محبوب باطل را در راه محبوب صادق و حقیقی نثار کند. میفرماید؛ اگر خواستید به آن محبوب حقیقی برسید، اگر خواستید محبت صادق در جان شما جایگزین شود، باید این محبوب ظاهری را در راه محبوب حقیقی نثار کنید «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ» (8) شما هرگز به مقام بر و نیکی و به مقام ابرار نمیرسید، مگر اینکه آنچه که محبوب شماست آن را در راه خدا انفاق کنید.
هرگز به مقام بر و نیکی نمیرسید مگر آنکه چیزی را که مورد علاقه شماست، در راه خدا انفاق کنید، و این علاقه را قطع نمائید. علمی که آموختید نگویید رنج کشیدیم و علم آموختیم. اگر این علم محبوب شماست به دیگران هم برای رضای خدا یاد بدهید.
عالمی که در تعلیم میخواهد خودش را مطرح کند با علم، جلوی راه خود را میبندد، و هنوز ناصاف است. نظیر آن آبهای ناصاف معدنی که از چشمهها میجوشد و از آنجا با رسوبات معدنی همراه است، راه به جایی نمیبرد و همانجا به زمین فرو میرود.
اما آب زلال چند خاصیت دارد. اول اینکه؛ راه باز کرده، نهر درست میکند. دوم آنکه؛ تمام آنچه که در مسیر و در گذرگاه اوست، مشروب و سیراب میکند. سوم آنکه؛ به مرکز اصلیاش که دریاست میریزد این خاصیت صاف بودن و زلالبودن و گوارابودن است. ولی آبی که رسوبات دارد و زلال و گوارا و خالص نیست اول راه خود را میبندد، چون با رسوبات همراه است. در منطقههای کوهستانی آنجا که چشمههای رسوبی میجوشد، تلی از سنگهای تازه ساخته، به چشم میخورد. این آبهای رسوبی اول راه خود را میبندد. آن گیاهانی که در آنجا سبز بودند، نه تنها به آنها آب نمیدهند بلکه آنها را خشک میکنند. نه تنها راه باز نمیکنند، بلکه راه را میبندند و نه تنها به اصلش که دریاست نمیرسند بلکه همانجا به صورت سنگ تحجیر میشوند. این خاصیت ناصافی است.
علم اگر صاف و خالص و زلال و گوارا بود، هم راه باز میکند، هم هر که را در مسیر این راه است متنعم میکند، و هم به اصلش که دریای علم الهی است میرسد و میریزد. این خاصیت علم خالص است، ولی علمی که با ریا و مطرحشدن خود عالم و اهداف باطل همراه باشد، این علم اول جلوی راه خود عالم را میبندد.
این عالم راه را گم میکند، و به جای اینکه خدا را ببیند خود را میبیند. به جای اینکه هدایت کند، اغوا میکند. به جای اینکه به مقصد برسد و برساند، همه را در راه، سرگردان میکند و به جای اینکه دیگران را سیراب کند، میخشکاند. این خاصیت علم غیرخالص است. لذا از تعفن و بوی بد عالم بیعمل، جهنمیها در عذابند. در دنیا هم که بود مزاحم بود، در آخرت هم که هست بدبو و متعفن و مزاحم است. اگر علمی آموخت و در راه خدا بود باید در راه خدا صرف کند. ذخیرهکردن علم و تلقی کردن آن به عنوان یک هدف نه به عنوان یک وسیله، و نشر ندادن و یا با نشرش فخرفروشی کردن، راه بند است نه راه گشا.
همچنین اگر کسی مالی تهیه کرد به همین شرح است. اگر مال را از راه حلال تهیه کرد و در راه حلال صرف کرد، نظیر این چشمههای جوشان خالص و زلال است که هم راهگشاست و هم به دیگران خیر میرساند و هم به مرکز اصلیاش واصل میشود. وگرنه دیگران را خفه میکند و به دیگران خیر نمیرساند. راه را برای خود و دیگران میبندد و به صورت یک سنگی روی سنگ مجسم میشود و به جایی نمیرسد.
قرآن برای اینکه محبت و کشش انسان را که انسانیت اوست، احیا کند، به انسان میفرماید؛ تو زنده به محبتی. بدان که از خطر محبت کاذب باید نجات پیدا کنی و در پرتو محبت صادق به سر ببری و راهش هم این است که هرچه غیرخداست خالصاً در راه خدا صرف کنی تا به محبت واقعی برسی «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ».
مرحوم فیض رضوانالله علیه در تفسیر صافی میفرماید؛ بعضی از روایات اینچنین وارد شده است که «مَّا تُحِبُّونَ» قرائت کنید. یعنی هرچه محبوب شماست از آن بگذرید. نه «تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ» بلکه «تُنفِقُواْ مَّا تُحِبُّونَ» هرچه دوست دارید در راه خدا بدهید.
بنابراین غذاهای مانده را به دیگران دادن، لباسهای کهنه و کفشهای مندرس را به دیگری دادن، مشکلی را حل نمیکند. لذا وقتی امام پنجم و امام هشتم و دیگر ائمه (علیهم السلام)، سفرهی غذا را پهن میکردند، سیرهی آموزندهی آنان، این بود که یک ظرف خالی را میخواستند، بهترین غذای سر سفره را در آن ظرف خالی میریختند و میفرمودند این را به اهلش بدهید، زیرا باید از محبوب گذشت نه از غذای ماندهی سرسفره.
امام هشتم (علیه السلام) در ضمن انجام این عمل صالح این آیات سوره بلد را تلاوت میفرمود: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ» (9). اینها هنوز در دشتهای وسیع دارند راه میروند. کسی که در دشت حرکت کند. جایی را نمیبیند، زیرا او در دامنهی کوه است. باید این کتلهای توانفرسا را طی کند و به قلهی کوه برسد تا منطقهی دید، وسیع شود و ببیند چه خبر است. این غذاهای مانده را دادن، در دشت راه رفتن است. آن غذاهای تازه را اعطا کردن از سینهی کوه و کتل بالاآمدن و به قلهی رفیع انسانیت پاگذاشتن است. قرآن میفرماید؛ عقبه و کتل را طی کنید.
قرآن مثل کتابهای فلسفی نیست که مسائل توحیدی را به عنوان یک مسئله نظری خشک طرح کند، بلکه توحید را که یک مسئله نظری است، با محبت و کشش که یک امر عاطفی و در محدودهی عقل عملی است، عجین نموده، بصورت شربت گوارائی به انسان میچشاند.
وقتی قرآن نیکی و بر را معنی میکند مانند یک کتاب اخلاقی نیست که فقط نیکی را تعریف کند، بلکه نیکان را هم معرفی میکند میفرماید: «لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ» (10) نیکی این نیست که چهرههایتان را گاهی به شرق و گاهی به غرب بگردانید، «وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ» (10) لکن نیکی آنست که کسی به خدا و قیامت معتقد باشد و کار خوب کند. در تعریف نیکی، اوصاف نیکان را بیان میکند. چون قرآن نمیخواهد نیکی را معنا کند، بلکه میخواهد نیکان پیدا بشوند.
قرآن خوبی را مهم نمیداند، خوبان را مهم میشمارد. معرفی نیکی مهم نیست، تربیت نیکان مهم است. شناخت نیکی مهم نیست، شناسایی نیکان ارج دارد. قرآن در خلال تعریف نیکی، نیکان را معرفی میکند، اگر فرمود: «َلَكِنَّ الْبِرَّ» میخواهد در تعریف نیکی شروع به سخن بکند، میبینیم «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» را مطرح میکند که نیکانند.
در سورهی آل عمران نیز که میفرماید؛ به نیکی نمیرسید، یعنی نیک نمیشوید، مگر اینکه محبوبهای باطل را در راه محبوبهای حقیقی نثار کنید «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ». انفاق برای آن است که این فاصلهها کم بشود. یعنی هم آن کس که از راه حلال برخوردار شد، خیلی به نعمتش فخر نفروشد، و به ثروتش تظاهر نکند و ثروت را انباشته نکند، و هم عدهای که از نعمت الهی بیبهرهاند رنج نبرند.
اما کسی که از راه حرام مال تهیه کرده، از بحث بیرون است، زیرا انفاق او مقبول نیست، چون مال را باید به صاحبان آن برگرداند و آن که مالی ندارد تا انفاق کند، خارج از بحث میباشد. صحبت از کسی است که از راه صحیح و از راه حلال، مال تهیه کرده است و الا انفاق مال حرام نفعی ندارد، چون مال خود آدم نیست که به دیگری بدهد، بلکه مال دیگران است که باید به همان صاحبان بپردازد.
میفرماید؛ اگر شما از راه حلال مالی تهیه کردهاید و این مال، محبوب شماست، هرگز به مقام ابرار نمیرسید مگر اینکه این محبوبتان را در راه آن محبوب حقیقی نثار کنید و بدانید «وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ» (8) هرچه انفاق میکنید، مقداری که میدهید، به چه کسی میدهید، منظورتان چیست، بعد از انفاق چه میکنید، همه را خدا میداند.
و مقررات انفاق را به طور عمیق و حسابشده در سورهی بقره بیان کرده که به که بدهید و در چه راهی بدهید، از ریا و منت و اذیت مصون باشد و مصون باشید و این کار برای ابتغای مرضات خدا و تثبیت موقعیت ایمانی خودتان باشد، که اگر به آنجا رسیدیم این مراحل پنج یا ششگانه را که قرآن دربارهی انفاق مطرح کرده است انشاءالله بیان میکنیم.
بهترین محبوب برای انسان جان خود انسان است. انسان به خویشتنش علاقمند است و هرچه را میخواهد، برای خودش میخواهد. پس عزیزترین محبوب، حیات خود انسان است. اگر مال را و علم را و مانند آن را دوست دارد، برای این است که به حیات او برمیگردد. این محبوب را هم باید در راه محبوب حقیقی نثار کرد.
آن مجاهد فی سبیلالله که جان بر کف است، عزیزترین محبوب او، عمر اوست، و این حیات و این زندگی را در راه محبوب حقیقی نثار میکند. قرآن فرمود؛ شما به این فکر نباشید که به این آسانی بهشت نصیب شما میشود. تا از امتحانهای تاریخی که جامعهی بشری را میلرزاند، فاتح و پیروزمندانه بیرون نیایید، به بهشت دسترسی پیدا نمیکنید.
خداوند در سورهی آل عمران فرمود؛ هرگز به مقام نیکان و به درجهی ابرار نمیرسید، مگر اینکه محبوب را در راه الله انفاق کنید. در سورهی بقره فرمود؛ شما به این خیال نباشید که بهشت را به تخیل شما تقسیم میکنند، «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم» (11).
این آیه، در مدینه نازل شد. مسلمانان در مدینه از نعمتهای خاصی برخوردار بودند. در حضور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، از سخنان حکیمانهی آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده میکردند. نماز پنجگانه را پشت سر بهترین پیشنمازان عالم و بهترین امامان جهان که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و در مسجد مدینه که بعد از مسجدالحرام، افضل مسجدهای روی زمین است، بجا میآوردند. لذا خیلی خوشحال بودند، و میگفتند ما نماز پنج وقت را در بهترین مسجد بعد از مسجدالحرام، پشت سر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اقتدا میکنیم، پای سخنرانی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مینشینیم، از مواعظ او استفاده میکنیم، و دستهای مبارک آن حضرت را به عنوان مصافحه میفشاریم، چه سعادتی از این بالاتر!؟
در این جمع و در این برههی از تاریخ این آیه نازل شد که خیال نکنید اینها راهگشای بهشت است. جریان پیشینیان باید اینجا مطرح بشود. یک زلزلهی اجتماعی باید روی بدهد. در این زلزلهی اجتماعی هرکه پیروز شد اهل بهشت است. فرمود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ» فکر کردید که بدون آزمایش وارد بهشت میشوید «وَلَمَّا یَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم» شما تا آن مثل و جریان گذشتگان را نبینید و به عنوان امتحان آزمایش نشوید و از عهدهی امتحان برنیایید وارد بهشت نمیشوید.
جریان گذشتگان این است «مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ» (11) آنچنان دشواری و مشکلات و خسارتها و ضرر و زیان و جراحتها دامنگیر گذشتهها شد که گرفتار زمین لرزه شدند. زمینهی زندگی جامعهی انسانی گاهی میلرزد و آن هم یک زمین لرزه است. میفرماید؛ تا جامعه زمینهاش نلرزد، تا ارگانهای یک مملکت متزلزل نشود، تا افراد زیر و رو نشوند، تا شرایط زیست در یک ملت گرفتار نوسان و اضطراب متحیرکننده نشود، و در این رویداد آزمایشی، عدهای خالص نباشند، اهل نجات نخواهند شد.
جامعه با فقر، با مشکلات، با ترس، با اندوه، و مانند آن میلرزد. آنچنان زمینهی جامعه میلرزد که «حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ» (11). رسول خدا به عنوان استدعا میگوید پس نصرت خدا کی میآید؟ امت و مردم به عنوان استبطاء میگویند پس نصرت خدا کی میآید؟ میگویند خدایا کمک کن، چرا نکردی؟ و دیر شد. رسول خدا «مَتَى نَصْرُ اللّهِ» را به عنوان دعا میگوید و آنها به عنوان انتظار میگویند که چرا تا حال نیامده؟
آنگاه تعبیری از این سنگینتر دارد «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» (12) آنقدر زمینهی جامعه میلرزد، آنقدر امتحان الهی توانفرسا و دشوار است، که ممکن است پیامآوران الهی از رسیدن کمک فوری ناامید باشند، نه از رحمت خدا، چون آنها به رحمت خدا امیدوارند. هیچکدام از امت و امام از رحمت خدا ناامید نیستند، ولی از اینکه فعلاً کمک برسد ناامیدند و میگویند؛ مصلحت در این است که چنین لرزش و اضطرابی در زمینهی زندگی جامعه و امت اسلامی روی دهد، و فقط آنهایی که پایدارند و باهوشند و راه بلدند و مستقیماند، خود را نجات میدهند تا اهل بهشت گردند «حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ».
در ذیل آیه فرمود: «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» (11) اگر در این حالت، انسان نلرزد، به شرق یا غرب و به غیرخدا تکیه نکند، به خودش هم تکیه نکند، و با همه استقامت و پایمردی، این عمر را که گرانمایهترین کالا در نزد انسان است، در طبق اخلاص بگذارد، و در راه محبوب حقیقی نثار کند، و آمادهی نثارکردن باشد، به آن محبت که اساس دین است میرسد. زیرا تنها آن محبت، که محبت الله است، راهگشاست، و بین بنده و خدای او رابط است، و خداوند محبوب حقیقی است و محبت محبوب حقیقی، اصل دین است.در سورهی آل عمران مشابه همین مطلب را بیان کرد و فرمود؛ فکر میکنید بدون آزمایش و امتحان، بدون اینکه این مراحل را پشت سر بگذارید وارد بهشت سعادت میشوید؟ نظیر آیهی سورهی بقره «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ»، در سوره ی آل عمران هم آمده: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ» (13). یعنی؛ هنوز امتحان بعمل نیامده و معلوم خدا نشده که مجاهد و صابر و منافق و غیرصابر کیست، و انتظار بهشت را به عنوان آرزوی خام در سر میپرورانید. این علم، علم فعلی خداست، زیرا در امتحانها علم فعلی مطرح است نه علم ذاتی.
خدا قبل از اینکه کسی، در عالم بیاید ذاتاً به همهی موجودات و به احوال و اوصافشان عالم بود «عالم اذلا معلوم» این علم ذاتی خداوند تبارک و تعالی است. و اما علم فعلی خداوند، صفت فعل خداست، و اوصاف فعلیه را از مقام فعل انتزاع میکنند، نه از مقام ذات. بنابراین چون این علم که در مورد امتحان استعمال میشود صفت فعل است و حدوثبردار است، قبلاً نبود بعد پیدا شد. نظیر: «لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (14) و مانند آن. گذشته از اینکه در امتحان، درون افراد روشن میشود، این علم فعلی هم تثبیت خواهد شد، و تا معلوم نشود صابر کیست و عاجز کیست؟ مجاهد در راه خدا کیست و منافق کیست؟ بردبار کیست و عاجز کیست؟ هرگز راه بهشت را نشان انسانها نمیدهند.
در سورهی احزاب وقتی جریان یکی از نبردهای اسلامی را مطرح میکند، میفرماید؛ آنچنان این حادثه دشوار بود که آنها به زلزلهی شدید مبتلا شدند. وقتی این گروههای ضد دین، دیوانهوار از هر طرف حمله کرده، از چند طرف شما را محاصره کردند، «إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا» (15).
وقتی دشمنها از هر طرف حمله کردند و شما به زلزلهی سخت دچار شدید، امتحان الهی همان موقع بود «وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا» یعنی جامعه به شدت لرزید. جامعه در انقلاب به شدت میلرزد تا روشن شود صابر کیست؟ مجاهد در راه خدا کیست؟ مؤمن پیرو خط صحیح اسلام کیست؟ تابع رهبری امام کیست؟ پیرو پیامآوران الهی کیست؟
در اینگونه آزمایشهای مهم تاریخی، انسان باید محبوب مجازی را در راه محبوب حقیقی نثار کند. اگر مال است مال را نثار کند. اگر جان است جان را، و اگر امکانات دیگر است امکانات دیگر را و تا محبوبهای مجازی در راه محبوبهای حقیقی انفاق نشوند، انسان به مقام ابرار نخواهد رسید و اگر به مقام ابرار نرسد، سعادت ابد از کف او میرود. تازه این مقام ابرار است، و مقربین، فوق ابرارند. اگر انسان به مقام ابرار نرسید در مقام فجار خواهد بود. چون هر انسانی یا باید جزء مقربین باشد یا جزء ابرار یا جزء فجار.
اگر کسی دین را برای خود خواست و خدا را برای خود خواست، و خود را محبوب حقیقی دانست، خدای او همان هوای اوست. این شخص در ردیف فجار خواهد بود. و اگر خواست به مقام ابرار برسد شرایط آن همان است که بیان شد.
دربارهی اهل بیت (علیهم السلام) آمده که «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ» (16) بعضی گفتهاند؛ یعنی این طعام را که محبوب آنهاست، در راه خدا انفاق کردهاند. ولی چون اهل بیت عصمت و طهارت جزء مقربین و فوق ابرارند، در اینصورت ضمیر «حبه» باید به الله برگردد نه به طعام. آنها به طعام علاقه ندارند، طعام دارند و طعام میخورند، اما طعام محبوب آنها نیست. تمام تلاشها و کوششها برای این است که ما به محبت خالص و محبوب خالص برسیم. محبوب خالص خداست و محبت خدا، توحید خالص نسبت به الله است.
امیدواریم این راه را که ابراهیم خلیل (علیه السلام) طی کرد و انبیا و اولیای الهی طی کردهاند ما هم پیرو آنها باشیم، و این بهترین نعمت نصیب همهی ما بشود.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی انعام، آیهی 76.
2- سفینةالبحار، ماده «حبب».
3- سورهی فرقان، آیهی 43.
4- سورهی مریم، آیهی 44.
5- تفسیرالمیزان، جلد 1، ص 35.
6- سورهی احزاب، آیهی 4.
7- سورهی حدید، آیهی 23.
8- سورهی آل عمران، آیهی 92.
9- سورهی بلد، آیات 11 و 12.
10- سورهی بقره، آیهی 177.
11- سورهی بقره، آیهی 214.
12- سورهی یوسف، آیهی 110.
13- سورهی آل عمران، آیهی 142.
14- سورهی انفال، آیهی 37.
15- سورهی احزاب، آیات 10 و 11.
16- سورهی انسان، آیهی 8.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم